خَتَم: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳: | خط ۳: | ||
=== ریشه کلمه === | === ریشه کلمه === | ||
*[[ریشه ختم | ختم]] (۸ بار) [[کلمه با ریشه:: ختم| ]] | *[[ریشه ختم | ختم]] (۸ بار) [[کلمه با ریشه:: ختم| ]] | ||
=== قاموس قرآن === | |||
مهر زدن. گاهى بنفسه متعدى مىشود و گاهى به «على» (اقرب) [جاثية:23] در آيه ديگرى به جاى ختم، طبع آمده است [نحل:108]، [يونس:74]. * [بقره:7] ظنّ قوى آن است كه «غشاوة» مبتداى مؤخّر و «على سمعهم» خبر مقدّم و «على ابصارهم» معطوف بر «على سمعهم» باشد. معنى آيه اين مىشود: خدا بدلهاى آنها مهر زده و بر گوشها و چشمهاى آنان پرده به خصوصى هست و آنها مهرزده و بر گوشها و چشمهاى آنان پرده بخصوصى هست و آنها راست عذاب بزرگ . نا گفته نماند در اين صورت جمله بعدى دليل «خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» است يعنى بر دلهايشان مهر زده چون برگوش و چشم پرده دادند پيداست كه اگر گوش از شنيدن حق در پرده باشد، قلب مهر زده مىشود. على هذا اين آيه نظير آيه [انعام:46] است كه مهر فقط براى قلب است و چون گوش و چشم مأخوذ شده دل ممهور مىگردد. در آيه ديگرى مهر براى قلب و گوش و پرده براى چشم ذكر شده است [جاثية:23]. بهنظر ميايد علّت اين تعبير جمله «اَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْمٍ» باشد چون دانستن نوعاً به وسيله شنيدن است كسى كه دانسته گمراه باشد قلب و گوش او هر دو ممهور است. و اگر گوشش مهر نداشت مهر نداشت با وجود دانستن گمراه نمىشد. لذاست كه غشاوه فقط براى چشم آمده است. * [مطفّفين:25-26]. رحيق: خمر مخصوصى است. مجمع آن را شراب خالص گفته است. ختام را طبرسى و راغب مايختم به و آخر طعم گفتهاند يعنى طعم مشك مخصوصى است. بعضىها آن را مهر گفتهاند يعنى على هذا معنى آيه اين است: از شراب خالص مهر خورده نوشانده مىشود مهر آن نوعى مشك است پس رغبت كنندگان در آن همچشمى كنند . * [احزاب:40]. ناگفته نماند: پايان دادن و به آخر رسيدن يكى از معانى ختم است «ختمت القرآن» يعنى قرائت قرآن به آخر رساندم (راغب). اين از آن جهت است كه پايان دادن يك شىء نوعى مهر زدن است . خاتم را در آيه شريفه فقط عاصم به فتح تا خوانده بقيّه قرّاء به كسر تاء خواندهاند و آن بنابر قرائت كسر به معنى ختم كننده و تمام كننده است زيرا كه پيغمبران را ختم كرده و به آخر رسانده است. و بنا بر قرائت فتح به معنى آخر النبيّين است (مجمع) در صحاح گويد: «ختمت القرآن» يعنى به آخرش رسيدم. اختتام ضدّ افتتاح است. خاتم به كسر تاء و فتح آن هر دو به يك معنى است خاتمه شىء يعنى آخر آن . در اقرب و قاموس خاتم (به كسر تاء و فتح آن) انگشتر و اخر قوم و عاقبت شىء و غيره آمده است. در كشّاف و تفسير بيضاوى و غيره نيز به معنى آخر الانبیاء آمده است . نا گفته نماند: انگشتر را از آن جهت خاتم گفتهاند كه نامه را با آن ختم و مهر مىكردهاند چنانكه در نهايه درباره خاتم سلطان گفته است كه براى ختم نامه احتياج به خاتم دارد. جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام ج 1 ص22 (ترجمه)ذيل كلمه خاتم گويد: همينكه پيغمبر (ص) در صدد نامه نوشتن به شاهنشاه ايران و امپراطور روم بر آمد به حضرتش ياد آور شدند كه اگر نامه بى مهرى از نقره تهيه فرمود كه روى آن جمله محمد رسول اللّه نقش شده بود. بعضىها ندانسته و نفهميده گفتهاند: خاتم به معنى انگشتر است و چون انگشتر زينت انگشت است لذا خاتم النبيّتن به معنى زينت پيغمبران است و از آيه شريفع آخرين پيامبر بودن آن حضرت مستفاد نيست. چه قدر احمثانه است كه ايه اطلاق لفظ خاتم به انگشتر چنانكه گفته شد براى آن بود كه نامه را با آن ختم و مهر مىكردند. صدر آيه شريفه درباره ازدواج حضرت رسول (ص) يا دختر خودش زينب است. زيد كه پسر خوانده آن حضرت بود زينب را بزنى گرفت و پس از طلاق دادن، حضرت او را انداختند كه آن حضرت زن پسرش را به عقد نكاح خود در آورده است . و چون زيد بن حارثه پسرخوانده آن حضرت بود و به حكم [احزاب:4] پسر خوانده پسر نيست و ازدواج با زن او حرام نمىباشد قرآن فرمود: محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، تا ازدواج او با زن زيد مانعى داشته باشد. در كشّاف و الميزان گويد: امّا قاسم و طيّب و طاهر و ابراهيم كه پسران آن حضرت بودند پيش از حدّ بلوغ از دنيا رفتند و «رِجالِكُمْ» به آنهاشامل نيست همچنين حسنين عليهماالسلام كه آنحضرت قبل از بلوغ آنها از دنيا رفت و از «رجالكم» در وقت نز.ل آيه خارج بودند. مراد از آيه آن است كه آنحضرت پدر هيچ يك از مردان شما نيست نه اينكه پدر كودكان هم نيست . معنى آيه چنين مىشود: محمد پدر هيچ يك يك از مردان است پدر كودكان هم نيست. معنى آيه چنين مىشود: محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست (و زيد يكى از مردان است پدر او هم نيست و ازدواج با زن زيد براى او بلامانع است). وليكن او رسول خدا و آخر پيامبران است و با او نبوّت به پايان رسيده و خدا و خدا به هرچيز داناست آنچه فرموده از ريو علم و حكمت است. درباره اينكه خاتم نبيّين مستلزم خاتم رسولين نيز هست رجوع شود به «رسل». خاتميّت آن حضرت اگر گويند: چرا آن حضرت خاتم پيغمبران است و چرا بعد از وى پيغمبرى نخواهد آمد؟. گوئيم: علّت خاتميّت آن حضرت دو چيز است يكى آنكه: احكام و دين آن حضرت با تمام ترقّى و پيشرفت و تمام مراحل زندگى قابل تطبيق است و جامعيّت آن از لحاظ جهان بينى و جهاندارى و تأمين احتياجات فرد و اجتماع و مادّى و معنوى به حدّى به قانون جديد و پيغمبر جديد نيست . به قول يكى از مفكّرين: اگر پنجاه نفر دانشمند ممتاز از ممالك جهان انتخاب كرده و همه گونه وسائل در اختيارشان بگذاريم و بگوئيم: پنجاه سال بنشينيد و مشاوره كنيد تا قانونى كه شامل تمام شئونات زندگى بشرى باشد تنظيم نمائيد. اين دانشمند در عرض اين مدت نمىتوانند قانونى به جامعيّت اسلام اعّم از آن كه مطابق با واقع باشد يا نه تدوين نمايند. اين سخن حق است و هر كه به فقه اسلام مخصوصاً از نظر ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» وارد باشد واقعيّت اين ادّعا برايش روشن خواهد شد. ديگرى آن كه حضرت رسول «صلى اللّه عليه و آله» در روزگارى مبعوث شد كه بشريّت بحدّ بلوغ و رشد رسيده بود و مىتوانست با درد دست داشتن برنامه اسلام و با راهنمائى عقل و فهم خود زندگى كند و پيش برود در اين صورت آمدن پيغمبر جديد لغو و باطل خواهد بود. توضيح اينكه: پدر و مادر و استاد تا مدّتى كودك را تربيت مىكنند و داهنمائىهاى لازم را به جاى مىآورند و چون به حدّ رشد و درك رسيد گويند: تو ديگر بقدر كفايت فهم و درك دارى و مىتوانى با فهم و عقل خود و راهنمائىهائى كه كردهايم به تنهائى زندگى كنى ديگر احتياج به پدر و مادر و مربّى ندارى برو زندگى كن كار بد و خوب هر دو ديگر به پاى تواست و به كسى مربوط نيست. بشريت نيز در چنين حالى قرار داشت مىتوانست از فهم و عقل و قوانين خدا استفاده كرده به زندگى ادامه دهد ديگر حاجتى ب كتاب جديد و پيامبر جديد نداشت. د رمجمع ذيل آيه شريفه مىگويد: اين حديث از جابر بصحت رسيده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرموده: مثل من در ميان انبیاء مثل كسى است كه خانهاى بنا كرده و در كمال و زيبائى آن كوشيد فقط جاى خشتى باقى ماند هر كه به آن خانه وارد مىشد و تماشا مىكرد مىگفت: اين خانه چه زيباست مگر جاى اين خشت، فرمود: من به جاى اين خشت هستم. انبیاء با من به آخر رسيدند اين حديث را بخارى و مسلم نقل كردهاند. | |||
[[رده:كلمات قرآن]] | [[رده:كلمات قرآن]] |
نسخهٔ ۲۵ تیر ۱۳۹۳، ساعت ۱۴:۱۹
ریشه کلمه
- ختم (۸ بار)
قاموس قرآن
مهر زدن. گاهى بنفسه متعدى مىشود و گاهى به «على» (اقرب) [جاثية:23] در آيه ديگرى به جاى ختم، طبع آمده است [نحل:108]، [يونس:74]. * [بقره:7] ظنّ قوى آن است كه «غشاوة» مبتداى مؤخّر و «على سمعهم» خبر مقدّم و «على ابصارهم» معطوف بر «على سمعهم» باشد. معنى آيه اين مىشود: خدا بدلهاى آنها مهر زده و بر گوشها و چشمهاى آنان پرده به خصوصى هست و آنها مهرزده و بر گوشها و چشمهاى آنان پرده بخصوصى هست و آنها راست عذاب بزرگ . نا گفته نماند در اين صورت جمله بعدى دليل «خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» است يعنى بر دلهايشان مهر زده چون برگوش و چشم پرده دادند پيداست كه اگر گوش از شنيدن حق در پرده باشد، قلب مهر زده مىشود. على هذا اين آيه نظير آيه [انعام:46] است كه مهر فقط براى قلب است و چون گوش و چشم مأخوذ شده دل ممهور مىگردد. در آيه ديگرى مهر براى قلب و گوش و پرده براى چشم ذكر شده است [جاثية:23]. بهنظر ميايد علّت اين تعبير جمله «اَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْمٍ» باشد چون دانستن نوعاً به وسيله شنيدن است كسى كه دانسته گمراه باشد قلب و گوش او هر دو ممهور است. و اگر گوشش مهر نداشت مهر نداشت با وجود دانستن گمراه نمىشد. لذاست كه غشاوه فقط براى چشم آمده است. * [مطفّفين:25-26]. رحيق: خمر مخصوصى است. مجمع آن را شراب خالص گفته است. ختام را طبرسى و راغب مايختم به و آخر طعم گفتهاند يعنى طعم مشك مخصوصى است. بعضىها آن را مهر گفتهاند يعنى على هذا معنى آيه اين است: از شراب خالص مهر خورده نوشانده مىشود مهر آن نوعى مشك است پس رغبت كنندگان در آن همچشمى كنند . * [احزاب:40]. ناگفته نماند: پايان دادن و به آخر رسيدن يكى از معانى ختم است «ختمت القرآن» يعنى قرائت قرآن به آخر رساندم (راغب). اين از آن جهت است كه پايان دادن يك شىء نوعى مهر زدن است . خاتم را در آيه شريفه فقط عاصم به فتح تا خوانده بقيّه قرّاء به كسر تاء خواندهاند و آن بنابر قرائت كسر به معنى ختم كننده و تمام كننده است زيرا كه پيغمبران را ختم كرده و به آخر رسانده است. و بنا بر قرائت فتح به معنى آخر النبيّين است (مجمع) در صحاح گويد: «ختمت القرآن» يعنى به آخرش رسيدم. اختتام ضدّ افتتاح است. خاتم به كسر تاء و فتح آن هر دو به يك معنى است خاتمه شىء يعنى آخر آن . در اقرب و قاموس خاتم (به كسر تاء و فتح آن) انگشتر و اخر قوم و عاقبت شىء و غيره آمده است. در كشّاف و تفسير بيضاوى و غيره نيز به معنى آخر الانبیاء آمده است . نا گفته نماند: انگشتر را از آن جهت خاتم گفتهاند كه نامه را با آن ختم و مهر مىكردهاند چنانكه در نهايه درباره خاتم سلطان گفته است كه براى ختم نامه احتياج به خاتم دارد. جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام ج 1 ص22 (ترجمه)ذيل كلمه خاتم گويد: همينكه پيغمبر (ص) در صدد نامه نوشتن به شاهنشاه ايران و امپراطور روم بر آمد به حضرتش ياد آور شدند كه اگر نامه بى مهرى از نقره تهيه فرمود كه روى آن جمله محمد رسول اللّه نقش شده بود. بعضىها ندانسته و نفهميده گفتهاند: خاتم به معنى انگشتر است و چون انگشتر زينت انگشت است لذا خاتم النبيّتن به معنى زينت پيغمبران است و از آيه شريفع آخرين پيامبر بودن آن حضرت مستفاد نيست. چه قدر احمثانه است كه ايه اطلاق لفظ خاتم به انگشتر چنانكه گفته شد براى آن بود كه نامه را با آن ختم و مهر مىكردند. صدر آيه شريفه درباره ازدواج حضرت رسول (ص) يا دختر خودش زينب است. زيد كه پسر خوانده آن حضرت بود زينب را بزنى گرفت و پس از طلاق دادن، حضرت او را انداختند كه آن حضرت زن پسرش را به عقد نكاح خود در آورده است . و چون زيد بن حارثه پسرخوانده آن حضرت بود و به حكم [احزاب:4] پسر خوانده پسر نيست و ازدواج با زن او حرام نمىباشد قرآن فرمود: محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، تا ازدواج او با زن زيد مانعى داشته باشد. در كشّاف و الميزان گويد: امّا قاسم و طيّب و طاهر و ابراهيم كه پسران آن حضرت بودند پيش از حدّ بلوغ از دنيا رفتند و «رِجالِكُمْ» به آنهاشامل نيست همچنين حسنين عليهماالسلام كه آنحضرت قبل از بلوغ آنها از دنيا رفت و از «رجالكم» در وقت نز.ل آيه خارج بودند. مراد از آيه آن است كه آنحضرت پدر هيچ يك از مردان شما نيست نه اينكه پدر كودكان هم نيست . معنى آيه چنين مىشود: محمد پدر هيچ يك يك از مردان است پدر كودكان هم نيست. معنى آيه چنين مىشود: محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست (و زيد يكى از مردان است پدر او هم نيست و ازدواج با زن زيد براى او بلامانع است). وليكن او رسول خدا و آخر پيامبران است و با او نبوّت به پايان رسيده و خدا و خدا به هرچيز داناست آنچه فرموده از ريو علم و حكمت است. درباره اينكه خاتم نبيّين مستلزم خاتم رسولين نيز هست رجوع شود به «رسل». خاتميّت آن حضرت اگر گويند: چرا آن حضرت خاتم پيغمبران است و چرا بعد از وى پيغمبرى نخواهد آمد؟. گوئيم: علّت خاتميّت آن حضرت دو چيز است يكى آنكه: احكام و دين آن حضرت با تمام ترقّى و پيشرفت و تمام مراحل زندگى قابل تطبيق است و جامعيّت آن از لحاظ جهان بينى و جهاندارى و تأمين احتياجات فرد و اجتماع و مادّى و معنوى به حدّى به قانون جديد و پيغمبر جديد نيست . به قول يكى از مفكّرين: اگر پنجاه نفر دانشمند ممتاز از ممالك جهان انتخاب كرده و همه گونه وسائل در اختيارشان بگذاريم و بگوئيم: پنجاه سال بنشينيد و مشاوره كنيد تا قانونى كه شامل تمام شئونات زندگى بشرى باشد تنظيم نمائيد. اين دانشمند در عرض اين مدت نمىتوانند قانونى به جامعيّت اسلام اعّم از آن كه مطابق با واقع باشد يا نه تدوين نمايند. اين سخن حق است و هر كه به فقه اسلام مخصوصاً از نظر ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» وارد باشد واقعيّت اين ادّعا برايش روشن خواهد شد. ديگرى آن كه حضرت رسول «صلى اللّه عليه و آله» در روزگارى مبعوث شد كه بشريّت بحدّ بلوغ و رشد رسيده بود و مىتوانست با درد دست داشتن برنامه اسلام و با راهنمائى عقل و فهم خود زندگى كند و پيش برود در اين صورت آمدن پيغمبر جديد لغو و باطل خواهد بود. توضيح اينكه: پدر و مادر و استاد تا مدّتى كودك را تربيت مىكنند و داهنمائىهاى لازم را به جاى مىآورند و چون به حدّ رشد و درك رسيد گويند: تو ديگر بقدر كفايت فهم و درك دارى و مىتوانى با فهم و عقل خود و راهنمائىهائى كه كردهايم به تنهائى زندگى كنى ديگر احتياج به پدر و مادر و مربّى ندارى برو زندگى كن كار بد و خوب هر دو ديگر به پاى تواست و به كسى مربوط نيست. بشريت نيز در چنين حالى قرار داشت مىتوانست از فهم و عقل و قوانين خدا استفاده كرده به زندگى ادامه دهد ديگر حاجتى ب كتاب جديد و پيامبر جديد نداشت. د رمجمع ذيل آيه شريفه مىگويد: اين حديث از جابر بصحت رسيده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرموده: مثل من در ميان انبیاء مثل كسى است كه خانهاى بنا كرده و در كمال و زيبائى آن كوشيد فقط جاى خشتى باقى ماند هر كه به آن خانه وارد مىشد و تماشا مىكرد مىگفت: اين خانه چه زيباست مگر جاى اين خشت، فرمود: من به جاى اين خشت هستم. انبیاء با من به آخر رسيدند اين حديث را بخارى و مسلم نقل كردهاند.