روایت:الکافی جلد ۱ ش ۹۲۷

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۶ توسط Move page script (بحث | مشارکت‌ها) (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۱ ش ۹۲۷ را بدون برجای‌گذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۱ ش ۹۲۷ منتقل کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

الحسين بن محمد عن معلي بن محمد عن احمد بن محمد بن عبد الله قال :


الکافی جلد ۱ ش ۹۲۶ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۹۲۸
روایت شده از : امام هادى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام هادى (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَا يُفْصَلُ بِهِ بَيْنَ دَعْوَى الْمُحِقِّ وَ الْمُبْطِلِ فِي أَمْرِ الْإِمَامَة
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۶۲۹

احمد بن محمد بن عبد الله گويد: عبد الله بن هليل معتقد به امامت عبد الله (افطح) بود به شهر سامراء رفت و از اين عقيده برگشت، من از وى سبب آن را پرسيدم، گفت: من در مقام شدم اين مسأله را از ابو الحسن (ع) بپرسم (ظاهراً مقصود امام دهم است) در راه تنگى آن حضرت به من برخورد و به سوى من آمد تا در برابرم رسيد و چيزى از دهان خود براى من انداخت كه به سينه من افتاد، من آن را گرفتم، ورقه بود كه در آن نوشته بود: او به اين‏ مقام نبود و چنان رتبه‏اى نداشت (يعنى مستحق امامت نبود- از مجلسى ره).

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۱۶۸

احمد بن محمد بن عبد اللَّه گويد، عبد اللَّه بن هليل معتقد بامامت عبد اللَّه (افطح پسر بزرگتر امام صادق عليه السلام) بود، مسافرتى بسامرا كرد و از آن عقيده برگشت. من از او علت برگشتنش را پرسيدم گفت: من بفكر افتادم كه اين مطلب را از حضرت ابى الحسن عليه السلام بپرسم، اتفاقا در كوچه تنگى بحضرت برخوردم، خود را بطرف من كج كرد تا برابرم رسيد، چيزى از دهانش بجانب من انداخت كه روى سينه‏ام افتاد، من آن را برداشتم، ورقه‏اى بود كه در آن نوشته بود: او در آن مقام نبود و چنان استحقاقى نداشت (يعنى عبد اللَّه ادعاى امامت نكرد و سزاوار آن هم نبود- مرآت ص ۲۵۹-).

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۲۳۱

حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللَّه روايت كرده است كه گفت: عبداللَّه بن هُلَيل به امامت عبداللَّه افطح اعتقاد داشت، بعد از آن، به سامره رفت، و از اين اعتقاد برگشت. من او را از سبب برگشتنش سؤال كردم، گفت كه: من متعرض امام على نقى عليه السلام شدم، كه آن حضرت را از اين امر سؤال كنم، پس اتفاق افتاد كه در راه تنگى به من برخورد، و به جانب من ميل فرمود، تا آن‏كه چون با من برابر شد، چيزى از دهن خود بيرون آورد، و به جانب من انداخت. پس آن چيز بر سينه من واقع شد، آن را گرفتم، ديدم كه پوستى است كه در آن نوشته كه: «در آنجا نبود و همچنين نبود».

(و شايد كه مراد حضرت، اين باشد كه در ساحت عبداللَّه و مرتبه او، چيزى از امر امامت نبود، و عبداللَّه سزاوار آن نبود كه چيزى از شروط آن در او باشد).


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)