تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۶: تفاوت میان نسخهها
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۳۶: | خط ۳۶: | ||
<span id='link217'><span> | <span id='link217'><span> | ||
==خبرى از | ==خبرى از يسَع و ذُوالكفل == | ||
خبرى از | خبرى از يَسَع و ذُوالكفل «عليهما السلام»: | ||
در | خداى سبحان، نام اين دو بزرگوار را در كلام مجيدش برده، و آن دو را، از انبياء شمرده، و بر آن دو ثنا خوانده، و آن ها را از «اخيار» معرفى فرموده، و ذُوالكفل را از «صابران» شمرده. در روايات هم، نامى از اين دو پيغمبر ديده مى شود. | ||
در بحار، از كتاب احتجاج، و كتاب توحيد، و كتاب عيون، در ضمن خبرى طولانى كه حسن بن محمد نوفلى، آن را از حضرت رضا «عليه السلام» نقل كرده، آمده: | |||
آن جناب در ضمن احتجاج عليه جاثليق نصارى به اين جا رسيد كه فرمود: «يَسَع»، همان كارهايى را مى كرد كه عيسى «عليه السلام» مى كرد. يعنى او نيز روى آب راه مى رفت، و مُردگان را زنده مى كرد، و كور مادرزاد، و بيمار برصى را شفا مى داد، با اين تفاوت كه امت او، قائل به خدايى او نشدند، و شما قائل به خدايى مسيح «عليه السلام» شديد... | |||
و از قصص الانبياء نقل شده كه صدوق، از دقاق، از اسدى، از سهل، از عبدالعظيم حسنى «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: نامه اى به امام جواد «عليه السلام» نوشتم، و در آن، از ذُوالكفل پرسيدم كه نامش چه بود؟ و آيا از مرسلين بود، يا خير؟ | |||
در جوابم نوشت: خداى عزّوجلّ، صد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاد، كه سيصد و سيزده نفر آنان، مُرسَل بودند، و ذُوالكفل، يكى از آن مرسلين است، كه بعد از سليمان بن داوود مى زيست، و در ميان مردم، مانند داوود «عليه السلام» قضاوت مى كرد، و جز براى خداى عزّوجلّ خشم نكرد، و نام شريفش «عويديا» بود، و او، همان است كه خداى عزّوجلّ، در كتاب عزيزش، نامش را برده و فرموده: «وَ اذكُر فِى الكِتَابِ إسمَاعِيلَ وَ اليَسَعَ وَ ذَا الكِفلِ كُلٌّ مِنَ الأخيَار». | |||
مؤلف: البته درباره ذُوالكفل و يَسَع، روايات متفرقه ديگرى درباره گوشه هايى از زندگى آن دو بزرگوار هست، كه چون معتبر و قوى نبود و نمى شد بر آن ها اعتماد كرد، از ايرادش صرف نظر كرديم. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۳۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۳۳۰ </center> | ||
<span id='link218'><span> | <span id='link218'><span> |
نسخهٔ ۱۴ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۱۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
رواياتى در ذيل داستان ايّوب «عليه السلام»، و ابتلائات او
مؤلف: ابن عباس هم، قريب به اين مضمون را روايت كرده.
و از وهب روايت شده كه همسر ايّوب، دختر ميشا فرزند يوسف بوده. و اين روايت - به طورى كه ملاحظه گرديد - ابتلاى ايّوب را به نحوى بيان كرد كه مايه نفرت طبع هر كسى است، و البته روايات ديگرى هم مؤيد اين روايات هست، ولى از سوى ديگر، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» رواياتى رسيده، كه اين معنا را با شديدترين لحن انكار مى كند و - إن شاء اللّه - آن روايات از نظر خواننده خواهد گذشت.
و از خصال نقل شده كه از قطان از سكرى، از جوهرى، از ابن عماره، از پدرش، از امام صادق، از پدرش «عليهما السلام» روايت كرده كه فرمود: ايّوب «عليه السلام» هفت سال مبتلا شد، بدون اين كه گناهى كرده باشد، چون انبيا به خاطر عصمت و طهارتى كه دارند، گناه نمى كنند، و حتى به سوى گناه - هرچند صغيره باشد - متمايل نمى شوند.
