تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۲۲: تفاوت میان نسخهها
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۳ | {{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۲۱ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۲۳}} | ||
__TOC__ | __TOC__ |
نسخهٔ کنونی تا ۸ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۱۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
شباهت بسيار بين عيسى و يحيى (على نبينا و آله و عليهما السلام )
و نامگذارى فرزند زكريا قبل از ولادتش و اينكه اين نامگذارى از ناحيه خداى تعالى بوده ، و اينكه نام او از بين همه نام ها «يحيى » انتخاب شده ، همه مويد بيان قبلى ما است كه گفتيم منظور زكريا از در خواستى كه كرد اين بود كه خدا به وى فرزندى دهد كه شاءن مريم را داشته باشد، مريمى كه او و پسرش عيسى يك آيت بودند، همچنانكه قرآن فرموده : «و جعلناها و ابنها آية للعالمين ». نتيجه مى گيريم كه همه آن امتيازها كه در مريم و عيسى رعايت شده بود در يحيى (عليه السلام ) نيز رعايت شده است ، و در عيسى رعايت شد آنچه كه در مريم رعايت شد، پس آنچه كه در يحيى رعايت شده شباهت تام و محاذات كامل با آنچه كه در عيسى رعايت شده است دارد، و اين شباهت تا حد امكان در نظر گرفته شده است ، چيزى كه هست عيسى بطور كامل مقدم بر يحيى است براى اينكه وجود و پديد آمدن او قبل از دعاى پدر يحيى مقدر بوده ،
و به همين جهت است كه او از پيامبران اولواالعزم و صاحب شريعت و كتاب و غيره شد، چيزى كه هست اين دو پيامبر تا آنجا كه ممكن بوده بيكديگر شبيه شده اند. و اگر خواننده عزيز بخواهد گفتار ما را تصديق كند، بايد در آيات زير كه داستان يحيى و عيسى (عليهماالسلام ) را حكايت مى كند دقت فرمايد: درباره يحيى مى فرمايد: «يا زكريا انا نبشرك بغلام ...» تا آنجا كه مى فرمايد - «اى يحيى كتاب را بقوت بگير، و ما در حال كودكى به او حكم داديم ، و محبتى از ناحيه خود و پاكى مخصوصى ارزانيش داشتيم ، كه او مردى پرهيزگار و نيكوكار نسبت به والدين خود بود، و مردى جبار و عصيانگر نبود، و سلام بر او، روزى كه متولد شد و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده و مبعوث مى شود». و درباره عيسى (عليه السلام ) مى فرمايد: «فارسلنا اليها روحنا» تا آنجا كه مى فرمايد: «روح ما به مريم گفت : من بشر نيستم ، بلكه فرستاده پروردگار توام تا بتو فرزندى پاكيره دهم » - تا آنجا كه مى فرمايد - «روح ما به مريم گفت پروردگارت فرموده : كه اين براى من آسانست كه فرزندى بدون پدر بسازم ، تا او را آيتى براى مردم و رحمتى از ناحيه خود كنم » - آنگاه مى فرمايد - «مريم به مردم رو نموده اشاره به قنداقه عيسى كرد، كه از خود كودك بپرسيد، گفتند: چگونه با طفلى كه در گهواره است سخن بگوئيم ؟ عيسى به زبان آمد و گفت : من بنده خدايم ، خدا به من كتاب داده و پيامبرم كرده و مرا مبارك در همه احوال ساخته ، و به نماز و دادن زكات مادام كه زنده باشم ، و احسان به مادرم سفارشم فرموده و مرا جبارى شقى قرار نداده ، و سلام بر من روزى كه متولد شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده مبعوث مى شوم ». بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد اين دو داستان بسيار بهم شبيه اند آياتى هم كه در سوره مورد بحث درباره يحيى و عيسى آمده ، اگر با هم تطبيق شود نظير آيات سوره مريم است .
عيسى و يحيى در كلام خداوند سبحان
و كوتاه سخن اينكه خداى سبحان فرزند زكريا را يحيى ، و فرزند مريم را عيسى ناميد، كه كلمه «يحيى » به معناى «زنده مى ماند» است و كلمه عيسى هم بطورى كه گفته اند به اين معنا است ، يحيى را كلمه خواند، عيسى را هم كلمه خواند و فرمود «بكلمه منه اسمه المسيح عيسى » به او حكم داد و در كودكى كتاب آموخت ، به عيسى هم حكم و كتاب داد، او را داراى محبتى خدايى معرفى كرد:
عيسى را هم احسانگر به مادر معرفى نمود، او را زكات خواند، عيسى را هم مامور به زكات معرفى نمود، بر او در سه موطن سلام فرستاد، بر عيسى هم فرستاد، اورا سيد، و عيسى را وجيه نزد خدا خواند، او را حصور و پيغمبرى از صالحين معرفى كرد، عيسى را هم همينطور، همه اينها به خاطر آن بود كه خواست دعاى زكريا را كه فرزندى طيب و وليى پسنديده و مرضى در خواست كرده بود مستجاب كند، و همه آن كرامت ها كه در مريم ديده بود را به او نيز مرحمت فرمايد. و جمله «مصدقا بكلمه من اللّه » دلالت دارد بر اينكه يحيى (عليه السلام ) از مبلغين دين عيسى (عليه السلام ) بوده و بنابراين منظور از «كلمه » همان عيسى مسيح است ، كه در ذيل همين آيات در بشارتى كه به مريم مى دهد عيسى را كلمه خود مى خواند، و كلمه «سيد» به معناى كسى است كه زمامدار امور سواد مردم و جماعت آنان باشد، و امور زندگى و معاش آنان را در دست داشته باشد، و يا حداقل زمام امور مردم در فضيلتى از فضائل پسنديده شان را در دست داشته باشد، اين معناى اصلى كلمه است ، ولى بعدها در مورد هر چيز بزرگتر استعمال شد، و شريف هر قومى را سيد آن قوم ناميدند، و اين از آن جهت بوده كه زمامدارى همواره مستلزم شرافت و احترام است ، حال يا بخاطر حكمرانى در مردم يا ب خاطر داشتن مال بيشتر، و يا به خاطر فضيلتى ديگر. و كلمه «حصور» به معناى آن كسى است كه با زنان نمى آميزد، و منظور از اين كلمه در آيه مورد بحث بقرينه سياق آيه اين است كه يحيى (عليه السلام ) بخاطر زهد بسيارش از اينگونه شهوات نفسانى اعراض داشته است . قَالَ رَب أَنى يَكُونُ لى غُلَمٌ وَ قَدْ بَلَغَنىَ الْكبَرُ وَ امْرَأَتى عَاقِرٌ استفهام زكريا در جمله «انى يكون لى غلام ؟» بمنظور استبعاد نبوده است اين جمله استفهامى است شگفت انگيز، مى خواهد حقيقت حال را بپرسد نه اينكه بخواهد فرزند دار شدن خود را امرى بعيد بشمارد، چون بعد از آنكه خداى تعالى او را با صراحت بشارت داد، ديگر ممكن نيست شخصى مثل زكريا استبعاد كند، علاوه بر اينكه خود آنجناب همين دو امرى كه در استفهام خود گنجانده و آنرا باعث تعجب شمرده ، در سوره مريم در ضمن در خواستش نيز گنجانده ، و گفته بود: ((رب انى وهن العظم منى و اشتعل الراس شيبا، و لم اكن بدعائك رب شقيا و انى خفت الموالى من ورائى ، و كانت امراتى عاقرا، فهب لى من لدنك وليا پروردگارا استخوانم سست و سرم سفيد شده ، ولى هرگز از دعاى تو نوميد نبودم ،
و من از موالى بعد از خود مى ترسم ، همسرم نازا است ، پس از ناحيه خود وارثى بمن بده ). چيزى كه هست مقامى كه سخن زكريا در آن مقام اظهار شده نكته اى ديگر را مى رساند، گويا و وقتى از مشاهده وضع مريم منقلب شده ، بياد فرزند نداشتن خود افتاده ، و غير از درخواست فرزند به ياد هيچ چيز ديگر نبوده ، و در دعاى خود نام آن عاملى را كه سهم زيادى در تاثرش داشته بوده است ، و آن دو چيز است ، يكى پيرى ، و دوم نازائى همسرش ، و بعد از آنكه از ناحيه خدا بشارت يافت كه صاحب فرزند خواهد شد، گويا به خود آمد و حالت انقلابش برطرف شد آنگاه متعجب شد، كه بعد از پيرى ، و از زنى نازا فرزند دار مى شود، خلاصه بشارت الهى وضعش را از ياس و اندوه به تعجبى آميخته با مسرت دگرگون ساخت . و اگر بعد از بشارت يافتن به فرزند شروع كرد كه موانع اين كار و چگونگى برطرف شدن آنها را پرسيد، براى اين بود كه خصوصيات افاضه الهى و انعام او را بفهمد و در نتيجه از درك آن لذت ببرد و قدرش را بيشتر بشناسد،
استفهام يحيى نظير سؤ ال حضرت ابراهيم است
