تفسیر:نمونه جلد۳ بخش۷۱

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۶:۳۶ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۳۱

آيه ۴۰

آيه و ترجمه

إِنَّ اللَّهَ لا يَظلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَ إِن تَك حَسنَةً يُضعِفْهَا وَ يُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً(۴۰) ترجمه : ۴۰ - خداوند (حتى ) به اندازه سنگينى ذره اى ستم نمى كند و اگر كار نيكى باشد، آن را دو چندان مى سازد، و از نزد خود پاداش عظيمى (در برابر آن ) مى دهد. تفسير : ايـن آيـه بـه افـراد بـى ايـمـان و بـخـيـل كـه حـال آنـهـا در آيـات قـبـل گذشت مى گويد: «خداوند حتى به اندازه سنگينى ذره اى ستم نمى كند» (ان الله لايظلم مثقال ذرة ). «ذرة » در اصـل بـه مـعـنـى مـورچه هاى بسيار كوچكى است كه به زحمت ديده مى شود و بـعـضـى گفته اند در اصل اجزاى فوق العاده كوچكى از غبار است كه در هوا معلق است ، و بـه هـنگام تابش آفتاب از روزنه كوچكى به نقاط تاريك ، آشكار مى شود، و نيز گفته اند اگر انسان دست خود را روى خاك و مانند آن بگذارد و سپس به دست خود بدمد، اجزايى كه در هوا پراكنده مى شود هر يك ذره ناميده مى شود. ولى تـدريـجـا بـه هـر چـيـز كـوچـكـى ذره گـفـتـه شـده اسـت ، و امروز به «اتم » كه كوچكترين جزء اجسام است نيز ذره گفته مى شود - زيرا اگر در سابق آن را به ذرات غبار اطلاق مى كردند به خاطر اين بود كه آن را كوچكترين اجزاء جسم تصور مى نمودند ولى امـروز كـه ثـابـت شـده كـوچـكـتـريـن اجـزاى يـك «جـسـم مـركـب » مـولكـول و كـوچـكـترين اجزاى يك «جسم بسيط»، اتمها است كه به مراتب از مولكولها كـوچكترند، اين نام را در اصطلاح علمى براى «اتم » انتخاب كرده اند كه نه تنها با چـشـم ديـده نـمـى شـود، بـلكـه بـا قـويـتـريـن مـيـكـروسـكـوپـهـاى الكـتـرونـيـكـى نـيـز قـابـل مـشـاهده نيست ، و وجود آن تنها از طريق فورمولهاى علمى و از طريق عكسبردارى هاى خـاصـى كـه بـا وسـايـل فـوق العـاده مجهز انجام مى شود اثبات شده است ، و از آنجا كه «مـثـقـال » بـه مـعـنـى «سـنـگـيـنـى » اسـت ، تـعـبـيـر «مثقال ذرة » به معنى سنگينى يك جسم

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۳۲

فوق العاده كوچك مى باشد... سـپـس اضافه مى كند: خداوند نه تنها ستم نمى كند، بلكه «اگر كار نيكى انجام شود آن را مـضاعف مى نمايد، و پاداش عظيم از طرف خود در برابر آن مى دهد» (و ان تك حسنة يضاعفها و يؤ ت من لدنه اجرا عظيما). بـنـابـرايـن مـجازاتهايى كه دامنگير شما مى شود و از ناحيه خدا هيچ ستمى نخواهد شد و بـه عـكـس اگـر بـه جاى بخل و كفر، راه خدا را پيش مى گرفتيد و انتخاب مى كرديد، از پاداشهاى مضاعف و عظيم او برخوردار مى شديد. ضـمـنـا بايد توجه داشت كه «ضعف » و «مضاعف » در لغت عرب به معناى چيزى است كـه مـعـادل آن يا چند برابر آن را، بر آن بيفزايند و بنابر اين آيه فوق با آياتى كه مـى گـويـد: پـاداش انفاق گاهى به ده برابر و گاهى به هفتصد برابر يا بيشتر مى رسد، هيچ گونه منافاتى ندارد، و در هر صورت حكايت از لطف خداوند نسبت به بندگان اسـت كـه گـنـاهانشان را بيش از مقدارى كه انجام داده اند كيفر نمى دهد، اما به حسنات آنها به مراتب بيش از آنچه انجام داده اند پاداش مى دهد. چرا خداوند ظلم نمى كند؟! از آنجا كه ظلم و ستم معمولا يا بر اثر جهل است و يا احتياج و يا كمبودهاى روانى ، كسى كه نسبت به همه چيز و همه كس عالم و از همه بى نياز و هيچ كمبودى در ذات مقدس او نيست ، ظـلم كـردن دربـاره او مـمـكـن نيست نه اينكه نمى تواند ظلم كند و نه اينكه ظلم و ستم در مـورد او مـتـصـور نباشد (آن چنان كه طايفه عرب تصور كرده اند) بلكه در عين توانايى به خاطر اينكه حكيم و عالم است از ظلم كردن ، خوددارى مى نمايد و هر چيز را در جاى خود در ايـن جـهـان پـهـناور هستى قرار مى دهد، و با هر كس طبق شايستگى و اعمالش رفتار مى كند.