و نيز فرمود: هيچ يك از ابتلائات ايّوب «عليه السلام» عفونت پيدا نكرد، و بدبو نشد، و نيز صورتش زشت و زننده نگرديد، و حتى ذرّه اى خون و يا چرك از بدنش بيرون نيامد، و احدى از ديدن او تنفّر نيافت و از مشاهده اش وحشت نكرد، و هيچ جاى بدنش كرم نينداخت. چه، رفتار خداى عزّوجلّ درباره انبياء و اولياى مكرّمش كه مورد ابتلايشان قرار مى دهد، اين چنين است.
و اگر مردم از او دورى كردند، به خاطر بى پولى و ضعف ظاهرى او بود. چون مردم نسبت به مقامى كه او نزد پروردگارش داشت، جاهل بودند، و نمى دانستند كه خداى تعالى، او را تأييد كرده، و به زودى فرجى در كارش ايجاد مى كند.
و لذا مى بينيم رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرموده: گرفتارترين مردم از جهت بلاء، انبياء و بعد از آنان، هر كسى است كه مقامى نزديك تر به مقام انبياء داشته باشد.
و اگر خداى تعالى، او را به بلايى عظيم گرفتار كرد، بلايى كه با آن در نظر تمامى مردم خوار و بى مقدار گرديد، براى اين بود كه مردم درباره اش دعوى ربوبيّت نكنند، و از مشاهدۀ نعمت هاى عظيمى كه خدا به وى ارزانى داشته، او را خدا نخوانند.
و نيز، براى اين بود كه مردم از ديدن وضع او استدلال كنند بر اين كه ثواب هاى خدايى، دو نوع است. چون خداوند بعضى را به خاطر استحقاقشان ثواب مى دهد، و بعضى ديگر را بدون استحقاق، به نعمت هايى اختصاص مى دهد.
و نيز، از ديدن وضع او عبرت گرفته، ديگر هيچ ضعيف و فقير و مريضى را به خاطر ضعف و فقر و مرضش تحقير نكنند. چون ممكن است خدا فرجى در كار آنان داده، ضعيف را قوى، و فقير را توانگر، و مريض را بهبودى دهد.
و نيز، بدانند كه اين خداست كه هر كس را بخواهد، مريض مى كند، هرچند كه پيغمبرش باشد، و هر كه را بخواهد، شفا مى دهد، به هر جور و به هر سببى كه بخواهد.
و نيز، همين صحنه را مايه عبرت كسانى قرار مى دهد، كه باز مشيّتش به عبرتگيرى آنان تعلق گرفته باشد، همچنان كه همين صحنه را مايه شقاوت كسى قرار مى دهد كه خود خواسته باشد، و مايه سعادت كسى قرار مى دهد كه خود اراه كرده باشد، و در عين حال، او در همه اين مشيّت ها، عادل در قضا، و حكم در افعالش است. و با بندگانش هيچ عملى نمى كند، مگر آن كه صالح تر به حال آنان باشد، و بندگانش هر نيرو و قوتى كه داشته باشند، از او دارند.
و در تفسير قمى، در ذيل جمله «وَ وَهَبنَا لَهُ أهلَهُ وَ مِثلَهُم مَعَهُم...» آمده كه: خداى تعالى، آن افرادى را هم كه از اهل خانه ايّوب قبل از ايام بلاء مُرده بودند، به وى برگردانيد. و نيز، آن افرادى را كه بعد از دوران بلاء مُرده بودند، همه را زنده كرد و با ايّوب زندگى كردند.
و وقتى از ايّوب بعد از عافيت يافتنش پرسيدند: از انواع بلاها كه بدان مبتلا شدى، كداميك بر تو شديدتر بود؟ فرمود: «شماتت دشمنان».
و در تفسير مجمع البيان، در ذيل جمله «أنّى مَسّنِىَ الشّيطَانُ...» گفته: بعضى ها گفته اند دخالت شيطان در كار ايّوب، بدين قرار بود كه: وقتى مرض او شدت يافت به طورى كه مردم از او دورى كردند، شيطان در دل آنان وسوسه كرد كه آن جناب را پليد پنداشته، و از او بدشان بيايد. و نيز، به دل هايشان انداخت كه او را از شهر و از بين خود بيرون كنند، و حتى اجازه آن ندهند كه همسرش كه يگانه پرستار او بود، بر آنان درآيد، و ايّوب از اين بابت سخت متأذّى شد، به طورى كه در مناجاتش هيچ شكوه اى از دردها كه خدا بر او مسلط كرده بود، نكرد. بلكه تنها از شيطنت شيطان شكوه كرد، كه او را از نظر مردم انداخت.
قتاده گفته: اين وضع ايّوب هفت سال ادامه داشت، و همين معنا از امام صادق «عليه السلام» هم، روايت شده.
خبرى از يسَع و ذُوالكفل
خبرى از يَسَع و ذُوالكفل «عليهما السلام»:
خداى سبحان، نام اين دو بزرگوار را در كلام مجيدش برده، و آن دو را، از انبياء شمرده، و بر آن دو ثنا خوانده، و آن ها را از «اخيار» معرفى فرموده، و ذُوالكفل را از «صابران» شمرده. در روايات هم، نامى از اين دو پيغمبر ديده مى شود.
در بحار، از كتاب احتجاج، و كتاب توحيد، و كتاب عيون، در ضمن خبرى طولانى كه حسن بن محمد نوفلى، آن را از حضرت رضا «عليه السلام» نقل كرده، آمده:
آن جناب در ضمن احتجاج عليه جاثليق نصارى به اين جا رسيد كه فرمود: «يَسَع»، همان كارهايى را مى كرد كه عيسى «عليه السلام» مى كرد. يعنى او نيز روى آب راه مى رفت، و مُردگان را زنده مى كرد، و كور مادرزاد، و بيمار برصى را شفا مى داد، با اين تفاوت كه امت او، قائل به خدايى او نشدند، و شما قائل به خدايى مسيح «عليه السلام» شديد...
و از قصص الانبياء نقل شده كه صدوق، از دقاق، از اسدى، از سهل، از عبدالعظيم حسنى «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: نامه اى به امام جواد «عليه السلام» نوشتم، و در آن، از ذُوالكفل پرسيدم كه نامش چه بود؟ و آيا از مرسلين بود، يا خير؟
در جوابم نوشت: خداى عزّوجلّ، صد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاد، كه سيصد و سيزده نفر آنان، مُرسَل بودند، و ذُوالكفل، يكى از آن مرسلين است، كه بعد از سليمان بن داوود مى زيست، و در ميان مردم، مانند داوود «عليه السلام» قضاوت مى كرد، و جز براى خداى عزّوجلّ خشم نكرد، و نام شريفش «عويديا» بود، و او، همان است كه خداى عزّوجلّ، در كتاب عزيزش، نامش را برده و فرموده: «وَ اذكُر فِى الكِتَابِ إسمَاعِيلَ وَ اليَسَعَ وَ ذَا الكِفلِ كُلٌّ مِنَ الأخيَار».
مؤلف: البته درباره ذُوالكفل و يَسَع، روايات متفرقه ديگرى درباره گوشه هايى از زندگى آن دو بزرگوار هست، كه چون معتبر و قوى نبود و نمى شد بر آن ها اعتماد كرد، از ايرادش صرف نظر كرديم.
آيات ۴۹ - ۶۴ سوره ص
هَذَا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسنَ مَئَابٍ(۴۹) جَنَّتِ عَدْنٍ مُّفَتَّحَةً لهَُّمُ الاَبْوَب (۵۰) مُتَّكِئِينَ فِيهَا يَدْعُونَ فِيهَا بِفَكِهَةٍ كثِيرَةٍ وَ شرَابٍ(۵۱) وَ عِندَهُمْ قَصِرَت الطرْفِ أَتْرَابٌ(۵۲) هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الحِْسابِ(۵۳) إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُ مِن نَّفَادٍ(۵۴) هَذَا وَ إِنَّ لِلطغِينَ لَشرَّ مَئَابٍ(۵۵) جَهَنَّمَ يَصلَوْنهَا فَبِئْس المِْهَادُ(۵۶) هَذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَساقٌ(۵۷) وَ ءَاخَرُ مِن شكلِهِ أَزْوَجٌ(۵۸) هَذَا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ مَّعَكُمْ لا مَرْحَبَا بهِمْ إِنهُمْ صالُوا النَّارِ(۵۹) قَالُوا بَلْ أَنتُمْ لا مَرْحَبَا بِكمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْس الْقَرَارُ(۶۰) قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَاباً ضِعْفاً فى النَّارِ(۶۱) وَ قَالُوا مَا لَنَا لا نَرَى رِجَالاً كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الاَشرَارِ(۶۲) أَتخَذْنَهُمْ سِخْرِياًّ أَمْ زَاغَت عَنهُمُ الاَبْصرُ(۶۳) إِنَّ ذَلِك لحََقُّ تخَاصمُ أَهْلِ النَّارِ(۶۴)
اين داستانها كه از ((اوابين (( آورديم ثناى جميلى بود از ايشان ، و مردم با تقوى سرانجامى نيك دارند (۴۹). بهشتهايى دائمى با درهاى گشوده و بدون مانع (۵۰). در حالى كه در بهشت تكيه داده ميوه هاى بسيار و نوشيدنى در اختيار دارند (۵۱).
پرهيزكاران همسرانى پرناز و كرشمه دارند (۵۲). اين همان پاداشهايى است كه براى روز قيامت وعده داده شده ايد (۵۳). اين همان رزق ما است كه فنا پذير نيست (۵۴). اين بود آنچه مربوط به متقين است و اما طاغيان بدترين بازگشتگاهى دارند (۵۵). جهنمى كه حرارتش را خواهند چشيد و چه بد بسترى است جهنم (۵۶). اين است كه بايد آن را بچشند، آبى است داغ و چركى است متعفن (۵۷). و اشباه ديگرى نظير آن (۵۸). اين فوج انبوه كه با خود مى بينيد پيروان شما پيشوايانند. در پاسخ مى گويند: مرحبا برايشان مباد، چون بطور قطع داخل آتش خواهند شد (۵۹). پيروان در پاسخ گويند: بلكه مرحبا بر خودتان مباد، چون شما اين آتش را از پيش براى ما درست كرديد كه چه بد قرارگاهى است (۶۰). گفتند: پروردگارا هر كس اين عذاب را از پيش براى ما درست كرد عذابى دو چندان برايش در آتش بيفزاى (۶۱). و گفتند چه مى شود ما را كه نمى بينيم مردانى را كه همواره از اشرارشان مى پنداشتيم ؟ (۶۲). آيا آنان را به خطا مسخره گرفته بوديم يا چشمهايمان به آنان نمى افتد؟ (۶۳). اين است به حقيقت تخاصم اهل آتش (۶۴).
اين آيات فصل ديگرى است از كلام كه در آن سرانجام كار متقين و طاغيان را بيان نموده متقين را بشارت داده ، و كفار را انذار و تهديد مى كند.
وصف حال متقيان در بهشت
هَذَا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسنَ مَئَابٍ كلمه ((هذا(( اشاره است به داستانهايى كه از ((اوابين (( از انبياى گرام نقل فرموده و اينكه مى فرمايد: ((اين ذكر است (( مراد از ((ذكر(( شرف و ثناى جميلى است كه : از ((اوابين (( كرده . و معناى جمله - به طورى كه ديگران هم گفته اند - اين است كه : اين داستانها كه آورديم شرف و ذكر جميل و ثناى نيكى است براى ((اوابين (( از انبياء.
و خاطرات و ذكر خيرى است كه تا دنيا برقرار است از ايشان مى ماند، همچنان كه ثواب آخرت هم برايشان آماده است ، تا بازگشتگاه نيكى برايشان باشد. و بنابراين تفسير، مراد از ((متقين (( يا فقط همان انبياى نامبرده شده هستند و يا عموم اهل تقوى خواهد بود كه انبياء هم داخل آنان هستند. و در نتيجه زمينه گفتار همان متقين هستند، و اگر در پنج آيه بعد سخنى از طاغيان به ميان آورده ، از باب استطراد مى باشد. ولى به نظر ما اين طور نيست ، چون از ظاهر آيه برمى آيد كه كلمه ((هذا(( اشاره به قرآن باشد. مى فرمايد: قرآن ذكر است ، يعنى كتابى است مشتمل بر ذكر، و در نتيجه از اين آيه به بعد، اجمال در آيه اول سوره كه مى فرمود: ((و القرآن ذى الذكر(( به تفصيل بيان مى شود، و در اين آيات خداى سبحان دار آخرت را شرح مى دهد كه در آن براى متقين ثواب ، و براى طاغيان عقاب آماده شده است . ((و ان للمتقين لحسن ماب (( - كلمه ((مآب (( به معناى ((مرجع (( است . و اگر آن را نكره آورده به منظور تعظيم آن است . و معناى جمله روشن است . جَنَّتِ عَدْنٍ مُّفَتَّحَةً لهَُّمُ الاَبْوَب يعنى آن بازگشتگاه خوب ، عبارت است از جنت هاى با استقرار و دائمى . و باز بودن درها به روى آنان ، كنايه است از اينكه متقين هيچ مانعى از تنعم به نعمتهاى موجود در آن جنات ندارند؛ چون جنات براى آنها درست شده ، و مال آنان است . بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اين جمله اين است كه : درها به روى ايشان باز است ، و احتياجى نيست كه پشت در بايستند، و يا حلقه در را بكوبند، تا به رويشان باز شود. بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه : درها بدون كليد به رويشان باز، و بدون قفل به رويشان بسته مى شود. و به هر حال اين آيه و چند آيه بعد در مقام بيان ((حسن ماب (( است . مُتَّكِئِينَ فِيهَا يَدْعُونَ فِيهَا بِفَكِهَةٍ كثِيرَةٍ وَ شرَابٍ يعنى در حالى كه در آن جنات نشسته باشند، و مانند اشراف و عزيزان تكيه كرده باشند. و منظور از جمله ((يدعون فيها بفاكهة كثيرة و شراب (( اين است كه بفهماند اهل تقوى در بهشت حكمشان روا است ، به نحوى كه بين آنان و خواسته هايشان واسطه اى نيست ، مثلا، از ميوه هاى بهشتى كه انواعى بسيار است ، هر يك را صدا بزنند خود آن ميوه و يا شراب نزدشان حاضر مى شود، بدون اين كه احتياج باشد كه كسى آن ميوه را برايشان بياورد.
وَ عِندَهُمْ قَصِرَت الطرْفِ أَتْرَابٌ ضمير ((هم (( به متقين برمى گردد. و كلمه ((قاصرات الطرف (( صفتى است كه در جاى موصوف خود به كار رفته ، و تقدير كلام ((و عندهم ازواج قاصرات الطرف : نزد ايشان همسرانى است قاصرات الطرف (( مى باشد و منظور از صفت ((قاصرات الطرف (( اين است كه : آن همسران به شوهران خود راضى و قانعند، و چشم به ديگرى ندارند. ممكن هم هست كنايه باشد از اينكه همسرانى پر ناز و كرشمه اند. و كلمه ((اتراب (( به معناى ((اقران (( است . مى خواهد بفرمايد: همسران بهشتى همتاى شوهران خويشند، نه از جهت سن با آنان اختلاف دارند، و نه از جهت جمال . ممكن هم هست مراد از ((اقران (( اين باشد كه مثل شوهران خويشند، هر قدر شوهران نور و بهائشان بيشتر شود، از ايشان هم حسن و جمال بيشتر مى گردد. هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الحِْسابِ كلمه ((هذا(( اشاره به مطالبى است كه درباره بهشت و نعمتهايش بيان كرد. و خطاب در ((توعدون : وعده داده شده ايد(( به متقين است ، در نتيجه در آيه شريفه التفاتى از غيبت به خطاب به كار رفته و نكته اش اين است كه : خواسته است بفهماند صاحب سخن (خداى تعالى ) به شما اهل بهشت نزديك است ، و به شما اشراف دارد تا نعمتهاى صورى شما با اين نعمت معنوى تكميل گردد. إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُ مِن نَّفَادٍ كلمه ((نفاد(( به معناى فنا، و قطع شدن جيره است . و به طورى كه از سياق به دست مى آيد آيه شريفه تتمه خطاب قبلى است .
وصف حال طاغيان در جهنم
هَذَا وَ إِنَّ لِلطغِينَ لَشرَّ مَئَابٍ كلمه ((هذا(( اشاره به مطالبى است كه درباره متقين بيان نموده مى فرمايد: اينها كه گفتيم درباره بازگشتگاه متقين بود. ممكن هم هست كلمه ((هذا(( اصلا اسم اشاره نباشد بلكه اسم فعل باشد و به معناى ((خذهذا((. و بقيه الفاظ آيه روشن است . جَهَنَّمَ يَصلَوْنهَا فَبِئْس المِْهَادُ كلمه ((يصلونها(( از مصدر ((الصلى (( است كه به معناى داخل آتش شدن ، و چشيدن حرارت آن است . و يا به معناى تابع آتش شدن است . كلمه ((مهاد(( - به طورى كه در مجمع البيان آمده - به معناى بستر گسترده است ، مثلا، وقتى گفته مى شود: ((مهدت له تمهيدا(( معنايش نظير معناى اين عبارت است كه : بگوييم ((وطات له توطية ((. و آيه شريفه با آيه بعدش تفسير سرانجام طاغيان است .
هَذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَساقٌ كلمه ((حميم (( به معناى حرارت بسيار زياد است . و كلمه ((غساق (( - به طورى كه در مجمع البيان آمده - به معناى چركى است كه تعفن بسيار داشته باشد. البته به معناى ديگرى هم تفسير شده است و دو كلمه ((حميم و غساق (( بيان مى كنند كلمه ((هذا(( را. و جمله ((فليذوقوه (( مى فهماند كه خود طاغيان نمى خواهند از ((حميم (( و ((غساق (( بخورند؛ ولى مجبورشان مى كنند به خوردن ؛ چون قاعده آن است كه مى فرمود: ((هذا حميم و غساق فليذوقوه : اين حميم و غساق است كه بايد بخورندش (( ولى جمله ((فليذوقوه (( را جلوتر آورد و به حميم و غساق اشاره كرد تا در هنگام فرمان نام آنها را نبرده باشد. وَ ءَاخَرُ مِن شكلِهِ أَزْوَجٌ شكل هر چيزى عبارت است از چيزى كه مشابه آن ، و از جنس آن باشد. و كلمه ((ازواج (( به معناى انواع و اقسام است . و معناى جمله اين است كه : اين نوع ديگرى از جنس حميم و غساق است كه انواع مختلفى دارد و بايد آن را بچشند.
حكايت تخاصم و مشاجره متبوعان و تابعان در دوزخ
هَذَا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ مَّعَكُمْ ... فى النَّارِ اين سه آيه - به طورى كه از سياق برمى آيد - تخاصم تابعان و متبوعان دوزخى را كه از طاغيان بودند حكايت مى كند.
پس جمله ((هذا فوج مقتحم معكم (( خطابى است از ناحيه خداى تعالى به متبوعين ، و كلمه ((هذا(( اشاره به فوجى از تابعين است كه دنبال متبوعين به دوزخ مى روند، و كلمه ((مقتحم (( اسم فاعل از ((اقتحام (( است كه به معناى داخل شدن به سختى و دشوارى است .
و جمله ((لا مرحبا بهم انهم صالوا النار(( پاسخى است كه متبوعين به گوينده جمله ((هذا فوج مقتحم (( مى دهند. و كلمه ((مرحبا(( تحيتى است كه به شخص وارد مى دهند، و در حقيقت رحب (وسعت ) خانه را تقديم آن شخص مى كنند، پس اين كه پيشوايان و متبوعين ضلالت درباره تابعين خود مى گويند ((لا مرحبا بهم ((. معنايش اين است كه : وسعت و گشايشى براى آنان مباد. و اينكه باز درباره آنان مى گويند: ((انهم صالوا النار(( معنايش اين است كه : ايشان در آتش داخل خواهند شد، و حرارت آن را خواهند چشيد، و يا تابع آتش خواهند شد. و اين جمله در حقيقت جمله ((لا مرحبابهم (( را تعليل مى كند.
و جمله ((قالوا بل انتم لا مرحبا بكم انتم قدمتموه لنا فبئس القرار((، حكايت جوابى است كه تابعان به متبوعان داده ، مى گويند: بلكه ((لا مرحبا(( به خود شما كه اين آتش را شما به جان ما افكنديد، و ما را به اين قرارگاه كه بدترين قرارگاهست مبتلا ساختيد.
قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَاباً ضِعْفاً فى النَّارِ
خداى سبحان در اينجا ديگر نقل نمى كند كه پيشوايان در جواب پيروان كه گناه را به گردن ايشان انداختند چه گفتند، ولى در سوره صافات كه باز تخاصم آنان را حكايت كرده ، نقل مى كند كه گفته اند: ((بل لم تكونوا مؤ منين و ما كان لنا عليكم من سلطان بل كنتم قوما طاغين (( پس آيه مورد بحث كه از قول پيروان نقل مى كند كه گفتند: ((پروردگارا هر كس كه اين سرنوشت را براى ما درست كرد، به دو برابر عذاب در آتش مبتلا كن (( در حقيقت سخنى است كه پيروان بعد از ختم تخاصم گفته اند. و جمله ((من قدم (( جمله شرطيه ، و جمله ((فزده عذابا(( جزاى آن است . و كلمه ((ضعف (( به معناى مثل است . و ((عذاب ضعف (( به معناى عذاب داراى ضعف و مثل است ، و خلاصه عذاب دو برابر است .
وَ قَالُوا مَا لَنَا لا نَرَى رِجَالاً كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الاَشرَارِ
گويندگان اين سخن - به طورى كه از سياق برمى آيد - عموم اهل دوزخ اند، و مرادشان از رجالى كه دوزخيان آنان را از اشرار مى پنداشتند، مؤ منين است كه در آن هنگام كه در بهشت هستند و دوزخيان دنبال آنان مى گردند، و پيدايشان نمى كنند، به يكديگر مى گويند: چه مى شود ما را كه آن مردانى را كه از اشرار مى دانستيم نمى بينيم و پيدا نمى كنيم ؟
أَتخَذْنَهُمْ سِخْرِياًّ أَمْ زَاغَت عَنهُمُ الاَبْصرُ
يعنى : آيا ما ايشان را در دنيا به مسخره گرفته بوديم ، و به خطا رفتيم ، در حالى كه آنان اهل نجات بودند؟ و يا آنكه چشم ما در دوزخ به ايشان نمى افتد؟
إِنَّ ذَلِك لحََقُّ تخَاصمُ أَهْلِ النَّارِ
كلمه ((ذلك (( اشاره است به همان تخاصمى كه در بالا از ايشان حكايت فرمود. و بيان مى كند كه اين تخاصم اهل دوزخ امرى است ثابت و واقع شدنى كه هيچ ترديدى در وقوعش نيست ، چون در حقيقت تخاصم آن روزشان كشف و ظهور ملكاتى است كه دلهايشان در دنيا، در اثر ممارست در تنازع و تشاجر كسب كرده است ،
آيات ۶۵ - ۸۸ ص
قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَ مَا مِنْ إِلَهٍ إِلا اللَّهُ الْوَحِدُ الْقَهَّارُ(۶۵) رَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّرُ(۶۶) قُلْ هُوَ نَبَؤٌا عَظِيمٌ(۶۷) أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضونَ(۶۸) مَا كانَ لىَ مِنْ عِلْمِ بِالْمَلا الاَعْلى إِذْ يخْتَصِمُونَ(۶۹) إِن يُوحَى إِلىَّ إِلا أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ(۷۰) إِذْ قَالَ رَبُّك لِلْمَلَئكَةِ إِنى خَلِقُ بَشراً مِّن طِينٍ(۷۱) فَإِذَا سوَّيْتُهُ وَ نَفَخْت فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سجِدِينَ(۷۲) فَسجَدَ الْمَلَئكَةُ كلُّهُمْ أَجْمَعُونَ(۷۳) إِلا إِبْلِيس استَكْبرَ وَ كانَ مِنَ الْكَفِرِينَ(۷۴) قَالَ يَإِبْلِيس مَا مَنَعَك أَن تَسجُدَ لِمَا خَلَقْت بِيَدَى أَستَكْبرْت أَمْ كُنت مِنَ الْعَالِينَ(۷۵) قَالَ أَنَا خَيرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ(۷۶) قَالَ فَاخْرُجْ مِنهَا فَإِنَّك رَجِيمٌ(۷۷) وَ إِنَّ عَلَيْك لَعْنَتى إِلى يَوْمِ الدِّينِ(۷۸) قَالَ رَب فَأَنظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ(۷۹) قَالَ فَإِنَّك مِنَ الْمُنظرِينَ(۸۰) إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ(۸۱) قَالَ فَبِعِزَّتِك لاُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ(۸۲) إِلا عِبَادَك مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ(۸۳) قَالَ فَالحَْقُّ وَ الحَْقَّ أَقُولُ(۸۴) لاَمْلاَنَّ جَهَنَّمَ مِنك وَ مِمَّن تَبِعَك مِنهُمْ أَجْمَعِينَ(۸۵) قُلْ مَا أَسئَلُكمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَا أَنَا مِنَ المُْتَكلِّفِينَ(۸۶) إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِّلْعَلَمِينَ(۸۷) وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينِ(۸۸)
بگو من تنها بيم رسانم و هيچ معبودى به جز خداى واحد قهار نيست (۶۵). پروردگار آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است خدايى كه عزيز و غفار است (۶۶). بگو مساءله توحيد خبرى است عظيم (۶۷). كه شما از آن روى برمى گردانيد (۶۸). من هرگز علمى به گروه فرشتگان در آن روز كه راجع به خلقت بشر مخاصمه مى كردند ندارم (۶۹). چون من از ناحيه خود هيچ علمى ندارم تنها آگهى هاى من به وسيله وحى است و وحى هم تنها در چارديوارى مسايل مربوط به انذار است (۷۰). به ياد آور آن زمان را كه پروردگارت به ملائكه گفت من بشرى از گل خواهم آفريد (۷۱). متوجه باشيد كه چون از اسكلتش بپرداختم و از روح خود در او بدميدم همگى برايش به سجده بيفتيد (۷۲). پس ملائكه همه و همه سجده كردند (۷۳). مگر ابليس كه تكبر كرد چون از پيش كافر بود (۷۴). خداى تعالى فرمود: اى ابليس چه بازت داشت از اينكه براى كسى سجده كنى كه من خود او را به دست خود آفريدم آيا تكبر كردى و يا واقعا بلند مرتبه بودى ؟ (۷۵). گفت : آخر من از او بهترم چون تو مرا از آتش و او را از گل آفريدى (۷۶). گفت : پس بيرون شو از بهشت چون كه تو رانده شده اى (۷۷). و بدان كه لعنت من تا قيامت شامل حال تو است (۷۸). گفت : پروردگارا حال كه چنين است پس تا قيامت كه همه مبعوث مى شوند مرا زنده بدار (۷۹). گفت : باشد تو از زندگانى (۸۰). تا روزى كه آن وقت معلوم مى رسد (۸۱). گفت پس به عزتت سوگند كه همه و همه شان را گمراه خواهم كرد (۸۲). مگر بندگان مخلصت از ايشان را (۸۳). گفت پس حق اين است و من حق مى گويم (۸۴). كه جهنم را از تو و از هر كه پيرويت كند از همه پر مى كنيم (۸۵). بگو من از شما در مقابل رسالتم اجرى نمى خواهم و من از آنها نيستم كه چيزى را كه ندارند به خود مى بندند (۸۶). اين قرآن به جز تذكر براى عالميان نيست (۸۷). و به زودى خبرش را بعد از زمانى خواهى دانست (۸۸).
اين آيات آخرين فصل از فصول سوره ((ص (( است كه مشتمل بر چند نكته است : اول آن كه به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه انذارهاى خود را و دعوت به سوى توحيد را به مردم ابلاغ فرمايد. و ديگر اين كه ابلاغ كند كه اعراض از حق و پيروى شيطان كار آدمى را به عذاب دوزخ منتهى مى سازد، عذابى كه خداوند قضايش را در حق شيطان و پيروان او رانده است . در همين جاست كه اين سوره خاتمه مى يابد. قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَ مَا مِنْ إِلَهٍ إِلا اللَّهُ الْوَحِدُ الْقَهَّارُ ... الْعَزِيزُ الْغَفَّرُ در اين دو آيه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد به مردم برساند. كه من بيم دهنده مى باشم و خداى تعالى يكتاى در ((الوهيت (( است . پس جمله ((انما انا منذر(( مى خواهد غرض آن جناب را منحصر در ((انذار(( كند، و ساير اغراض را مانند توقع مال و مقام - كه چه بسا دعوت به حق ، در بين مردم مشتبه به آنها مى شود - از آن جناب نفى كند، همچنان كه در آخرين آيات باز به همين انحصار اشاره نموده مى فرمايد: ((بگو من از شما هيچ اجر و پاداشى نمى خواهم ، و من از متكلفين نيستم ((.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |