تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
لِيُبَينَ لَهُمُ الَّذِى يخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنهُمْ كانُوا كذِبِينَ
«لام » در ابتداى اين آيه ، لام غايت و غرض است ، و به آيه چنين معنا مى دهد: هر كس كه بميرد خداوند مبعوثش مى كند تا برايشان بيان نمايد كه ...، و اين غايت ، و غايت بعدش يعنى : «و تا بداند» در حقيقت يك غايت است ، چون دومى از متفرعات اولى و از لوازم آنست ، به جهت اينكه وقتى اختلاف كافران با پيامبرانشان با آمدن معاد حل گرديد قهرا مى فهمند كه در انكار معاد دروغ مى گفته اند. و اختلاف مردم هم بر سر شؤ ون روز قيامت حل مى گردد چون به چشم خود، اوضاع آن را مشاهده مى كنند.
مسئله رفع اختلاف و تبين آن يكى از معرفات روز قيامت است
و در كلام خداى سبحان اين تعبير و نظير آن مكرر آمده ، و آنقدر تكرار شده كه مى توان مساله رفع اختلاف و تبين آن را يكى از معرفات روز قيامت شمرد، روزى كه سنگينى اش نه تنها كمر بشر را خم مى كند بلكه بر آسمان و زمين هم سنگينى مى كند و تفاصيلى هم كه خداى تعالى در كلام مجيدش براى اين روز بيان مى كند از قبيل عبور از صراط و تطاير كتب و سنجش اعمال و حساب و فصل قضاء، همه از فروعات اين معرف است . پر واضح است - مخصوصا از سياق آيات قيامت - كه مقصود از اختلاف ، اختلاف از لحاظ خلقت به نحو ذكوريت و انوثيت و بلندى و كوتاهى و سفيد و سياهى نيست ،
بلكه مقصود، از اختلاف ، اختلافى است كه در باره دين حق از نظر اعتقاد و يا از لحاظ عمل داشتند، و خداى تعالى آن را در دنيا در كتابهايى فرستاده بود و در زبان انبيايش بهر طريقى كه ممكن بود بيان كرده بود، همچنانكه خودش فرمود: «و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه ». از همينجا براى روشنفكر متدبر روشن مى شود كه آن بيانى كه خدا در قيامت دارد غير بيان دنيايى او يعنى كتاب او و زبان انبياء و حكمت و موعظه و جدال پسنديده ايشان است ، بيانى است كه ظهورش از همه اينها بيشتر است ، و بيانى كه اينقدر روشن باشد جز عيان چيز ديگرى نمى توانند باشد، عيانى كه ديگر جايى براى شك و ترديد و وسوسه درونى باقى نمى گذارد، همچنانكه در آيه «كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد» و آيه «يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين » به اين معنا اشاره مى فرمايد. پس آن روز آن حقايق و معارف دينى را كه در باره اش اختلاف مى كردند به چشم خود مى بينند اعمال صالح را از كارهاى باطلى كه بطور دايم مى كردند تميز مى دهند و حق برايشان مكشوف مى شود. إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشىْءٍ إِذَا أَرَدْنَهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ
اشاره به تعابير مختلف از ايجاد خداى تعالى به :قول ، كلمه ، امر، اراده و قضاى خدا در ذيل (اننقول له كن فيكون )
اين آيه نظير آيه ۸۲ سوره يس است كه مى فرمايد: «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون : همانا فرمان خدا بر اين است كه وقتى اراده خلقت چيزى را بكند تا بگويد موجود باش ، موجود مى شود» از تركيب اين دو آيه بدست مى آيد كه خدا امر خود را قول هم ناميده همچنانكه امر و قولش را از جهت قوت و محكمى و ابهام ناپذيرى ، حكم و قضاء نيز خوانده و فرموده : «و ما اغنى عنكم من الله من شى ء ان الحكم الا لله » و نيز فرموده :