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۳۳

آيه ۴۱-۴۲

آيه و ترجمه

فَكَيْف إِذَا جِئْنَا مِن كلِّ أُمَّةِ بِشهِيدٍ وَ جِئْنَا بِك عَلى هَؤُلاءِ شهِيداً(۴۱) يـَوْمـَئذٍ يـَوَدُّ الَّذِيـنَ كـَفـَرُوا وَ عَصوُا الرَّسولَ لَوْ تُسوَّى بهِمُ الاَرْض وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً(۴۲) ترجمه : ۴۱ - حال آنها چگونه است ، آن روزى كه از هر امتى ،و گواهى (بر اعمالشان ) مى آوريم ، و تو را نيز بر آنان گواه خواهيم آورد؟ ۴۲ - در آن روز، آنـهـا كـه كافر شدند و با پيامبر (ص ) بمخالفت برخاستند، آرزو مى كـنـند كه اى كاش (خاك بودند، و) خاك آنها نيز با زمينهاى اطراف يكسان مى شد (و بكلى محو و فراموش مى شدند). در آن روز، (با آن همه گواهان )، سخنى را نمى توانند از خدا پنهان كنند. تفسير : در تـعـقـيب آيات گذشته كه در مورد مجازاتها و پاداشهاى بدكاران و نيكوكاران بود اين آيـه اشـاره بـه مـسـاءله شـهـود و گـواهـان رسـتـاخـيـز كـرده و مـى گـويـد: «حـال ايـن افـراد چـگـونـه خـواهـد بـود آن روز كـه بـراى هـر امـتـى گـواهـى بـر اعـمـال آنـهـا مـى آوريـم و تـرا گـواه ايـنـهـا قـرار خـواهـيـم داد» (فـكـيـف اذا جـئنـا مـن كل امة بشهيد و جئنابك على هؤ لاء شهيدا). و بـه ايـن ترتيب علاوه بر گواهى اعضاى پيكر آدمى ، و گواهى زمينى كه بر آن زيست كـرده ، و گـواهـى فـرشـتـگـان خـدا بـر اعـمـال او، هـر پـيـامـبـرى نـيـز گـواه اعـمـال امـت خـويـش اسـت ، و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) كه آخرين و بزرگترين پـيـامـبـر الهـى اسـت نـيـز گـواه بـر امـت خود مى باشد و بدكاران با وجود اين همه گواه چـگـونـه مـى تـوانـنـد حـقـيـقـتـى را انـكـار كـنـنـد و خـود را از كـيـفـر اعمال خويش دور دارند.

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۳۴

نـظـير اين مضمون در چند آيه ديگر قرآن نيز هست از جمله آيه ۱۴۳ سوره بقره و آيه ۸۹ سوره نحل ، و آيه ۷۸ حج . اكـنـون ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه گـواهـى پـيـامـبـران نـسـبـت بـه اعمال امت خويش چگونه خواهد بود؟ اگر كلمه «هؤ لاء» اشاره به مسلمانان بوده باشد همانطور كه در تفسير مجمع البيان آمده است ، پاسخ اين سؤ ال روشن خواهد بود زيرا هر پيامبرى مادامى كه در ميان امت خويش مى باشد شاهد و ناظر اعمال آنها است و بعد از آنها اوصياء و جانشينان معصومشان ، شاهد و نـاظـر اعـمال امت خواهند بود، و لذا درباره حضرت عيسى (عليه السلام ) چنين مى خوانيم كـه : در روز قـيـامـت ، مـسـيـح (عـليـه السـلام ) در پـاسـخ سـؤ ال پروردگار عرض مى كند: «ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدوا الله ربى و ربكم و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فـلمـا تـوفـيـتـنـى كـنـت انـت الرقـيـب عـليـهـم و انـت عـلى كـل شـى ء شـهـيـد؛ پـروردگـارا! مـن به آنها جز آنچه دستور دادى نگفتم ، به آنها گفتم خـداونـد را كـه پـروردگـار مـن و شما است عبادت كنيد، و تا آن زمان كه در ميان آنها بودم شـاهـد و گـواه اعـمـال آنها بودم ولى هنگامى كه مرا از ميان آنها بازگرفتى خودت مراقب آنان بودى و تو بر هر چيز گواهى ». ولى جـمـعـى از مفسران احتمال داده اند كه كلمه «هؤ لاء» اشاره به گواهان امتهاى پيشين است يعنى اى پيامبر اسلام ! ترا گواه همه گواهان و انبياى گذشته قرار خواهيم داد و در پـاره اى از روايـات نيز به همين تفسير اشاره شده است و بنابر اين مفهوم آيه چنين خواهد شـد كـه هـر پـيـامـبـرى در حـال حـيـات و مـمـات از طـريـق مـشـاهـده بـاطنى و روحانى ناظر احوال تمام امت خويش خواهد بود. و روح پاك

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۳۵

پـيـامـبـر اسلام (صلى الله عليه وآله ) نيز از همين راه ناظر همه امم پيشين و امت خويش مى بـاشـد، و بـه ايـن طـريـق آنـهـا مـى تـوانـنـد نـسـبـت بـه اعـمـال آنـهـا گواهى دهند و حتى صلحاى امت و افراد نمونه پرهيزكار نيز ممكن است از چنين آگاهى برخوردار باشند، و مفهوم آن چنين مى شود كه روح پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) از آغـاز خـلقـت آدم وجـود داشته است ، زيرا معنى شهود، آگاهى تواءم با حضور است ولى ايـن تـفـسـيـر بـا آيـه اى كـه دربـاره حـضـرت مـسـيـح نقل شد چندان سازگار نيست چون آيه مزبور مى گويد: مسيح شاهد بر تمام امت خود نبود بلكه شاهد بر آنها مادام الحيات بود (دقت كنيد). امـا اگـر شـهـادت را بـه مـعـنـى شـهـادت عـمـلى بـگـيـريـم يـعـنـى مـقـيـاس سـنـجش بودن اعـمـال يـك فـرد نـمـونـه بـراى اعـمـال سـايـريـن ، در ايـن صورت تفسير فوق خالى از اشـكـال خـواهـد بـود زيـرا هر پيامبرى با صفات ممتازى كه داشته مقياس سنجش براى امت خـويـش مـحـسوب مى شده ، و خوبان و بدان امت را با شباهت و عدم شباهت به آنان مى توان شـنـاخـت ، و از آنـجـا كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) بزرگترين پيامبران الهى است ، صفات و اعمال او مقياس سنجش براى شخصيت تمام انبياء خواهد شد. تـنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه شهادت به اين معنى آمده است يا نه ؟ ولى بـا تـوجه به اينكه اعمال و رفتار و افكار انسانهاى نمونه نيز عملا گواهى مى دهـد كـه يـك انـسـان ممكن است تا اين حد مقامات معنوى را طى كند چنين معنايى زياد بعيد به نظر نمى رسد (دقت كنيد). در آيـه بـعـد، به نتيجه اعمال آنها اشاره كرده ، مى گويد: «در اين هنگام كه كافران و آنـهـا كـه بـا فـرسـتـاده پـروردگـار بـه مـخـالفـت بـرخـاسـتـنـد (دادگـاه عـدل خـدا را مـى بينند و شهود و گواهان غير قابل انكارى در اين دادگاه مشاهده مى كنند، آن چـنـان از كـار خـود پـشيمان مى شوند كه آرزو مى كنند كاش خاك بودند و با خاكهاى زمين يـكـسـان مـى شـدنـد» (يـومـئذ يـود الذيـن كـفـروا و عـصـوا الرسول لو تسوى بهم الارض ).

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۳۶

ايـن تـعـبـيـر هـمـانـنـد تـعـبـيـرى اسـت كـه در آخـريـن آيـه سـوره نـبـاء مـى خـوانـيـم : «ويقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا؛ در اين هنگام كافر مى گويد: اى كاش خاك بودم »! ولى تـعـبـيـر بـه «تـسـوى » اشـاره به مطلب ديگرى نيز مى كند و آن اينكه كافران عـلاوه بـر اينكه آرزو مى كنند خاك شوند، علاقه دارند كه خاكها و قبرهاى آنها هم در زمين گم شود و با زمينهاى اطراف يكسان گردد، و به كلى فراموش شوند! «در ايـن مـوقـع آنـهـا هـيچ واقعيتى را نمى توانند كتمان كنند» (و لا يكتمون الله حديثا) زيرا با آن همه شهود و گواهان ، راهى براى انكار نيست . البته اين سخن منافات با آيات ديگر كه مى گويد: بعضى از كافران در روز قيامت نيز حـقـايـق را كـتـمـان مـى كـنـنـد و دروغ مـى گـويـنـد نـدارد چـون دروغ گـفـتـن آنـهـا قـبـل از اقـامه شهود و گواهان است ، ولى بعد از آن كه هيچ جاى انكار نمى ماند ناچار مى شوند به همه حقايق اقرار كنند. در يـكـى از خـطـبـه هـاى امـيـرمـؤ مـنـان (عـليـه السـلام ) نقل شده كه فرمود: «روز رستاخيز خداوند بر دهان افراد، مهر خاموشى مى نهد، تا سخن نگويند و در اين هنگام دستها به سخن در مى آيند و پاها گواهى مى دهند و پوستهاى تن ، اعمال خود را باز مى گويند و در اين هنگام هيچ كس نمى تواند واقعيتى را كتمان كند». بعضى از مفسران احتمال داده اند منظور از «لا يكتمون الله » حديثا اين است كه آنها آرزو مـى كـنـنـد: اى كـاش در دنـيـا كه بودند واقعيات را مخصوصا درباره پيامبر اسلام (صلى الله عـليـه وآله ) كـتـمان نمى كردند و بنابر اين جمله مزبور عطف بر جمله «لو تسوى بـهـم الارض » مـى شـود، ولى ايـن تـفـسـيـر بـا ظـاهـر «لا يـكـتـمـون » كـه فـعـل مـضـارع اسـت سـازگـار نـيـسـت و اگـر ايـن مـعنى مراد بود بايد گفته شود «و لم يكتموا».

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۳۷

آيه ۴۳

آيه و ترجمه

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَقْرَبُوا الصلَوةَ وَ أَنتُمْ سكَرَى حَتى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلا عـَابـِرِى سـبـِيـلٍ حـَتـى تـَغـْتَسِلُوا وَ إِن كُنتُم مَّرْضى أَوْ عَلى سفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنكُم مِّنَ الْغـَائطِ أَوْ لَمـَستُمُ النِّساءَ فَلَمْ تجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صعِيداً طيِّباً فَامْسحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُواًّ غَفُوراً(۴۳) ترجمه : ۴۳ - اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مـيـگـويـيـد! و هـمـچـنـيـن هـنـگـامـى كـه جـنـب هـسـتـيـد - مـگـر ايـنـكـه مـسـافـر بـاشـيـد - تـا غـسـل كـنـيـد. و اگـر بـيماريد، يا مسافر، و يا «قضاى حاجت » كرده ايد، و يا با زنان آمـيـزش جـنـسـى داشـتـه ايـد، و در ايـن حـال ، آب (بـراى وضـو و غسل ) نيافتيد، با خاك پاكى تيمم كنيد! (به اين طريق كه ) صورتها و دستهايتان را با آن مسح نماييد. خداوند بخشنده و آمرزنده است . تفسير : چند حكم فقهى از آيه فوق چند حكم اسلامى استفاده مى شود: ۱ - تـحـريـم نـمـاز در حـال مـسـتـى ، يـعـنـى افـراد مـسـت نـمـى تـوانـنـد مـشـغـول اداى فـريـضـه نـمـاز شـونـد و نـمـاز آنـهـا در ايـن حال باطل است ، فلسفه آن هم روشن است ، زيرا نماز گفتگوى بنده و راز و نياز او با خدا اسـت و بـايـد در نـهـايت هوشيارى انجام گردد و افراد مست از اين مرحله دور و بيگانه اند قـرآن مـى گـويـد: «اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد! در حـال مـسـتـى بـه نـمـاز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى گوييد!» (يا ايها الذين آمنوا لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى حتى تعلموا ما تفعلون ). ممكن است در اينجا كسانى سؤ ال كنند كه آيا مفهوم آيه فوق اين نيست كه

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۳۸

نـوشـيـدن مـشـروبـات الكـلى فـقـط در صـورتـى مـمـنـوع اسـت كـه مـسـتـى تـا حال نماز باقى بماند و دليل ضمنى بر جواز آن در ساير حالات مى باشد؟! پـاسـخ ايـن سـؤ ال - بـه خـواسـت خـدا - بـه طـور تـفـصـيـل در تـفـسـيـر آيـه ۹۰ سـوره مـائده خـواهـد آمـد امـا بـطـور اجمال اين است كه اسلام براى پياده كردن بسيارى از احكام خود، از روش ‍ «تدريجى » اسـتـفـاده كـرده مثلا همين مساءله تحريم مشروبات الكلى را در چند مرحله پياده نموده است ، نـخـسـت آن را بـه عـنـوان يـك نـوشـيـدنـى نـامـطـلوب و نـقـطـه مـقـابـل «رزقـا حـسـنـا» (نـحـل - ۶۷) سـپـس در صـورتـى كـه مـسـتـى آن در حـال نـمـاز بـاشـد جـلوگـيـرى كرده (آيه فوق ) و بعد منافع و مضار آن را با هم مقايسه نـمـوده و غـلبـه زيـانهاى آن ، بيان شده است . (بقره - ۲۱۹) و در مرحله آخر نهى قاطع و صريح از آن نموده است . (مائده - ۹۰). اصـولا بـراى ريـشـه كن ساختن يك مفسده اجتماعى و اخلاقى كه محيط به طور عميق به آن آلوده شـده اسـت راهـى بـهـتـر از اين روش نيست كه افراد را تدريجا آماده كنند و سپس حكم نـهـائى اعـلام گـردد، ضـمـنـا بايد توجه داشت ، آيه فوق به هيچ وجه دلالت بر اجازه نـوشـيـدن خـمـر نـدارد بـلكـه تـنـهـا در بـاره مـسـتـى در حـال نـمـاز سـخـن گفته ، و در مورد غير نماز سكوت اختيار كرده تا مرحله نهايى حكم فرا رسد. البـته با توجه به اينكه اوقات پنجگانه نماز مخصوصا در آن زمان كه معمولا در پنج وقـت انـجـام مـى شـد فـاصـله چـنـدانـى بـا هـم نـدارنـد، خـوانـدن نـمـاز در حال هشيارى ، لازمه اش اين است كه در فاصله اين اوقات از نوشيدن مايعات مست كننده به كلى صرف نظر شود، زيرا غالبا مستى آن تا موقع نماز ادامه مى يابد، و حالت هشيارى پيدا نمى شود، بنابر اين حكم آيه فوق شبيه يك تحريم هميشگى و مستمر است . ايـن مـوضـوع نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كـه در روايـات مـتـعـددى كـه در كـتـب شـيـعه و اهل تسنن وارد شده آيه فوق به «مستى خواب » تفسير شده يعنى در حالى

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۳۹

كه هنوز كاملا بيدار نشده ايد، شروع به نماز نكنيد تا بدانيد چه مى گوييد. ولى چـنـيـن بـه نظر مى رسد كه اين تفسير از مفهوم «حتى تعلموا ما تقولون » استفاده شده است اگر چه در معنى «سكارى » داخل نباشد. بـه عـبارت ديگر از جمله «تا بدانيد چه مى گوييد» استفاده مى شود، نماز خواندن در هـر حـالى كه انسان از هشيارى كامل برخوردار نباشد، ممنوع است ، خواه حالت مستى باشد يا باقيمانده حالت خواب . ضـمـنـا از ايـن جـمـله نـيـز مـى تـوان اسـتـفـاده كـرد كـه بـهـتـر اسـت در حـال كـسـالت و كمى توجه نيز انسان نماز نخواند، زيرا حالت فوق به صورت ضعيف در او وجـود دارد و شـايـد بـه هـمـيـن جـهـت است كه در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: «در حـالتـى كـه كـسـل هـسـتـيـد يـا چـرت آلود يـا سـنـگـيـن ، مـشـغـول نـمـاز نـشـويـد زيـرا خـداونـد مـؤ مـنـان را از نـمـاز خـوانـدن در حال مستى نهى كرده است ». ۲ - باطل بودن نماز در حال جنابت ، كه با جمله (و لا جنبا) به آن اشاره شده است . سـپـس اسـتـثنايى براى اين حكم بيان فرموده و مى گويد: «مگر اينكه مسافر باشيد» (الا عابرى سبيل ). و در مـسـافـرت گـرفـتـار بـى آبـى شـويـد كـه در ايـن حال نماز خواندن به شرط تيمم كه در ذيل آيه خواهد آمد جايز است . ولى در روايـات و اخـبـار تـفـسـيـر ديـگـرى بـراى آيـه نـيز آمده است و آن اينكه منظور از «صـلوة » در آيـه مـحـل نـمـاز گـذاردن و مـسـجـد اسـت يـعـنـى در حال جنابت وارد مساجد نشويد، سپس كسانى را كه عبورا از مسجد مى گذرند استثناء فرموده و

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۴۰

مـى گـويـد: «الا عـابـرى سـبـيـل » يـعـنـى مـى تـوانـيـد در حـال جـنـابـت عـبـورا از مـسـجـد بـگـذريد و از بعضى روايات استفاده مى شود كه جمعى از مـسـلمـانـان و صـحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خانه هايى در اطراف مسجد پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) ساخته بودند كه درهاى آن به مسجد گشوده مى شد و به آنها اجازه داده شد كه در حال جنابت از مسجد بگذرند بدون اينكه در آن توقف كنند. ولى بـايد توجه داشت كه لازمه تفسير فوق اين خواهد بود كه كلمه «صلوة » در آيه بـه دو مـعـنـى آمـده بـاشـد يـكـى بـه مـعـنـى خـود نـمـاز و ديـگـر بـه مـعـنـى مـحـل نـمـاز زيـرا دو حـكـم مـخـتـلف در آيـه فـوق بـيـان شـده ، يـكـى خـوددارى از نـماز در حـال مـسـتـى و ديـگـرى خـوددارى كـردن جـنـب از ورود در مـسـاجـد (البـتـه اسـتـعـمـال يـك لفـظ در دو مـعـنـى يـا بـيـشـتـر چـنـانـكـه در اصـول گفته ايم مانعى ندارد ولى خلاف ظاهر است و بدون قرينه جايز نيست اما روايات فوق مى تواند قرينه آن باشد). ۳ - جـواز نـمـاز خـوانـدن يـا عـبـور از مـسـجـد بـعـد از غسل كردن كه با جمله (حتى تغتسلوا). بيان شده است . ۴ - تـيـمـم بـراى مـعذورين ، در جمله بعد كه در حقيقت تمام موارد تشريع تيمم جمع است ، نخست به موردى كه آب براى بدن ضرر داشته باشد اشاره كرده و مى فرمايد: «اگر بيمار باشيد و يا در سفر» (و ان كنتم مرضى او على سفر). سـپـس بـه مـواردى كـه انـسـان دسـتـرس بـه آب (يـا اسـتـعـمال آب ) ندارد اشاره كرده مى فرمايد: «هنگامى كه از قضاى حاجت برگشتيد و يا با زنان آميزش جنسى داشتيد» (او جاء احد منكم من الغائط او لمستم النساء). «و دسترسى به آب نداشته باشد» (فلم تجدوا ماء). «در اين موقع با خاك پاكيزه اى تيمم كنيد» (فيتمموا صعيدا طيبا). سـپـس طـرز تـيـمـم را بـيـان فـرمـوده ، مى گويد: «سپس صورت و دستهاى خود را مسح كنيد» (فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ).

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۴۱

و در پـايـان آيـه اشـاره بـه ايـن حـقـيـقـت مـى كـنـد كـه دسـتـور مـزبـور، يـك نـوع تـسـهـيـل و تـخفيف براى شما است ، چون «خداوند بخشنده و آمرزنده است » (ان الله كان عفوا غفورا).

نكته ها :

۱ - جـمـله «فـلم تـجـدوا مـاء» كه به اصطلاح با فاء تفريع شروع شده مربوط به جمله «او على سفر» است يعنى هنگامى كه در مسافرت باشيد ممكن است ، آب پيدا نكنيد و نيازمند به تيمم شويد - زيرا هنگامى كه انسان در شهر است كمتر چنين اتفاق مى افتد. و از ايـنجا روشن مى شود، سخن را كه بعضى از مفسران مانند نويسنده المنار گفته است كه «مسافرت به تنهايى براى تيمم كردن بجاى وضو كافى است حتى اگر انسان آب در اختيار داشته باشد» سخن بى اساسى است ، زيرا كلمه فاء تفريع در «فلم تجدوا» ايـن سـخـن را ابطال مى كند، چون مفهوم آن اين است كه مسافرت گاهى موجب عدم دسترسى بـه آب مـى گردد و در اينجا بايد تيمم كرد، نه اينكه مسافرت به تنهايى مجوز تيمم است ، و عجب اين است كه نويسنده مزبور به فقهاى اسلام در اين زمينه حمله كرده در حالى كه حمله مزبور هيچ موردى ندارد. ۲ - كـلمـه «او» در «او جـاء احـد مـنـكـم من الغائط» به معنى واو است زيرا تنها بيمار بـودن يـا مـسـافـر بودن سبب تيمم نمى شود، بلكه در چنين حالى اگر موجبات وضو يا غسل حاصل شود، آنگاه تيمم واجب مى گردد. ۳ - عـفت بيان قرآن در اين آيه همانند بسيارى از آيات ديگر كاملا مشهود است زيرا هنگامى كـه مـى خـواهـد از قـضـاى حـاجـت سـخـن بـگـويد تعبيرى را انتخاب مى كند كه هم مطلب را بفهماند و هم واژه صريح و نامناسبى به كار نبرده باشد و مى گويد: «او جاء احد منكم من الغائط» توضيح اينكه «غائط» بر خلاف مفهومى

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۴۲

كـه امـروز از آن مى فهمند در اصل به معنى زمين گودى است كه انسان را از انظار دور مى دارد و افـراد بـيـابـان گرد و مسافر در آن زمان براى «قضاى حاجت » آنجا مى رفتند، تا از ديدگاه مردم دور باشند، بنابر اين معنى جمله چنين مى شود: «اگر يكى از شما از مكان گودى آمده باشد...» كه روى هم رفته كنايه از قضاى حاجت است و جالب اينكه به جاى «شما» يكى از «شما» به كار رفته تا عفت بيان آن بيشتر باشد (دقت كنيد). و همچنين آنجا كه از آميزش جنسى سخن مى گويد با تعبير «او لمستم النساء» «يا با زنان تماس گرفته باشيد...» مطلب را مى فهماند، و واژه «لمس » كنايه زيبايى از آميزش جنسى است . ۴ - دربـاره سـايـر خـصـوصـيـات تـيـمـم از جـمـله «صـعـيـدا طـيـبـا» در ذيل آيه ۶ سوره مائده به خواست خدا مشروحا بحث خواهيم كرد. فلسفه تيمم بـسيارى مى پرسند دست زدن به روى خاك و به پيشانى و پشت دستها كشيدن چه فايده اى مـى تـوانـد داشـتـه بـاشـد؟ بـه خصوص اينكه مى دانيم بسيارى از خاكها آلوده اند و ناقل ميكربها. در پاسخ اين گونه ايرادها بايد به دو نكته توجه داشت : الف - فايده اخلاقى : تيمم يكى از عبادات است ، و روح عبادت به معنى واقعى كلمه در آن مـنـعـكس مى باشد، زيرا انسان پيشانى خود را كه شريفترين عضو بدن او است با دستى كـه بـر خاك زده ، لمس مى كند تا فروتنى و تواضع خود را در پيشگاه او آشكار سازد، يـعـنـى پـيشانى من و همچنين دستهاى من در برابر تو تا آخرين حد، خاضع و متواضعند، و به دنبال اين كار متوجه نماز و يا ساير عباداتى كه

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۴۳

مشروط به وضو و غسل است مى شود، و به اين ترتيب در پرورش روح تواضع و عبوديت و شكرگزارى در بندگان اثر مى گذارد. ب - فـايـده بـهداشتى : امروز ثابت شده كه خاك به خاطر داشتن باكتريهاى فراوان مى تـوانـد آلودگـيها را از بين ببرد، اين باكتريها كه كار آنها تجزيه كردن مواد آلى و از بين بردن انواع عفونتها است معمولا در سطح زمين و اعماق كم كه از هوا و نور آفتاب بهتر مـى تـوانـند استفاده كنند فراوانند، به همين دليل هنگامى كه لاشه هاى حيوانات و يا بدن انـسـان پس از مردن زير خاك دفن شود و همچنين مواد آلوده گوناگونى كه روى زمينها مى بـاشـد، در مـدت نسبتا كوتاهى تجزيه شده و بر اثر حمله باكتريها كانون عفونت از هم مـتـلاشـى مـى گـردد، مـسـلم اسـت اگـر ايـن خـاصـيت در خاك نبود كره زمين در مدت كوتاهى مبدل به يك كانون عفونت مى شد، اصولا خاك خاصيتى شبيه مواد «آنتى بيوتيك » دارد و تاءثير آن در كشتن ميكربها فوق العاده زياد است . بنابر اين خاك پاك نه تنها آلوده نيست بلكه از بين برنده آلودگيها است و مى تواند از ايـن نـظـر تـا حـدودى جـانـشـيـن آب شـود، بـا ايـن تـفـاوت كـه آب حلال است ، يعنى ميكربها را حل كرده و با خود مى برد، ولى خاك ميكرب كش است . امـا بـايـد تـوجـه داشت كه خاك تيمم كاملا پاك باشد همانطور كه قرآن در تعبير جالب خود مى گويد: طيبا. قـابـل توجه اينكه تعبير به «صعيد» كه از ماده «صعود» گرفته شده اشاره به اين است كه بهتر است خاكهاى سطح زمين براى اين كار انتخاب شود، همان خاكهايى كه در مـعـرض تـابـش آفـتاب و مملو از هوا و باكتريهاى ميكرب كش است ، اگر چنين خاكى طيب و پـاكـيـزه نـيـز بـود، تـيـمم با آن اثرات فوق را دارد بدون اينكه كمترين زيانى داشته باشد (در ذيل آيه ۶ سوره مائده نيز در اين باره سخن خواهيم گفت ).

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۴۴

آيه ۴۴-۴۵

آيه و ترجمه

أَ لَمْ تـَرَ إِلى الَّذِيـنَ أُوتـُوا نـَصـِيباً مِّنَ الْكِتَبِ يَشترُونَ الضلَلَةَ وَ يُرِيدُونَ أَن تَضِلُّوا السبِيلَ(۴۴) وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائكُمْ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفَى بِاللَّهِ نَصِيراً(۴۵) ترجمه : ۴۴ - آيـا نـديـدى كـسـانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنها داده شده بود، (به جاى ايـنكه از آن ، براى هدايت خود و ديگران استفاده كنند، براى خويش ) گمراهى مى خرند، و مى خواهند شما نيز گمراه شويد. ۴۵ - خـدا از دشـمـنـان شـما آگاه است ؛ (ولى آنها به شما زيانى نمى رسانند.) و كافى است كه خدا ولى شما باشد؛ و كافى است كه خدا ياور شما باشد. تفسير : در نـخـسـتـيـن آيـه از آيـات فـوق اشـاره بـه گـروهـى از كـفـار اهـل كتاب مى كند، كه خريدار ضلالت و گمراهى بودند و با تعبيرى كه حاكى از تعجب اسـت پـيـامـبر را مخاطب ساخته ، مى فرمايد: ((آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنها داده شده بود (به جاى اينكه از آن ، براى هدايت خود و ديگران استفاده كنند، بـراى خـويـش ) گـمـراهـى مى خرند، و مى خواهند شما نيز گمراه شويد))؟ (الم تر الى الذيـن اوتـوا نـصـيـبـا مـن الكـتـاب يـشـتـرون الضـلالة و يـريـدون ان تـضـلوا السبيل ). و بـه ايـن تـرتـيـب آنـچـه وسـيـله هـدايـت خـود و ديـگـران بـود بـر اثـر سـوء نـياتشان تـبـديـل بـه وسـيـله گـمـراه شـدن و گـمـراه كـردن گـشـت ، چـرا كـه آنـهـا هـيـچ گـاه دنبال حقيقت نبودند، بلكه به همه چيز با عينك سياه نفاق و حسد و ماديگرى مى نگريستند. ضمنا از جمله «اوتوا نصيبا من الكتاب »؛ بخشى از كتاب در اختيار آنها قرار داده شد)) اسـتـفـاده مى شود كه آنچه در اختيار داشتند، تمام كتاب آسمانى تورات نبود، بلكه تنها بخشى از آن بوده است و اين حقايق مسلم تاريخى نيز كاملا

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۴۵

سازگار است كه قسمتهايى از تورات و انجيل واقعى با گذشت زمان تحريف شده و يا از بين رفته است . در آيـه بـعـد مـى فـرمـايد: «اينها اگر چه در لباس دوست خود را جلوه مى دهند، دشمنان واقعى شما هستند، و خداوند از دشمنان شما آگاهتر است » (والله اعلم باعدائكم ). ولى شـمـا هـرگـز از عـداوت آنها وحشت نكنيد، شما تنها نيستيد «همين قدر كافى است كه خـداونـد رهـبـر و ولى شـما و يار و ياور شما باشد» (و كفى بالله وليا و كفى بالله نصيرا). زيـرا از آنـهـا كـارى ساخته نيست و اگر گفته هاى آنها را زير پا بگذاريد جاى ترس و نگرانى نخواهد بود.

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۴۶

آيه ۴۶

آيه و ترجمه

مِّنَ الَّذِيـنَ هـَادُوا يـحـَرِّفـُونَ الْكـلِمَ عـَن مَّوَاضـِعـِهِ وَ يَقُولُونَ سمِعْنَا وَ عَصيْنَا وَ اسمَعْ غَيرَ مُسمَعٍ وَ رَعِنَا لَيَّا بِأَلْسِنَتهِمْ وَ طعْناً فى الدِّينِ وَ لَوْ أَنهُمْ قَالُوا سمِعْنَا وَ أَطعْنَا وَ اسمَعْ وَ انظرْنَا لَكانَ خَيراً لهَُّمْ وَ أَقْوَمَ وَ لَكِن لَّعَنهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلا قَلِيلاً(۴۶) ترجمه : ۴۶ - بعضى از يهود، سخنان را از محل خـود تحريف مى كنند؛ و (به جاى اينكه بگويند: ((شنيديم و اطاعت كرديم )، مى گويند: ((شـنـيـديـم و مـخـالفت كرديم و (نيز مى گويند:) بشنو! كه هرگز نشنوى ! و (از روى تـمـسـخـر مى گويند:) راعنا ( ما را تحميق كن !) تا با زبان خود، حقايق را بگردانند و در آئين خدا، طعنه زنند ولى اگر آنها (به جاى اين همه لجاجت ) مى گفتند: «شنيديم و اطاعت كـرديـم ؛ و سـخـنـان مـا را بـشـنـو و به ما مهلت ده (تا حقايق را درك كنيم »)، براى آنها بـهتر، و با واقعيت سازگارتر بود. ولى خداوند، آنها را بخاطر كفرشان ، از رحمت خود دور ساخته است ؛ از اين رو جز عده كمى ايمان نمى آورند. تفسير : گوشه ديگرى از اعمال يهود ايـن آيـه بـه دنـبـال آيـات قـبـل ، صـفات جمعى از دشمنان اسلام را تشريح مى كند و به گوشه اى از اعمال آنها اشاره مى نمايد. يكى از كارهاى آنها، تحريف حقايق و تغيير چهره دستورهاى خداوند بوده است چنانكه قرآن مـى فـرمـايـد: «جـمـعـى از يـهـوديـانـن سـخـنـان را از محل خود تحريف مى نمايند» (من الذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه ). اين تحريف ممكن است جنبه لفظى داشته باشد و يا جنبه معنوى و عملى ،

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۴۷

امـا جمله هاى بعدى مى رساند كه منظور از تحريف در اين جا همان تحريف لفظى و تغيير عـبـارت اسـت زيرا آنها مى گويند: «ما شنيديم و مخالفت كرديم »! (و يقولون سمعنا و عصينا). يـعـنـى بـجـاى ايـنـكـه بگويند: سمعنا و اطعنا «شنيديم و فرمانبرداريم » مى گويند: شـنـيـديـم و مـخـالفـيـم ، و اين درست به سخن كسانى مى ماند كه گاهى از روى مسخره و اسـتـهـزاء مى گويند: «از شما گفتن و از ما گوش نكردن ! جمله هاى ديگر آيه نيز شاهد اين گفتار است . و بـعـد اشـاره بـه قـسمت ديگر از سخنان عداوت آميز و آميخته با جسارت و بى ادبى آنها كرده ، مى گويد آنها مى گويند: ((بشنو كه هرگز نشنوى » (و اسمع غير مسمع ). و به اين ترتيب آنها براى نگهدارى يك عده از همه جا بى خبر علاوه بر تحريف حقايق و خـيـانـت در ابـلاغ كـتـب آسـمـانـى كـه سـرمـايـه اصـلى نـجـات قـوم و مـلت آنـهـا را از چـنـگـال سـتـمـگـرانـى هـمـچـون فـرعون تشكيل مى داد، به حربه ناجوانمردانه استهزا و سـخـريـه كـه حـربـه افـراد خـودخـواه و مـغـرور و لجـوج اسـت مـتـوسـل مـى شـدنـد، و گـاهـى عـلاوه بـر هـمـه ايـنـهـا از جـمـله هـايـى كـه مـسـلمـانـان پـاكـدل در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى گفتند سوء استفاده كرده و آن جمله هـا را بـا مـعانى ديگرى به عنوان تكميل سخريه هاى خود، به كار مى بردند، مانند جمله «راعنا» كه به معنى «ما را مراعات كن و به ما مهلت بده » بود و مسلمانان راستين در آغـاز دعـوت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـراى اينكه خوبتر و بهتر سخنان او را بـشـنـونـد و بـه دل بـسـپـارند در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اين جمله را مى گـفـتـنـد، ولى ايـن دسـتـه از يـهـود ايـن جـمـله را دسـتـاويـزى قـرار داده و آن را مـقـابـل آن حـضـرت ، تـكـرار مى كردند، و منظورشان معنى عبرى اين جمله كه «بشنو كه هـرگـز نـشنوى » بود و يا معنى ديگر عربى آن را يعنى «ما را تحميق كن »! اراده مى كردند.

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۴۸

اشـاره بـه ايـنـكـه كـار پـيـامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) - العياذ بالله - تحميق و اغفال كردن مردم بوده است . تمام اينها به منظور آن بود كه با زبان خود حقايق را از محور اصلى بگردانند و در آيين حق طعن زنند (ليا بالسنتهم و طعنا فى الدين ). «لى » بـر وزن «حـى » بـه مـعـنـى تـابـيـدن طـنـاب و مانند آن و به معنى تغيير و تحريف نيز آمده است . امـا اگـر آنـهـا به جاى اين همه لجاجت و دشمنى با حق و جسارت و بى ادبى ، راه راست را پـيـش مى گرفتند، و مى گفتند: ((ما كلام خدا را شنيديم و از در اطاعت درآمديم ، سخنان ما را بـشـنـو و مـا را مراعات كن و به ما مهلت بده (تا حقايق را كاملا درك كنيم ) به نفع آنها بود و با عدالت و منطق و ادب كاملا تطبيق داشت )) (و لو انهم قالوا سمعنا و اطعنا و اسمع وانظرنا لكان خيرا لهم و اقوم ). ((اما آنها بر اثر كفر و سركشى و طغيان از رحمت خدا به دور افتاده اند (و دلهاى آنها آن چـنـان مـرده اسـت كـه بـه ايـن زودى در بـرابـر حـق زنـده و بيدار نمى گردد) فقط دسته كوچكى از آنها افراد پاكدلى هستند كه آمادگى پذيرش حقايق را دارند و سخنان حق را مى شنوند و ايمان مى آورند)) (و لكن لعنهم الله بكفرهم فلا يؤ منون الا قليلا). بعضى اين جمله را جزو خبرهاى غيبى قرآن دانسته اند، زيرا همانطور كه قرآن در اين جمله خـبـر داده اسـت در طـول تـاريـخ اسـلام تـنـهـا عـده كـمى از يهود ايمان آوردند و به اسلام پيوستند و بقيه آنها از آن روز تاكنون ، با اسلام سر جنگ داشته و دارند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←