تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۶۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
'''{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۶۲ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۶۴}}
__TOC__
__TOC__


خط ۱۰۴: خط ۱۰۶:
==آيه ۲۸ ـ ۳۱ ==
==آيه ۲۸ ـ ۳۱ ==
آيه و ترجمه  
آيه و ترجمه  
وَ اصـبرْ نَفْسك مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْنَاك عـَنـهـُمْ تـُرِيـدُ زِينَةَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً(۲۸)
وَ اصـبرْ نَفْسك مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْنَاك عـَنـهـُمْ تـُرِيـدُ زِينَةَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً(۲۸)
وَ قـُلِ الْحـَقُّ مـِن رَّبِّكمْ فَمَن شاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظلِمِينَ نَاراً أَحَاط بهِمْ سرَادِقُهَا وَ إِن يَستَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كالْمُهْلِ يَشوِى الْوُجُوهَ بِئْس ‍ الشرَاب وَ ساءَت مُرْتَفَقاً(۲۹)
وَ قـُلِ الْحـَقُّ مـِن رَّبِّكمْ فَمَن شاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظلِمِينَ نَاراً أَحَاط بهِمْ سرَادِقُهَا وَ إِن يَستَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كالْمُهْلِ يَشوِى الْوُجُوهَ بِئْس ‍ الشرَاب وَ ساءَت مُرْتَفَقاً(۲۹)
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسنَ عَمَلاً(۳۰)
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسنَ عَمَلاً(۳۰)
أُولَئك لهَُمْ جـَنَّت عـَدْنٍ تـجـْرِى مـِن تـحـْتـهـِمُ الاَنـهـَرُ يـحـَلَّوْنَ فـِيـهـَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ يَلْبَسونَ ثِيَاباً خُضراً مِّن سندُسٍ وَ إِستَبرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلى الاَرَائكِ نِعْمَ الثَّوَاب وَ حَسنَت مُرْتَفَقاً(۳۱)
أُولَئك لهَُمْ جـَنَّت عـَدْنٍ تـجـْرِى مـِن تـحـْتـهـِمُ الاَنـهـَرُ يـحـَلَّوْنَ فـِيـهـَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ يَلْبَسونَ ثِيَاباً خُضراً مِّن سندُسٍ وَ إِستَبرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلى الاَرَائكِ نِعْمَ الثَّوَاب وَ حَسنَت مُرْتَفَقاً(۳۱)
<center> تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۱۴ </center>
<center> تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۱۴ </center>
ترجمه :
ترجمه :
خط ۱۴۵: خط ۱۴۷:
«'''و دوزخ چه بد جايگاه محل اجتماعى است '''»؟! (و سائت مرتفقا).
«'''و دوزخ چه بد جايگاه محل اجتماعى است '''»؟! (و سائت مرتفقا).


'''{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۶۲ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۶۴}}


[[رده:تفسیر نمونه]]
[[رده:تفسیر نمونه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۴:۱۰

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



گـر چـه پـيـدا كـردن دقـيـق مـحـل ايـن مـاجـرا تـاثـيـر زيـادى در اصل داستان و نكات تربيتى آن و اهميت تاريخيش نمى گذارد و اين تنها ماجرائى نيست كه ما اصل داستانش را شناخته ايم ولى از پاره اى از جزئياتش اطلاع كافى نداريم ، اما مسلما دانستن محل اين حادثه مى تواند كمك به فهم بيشتر خصوصيات آن كند. بـه هـر حـال در مـيـان احـتـمـالات و اقـوالى كـه در ايـن زمـيـنـه وجـود دارد دو قول صحيحتر به نظر مى رسد: نـخـسـت ايـنـكه اين حادثه در شهر «افسوس » واقع شده و اين غار در نزديكى آن قرار داشته است . ويرانه هاى اين شهر هم اكنون در نزديكى «ازمير» در «تركيه » به چشم مى خورد، و در كنار قريه «اياصولوك » در كوه «ينايرداغ » هم اكنون غارى ديده مى شود كه فاصله چندانى از «افسوس » ندارد.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۰۱

ايـن غار، غار وسيعى است كه مى گويند آثار صدها قبر در آن بچشم مى خورد و به عقيده بسيارى ، غار اصحاب كهف همين است . بـطـورى كـه اربـاب اطـلاع نـقـل كـرده انـد دهـانـه ايـن غـار بـه سـوى شـمـال شـرقـى است ، و همين سبب شده كه بعضى از مفسران بزرگ در اصالت آن ترديد كـنـنـد، در حالى كه اين وضع مويد اصالت آن است ، زيرا قرار گرفتن آفتاب به هنگام طـلوع در سـمـت راسـت غـار و در هـنـگـام غروب در سمت چپ ، مفهومش آن است كه دهانه غار به سوى شمال و يا اندكى متمايل به شمال شرقى باشد. عـدم وجـود مـسجد و معبدى در حال حاضر در كنار آن دليلى بر نفى اصالت آن نيز نخواهد بود، چه اينكه ممكن است با گذشتن حدود ۱۷ قرن آثار آن معبد از بين رفته باشد. دومـيـن غار، غارى است كه در نزديكى پايتخت «اردن » يعنى شهر «عمان » واقع شده است ، در نزديكى روستائى بنام «رجيب ». در بالاى اين غار آثار صومعه اى ديده مى شود كه طبق پاره اى از قرائن مربوط به قرن پـنـجـم مـيـلادى اسـت كـه بـعـد از غـلبـه مـسـلمـيـن بـر آنـجـا تبديل به مسجد شده و محراب و ماءذنه دارد. ۳ - جـنـبـه هـاى آمـوزنـده اين داستان - اين ماجراى عجيب تاريخى كه قرآن آنرا خالى از هر گـونه خرافه و مطالب بى اساس و ساختگى آورده است ، مانند همه داستانهاى قرآن مملو از نكات سازنده ى تربيتى است كه در لابلاى تفسير آيات به آنها اشاره شد، ولى لازم مـى دانـيـم در ايـنـجـا نـيز به عنوان جمعبندى به آنها اشاره كنيم تا به هدف اصلى قرآن نزديكتر شويم . الف : نـخـسـتـيـن درس ايـن داسـتـان همان شكستن سد تقليد و جدا شدن از همرنگى با محيط فاسد است ، جوانمردان اصحاب كهف همانگونه كه ديديم

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۰۲

استقلال فكرى خود را در برابر اكثريت گمراه محيط از دست ندادند، و همين امر سبب نجات و رستگاريشان شد، اصـولا انـسـان بـايـد «سـازنـده محيط» باشد نه «سازش كار با محيط» و به عكس آنـچـه سـسـت عنصران فاقد شخصيت مى گويند «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو» افراد باايمان و صاحبان افكار مستقل مى گويند «همرنگ جماعت شدنت رسوائى است !» ب : «هجرت » از محيطهاى آلوده درس ديگرى از اين ماجراى عبرت انگيز است ، آنها خانه هـاى شـاهـانـه و مرفه و مملو از نعمتهاى مادى را رها كردند و به انواع محروميتها در غارى كـه فاقد همه چيز بود تن در دادند، تا ايمان خود را حفظ كنند و تقويت دستگاه ظلم و جور و كفر و شرك ننمايند. ج : «تـقـيه » به معنى سازنده اش درس ديگر اين داستان است ، آنها اصرار داشتند كه وضـعـشـان بـراى مـردم شـهـر روشـن نـشـود و هـمچنان در پرده اسرار بماند، مبادا بيهوده جـانـشـان را از دسـت دهـنـد، و يا به اجبار آنها را به همان محيط فاسد بازگردانند، و مى دانيم تقيه چيزى جز اين نيست كه انسان موضع واقعى خود را در جائى كه افشاگرى بى نـتـيـجـه است مكتوم دارد تا نيروى خود را براى موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ كند. د: عـدم تـفاوت در ميان انسانها در مسير الله و قرار گرفتن «وزير» در كنار «چوپان » و حتى سگ پاسبانى كه راه آنها را مى سپرد، درس ديگرى در اين

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۰۳

زمينه است ، تا روشن شود امتيازات دنياى مادى ، و مقامات مختلف آن كمترين تاثيرى در جدا كـردن صـفوف رهروان راه حق ندارد كه راه حق راه توحيد است و راه توحيد راه يگانگى همه انسانها است . ه‍: امدادهاى شگفت آور الهى به هنگام بروز بحرانها نتيجه ديگرى است كه به ما مى آموزد، ديـديـم كـه چـگـونه خداوند اصحاب كهف را براى نجات از آن شرائط نامطلوب اجتماعى ، سـالهـا در خـواب عميق فرو برد، و در زمان مساعدى از خواب بيدار كرد، زمانى كه از آنها بـه عـنوان جمعى از قهرمانان راه توحيد قدردانى كردند، و نيز ديديم در اين مدت چگونه بـدنـهاى آنها را از گزند حوادث حفظ كرد، و رعب و وحشت را سپرى براى محافظت آنها در مقابل مهاجمين قرار داد. و: آنها در اين داستان درس «پاكى تغذيه » حتى در سختترين شرائط را به ما آموختند، چـرا كـه غـذاى جـسـم انسان اثر عميقى در روح و فكر و قلب انسان دارد، و آلوده شدن به غذاى حرام و ناپاك انسان را از راه خدا و تقوى دور مى سازد. ز: لزوم تـكيه بر مشيت خدا، و استمداد از لطف او، و گفتن «انشاء الله » در خبرهائى كه از آينده مى دهيم ، درس ديگرى بود كه در ضمن اين داستان آموختيم . ح : ديـديـم كـه قـرآن از آنها به عنوان «جوانمردان » (فتية ) ياد مى كند، در حالى كه طـبـق بـعـضـى از روايـات آنـهـا از نـظـر سـن ، جـوان نـبـودنـد، و اگـر قـبـول كـنـيـم كـه آنـهـا در آغـاز وزيران شاه جبار بودند نيز مى توان پذيرفت كه سن و سـالى داشـتـنـد، ايـن نـشـان مـى دهـد كـه مـنـطـق قـرآن در مـورد جـوانـى هـمـان رعـايـت اصول جوانمردى ، يعنى پاكى ، گذشت ، شهامت و رشادت است . ط: لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان درس آموزنده ديگر اين داستان است ، چرا كه آنها به هنگامى كه مى خواستند آئين شرك آلود محيطشان

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۰۴

را مورد انتقاد قرار دهند به دلائل منطقى متوسل مى شدند كه نمونه هائى از آن را در آيات ۱۵ و ۱۶ همين سوره خوانديم . اصـولا اساس كار همه پيامبران و رهبران الهى در برخورد با مخالفان بحث آزاد و منطقى بوده ، و توسل به زور، آنهم براى خاموش كردن آتش فتنه منحصر به مواردى بوده كه بحث منطقى موثر نمى افتاد، يا مانع بحثهاى منطقى مى شدند. ى : بـالاخـره مـسـاله امـكـان مـعـاد جـسـمانى و بازگشت انسانها به زندگى مجدد به هنگام رستاخيز: آخرين و دهمين درسى است كه اين ماجرا به ما مى دهد كه شرح آنرا در مباحث آينده به طور مبسوط مطالعه خواهيم كرد. نـمـى گـوئيم نكات آموزنده اين داستان منحصر به اينها است ، ولى حتى يكى از اين «ده درس آمـوزنـده » بـراى نـقـل چـنين داستانى كافى به نظر مى رسد تا چه رسد به همه آنها. بـه هـر حـال ، هـدف سـرگـرمـى و داسـتـان سـرائى نـيـسـت ، هدف ساختن انسانهاى مقاوم ، بـاايـمـان ، آگـاه و شـجـاع اسـت ، كـه يـكـى از طـرق آن نـشـان دادن الگـوهـاى اصيل در طول تاريخ پرماجراى بشرى است . آيا داستان اصحاب كهف علمى است ؟ سرگذشت اصحاب كهف مسلما در هيچيك از كتب آسمانى پيشين نبوده است (اعم از كتب اصلى و كـتـب تـحـريـف يـافـتـه كـنـونـى ) و نـبـايـد هـم بـاشـد، زيـرا طـبـق نقل تاريخ ، اين حادثه مربوط به قرون بعد از ظهور مسيح (عليه السلام ) است . ايـن جـريـان مربوط به زمان «دكيوس » (كه معرب آن «دقيانوس » است ) مى باشد، كه در عصر او مسيحيان تحت شكنجه سختى قرار داشتند. و بـه گـفته مورخان اروپائى اين حادثه ميان سالهاى ۴۹ تا ۲۵۱ ميلادى روى داده است ، اين مورخان مدت خواب آنها را ۱۵۷ سال مى دانند، و آنها را

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۰۵

بـه عـنـوان «هـفـت تـن خـفـتـگـان افسوس » مى شناسند در حالى كه در ميان ما به عنوان «اصحاب كهف » شناخته مى شوند. اكـنـون بـبـينيم «افسوس » كجاست و نخستين دانشمندانى كه در زمينه داستان اين خفتگان كتاب نوشته اند چه كسانى ، و در چه قرنى بوده اند: «افـسـوس » يـا «افـسـس » (بـه ضـم الف و سـيـن ) يكى از شهرهاى آسياى صغير (تـركـيه كنونى كه قسمتى از روم شرقى قديم است ) بوده و در نزديكى رود كاستر در حـدود ۴۰ مـيـلى جـنـوب شـرقـى «ازمـيـر» قرار داشته كه پايتخت پادشاه «الونى » محسوب مى شده است . «افـسـوس » بـخـاطـر مـعـبد معروف و بتخانه «ارطاميس » كه از عجائب هفتگانه جهان بوده نيز معروفيت جهانى دارد. مى گويند داستان اصحاب كهف براى نخستين بار در قرن پنجم ميلادى به وسيله يكى از دانـشـمـنـدان مـسـيحى بنام «ژاك » كه خليفه كليساى سوريه بود در رساله اى كه به زبـان سـريـانـى نـوشـتـه اسـت تـشـريـح گـرديـد، سـپـس شـخـص ديـگـرى بـه نـام «گـوگـويـوس » آن رسـاله را بـه لاتـيـنـى تـرجـمـه نـمـود و نـام «جـلال شهداء» را بر آن گذاشت و اين خود مى رساند كه اين حادثه يكى دو قرن پيش از ظـهـور اسـلام در مـيـان مـسـيـحـيـان شـهـرت داشـتـه ، و مـورد تـوجـه محافل كليسائى بوده است . البـتـه همانطور كه اشاره شد پاره اى از مشخصات آن - از جمله مقدار مدت خواب آنها - با آنـچـه در مـنـابـع اسـلامـى آمـده تـفـاوت دارد زيـرا قـرآن صريحا مدت خواب آنها را ۳۰۹ سال ذكر كرده است . از طرفى طبق نقل «ياقوت حموى » در كتاب «معجم البلدان » (جلد

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۰۶

دوم صـفـحـه ۸۰۶) و «ابـن خرداد» به در كتاب «المسالك و الممالك » (صفحه ۱۰۶ تا ۱۱۰) «و ابوريحان بيرونى » در كتاب «الاثار الباقيه » (صفحه ۲۹۰) جمعى از جـهـانـگـردان قـديـم در شهر «آبس » غارى يافته اند كه در آن چندين جسد خشك شده وجود داشته است ، و احتمال مى دهند كه اين موضوع مربوط به همين داستان باشد. از لحـن آيـات قـرآن در سـوره كهف ، و شاءن نزولهائى كه در اين زمينه در منابع اسلامى بـراى آيـات مزبور وارد شده ، استفاده مى شود كه حادثه مزبور در ميان دانشمندان يهود نـيـز بـعـنـوان يك حادثه تاريخى مشهور بوده است : و به اين ترتيب مسلم مى گردد كه ماجراى اين خواب طولانى در منابع تاريخى اقوام مختلف آمده است . در مـورد خـواب طـولانـى خـفـتـگـان شـهـر افـسـوس (اصـحـاب كـهـف ) كـه سـاليـان درازى بطول انجاميده ممكن است افرادى ترديد كنند و آنرا با موازين علمى سازگار ندانند و لذا آنرا در رديف «اسطوره ها و افسانه ها» فرض كنند زيرا: اولا: چـنـين عمر طولانى چند صد ساله براى افراد بيدار بعيد است تا چه رسد به افراد خواب ! ثانيا: اگر قبول كنيم كه در بيدارى چنين عمرى امكان پذير است براى كسى كه در خواب بـاشـد امـكـان ندارد، زيرا مشكل غذا و آب پيش مى آيد كه چگونه ممكن است انسانى در چنان مـدتـى بـدون غـذا و آب زنده بماند، و اگر براى هر روز فرضا يك كيلو غذا و يك ليتر آب در نـظر بگيريم براى عمر اصحاب كهف بيش از يكصد تن غذا و يكصد هزار ليتر آب لازم است كه ذخيره كردن آن در خود بدن معنى ندارد. ثـالثـا: اگـر از هـمـه ايـنـهـا صـرف نـظـر كـنـيـم بـاز ايـن اشكال پيش مى آيد كه

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۰۷

مـانـدن بـدن در شـرايـط يـكنواخت ، براى چنان مدت طولانى ، به ارگانيزم آن صدمه مى زند. ضايعات فراوانى بار خواهد آورد. ايـن ايـرادهـا مـمـكـن اسـت در بـدو نـظـر بـن بـسـتـهـا و مـوانـع غـيـر قابل عبورى بر سر راه اين مساله مجسم كند، در حالى كه چنين نيست زيرا: اولا: مـسـاله عـمـر دراز مـدت ، يـك مـسـاله غـيـر عـلمـى نـيـسـت ، چـه ايـنـكـه مـى دانـيـم طول عمر هيچ موجود زنده اى - از نظر علمى - ميزان ثابت و معينى ندارد كه با فرا رسيدن آن مرگ حتمى باشد. به عبارت ديگر درست است كه نيروهاى جسمى انسان هر چه باشد بالاخره محدود و پايان پـذيـر اسـت ، امـا ايـن سـخـن بـه آن مـعـنى نيست كه بدن يك انسان ، يا موجود زنده ديگر، تـوانـائى زيـست بيشتر از مقدار عادى را ندارد، و مثلا همانطور كه در طبيعت هنگامى كه آب بـه يـكـصـد درجـه حرارت رسيد مى جوشد و در درجه صفر يخ مى زند، انسان هم كه به يـكـصـد و يـا يـكـصـد و پنجاه سال رسيد قلب او الزاما متوقف مى گردد و مرگ او فرا مى رسد. بـلكـه مـيـزان طـول عـمـر مـوجـودات زنده بستگى زيادى با وضع زندگى آنها دارد و با تـغـيـيـر شـرايـط كاملا تغيير پذير است گواه زنده اين سخن اين است كه از يك طرف مى بـيـنـيـم هـيچيك از دانشمندان جهان ميزان معينى براى عمر انسان تعيين نكرده اند، و از سوى ديـگر توانسته اند در آزمايشگاه ها گاهى طول عمر بعضى از موجودات زنده را به دو يا چند برابر، و گاهى به ۱۲ برابر و بيشتر برسانند، و حتى امروز به ما اميدوارى مى دهـنـد كـه در آيـنـده بـا پيدا شدن «روشهاى نوين عملى » عمر انسان به چندين برابر فـعـلى افـزايـش ‍ خـواهـد يـافـت ، ايـن دربـاره اصـل مـسـاله طول عمر. ثـانيا: در مورد آب و غذا در اين خواب طولانى اگر خواب عادى و معمولى باشد، مى توان حـق را بـه ايـراد كـنـنـده داد كـه ايـن مـوضـوع بـا اصـول عـلمـى سـازگـار نـيست ، زيرا سوخت و ساز بدن به هنگام خوابهاى گر چه عادى كـمـى از حـال بيدارى كمتر است ولى رويهمرفته براى سالهاى متمادى بسيار زياد خواهد بود،

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۰۸

امـا بايد توجه داشت كه خوابهائى در جهان طبيعت وجود دارد كه مصرف غذاى بدن در آنها بسيار ناچيز است مانند زمستانخوابى زمستانخوابى : بـسـيـارى از جانداران هستند كه در سرتاسر زمستان در خواب فرو مى روند و باصطلاح علمى «زمستان خوابى » دارند. در ايـن نـوع خـوابـهـا فـعـاليـتـهـاى حـياتى تقريبا متوقف مى گردد، و تنها شعله بسيار ضـعـيـفـى از آن روشـن اسـت ، «قـلب » تـقـريـبـا از ضـربـان مـى افتد و يا به تعبير صـحـيـحـتـر ضـربـان آن بـقـدرى خـفـيـف مـى شـود كـه ابـدا قابل احساس نيست . در اين گونه موارد، بدن را مى توان به كوره هاى عظيم تشبيه كرد كه به هنگام خاموش كردن آنها «شمعكى » از آن در حال اشتعال است ، واضح است كه مقدار خوراكى را كه آن كوره در يك روز از مواد نفتى (مثلا) مى طلبد تا شعله هاى عظيم خود را به آسمان بفرستد ممكن است خوراك دهها يا صدها سال آن در حال اشـتـعـال شـمـعـك بـسـيـار كـوچـك بـاشـد (البـتـه ايـن بـسـتـگـى بـه شـعـله هـاى عـظـيـم حال بيدارى كوره ، و حال شمعك آن دارد). دانشمندان در مورد زمستانخوابى بعضى از جانداران چنين مى گويند: ((اگـر وزغـى را كه در حال زمستانخوابى است از جايش بيرون آوريم ، به نظر مرده مى رسـد، در شـشهاى او هوا نيست ، ضربان قلبش چنان ضعيف است كه نمى توان به آن پى بـرد، در ميان حيوانات خونسرد كه زمستانخوابى دارند بسيارى از پروانه ها و حشرات و حـلزونهاى خاكى و خزندگان را مى توان نام برد. بعضى از پستانداران (خونگرم ) نيز زمـسـتانخوابى دارند، در دوران زمستانخوابى ، فعاليتهاى حياتى بسيار كند مى شود، و چربى ذخيره بدن آنها به تدريج مصرف مى گردد)).

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۰۹

مـنـظـور ايـن اسـت كـه يـك نـوع خـواب داريـم كـه در آن نـيـاز بـه غـذا، فـوق العـاده تـقليل پيدا مى كند و فعاليتهاى حياتى نزديك به صفر مى رسد، و اتفاقا همين موضوع كـمـك بـه جلوگيرى از فرسودگى اعضا و طول عمر اين گونه جانداران مى كند. اصولا زمـسـتـانـخـوابـى بـراى ايـن حـيـوانـات كـه احـتـمـالا قـادر بـر تحصيل غذاى خود در زمستان نيستند فرصت بسيار گرانبهائى است . نمونه ديگر: دفن مرتاضان در مورد مرتاضان نيز ديده شده است كه بعضى از آنها را در برابر چشمان حيرتزده عده اى از افـراد ديـربـاور، در تـابوت گذارده و گاهى براى مدت يك هفته در زير خاك دفن كـرده انـد، و پـس از تمام شدن مدت مزبور بيرون آورده و ماساژ و تنفس مصنوعى داده اند تا كم كم به حال عادى بازگردد. مساله نياز به غذا در اين مدت اگر مهم نباشد: مساله نياز به اكسيژن هوا بسيار مهم است . زيرا مى دانيم حساسيت سلولهاى مغز مخصوصا در برابر اكسيژن . و نيازشان به اين ماده حـياتى به قدرى زياد است كه اگر چند دقيقه از آن محروم بمانند ضايع مى شوند. حالا چـطـور اسـت كـه جـنـاب مـرتـاض كـمـبـود اكـسـيـژن را مـثـلا بـراى مـدتى در حدود يك هفته تحمل مى كند؟ پـاسـخ ايـن سـئوال بـا تـوجـه بـه تـوضـيـحـى كـه داديـم چـنـدان مـشـكـل نـيـسـت ، در ايـن مـدت فـعـاليـت حـياتى بدن مرتاض «تقريبا» متوقف مى گردد، بـنـابـرايـن نـيـاز سـلولهـا بـه اكـسـيـژن و مـصـرف آن فـوق العـاده تـقـليل مى يابد، بطورى كه در اين مدت همان هواى محفظه تابوت براى تغذيه يك هفته سلولهاى تن او كافى است !. منجمد ساختن بدن انسان زنده در مـورد مـنـجـمـد سـاخـتن بدن جانداران و حتى بدن انسان (براى طولانى ساختن عمر آنها) امـروز تـئوريـهـا و بـحـثـهـاى فـراوانـى وجـود دارد كـه قـسـمـتـى از آن جـامـه عمل به خود پوشيده است .

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۱۰

طـبـق اين تئوريها، ممكن است با قرار دادن بدن انسان يا حيوانى در سرماى زير صفر طبق روش خاصى حيات و زندگى او را متوقف ساخت ، بدون اينكه واقعا بميرد، و پس از مدتى كـه لازم بـاشـد او را در حـرارت مـنـاسـبـى قـرار دهـنـد و دوبـاره بـه حال عادى بازگردد!. بـراى مـسـافـرتـهـاى فـضـائى بـه كـرات دور دسـت كـه احـتـمـالا صـدهـا يـا هـزاران سـال طـول مـى كـشـد طـرحـهـائى پـيـشـنـهـاد شـده كـه يكى از آنها همين طرح است كه بدن فضانورد را در محفظه خاصى قرار دهند، و آنرا منجمد سازند، و پس از ساليان دراز به هـنـگـام نـزديـك شدن به كرات مورد نظر، با يك سيستم خودكار، حرارت عادى به محفظه برگردد، و آنها بحال عادى در آيند، بدون آنكه در حقيقت عمرى تلف كرده باشند! در يـكـى از مـجـلات عـلمـى ايـن خبر انتشار يافت كه در سالهاى اخير كتابى درباره منجمد ساختن بدن انسان بخاطر يك عمر طولانى به قلم «رابرت نيلسون » منتشر شده كه در جهان دانش انعكاس ‍ وسيع و دامنه دارى داشته است . در مـقـاله اى كـه در مـجـله مـزبور در اين زمينه تنظيم شده بود تصريح شده كه اخيرا يك رشـته خاص علمى ، در ميان رشته هاى علوم نيز به همين عنوان به وجود آمده است . در مقاله مزبور چنين مى خوانيم : «زنـدگـى جاويدان در طول تاريخ همواره از روياهاى طلائى و ديرينه انسان بوده ، اما اكـنـون ايـن رويـا بـه حـقـيقت پيوسته است ، و اين امر مديون پيشرفتهاى شگفت انگيز علم نـوينى است كه ((كريونيك » نام دارد)) (علمى كه انسان را به عوالم يخبندان مى برد و از او هـمـچـون بدن منجمد شده اى نگهدارى مى كند، به اميد روزى كه دانشمندان او را به زندگى دوباره بازگردانند). آيا اين منطق باور كردنى است ؟ بسيارى از دانشمندان برجسته و ممتاز، از جهات ديگر به اين مساله مى انديشند و نشرياتى چون «لايف » و «اسكواير»

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۱۱

و همچنين روزنامه هاى سراسر جهان شديدا به بحث درباره اين مهم پرداخته اند، و از همه مهمتر اينكه برنامه اى هم اكنون (در اين زمينه ) در دست اجرا است . چندى قبل نيز در جرائد اعلام شده بود كه در ميان يخهاى قطبى كه به گواهى قشرهاى آن ، مربوط به چند هزار سال قبل بوده ، ماهى منجمدى پيدا شد كه پس از قرار دادن آن در آب ملايم زندگى را از سر گرفت !! و در مقابل ديدگان حيرت زده ناظران شروع به حركت كرد!. روشـن اسـت كـه حـتـى در حـال انـجـمـاد دسـتـگـاهـهـاى حـيـاتـى هـمـانـنـد حال مرگ بطور كامل متوقف نمى گردند، زيرا در آن صورت بازگشت به حيات ممكن نبوده بلكه فوق العاده كند مى شود. از مجموع اين گفتگوها نتيجه مى گيريم كه متوقف ساختن يا كند كردن فوق العاده حيات ، امـكـان پـذيـر اسـت ، و مطالعات مختلف علمى ، امكان آن را از جهات گوناگون تاييد كرده است . و در ايـن حـال مـصـرف غذاى بدن تقريبا به صفر مى رسد، و ذخيره ناچيز موجود در بدن مى تواند براى زندگى بطى ء آن در سالهاى دراز كافى باشد. اشتباه نشود هرگز نمى خواهيم جنبه اعجاز خواب اصحاب كهف را با اين سخنان انكار كنيم بلكه مى خواهيم آنرا از نظر علمى به ذهن نزديك نمائيم . زيـرا مـسـلما خواب اصحاب كهف يك خواب عادى و معمولى ، مانند خوابهاى شبانه ، ما نبوده اسـت ، خـوابـى بـوده كـه جـنـبه استثنائى داشته است ، بنابراين جاى تعجب نيست كه آنها (بـه اراده خـداونـد) در خـواب طـولانـى فـرو رونـد، نـه گـرفـتـار كمبود غذا شوند و نه ارگانيزم بدن آنها صدمه ببيند! جالب اينكه از آيات سوره كهف درباره سرگذشت آنها برمى آيد كه طرز

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۱۲

خواب آنها با خوابهاى معمولى فرق بسيار داشته است : و تـحـسـبـهم ايقاظا و هم رقود ... لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا (آيه ۱۸ ). ((آنـهـا چـنـان بـه نـظـر مـى رسيدند كه گويا بيدارند (چشمشان باز بود) اگر آنها را مـشـاهـده مى كردى از وحشت فرار مى نمودى و ترس ‍ سراسر وجود تو را فرا مى گرفت )). ايـن آيـه گـواه بر آن است كه آنها يك خواب عادى نداشته اند، بلكه خوابى شبيه حالت يك مرده - با چشم گشوده ! - داشته اند. بـعـلاوه قـرآن مـى گـويـد: «نور آفتاب بدرون غار آنها نمى تابيد» و با توجه به ايـنـكـه غار آنها احتمالا در يكى از ارتفاعات آسياى صغير در منطقه سردى بوده ، شرايط استثنائى خواب آنها واضحتر مى شود، از سوى ديگر قرآن مى گويد: «و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال » (كهف آيه ۱۸) «مـا آنـهـا را بـه سـوى راسـت و چـپ بـرمى گردانيديم » و اين نشان مى دهد كه آنها در حـال يـكـنـواخـتـى كـامـل نـبـوده اند، و عوامل مرموزى كه هنوز براى ما ناشناخته مانده است ! (احـتـمـالا در هر سال يكبار) آنها را به سمت راست و چپ مى گردانده است تا به ارگانيزم بدن آنها صدمه اى وارد نشود. اكـنـون كه اين بحث علمى به قدر كافى روشن شد نتيجه گيرى از آن ، در بحث معاد نياز به گفتگوى زيادى ندارد، زيرا بيدار شدن پس از آن خواب طولانى بى شباهت به زنده شدن پس از مرگ نيست و امكان و تحقق معاد را به ذهن نزديك مى كند.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۱۳

آيه ۲۸ ـ ۳۱

آيه و ترجمه وَ اصـبرْ نَفْسك مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْنَاك عـَنـهـُمْ تـُرِيـدُ زِينَةَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً(۲۸) وَ قـُلِ الْحـَقُّ مـِن رَّبِّكمْ فَمَن شاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظلِمِينَ نَاراً أَحَاط بهِمْ سرَادِقُهَا وَ إِن يَستَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كالْمُهْلِ يَشوِى الْوُجُوهَ بِئْس ‍ الشرَاب وَ ساءَت مُرْتَفَقاً(۲۹) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسنَ عَمَلاً(۳۰) أُولَئك لهَُمْ جـَنَّت عـَدْنٍ تـجـْرِى مـِن تـحـْتـهـِمُ الاَنـهـَرُ يـحـَلَّوْنَ فـِيـهـَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ يَلْبَسونَ ثِيَاباً خُضراً مِّن سندُسٍ وَ إِستَبرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلى الاَرَائكِ نِعْمَ الثَّوَاب وَ حَسنَت مُرْتَفَقاً(۳۱)

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۱۴

ترجمه : ۲۸ - بـا كـسـانـى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها ذات او را مـى طـلبند، هرگز چشمهاى خود را، بخاطر زينتهاى دنيا، از آنها برمگير، و از كسانى كه قـلبـشـان را از يـاد خـود غـافـل سـاخـتـيم اطاعت مكن ، همانها كه پيروى هواى نفس كردند، و كارهايشان افراطى است . ۲۹ - بـگـو ايـن حـق اسـت از سـوى پـروردگارتان ، هر كس مى خواهد ايمان بياورد (و اين حـقـيقت را پذيرا شود) و هر كس مى خواهد كافر گردد، ما براى ستمگران آتشى آماده كرده ايـم كـه سـراپـرده اش آنـها را از هر سو احاطه كرده است ، و اگر تقاضاى آب كنند آبى بـراى آنـهـا مـى آورنـد هـمـچـون فـلز گـداخـتـه كـه صـورتـها را بريان مى كند، چه بد نوشيدنى است و چه بد محل اجتماعى ؟! ۳۰ - مسلما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد. ۳۱ - آنـهـا كـسـانـى هستند كه بهشت جاودان از آنشان است ، باغهائى از بهشت كه نهرها از زيـر درخـتـان و قـصـرهـايـش جـارى اسـت ، در آنـجـا بـا دسـتـبندهائى از طلا آراسته اند، و لبـاسـهاى (فاخرى ) به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى كنند، در حالى كه بر تختها تكيه كرده اند، چه پاداش خوبى و چه جمع نيكوئى ؟! شاءن نزول : مفسران در شان نزول بخشى از آيات فوق چنين نوشته اند: جمعى از ثروتمندان مستكبر و اشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند، و در حـالى كـه اشـاره بـه مـردان با ايمانى همچون سلمان ، ابوذر، صهيب ، و خباب و مانند آنها

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۱۵

مى كردند گفتند: اى محمد اگر تو در صدر مجلس بنشينى ، و اين گونه افراد كه بوى آنـها مشام انسان را آزار مى دهد، و لباسهاى خشن و پشمينه در تن دارند، از خود دور سازى (و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصيتها! بشود) ما نزد تو خواهيم آمد، در مـجـلست خواهيم نشست و از سخنانت بهره مى گيريم ولى چكنيم كه با وجود اين گروه جاى ما نيست ! در ايـن هـنگام آيات فوق نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد كـه هـرگـز تـسـليـم ايـن سـخنان فريبنده تو خالى نشود و همواره در دوران زندگى با افـراد بـاايـمـان و پـاكدلى چون سلمانها و ابوذرها باشد هر چند دستشان از ثروت دنيا تهى و لباسشان پشمينه است . و بـه دنـبـال نـزول آيـات پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به جستجوى اين گروه بـرخـاست (گويا با شنيدن اين سخن ناراحت شدند و به گوشه اى از مسجد رفتند و به عـبـادت پـروردگـار پـرداخـتـنـد) سـرانـجام آنها را در آخر مسجد در حالى كه به ذكر خدا مـشـغول بودند، يافت ، فرمود: حمد خدا را كه نمردم تا اينكه او چنين دستورى بمن داد كه بـا امـثـال شـمـا بـاشـم ، «آرى زنـدگى با شما، و مرگ هم با شما خوش است »! (معكم المحيا و معكم الممات )! تفسير: پاكدلان پابرهنه ! از جـمـله درسـهـائى كـه داسـتـان اصحاب كهف به ما آموخت اين بود كه معيار ارزش انسانها پـسـت و مـقـام ظـاهرى و ثروتشان نيست ، بلكه آنجا كه راه خدا است وزير و چوپان در يك صـفـنـد، آيـات مـورد بـحث نيز در حقيقت همين مساله مهم را تعقيب مى كند و به پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن دسـتـور مـى دهـد: «بـا كـسـانـى بـاش كـه صبحگاهان و عصرگاهان پروردگار خود را مى خوانند و تنها ذات پاك او را مى طلبند»

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۱۶

(و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوة و العشى يريدون وجهه ). تعبير به «و اصبر نفسك » «خود را شكيبا دار» اشاره به اين واقعيت است كه پيغمبر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ناحيه دشمنان مستكبر و اشراف آلوده در فشار بود كه گـروه مـؤ مـنان فقير را از خود براند، لذا خداوند دستور مى دهد كه در برابر اين فشار فزاينده ، صبر و استقامت پيشه كن ، و هرگز تسليم آنها مشو. تـعـبـيـر بـه «صـبـح و شـام » اشـاره بـه ايـن اسـت كـه در هـمـه حال و تمام عمر به ياد خدا هستند. و تـعـبـيـر بـه «يـريـدون وجـهـه » (ذات او را مـى طـلبـنـد) دليـل بـر اخـلاص آنـهـا اسـت ، و اشاره به اينكه آنها از خداوند خود او را مى خواهند، حتى بـخـاطـر بـهـشـت (هـر چـنـد نـعمتهايش بزرگ و پرارزش است ) و بخاطر ترس از دوزخ و مجازاتهايش (هر چند عذابهايش دردناك است ) بندگى خدا نمى كنند، بلكه فقط به خاطر ذات پـاك او، او را مـى پـرسـتـنـد كـه «مـا از تـو، به غير از تو، نداريم تمنا»! و اين بالاترين درجه اطاعت و بندگى و عشق و ايمان به خدا است . سـپـس بـه عـنـوان تـاكـيد ادامه مى دهد «هرگز چشمهاى خود را از اين گروه باايمان ، اما ظـاهـرا فقير، برمگير، و به خاطر زينتهاى دنيا به اين مستكبران از خدا بيخبر، ديده ميفكن » (و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا). باز براى تاءكيد فزونتر اضافه مى كند: «و از آنها كه قلبشان را از ياد

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۱۷

خود غافل ساختيم اطاعت مكن » (و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا). «از آنها كه پيروى هواى نفس كردند» (و اتبع هواه ). «و هـمـانها كه همه كارهايشان افراطى است و خارج از رويه و تواءم با اسرافكارى » (و كان امره فرطا). جالب اينكه قرآن صفات اين دو گروه را در مقابل يكديگر چيده است : مؤ منان راستين اما تهيدست ، قلبى مملو از عشق خدا دارند، هميشه به ياد او هستند، و او را مى طلبند. امـا ثـروتـمـنـدان مستكبر به كلى از ياد خدا غافلند، و جز هواى نفس ‍ چيزى نمى طلبند، و همه چيز آنها از حد اعتدال بيرون و در مسير افراط و اسراف است . اهـمـيـت موضوع فوق بقدرى است كه قرآن در آيه بعد با صراحت به پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چنين مى گويد: «بگو اين برنامه من است و اين حقيقتى است از سوى پـروردگارتان ، هر كس ‍ مى خواهد ايمان بياورد و اين حقيقت را پذيرا شود، و هر كس ‍ مى خواهد كافر گردد» (و قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر). امـا بـدانـيـد ايـن ظـالمـان دنـيـاپـرست كه با زندگى مرفه و زرق و برق و زينتهايشان لبخند تمسخر به لباس پشمينه سلمانها و بوذرها مى زنند عاقبت شوم و تاريكى دارند چـرا كـه : «مـا براى اين ستمگران آتشى فراهم كرده ايم كه سراپرده اش آنها را از هر سو احاطه كرده است » (انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها). آرى آنـهـا در ايـن زنـدگـى دنـيا هر گاه تشنه مى شدند صدا مى زدند، و خدمتكاران انواع نوشابه ها را در برابرشان حاضر مى كردند «ولى در جهنم

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۴۱۸

هـنگامى كه تقاضاى آب مى كنند آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته ! كه اگر نـزديـك صـورت شـود صـورتـهـا را بـريـان مـى كـنـد»! (و ان يـسـتـغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى الوجوه ). «چه بد نوشيدنى است »؟! (بئس الشراب )! «و دوزخ چه بد جايگاه محل اجتماعى است »؟! (و سائت مرتفقا).


→ صفحه قبل صفحه بعد ←