روایت:الکافی جلد ۲ ش ۴۷۴: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جز (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۲ ش ۴۷۴ را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۲ ش ۴۷۴ منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۷
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
محمد بن يحيي عن محمد بن الحسين عن عبد الرحمن بن محمد الاسدي عن سالم بن مكرم عن ابي عبد الله ع قال :
الکافی جلد ۲ ش ۴۷۳ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۴۷۵ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۴, ۴۱۵
فرمود كه: حال يكى از اصحاب پيغمبر سخت شد، همسرش به او گفت: كاش مىرفتى نزد رسول خدا (ص) و از او چيزى مىخواستى، آمد نزد پيغمبر، چون پيغمبر او را ديد، فرمود: هر كه از ما خواهد به او عطا كنيم و هر كه نخواهد خدايش بىنياز كند، آن مرد گفت: جز مرا قصد نكرده است، نزد زنش برگشت و به او اعلام كرد، زنش گفت: رسول خدا (ص) هم بشر است (يعنى باطن كسى را نمىداند) برو و به او حال خود را بگو، آمد نزد آن حضرت و تا چشم رسول خدا (ص) به او افتاد فرمود: هر كه از ما خواهد به او عطا كنيم و هر كه نخواهد خدايش بىنياز كند و تا سه بار آن مرد رفت و آمد كرد و سپس رفت يك تبرى عاريه كرد و به كوه رفت و بالاى آن بر آمد و هيزمى بريد و آن را آورد و فروخت به نيم مد (نيم كيلو تقريباً) آرد و آن را برد و خورد، سپس فردا رفت و هيزم بيشترى آورد و فروخت و پيوسته كار كرد و جمع كرد تا يك تبرى خريد و سپس جمع كرد تا دو نره شتر خريد و غلامى خريد و توانگر شد و به رفاه رسيد، پس از آن آمد نزد پيغمبر و به او خبر داد كه چگونه آمد خواهشى كند و چه از پيغمبر (ص) شنيد (بازهم) پيغمبر (ص) فرمود: هر كه از ما بخواهد به او عطا كنيم و هر كه نخواهد، خدا او را بىنياز كند.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۲۰۸
امام صادق عليه السّلام فرمود: مردى از اصحاب پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله حال زندگيش سخت شد همسرش گفت: كاش خدمت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله ميرفتى و از او چيزى ميخواستى، مرد خدمت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله آمد و چون حضرت او را ديد فرمود: هر كه از ما سؤال كند باو عطا كنيم و هر كه بىنيازى جويد خدايش بىنياز كند، مرد با خود گفت: مقصودش جز من نيست، پس بسوى همسرش آمد و باو خبر داد. زن گفت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله هم بشر است (و از حال تو خبر ندارد) او را آگاه ساز، مرد خدمتش آمد و چون حضرت او را ديد فرمود: هر كه از ما سؤال كند باو عطا كنيم و هر كه بىنيازى جويد خدايش بىنياز كند، و تا سه بار آن مرد چنين كرد. سپس برفت و كلنگى عاريه كرد و بجانب كوهستان شده بالاى كوه رفت و قدرى هيزم بريد و بياورد و به نيم چارك آرد فروخت و آن را بخانه برد و بخورد، فردا هم رفت و هيزم بيشترى آورد و فروخت و همواره كار ميكرد و اندوخته مينمود تا خودش كلنگى خريد، باز هم اندوخته كرد تا دو شتر و غلامى خريد و ثروتمند و بىنياز گشت. آنگاه خدمت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله آمد و گزارش داد كه چگونه براى سؤال آمد و چه از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله شنيد: پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود، من كه بتو گفتم: هر كه از ما سؤال كند باو عطا كنيم و هر كه بىنيازى جويد خدايش بىنياز كند
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۳۵۹
محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از عبدالرحمان بن محمد اسدى، از سالم بن مكرّم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «حال مردى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله بسيار سخت و پريشان شد. زن آن مرد به وى گفت كه: كاش به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله مىرفتى و از آن حضرت چيزى طلب مىكردى! پس آن مرد به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد، و چون پيغمبر صلى الله عليه و آله او را ديد، فرمود كه: هر كه از ما چيزى خواهد، به او مىدهيم، و هر كه بىنيازى جويد، خدا او را بىنياز گرداند. آن مرد گفت كه: از اين سخن غير مرا قصد ندارد و مقصود آن حضرت منم. بعد از آن، به سوى زنش برگشت و او را اعلام كرد. زنش گفت كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله انسان است؛ يعنى معلوم نيست كه اين امر را بداند؛ زيرا كه اين غيب است، و چون چنين است او را اعلام كن؛ پس آن مرد دوباره به خدمت حضرت آمد، و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله او را ديد، فرمود كه: هر كه از ما سؤال كند، به او عطا مىكنيم، و هر كه بىنيازى جويد، خدا او را بىنياز گرداند. تا آنكه آن مرد سه مرتبه چنين كرد. بعد از آن رفت و تبرتيشهاى را از كسى به عاريت گرفت و به كوه آمد، و بر آن بالا رفت و قدرى هيزم كند؛ پس آن را آورد و فروخت به نيم مدّ «۱» [حدود ۳۷۵ گرم] از آرد، به خانه برگشت و آن را خورد. و در فردا رفت و بيش از آنچه در روز اوّل آورده بود هيزم آورد، و پيوسته كار مىكرد و جمع مىنمود تا آنكه تبر تيشهاى را خريد. بعد از آن، جمع كرد تا آنكه دو كنيز و يك غلام خريد. بعد از آن، مالش بسيار شد، تا آنكه توانگر گرديد؛ پس به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد، و آن حضرت را اعلام كرد كه چگونه آمده بود كه از آن حضرت چيزى طلب كند، و چگونه از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده بود. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه: با تو گفتم كه هر كه از ما سؤال كند، به او عطا مىكنيم، و هر كه بىنيازى جويد، خدا او را بىنياز گرداند».