صَلْصَال: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
=== ریشه کلمه === | === ریشه کلمه === | ||
*[[ریشه صلصل | صلصل]] (۴ بار) [[کلمه با ریشه:: صلصل| ]] | *[[ریشه صلصل | صلصل]] (۴ بار) [[کلمه با ریشه:: صلصل| ]] | ||
=== قاموس قرآن === | |||
اين كلمه بار در قرآن مجيد آمده است و همه در خصوص خلقت انسان: [حجر:26]، [حجر:28]، [حجر:33]، [رحمن:14]. حمأ چنانكه گذشت به معنى گل سياه بدبو است. مسنون به معنى آميخته يا مصور است. صاصال را گل خشك گفتهاند راغب گويد: «الطين الجافّ» طبرسى راغب گويد: «الطين اليابس» و به قولى به معنب گل بدبو است. و اصل آن از «صلّ اللحم» كوشت بدبو گرديد مىباشد. صحاح گويد: آن گل خالص آميخته به خاك است كه چون بخشكد (وقت دست زدن) صدا مىدهد و چون آن را بپزند فخّار گويند. به هر حال آن به معنى گل خشكى است كه صدا ميدهد زيرا صلصل در اصل صدا كردن است «صلصل الشىء» يعنى شىء صدا كرد. در نهج البلاغه خطبه اول فرموده: «وَ اَصْلَهَها حَتّى صَلْصَلَتْ» يعنى او را محكم كرد تا خشك شد. رجوع شود به «آدم». | |||
[[رده:كلمات قرآن]] | [[رده:كلمات قرآن]] |
نسخهٔ ۲۸ تیر ۱۳۹۳، ساعت ۱۴:۰۴
«صَلْصال» از مادّه «صلصلة» در اصل به معناى «رفت و آمد صدا در اجسام خشک» است; سپس به خاکهاى خشکیده که وقتى اشاره به آن مى کنند صدا مى کند «صلصال» گفته شده است. باقیمانده آب در ظرف را نیز «صَلْصَله» مى نامند; چرا که به هنگام حرکت به این طرف و آن طرف، صدا مى کند. بعضى نیز گفته اند: «صلصال» به معناى «گِلِ بدبو» (لجن) است، ولى معناى اول مشهورتر و معروف تر است.
ریشه کلمه
- صلصل (۴ بار)
قاموس قرآن
اين كلمه بار در قرآن مجيد آمده است و همه در خصوص خلقت انسان: [حجر:26]، [حجر:28]، [حجر:33]، [رحمن:14]. حمأ چنانكه گذشت به معنى گل سياه بدبو است. مسنون به معنى آميخته يا مصور است. صاصال را گل خشك گفتهاند راغب گويد: «الطين الجافّ» طبرسى راغب گويد: «الطين اليابس» و به قولى به معنب گل بدبو است. و اصل آن از «صلّ اللحم» كوشت بدبو گرديد مىباشد. صحاح گويد: آن گل خالص آميخته به خاك است كه چون بخشكد (وقت دست زدن) صدا مىدهد و چون آن را بپزند فخّار گويند. به هر حال آن به معنى گل خشكى است كه صدا ميدهد زيرا صلصل در اصل صدا كردن است «صلصل الشىء» يعنى شىء صدا كرد. در نهج البلاغه خطبه اول فرموده: «وَ اَصْلَهَها حَتّى صَلْصَلَتْ» يعنى او را محكم كرد تا خشك شد. رجوع شود به «آدم».