«و قضينا اليه ذلك الامر ان دابر هؤ لاء مقطوع مصبحين » و نيز فرموده : «و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ». همچنانكه قول خاص خود را كلمه ناميده و فرموده : «و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون » و نيز فرموده : «ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون » و سپس در باره همان عيسى فرمود: «و كلمة القيها الى مريم و روح منه ». پس از همه اينها بدست آمد كه ايجاد خداى تعالى يعنى آنچه كه از وجود بر اشياء افاضه مى كند - كه به وجهى همان وجود اشياء موجود است - همان امر او و قول او و كلمه اوست كه قرآن در هر جا به يك نحو تعبيرش فرموده ، ليكن از ظاهر تعابير قرآن بر مى آيد كه كلمه خدا همان قول او است ، به اعتبار خصوصيت و تعينش . و از اين معنا روشن مى گردد كه اراده و قضاى خدا نيز يكى است ، و بر حسب اعتبار، از قول و امر مقدم است ، پس خداى سبحان نخست چيزى را اراده مى كند و قضايش را ميراند سپس به آن امر مى كند و مى گويد باش و او مى شود. و عدم تخلف اشياء از امر او را تعليل كرده كه چون قول او حق است ، و فرموده : «و هو الذى خلق السموات و الارض بالحق و يوم يقول له كن فيكون قوله الحق » كه از آن بدست مى آيد قول او حق است يعنى ثابت به حقيقت معناى ثبوت است ، يعنى عين خارجيت است كه همان فعل او است ،
پس ديگر فرض تخلف و عروض كذب يا بطلان ندارد، زيرا از بديهيات است كه هر واقع و ثابتى ، آنطور كه واقع شده تغير نمى پذيرد، پس خدا در فعلش كه همان واقع است خطاء و غلط مرتكب نمى شود و امرش رد و قولش دروغ و وعده اش خلف نمى گردد. از اين آيه و از آيه «و قال الذين اشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء ...» اين نكته هم روشن مى شود كه براى خدا دو اراده است : اراده تكوينى كه غير قابل تخلف است و اراده تشريعى كه ممكن است هم عصيان شود و هم اطاعت و ما بزودى ان شاء الله اين بحث را تا حدى استيفاء مى كنيم . بحث روايتى بحث روايتى (رواياتى در ذيل : «الذين اتوا العلم »، «... قالوا خيرا»، «قالوااساطير الاولين » و...) در تفسير قمى به سند خود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله «قد مكر الذين من قبلكم فاتى الله بنيانهم من القواعد ...» فرموده : منظور خانه مكر ايشان است ، يعنى مردند، و خدا در آتش نگهشان داشت ، و اين مثل است براى دشمنان آل محمد. مؤ لف : ظاهر اين روايت اين است كه جمله «فاتى الله بنيانهم ...» كنايه از بطلان مكر ايشان است نه خانه ظاهريشان . و در تفسير عياشى از محمد بن مسلم از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:منظور از «فاتى الله بنيانهم من القواعد» آن خانه اى بوده كه براى مشورت در آزار و اذيت انبياء در آنجا جمع مى شدند. و در تفسير قمى در ذيل جمله «قال الذين اوتوا العلم ...» از امام (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: منظور از «الذين اوتوا العلم » ائمه اند كه به دشمنان مى گويند: كجايند شركاى شما و آنهائى كه در دنيا اطاعتشان مى كرديد؟ آنگاه مى گويد: امام فرمود: آنهايى هم كه ملائكه جانشان را مى گيرند در حالى كه به خود ستم كردند همين طائفه اند كه : «فالقوا السلم » در برابر بلاهايى كه بر سرشان مى آيد تسليم گشته مى گويند: «ما كنا نعمل من سوء : ما هيچ بدى نكرديم » خدا هم سخنشان را رد نموده مى فرمايد: «بلى ....».