نظير همان سؤ الى كه ابراهيم بعد از بشارت فرشتگان به صاحب فرزند شدن نمود و پرسيد: چگونه مرا چنين بشارتى مى دهيد، با اينكه پيرى بر من مسلط شده است ؟ و قرآن كريم داستانش را چنين نقل مى كند: «و نبئهم عن ضيف ابراهيم ، اذ دخلوا عليه ، فقالوا: سلاما، قال انا منكم وجلون ، قالوا لا توجل ، انا نبشرك بغلام عليم ، قال ابشرتمونى على ان مسنى الكبر، فبم تبشرون ؟ قالوا بشرناك بالحق ، فلا تكن من القانطين ، قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون ». بطورى كه ملاحظه مى فرماييد در پاسخ ملائكه كه او را از نوميدى برحذر داشتند گفت : سؤ ال من از در نوميدى نبود، چگونه نوميد باشم ، با اينكه من از گمراهان نيستم ، و نوميدى كار گمراهان است ، بلكه از اين جهت است كه وقتى مولاى يك بنده به سوى بنده اش روى مى آورد، و قرب و انس و كرامت خود را اعلام مى دارد، اين اعلامش باعث انبساط و مسرت و ابتهاج بنده اش مى شود و همواره مى خواهد لطف مولاى خود را به خاطر و به زبان بياورد، گاهى به صورت تعجب ، و گاهى استعجاب و گاهى به صورتهاى ديگر. و در اينكه گفت : «و قد بلغنى الكبر» (پيرى مرا در ربوده ) و نگفت : «من پير شده ام و ديگر شهوت جنسى ندارم »
ادبى را رعايت كرده كه هركسى آنرا مى فهمد، و نيز در اينكه گفت : «و امراتى عاقرا» (و زنم در حالى كه نازا است ) و نگفت : «و امراتى عاقر» (و زنم نازا است )، اشاره كرده است به اينكه همسرم نيز مثل خودم پير است ، در حالى كه نازا هم بوده است . قَالَ كَذَلِك اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشاءُ فاعل فعل «قال » هر چند خداى سبحان است ، حال يا به مباشرت و يا به وسيله وساطت ملائكه ، آنهم يا از راه وحى و يا به وسيله همان ملائكه اى كه بااو گفتگو مى كردند، الا اينكه از ظاهر عبارت بر مى آيد كه خود خداى تعالى نفرموده : «خدا اين چنين هر كار بخواهد مى كند»، بلكه گوينده آن فرشته اى بوده و اگر بخودش نسبت داده از اين جهت است كه فرشته هم به امر او گفته است ، دليل بر اين كه گوينده فرشته اى بوده اين است كه در داستان مريم (عليهاالسلام ) وقتى مى گويد: «من كه شوهر نرفته ام و هرگز زناكار نبوده ام » پاسخ فرشته اى كه با او گفتگو مى كرده را اينطور حكايت مى كند: «قال كذلك ، قال ربك هو على هين ، و قد خلقتك من قبل ، و لم تك شيئا». و از اين آيه چنين برمى آيد كه اولا زكريا جمله مورد بحث را از همان ناحيه اى مى شنيده كه جملات قبل را استماع كرده و ثانيا كلمه «كذلك » خبر است براى مبتدائى كه حذف شده ، و تقدير كلام «قال الامر كذلك » بوده ، يعنى فرشته گفت مطلب همين طور است ، يعنى آن بشارتى كه به تو داديم واقع شدنى است . و اين اشاره است به اينكه فرزند دار شدن او از قضا و قدرهاى حتمى است كه هيچ شكى در وقوع آن نيست ، نظير همان پاسخى كه روح در مقابل مريم داد، و خداى تعالى آنرا چنين نقل كرده كه گفت : «كذلك قال ربك هو على هين »، تا آنجا كه گفت - «و كان امرا مقضيا» و ثالثا بر مى آيد كه جمله «اللّه يفعل ما يشاء» كه بدون واو عاطفه آمده ، كلام جداگانه اى است كه مضمون «كذلك » را تعليل مى كند، و مى رساند اينكه گفتيم : «كذلك » (مطلب همان است كه گفتيم ) براى اين بود كه خدا هر چه بخواهد مى كند. قَالَ رَب اجْعَل لى ءَايَةً قَالَ ءَايَتُك أَلا تُكلِّمَ النَّاس ثَلَثَةَ أَيَّامٍ إِلا رَمْزاً... در مجمع البيان مى گويد: كلمه «رمز» به معناى اشاره با دو لب است ، و گاهى در
اشاره به وسيله ابرو و چشم و دست هم استعمال مى شود ولى در اولى بيشتر بكار مى رود. و كلمه «عشى » به معناى طرف آخر روز است ، و گويا از عشوه گرفته شده كه به معناى غبار و تاريكى عارض بر چشم است و باعث مى شود آدمى نتواند اشيا را ببيند، و به اين مناسبت آن قسمت از زمان را هم كه بطرف تاريكى مى رود عشى ناميدند، و كلمه «ابكار» به معناى طرف ابتداى روز است ، و معناى اصلى و لغوى اين كلمه استعجال و شتاب زدگى بوده است .
در خواست نشانه و علامت كردن زكريا براى چه بوده است ؟
در اين آيه شريفه نشانه صاحب فرزند شدن زكريا سخن نگفتن وى معرفى شده ، همچنانكه در داستان مريم نيز نظير آن ، نشانه و علامت شده بود و به مريم دستور دادند كه اگر از مردم كسى را ديدى بگو من براى خداوند، روزه زبان گرفته ام و اين بخاطر شباهتى است كه بين آنجناب يعنى يحيى و عيسى (عليهماالسلام ) بوده است . در آيه مورد بحث ، حضرت زكريا (عليه السلام ) از خداى تعالى در خواست علامتى كرده ، چون كلمه «آيه » به معناى علامتى است كه بر چيزى دلالت كند، و در اينكه آيا منظورش اين بوده كه بفهمد نداى يا زكريا «انا نبشرك بغلام ...» از ناحيه خداى تعالى بوده و يا اينكه از ناحيه شيطان بوده ، خلاصه صدائى كه شنيده صداى فرشته بوده يا شيطان و يا منظور اين بوده كه هر وقت همسرش حامله شد او از سخن گفتن عاجز شود، بين مفسرين اختلاف است . وجه دوم تا حدى از سياق آيات و جريان داستان بعيد بنظر مى رسد، و ليكن علت اينكه مفسرين جراءت نكرده اند وجه اول را اختيار كنند، يعنى بگويند منظورش از آن درخواست اين بوده كه بفهمد خطاب نامبرده از ناحيه خدا بوده يا از ناحيه شيطان ، اين بوده كه فكر كرده اند شاءن انبيا عالى تر از آن است كه شيطان در صدد گمراه كردنشان برآيد و آن حضرات بخاطر عصمتى كه دارند صداى فرشته را از صدا و وسوسه شيطان تشخيص مى دهند و ممكن نيست شيطان با فهم آنان بازى كند، و در نتيجه طريق فهم بر آنان مشتبه گردد. و اين گفتار هر چند حق است ، و ليكن بايد دانست كه اگر انبيا (عليهم السلام ) حق و باطل را تشخيص مى دهند و شناختى دارند، شناختشان از ناحيه خدا است نه از ناحيه خودشان ، و به استقلال ذاتشان ، و وقتى اين طور شد چرا جايز نباشد كه زكريا همين شناخت را از خدا بخواهد،
و بخواهد كه نشانه اى برايش قرار دهد و چه محذورى در آن هست ، بله اگر دعايش مستجاب نشده بود و خدا نشانه اى براى استجابت دعايش قرار نداده بود اشكال بالا بجا و وارد بود.
تصرف شيطان در نفوس انبياء (ع ) محال است
علاوه بر اينكه خصوصيت خود آيت و نشانه - كه سخن نگفتن در مدت سه روز باشد - مويد و بلكه دليل بر همين وجه است ، براى اينكه هر چند براى شيطان امكان اين معنا هست كه در جسم انبيا تصرف نموده ، و يا عمل آنان را از رسيدن به نتيجه كه همان ترويج دين است باز بدارد، و نگذارد مردم به ايشان روى آورند، و در نتيجه نيروى دشمنان دين ضعيف گردد. و آيات زير هم نمونه اى از اين تصرفات را ذكر نموده ، درباره تصرف شيطان در جسم ايوب (عليه السلام ) مى فرمايد: «و اذكر عبدنا ايوب ، اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب ». و درباره جلوگيريش از ترويج دين مى فرمايد: «و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته ، فينسخ اللّه ما يلقى الشيطان ثم يحكم اللّه آياته » يعنى قبل از تو هيچ رسول و نبيى نفرستاديم مگر آنكه هر وقت قرائت كرد، شيطان در قرائت وى دسيسه كرد، در نتيجه خداى تعالى آنچه را شيطان القا كرده بود نسخ نموده ، آنگاه آيات خود را تحكيم مى بخشيد. و درباره تصرف شيطان در حافظه انبيا، از همسفر موسى حكايت نموده كه گفت : «فانى نسيت الحوت ، و ما انسانيه الا الشيطان ». ليكن اين دست اندازى هاى شيطان و امثال آن بجز آزار دادن انبيا اثرى ديگر ندارد، و اما دست اندازيش در نفوس انبيا محال است چون انبيا از چنين خطرها معصوم و مصونند كه بيانش در سابق در بحثى كه راجع به عصمت انييا كرديم گذشت . حال ببينيم معناى آيتى كه خداى تعالى آنرا نشانه صاحب فرزند شدن زكريا قرار داده چيست ؟. از ظاهر آيه : «آيتك الا تكلم الناس ثلثه ايام الا رمزا، و اذكر ربك كثيرا و سبح بالعشى و الابكار» برمى آيد كه آن جناب در آن سه روز قادر به سخن گفتن با كسى نبوده و زبانش از هر سخنى غير از ذكر خدا و تسبيح او بسته بوده است ، و اين تصرفى خاص و آيتى
است كه بر جان پيامبر و زبان او واقع مى شود و شيطان قادر بر چنين تصرفى در نفوس انبيا نيست ، چون گفتيم انبيا از چنين دستبرد شيطانى مصونند، پس اين ، جز از ناحيه خداى رحمان نمى تواند باشد و آيه شريفه بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد با وجه اول بهتر مى سازد و تناسبى با وجه دوم ندارد.
طرح يك سؤ ال و پاسخ به آن
در اينجا ممكن است بپرسى اگر وجه اول درست است ، و درخواست زكريا براى اين بوده كه بفهمد صدائى كه شنيده از ناحيه خدا بوده يا از ناحيه شيطان ، چرا روى سخن خود را متوجه خدا نموده مى گويد: «پروردگارا من چگونه داراى فرزند مى شوم با اينكه بحد پيرى رسيده ام و همسرم زنى نازا بوده است فرمود: اين چنين خدائى هر كارى بخواهد مى كند»، براى اين كه ظاهر اين سخن اين است كه مى دانسته طرف سخنش خدا است ، و جوابى هم كه گرفته از ناحيه خداست ، و اگر در اين باره شكى نداشته ، چرا درخواست نشانى و تشخيص آن را كرده است . در پاسخ مى گوئيم بله مى دانسته و ليكن دانستن مراتب مختلفى دارد، ممكن است اطمينان دا شته كه نداى نامبرده از ناحيه خداى تعالى است ، و در عين حال از كيفيت ولادتى كه مايه تعجبش شده سؤ ال كرده است و همانطور كه گذشت به ندائى ديگر پاسخ داده شده ، به نحوى كه نفس شريفش اطمينان يافته ، و سپس از خداى تعالى آيت و نشانه اى خواسته تا اطمينانش مبدل به يقين شود. و از جمله مويدات اين وجه ، جمله : «فنادته الملائكه ...» است ، چون كلمه «ندا» معمولا به معناى صدا زدن از نقطه دور است و به همين جهت به سخن گفتن با صداى بلند نيز اطلاق مى شود، چون سخن گفتن با صداى بلند از نظر ما انسانها، از لوازم دورى گوينده از شنونده است ، نه اينكه معناى لغوى كلمه اين باشد، چون در داستان همين پيامبر يعنى زكريا (عليه السلام ) در مورد سخن گفتن آهسته نيز استعمال شده است . قرآن كريم فرموده : «اذ نادى ربه نداء خفيا»، و اين اطلاق به عنايت تذلل زكريا و تواضع وى در قبال تعزز خداى سبحان و ترفع او بوده و در عين حال آن را خفى و نهانى خواند، پس از جمله «فنادته الملائكه » چنين بر مى آيد كه زكريا فرشته همكلامش را نديده بوده ، و تنها صوت هاتفى را شنيده كه با وى سخن مى گويد. يكى از مفسرين گفته است : مراد از اينكه سخن نگفتن را نشانه ولادت يحيى قرار داد،
اين بوده كه زكريا (عليه السلام ) را نهى كرد كه سه روز با مردم سخن نگويد و تمام اين سه روز را منحصرا بذكر خدا و تسبيح او بپردازد، نه اينكه زبانش از سخن گفتن بسته باشد، و در بيان نظريه خود چنين گفته است . نظريه درست همين است كه بگوييم منظور آنجناب از اينكه درخواست نشانه اى كرد اين بوده كه به مقتضاى طبيعت بشرى دلش خواسته زمان رسيدن به آن موهبت الهى يعنى ولادت يحيى را بفهمد تا دلش اطمينان پيدا كرده و بتواند به خانواده اش بطور قطع مژده دهد، لذا اول پرسيد چنين چيزى چگونه صورت مى گيرد، با اينكه من مردى پير و همسرم زنى نازا است ؟ و وقتى جوابش را دريافت نمود، از پروردگار خود درخواست نمود تا براى اداى شكر اين نعمت او را به عبادتى مخصوص به خودش هدايت كند، و تمام شدن آن عبادت نشانه رسيدنش به مقصود باشد، خدا هم دستورش داد تا سه روز با مردم سخن نگويد، و از مردم بريده يكسره به ذكر و تسبيح او بپردازد و اگر احتياج پيدا كرد با كسى سخن گويد مطلب خود را با اشاره به او بفهماند، و بنابراين بشارتى كه به خانواده اش داده بعد از سه روز بوده ، اين بود بيان مفسر نامبرده . و خواننده عزيز توجه دارد كه در آيه شريفه نه دلالتى بر گفته هاى او وجود دارد و نه حتى اشاره اى و نه جمله در آيه شريفه درخواست عبادتى براى اداى شكر در برابر موهبت الهى ديده مى شود و نه اينكه بعد از سه روز به مقصود رسيده و نه اينكه انتهاى سه روز نشانه است و نه اينكه جمله «الا تكلم ...» ظهورى در نهى تشريعى دارد، و نه اينكه زكريا خواسته به خانواده اش بشارت دهد.
سخنى پيرامون الهامات غيبى و خواطر شيطانى
سخنى پيرامون الهامات غيبى و خواطر شيطانى و سخنانى كه از اين دو ناحيه به گوش مى رسد در سابق مكرر اين معنا گذشت كه هر لفظى در برابر معنائى وضع شده كه مشتمل بر غرضى است كه از آن معنا منظور است ، از آن جمله دو كلمه «قول » و «كلام » است كه اگر صوت خارج از دهان آدمى را كلام و قول مى گويند براى اين است كه معناى مورد نظر صاحب صوت را به شنونده منتقل مى كند. بنابراين هر چيزى كه اين اثر و خاصيت را داشته باشد، يعنى مقصد يكى را به ديگرى منتقل سازد، آن نيز كلام است ، چه صوتى و لفظى باشد و يا اصوات و الفاظى متعدد باشد،
و چه آنكه اصلا از جنس صوت نباشد، مثلا اشاره و رمز باشد و انسانها در اينكه صوت مفيد فايده تام و كامل را كلام بنامند، هيچ توقف و ترديد ندارند، هر چند آن صوت از دهان بيرون نيايد، و همچنين در ناميدن اشاره هر چند مشتمل بر صوت نباشد. قرآن كريم هم مانند همه عقلا معانى و مفاهيمى را كه به دلها القا مى شود كلام خوانده و مى بينيم آنچه از ناحيه شيطان به دلهاى آدميان مى افتد كلام ، قول ، امر، وسوسه ، وحى و وعده خوانده است . مثلا در آيه : «و لامرنهم ، فليبتكن آذان الانعام » القاى شيطان در دل انسانها را، امر خوانده و در آيه «كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر» قول ناميده و در آيه : «يوسوس فى صدور الناس » وسوسه و در آيه : «يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول » وحى و نيز در حكايت كلام ابليس يعنى آيه : «ان اللّه وعدكم وعد الحق و وعدتكم » و در آيه : «الشيطان يعدكم الفقر، و يامركم بالفحشاء، و اللّه يعدكم مغفرة منه و فضلا و اللّه واسع عليم » وعده شيطان خوانده است . و اين معنا واضح است كه اينگونه خطورها كه به دل وارد مى شود و ما آن را به شيطان نسبت داده يكجا مى گوئيم شيطان گفت من به ايشان امر مى كنم و جاى ديگر مى گوييم شيطان گفت يا وعده داد، ويا به اولياى خود وحى كرد و يا وسوسه نموده همه اش قول و كلامى است كه از دهان و با حركت زبان صورت نمى گيرد. و از همينجا به دست مى آيد كه وعده خدا به مغفرت و فضل كه در آيه ديگر در قبال وعده شيطان آمده ، نيز كلام است ، اما كلامى كه به وسيله فرشته صورت مى گيرد و آن نيز مانند وسوسه و كلام شيطان متكى بر زبان و فضاى دهان نيست ، و خداى تعالى در آن آيه وعده به مغفرت و فضل را حكمت خوانده و فرمود «يوتى الحكمه من يشاء و من يوت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا».
و نظير آن ، آيه شريفه زير است كه خطور و الهام خدائى را نور خوانده و مى فرمايد: «و يجعل لكم نورا تمشون به » و آيه شريفه : «هو الذى انزل السكينه فى قلوب المؤ منين ، ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم و للّه جنود السموات و الارض » است كه بيانش در تفسير كلمه «سكينه » در آيه (۲۴۸) سوره بقره گذشت . و همچنين آيه : «فمن يرد اللّه ان يهديه ، يشرح صدره للاسلام ، و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء، كذلك يجعل اللّه الرجس على الذين لا يومنون » است كه وسوسه شيطان را رجس خوانده و در آيه «رجز الشيطان » آنرا رجز ناميده . پس از همه اين آيات بر مى آيد كه شيطان و ملائكه با آدمى تكلم مى كنند اما نه با زبان ، بلكه با القاى معانى در دل او.
بخشى از تكلم كه مخصوص خداوند است
در اين ميان يك قسم ديگر از تكلم هست كه مخصوص خداى تعالى است ، و در آيه شريفه : «و ما كان لبشر ان يكلمه اللّه الا وحيا، او من وراى ء حجاب » از آن سخن رفته و آنرا به دو قسم تقسيم كرده ، يكى تكلم از راه وحى كه در اين قسم بين خدا و بنده اش حجابى نيست و دوم تكلم از وراى حجاب اين بود اقسامى از كلام خدا و كلام ملائكه و شيطانها. اما كلام خداى سبحان آن قسمش كه به نام وحى خوانده مى شود كلامى است كه براى طرف خطابش بالذات متعين است و محال است كه يك پيامبر وحى را به چيز ديگر اشتباه كند، براى اينكه گفتيم وحى آن قسم از تكلم خدا است كه بين او و بنده مورد خطابش هيچگونه حجابى نيست ، و اما آن قسم ديگر از تكلم محتاج به روشنگريها و محكم كارى هائى است كه سرانجام منتهى به وحى گردد. و اما كلام فرشته و شيطان ، آياتى كه در همين نزديكى ملاحظه كرديد در تشخيص آن دو كافى است ، براى اينكه خطورهاى فرشتگان همواره توام با شرح صدر است ، و آدمى را به سوى مغفرت و فضل خدا مى خواند كه آن دو هم به ملاكهاى دينى بر مى گردد، به چيزى بر مى گردد
كه مطابق دين مبين خدا است ، دينى كه در كتابش و سنت پيامبرش بيان شده است . و خطورهاى شيطانى همواره ملازم با تنگى سينه و بخل نفس است و آدمى را به پيروى هواى نفس مى خواند، و از فقر مى ترساند، و به فحشا امر مى كند، كه همه اينها بالاخره به ملاكهائى بر مى گردد، كه مطابق با كتاب و سنت خدا و پيامبرش نيست ، و با فطرت خود آدمى نيز مخالف است . مطلب ديگرى كه تذكرش لازم است اين است كه انبيا و افراد برجسته اى كه پشت سر انبيا هستند بسيار مى شود كه فرشته و يا شيطان را هم مى بينند و هم مى شناسند، همچنان كه قرآن كريم از آدم و ابراهيم و لوط حكايت كرده است ، و اين خود بهترين دليل است بر اينكه آن حضرات احتياجى به نشانه و مميز ندارند و اما در آن مواردى كه صدائى مى شنوند، و صاحب صدا را نمى بينند، البته احتياج به مميز دارند همانطور كه ساير مؤ منين بدان نيازمندند و آن مميز هم همانطور كه گفتيم بايد بالاخره به وحى منتهى گردد و اين معنا واضح است .
بحث روايتى (در ذيل آيات مربوط به مادر مريم و زكريا و...)
در تفسير قمى در ذيل آيه : «اذ قالت امرات عمران ...» از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: خداى تعالى به عمران وحى كرد كه من فرزندى به تو خواهم بخشيد، پسرى تام الخلقه ، و پر بركت كه افراد كور مادر زاد و مبتلا به مرض برص را شفا مى دهد و به اذن خدا مردگان رازنده مى كند و من او را رسولى براى بنى اسرائيل قرار مى دهم . عمران اين جريان را با همسرش حنه در ميان گذاشت و حنه همان مادر مريم است ، همين كه مريم را حامله شد پيش خود خيال كرد كه حملش پسر است و وقتى آنرا دختر زاييد عرضه داشت : «پروردگارا من او را دختر آوردم و معلوم است كه پسر چون دختر نيست و دختر نمى تواند پيغمبر شود». خداى تعالى در پاسخش مى فرمايد: «خدا بهتر مى داند كه حنه چه زاييده »، و بعد از آنكه عيسى (عليه السلام ) را به مريم داد، معلوم شد آن پسرى كه مژده اش را به عمران داده بودند عيسى بوده ، امروز هم وقتى درباره مردى پيشگوئى هائى مى كنيم منكرش نشويد، چون ممكن است پيش گوئى ما راجع به فرزند او و يا نوه او باشد.
مؤ لف : قريب به اين معنا در كافى از آن جناب نقل شده و در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) و نيز در تفسير عياشى در ذيل همين آيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: «محرر كسى است كه وقف كنيسه مى شده و از آن بيرون نمى آمده است . حنه وقتى فرزندش را زاييد عرضه داشت : پروردگارا من او را دختر زاييدم و پسر مثل دختر نيست ، دختر حيض مى شود و ناگزير مى گردد تا از مسجد بيرون شود، و محرر نمى تواند از مسجد در آيد». و نيز در همان كتاب از يكى از آندو بزرگوار، حديث آورده كه فرمود: «همسر عمران نذر كرده بود كودكى كه در رحم دارد وقف كنيسه نموده و براى خدمت و عبادت در آنجا بگمارد، و پسر براى اينكار، چون دختر نيست ، آنگاه فرمود مريم رشد كرد و در كنيسه اهل كنيسه را خدمت مى كرد و حوائج آنان را در دسترسشان قرار مى داد، تا آنكه به حد بلوغ رسيد، زكريا دستور داد براى خود حجابى ترتيب دهد و در آن حجاب دور از انظار عابدان به عبادت بپردازد»). مؤ لف : اين روايات بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد درست مطابق بيان ما است ، چيزى كه هست از ظاهر آنها برمى آيد كه جمله : «و ليس الذكر كالانثى » كلام همسر عمران است ، نه كلام خداى تعالى ، كه اگر بخواهيم اين ظاهر را بپذيريم ، بايد اشكال قبلى را كه چرا كلمه «ذكر» را بر كلمه «انثى » مقدم آورد پاسخ دهيم ، و اين مطلب پاسخى ندارد، چون علاوه بر اشكال گذشته مقتضاى قواعد عربيت هم ، خلاف آن است . و نيز اين اشكال باقى مى ماند كه چرا دختر عمران را مريم ناميد با اينكه كلمه «مريم » به معناى تحرير است ، مگر اينكه بگوييم بين تحرير و خدمتگذارى معبد فرق هست (دقت فرمائيد). و از روايت اولى كه مى فرمود: «خداوند به عمران وحى كرد» بر مى آيد كه عمران پيامبرى بوده كه به او وحى مى شده است . روايتى هم كه مرحوم مجلسى در بحار از ابى بصير نقل كرده مويد اين دلالت است ، در آن روايت ابا بصير مى گويد: من از ابى جعفر (عليه السلام ) وضع عمران را پرسيدم كه آيا پيامبر بوده يا نه ؟
فرمود: «بلى پيامبرى مرسل بوده كه خدا او را به سوى قومش روانه كرد. (تا آخر حديث »). اين روايت دلالت بر اين معنا هم دارد كه همسر عمران نامش حنه بوده و اين نام معروف است : و در بعضى از روايات آمده كه نامش مرثار بوده ، و بحث در اين باره براى ما اهميتى ندارد . و در تفسير قمى در ذيل روايت قبلى آمده كه «وقتى مريم بحد بلوغ رسيد به محراب رفت ، و پرده اى پيرامون خود افكند، بطورى كه احدى او را نمى ديد، و تنها زكريا بر او وارد مى شد، و وقتى بر او وارد مى گرديد ميوه هاى تابستانى را در زمستان ، و زمستانى را در تابستان نزد او مى ديد، از او مى پرسيد: ((اين ميوه ها از كجا برايت آماده شده » مى فرمود: از ناحيه خداى تعالى و خداوند به هركس كه بخواهد روزى بى شمار مى دهد)). و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: (زكريا از پروردگار خود درخواست فرزند كرد، ملائكه او را به آن سخنان كه در قرآن آمده ندا داد، او دوست داشت بفهمد صدا از ناحيه خدا است يا نه ، خدا به او وحى كرد كه نشانه خدائى بودن آن مژده ، اين است كه سه روز زبانش از سخن بند مى شود، همين كه سه روز فرا رسيد، و نتوانست با احدى تكلم كند فهميد كه مژده قبلى از ناحيه خدا بوده ، چون غير خدا كسى نمى تواند زبان كسى را بند بياورد، اين است معناى كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: «رب اجعل لى آيه »). مؤ لف : قريب به اين معنارا قمى هم در تفسير خود روايت كرده ، و خواننده محترم توجه فرمود كه سياق آيات هم از اين توجيه امتناع ندارد، بلكه با آن مى سازد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |