تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۵۰: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۴۹ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۵۱}} | |||
__TOC__ | __TOC__ | ||
خط ۴۳: | خط ۴۵: | ||
==آيه ۵۳ - ۵۷ == | ==آيه ۵۳ - ۵۷ == | ||
آيه و ترجمه | آيه و ترجمه | ||
وَ قُل | وَ قُل لِّعِبَادِى يَقُولُوا الَّتى هِىَ أَحْسنُ إِنَّ الشيْطنَ يَنزَغُ بَيْنهُمْ إِنَّ الشيْطنَ كانَ لِلانسنِ عَدُوًّا مُّبِيناً(۵۳) | ||
رَّبُّكمْ أَعْلَمُ بِكمْ إِن يَشأْ يَرْحَمْكمْ أَوْ إِن يَشأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ مَا أَرْسلْنَك عَلَيهِمْ وَكيلاً(۵۴) | |||
وَ | وَ رَبُّك أَعْلَمُ بِمَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ لَقَدْ فَضلْنَا بَعْض النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً(۵۵) | ||
قُلِ ادْعُوا | قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشف الضرِّ عَنكُمْ وَ لا تحْوِيلاً(۵۶) | ||
أُولَئك | أُولَئك الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيهُمْ أَقْرَب وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَاب رَبِّك كانَ محْذُوراً(۵۷) | ||
<center> تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۵۷ </center> | <center> تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۵۷ </center> | ||
ترجمه : | ترجمه : | ||
خط ۱۲۹: | خط ۱۳۱: | ||
==آيه ۵۸ - ۶۰ == | ==آيه ۵۸ - ۶۰ == | ||
آيه و ترجمه | آيه و ترجمه | ||
وَ إِن | وَ إِن مِّن قَرْيَةٍ إِلا نحْنُ مُهْلِكوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَمَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شدِيداً كانَ ذَلِك فى الْكِتَبِ مَسطوراً(۵۸) | ||
وَ مَا مَنَعَنَا أَن | وَ مَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالاَيَتِ إِلا أَن كذَّب بهَا الاَوَّلُونَ وَ ءَاتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظلَمُوا بهَا وَ مَا نُرْسِلُ بِالاَيَتِ إِلا تخْوِيفاً(۵۹) | ||
وَ إِذْ قُلْنَا لَك | وَ إِذْ قُلْنَا لَك إِنَّ رَبَّك أَحَاط بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتى أَرَيْنَك إِلا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فى الْقُرْءَانِ وَ نخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلا طغْيَناً كَبِيراً(۶۰) | ||
ترجمه : | ترجمه : | ||
۵۸ - هر شهر و آبادى را پيش از روز قيامت هلاك مى كنيم يا (اگر گناهكارند) به عذاب شديدى گرفتارشان خواهيم ساخت ، اين در كتاب الهى (لوح محفوظ) ثبت است . | ۵۸ - هر شهر و آبادى را پيش از روز قيامت هلاك مى كنيم يا (اگر گناهكارند) به عذاب شديدى گرفتارشان خواهيم ساخت ، اين در كتاب الهى (لوح محفوظ) ثبت است . | ||
خط ۱۶۰: | خط ۱۶۲: | ||
سپس اضافه مى كند: «'''ما رويائى را كه به تو نشان داديم تنها به عنوان آزمايش مردم بود'''» (و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنة للناس ). | سپس اضافه مى كند: «'''ما رويائى را كه به تو نشان داديم تنها به عنوان آزمايش مردم بود'''» (و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنة للناس ). | ||
'''{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۴۹ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۵۱}} | |||
[[رده:تفسیر نمونه]] | [[رده:تفسیر نمونه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۳:۵۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
۵۲ - همان روز كه شما را (از قبرهايتان ) فرا مى خواند، شما هم اجابت مى كنيد در حالى كه حمد او مى گوئيد و تصور مى كنيد تنها مدت كوتاهى (در جهان برزخ ) درنگ كرديد. تفسير: رستاخيز قطعى است در آيات گذشته سخن از توحيد و مبارزه با شرك بود، اما در آيات مورد بحث سخن از «معاد» كه در همه جا مكمل مساله توحيد است به ميان آمده ، و همانگونه كه سابقا هم گفته ايم اساسيترين اعتقادات اسلامى را عقيده به مبدء و معاد تشكيل مى دهد و اعتقاد به اين دو اصل است كه انسان را از نظر عملى و اخلاقى تربيت مى كند، از آلودگى و گناه باز مى دارد و به انجام وظيفه دعوت مى كند، و او را در مسير تكامل به پيش مى برد. در اين آيات به سه سؤ ال و يا سه ايراد منكران معاد پاسخ گفته شده است : نخست مى گويد: آنها گفتند هنگامى كه ما به استخوانهائى تبديل شديم و اين استخوانها نيز پوسيده و متفرق شد، آيا باز آفرينش جديدى پيدا خواهيم كرد؟! (و قالوا ء اذا كنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جديدا). آيا اصلا اين امكان دارد كه استخوانهاى پوسيده و متلاشى شده كه هر ذره اى از آن در كنارى افتاده است از نو جمع آورى شود سپس لباس حيات بر آن بپوشانند؟ استخوان پوسيده متلاشى شده كجا و يك انسان زنده و نيرومند و عاقل كجا؟ اين تعبير مانند بسيارى از تعبيرات ديگر قرآن در زمينه معاد نشان مى دهد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همواره در دعوت خود سخن از مساله «معاد جسمانى » مى گفت كه اين جسم بعد از متلاشى شدن بازميگردد، و گرنه هر گاه سخن تنها از معاد روحانى
بود اينگونه ايرادهاى مخالفان به هيچوجه معنى نداشت . قرآن در پاسخ آنها مى گويد: بگو استخوان پوسيده و خاك شده كه سهل است «شما سنگ و آهن هم كه باشيد، باز خدا قادر است لباس حيات در تنتان بپوشاند» (قل كونوا حجارة او حديدا). «حتى اگر مخلوقى از سنگ و آهن سختتر و از حيات و از زندگى دورتر، و از اين جهت در نظر شما بسيار بزرگ باشد باز خداوند مى تواند جامه حيات در تن آن كند» (او خلقا مما يكبر فى صدوركم ). روشن است كه استخوانها بعد از پوسيدن تبديل به خاك مى شوند، و خاك هميشه آثارى از حيات دارد، گياهان از خاك مى رويند، موجودات زنده در خاك پرورش مى يابند، و اصل وجود آدمى نيز از خاك است ، كوتاه سخن اينكه خاك دروازه حيات و زندگى است . ولى سنگ و آهن يا موجوداتى از اينها سختتر فاصله شان با حيات و زندگى بسيار بيشتر است ، هرگز گياهى از دل سنگ و آهن برنمى خيزد، اما قرآن مى گويد در پيشگاه قدرت خدا اينها اهميت ندارد، هر چه باشيد و هر چه شويد باز امكان بازگشتتان به حيات و زندگى محفوظ است . سنگها مى پوسند و تبديل به خاك مى شوند، و جوانه هاى حيات از دل خاك برمى خيزد. آهنها نيز مى پوسند و متلاشى مى شوند و با موجودات ديگر اين كره خاكى تركيب مى يابند و مبداء حيات و زندگى مى شوند. هر موجودى را كه در اين زمين تصور كنيم از فلزات و شبه فلزات و مواد آلى در ساختمان بدن انسانها به كار رفته است ، و اين نشان مى دهد كه قابليت تبديل به موجود زنده در همه موجودات اين عالم هست ، هر چند بعضى در يك مرحله
نزديكتر قرار دارند همچون خاك ، و پاره اى دورترند همچون سنگ و آهن . دومين ايراد آنها اين بود كه مى گفتند: بسيار خوب اگر بپذيريم كه اين استخوانهاى پوسيده و متلاشى شده قابل بازگشت به حيات است چه كسى قدرت انجام اين كار را دارد، چرا كه اين تبديل را يك امر بسيار پيچيده و مشكل مى دانستند «آنها مى گويند چه كسى ما را باز مى گرداند؟» (فسيقولون من يعيدنا). پاسخ اين سؤ ال را قرآن چنين مى گويد: «به آنها بگو همان كسى كه شما را روز اول آفريد» (قل الذى فطركم اول مرة ). اگر در قابليت «قابل » شك داريد كه شما در اول خاك بوديد چه مانعى دارد بار ديگر خاك شويد و به زندگى بازگرديد. و اگر در فاعليت «فاعل » شك داريد همان خدائى كه در آغاز شما را از خاك آفريد مى تواند بار ديگر اين كار را تكرار كند كه حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد. سرانجام به سومين ايراد آنها مى پردازد و مى گويد: «آنها سر خود را از روى تعجب و انكار تكان مى دهند و مى گويند: چه زمانى اين معاد واقع مى شود؟» (فسينغضون اليك رؤ سهم و يقولون متى هو). «سينغضون » از ماده «انغاض » به معنى حركت دادن سر به سوى طرف مقابل از روى تعجب است . آنها در حقيقت با اين ايراد خود مى خواستند اين مطلب را منعكس كنند كه به فرض اين ماده خاكى قابل تبديل به انسان باشد، و قدرت خدا را نيز قبول كنيم ، اما اين يك وعده نسيه بيش نيست و معلوم نيست در چه زمانى واقع مى شود؟ اگر در هزاران يا ميليونها سال بعد باشد چه تاثيرى در زندگى امروز ما مى كند، سخن از نقد بگو و نسيه را رها كن . قرآن در پاسخشان مى گويد: «به آنها بگو شايد زمان آن نزديك باشد»