و شيخ در امالى به سند خود از ابى اسحاق همدانى از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن نامه اى كه به اهل مصر نوشتند فرمودند: ((يا عباد الله ان اقرب ما يكون العبد من المغفرة و الرحمة حين يعمل بطاعته و ينصح فى توبته عليكم بتقوى الله فانها يجمع الخير و لا خير غيرها و يدرك بها من خير الدنيا و خير الاخرة ، قال الله عز و جل : و قيل للذين اتقوا ما ذا انزل ربكم قالوا خيرا للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنة و لدار الا خرة خير و لنعم دار المتقين : يعنى : اى بندگان خدا نزديك ترين حالى كه انسان به آمرزش خدا و رحمت او دارد آن موقعى است كه به طاعت خدا عمل كند و بطور جدى توبه نمايد، بر شما باد تقوا، كه تمامى خيرات را براى شما جمع مى كند، و اصولا غير از تقوا چيز ديگرى نيست به وسيله تقوى است كه آدمى به سهمى از خير دنيا و آخرت مى رسد، همچنان كه خداى تعالى فرمود: و به كسانى كه پرهيز كردند گفته مى شود پروردگارتان چه چيز نازل كرده بود؟ مى گويند خير را آرى براى كسانى كه خوبى كنند در اين دنيا حسنه اى است و البته آخرت براى متقين بهترين سر منزل است . و در تفسير عياشى از ابن مسكان از ابى جعفر (عليه السلام ) در ذيل جمله «و لنعم دار المتقين » روايت كرده كه فرمود: يعنى دنيا. و در تفسير قمى در ذيل جمله «الذين تتوفيهم الملائكة طيبين » از امام نقل كرده كه فرمود : منظور مؤ منينند كه ميلادشان در دنيا ميلادى طيب است . مؤ لف : با در نظر گرفتن اينكه جمله «الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم ...» در مقابل آن قرار دارد معناى روشنى از روايت مذكور به دست نمى دهد ولى چون روايت ضعيف است امر سهل است .
نقشه قريش در برابر جذابيت دعوت پيامبر اكرم (ص ) درذيل آيه «
و اذا قيل لهم ماذا...» و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از «سدى » نقل كرده كه گفت قريش جمع شدند و با هم گفتند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مردى شيرين زبان است وقتى شخصى با او هم صحبت شود آنچنان در وى اثر مى گذارد كه گويى عقلش را مى برد و لذا بايد بگرديد و از اشراف خود عده معدودى انتخاب كنيد كه انسابشان معروف باشد، و غريبه ها همه آنان را بشناسند، و آنگاه هر يك را هر شب و يا يك شب در ميان به سر راهى از راههاى مكه بفرستيد تا غريبه هايى كه به سر وقت وى مى آيند آنان را از آمدن منصرف سازند،
همين كار را هم كردند و هر يك بر سر راهى رفته هر كس را مى ديدند كه از خارج به مكه مى آيد تا هم از بستگان خود در مكه خبر گرفته و هم شخصا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ديدار كنند نزديك شده خود را معرفى مى كرد، و شخص وارد او را مى شناخت ، و سپس مى گفت من تو را از وضع محمد آگهى مى دهم ، او مردى دروغگو است كه جز مردم سفيه و بى شعور و مشتى برده و يا كسانى كه خير در آنها نيست پيرويش نكردند شيوخ و شخصيتهاى قومش همه از او كناره گيرى نمودند. از اينگونه دروغها بهم مى بافتند تا طرف را از همان وسط راه برگردانند، و آيه شريفه «و اذا قيل لهم ما ذا انزل ربكم قالوا اساطير الاولين » در اين باره نازل شد. و ليكن اگر آن شخص وارد شونده از كسانى بود كه خدا مى خواست ارشادش كند در جواب كارشكنان مى گفت : ما از طرف مردم خود بعنوان سفير آمده ايم ، و چه بد سفيرى خواهيم بود اگر بعد از آمدن اين همه راه كه بيش از مسير يك روز از راه نمانده بدون اينكه اين مرد را ديدار نموده و ببينيم چه مى گويد، تا خبرش را براى قوممان ببريم به ديار خود برگرديم ، نه چنين چيزى ممكن نيست بايد اين مرد را ديد و با او گفتگو نموده خبرش را براى مردم خود ببريم ، و همين كار را هم مى كردند، داخل شهر مكه شده گروندگان به آن جناب را ديدار نموده از ايشان مى پرسيدند: محمد چه مى گويد؟ آنها مى گفتند: خير مى گويد و نويد مى دهد كه براى هر كسى كه احسان كند در دنيا مال و رفاه زندگى است و البته خانه آخرت كه بهشت است بهتر است . مؤ لف : اعتبار عقلى ، مساعد با اين روايت است و ليكن قسمت آخرش كه خير را به معناى مال تفسير كرده قابل قبول نيست . و در كافى به سند خود از صفوان بن يحيى روايت كرده كه گفت : به ابى الحسن (عليه السلام ) عرض كردم فرق ميان اراده خدا و اراده خلق چيست ؟ فرمود: اراده خلق عبارت است از نيت ضمير و عملى كه بعد از آن انجام مى دهد و اما اراده خداى تعالى عبارت است از احداث و ايجاد، نه غير آن ، زيرا خدا فكر نمى كند و تصميم نمى گيرد، و اينگونه صفات از ساحت مقدس او دور است ، آرى اين صفات ، صفات مخلوقات او است ، پس اراده خدا همان فعل او است و لا غير، هر چه را اراده كند مى گويد (موجود) باش پس (موجود) مى شود، تازه همين گفتنش هم به زبان و لفظ و حتى به همت و تفكر نيست ، و حتى نمى توان گفت چگونه است ، چون براى خدا چگونگى نيست .
روايتى درباره سلطنت و قدرت نامحدود خدا
و در الدر المنثور است كه احمد و ترمذى (وى سند را حسن دانسته ) و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى در كتاب «شعب الايمان » و همگى عبارت شعب الايمان را نقل كرده اند كه وى از ابوذر از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى به آدميان فرمايد: اى بنى آدم ! همه شما گناهكاريد مگر آن كسى كه من عافيتش داده باشم ، پس ، از من طلب آمرزش كنيد شما را ببخشم ، و همه شما فقيريد مگر كسى كه من او را غنى كرده باشم پس ، از من بخواهيد تا به شما بدهم و همه شما گمراهيد مگر كسى كه من هدايتش كرده باشم ، پس ، از من هدايت بخواهيد تا هدايتتان كنم ، و كسى كه از من طلب مغفرت كند با علم به اينكه من قادر بر آمرزش وى هستم مى آمرزم و هيچ باكى ندارم . و اگر اول و آخر و زنده و مرده و تر و خشك شما، همگى جمع شوند تا دل شقى ترين خود را به حال شقاوت نگه دارند هرگز از سلطان و قدرت من به قدر بال مگسى نمى كاهند و باز اگر بخواهم بسوى خير تمايلش مى دهم ، و اگر اول و آخر و مرده و زنده و تر و خشك شما، همگى بر قلب باتقويترين شما جمع شوند تا كمكش كنند باز بر سلطان و قدرت من به قدر بال مگسى نمى افزايند. پس كمك شما تاثيرى در قدرت خدا ندارد. و اگر اولين و آخرين و مرده و زنده و تر و خشك شما همگى از من مسئلت نمايند آنقدر كه ديگر سؤ الى نماند و درخواست هاى همه شما را بدهم از درياى كرم من حتى به قدر سر سوزنى كه با آب دريا تر كنيد كم نمى شود، و اين بدان جهت است كه من جواد و ماجد و يكتايم ، عطاى من كلام و عذابم كلام است امر من به چيزى كه اراده اش كنم همين است كه بگويم (موجود) باش او بى درنگ موجود مى شود.
