روایت:الکافی جلد ۱ ش ۳۱۹

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۰ توسط Move page script (بحث | مشارکت‌ها) (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۱ ش ۳۱۹ را بدون برجای‌گذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۱ ش ۳۱۹ منتقل کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ التَّوْحِيدِ

علي بن ابراهيم عن المختار بن محمد بن المختار الهمداني و محمد بن الحسن عن عبد الله بن الحسن العلوي جميعا عن الفتح بن يزيد الجرجاني عن ابي الحسن ع قال سمعته يقول :

وَ هُوَ اَللَّطِيفُ اَلْخَبِيرُ اَلسَّمِيعُ اَلْبَصِيرُ اَلْوَاحِدُ اَلْأَحَدُ اَلصَّمَدُ `لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ `وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ لَوْ كَانَ كَمَا يَقُولُ اَلْمُشَبِّهَةُ لَمْ يُعْرَفِ اَلْخَالِقُ‏ مِنَ اَلْمَخْلُوقِ وَ لاَ اَلْمُنْشِئُ مِنَ اَلْمُنْشَإِ لَكِنَّهُ اَلْمُنْشِئُ‏ فَرْقٌ‏ بَيْنَ مَنْ جَسَّمَهُ‏ وَ صَوَّرَهُ وَ أَنْشَأَهُ‏ إِذْ كَانَ لاَ يُشْبِهُهُ شَيْ‏ءٌ وَ لاَ يُشْبِهُ هُوَ شَيْئاً قُلْتُ أَجَلْ جَعَلَنِيَ اَللَّهُ فِدَاكَ‏ لَكِنَّكَ قُلْتَ اَلْأَحَدُ اَلصَّمَدُ وَ قُلْتَ لاَ يُشْبِهُهُ شَيْ‏ءٌ وَ اَللَّهُ وَاحِدٌ وَ اَلْإِنْسَانُ وَاحِدٌ أَ لَيْسَ قَدْ تَشَابَهَتِ اَلْوَحْدَانِيَّةُ قَالَ يَا فَتْحُ‏ أَحَلْتَ ثَبَّتَكَ اَللَّهُ‏ إِنَّمَا اَلتَّشْبِيهُ فِي اَلْمَعَانِي‏ فَأَمَّا فِي اَلْأَسْمَاءِ فَهِيَ وَاحِدَةٌ وَ هِيَ دَالَّةٌ عَلَى اَلْمُسَمَّى‏ وَ ذَلِكَ‏ أَنَّ اَلْإِنْسَانَ وَ إِنْ قِيلَ وَاحِدٌ فَإِنَّهُ‏ يُخْبَرُ أَنَّهُ جُثَّةٌ وَاحِدَةٌ وَ لَيْسَ بِاثْنَيْنِ‏ وَ اَلْإِنْسَانُ نَفْسُهُ‏ لَيْسَ بِوَاحِدٍ لِأَنَّ أَعْضَاءَهُ مُخْتَلِفَةٌ وَ أَلْوَانَهُ مُخْتَلِفَةٌ وَ مَنْ أَلْوَانُهُ مُخْتَلِفَةٌ غَيْرُ وَاحِدٍ وَ هُوَ أَجْزَاءٌ مُجَزَّاةٌ لَيْسَتْ بِسَوَاءٍ دَمُهُ غَيْرُ لَحْمِهِ وَ لَحْمُهُ غَيْرُ دَمِهِ وَ عَصَبُهُ غَيْرُ عُرُوقِهِ وَ شَعْرُهُ غَيْرُ بَشَرِهِ وَ سَوَادُهُ غَيْرُ بَيَاضِهِ‏ وَ كَذَلِكَ سَائِرُ جَمِيعِ اَلْخَلْقِ‏ فَالْإِنْسَانُ وَاحِدٌ فِي اَلاِسْمِ وَ لاَ وَاحِدٌ فِي اَلْمَعْنَى‏ وَ اَللَّهُ جَلَّ جَلاَلُهُ هُوَ وَاحِدٌ لاَ وَاحِدَ غَيْرُهُ‏ لاَ اِخْتِلاَفَ فِيهِ وَ لاَ تَفَاوُتَ‏ وَ لاَ زِيَادَةَ وَ لاَ نُقْصَانَ‏ فَأَمَّا اَلْإِنْسَانُ‏ اَلْمَخْلُوقُ اَلْمَصْنُوعُ اَلْمُؤَلَّفُ‏ مِنْ أَجْزَاءٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ جَوَاهِرَ شَتَّى غَيْرَ أَنَّهُ بِالاِجْتِمَاعِ شَيْ‏ءٌ وَاحِدٌ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَرَّجْتَ عَنِّي فَرَّجَ اَللَّهُ عَنْكَ‏ فَقَوْلَكَ‏ اَللَّطِيفُ اَلْخَبِيرُ فَسِّرْهُ لِي كَمَا فَسَّرْتَ اَلْوَاحِدَ فَإِنِّي أَعْلَمُ‏ أَنَّ لُطْفَهُ عَلَى خِلاَفِ لُطْفِ خَلْقِهِ‏ لِلْفَصْلِ‏ غَيْرَ أَنِّي أُحِبُّ أَنْ تَشْرَحَ ذَلِكَ لِي فَقَالَ يَا فَتْحُ‏ إِنَّمَا قُلْنَا اَللَّطِيفُ لِلْخَلْقِ اَللَّطِيفِ‏ وَ لِعِلْمِهِ‏ بِالشَّيْ‏ءِ اَللَّطِيفِ‏ أَ وَ لاَ تَرَى‏ وَفَّقَكَ اَللَّهُ وَ ثَبَّتَكَ‏ إِلَى أَثَرِ صُنْعِهِ فِي اَلنَّبَاتِ اَللَّطِيفِ وَ غَيْرِ اَللَّطِيفِ‏ وَ مِنَ اَلْخَلْقِ اَللَّطِيفِ‏ وَ مِنَ اَلْحَيَوَانِ اَلصِّغَارِ وَ مِنَ اَلْبَعُوضِ‏ وَ اَلْجِرْجِسِ‏ وَ مَا هُوَ أَصْغَرُ مِنْهَا مَا لاَ يَكَادُ تَسْتَبِينُهُ اَلْعُيُونُ بَلْ لاَ يَكَادُ يُسْتَبَانُ لِصِغَرِهِ‏ اَلذَّكَرُ مِنَ اَلْأُنْثَى وَ اَلْحَدَثُ اَلْمَوْلُودُ مِنَ اَلْقَدِيمِ‏ فَلَمَّا رَأَيْنَا صِغَرَ ذَلِكَ فِي لُطْفِهِ‏ وَ اِهْتِدَاءَهُ‏ لِلسِّفَادِ وَ اَلْهَرَبَ مِنَ اَلْمَوْتِ‏ وَ اَلْجَمْعَ لِمَا يُصْلِحُهُ‏ وَ مَا فِي لُجَجِ اَلْبِحَارِ وَ مَا فِي لِحَاءِ اَلْأَشْجَارِ وَ اَلْمَفَاوِزِ وَ اَلْقِفَارِ وَ إِفْهَامَ‏ بَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ مَنْطِقَهَا وَ مَا يَفْهَمُ بِهِ أَوْلاَدُهَا عَنْهَا وَ نَقْلَهَا اَلْغِذَاءَ إِلَيْهَا ثُمَّ تَأْلِيفَ أَلْوَانِهَا حُمْرَةٍ مَعَ صُفْرَةٍ وَ بَيَاضٍ مَعَ حُمْرَةٍ وَ أَنَّهُ مَا لاَ تَكَادُ عُيُونُنَا تَسْتَبِينُهُ‏ لِدَمَامَةِ خَلْقِهَا لاَ تَرَاهُ عُيُونُنَا وَ لاَ تَلْمِسُهُ أَيْدِينَا عَلِمْنَا أَنَّ خَالِقَ هَذَا اَلْخَلْقِ‏ لَطِيفٌ لَطُفَ بِخَلْقِ مَا سَمَّيْنَاهُ‏ بِلاَ عِلاَجٍ‏ وَ لاَ أَدَاةٍ وَ لاَ آلَةٍ وَ أَنَّ كُلَّ صَانِعِ شَيْ‏ءٍ فَمِنْ شَيْ‏ءٍ صَنَعَ وَ اَللَّهُ اَلْخَالِقُ اَللَّطِيفُ اَلْجَلِيلُ خَلَقَ وَ صَنَعَ لاَ مِنْ شَيْ‏ءٍ


الکافی جلد ۱ ش ۳۱۸ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۳۲۰
روایت شده از : امام موسى كاظم عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب التوحيد
عنوان : حدیث امام موسى كاظم (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ التَّوْحِيدِ‏ بَابٌ آخَرُ وَ هُوَ مِنَ الْبَابِ الْأَوَّلِ إِلَّا أَنَّ فِيهِ زِيَادَةً وَ هُوَ الْفَرْقُ مَا بَيْنَ الْمَعَانِي الَّتِي تَحْتَ أَسْمَاءِ اللَّهِ وَ أَسْمَاءِ الْمَخْلُوقِين‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۳۴۳

فتح بن يزيد جرجانى گويد: شنيدم از امام ابو الحسن (ع) (مقصود امام كاظم است چنانچه صدوق بدان تصريح كرده و ممكن است مقصود ابو الحسن سوم امام على نقى باشد چنانچه در كشف الغمه است- از پاورقى چاپ تهران) كه مى‏فرمود: او است لطيف و خبير، شنوا و بينا و واحد و احد و صمد، نزاده است و زائيده نشده واحدى همتاى او نيست، اگر چنان باشد كه مشبهه گويند خالق از مخلوق شناخته نگردد و نه آفريننده از آفريده شده ولى او است آفريننده، جدا كرده آن را كه جسم آفريده و صورتگرى كرده و پديد آورده است از خود، زيرا چيزى شبيه او نيست و او هم به چيزى شبيه نيست، گفتم: آرى خدا مرا قربانت كند، ولى فرمودى احد است و صمد و باز فرمودى چيزى شبيه او نيست، خدا يكى است انسان هم يكى، مگر اين نيست كه در يكى بودن با هم شبيهند؟ فرمود: اى فتح محال گفتى، خدا تو را پا بر جا دارد، مورد تشبيه‏ معانى است، در صرف نام و اسم همه يكى هستند و دلالت بر مسمى دارند به اين بيان، اگر چه گويند يك انسان ولى گزارش دهند كه يك تن است و دو تن نيست و خود يك تن انسان هم از نظر معنا يكى نيست زيرا هم اعضاء مختلفه دارد و هم رنگهاى مختلف بر تن دارد آنكه چند رنگ دارد كه يكى نيست، او تيكه تيكه است يك نواخت نيست، خونش جز گوشت او است و گوشتش جز خون او است، پى او جز رگهاى او است و مويش جز بشره و پوست او است، سياهى او جز سفيدى او است و همچنين باشند ديگر مخلوقها، انسان در اسم يكى است و در معنى يكى نيست و خداى جل جلاله هم او يگانه است و جز او يگانه‏اى نيست، اختلاف ندارد و تفاوت ندارد، فزونى ندارد و كاهش ندارد، ولى انسان مصنوع و مخلوق و مركب از اجزاء مختلفه و عناصر پراكنده است جز اينكه اينها جمع شدند و يك چيز مركب تشكيل دادند. گفتم: قربانت، گره مرا گشودى و خدا به شما فرج دهد، اينكه فرمودى لطيف و خبير است براى من تفسير كن چنانچه واحد را تفسير كردى زيرا من مى‏دانم كه لطف او بر خلاف لطف خلق است براى امتياز جز اينكه مى‏خواهم آن را براى من شرح بدهى، فرمود: اى فتح، ما گفتيم لطيف است براى آنكه لطيف آفريده و علم به آن دارد نمى‏بينى (خدايت ثابت دارد و توفيق دهد) به اثر صنع او در گياه لطيف و غير لطيف و در آفرينش لطيف از جانداران خرد و پشه و از نوع جرجس و آنچه از آنها هم ريزتر است تا آنجا كه به چشم نيايند و از بس ريزند ماده از نر و نوزاد از پير آنها معلوم نشود، چون اين حيوانات خرد را ببينيم كه با لطافت خود رهبرى شوند به جهيدن بر هم و گريز از مرگ و جمع مصالح‏ خود و از آن جاندارانى كه در لجه‏هاى دريا و در پوست درختها و در بيابان‏ها و دشتهايند و با هم سخن كنند و به بچه‏هاى خود چيز بفهمانند و غذا براى آنها ببرند، پس از اين، موضوع رنگ آميزى آنها است، سرخ با زرد و سفيد با سرخ، و اينها از بس ريزند به چشم ما ديده نشوند و به دست نيايند، از ملاحظه اينها دانستيم كه آفريننده اين خلق لطيف است و لطافت نموده در آفريدن آنچه نام برديم بى‏چاره بى‏چاره‏جوئى و ابزار و آلات، و باز متوجه شويم كه هر كه چيزى سازد از ماده‏اى سازد و خداى آفريننده لطيف جليل آفريده و ساخته نه از چيزى و نه از ماده حاضرى.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۱۶۰

جرجانى گويد: شنيدم كه حضرت ابو الحسن عليه السلام ميفرمود: خدا لطيف، آگاه، شنوا، بينا، يگانه، يكتا و بى‏نياز است، نزاده و زاده نشده و هيچ كس همتاى او نيست، اگر او چنان باشد كه مشبهه گويند نه خالق از مخلوق شناخته شود و نه آفريننده از آفريده ولى اوست آفريننده، ميان او و كسى كه جسم و صورتش داده و ايجادش كرده فرق است، زيرا چيزى مانند او نيست و او مانند چيزى نباشد، عرضكردم: آرى خدايم قربانت گرداند ولى شما فرموديد او يكتا و بى‏نياز است و فرموديد چيزى مانند او نيست در صورتى كه خدا يكتا است و انسان هم يكتا است، مگر يكتائى او شبيه يكتائى انسان نيست؟ فرمود: اى فتح محال گفتى، خدايت پا برجا دارد، همانا تشبيه نسبت بمعانى است، اما نسبت باسمها همه يكى است و آنها بر صاحب نام دلالت كنند، بيانش اينست كه چون گفته شود انسان يكى است اين گفته خبردادن از آنست كه انسان يك پيكر است و دو پيكر نيست ولى خود انسان يكى نيست زيرا اعضاء و رنگهايش مختلف است، كسى كه رنگهايش مختلف است يكى نيست، أجزاءش قابل تقسيم است، يك نواخت نيست، خونش غير گوشتش و گوشتش غير خونش باشد، عصبش غير رگهايش و مويش غير پوستش و سياهيش غير سفيدى او است همچنين است مخلوقهاى ديگر، پس انسان اسمش يكى است، معنايش يكى نيست، و خداى- جل جلاله- يكتاست يكتائى جز او وجود ندارد، در او اختلاف و تفاوت و زيادى و كمى نيست، اما انسان مخلوق و مصنوعست، از اجزاء مختلف و مواد گوناگون تركيب شده، جز اينكه در حال جمع اجزاء يك چيز است، عرضكردم: قربانت گردم، رهائى و آسودگيم بخشيدى، خدايت فرج دهد، لطيف و آگاه بودن خدا را كه فرمودى برايم تفسير كن چنان كه يكتا را تفسير كردى، من ميدانم كه لطف او غير از لطف مخلوقست بجهت فرق (ميان خالق و مخلوق) ولى دوست دارم برايم شرح دهيد، فرمود: اى فتح اينكه گوئيم خدا لطيف است بجهت آفريدن چيز لطيف و دانائيش بچيز لطيف است، مگر نمى‏بينى- خدايت توفيق دهد و ثابت دارد- اثر ساخت و هنر او را در گياه لطيف و غير لطيف و در آفرينش لطيف مثل جاندار كوچك و پشه و كوچك آن و كوچكتر از آن كه بچشم در نيايد بلكه بواسطه كوچكى نر و ماده و نوزاد و پيش زاد آن تشخيص داده نشود و ما چون‏ كوچكى اين حيوان را با لطافتش ديديم و نيز رهبرى‏شدنش بنزديكى با ماده و گريز از مرگ و گرد آوردن منافع خويش و جاندارانى كه در گردابهاى دريا و پوستهاى درختان و كويرها و بيابانها و فهمانيدن برخى از آنها اندكى از سخنش را و آنچه به بچه‏هاى خود ميفهماند و خوراك برايشان ميبرد و باز موضوع رنگ آميزى آنها، سرخ با زرد و سفيد با قرمز و اينكه از خردى اندام بچشم ما هويدا نگردند، نه چشمان ما آن را بيند و نه دستهاى ما آن را لمس نمايد، از ملاحظه تمام اينها دانستيم كه خالق اين مخلوق لطيف در خلقت آنچه نام برديم لطافت بكار برده بدون رنج بردن و استعمال ابزار و آلت و نيز دانستيم كه هر كه چيزى سازد از ماده‏اى سازد ولى خداى خالق لطيف بزرگوار خلقت و صنعش از ماده‏اى نبوده.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۳۷۹

على بن ابراهيم، از مختار بن محمد همدانى و محمد بن حسن، از عبداللَّه بن حسن علوى همه روايت كرده‏اند، از فتح بن يزيد جُرجانى، از حضرت ابوالحسن (كه مراد از آن، امام رضا عليه السلام است. چنانچه از توحيد صدوق ظاهر مى‏شود و بعضى گفته‏اند كه از كشف الغمه اربلى بر مى‏آيد، كه مراد از آن، حضرت امام على نقى عليه السلام باشد با آن‏كه مقتضاى قاعده اطلاق، بايست كه مراد، حضرت امام موسى كاظم عليه السلام باشد. و على اى تقدير) فتح راوى گفت كه: از آن حضرت شنيدم كه مى‏فرمود: «خدا، لطيف و آگاه و شنوا و بينا و يكتا و يگانه است و پناه محتاجان است. كسى را نزاد و كسى او را نزاد، و هيچ‏كس او را همتا نبوده و نخواهد بود. خالق از مخلوق، و سازنده از ساخته شده، شناخته نشده و نمى‏شود، وليكن اوست پديد آورنده‏اى كه معروف است، و در ميانه آنها كه مجسم و مصور گردانيده، فرق قرار داده (به اين‏كه در ميانه چيزها و آنچه باعث امتياز از آنها باشد، در ايجاد، ما به الامتيازى قرار داد نموده)، كه بعضى را جسم و بعضى را صورت گردانيده و آن را بر وفق حكمت ايجاد فرموده؛ زيرا كه بود يا در هنگامى كه بود و چيزى با او نبود كه به او شباهت داشته باشد، يا آن جناب به چيزى شباهت داشته باشد» (در ذات، يا صفات؟) عرض كردم: بلى، چنين است وليكن تو فرمودى كه: خدا يكى است و پناه نيازمندان و فرمودى كه: چيزى با آن جناب شباهت ندارد و خدا يكى است، و انسان نيز يكى است. آيا يگانگى به هم شباهت ندارد؟ و حضرت فرمود كه: «اى فتح، قول محالى گفتى (يا معنى آن است كه آيا از اعتقاد خود دست برداشتى؟) خدا تو را ثبات داد كه از اعتقاد حق دست بر ندارى. جز اين نيست كه آن تشبيه كه جايز نيست، در معانى است. اما در نام‏ها، پس آنها يكى است و خاصيت آنها دلالت بر مسمى است. و بيان آنچه مذكور شد، به اين وجه است كه آدمى و هر چند كسى بگويد كه يكى است، خبر مى‏دهد كه جثّه و تن او يكى است و دوتا نيست، وليكن خود آدمى يكى نيست؛ زيرا كه اعضا و رنگ‏هاى او با هم اختلاف دارند، و آن‏كه رنگ‏هاى او مختلف‏ باشند، يكى نمى‏باشد، بلكه آن اجزايى است پاره پاره، كه به هم وصل شده‏اند و با هم برابر نيستند؛ خون او، غير گوشت و گوشت او، غير خون او و پى او، غير رگ‏هاى او و موى او، غير پوست او و سياهى او، غير سفيدى اوست. و همچنين باقى مانده اعضا و رنگ‏هاى او و ساير خلائق. پس آدمى در اسم يكى است، وليكن در معنى يكى نيست. و خداى- جلّ جلاله- يكى و يگانه‏اى است كه غير او يكى و يگانه نيست. و در آن جناب اختلاف و خِلل و اعوجاج و عدم تناسبى نيست، و زياد نمى‏شود و كم نمى‏گردد. و اما آدمى كه مخلوق و مصنوع اوست، مركب است از اجزاى مختلفه و جوهرهاى پراكنده كه سر به هم آورده و به واسطه اجتماع با هم، يك چيز شده». عرض كردم كه: فداى تو گردم، اندوه مرا بردى، خدا اندوه تو را زائل گرداند! پس تفسير لطيف و خبير را براى من بيان فرما، چنانچه تفسير يكى را بيان فرمودى؛ به درستى كه من اجمالًا مى‏دانم كه لطف خدا، بر خلاف لطف خلق اوست، به جهت فرق ظاهرى كه در ميانه او و ايشان است، مگر آن‏كه دوست مى‏دارم كه تو آن را براى من شرح و بيان فرمايى. حضرت فرمود كه: «اى فتح، ما خدا را لطيف ناميديم به جهت خلق امور لطيفه و علمى كه به چيز لطيف دارد. «۱» اى فتح، خداى تعالى توفيق دهد تو را و تو را ثابت بدارد. آيا نظر نمى‏كنى به سوى نشانه صنعت آن جناب در گياه لطيف و غير لطيف و غير آن، از خلق لطيف و از حيوان‏هاى ريزه و از بَعوض و جِرِجس (كه دو نوع از پشه‏هاى ريزه‏اند) و آنچه از اينها خُردتر است كه از غايت ريزكى، نزديك است كه چشم‏ها آن را درنيابد، بلكه نزديك است كه به جهت خُردى كه دارد، نر آن از ماده و آنچه تازه متولد شده از آنچه پيش بوده، معلوم نگردد، و ما چون كوچكى و ريزكى آن را ديديم، با آن لطافتى كه دارد و ديديم كه را به سوى مجامعت برده و كيفيت آن را دانسته، و ديديم كه از مرگ و آنچه موجب تلف و اذيت اوست، مى‏گريزد و آنچه را كه صلاح او در آن است جمع مى‏كند، و ديديم آنچه را كه در قعر درياها و آنچه در پوست درختان و بيابان‏ها و صحراهاى خشك و بى آب و علف آفريده، و ديديم كه سخن يكديگر را مى‏فهمند، يا به رموز و اشارات آنچه در نظر دارند حالى يكديگر مى‏نمايند، و آنچه فرزندان آنها به واسطه آن از ايشان مى‏فهمند و آنها مطالب خويش را چگونه به ايشان‏ __________________________________________________

(۱). و لطيف به معنى نازك و ريزه و كوچك است. (مترجم)

مى‏فهمانند، و ديديم كه روزى را به سوى ايشان مى‏برند، بعد از آن ديديم كه رنگ‏هاى ايشان را با مناسبت تمام با هم تركيب كرده، كه سرخى را با زردى و سفيدى را با سرخى به هم ضمّ فرمود، و ديديم آنچه را كه نزديك است كه به چشم‏هاى ما در نيايد، به جهت ريزكى خلقتى كه دارد، بلكه چشم‏هاى ما آن را در نيابد، و دست‏هاى ما نتواند كه آن را لمس نمايد، دانستيم كه خالق اين خلق و صانعى كه دارد، لطيف است و در آفريدن آنچه نام آن برديم، بسيار لطف به كار برده بى‏مباشرت عضو و جارحه و بى‏ارادت و اسباب و بدون ماده و مدّه، با آن‏كه مى‏دانيم كه صانع هر چيزى آن را از چيزى ساخته و خداى آفريدگار و صاحب لطف و بزرگوار چيزى را از چيزى نيافريده و نساخته» (بلكه به قلم و صنع پرگار قدرت بر لوح عدم چنين نسخه‏ها نوشته و اين نقوش و صورت‏ها را نگاشته و به آب زندگى گلستان وجود را با اين گل‏هاى صنعت آراسته).


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)