تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۷۳

رد يهود و نصارى از سه جهت

پس علت بگومگوى ميانه دو نفر تابع ، يكى از اين سه علت است : حال ببينيم اهل كتاب به كدام يك از اين جهات ، با مسلمانان بگومگو مى كردند، اگر بخواهند بگويند: متبوع و خداى ما بهتر از خداى شما است ، كه خداى مسلمانان همان خداى اهل كتابست ، و اگر بخواهند بگويند: ما اهل كتاب اختصاص و تقرب بيشترى بخدا داريم ، كه مسلمانان خدا را با خلوص بيشترى مى پرستند، و اگر بخواهند بگويند: رفتار شما براى خدا باعث ننگ است ، كه قضيه درست به عكس است پس محاجه اهل كتاب با مسلمانان هيچ وجه صحيحى ندارد، و لذا در آيه مورد بحث نخست محاجه آنانرا انكار مى كند، و سپس جهات ثلاثه را يكى يكى رد مى كند. «ام تقولون : ان ابراهيم - تا جمله - كانوا هودا او نصارى » اين جمله رد جهت اولى است كه هر طائفه اى مى گفتند ابراهيم و بقيه انبياء نامبرده در آيه از ما است و لازمه اين حرف اين استكه آن حضرات نيز يهودى يا نصرانى باشند، بلكه از لازمه گذشته صريح در آنست ، همچنانكه از آيه : «يا اهل الكتاب لم تحاجون فى ابراهيم ؟ و ما انزلت التورية و الانجيل الا من بعده ، افلا تعقلون »، (اى اهل كتاب : چرا بر سر ابراهيم با يكديگر بگومگو مى كنيد؟ يا اينكه تورات و انجيل بعد از او نازل شدند، آيا باز هم نميخواهيد بفهميد) استفاده ميشود كه صريحا هر يك ابراهيم را از خود ميدانسته اند. «قل ءانتم اعلم ام اللّه »؟ الخ بگو آيا شما بهتر ميدانيد يا خدا؟ با اينكه خدا در اين كتاب به ما و شما خبر داد: كه موسى و عيسى و انجيل و توراتشان بعد از ابراهيم و انبياء نامبرده ديگر بودند؟. «و من اظلم ممن كتم شهاده عندة من اللّه » الخ و كيست ستمكارتر از آنكس كه با اينكه شهادتى از خدا را تحمل كرد، كتمان كند، يعنى با اينكه خدا بوى خبر داد: كه تشريع دين يهود و دين نصرانيت بعد از ابراهيم ، و آن ديگران بود باز هم آن را كتمان كند، پس شهادتى كه در آيه آمده شهادت تحمل است نه شهادت اداء. ممكن هم هست معنا اين باشد: كه (شهادت خدا را بر اينكه نامبردگان قبل از تورات و انجيل بودند كتمان كند) كه در اينصورت شهادت به معناى اداء خواهد بود، ولى معناى اول درست است . «تلك امة قد خلت » يعنى اصلا دعوا بر سر اينكه فلان شخص از چه طائفه اى بوده ، و آن ديگرى از كدام طائفه ، چه سودى دارد؟ و سكوت از اين بگومگوها چه ضررى ؟ آنچه الان بايد بدان بپردازيد مسائلى استكه فردا از آن باز خواست خواهيد شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۷۴

و اگر اين آيه دو بار تكرار شده ، براى اين بود كه يهود و نصارى در اين بگو مگو پافشارى زيادى داشتند، و از حد گذرانده بودند، با اينكه هيچ سودى بحالشان نداشت ، آنهم با علمشان باينكه ابراهيم قبل از تورات يهوديان و انجيل مسيحيان بوده ، و گرنه بحث از حال انبياء و فرستادگان خدا بطوريكه چيزى عايد شود، بسيار خوب است ، مانند بحث از مزاياى رسالت انبياء و فضايل نفوس شريفه آنان كه قرآن كريم هم باينگونه بحث ها سفارش كرده ، و حتى خودش از داستانهاى ايشان نقل كرده ، و مردم را بتدبر در آنها امر فرموده است .

بحث روايتى (شامل رواياتى در ذيل آيات گذشته )

در تفسير عياشى در ذيل آيه : «قل بل ملة ابراهيم حنيفا» الخ ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: حنيفيت ابراهيم در اسلام است . و از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: حنيفيت كلمه جامعى است كه هيچ چيز را باقى نمى گذارد، حتى كوتاه كردن شارب ، و ناخن گرفتن و ختنه كردن از حنيفيت است . و در تفسير قمى استكه خدا حنيفيت را بر ابراهيم (عليه السلام ) نازل كرد و آن عبارتست از ده حكم در پاكيزگى ، پنج حكم آن از گردن ببالا، و پنج ديگر از گردن بپائين ، اما آنچه مربوط است به سر ۱ - زدن شارب ۲ - نتراشيدن ريش ۳ - و طم مو ۴ - مسواك ۵ - خلال . و آنچه مربوط است به بدن ۱ - گرفتن موى بدن ۲ - ختنه كردن ۳ - ناخن گرفتن ۴ - غسل از جنابت ۵ - طهارت گرفتن با آب ، اين است حنيفيت طاهره ايكه ابراهيم آورد، و تاكنون نسخ نشده ، و تا قيامت نسخ نخواهد شد. مؤ لف : طم مو بمعناى اصلاح سر و صورت است ، و در معناى اين روايت و قريب به آن احاديث بسيارى در كتب شيعه و سنى آمده است . و در كافى و تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) روايت آمده ، كه در ذيل جمله : «قولوا آمنا باللّه » الخ ، فرمود منظور، على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) است ، كه حكمشان در ائمه بعد از ايشان نيز جارى است . و مؤ لف : اين معنا از وقوع خطاب در ذيل دعاى ابراهيم (عليه السلام ) استفاده ميشود، آنجا كه گفت :

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۷۵

«و من ذريتنا امة مسلمة لك » الخ ، و اين منافات ندارد با اينكه خطاب در آيه بعموم مسلمانان باشد، چه هر چند همه مسلمانان مكلفند بگويند: «آمنا باللّه »، ليكن اينگونه خطابها، عموميت دارد، و هم خصوصيت ، چون معناى آن داراى مراتب مختلفى است ، كه بيانش در آنجا كه مراتب اسلام و ايمان را ذكر مى كرديم ، گذشت . و در تفسير قمى از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام )، و در كتاب معانى الاخبار از امام صادق (عليه السلام )، روايت آورده ، كه در ذيل جمله : «صبغة ، اللّه » الخ فرمود: صبغة همان اسلام است . مؤ لف : همين معنا از ظاهر سياق آيات استفاده ميشود. و در كافى و معانى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده ، كه فرمود: خداوند در ميثاق ، مؤ منين را به رنگ ولايت درآورد. مؤ لف : اين معنا از باطن آيه است : كه انشاءاللّه تعالى بزودى معناى باطن قرآن ، و نيز معناى ولايت و ميثاق را خواهيم كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۷۶

آيات ۱۴۲ ۱۵۱ بقره

سيَقُولُ السفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتهِمُ الَّتى كانُوا عَلَيْهَا قُل لِّلَّهِ الْمَشرِقُ وَ الْمَغْرِب يهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ(۱۴۲) وَ كَذَلِك جَعَلْنَكُمْ أُمَّةً وَسطاً لِّتَكونُوا شهَدَاءَ عَلى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسولُ عَلَيْكُمْ شهِيداً وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتى كُنت عَلَيهَا إِلا لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسولَ مِمَّن يَنقَلِب عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِن كانَت لَكَبِيرَةً إِلا عَلى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ(۱۴۳) قَدْ نَرَى تَقَلُّب وَجْهِك فى السمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّك قِبْلَةً تَرْضاهَا فَوَلِّ وَجْهَك شطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْث مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شطرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ(۱۴۴) وَ لَئنْ أَتَيْت الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَب بِكلِّ ءَايَةٍ مَّا تَبِعُوا قِبْلَتَك وَ مَا أَنت بِتَابِعٍ قِبْلَتهُمْ وَ مَا بَعْضهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئنِ اتَّبَعْت أَهْوَاءَهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ إِنَّك إِذاً لَّمِنَ الظلِمِينَ(۱۴۵) الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ(۱۴۶) الْحَقُّ مِن رَّبِّك فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْترِينَ (۱۴۷) وَ لِكلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاستَبِقُوا الْخَيرَتِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۱۴۸) وَ مِنْ حَيْث خَرَجْت فَوَلِّ وَجْهَك شطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّك وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(۱۴۹) وَ مِنْ حَيْث خَرَجْت فَوَلِّ وَجْهَك شطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْث مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكمْ شطرَهُ لِئَلا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلا الَّذِينَ ظلَمُوا مِنهُمْ فَلا تخْشوْهُمْ وَ اخْشوْنى وَ لاُتِمَّ نِعْمَتى عَلَيْكمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ(۱۵۰) كَمَا أَرْسلْنَا فِيكمْ رَسولاً مِّنكمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ ءَايَتِنَا وَ يُزَكِّيكمْ وَ يُعَلِّمُكمُ الْكِتَب وَ الحِْكمَةَ وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ(۱۵۱)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۷۷

ترجمه آيات بزودى سفيهان از مردم خواهند پرسيد چه انگيره اى مسلمانان را از قبله اى كه رو بدان سو نماز مى كردند برگردانيد؟ بگو: مشرق و مغرب از آن خداست هر كه را بخواهد بصراط مستقيم هدايت مى كند (۱۴۲) و ما شما را اينچنين امتى وسط قرار داديم تا شاهدان بر ساير مردم باشيد و رسول بر شما شاهد باشد و ما آن قبله را كه رو بآن ميايستادى قبله نكرديم مگر براى اين كه معلوم كنيم چه كسى رسول را پيروى مى كند و چه كسى به عقب بر مى گردد هر چند كه اين آزمايش جز براى كسانيكه خدا هدايتشان كرده بسيار بزرگ است و خدا هرگز ايمان شما را بى اثر نمى گذارد كه خدا نسبت به مردم بسيار رئوف و مهربان است (۱۴۳) ما تو را ديديم كه رو در آسمان مى چرخاندى پس بزودى تو را بسوى قبله اى برميگردانيم كه دوست مى دارى ، اينك (همين امروز) روى خود به طرف قسمتى از مسجدالحرام كن ، و هر جا بوديد رو بدان سو كنيد و كسانيكه اهل كتابند مى دانند كه اين برگشتن به طرف كعبه حق است و حكمى است از ناحيه پروردگارشان و خدا از آنچه مى كنند غافل نيست (۱۴۴) و اگر براى اهل كتاب تمامى معجزات را بياورى باز هم قبله تو را پيروى نمى كنند، و تو هم نبايد قبله آنان را پيروى كنى ، و خود آنان هم قبله يكديگر را قبول ندارند و اگر هوى و هوسهاى آنان را پيروى كنى بعد از آنكه علم به هم رساندى تو هم از ستمكاران خواهى بود (۱۴۵) آنهائيكه ما كتابشان داديم قرآن را مى شناسند آنچنانكه فرزندان خود را، ولى پاره اى از ايشان حق را عالما عامدا كتمان ميكنند (۱۴۶) حق همه از ناحيه پروردگار تو است زنهار كه از دودلان مباش (۱۴۷) و براى هر جمعيتى وجهه و قبله ايست كه بدان رو ميكند پس بسوى خيرات هر جا كه بوديد سبقت بگيريد كه خدا همه شما را مى آورد كه خدا بر همه چيز قادر است (۱۴۸) و از هر جا بيرون شدى رو بسوى قسمتى از مسجدالحرام كن و بدان كه اين حق است و از ناحيه پروردگار تو است و خدا از آنچه ميكنيد غافل نيست (۱۴۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۷۸

و از هر جا بيرون شدى رو بسوى قسمتى از مسجدالحرام كن و هر جا هم كه بوديد رو بدان سو كنيد تا ديگر مردم بهانه اى عليه شما نداشته باشند مگر آنهائيكه ستمكارند، پس از آنها مترس و از من حساب ببر براى اينكه نعمتم را بر شما تمام كنم باشد كه راه را بيابيد(۱۵۰) همانطور كه رسولى در ميانه شما فرستادم تا آيات ما را بر شما بخواند و تزكيه تان كند و كتاب و حكمتتان بياموزد و بشما ياد دهد آنچه را كه هرگز خودتان نمى دانستيد. (۱۵۱) بيان آيات اين آيات اگر مورد دقت قرار گيرد، آياتى است زنجيروار، منتظم و مترتب بر هم كه داستان قبله شدن كعبه براى مسلمين را بيان مى كند، پس نبايد به گفتار بعضى اعتناء كرد كه گفته اند: اين آيات نامنظم است ، آن آيه كه بايد جلوتر ذكر شود، عقب تر آمده ، و آنكه بايد عقب درآيد جلو افتاده ، و همچنين گفتار بعضى كه گفته اند: در اين آيات ناسخ و منسوخ هست ، و اى بسا رواياتى هم بر تاءييد گفتار خود آورده باشند، كه به آن روايات هم نبايد اعتناء كرد، چون مخالف با ظاهر آيات است . «سيقول السفهاء من الناس : ما وليهم عن قبلتهم التى كانوا عليها؟» قبل از اين آيات ، داستان ابراهيم (عليه السلام ) خاطرنشان ميشد، كه نسبت به مسئله قبله جنبه توطئه و زمينه چينى داشت ، آيه مورد بحث توطئه دوم است ، و نيز ميخواهد جواب از اعتراض ماجراجويانى را كه ميخواهند حادثه اى سوژه آفرين پيش آيد، تا مشغول جدال و بگومگو شوند، به رسول خود تعليم دهد، و گفتيم : كه در آيات قبل نيز زمينه مسئله قبله را چيده بود سرگذشت ابراهيم و كرامتهائى كه در درگاه خدا داشت ، و كرامت فرزندش اسماعيل ، و دعاى آن دو بزرگوار براى كعبه ، و مكه ، و رسولخدا (ص )، و امت مسلمان ، و نيز بنا كردن خانه كعبه ، و ماءموريتشان در خصوص تطهير خانه براى عبادت را ذكر فرموده بود.

تغيير قبله از بزرگترين حوادث و از اهم احكام تشريعى بود

و معلوم است كه برگشتن قبله از بيت المقدس به كعبه ، از بزرگترين حوادث دينى ، و اهم احكام تشريعيه است ، كه مردم بعد از هجرت رسولخدا (ص ) به مدينه با آن روبرو شدند، آرى در اين ايام اسلام دست به انقلابى ريشه دار مى زند، و معارف و حقايق خود را نشر ميدهد، و معلوم است كه يهود و غير يهود در مقابل اين انقلاب ، ساكت نمينشينند، چون مى بينند اسلام يكى از بزرگترين مفاخر دينى آنان را كه همان قبله ايشان بود، از بين مى برد، قبله اى كه ساير ملل بخاطر آن تابع يهود و يهود در اين شعار دينى متقدم بر آنان بودند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۷۹

علاوه بر اينكه اين تحويل قبله باعث تقدم مسلمانان ، و دين اسلام مى شود چون توجه تمامى امت را يكجا جمع مى كند، و همه در مراسم دينى به يك نقطه رو مى كنند، و اين تمركز همه توجهات به يك سو، ايشان را از تفرق نجات ميدهد هم تفرق وجوهشان در ظاهر، و هم تفرق كلمه شان در باطن ، و مسلما قبله شان كعبه تاءثيرى بيشتر و قوى تر دارد، تا ساير احكام اسلام ، از قبيل طهارت و دعا، و امثال آن ، و يهود و مشركين عرب را سخت نگران مى سازد، مخصوصا يهود را كه به شهادت داستانهائى كه از ايشان در قرآن آمده ، مردمى هستند كه از همه عالم طبيعت جز براى محسوسات اصالتى قائل نيستند، و براى غير حس كمترين وقعى نمى گذارند مردمى هستند كه از احكام خدا آنچه مربوط به معنويات است ، بدون چون و چرا مى پذيرند، ولى اگر حكمى درباره امرى صورى و محسوس از ناحيه پروردگارشان بيايد، مانند قتال و هجرت و سجده و خضوع و امثال آن ، زير بارش نمى روند، و در مقابلش به شديدترين وجهى مقاومت ميكنند. و سخن كوتاه اينكه خداى تعالى هم خبر داد كه بزودى يهود بر مسئله تحويل قبله اعتراض خواهند كرد، لذا به رسولخدا (ص ) تعليم كرد: كه چگونه اعتراضشان را پاسخ گويد، كه ديگر اعتراض نكنند. اما اعتراض آنان اين بود كه خدايتعالى از قديم الايام بيت المقدس را براى انبياء گذشته اش قبله قرار داده بود، تحويل آن قبله بسوى كعبه كه شرافت آن خانه را ندارد چه وجهى دارد؟. اگر اين كار به امر خدا است ، كه خود، بيت المقدس را قبله كرده بود، چگونه خودش حكم خود را نقض ميكند؟ و حكم شرعى خود را نسخ مينمايد؟ (و يهود بطور كلى نسخ را قبول نداشت ، كه بيانش در آيه نسخ گذشت ). و اگر به امر خدا نيست ، پس خود پيامبر اسلام از صراط مستقيم منحرف ، و از هدايت خدا بسوى ضلالت گرائيده است ، گو اينكه خداى تعالى اين اعتراض را در كلام مجيدش نياورده ، لكن از جوابى كه داده معلوم مى شود كه اعتراض ‍ چه بوده است .

فائده و اثر تغيير قبله و اعتراض يهود و مشركين ، و پاسخ آنها

و اما پاسخ آن اين است كه قبله قرار گرفتن ، خانه اى از خانه ها چون كعبه ، و يا بنائى از بناها چون بيت المقدس ، و يا سنگى از سنگها چون حجر الاسود، كه جزء كعبه است ، از اين جهت نيست كه خود اين اجسام برخلاف تمامى اجسام اقتضاى قبله شدن را دارد، تا تجاوز از آن ، و نپذيرفتن اقتضاى ذاتى آنها محال باشد، و در نتيجه ممكن نباشد كه حكم قبله بودن بيت المقدس دگرگون شود و يا لغو گردد. بلكه تمامى اجسام و بناها و جميع جهات از مشرق و مغرب و جنوب و شمال و بالا و پائين در نداشتن اقتضاى هيچ حكمى از احكام برابرند، چون همه ملك خدا هستند، هر حكمى كه بخواهد و بهر قسم كه بخواهد و در هر زمان كه بخواهد در آنها مى راند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۸۰

و هر حكمى هم كه بكند بمنظور هدايت خلق ، و بر طبق مصلحت و كمالاتى است كه براى فرد و نوع آنها اراده مى كند، پس او هيچ حكمى نميكند مگر به خاطر اين كه بوسيله آن حكم ، خلق را هدايت كند، و هدايت هم نمى كند، مگر بسوى آنچه كه صراط مستقيم و كوتاه ترين راه بسوى كمال قوم و صلاح ايشان است . پس بنا بر اين در جمله «سيقول السفهاء من الناس »، منظور از سفيهان از مردم ، يهود و مشركين عرب است ، و به همين جهت از ايشان تعبير به ناس كرد، و اگر سفيهشان خواند، بدان جهت بود كه فطرتشان مستقيم نيست ، و راءيشان در مسئله تشريع و دين ، خطا است ، و كلمه سفاهت هم به همين معنا است ، كه عقل آدمى درست كار نكند، و راءى ثابتى نداشته باشد. «ما وليهم » الخ ، اين كلمه از ماده (و - ل - ى ) و از مصدر توليت است ، و توليت هر چيز و هر جا به معناى پيش رو قرار دادن آنست ، همچنانكه كلمه استقبال نيز باين معنا است ، خداى تعالى فرموده : «فلنولينك قبلة ترضيها»، (ما پيش رويت قبله اى قرار ميدهيم كه آن را بپسندى ) اين معناى توليت است ، و اما اگر كلمه نامبرده با لفظ (عن ) متعدى شود، يعنى بگوئيم «ولى عن شى ء»، معنايش درست به عكس مى شود، يعنى معناى اعراض و رو برگرداندن از آن چيز را مى دهد، نظير كلمه (استدبار) و امثال آن . و معناى آيه اينست كه سفيهان بزودى خواهند گفت : چه علتى سبب شد كه ايشان را و يا روى ايشانرا از قبله اى كه رو بآن نماز ميخواندند برگرداند؟ چون مسلمانان تا آن روز يعنى ايامى كه رسولخدا (ص ) در مكه بود، و چند ماهى بعد از هجرت رو بقبله يهود و نصارى يعنى بيت المقدس نماز ميخواندند. و اگر يهود در اين اعتراض كه قرآن حكايت كرده قبله (بيت المقدس را به مسلمانان نسبت دادند، با اينكه يهوديان در نماز بسوى بيت المقدس قديمى تر از مسلمانان بودند، باين منظور بوده كه در ايجاد تعجب و در وارد بودن اعتراض ‍ مؤ ثرتر باشد). و نيز اگر بجاى اينكه بفرمايد: (چه چيز پيامبر و مسلمين را از قبله شان برگردانيد؟) فرمود: (چه چيز ايشانرا از قبله شان برگردانيد) به همين جهت بود كه گفتيم ، چون اگر فرموده بود: (پيامبر و مسلمين را، چه علتى از قبله يهود برگردانيد؟) آنطور كه بايد تعجب را بر نمى انگيخت ، و جواب از آن با كمترين توجهى براى هر شنونده آسان بود. در جمله «لله المشرق و المغرب » چرا شمال و جنوب ذكر نشده است ؟ «قل لله المشرق و المغرب »، در اين آيه از ميانه جهات چهارگانه ، تنها بذكر مشرق و مغرب اكتفاء شده ، بدين سبب كه در هر افقى ساير جهات به وسيله اين دو جهت معين مى شود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۸۱

هم اصليش و هم فرعيش ، مانند شمال و جنوب و شمال غربى ، و شرقى و جنوب غربى و شرقى . و مشرق و مغرب ، دو جهت نسبى است ، كه در هر نقطه با طلوع و غروب آفتاب ، و يا ستاره مشخص مى شود، و به همين جهت هر نقطه از نقاط زمين كه فرض كنى ، براى خود مشرق و مغربى دارد، كه ديدنى و محسوس است برخلاف دو نقطه شمال و جنوب حقيقى ، هر افق ، كه تنها تصور مى شود و محسوس نيست ، و شايد بخاطر همين نكته بوده كه دو جهت مشرق و مغرب را بجاى همه جهات بكار برده است . «يهدى من يشاء الى صراط مستقيم » الخ ، در اين جمله كلمه (صراط) نكره ، يعنى بدون الف و لام آمده ، و اين بدان جهت است كه استعداد امتها براى هدايت بسوى كمال و سعادت ، و يا به عبارتى براى رسيدن به صراط مستقيم مختلف است . «و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس ، و يكون الرسول عليكم شهيدا» كلمه (كذلك - همچنين ) در تشبيه چيزى به چيزى بكار مى رود، و ظاهرا در آيه شريفه ميخواهد بفرمايد: همانطور كه بزودى قبله را برايتان بر مى گردانيم ، تا بسوى صراط مستقيم هدايتتان كنيم ، همچنين شما را امتى وسط قرار داديم . «امت وسط» يعنى چه ؟ بعضى از مفسرين گفته اند: معنايش اين است كه (مثل اين جعل عجيب ، ما شما را امتى وسط قرار داديم )، لكن معناى خوبى نيست ، و اما اينكه امت وسط چه معنا دارد؟ و گواهان بر مردم يعنى چه ؟ بايد دانست كه كلمه (وسط) بمعناى چيزيست كه ميانه دو طرف قرار گرفته باشد، نه جزو آنطرف باشد، نه جزو اين طرف ، و امت اسلام نسبت به مردم - يعنى اهل كتاب و مشركين - همين وضع را دارند، براى اينكه يك دسته از مردم - يعنى مشركين و وثنى ها - تنها و تنها جانب ماديت را گرفته ، جز زندگى دنيا و استكمال جنبه ماديت خود، و به كمال رساندن لذتها، و زخازف و زينت دنيا چيز ديگرى نميخواهند، نه اميد بعثى دارند، نه احتمال نشورى ميدهند و نه كمترين اعتنائى بفضائل معنوى و روحى دارند. بعضى ديگر از مردم مانند نصارى ، تنها جانب روح را تقويت نموده ، جز به ترك دنيا و رهبانيت دعوت نمى كنند، آنها تنها دعوتشان اينستكه بشر كمالات جسمى و مادى را كه خدا در مظاهر اين نشئه مادى ظهورش داده ، ترك بگويند، تا اين ترك گفتن وسيله كاملى شود براى رسيدن به آن هدفى كه خدا انسانرا بخاطر آن آفريده . ولى نفهميدند كه ندانسته رسيدن به آن هدف را با ابطال و درهم كوفتن راهش ابطال كرده اند، خلاصه يك دسته نتيجه را باطل كرده ، و فقط به وسيله چسبيدند، و يك دسته ديگر با كوبيدن و ابطال سبب نتيجه را هم ابطال كردند. و اما امت اسلام ، خدا آن را امتى وسط قرار داد، يعنى براى آنان دينى قرار داد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۸۲

كه متدينين به آن دين را بسوى راه وسط و ميانه هدايت مى كند، راهى كه نه افراط آنطرف را دارد، و نه تفريط اينطرف را، بلكه راهى كه هر دو طرف را تقويت مى كند، هم جانب جسم را، و هم جانب روح را البته بطوريكه در تقويت جسم از جانب روح عقب نمانند، و در تقويت روح از جانب جسم عقب نمانند، بلكه ميانه هر دو فضيلت جمع كرده است . (و اين روش مانند همه آنچه كه اسلام بدان دعوت نموده ، بر طبق فطرت و ناموس خلقت است ،) چون انسان داراى دو جنبه است ، يكى جسم ، و يكى روح ، نه جسم تنها است ، و نه روح تنها، و در نتيجه اگر بخواهد به سعادت زندگى برسد، به هر دو كمال ، و هر دو سعادت نيازمند است ، هم مادى و هم معنوى . مراد از «شهداء على الناس » و چون اين امت وسط و عدل است ، لذا هر دو طرف افراط و تفريط بايد با آن سنجش شود، پس به همين دليل شهيد بر ساير مردم هم كه در دو طرف قرار دارند هست ، و چون رسول اسلام (ص ) مثل اعلاى اين امت است ، لذا او شهيد بر امت است ، و افراد امت بايد خود را با او بسنجند، و او ميزانى است كه حال آحاد و تك تك امت با آن وزن ميشود، و امت ميزانى است كه حال ساير امت ها با آن وزن ميشود، و خلاصه مردمى كه در دو طرف افراط و تفريط قرار دارند، بايد خود را با امت اسلام بسنجند، و بافراط و تفريط خود متوجه شوند. اين آن معنائى اس ت كه بعضى از مفسرين در تفسير آيه بيان كرده ، و گفتار وى هر چند در جاى خود صحيح و دقيق است ، الا اينكه با لفظ آيه منطبق نيست براى اينكه درست است كه وسط بودن امت ، مصحح آنست كه امت نامبرده ميزان و مرجع براى دو طرف افراط و تفريط باشد، ولى ديگر مصحح آن نيست كه شاهد بر دو طرف هم باشد و يا دو طرف را مشاهده بكند، چون خيلى روشن است كه هيچ تناسبى ميانه وسط بودن به اين معنا و شاهد بودن نيست . علاوه بر اينكه در اينصورت ديگر وجهى نيست كه بخاطر آن متعرض شهادت رسول بر امت نيز بشود، چون شاهد بودن رسول بر امت نتيجه شاهد بودن و وسط بودن امت نيست ، تا وقتى اين را خاطرنشان كرد آن را هم بعنوان نتيجه خاطر نشان سازد، همانطور كه هر غايت را بر مغيا و هر غرض را بر ذى غرض مترتب مى كنند. «شهادت » در آيه ، از حقائق قرآنى است و در موارد متعددى از قرآن ذكر شده از اين هم كه بگذريم شهادتى كه در آيه آمده ، خود يكى از حقايق قرآنى است ، كه منحصرا در اينجا ذكر نشده ، بلكه در كلام خداى سبحان مكرر نامش برده شده ، و از مواردى كه ذكر شده بر مى آيد كه معنائى غير اين معنا دارد، اينك موارد قرآنى آن . «فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد، و جئنابك على هولاء شهيدا»،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۸۳

(پس چگونه اند، وقتى كه ما از هر امتى شهيدى بياوريم ، و تو را هم شهيد بر اينان بياوريم )؟. «و يوم نبعث من كل امة شهيدا، ثم لا يؤ ذن للذين كفروا، و لا هم يستعتبون » (و روزيكه از هر امتى شهيدى مبعوث كنيم و ديگر بآنان كه كافر شدند اجازه داده نشود و عذرشان پذيرفته نشود) «و وضع الكتاب و جى ء بالنبيين ، و الشهداء»، (و كتاب را مى گذارند، و انبياء و شهداء را مى آورند) بطوريكه ملاحظه مى كنيد، در اين آيات شهادت مطلق آمده ، و از ظاهر همه مواردش بر مى آيد كه منظور از شهادت ، شهادت بر اعمال امتها، و نيز بر تبليغ رسالت است ، همچنانكه آيه : «فلنسئلن الذين ارسل اليهم ، و لنسئلن المرسلين »، (سوگند كه از مردمى كه فرستادگان بسويشان گسيل شدند، و نيز از فرستادگان پرسش خواهيم كرد) نيز باين معنا اشاره مى كند، چون هر چند كه اين پرسش در آخرت و در قيامت صورت مى گيرد، ولى تحمل اين شهادت در دنيا خواهد بود، همچنانكه آيه : «و كنت عليهم شهيدا مادمت فيهم ، فلما توفيتنى ، كنت انت الرقيب عليهم ، و انت على كل شى ء شهيد»، (من تا در ميانه آنان بودم ، شاهد بر آنان بودم ، ولى همينكه مرا ميراندى ، ديگر خودت مراقب آنان بودى ، و تو بر هر چيزى شهيد و مراقبى ) هم كه حكايت كلام عيسى (عليه السلام ) است و نيز آيه «و يوم القيمة يكون عليهم شهيدا»، (روز قيامت عيسى برمردم خود گواه است ) همين معنا را دست ميدهد. و پر واضح است كه حواس عادى و معمولى كه در ما است ، و نيز قواى متعلق به آن حواس ، تنها و تنها ميتواند شكل ظاهرى اعمال را ببيند، و گيرم كه ما شاهد بر اعمال ساير امتها باشيم در صورتيكه بسيارى از اعمال آنها در خلوت انجام ميشود تازه تحمل شهادت ما از اعمال آنها تنها مربوط به ظاهر و موجود آن اعمال ميشود، نه آنچه كه براى حس ‍ ما معدوم ، و غايب است ، و حقايق و باطن اعمال ، و معانى نفسانى از كفر و ايمان و فوز و خسران و بالاخره هر آنچه كه از حس آدمى پنهان است ، كه راهى براى درك و احساس آن نيست احوالى درونى است ، كه مدار حساب و جزاى رب العالمين در قيامت و روز بروز سريره ها بر آنست ، همچنانكه خودش فرمود: «ولكن يؤ آخذكم بما كسبت قلوبكم »، خدا شما را بآنچه در دلهايتان پيدا شده مواخذه مى كند. پس اين احوال چيزى نيست كه انسان بتواند آنرا درك نموده ، و بشمارد، و از انسانهاى معاصر تشخيص دهد، تا چه رسد به انسانهاى غايب ، مگر كسى كه خدا متولى امر او باشد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۸۴

و بدست خود اينگونه اسرار را براى او كشف كند، كه وجود چنين فردى از آيه «و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق و هم يعلمون »، (اين خدايان دروغين كه مشركين بجاى خدا ميخوانند، مالك شفاعت نيستند، تنها مالك شفاعت كسى است كه به حق شاهد باشد، و هم علم داشته باشند) استفاده ميشود كه عيسى (عليه السلام ) بطور قطع از اين افراد است ، كه خدايتعالى درباره اش فرموده كه از شهيدان است همچنانكه در دو آيه قبل گذشت ، پس او شهيد بحق است ، و عالم به حقيقت . معناى صحيح «شهادت » در آيات قرآنى ،تحمل (ديدن ) حقائق اعمال مردم است و خلاصه كلام اين شد كه شهادت مورد نظر آيه ، اين نيست كه بقول آن مفسر، امت داراى دينى كامل و جامع حوائج جسمانى و روحانى باشد، چون علاوه بر اينكه معنائى است خلاف ظاهر كلمه شهادت ، خلاف ظاهر آيات شريفه قرآن نيز هست . بلكه عبارتست از تحمل - ديدن - حقايق اعمال ، كه مردم در دنيا انجام مى دهند، چه آن حقيقت سعادت باشد چه شقاوت چه رد، و چه قبول ، چه انقياد، و چه تمرد. و سپس در روز قيامت بر طبق آنچه ديده شهادت دهد، روزى كه خدايتعالى از هر چيز استشهاد مى كند، حتى از اعضاء بدن انسان شهادت مى گيرد، روزى كه رسول مى گويد: «يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا»، (پروردگارا امت من اين قرآن را متروك گذاشتند). و معلوم است كه چنين مقام كريمى شاءن همه امت نيست ، چون كرامت خاصه ايست براى اولياء طاهرين از ايشان ، و اما صاحبان مرتبه پائين تر از اولياء كه مرتبه افراد عادى و مؤ منين متوسط در سعادت است ، چنين شهادتى ندارند، تا چه رسد به افراد جلف و تو خالى ، و از آن پائين تر، فرعونهاى طاغى اين امت ، (كه هيچ عاقلى جراءت نمى كند بگويد اين طبقه از امت نيز مقام شهادت بر باطن اعمال مردم را دارا هستند). انشاءاللّه بزودى در ذيل آيه : «و من يطع اللّه و الرسول ، فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا»، خواهى ديد: كه كمترين مقامى كه اين شهداء - يعنى شهداى اعمال - دارند، اينست كه در تحت ولايت خدا، و در سايه نعمت اويند، و اصحاب صراط مستقيم هستند، كه در تفسير آيه «صراط الذين انعمت عليهم »، اجمالش گذشت . پس مراد از شهيد بودن امت ، اين است كه شهداء نامبرده و داراى آن خصوصيات ، در اين امت هستند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۸۵

همچنانكه در قضيه تفضيل بنى اسرائيل بر عالميان معنايش اينست كه افرادى كه بر همه عالميان برترى دارند، در اين امتند، نه اينكه تك تك بنى اسرائيليان بر عالميان برترند، بلكه وصف بعض را به كل نسبت داده ، براى اينكه اين بعض ‍ در آن كل هستند، و از آن جمعيتند، پس شهيد بودن امت اسلام به همين معناست ، كه در اين امت كسانى هستند كه شاهد بر مردم باشند، و رسول ، شاهد بر آنان باشد. حال اگر بگوئى آيه : «و الذين آمنوا باللّه و رسله ، اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم »، (كسانى كه بخدا و فرستادگانش ايمان مى آورند، آنان نزد پروردگارشان صديقين و شهداء هستند)، دلالت دارد بر اينكه عموم مؤ منين شهداء هستند.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←