آيات ۴۱ - ۶۴،سوره نحل
إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشىْءٍ إِذَا أَرَدْنَهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ(۴۰) وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فى اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فى الدُّنْيَا حَسنَةً وَ لاَجْرُ الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(۴۱) الَّذِينَ صبرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكلُونَ(۴۲) وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك إِلا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيهِمْ فَسئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(۴۳) بِالْبَيِّنَتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنزَلْنَا إِلَيْك الذِّكرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ(۴۴) أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السيِّئَاتِ أَن يخْسِف اللَّهُ بهِمُ الاَرْض أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَاب مِنْ حَيْث لا يَشعُرُونَ(۴۵) أَوْ يَأْخُذَهُمْ فى تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ(۴۶) أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ(۴۷) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شىْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشمَائلِ سجَّداً لِّلَّهِ وَ هُمْ دَخِرُونَ(۴۸) وَ للَّهِ يَسجُدُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ مِن دَابَّةٍ وَ الْمَلَئكَةُ وَ هُمْ لا يَستَكْبرُونَ(۴۹) يخَافُونَ رَبهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ (۵۰) وَ قَالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلَهَينِ اثْنَينِ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَحِدٌ فَإِيَّى فَارْهَبُونِ(۵۱) وَ لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ وَاصِباً أَ فَغَيرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ(۵۲) وَ مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسكُمُ الضرُّ فَإِلَيْهِ تجْئَرُونَ(۵۳) ثُمَّ إِذَا كَشف الضرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكم بِرَبهِمْ يُشرِكُونَ(۵۴) لِيَكْفُرُوا بِمَا ءَاتَيْنَهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسوْف تَعْلَمُونَ(۵۵) وَ يجْعَلُونَ لِمَا لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِّمَّا رَزَقْنَهُمْ تَاللَّهِ لَتُسئَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْترُونَ(۵۶) وَ يجْعَلُونَ للَّهِ الْبَنَتِ سبْحَنَهُ وَ لَهُم مَّا يَشتهُونَ(۵۷)
وَ إِذَا بُشرَ أَحَدُهُم بِالاُنثى ظلَّ وَجْهُهُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ(۵۸) يَتَوَرَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سوءِ مَا بُشرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسهُ فى الترَابِ أَلا ساءَ مَا يحْكُمُونَ(۵۹) لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ مَثَلُ السوْءِ وَ للَّهِ الْمَثَلُ الاَعْلى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(۶۰) وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاس بِظلْمِهِم مَّا تَرَك عَلَيهَا مِن دَابَّةٍ وَ لَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لا يَستَئْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَستَقْدِمُونَ(۶۱) وَ يجْعَلُونَ للَّهِ مَا يَكْرَهُونَ وَ تَصِف أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِب أَنَّ لَهُمُ الحُْسنى لا جَرَمَ أَنَّ لهَُمُ النَّارَ وَ أَنهُم مُّفْرَطونَ(۶۲) تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسلْنَا إِلى أُمَمٍ مِّن قَبْلِك فَزَيَّنَ لهَُمُ الشيْطنُ أَعْمَلَهُمْ فَهُوَ وَلِيهُمُ الْيَوْمَ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۶۳) وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَب إِلا لِتُبَينَ لهَُمُ الَّذِى اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (۶۴) ترجمه آيات و كسانى كه از پس آنكه ستم ديدند در راه خدا مهاجرت كردند در دنيا مكان نيكويشان دهيم ، و پاداش دنياى ديگر بهتر است اگر بدانند (۴۱) همان كسانى كه صبورى پيشه كردند و به پروردگارشان توكل مى كنند (۴۲) پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى كه حجتها و زبورها به ايشان وحى كرديم ، اگر خودتان نمى دانيد از اهل كتاب بپرسيد (۴۳) و اين قرآن را بتو نازل كرديم تا براى مردم آنچه را به ايشان نازل شده بيان كنى شايد انديشه كنند (۴۴) كسانى كه نيرنگهاى بد كرده اند مگر ايمن شده اند از اينكه خدا آنها را به زمين فرو برد يا عذاب از آنجايى كه احساس نمى كنند به ايشان رسد (۴۵) يا در حال آمد و رفتشان گريبانشان را بگيرد كه فرار كردن نتوانند (۴۶) يا دچار كمبودشان كند، كه پروردگارتان مهربان و رحيم است (۴۷) مگر آن چيزها را كه خدا خلق كرده نمى بينيد كه سايه هاى آن از راست و چپها مى آيد و با تذلل سجده كنان خدايند (۴۸) هر چه در آسمان و زمين از فرشتگان و جنبندگان است خدا را سجده مى كنند و تكبر نمى ورزند (۴۹)
از پروردگارشان (كه از) فوق ايشان است مى ترسند و آنچه را دستور دارند انجام مى دهند (۵۰) خدا گفته است دو خدا مگيريد كه خدا فقط خداى يگانه است و از من بترسيد (۵۱) هر چه در آسمان و زمين است از اوست و اطاعت خاص اوست چرا از غير خدا مى ترسيد (۵۲) هر نعمتى داريد از خداست و باز وقتى محنتى رسدتان در پيشگاه او زارى مى كنيد (۵۳) و چون آن محنت را از شما بردارد آن وقت گروهى از شما به پروردگارشان شرك آورند (۵۴) تا عطيه اى را كه به ايشان دادهايم كفران كنند، خوشى كنيد، بزودى خواهيد دانست (۵۵) براى بتانى كه چيزى ندانند از آنچه روزيشان داده ايم نصيبى نهند، به خدا قسم از آن دروغها كه مى ساخته ايد بازخواست مى شويد (۵۶) براى خدا دختران انگارند و او منزه است و براى خودشان هر چه هوس دارند (۵۷) و چون يكيشان را بشارت دختر دهند چهرهاش تيره گردد و غمزده شود (۵۸) از قباحت چيزى كه بدان بشارتش داده اند از قوم نهان شود و نداند آن را به ذلت نگهدارد يا در خاكش نهان كند؟ چه بد است قضاوتى كه مى كنند (۵۹) كسانى كه به دنياى ديگر ايمان ندارند صفت قبيح دارند و صفت اعلى خاص خداست و او نيرومند و فرزانه است (۶۰) اگر خدا اين مردم را به ستمشان مؤ اخذه مى كرد روى زمين جنبنده اى نمى گذاشت ولى تا مدتى معين مهلتشان دهد و چون مدتشان سر آيد نه ساعتى ديرتر روند و نه جلوتر (۶۱) چيزى را كه از آن كراهت دارند خاص خدا كنند، زبانهايشان به دروغ نقل كند كه نيكى خاص ايشان است . حق اين است كه جهنم از آنهاست و خودشان به سوى آن روانند (۶۲) قسم بخدا بتحقيق ما پيغمبران را بسوى جمعى كه پيش از تو بودند فرستاديم پس شيطان اعمالشان را در نظرشان بيار است و او امروز ولى و مصاحب آنها است و عذابى الم انگيز دارند (۶۳) ما اين كتاب را به تو نازل كرديم مگر براى آنكه مطالبى را كه در باره آن اختلاف كرده اند براى ايشان بيان كنى ، و هدايت و رحمتى براى گروه مؤ منان است (۶۴) بيان آيات دو آيه اول اين آيات داستان هجرت را يادآورى نموده و به مهاجرين در راه خدا وعده نيكويى در دنيا و آخرت مى دهد، و مابقى آيات ، داستان شرك مشركين و تشريع احكام بدون اذن خدا را كه كار مشركين بود تعقيب و بر حسب معنا جواب مفصلى است به گفتار مشركين كه دعوت نبوى به ترك عبادت آلهه و ترك تشريع احكام را امرى محال مى دانستند و مى گفتند: «لو شاء الله ما عبدنا ....».
وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فى اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فى الدُّنْيَا حَسنَةً وَ لاَجْرُ الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ وعده جميلى است كه به مهاجرين ميدهد، و مؤ منين دو هجرت داشتند يكى هجرت از مكه به حبشه كه عده اى از گروندگان به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و به اذن خدا و رسولش انجام دادند و مدتى در آنجا ايمن از شر مشركين و عذاب و فتنه ايشان بسر بردند. دوم هجرت از مكه به مدينه كه مؤ منين بعد از مهاجرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) يكى پس از ديگرى بدان شهر مهاجرت نمودند و ظاهرا مراد از هجرت در آيه مورد بحث هجرت دومى است ، سياق دو آيه نيز با هجرت دومى بيشتر مى سازد تا اولى . و جمله «فى الله » متعلق است به «هاجروا» و مراد از مهاجرت در خدا اين است كه مهاجرت براى كسب رضاى خدا باشد و اين هدف محيط به ايشان باشد و جز آن هدف ديگرى نداشته باشند همچنانكه وقتى گفته مى شود: «سافر فى طلب العلم » و يا «خرج فى طلب المعيشة » معنايش اين است كه مسافرت كرد به غرض كسب علم و بيرون شد براى بدست آوردن معيشت ، و غرض ديگرى نداشت . و از سياق بر مى آيد كه جمله «من بعد ما ظلموا» نيز از نظر معنا مقيد به همان جمله «فى الله » است و تقديرش اين است كه «و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا فيه : و كسانى كه در راه خدا مهاجرت كردند بعد از آنكه در راه خدا ستم ديدند» و اگر كلمه «فيه » حذف شد به منظور اختصار بود، و اگر در تقييد مهاجرت به همين جمله «فى الله » اكتفاء كرد براى اينكه همين جمله محل ابتلاء بود پس ايستادن براى توضيح خصوص اين جمله از ساير فقرات آيه مهم تر است .
مقصود از حسنه در دنيا كه خداوند به مهاجرين وعده داده مجتمع صالح اسلامى است
بعضى در تفسير كلمه «حسنة » كه در جمله «لنبوئنهم فى الدنيا حسنة » قرار دارد گفته اند: يعنى شهر خوبى بجاى آن شهرى كه ترك گفتند، و آن مكه و حوالى آن بود كه وطن ايشان بود، آنگاه استدلال كرده اند به اينكه كلمه «لنبوئنهم » از باب «بوات له مكانا» است يعنى مكانى را جهت جاى دادن كسى صاف كردم . بعضى ديگر گفته اند: يعنى حالت خوبى ، كه منظور از آن فتح و پيروزى و نجات از ذلت و زير دستى كفار است ، و بنا بر اين تفسير جمله «لنبوئنهم ...»، استعاره به كنايه است .
اين دو تفسير مالا يكى است براى اينكه مهاجرين در راه خدا براى دين مهاجرت كردند كه مجتمعى اسلامى و پاك تشكيل دهند كه در آن مجتمع جز خدا كسى پرستش نشود، و جز عدل و احسان چيزى حكومت نكند، و يا براى اين بود كه به مجتمعى وارد شوند و در آن منزل كنند كه وضعش چنين باشد، پس اگر از مهاجرتشان اميد حسنه اى داشتند، و يا وعده حسنه اى داده شدند آن حسنه همين مجتمع صالح بود و نيز اگر آن شهر را كه بدان مهاجرت كردند، ستودند براى اين بود كه جاى تشكيل چنين مجتمعى بوده نه براى اينكه آب و هوايش خوب بوده ، پس هدف و غرض از حسنه اى كه وعده داده شدند كه در دنيا به آن برسند همين مجتمع صالح بوده چه اينكه مقصود از حسنه شهر باشد و يا حالت حسنه اى كه در آن شهر به خود مى گيرند. «و لاجر الاخرة خير لو كانوا يعلمون » اين ، تتميم وعده قبلى و اشاره به اين نكته است كه اجر اخروى از اجر دنيوى كه گفته شد بهتر است اگر مردم بدانند كه خدا در آخرت چه نعمتهايى برايشان آماده كرده ، زيرا در آخرت سعادت آميخته با بدبختى نيست ، بلكه خلودى است كه فنا در آن راه ندارد و كام و لذتش با ناكامى توأ م نيست ، جوار رحمت رب العالمين است . الَّذِينَ صبرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكلُونَ بعيد نيست كه از سياق دو آيه مورد بحث ، استفاده شود كه بيشترين عنايتى كه در آن دو است نسبت به وعده اى است كه خدا به مهاجرين داده بدون اينكه نظرى داشته باشد كه خبر دهد قبل از اين هجرت اتفاق افتاده يا نه . و خلاصه از سياق استفاده مى شود كه وضع اين دو آيه وضع جمله شرطيه است ، و گويا مى خواهد بفهماند هر كس كه در راه خدا مهاجرت كند اجرى چنين و چنان مى برد، نه اينكه بخواهد از وقوع هجرت خبر داده و به مهاجرينش وعده نيكو دهد. آن وقت در جمله «الذين صبروا» مهاجرين در راه خدا را توصيف به صبر و توكل مى كند بدون اينكه بخواهد نسبت به عكس العمل مهاجرين در برابر آزار و اذيت مشركين در ايام توقفشان در ميان آنان ، اظهار نظرى كرده باشد.
علت توصيف مهاجرين به دو صفت صبر و توكل
و اگر به اين دو صفت توصيف فرموده به اين عنايت است كه اين دو صفت در رسيدن به آن غايت حسن كه خدا وعده داده كمال دخالت را دارد، زيرا اگر بر تلخى جهاد، صبر نمى كردند و در هنگام هجوم بلاها توكلى به خدا نمى داشتند و همه اعتمادشان به خودشان بود با آن ضعفى كه از هر جهت داشتند جا خالى مى كردند، و نمى توانستند ايستادگى كنند،
آنهم با آن دشمنانى كه اصرار و پافشارى در دشمنى خود داشتند، و وقتى به دست دشمن متلاشى مى شدند آن اجتماع صالح كه خدا وعده داده بود، درست نمى شد و از آن بهره برده نمى شد، و قهرا امر آخرتشان هم تباه مى گرديد. و اگر مراد از اين دو آيه وعده به خصوص مهاجرين صدر اسلام كه قبل از نزول آيه ، هجرت كرده بودند، بوده باشد كه آيه خواسته باشد بعد از عمل دلخوششان نموده و در ازاى اينكه از وطن و مال و زندگى دست كشيده و فتنه ها و محنت ها ديده بودند تسليت داده باشد در اين صورت جمله «الذين صبروا و على ربهم يتوكلون » مدح ايشان خواهد بود، مدح در مقابل عكس العملهايى كه در ايام اقامت در مكه و در راه و در مدينه از خود نشان دادند و صبرى كه در برابر آزار مشركين كردند و توكلى كه بر خداى تعالى نموده و تسليمى كه در برابر دستور خدا از خود نشان دادند. وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك إِلا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيهِمْ فَسئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ در اينجا به بيان كيفيت ارسال رسل و انزال كتب كه قبلا اشاره داشت بازگشت نموده است تا براى مشركين روشن سازد كه دعوت دينى ، دعوتى عادى و معمولى است با اين تفاوت كه خداوند به صاحبان اين دعوت وحى مى فرستد، و به وسيله وحى ، آنچه كه صلاح دنيا و آخرت مردم است به ايشان مى رساند. مفاد آيه : «و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا...» حصر رسالت در بشر عادى است و هيچ يك از فرستادگان خدا ادعا نكرده و در هيچ يك از كتابهاى فرستاده شده از ناحيه خدا ادعا نشده كه دعوت دينى ظهور قدرت غيبيه اى است كه هر چيزى را مقهور مى سازد و اراده تكوينيه اى است كه مى تواند نظام عالم را بر هم زند و سنت اختيار را باطل كند و مردم را مجبور به قبول نمايد تا در پاسخش بگويند: «لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء ....». و بنا بر اين ، جمله «و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم » سياقش حصر رسالت است بر بشر عادى و معمولى منتهى بشرى كه به او وحى شود، و اين حصر، در قبال ادعاى مشركين است كه مى پنداشتند اگر خداوند بشرى را فرستاده خود كند نظام طبيعت را نقض كرده اختيار و استطاعت را از بين برده است . با اين بيان روشن مى گردد سخنى كه بيشتر مفسرين در تفسير آيه گفته اند صحيح نيست ،
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |