فَفَسَق

از الکتاب

آیات شامل این کلمه

ریشه کلمه

قاموس قرآن

(بر وزن قشر) خروج از حق اهل لغت گفته‏اند: «فَسَقَتِ الرُّطَبَةُ عَنْ قِشْرِها» خرما از غلاف خود خارج شد به تصريح راغب فسق شرعى از همين ريشه است در مصباح و اقرب گفته به قولى آن به معنى خروج شى‏ء از شى‏ء على وجه الفساد است. پس فسق و فسوق خروج از حق است چنانكه در باره ابليس فرموده: [كهف:50]. يعنى او از جن بود و از دستور خدايش خارج شد و اطاعت نكرد. كافر فاسق است كه بالتمام از شرع خارج شده و گناهكار فاسق است كه به نسبت گناه از شرع و حق كناررفته است. [انعام:121]. از آنچه نام خدا در وقت ذبح آن ذكر نشده نخوريد خوردن آن فسق و خروج از شرع است ظاهرا ضمير «اِنََّهُ» به «اَكْل» راجع است. و يا آن ذبيحه كارى خارج از شرع است. [بقره:197]. درحج جماع، خروج از طاعت خدا و مجادله نيست و در روايات فوق به «كذب» و جدال به «لاوَاللَّهِ وَ بَلى وَاللَّهِ» تفسير شده است. [حجرات:11]. در جوامع الجامع و الميزان اسم را ذكر معنى كرده است گويند: فلانى نامش با خوبى يا با بدى مشهور است در آيه نهى شده از اينكه نام مؤمنى با فسق و با بدى برده شودمثلا: اين فلان كاره است يا فلان كاره بوديعنى: بد ذكرى است ذكر مردم با فسق پس از ايمان آوردن آنها. صدر آيه كه در نهى از لقب بد و طعنه و عيبجوئى است اين مطلب را روشن مى‏كند. عدم اعتبار قول فاسق‏ [حجرات:6]. آيه شريفه قول فاسق را بى اعتبار معرفى مى‏كند و مفهوم آن اثبات عمل به خبر ثقه است. و اين در صورتى است كه فسق فاسق معلوم باشديعنى: اى اهل ايمان اگر فاسقى خبرى پيش شما آورد در باره آن تحقيق كنيد مبادا از روى عدم علم قومى راآسيب رسانيد و بركرده خويش پشيمان شويد. اين كريمه تصديق و امضاء بناء عقلاست كه به خبر شخص موثق اعتبار قائل اند و در صورت اخبار شخص فاسق و بدكار، تحقيق وجستجو مى‏كنند. *** شيعه و اهل سنت اتفاق دارند در اينكه آيه فوق در باره وليدبن عقبة بن ابى معيط نازل شده آنگاه كه از طرف رسول خدا«صلى الله عليه و آله» مأمور جمع آورى صدقات بنى مصطلق گرديد. ابن كثير در تفسيرخود از مسند احمد نقل كرده: حارث بن ابى اضرار فرمانرواى بنى مصطلق (كه پدر جويريه زن رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله» بود) گويد: محضر رسول خدا آمدم، اسلام را به من عرضه كرد قبول و اقرار كردم، به زكوة دعوتم كرد پذيرفتم، گفتم اى رسول خدا به نزد قوم خويش برگشته آنها را به اسلام و زكوة دعوت كنم هركه پذيرفت زكوتش را جمع مى‏كنم و در فلان وقت نماينده‏اى مى‏فرستيد آنچه جمع كرده‏ام محضر شما بياورد. چون حارث زكوة را جمع آورى كرد در وقت معين نماينده آن حضرت نيامد، حارث گمان كرد غضبى از جانب خدا و رسول شده كه نماينده حضرت نيامد. بزرگان قوم را خواند و گفت: رسول خدا به من وعده فرموده بود كه كسى را براى بردن زكوة جمع شده، بفرستد. رسول خدا خلف وعده نمى‏كند اين نيست مگر به واسطه غضبى، بياييد محضر رسول خدا برويم. از آن طرف رسول خدا«صلى اللَّه عليه و آله» وليدبن عقبه را براى آوردن زكوة فرستادند، او مقدارى از راه بنى مصطلق را پيمود ترسيد و برگشت (زيرادر جاهليت با آنها دشمنى داشت) و گفت: يا رسول الله حارث زكوة را نداد و خواست مرا نيز بكشد، آن حضرت در غضب شد و عده‏اى را پيش حارث فرستاد او كه با سران قوم عازم مدينه بود در راه با فرستادگان آن حضرت برخورد و گفت: چه مأموريتى داريد؟ گفتند: برای کار تو. گفت: چه کاری؟ گفتند: رسول خدا وليد را پيش تو فرستاده و او خبرداده كه زكوة را نداده و قصد كشتن او راداشته‏اى!!! گفت: نه به خدائيكه محمد«صلى اللَّه عليه و آله» را به حق فرستاده من نه او را ديده‏ام و نه پيش من آمده است. چون حارث وارد محضر آن حضرت گرديد فرمود: زكوة را ندادى و خواستى فرستاده مرا بكشى؟! «مَنَعْتَ الزَّكوةَ وَ اَرَدْتَ قَتْلَ رَسُولى»؟ گفت: نه به خدائيكه تو را به حق فرستاده نه من او را ديده‏ام و نه پيش من آمده است. و علت آمدن من اين است كه فرستاده شما نيامد فكركردم غضبى از جانب خدا ورسول بر ما شده است. پس آيه «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا انْ جاءَكُمْ فاسِقٌ...» نازل گرديد.