ریشه طبع: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
(افزودن نمودار دفعات) |
||
خط ۴: | خط ۴: | ||
__TOC__ | __TOC__ | ||
{{#ask:[[رده:آیات قرآن]] [[نازل شده در سال::+]] [[ریشه غیر ربط::طبع]] | |||
|?نازل شده در سال | |||
|mainlabel=- | |||
|headers=show | |||
|limit=2000 | |||
|format=jqplotchart | |||
|charttype=line | |||
|charttitle=نمودار تکرار در هر سال نزول | |||
|labelaxislabel=سال نزول | |||
|smoothlines=yes | |||
|numbersaxislabel=دفعات تکرار | |||
|distribution=yes | |||
|min=0 | |||
|datalabels=value | |||
|distributionsort=none | |||
|ticklabels=yes | |||
|colorscheme=rdbu | |||
|chartlegend=none | |||
}} | |||
=== قاموس قرآن === | === قاموس قرآن === |
نسخهٔ ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۳۹
تکرار در قرآن: ۱۱(بار)
قاموس قرآن
مهر زدن. [نساء:155]. در قاموس گويد: «طَبَعَ عَلَيْهِ:خَتَمَ». راغب گفته: طبع آن است كه شىء را به صورتى و شكلى در آورى مثل طبع سكّه و درهم. آن از ختم اعمّ و از نقش اخصّ است. از اين جهت به سجّيه و خلق انسان طبع و طبيعت گفتهاند كه سجّيه نقش بستن و صورت و شكلى است در نفس انسان خواه از حيث عادت باشد و يا از جهت خلقت، ولى استعمال آن در خلقت بيشتر است. طبيعت آتش و دوا همان است كه خدا در آنها گذاشته است. اينكه گويد: طبع از ختم اعم است زيرا ختم فقط مهر زدن مىباشد ولى طبع در آن و نيز در تصوير و منقّش كردن به كار مىرود. نقش از طبع اعمّ است كه حتى به رنگآميزى و اثرى كه در زمين مىماند اطلاق مىشود. مراد از طبع و مهر زدن به قلب آن است كه شخص حاضر به قبول حق نشود و زير بار آن نرود هر چند به آن يقين داشته باشد مثل [نمل:14]. و آن يك نوع محو قابليت ايمان است. و علت اين مهر زدن كفر و تجاوز و ستمكارى است. آيات زير مطلب فوق را روشن مىكنند: [اعراف:101]. [يونس:74]، [غافر:35]. [روم:58-59]. ملاحظه آيات شريفه نشان مىدهد كه مهر زدن از جانب خداست و اوست كه به قلوب مهر مىزند و چون كار به آنجا رسيد ديگر صاحب چنين قلب ايمان نمىآوردو به حق تسليم نمىشود، ولى علت اين كار همان كفر و تعدّى و ظلم است چون كسى در اين كارها پيوسته باشد متعاقب آن خداوند دلش را مهر مىزند و از رحمت خداوندى به دور مىشود (نعوذ باللّه منه).
کلمات مشتق شده در قرآن
کلمه | تعداد تکرار در قرآن |
---|---|
طَبَعَ | ۴ |
نَطْبَعُ | ۲ |
يَطْبَعُ | ۳ |
طُبِعَ | ۱ |
فَطُبِعَ | ۱ |