تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۱۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مراد از الذين ظلموا در آيه : احشرواالذين ظلموا...
و مراد از ((الّذين ظلموا(( - به طورى كه آخر آيه هم آن را تاءييد مى كند - مشركين هستند، البته نه همه مشركين ، بلكه آن مشركينى كه در برابر حق عناد مى ورزند، و سد راه پيشرفت آن هستند، همچنان كه از آيه ((فاذن موذن بينهم ان لعنة اللّه على الظالمين الّذين يصدون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخره كافرون (( نيز همين معنا استفاده مى شود.
و تعبير به ماضى در كلمه ((ظلموا(( وصف را افاده مى كند و منظور از آن كسانى است كه داراى صفت ظلم هستند، نه كسانى كه - و لو يك بار - مرتكب ظلم شده باشند، همچنان كه اگر كسى بپرسد: فلانى در زندگى اش چه كرد؟ و شما در پاسخ بگو يى ظلم كرد. اين پاسخ شما هر چند فعل ماضى است ، ولى فايده وصف را مى دهد و در كلام خداى تعالى از اينگونه تعبيرها بسيار است ، مانند آيه ((و سيق الّذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا و آيه و سيق الّذين كفروا الى جهنم زمرا و آيه للذين احسنوا الحسنى و زيادة (( (كه در آيه اول كلمه ((اتقوا(( و در دومى كلمه ((كفروا(( و در سومى كلمه ((احسنوا(( هر سه فعل ماضى است ، ولى معناى وصف را افاده مى كند، و منظور كسانى است كه داراى صفت تقوى و يا كفر و يا احسان هستند، نه كسانى كه يك بار و دو بار تقوى يا كفر و يا احسان از ايشان سرزده باشد).
ازواج و ماكانوا يعبدون من دون الله
ظاهر از جمله ((و ازواجهم (( اين است كه مراد از ((ازواج (( قرين هاى شيطانى ايشان باشد، چون به حكم آيه ((و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ... حتى اذا جاءنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين (( كسانى كه از ياد خدا اعراض مى كنند قرينى از شيطان دارند. بعضى از مفسرين گفته اند: ((مراد از ((ازواج (( اشباه و نظائر ايشان است ، مى خواهد بفرمايد: هركسى با نظير خود محشور مى شود، اشخاص زناكار، با زناكاران ، و اشخاص شرابخواران با شرابخواران محشور مى گردند((.
ليكن اين تفسير صحيح نيست ، چون لازمه آن اين است كه مراد از ((الّذين ظلموا(( طايفه خاصى از اهل هر معصيت باشد و حال آنكه عبارت آيه با آن نمى سازد علاوه بر اين ذيل آيه شريفه هم كه سخن از معبودهاى باطل دارد با اين تفسير سازش ندارد. بعضى ديگر گفته اند: ((مراد از ((ازواج (( زنان كافر ايشان است (( ولى اين وجه نيز مانند وجه قبليش ضعيف است . و از ظاهر جمله ((و ما كانوا يعبدون من دون اللّه (( بر مى آيد كه مراد از آن معبودها همان بتهايى است كه مى پرستيدند؛ چون ظاهر لفظ ((ما : چيرهايى كه (( همين بت ها است ، چون اگر فرشتگان و يا جن و يا خدايان بشرى مراد بود، به جاى ((ما(( مى فرمود: من - كسانى كه پس آيه شريفه نظير آيه ((انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم (( مى باشد. ممكن هم هست مراد از لفظ ((ما(( اعم از خدايان بى شعور و باشعور باشد، و در نتيجه شامل فراعنه و نمرودها هم بشود، ولى بنابراين احتمال هم ، مفهوم ((ما(( شامل ملائكه و حضرت مسيح (عليه السلام ) نمى شود، چون در جمله ((ان الّذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون (( اين دو طايفه استثنا شده اند. ((فاهدوهم الى صراط الجحيم (( - كلمه ((جحيم (( در قرآن يكى از اسمهاى جهنم است كه از ماده ((جحمه (( مشتق شده ، كه - بنا به گفته راغب - به معناى شدت سوزش آتش است .
وجه تعبير به هدايت در فاهدوهم الى صراط الجحيم
و مراد از اينكه فرموده : ايشان را به سوى صراط جحيم هدايت كنيد، اين است كه ايشان را به سوى جهنم ببريد و در جهنم بيفكنيد، چون كلمه هدايت همه جا به معناى راهنمايى نيست ، بلكه گاهى به معناى رساندن به هدف و مقصد است . بعضى از مفسرين گفته اند: ((اگر بردن به سوى دوزخ را هدايت به سوى آن خوانده ، از باب استهزاء است ((.
در مجمع البيان گفته : ((اين تعبير از اين جهت است كه كفار هم مانند ديگران لياقت و استعداد آن را داشتند كه به سوى بهشت هدايت شوند، خدا هم جز هدايت كارى ندارد، ولى خود آنان كارهايى كردند كه هدايت خدا مبدل به هدايت به سوى دوزخ شود، و اين تعبير نظير تعبيرى است كه در آيه ((فبشرهم بعذاب اليم : پس به عذاب دردناك بشارتشان بده (( آمده ، چون در اين آيه نيز خود كفار بشارت خداى را مبدل به بشارت به سوى عذاب كردند((. وَ قِفُوهُمْ إِنهُم مَّسئُولُونَ مَا لَكمْ لا تَنَاصرُونَ بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُستَسلِمُونَ در مجمع البيان مى گويد: وقتى كسى مى گويد ((وقفت انا(( معنايش اين است كه : من ايستادم ، وقتى هم بگويد: ((وقفت غيرى (( معنايش اين است كه : من فلانى را به ايستادن و توقف وادار كردم . خلاصه كلمه ((وقف (( هم لازم و بدون مفعول استعمال مى شود و هم متعدى ، ولى بعضى از بنى تميم وقتى مى خواهند متعدى استعمالش كنند، به باب افعالش برده مى گويند ((اوقفت الدابة : من حيوان را نگه داشتم (( و خلاصه در صورت تعدى از باب افعال استفاده مى كنند، و ثلاثى مجرد را در مورد تعدى به كار نمى برند. و بنا به گفته وى معناى جمله ((وقفوهم (( اين مى شود كه ايشان را نگه داريد و نگذاريد بروند كه بايد بازخواست شوند. و از سياق استفاده مى شود كه اين امر به بازداشت و بازخواست ، در سر راه جهنم صورت مى گيرد.
مراد از سؤ ال در وقنوهم انهم مسؤ ولون سؤ ال از چيست ؟
و در اينكه از چه چيز بازخواست مى شوند، كلمات مفسرين مختلف است ، بعضى گفته اند: ((از اينكه آيا از عهده كلمه ((لا اله الا اللّه (( برآمده اند يا نه ((؟ و بعضى ديگر گفته اند: ((از اين كه آيا شكر آب خنك را به جاى آورده اند يا خير؟ و اين سؤ ال از باب استهزاى ايشان است ((. و بعضى ديگر گفته اند: ((از اينكه آيا ولايت على (عليه السلام ) را كه بدان ماءمور بودند چگونه و تا چه حد رعايت كردند((؟. و اين وجوه بر فرض كه درست باشد، هر يك به يكى از مصاديق اشاره دارند، نه اينكه منحصرا از فلان چيز بازخواست خواهند كرد، و از سياق برمى آيد كه مطلب مورد بازخواست همان مطلبى است كه جمله ((ما لكم لا تناصرون (( مشتمل بر آن است ، مى فرمايد: ((شما را چه شده كه يكديگر را يارى نمى دهيد، همان طور كه در دنيا پشتيبان يكديگر بوديد و در برآوردن حوائج خود، و به مقصد رسيدن ، از يكديگر كمك مى گرفتيد((؟.
و جمله بعدش كه مى فرمايد: ((بل هم اليوم مستسلمون : آخر ايشان امروز تسليم شدند، ديگر كبرى برايشان نمانده تا تكبر كنند(( خود دليل است بر اينكه : مراد از جمله ((ما لكم لا تناصرون (( اين است كه چرا از اطاعت حق استكبار نمى كنيد، همان طور كه در دنيا استكبار مى كرديد. پس در حقيقت سؤ ال از يارى نكردن آنان يكديگر را در قيامت ، سوال از سبب استكبارى است كه در دنيا داشتند، پس با اين بيان روشن گرديد كه مورد بازخواست ، عبارت است از هر حقى كه در دنيا از آن روى گردانيده اند، چه اعتقاد حق و چه عمل حق و صالح ، و اين روگردانى آنان به دو جهت بوده : يكى كبر ورزيدن ، و يكى هم پشت گرمى به داشتن ياران و كمك كاران .
اعتراض كفار به بزرگان و رهبران خود در قيامت كه شما باعث گمراهى ما بوديد و جوابرؤ ساى كفر به پيروان خود
وَ أَقْبَلَ بَعْضهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ ... إِنَّا كُنَّا غَوِينَ اين شش آيه حكايت مخاصمه تابعين و متبوعين است كه در روز قيامت با يكديگر دارند، و اگر از اين مخاصمه تعبير به ((تسائل : پرسش طرفينى (( كرده ، از اين جهت است كه مخاصمه آنان در معناى اين است كه به عنوان ملامت و عتاب ، اين عده از آن عده مى پرسند كه شما متبوعين و روسا چرا ما را به كفر كشانديد و آن عده در پاسخ مى گويند: شما چرا به حرف ما گوش داديد، مگر ما شما را مجبور كرديم ؟ پس در جمله ((و اقبل بعضهم على بعض يتساءلون (( ((بعض (( اول عبارتند از: اعتراض كنندگان و ((بعض (( دوم عبارتند از: اعتراض شدگان ، چون سياق ((تساول (( در مقام مخاصمه اين معنا را افاده مى كند. و كلمه ((تسائل (( به معناى تخاصم است . و جمله ((قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين (( معنايش اين است كه شما خود را خيرخواه ما معرفى مى كرديد. و استعمال كلمه ((يمين (( در اين معنا شايع است ، از آن جمله قرآن كريم مى فرمايد: ((و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين ((. و معناى آيه مورد بحث اين است كه : تابعين دنبال رو، به رؤ سا و متبوعين اعتراض مى كنند كه شما آنچه را به ما مى گفتيد عنوان خير و سعادت به آن مى داديد، و در نتيجه بين ما و خير و سعادتمان حايل مى شديد و ما گمراه شديم . بعضى از مفسرين گفته اند: ((مراد از كلمه ((يمين (( دين است ((. و اين گفتار به وجه قبلى نزديك است . بعضى ديگر گفته اند: ((مراد از ((يمين (( قهر و غلبه و نيرومندى است ((
همچنان كه در آيه ((فراغ عليهم ضربا باليمين ((، به همين معنا است ، چون زدن با دست راست قوى تر است . اين و جه هم با توجه به جوابى كه متبوعين داده اند بى معنا نيست . و جمله ((قالوا بل لمت كونوا مؤ منين و ما كان لنا عليكم من سلطان ... غاوين (( پاسخى است كه رؤ سا و متبوعين به پيروان خود مى دهند، و خود را از بدبخت كردن آنان تبرئه مى كنند، و جرم آنا ن را به سوء اختيارشان مستند مى سازند. پس اينكه گفتند: ((بلكه خود شما ايمان نداشتيد(( معنايش اين است كه : علت بدبختى شما ما نبوديم ، بلكه خود شما ايمان نداشتيد، نه اينكه ما ايمانى را كه داشتيد از شما گرفتيم . آنگاه اضافه مى كنند: ((و ما كان عليكم من سلطان : و ما هيچ دست زورى بر شما نداشتيم (( و اين در حقيقت جواب ديگرى روى فرض تسليم است ، گويا مى گويند: تازه بر فرض هم كه شما ايمان داشته ايد، ما به زور ايمان شما را از شما سلب نكرديم ، علاوه بر اين اصلا سلطنت و قدرتى كه سردمداران دنيا به دست مى آورند، به دست همين تابعين برايشان فراهم مى شود، پس اين خود تابعين و ملت ها هستند، كه يك سلطان را بر خود مسلط مى سازند. سپس اضافه مى كنند كه : ((بل كنتم قوما طاغين : بلكه خودتان مردمى طاغى و سركش بوديد((. و ((طغيان (( به معناى تجاوز از حد و مرز است . و كلمه ((بل : بلكه (( اعراض است از جمله قبلى كه مى گفتند: ((لم تكونوا مؤ منين (( گويا گفته اند: سبب هلاكت شما صرف ندا شتن ايمان نبود، تا اگر ما ايمان را از شما سلب كرديم ، علت هلاكت شما بوده با شيم ، بلكه علت اصلى اين بود كه شما مردمى طاغى بوديد، همان طور كه ما هم مردمى متكبر و طاغى بوديم . پس ما و شما هر دو دست به دست هم داديم و يكديگر را بدب خت نموده ، راه رشد را رها كرده و راه ضلالت را پيموديم ، و كلمه عذاب بر ما حتمى گشت ، كلمه اى كه خدا قضاى آن را رانده و فرموده بود: ((ان جهنم كانت مرصادا للطاغين مآبا(( و نيز فرموده بود: ((فاما من طغى و آثر الحيوة الدنيا فان الجحيم هى الماوى ((.
و به خاطر همين معنا بود كه دنبال جمله ((بل كنتم قوما طاغين (( از قول آنان فرمود: ((فحق علينا قول ربنا انا لذائقون (( يعنى ما عذاب را حتما خواهيم چشيد. سپس گفتند: ((فاغويناكم انا كنا غاوين (( اين سخن از آنجا كه متفرع بر ثبوت عذاب و آخرين سبب هلاكت آنان است ، حرف فا بر سرش آورد تا بفهماند طغيان ، نخست گمراهى مى آورد و سپس آتش دوزخ را، همچنان كه در آيه ((ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين و ان جهنم لموعدهم اجمعين (( كه خطاب خداى تعالى به ابليس است ، اثر پيروى ابليس ، اول گمراهى آورده ، و سپس جهنم را. پس گويا فرموده : پس از آنكه متصف به طغيان شديد گمراهى گريبانتان را بگرفت ، و هر چند اين گمراهى به دست ما گريبان شما را گرفت ، و ليكن ما شما را مجبور به آن نكرديم ، بلكه خود شما ما را پيروى كرديد و در اثر اتصالتان به ما گمراهى ما هم به شما سرايت كرد، و اين طغيان طبيعى است كه گمراه جز گمراهى از او ترشح نمى كند و اين مثلى است معروف كه ((از كوزه همان برون تراود كه در اوست ((. و كوتاه سخن اينكه : شما مجبور نبوديد، و اختيار از شما سلب نشده بود، بلكه از همان اولين قدمى كه به سوى هلاكت برداشتيد، تا به آخر كه در هلاكت افتاديد، همه جا اختيار داشتيد.
تابع و متبوع در عذاب مشتركند
فَإِنهُمْ يَوْمَئذٍ فى الْعَذَابِ مُشترِكُونَ ... يَستَكْبرُونَ ضمير جمع در كلمه ((فانهم (( به تابعين و متبوعين هر دو برمى گردد، مى فرمايد: هر دو در عذاب شريكند؛ براى اينكه در ظلم شركت داشتند و يكديگر را بر جرم كمك مى كردند، و هيچ يك بر ديگرى مزيت نداشتند. بعضى از مفسرين چنين اظهار نظر كرده اند كه : گمراه كنندگان عذاب بيشترى دارند، براى اينكه هم كيفر و وزر گناه خود را حمل مى كنند و هم كيفر و وزر كسانى را كه گمراه كردند، و صرف اينكه در اين آيه فرموده هر دو طايفه با هم شريكند، دليل بر آن نمى شود كه كيفر هر دو مساوى باشد. پس حق مطلب اين است كه : آيات مورد بحث تنها در اين مقامند كه بفرمايند: اين دو طايفه در ظلم و جرم و عذابى كه از ناحيه ظلم و جرم به ايشان مى رسد سهيم و شريكند،
ولى ممكن است هر يك از اين دو طايفه به خاطر كارهايى كه شخص خودشان كردند، و آن طايفه ديگر در آن كارها دخالتى نداشته ، عذابهاى گوناگون ديگرى داشته باشند، همچنان كه آيه شريفه ((و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم (( و آيه شريفه ((ربنا هولاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار قال لكل ضعف و لكن لا تعلمون (( بر اين معنا دلالتى روشن دارند. و جمله ((انا كذلك نفعل بالمجرمين (( تحقق عذاب را تاءكيد مى كند. و مراد از مجرمين همان مشركين هستند، به دليل جمله بعدى كه مى فرمايد: ((انهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الا اللّه يستكبرون (( يعنى اينان وقتى دين توحيد به ايشان عرضه مى شود كه بدان ايمان بياورند و يا كلمه اخلاص به ايشان عرضه مى شود كه آن را بگويند از گفتن آن استكبار مى ورزند، و بر استكبار خود پافشارى هم مى كنند. ((و يقولون ءانا لتاركوا الهتنا لشاعر مجنون بل جاء بالحق و صدق المرسلين (( مى گويند آيا خدايان خود را به خاطر مردى شاعر و ديوانه رها كنيم ؟ اين كلام ايشان در حقيقت انكارى است نسبت به رسالت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از آن استكبارى كه از پذيرفتن توحيد ورزيدند و آن را انكار كردند. و جمله بعدى كه مى فرمايد: ((بل جاء بالحق و صدق المرسلين (( رد كلام ايشان است كه مى گفتند: ((لشاعر مجنون (( آن جناب شاعر است و مجنون ، و كتاب او شعر است و از سخنان در حال جنون . خداوند اين گفتار مشركين را رد كرده و مى فرمايد: بلكه آنچه او آورده حق است ، و در آن رسالت رسولان سابق تصديق شده ، پس مانند شعر و سخنان مجانين باطل نيست ، و چيز تازه اى هم نيست ، بلكه قبل از او هزاران نفر مانند او به اين رسالت ماءمور شده بودند. إِنَّكمْ لَذَائقُوا الْعَذَابِ الاَلِيمِ در اين جمله ايشان را به خاطر استكبارى كه كردند، و به حق نسبت باطل دادند، تهديد فرموده . وَ مَا تجْزَوْنَ إِلا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ يعنى و در جزايى كه خواهيد ديد، هيچ ظلمى وجود ندارد، براى اينكه عين اعمال شما به شما برمى گردد.
إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ ... بَيْضٌ مَّكْنُونٌ اين استثنا، استثنايى است منقطع از ضمير در ((لذائقوا(( و ممكن هم هست استثنا از ضمير ((ما تجزون (( باشد و هر دو هم صحيح و داراى وجه است ، بنابر نظريه اول معنايش اين مى شود: ((و ليكن بندگان مخلص خدا رزقى معلوم دارند، و از چشندگان عذاب اليم نيستند(( و بنابر نظريه دوم معنايش اين مى شود: ((و ليكن بندگان مخلص خدا رزقى معلوم دارند ماوراى جزاى اعمالشان ((. و به زودى ان شاءاللّه به معناى آيه اشاره خواهيم كرد. ولى آنچه مسلم است اين است كه : نمى توان استثناى مذكور را متصل گرفت ، و احتمال اينكه استثنا متصل باشد، ضعيف بوده و خالى از تكلف و زحمت نيست .
مقصود از عبادالله المخلصين و اينكه رزق معلوم دارند و...
قرآن كريم اين وعده را بندگان مخلص خدا ناميده ، و عبوديت خداى را براى آنان اثبات كرده و معلوم است كه : عبد، نه مالك اراده خودش است ، و نه مالك كارى از كارهاى خودش ، پس اين طايفه اراده نمى كنند، مگر آنچه را كه خدا اراده كرده باشد، و هيچ عملى نمى كنند مگر براى خدا. آنگاه اين معنا را براى آنان اثبات كرده كه مخلص - به فتحه لام - هستند، و معنايش اين است كه : خدا آنان را خالص براى خود كرده ، غير از خدا كسى در آنان سهيم نيست ، و ايشان جز به خداى تعالى به هيچ چيز ديگرى علقه و بستگى ندارند، نه به زينت زندگى دنيا و نه نعيم آخرت ، و در دل ايشان غير از خدا چيز ديگرى وجود ندارد. و معلوم است كسى كه اين صفت را دارد، التذاذش به چيز ديگرى است غير از آن چيرهايى كه سايرين از آن لذت مى برند و ارتزاقش نيز به غير آن چيرهايى است كه سايرين بدان ارتزاق مى كنند، هر چند كه در ضروريات زندگى از خوردنى ها، نوشيدنيها و پوشيدنيها با سايرين شركت دارد. با اين بيان اين نظريه تاءييد مى شود كه : جمله ((اولئك لهم رزق (( معلوم اشاره دارد به اينكه در بهشت رزق ايشان كه بندگان مخلص خدايند غير از رزق ديگران است و هيچ شباهتى بر رزق ديگران ندارد، اگر چه نام رزق ايشان و رزق ديگران يكى است ، و ليكن رزق ايشان هيچ خلطى با رزق ديگران ندارد.
پس معناى جمله ((اولئك لهم رزق (( معلوم اين است كه : ايشان رزقى خاص و معين و ممتاز از رزق ديگران دارند. پس معلوم بودن رزق ايشان ، كنايه است از ممتاز بودن آن ، همچنان كه در آيه ((و ما منا الا له مقام (( معلوم نيز اشاره به اين امتياز شده . و اگر در آيه مورد بحث با كلمه ((اولئك (( كه مخصوص اشاره به دور است ، به ايشان اشاره كرده ، براى اين است كه دلالت كند بر علو مقام ايشان . و اما تفسيرى كه بعضى از مفسرين براى آيه مورد بحث كرده اند كه : ((مراد از ((رزق (( معلوم بندگان مخلص (( اين است كه : آثار مخصوصى دارد، از آن جمله اين است كه : قطع و منع نمى شود، منظره اى زيبا، طعمى لذيذ و بويى خوش دارد((. و نيز آن تف سير ديگر كه گفته اند: ((مراد اين است كه : وقت معلومى دارد؛ چون كه آيه ((و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا(( آن را افاده مى كند((. و نيز آن تفسير ديگرى كه بعضى كرده و گفته اند: ((مراد از رزق معلوم بهشت است ((. هيچ يك تفسير متقن و صحيح نيست . از اينجا اين نكته نيز روشن مى شود كه اگر كسى جمله ((الا عباد اللّه المخلصين (( را استثنا از ضمير در ((ماتجزون (( بگيرد، - همان طور كه در سابق هم اشاره كرديم - بى وجه نيست . ((فواكه و هم مكرمون فى جنات النعيم (( - كلمه ((فواكه (( جمع ((فاكهه (( است كه به معناى هر ميوه اى است كه به اصطلاح امروز به عنوان دسر خورده مى شود، نه به عنوان غذا، و اين آيه بيان همان رزق معلوم مخلصين است ، چيزى كه هست خداى تعالى جمله ((و هم مكرمون (( را ضميمه اش كرد تا بر امتياز اين رزق و اين ميوه از رزقهاى ديگران ، دلالت كند و بفهماند: هر چند ديگران نيز اين ميوه ها را دارند، اما مخلصين اين ميوه ها را با احترامى خاص دارند، احترامى كه با خلوص و اختصاص مخلصين به خدا مناسب باشد و ديگران در آن شريك نباشند. و در اينكه كلمه ((جنات (( را به كلمه ((نعيم (( اضافه كرده باز براى اين است كه به همين احترام خاص اشاره كرده باشد.
در تفسير آيه ((فاولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم و نيز آيه و اتممت عليكم نعمتى (( و موارد ديگر گفتيم كه : حقيقت اين نعمت عبارت است از: ولايت و آن اين است كه : خود خداى تعالى قائم به امور بنده اى بوده باشد. ((على سرر متقابلين (( - كلمه ((سرر(( جمع ((سرير(( است ، كه به معناى تختى است كه رويش مى نشينند. و رو در رو بودن تختهاى مخلصين معنايش اين است كه : آنان در بهشت دور يكديگ رند و با هم مانوسند، به روى يكديگر نظر مى كنند، بدون اينكه پشت سر هم را ببينند.
توصيف شراب بهشتى و حوريانى كه براى مخلصين آماده مى شود.
((يطاف عليهم بكاس من معين (( كلمه ((كاس (( به معناى همان كاسه فارسى است كه نام ظرف آب و شراب است . و از بسيارى از علماى اهل لغت نقل شده كه گفته اند: ظرف آب و شراب را ((كاس (( نمى گويند مگر وقتى كه پر از آب و شراب باشد، و اگر خالى شد نامش ((قدح (( است ، و كلمه ((معين (( در نوشيدنيها به معناى آن نوشيدنى است كه ازپشت ظرف ديده شود، (مانند آب و شرابى كه در ظرف بلورين باشد)، و اين كلمه از ماده عين مشتق شده ، وقتى مى گويند: ((عان الماء(( معنايش اين است كه : آب ظاهر گشت و روى زمين جريان يافت ، و مراد از ((كاس معين (( زلال بودن آب و يا شراب ا ست ، و به همين جهت دنبالش فرمود: ((بيضاء((. ((بيضاء لذة للشاربين (( - يعنى شرابى صاف و زلال كه صفا و زلالى اش براى نوشندگان لذت بخش است . پس كلمه ((لذة (( در آيه مصدرى است كه معناى وصفى از آن اراده شده ، تا مبالغه را افاده كند، ممكن هم هست مونث ((لذ(( باشد كه آن نيز - بنا به گفته بعضى - به معناى لذيذ است . ((لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون (( - كلمه ((غول (( به معناى ضرر رساندن و فاسد كردن است . راغب گفته : كلمه ((غول (( به معناى آن است كه : چيزى را به طورى فاسد كنى كه محسوس نباشد. پس اگر در آيه شريفه ((غول (( را از شراب نفى كرده ، در حقيقت ضررهاى شراب را ازآن نفى كرده است . و كلمه ((ينزفون (( از مصدر ((انزاف (( است كه به مستى تفسير شده ، البته آن مرحله از مستى كه عقل را از بين ببرد، ولى اصل اين كلمه به معناى از بين بردن چيزى است به تدريج . و حاصل معناى جمله اين است كه : در آن خمرى ترجمه كه براى مخلصين آماده شده ضررهاى خمر دنيوى و مستى آن واز بين بردن عقل وجود ندارد.
((و عندهم قاصرات الطرف عين (( - اين آيه وصف حوريانى است كه براى مخلصين آماده شده . و ((قاصرات الطرف (( كنايه است از اين كه : نگاه كردن آنان با كرشمه و ناز است ، و مؤ يد آن اين است كه دنبال آن ، كلمه ((عين (( را آورده كه جمع ((عيناء(( است ، و ((عيناء(( مونث ((اعين (( است ، و هر دو به معناى چشمى است كه : درشت و در عين حال زيبا باشد (مانند چشم آهو). بعضى از مفسرين گفته اند: ((معناى ((قاصرات الطرف (( اين است كه : حوريان فقط به همسران خود نگاه مى كنند، و آن قدر ايشان را دوست مى دارند كه نظر از ايشان به ديگر سو، نمى گردانند و مراد از كلمه ((عين (( آن است كه : هم سياهى چشمهاى حوريان نامبرده بسيار سياه است ، و هم سفيدى اش بسيار سفيد. ((كانهن بيض مكنون (( - كلمه ((بيض (( به معناى تخم مرغ و اسم جنس است كه : واحدش ((بيضه (( است . و كلمه ((مكنون (( به معناى پنهان شده و ذخيره شده است . بعضى از مفسرين گفته اند: ((منظور از تشبيه حوريان به ((بيض مكنون (( اين است كه : همانطور كه تخم مرغ مادامى كه در زير پر مرغ و يا در لانه و يا در جاى ديگر محفوظ مى باشد، همچنان دست نخورده مى ماند و غبارى بر آن نمى نشيند حوريان نيز اين طورند((. بعضى ديگر گفته اند: ((منظور تشبيه آنان به باطن تخم است ، قبل از آنكه شكسته شود و دست خورده گردد((.
گفتگوى اهل بهشت با يكديگر
فَأَقْبَلَ بَعْضهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ ... فَلْيَعْمَلِ الْعَمِلُونَ اين جمله گفتگويى را كه بين اهل بهشت رخ مى دهد حكايت كرده و مى فرمايد: بعضى از ايشا ن احوال بعضى ديگر را مى پرسند، و بعضى ، آنچه در دنيا بر سرش آمده براى ديگران حكايت مى كند و سرانجام ، رشته سخنشان بدينجا مى رسد كه با بعضى از اهل دوزخ كه در وسط آتش قرار دارند سخن مى گويند. پس ضمير جمع در جمله ((فاقبل بعضهم على بعض يتساءلون (( به اهل بهشت از بندگان مخلص خدا برمى گردد. و معناى ((تسائل : پرسش طرفينى (( - همان طور كه گفتيم - اين است كه : حال يك ديگر را مى پرسند، كه چه بر سرشان گذشت .
و معناى جمله ((قال قائل منهم انى كان لى قرين (( اين است كه : يكى از اهل بهشت به ديگران مى گويد: من در دنيا رفيقى داشتم كه از بين مردم تنها او را انتخاب كرده بودم ، و او تنها مرا رفيق خود گرفته بود. اين آن معنايى است كه از سياق استفاده مى شود. ولى بعضى از مفسرين گفته اند: ((مراد از ((قرين (( همزادى از شيطانها است و ليكن اين حرف صحيح نيست ؛ زيرا قرآن كريم داشتن قرين از شيطانها را تنها براى كسانى قائل است كه از ذكر خدا و ياد او غافلند، و اما مخلصين از داشتن چنين قرين هايى ، در عصمت الهى قرار دارند، و نيز خداى تعالى ايشان را از اينكه تحت تاثير شيطانها قرار گيرند حفظ كرده ، همان طور كه از ابليس در آيه ((فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين (( حكايت كرده كه گفت بندگان مخلص تو از اغواى من مستثنى هستند. بله ممكن است شيطانها مت عرض بندگان مخلص خدا بشوند، اما نمى توانند ايشان را تحت تاثير وسوسه خود قراردهند، و چنين متعرضى را نمى توان قرين نام نهاد. ((يقول ءانك لمن المصدقين ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمدينون (( - ضمير در كلمه ((يقول (( به ((قرين (( برمى گردد و مفعول ((مصدقين (( بعث و زنده شدن براى جزاست كه جمله ((ءاذا متنا...(( به جاى آن قر ار گرفته و كلمه ((مدينون (( به معناى ((مجزيون (( است . و معناى آيه اين است كه : آن رفيقى كه داشتم همواره از در تعجب و استبعاد و انكار از من مى پرسيد: راستى تو مساله بعث براى جزا را تصديق دارى ، و راستى باور دارى كه بعد از آنكه خاك و استخوان شديم ، و بدنهايمان متلاشى گشت و صورتها دگرگون شد، دوباره زنده مى شويم تا جزا داده شويم ؟ راستش من كه نمى توانم اين معنا را تصديق كنم ، چون قابل تصديق نيست . ((قال هل انتم مطلعون (( - ضمير در ((قال (( به همان گوينده قبلى برمى گردد، همان كسى كه به رفقاى بهشتى اش مى گفت : من رفيقى چنين و چنان داشتم . و كلمه ((اطلاع (( به معناى مشرف بودن انسان بر چيزى است . و معناى جمله اين است كه : همان شخص سپس رفقاى بهشتى خود را مخاطب ساخته ، مى گويد: آيا شما به جهنم اشراف داريد و اهل جهنم را مى بينيد و مى توانيد آن رفيق مرا در جهنم پيدا كنيد و ببينيد چه حالى دارد؟
((فاطلع فراه فى سواء الجحيم (( - كلمه ((سواء(( به معناى وسط است ، و ((سواء الطريق (( هم به معناى وسط راه است و معناى جمله مورد بحث اين است كه : خود آن گوينده به جهنم مشرف مى شود، و رفيق خود را در وسط آتش مى بيند. ((قال تاللّه ان كدت لتردين (( - كلمه ((ان (( در اينجا مخفف كلمه ((ان : به درستى (( كه مى باشد. و كلمه ((تردين (( از ماده ((ارداء(( است كه به معناى ساقط شدن از مكانى بلند، چون قله كوه مى باشد، و اين عبارت كنايه از هلاكت است . و معناى جمله اين است كه : به خدا سوگند مى خورم كه نزديك بود تو مرا هم مثل خودت هلاك كنى و بدينجا ساقط سازى كه خودت سقوط كردى . ((ولو لا نعمة ربى لكنت من المحضرين (( - منظور از ((نعمت (( در اينجا توفيق و هدايت و دستگيرى خداست . و كلمه ((محضرين (( از ((احضار(( است كه به معناى جلب كردن مجرم براى شكنجه و عذاب است . در مجمع البيان مى گويد: ((كلمه ((احضار(( اگر مطلق استعمال شود، جز به معناى احضار براى شر و عذاب نمى آيد((. و معناى جمله مورد بحث اين است كه : اگر توفيق پروردگارم دستگيرم نمى شد، و اگر خدا هدايتم نكرده بود، من نيز مثل تو از آنهايى بودم كه براى عذاب احضار شدند. ((افما نحن بميتين الا موتتنا الاولى و ما نحن بمعذبين (( - اين استفهام براى تقرير آميخته باتعجب است . و مراد از ((موت اول (( مرگ دنيوى است ، نه مرگ عالم برزخ كه آيه شريفه ((ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين (( دلالت بر آن دارد؛ زيرا در آيه مورد بحث به آن اعتنا نشده ، چون منكرين معاد، مرگ دنيايى را فنا و نابودى مى پنداشتند و اعتقادى به مردن در برزخ نداشتند. و معناى آيه با در نظر گرفتن جزئياتى كه در كلام حذف شده اين است كه : سپس همان گوينده به خودش و به رفقايش برگشته و با تعجب مى گويد: آيا راستى ما براى هميشه در بهشت متنعم هستيم ؟ و ديگر مرگى نداريم ، مرگ ما همان يك بارى بود كه در دنيا داشتيم و آيا راستى ديگر ما عذاب نخواهيم ديد؟ صاحب مجمع البيان مى گويد: منظورشان از اين پرسش محقق كردن مطلب است ، نه اينكه در مساءله دچار شك و ترديد شده باشند، و بدين جهت اين سخن را مى گويند كه در گفتن آن سرور و فرحى مجدد و دو چندان هست ، هر چند كه علم به اين معنا دارند كه : در بهشت جاودانه خواهند بود،
و اين در مثل نظير آن است كه مال فراوانى به كسى بدهند و او با اينكه مى داند اين همه اموال مال اوست ، مع ذلك از در تعجب مى پرسد: راستى اين همه مال از آن من ا ست ، همچنان كه آن شخصى كه آرزوى ديدن كعبه را داشته ، بعد از رسيدن به مكه گفته است : ((ابطحاء مكه هذا الّذى اراه عيانا و هذا انا : آيا اين محلى كه دارم مى بينم ، خود مكه است و آيا اين منم كه مكه را مى بينم ((؟. صاحب مجمع البيان سپس اضافه مى كند: به همين جهت دنبال آن جمله ، اضافه كردند كه : ((ان هذا لهو الفوز العظيم : راستى اينكه مى بينم هر آينه رستگارى عظيمى است ((. ((ان هذا لهو الفوز العظيم (( - اين جمله تتمه گفتار همان گوينده است كه هم موهبت خلود در بهشت و رهايى از عذاب را عظيم شمرده و هم شكر آن نعمت را به جاى آورده است . ((لمثل هذا فليعمل العاملون (( - از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله نيز تتمه كلام همان گوينده باشد. و مشار اليه به اشاره ((هذا(( همان فوز عظيم و يا ثواب است و معنايش اين است كه : براى مثل اين رستگارى و يا مثل چنين ثوابى بايد عاملان عمل كنند و در دنيا كه دار تكليف است سعى نمايند. بعضى از مفسرين گفته اند: ((اين جمله كلام خداى سبحان است ((. و بعضى ديگر گفته اند: ((كلام اهل بهشت است نه گوينده ((. به طور كلى بايد دانست كه : مفسرين در بيشتر جملات سابق و اينكه هر يك حكايت كلام چه كسى است ، مثلا فلان جمله كلام ملائكه است ، و يا كلام اهل بهشت و يا كلام همان گوينده ؟ اختلاف كرده اند و آنچه ما اختيار كرديم ، وجهى بود كه سياق آيات با آن مساعدت داشت . أَ ذَلِك خَيرٌ نُّزُلاً أَمْ شجَرَةُ الزَّقُّومِ ... يهْرَعُونَ در اين آيه بين نعمت هايى كه خداى تعالى براى اهل بهشت آماده كرده و آنها را به وصف رزق كريم توصيف نموده و بين آن جايگاهى كه براى اهل آتش تهيه ديده و آن را درخت زقوم ناميده ، كه شكوفه هايش گويا سر شيطانها است و نيز شرابى از حميم است ، مقايسه شده .
و مشار اليه به اشاره ((ذلك (( همان رزق كريمى است كه در سابق فرمود براى اهل بهشت آماده شده . و كلمه ((نزل (( - به ضمه نون و زا - چيزى است كه قبل از وارد شدن ميهمان براى پذيرايى از او آماده مى كنند، تا وقتى وارد شد تقديمش بدارند مانند انواع ميوه ها و خوراكيها.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |