روایت:الکافی جلد ۲ ش ۵
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
عده من اصحابنا عن سهل بن زياد و غير واحد عن الحسين بن الحسن جميعا عن محمد بن اورمه عن محمد بن علي عن اسماعيل بن يسار عن عثمان بن يوسف قال اخبرني عبد الله بن كيسان عن ابي عبد الله ع قال :
الکافی جلد ۲ ش ۴ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۶ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۴, ۱۹
از عبد الله بن كيسان از امام صادق (ع) گويد: به او گفتم: قربانت، من عبد الله بن كيسان چاكر شما هستم، فرمود: نژاد تو را مىشناسم ولى خود تو را نمىشناسم (يعنى شيعه بودنت را نمىدانم- از مجلسى ره) گويد: به آن حضرت گفتم: من در كوهستان زائيده شدم و در سرزمين فارس بزرگ شدم، من در بازرگانى و جز آن با مردم آميزش دارم، با مردى در آميزم و ببينم كه خوش رفتار و نيكو كردار است و خوشاخلاق و امانتدار است و او را وارسم و بفهمم با شما دشمن است، و با مردى آميزش كنم و از او بدرفتارى و بىپروائى در امانت و در درندگى و كج خلقى (فساد و تبهكارى خ ل) بينم و او را وارسم و بفهمم كه دوست شما است، اين چگونه مىشود؟ به من فرمود: اى پسر كيسان، به راستى خدا عز و جل از سرشت بهشت و سرشت دوزخ بر گرفت و آنها را با هم در آميخت و اين دو از هم به خود بر گرفتند، تو در آنها هر چه امانت دارى و خوش رفتارى و خوش روشى بينى از آن است كه با سرشت بهشتى سائيدهاند و آنها برگردند بدان چه از آن آفريده شدند و آنچه در اينان از بىپروائى در امانت و بد خلقى و درندگى و تباهى بينى از آن است كه سرشت دوزخى به آنها سائيده و اثر كرده و آنها بر گردند بدان چه از آن آفريده شدند.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۴
عبد اللَّه بن كيسان گويد: بامام جعفر صادق عليه السّلام عرضكردم: قربانت گردم، من عبد اللَّه بن كيسان چاكر شما هستم. فرمود: نژادت را ميشناسم، اما ترا نميشناسم. گويد: عرضكردم من در كوهستان متولد شده و در سرزمين فارس (شيراز) بزرگ شدهام، و در امر تجارت و كارهاى ديگر با مردم آميزش دارم، گاهى با مردى معاشرت ميكنم و از او خوشرفتارى و حسن خلق و امانت دارى ميبينم، سپس از مذهبش جستجو ميكنم، معلوم مىشود با شما دشمن است. و با مرد ديگرى معاشرت ميكنم و از او بد خلقى و كمى امانت و ناپاكى ميبينم، سپس جستجو ميكنم، معلوم مىشود ولايت شما را دارد، اين چگونه است؟. فرمود: ابن كيسان! مگر نميدانى كه خداى عز و جل گلى از بهشت گرفت و گلى از دوزخ، سپس آن دو را بهم آميخت، آنگاه اين را از آن، و آن را از اين جدا ساخت (يعنى پس از آنكه اين دو گل بيكديگر تماس پيدا كردند، آنها را از هم جدا ساخت و مؤمنان را از گل بهشت و كفار را از گل دوزخ آفريد) پس آنچه از امانت دارى و حسن خلق و خوشرفتارى در دشمنان ما بينى از جهت تماس آنهاست با طينت بهشتى (پيش از جدا كردن آنها از يك ديگر) و ايشان عاقبت باصل خلقت خود برگردند (و يكسره دوزخى شوند) و آنچه از بىامانتى و بدخلقى و آلودگى در دوستان ما ميبينى، در اثر تماس آنهاست با طينت دوزخى و بالاخره باصل خلقت خود برگردند (و يكسره بهشتى شوند).
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۱۱
چند نفر از اصحاب ما روايت كردهاند، از سهل بن زياد و چند نفر، از حسين بن حسن، همه از محمد بن اورمه، از محمد بن على، از اسماعيل بن يسار، از عثمان بن يوسف كه گفت: خبر داد مرا عبداللَّه بن كيسان، از امام جعفر صادق عليه السلام وگفت: به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم! منم، غلام تو، عبداللَّه بن كيسان.فرمود: «امّا نسب را مىشناسم و امّا تو را نمىشناسم». عبداللَّه مىگويد كه: به حضرت عرض كردم كه: من در جبل متولد شدهام و در زمين فارس نشو و نما نمودهام، و من با مردمان در امر تجارات و غير آن آميزش مىكنم؛ پس با مردى آميزش مىنمايم، و خوشطورى و خوشخلقى و امانت از براى او مىبينم، و چون او را تفتيش و تفحّص مىكنم و احوال او را جستجو مىنمايم، از برايم ظاهر مىشود كه با شما دشمنى دارد، و او را دشمن شما به جا مىآورم. و با مردى آميزش مىكنم، و كجخلقى و بىامانتى و بدخويى از او مىبينم، پس امر او را جستجو مىكنم، و بعد از تفحص مشخص مىشود كه با شما دوستى دارد و او را دوست شما به جا مىآورم. بفرما كه اين امر چگونه مىشود؟ راوى مىگويد كه: فرمود: «اى پسر كيسان! آيا ندانستهاى كه خداى عز و جل سرشتى را از بهشت و سرشتى را از دوزخ فرا گرفت و هر دو را به هم آميخت. بعد از آن، اين سرشت را از آن سرشت، و آن سرشت را از اين سرشت بيرون آورد؛ پس آنچه را كه از آن گروه ديدهاى، از امانت و خوشخلقى و خوشطورى، از آن چيزى است كه به ايشان رسيده از سرشت بهشت، و ايشان برمىگردند به آنچه از آن آفريده شدهاند؛ يعنى دوزخ. و آنچه را كه از اين گروه شيعيان ديدهاى، از بىامانتى و كجخلقى و بدخويى، از آن چيزى است كه به ايشان رسيده از سرشت دوزخ، و ايشان برمىگردند به آنچه از آن آفريده شدهاند؛ يعنى بهشت».