(قل عسى ان يكون قريبا). و البته نزديك است چرا كه مجموعه عمر اين جهان هر چه باشد در برابر زندگى بى پايان در سراى ديگر لحظه زود گذرى بيش نيست . و از اين گذشته ، اگر قيامت در مقياسهاى كوچك و محدود ما دور به نظر برسد آستانه قيامت كه مرگ است به همه ما نزديك است چرا كه مرگ قيامت صغرى است ، (اذا مات الانسان قامت قيامته )، درست است كه مرگ ، قيامت كبرى نيست ولى ياد آور آنست . ضمنا تعبير به «عسى » شايد اشاره به اين است كه هيچكس تاريخ قيام قيامت را دقيقا نمى داند حتى شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اين از علومى است كه مخصوص ذات پروردگار است و جز او كسى از آن آگاه نيست . در آيه بعد بى آنكه تاريخ دقيقى از قيامت ذكر كند بعضى از خصوصيات آنرا چنين بيان مى كند: «اين بازگشت به حيات روزى خواهد بود كه شما را از قبرهايتان فرا مى خواند، و چه بخواهيد و چه نخواهيد دعوت او را اجابت مى كنيد و حمد خداگويان به زندگى بازمى گرديد» (يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده ). و آن روز است كه فاصله مرگ و رستاخيز يعنى دوران برزخ را كوتاه خواهيد شمرد و گمان مى كنيد كه تنها مدت كمى در عالم برزخ درنگ كرديد (و تظنون ان لبثتم الا قليلا). آرى آن روز اين احساس به انسان دست مى دهد كه دوران برزخ هر چند طولانى بوده ، در برابر عمر بى نهايت در عالم بقاء، لحظات زود گذرى بيش نيست . بعضى از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه منظور اشاره به توقف در دنيا است يعنى آن روز است كه مى دانيد زندگى دنيا چندان طولانى نبوده ، ساعاتى بوده كوتاه و بسيار زود گذر.
آيه ۵۳ - ۵۷
آيه و ترجمه وَ قُل لِّعِبَادِى يَقُولُوا الَّتى هِىَ أَحْسنُ إِنَّ الشيْطنَ يَنزَغُ بَيْنهُمْ إِنَّ الشيْطنَ كانَ لِلانسنِ عَدُوًّا مُّبِيناً(۵۳) رَّبُّكمْ أَعْلَمُ بِكمْ إِن يَشأْ يَرْحَمْكمْ أَوْ إِن يَشأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ مَا أَرْسلْنَك عَلَيهِمْ وَكيلاً(۵۴) وَ رَبُّك أَعْلَمُ بِمَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ لَقَدْ فَضلْنَا بَعْض النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً(۵۵) قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشف الضرِّ عَنكُمْ وَ لا تحْوِيلاً(۵۶) أُولَئك الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيهُمْ أَقْرَب وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَاب رَبِّك كانَ محْذُوراً(۵۷)
ترجمه : ۵۳ - به بندگانم بگو سخنى بگويند كه بهترين باشد چرا كه شيطان (بوسيله سخنان ناموزون ) ميان آنها فتنه و فساد مى كند، هميشه شيطان دشمن آشكارى براى انسان بوده است . ۵۴ - پروردگار شما ازنيات و اعمال ) شما آگاهتر است اگر بخواهد (و شايسته ببيند) شما را مشمول رحمت خود مى كند و اگر بخواهد مجازات مى كند و ما تو را وكيل بر آنها نساخته ايم (كه ملزم باشى آنها اجبارا ايمان بياورند). ۵۵ - پروردگار تو از حال همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند آگاهتر است و (اگر تو را بر ديگران برترى داديم بخاطر شايستگى تو است ) ما بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم ، و به داود زبور بخشيديم . ۵۶ - بگو كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد بخوانيد، آنها نمى توانند مشكلى را از شما بر طرف سازند و نه تغييرى در آن ايجاد كنند. ۵۷ - آنها كسانى هستند كه خودشان وسيله اى (براى تقرب ) به پروردگارشان مى طلبند، وسيله اى هر چه نزديكتر، و به رحمت او اميدوارند و از عذاب او مى ترسند چرا كه همه از عذاب پروردگارت پرهيز و وحشت دارند. تفسير: برخورد منطقى با همه مخالفان از آنجا كه در آيات پيشين سخن از مبدء و معاد و دلائلى بر اين دو مساله مهم اعتقادى در ميان بود، در آيات مورد بحث ، روش گفتگو و استدلال با مخالفان مخصوصا مشركان را مى آموزد چرا كه مكتب هر قدر عالى باشد و منطق قوى و نيرومند ولى اگر با روش صحيح بحث و مجادله تواءم نگردد و به جاى لطف و محبت ، خشونت بر آن حاكم گردد، بى اثر خواهد بود. لذا در نخستين آيه مى گويد «به بندگان من بگو سخنى را بگويند كه بهترين باشد» (و قل لعبادى يقولوا التى هى احسن ). بهترين از نظر محتوى ، بهترين از نظر طرز بيان ، و بهترين از جهت تواءم بودن با فضائل اخلاقى و روشهاى انسانى .
چرا كه اگر قول احسن را ترك گويند و به خشونت در كلام و مخاصمه و لجاج برخيزند شيطان در ميان آنها فساد و فتنه مى كند (ان الشيطان ينزغ بينهم ). و فراموش نكنيد شيطان در كمين نشسته و بيكار نيست «زيرا شيطان از آغاز دشمن آشكارى براى انسان بوده است » (ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا) در اينكه منظور از «عباد» در اين آيه كيانند؟ دو عقيده متفاوت در ميان مفسران وجود دارد كه هر يك با قرائنى تاييد مى شود: ۱ - منظور از «عباد» بندگان مشركند، گر چه آنها راه خطا را پيش گرفته اند اما خداوند براى تحريك عواطف انسانى آنها با تعبير به عبادى (بندگانم ) از آنها ياد كرده و آنانرا دعوت مى كند كه به سراغ «احسن » يعنى كلمه توحيد و نفى شرك بروند و مراقب وسوسه هاى شيطان باشند، و به اين ترتيب هدف از بيان اين آيات بعد از ذكر دلائل توحيد و معاد نفوذ در دل مشركان است تا آنها كه آمادگى دارند، بيدار شوند و به راه آيند. آيات بعد - چنانكه خواهد - آمد نيز متناسب با اين معنى است . مكى بودن اين سوره با توجه به اينكه در آن زمان حكم جهاد نازل نشده بود و تنها راه مبارزه ، مبارزه منطقى بود نيز اين معنى را تاييد مى كند. ۲ - كلمه عبادى اشاره به مؤ منان است ، و روش بحث با دشمنان را به آنها مى آموزد چرا كه گاهى مؤ منان تازه كار طبق روشى كه از پيش داشتند با هر كس كه در عقيده با آنها مخالف بود به خشونت مى پرداختند، و آنها را صريحا اهل جهنم و عذاب و شقى و گمراه مى خواندند، و خود را اهل نجات ، و اين سبب ميشد كه مخالفان يك حالت منفى در برابر دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خود بگيرند. از اين گذشته تعبيرات توهين آميز مخالفان نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه بعضى از آنها در آيات پيشين گذشت مانند مسحور، مجنون ، كاهن ، شاعر، گاهى سبب
مى شد كه مؤ منان عنان اختيار را از دست بدهند و به مقابله با آنها در يك مشاجره لفظى خشن برخيزند و هر چه مى خواهند بگويند. «قرآن » مؤ منان را از اين كار باز مى دارد و دعوت به نرمش و لطافت در بيان و انتخاب بهترين كلمات را مى كند تا از فساد شيطان بپرهيزند. البته كلمه «بينهم » (در ميان آنها) طبق اين تفسير مفهومش اين است كه شيطان ، سعى مى كند ميان مؤ منان و مخالفانشان فساد كند و يا سعى مى كند در دلهاى مؤ منان به طرز مرموزى نفوذ كند و آنها را به فساد و افساد دعوت نمايد (زيرا ينزغ از ماده نزغ به معنى ورود در كارى به نيت افساد است ). ولى با توجه به مجموع قرائن ، تفسير دوم با ظاهر آيه سازگارتر است چرا كه در قرآن كلمه عبادى معمولا براى مؤ منان ذكر مى شود. علاوه بر اين در شان نزولى كه بعضى از مفسران نقل كرده اند مى خوانيم مشركان در مكه ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را آزار مى كردند، هنگامى كه آنها در فشار قرار مى گرفتند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اصرار مى كردند كه به ما اجازه جهاد بده (يا اجازه خشونت در سخن و مبارزه به مثل ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمود هنوز چنين دستورهائى به من داده نشده است : در اين هنگام آيات فوق نازل گشت (و به آنها دستور داد تنها به مبارزه منطقى ادامه دهند). آيه بعد اضافه مى كند: پروردگار شما از حال شما آگاهتر است ، اگر بخواهد شما را مشمول رحمت خويش قرار مى دهد، و اگر بخواهد مجازاتتان خواهد كرد (ربكم اعلم بكم ان يشا يرحمكم او ان يشا يعذبكم ). در ارتباط به دو تفسير آيه قبل ، اين آيه نيز تاب دو تفسير دارد: نخست اينكه : اى مشركان و اى افراد بى ايمان ، خداى شما هم رحمت واسعه
دارد و هم مجازات دردناك و شما را شايسته هر يك ببيند، مشمول آن مى سازد، چه بهتر كه دست به دامن رحمت واسعه او بزنيد و از عذابش بپرهيزيد. اما طبق تفسير دوم مفهومش چنين است : گمان نكنيد كه شما مؤ منان تنها اهل نجاتيد و ديگران اهل دوزخند، خدا از اعمال شما و دلهاى شما آگاهتر است ، اگر بخواهد به گناهانتان شما را مجازات مى كند و اگر بخواهد مشمول رحمت مى سازد، كمى به حال خود بينديشيد و درباره خود و ديگران عادلانه تر قضاوت كنيد. به هر حال در پايان آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده و به عنوان دلدارى و پيشگيرى از ناراحتى فوق العاده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از عدم ايمان مشركان مى فرمايد: «ما تو را وكيل بر آنها نساخته ايم كه ملزم باشى حتما آنها ايمان بياورند» (و ما ارسلناك عليهم وكيلا). وظيفه تو ابلاغ آشكار و دعوت مجدانه به سوى حق است ، اگر ايمان آوردند چه بهتر و گرنه زيانى به تو نخواهد رسيد، تو وظيفه خود را انجام داده اى ! گر چه مخاطب در اين جمله شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى بعيد نيست - مانند بسيارى ديگر از خطابهاى قرآن - هدف همه مؤ منان باشند، در اين صورت قرينه ديگرى خواهد بود بر تفسير دوم ، چرا كه قرآن مى گويد: وظيفه شما مسلمين دعوت به حق است ، خواه ايمان بياورند يا نه ، بنابراين جوش و خروش بى حد كه موجب توسل به خشونت در سخن ، و هتاكى و توهين شود دليلى ندارد. آيه بعد سخن را از اين فراتر مى برد و مى گويد خدا تنها آگاه از حال شما نيست بلكه : «پروردگارت نسبت به حال همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند، از همه آگاهتر است » (و ربك اعلم بمن فى السماوات و الارض )
سپس اضافه ميكند: «ما بعضى از پيامبران را بر بعض ديگرى فضيلت بخشيديم و به داود كتاب زبور داديم » (و لقد فضلنا بعض النبيين على بعض و آتينا داود زبورا). اين جمله در حقيقت پاسخ به يكى از ايرادات مشركان است ، كه با تعبير تحقير آميزى مى گفتند آيا خداوند شخص ديگرى را نداشت كه محمد يتيم را به نبوت انتخاب كرد؟ وانگهى چه شد كه او سرآمد همه پيامبران و خاتم آنها شد؟!. قرآن مى گويد: اين جاى تعجب نيست خداوند از ارزش انسانى هر كس آگاه است و پيامبران خود را از ميان همين توده مردم برگزيده و بعضى را بر بعضى فضيلت و برترى داده ، يكى را به عنوان خليل اللهى مفتخر ساخت ، ديگرى را كليم الله ، و ديگرى را روح الله قرار داد، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به عنوان حبيب الله برگزيد و خلاصه بعضى را بر بعضى فضيلت بخشيد، طبق موازينى كه خودش مى داند و حكمتش اقتضا مى كند. و اما اينكه چرا از ميان همه پيامبران ، سخن از «داود» و «زبور» به ميان آمده ، ممكن است به خاطر جهات زير باشد: ۱ - زبور داود از ميان كتب پيامبران اين ويژگى را دارد كه تمام آن مناجات و نيايش و اندرز است و با قول احسن و گفتار نيكو كه در آيات قبل به آن دستور داده شد از همه متناسبتر مى باشد. ۲ - در زبور داود خبر از حكومت صالحان و نيكان داده شده هر چند ظاهرا مردمى تهى دست و فقير و يتيم باشند.
و اين با دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان راستين كه غالبا در زمره تهى دستان بودند كاملا هماهنگ است ، و پاسخى است به ايراد مشركان . ۳ - با اينكه داود داراى حكومت عظيم و كشور پهناورى بود، خداوند اين را افتخار او قرار نمى دهد بلكه كتاب زبور را افتخار او مى شمرد تا مشركان بدانند عظمت يك انسان به مال و ثروت و داشتن قدرت و حكومت ظاهرى نيست و يتيم و بى مال بودن دليلى بر تحقير نخواهد شد. ۴ - بعضى از يهود مى گفتند: بعد از موسى نزول كتاب ديگرى ممكن نيست ، قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه ما به داود زبور داديم ، چرا شما از نزول قرآن تعجب مى كنيد؟ (البته كتاب داود كتاب احكام نبود بلكه كتاب اخلاق بود، ولى هر چه بود بعد از تورات و از طرف خداوند نازل شده بود). به هر حال هيچ مانعى ندارد كه تمام جهات چهارگانه فوق دليل بر انتخاب داود و زبور در اين جمله از ميان همه پيامبران و همه كتب آسمانى باشد. در آيه بعد باز سخن از مشركان است و در تعقيب بحثهاى گذشته به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد «به آنها بگو معبودهائى را كه غير خدا شايسته پرستش مى پنداريد بخوانيد، آنها نه قدرت دارند مشكلات و گرفتاريها را از شما بر طرف سازند و نه دگرگونى در آن ايجاد كنند» (قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا). در حقيقت اين آيه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، منطق و عقيده مشركان را از اين راه ابطال مى كند كه پرستش و عبادت الهه يا به خاطر جلب
منفعت است يا دفع زيان ، در حالى كه اينها قدرتى از خود ندارند كه مشكلى را بر طرف سازند و نه حتى مشكلى را جابجا كنند، يعنى از درجه شديدتر لااقل به درجه خفيفتر تنزل دهند كه معلوم شود آنها از خود قدرتى دارند. بنابراين ذكر جمله و لا تحويلا بعد از فلا يملكون كشف الضر اشاره به اين است كه آنها نه توانائى بر تاثير كامل در بر طرف ساختن مشكلات دارند و نه تاثير ناقص در دگرگونى آنها. «زعمتم » از ماده «زعم »، معمولا به پندار نادرست گفته مى شود، لذا از ابن عباس نقل شده كه هر جا كلمه «زعم » در قرآن به كار رفته به معنى دروغ و كذب (و عقيده بى اساس ) است . «راغب » در كتاب مفردات ميگويد: الزعم حكاية قول يكون مظنة للكذب ...: ((زعم به معنى نقل سخن (يا عقيده ) اى است كه احتمال دروغ در آن مى رود، لذا در تمام مواردى كه در قرآن به كار رفته در مورد مذمت و نكوهش است )). كلمه «كشف » در اصل به معنى كنار زدن پرده يا لباس و مانند آن از روى چيزى است و اگر اين تعبير (كشف ضردر مورد بر طرف ساختن غم و اندوه و بيمارى و ناراحتى نيز اطلاق مى شود به خاطر آنست كه گوئى غم و اندوه و بيمارى همچون پرده اى بر چهره جان و تن انسان مى افتند، چهره حقيقى را كه سلامت و آسايش و آرامش است ، مى پوشاند، به همين جهت بر طرف ساختن اين اندوه و ناراحتى به عنوان «كشف ضر» تلقى مى شود. توجه به اين نكته نيز لازم است كه تعبير به «الذين » در اين آيه بيانگر آنست كه منظور همه معبودهاى غير الله نيست ، بلكه معبودهائى همچون فرشتگان و حضرت مسيح (عليه السلام ) و مانند آنها است (زيرا «الذين » معمولا براى جمع عاقل گفته مى شود).
آيه بعد در حقيقت دليلى است براى آنچه در آيه قبل گفته شد، اين آيه مى گويد: مى دانيد چرا آنها قادر نيستند مشكلى را از دوش شما، بدون اذن پروردگار بردارند، براى اينكه خودشان براى حل مشكلات به در خانه خدا مى روند، خودشان سعى دارند به ذات پاك او تقرب جويند و هر چه مى خواهند از او بخواهند: آنها كسانى هستند كه خدا را مى خوانند و براى تقرب به او به اطاعتش متوسل مى شوند (اولئك الذين يدعون يبتغون الى ربهم الوسيلة ) «و نزديكترين وسيله را مى طلبند» (ايهم اقرب ). «و به رحمت او اميدوارند» (و يرجون رحمته ). «و از عذاب او مى ترسند» (و يخافون عذابه ). «چرا كه عذاب پروردگارت چنان شديد است كه همه از آن پرهيز و وحشت دارند» (ان عذاب ربك كان محذورا) در تفسير جمله «ايهم اقرب » مفسران بزرگ اسلام ، تفسيرهاى گوناگونى دارند: جمعى مى گويند: اين جمله اشاره به آنست كه هر يك از اين اولياء پروردگار از فرشتگان و پيامبرانى كه معبود واقع شده اند هر كدام به خدا نزديكترند به درگاه او بيشتر مى روند، بنا بر اين آنها از خود چيزى ندارند هر چه دارند از خدا است و هر چه مقامشان بالا رود طاعت و بندگيشان فزونتر مى شود. بعضى ديگر معتقدند كه مفهوم جمله چنين است : آنها مى كوشند كه هر يك در تقرب پروردگار بر ديگرى سبقت جويند، گوئى در مسير اطاعت پروردگار و قرب به ذات پاك او در يك مسابقه معنوى شركت جسته اند كه هر يك مى كوشد در اين ميدان بر ديگرى تقدم يابد، آيا كسانى كه چنين هستند مى توانند معبود،
واقع شوند و استقلال داشته باشند؟. اما اين تفسير كه آنها به هر وسيله اى كه نزديكتر است به خدا تقرب مى جويند احتمال بسيار بعيدى است ، زيرا ضمير هم در «ايهم » كه معمولا براى جمع مذكر است با اين معنى سازگار نيست بلكه بايد «ايها» باشد به علاوه «ايهم اقرب » به صورت مبتدا و خبر است در حالى كه طبق اين معنى بايد به صورت مفعول يا بدل از مفعول به كار رود (دقت كنيد). «وسيله » چيست ؟ اين كلمه در دو مورد در قرآن مجيد به كار رفته يكى در اينجا و ديگرى در آيه ۳۵ سوره مائده و همانگونه كه در ذيل آيه ۳۵ سوره مائده گفته ايم وسيله به معنى «تقرب جستن » و يا چيزى است كه باعث تقرب مى شود (و يا نتيجه اى كه از تقرب حاصل مى گردد). و به اين ترتيب «وسيله » مفهوم بسيار وسيعى دارد كه هر كار نيك و شايسته اى را شامل مى شود و هر صفت برجسته در مفهوم آن درج است ، چرا كه همه اينها موجب قرب پروردگار است . در جمله هاى بسيار پر مغزى كه از على (عليه السلام ) در خطبه ۱۱۰ نهج البلاغه نقل شده مى خوانيم «بهترين وسيله اى كه بندگان با آن به درگاه خدا تقرب مى جويند ايمان به خدا، برپا داشتن نماز، اداء زكات ، روزه ماه رمضان ، حج و عمره ، صله رحم ، انفاق و بخشش در راه خدا در نهان و آشكار، و تمام اعمال نيكى است كه
انسان را از سقوط و پستى نجات مى دهد». همچنين شفاعت پيامبران و بندگان صالح خدا و مقربان درگاه او كه طبق صريح آيات قرآن در پيشگاه او پذيرفته مى شود، نيز يكى از وسائل تقرب به او است . اشتباه نشود منظور از توسل به مقربان درگاه پروردگار اين نيست كه انسان چيزى را از پيامبر يا امام ، مستقلا تقاضا كند و يا حل مشكلى را از او بخواهد، بلكه هدف آن است كه خود را در خط آنان قرار دهد و هماهنگ با برنامه هاى آنها شود و خدا را به مقام آنان بخواند تا خدا اجازه شفاعت در مورد آنان بدهد (براى توضيح بيشتر به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه ۳۶۳ به بعد مراجعه شود).
آيه ۵۸ - ۶۰
آيه و ترجمه وَ إِن مِّن قَرْيَةٍ إِلا نحْنُ مُهْلِكوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَمَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شدِيداً كانَ ذَلِك فى الْكِتَبِ مَسطوراً(۵۸) وَ مَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالاَيَتِ إِلا أَن كذَّب بهَا الاَوَّلُونَ وَ ءَاتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظلَمُوا بهَا وَ مَا نُرْسِلُ بِالاَيَتِ إِلا تخْوِيفاً(۵۹) وَ إِذْ قُلْنَا لَك إِنَّ رَبَّك أَحَاط بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتى أَرَيْنَك إِلا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فى الْقُرْءَانِ وَ نخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلا طغْيَناً كَبِيراً(۶۰) ترجمه : ۵۸ - هر شهر و آبادى را پيش از روز قيامت هلاك مى كنيم يا (اگر گناهكارند) به عذاب شديدى گرفتارشان خواهيم ساخت ، اين در كتاب الهى (لوح محفوظ) ثبت است . ۵۹ - هيچ چيز مانع ما نبود كه اين معجزات (درخواستى بهانه جويان ) را بفرستيم ، جز اينكه پيشينيان (كه همين گونه درخواستها را داشتند و با ايشان هماهنگ بودند) آنها را تكذيب كردند (از جمله ) ما به (قوم ثمود ناقه داديم (معجزاتى ) كه روشنگر بود، اما آنها بر آن ستم كردند (و ناقه را به هلاكت
رساندند) ما معجزات را فقط براى تخويف (و اتمام حجت ) مى فرستيم . ۶۰ - به ياد آور زمانى را كه به تو گفتيم پروردگارت احاطه كامل به مردم دارد (و از وضعشان كاملا آگاه است ) ما آن رؤ يائى را به تو نشان داديم فقط براى آزمايش مردم بود، همچنين شجره ملعونه را كه در قرآن ذكر كرده ايم ، ما آنها را تخويف (و انذار) مى كنيم اما جز بر طغيانشان افزوده نمى شود. تفسير: تسليم بهانه جويان نشو! به دنبال بحثهائى كه با مشركان در زمينه توحيد و معاد در آيات گذشته خوانديم ، نخستين آيه مورد بحث آنها را با گفتار بيدار كننده اى اندرز مى دهد و پايان و فناء اين دنيا را در مقابل ديدگان عقلشان مجسم مى سازد تا بدانند اين سرا، سراى فانى است ، و سراى بقا جاى ديگر است ، خود را براى مقابله با نتائج اعمالشان آماده سازند مى گويد: «هيچ آبادى در روى زمين نيست مگر اينكه ما آن را قبل از روز قيامت هلاك مى كنيم ، يا به عذاب شديدى گرفتار مى سازيم » (و ان من قرية الا نحن مهلكوها قبل يوم القيامة او معذبوها عذابا شديدا). بدكاران ستمگر و طاغيان گردنكش را به وسيله عذاب نابود مى كنيم و ديگران را با مرگ طبيعى و يا حوادث معمولى . بالاخره اين جهان پايان مى گيرد و همه راه فنا را مى پيمايند و اين يك اصل مسلم و قطعى است كه در كتاب الهى ثبت است (كان ذلك فى الكتاب مسطورا). اين كتاب همان لوح محفوظ، همان علم بى پايان پروردگار و همان مجموعه قوانين تخلف ناپذير خداوند در جهان هستى است . با توجه به اين اصل قطعى و غير قابل تغيير، مشركان گمراه و ستمگران آلوده بايد از هم اكنون حساب كار خويش را برسند كه اگر تا پايان اين جهان
هم زنده بمانند باز عاقبتش فنا و سپس بازگشت به حساب و جزا است . در اينجا اين ايراد براى مشركان باقى مى ماند كه خوب ما بحثى نداريم ايمان بياوريم ، اما به اين شرط كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هر معجزه اى را كه ما پيشنهاد مى كنيم انجام دهد، و در واقع به بهانه جوئيهاى ما تن در دهد. قرآن در پاسخ آنها مى گويد: «هيچ چيز مانع ما نبود كه اين گونه معجزات را بفرستيم جز اينكه پيشينيان آن را تكذيب كردند» (و ما منعنا ان نرسل بالايات الا ان كذب بها الاولون ). اشاره به اينكه : معجزاتى كه دليل صدق پيامبر است به قدر كافى فرستاده شده و اما معجزات اقتراحى و پيشنهادى شما، چيزى نيست كه با آن موافقت شود، چرا كه پس از مشاهده باز ايمان نخواهيد آورد، اگر بپرسند به چه دليل ؟ در پاسخ گفته مى شود به دليل اينكه امتهاى گذشته كه آنها هم شرائطى كاملا مشابه شما داشتند نيز چنين پيشنهادهاى بهانه جويانه اى را كردند، بعدا هم ايمان نياوردند. «سپس قرآن روى يك نمونه روشن از اين مساله انگشت گذارده مى گويد» «ما به قوم ثمود ناقه داديم كه روشنگر بود» (و آتينا ثمود الناقة مبصرة ). همان شترى كه به فرمان خدا از كوه سر برآورد، چرا كه تقاضاى چنين معجزه اى را كرده بودند، معجزه اى روشن و روشنگر! «ولى با اين حال آنها ايمان نياوردند و به آن ناقه ستم كردند و او را به قتل رساندند» (فظلموا بها). اصولا برنامه ما اين نيست كه هر كسى معجزه اى پيشنهاد كند پيامبر تسليم او گردد «ما آيات و معجزات را جز براى تخويف مردم و اتمام حجت نمى فرستيم » (و ما نرسل بالايات الا تخويفا).
پيامبران ما افراد خارق العاده گر نيستند كه بنشينند و هر كسى پيشنهادى كند آنرا انجام دهند، وظيفه آنها ابلاغ دعوت الهى و تعليم و تربيت و بر پا نمودن حكومت عدل و داد است ، منتها بايد براى اثبات رابطه خود با خدا به اندازه كافى معجزه ارائه دهند، همين و بس . سپس پيامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى مى دهد و مى گويد: اگر آنها در مقابل سخنانت اين چنين لجاجت به خرج مى دهند و ايمان نمى آورند مطلب تازه اى نيست ، «به خاطر بياور هنگامى را كه ما به تو گفتيم پروردگارت از وضع مردم بخوبى آگاه است و احاطه علمى به آنها دارد» (و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس ). هميشه در برابر دعوت پيامبران ، گروهى پاكدل ايمان آورده اند و گروهى متعصب و لجوج به بهانه جوئى و كارشكنى و دشمنى برخاسته اند، در گذشته چنين بوده ، امروز نيز چنين است . سپس اضافه مى كند: «ما رويائى را كه به تو نشان داديم تنها به عنوان آزمايش مردم بود» (و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنة للناس ).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |