خَلْفَک: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:
*[[ریشه خلف‌ | خلف‌]] (۱۲۷ بار) [[کلمه با ریشه:: خلف‌| ]]
*[[ریشه خلف‌ | خلف‌]] (۱۲۷ بار) [[کلمه با ریشه:: خلف‌| ]]
*[[ریشه ک‌ | ک‌]] (۱۴۷۸ بار) [[کلمه با ریشه:: ک‌| ]]
*[[ریشه ک‌ | ک‌]] (۱۴۷۸ بار) [[کلمه با ریشه:: ک‌| ]]
=== قاموس قرآن ===
(بر وزن فلس) پس. پشت سر. راغب گويد: خلف ضدّ قدّام است [يونس:92] امروز پيكر تو را نجات مى‏دهيم و از آب بيرون مى‏افكنيم تا از براى كسانى كه از پس تواند عبرتى باشى رجوع شود به «فرعون» [يس:45] خلف در اين آيه و غيره به معنى پس و پشت سر است. در تمام مشتقّات آن اين به معنى ملحوظ مى‏باشد. ايضاً خلف (بر وزن فلس) وصف است به معنى جانشين بد و آخر مانده بد، مثل [اعراف:169]، [مريم:59] ابن اثير در نهايه مى‏گويد: خلف به تحريك و سكون هر كسى است كه پس از رفتن ديگرى در آيد ليكن به فتح اوّل و دوّم در جانشين بد به كار مى‏رود گويند خلف صدق و خلف سوء قول طبرسى و راغب نظير قول نهايه مى‏باشد. * خلف: (بر وزن قفل) به معنى مخالفت در وعده و وفا نكردن و به آن است و فعل آن همه از باب افعال بكار رفته مثل [ابراهيم:22] و نحو [ابراهيم:47]. * خِلْفَة: بكسر اوّل و سكون ثانى در جائى گفته مى‏شود كه يكى از پى ديگرى در آيد (مفردات) مثل [فرقان:62] او كسى است كه شب و روز را پى هم قرار داده براى كسى كه متذّكر باشد يا شكر گذارد در اقرب گويد: اسم است از جانشين گذاشتن يا جانشين شدن در مجمع نقل شده: شب خلفه روز و روز خلفه شب است زيرا يكى از آن ديگرى جانشين مى‏شود: * خلاف: مصدر باب مفاعله به معنى مخالفت و ناسازگارى است و به گمان ابوعبيده به معنى بعد (پس) است [توبه:81] باز گذاشتگان به قعودشان بر خلاف رسول خدا شاد شدند [اسراء:76] آنگاه در مخالفت تو جز اندكى توقّف نمى‏كنند. بنابر قول ابوعبيده معنى آن در هر دو آيه پس است يعنى از پس تو جز اندكى نمانند هكذا آيه اوّل. * [اعراف:124] قطع از خلاف آن است كه مثلاً دست راست را با پاى چپ و يا بالعكس ببرند اين سخن فرعون است نسبت به ساحران كه به موسى ايمان آورند در سوره طه:71 - شعراء:49 نيز آمده است. * خالف: به معنى مانده مثل ترك شده است (مفردات) [توبه:83] بنشينيد با بازماندگان. (مثل زنان و اطفال كه مى‏مانند و به جهاد بيرون نمى‏شوند). * خافه: به معنى عمد آخر خيمه است و گاهى از زنان به مناسبت ماندن در خانه و خارج نشدن به جنگ خوالف تعبى مى‏كنند (مفردات) [توبه:87-93] راضى شدند كه با زنان باز مانده، باشند طبرسى از زجاج نقل مى‏كند: زنان را خوالف گويند به علّت تخلّف از جهاد ولى جايز است كه جمع خالفه باشد و در مردان استعمال شود خالف و خالفه آنست كه نانجيب باشد در دو محل جمع فاعل فواعل آمده مثل فارس فوارس و هالك هوالك. معنى آيه به عقيده طبرسى آنست: راضى شدند اين كه با زنان و اطفال و مريضان و بازنشستگان باشند. خوالف فقط دو بار در قرآن آمده است. * مخلّف: (به صيغه مفعول) كسى است كه ترك شده و باز گذاشته شود [فتح:11] باز گذاشتگان از اعراب باديه نشين خواهند گفت كه: اموال و اهل، ما را از خروج به جهاد مشغول كردند. [توبه:118]، [فتح:16]. * خليفه به معنى نائب و جانشين است در مفردات و اقرب مى‏گويد: خلافت نيابت از غير است در اثر غيبت منوب عنه و يا براى مرگش و يا براى عاجز بودنش و يا براى شرافت نائب و از اين قبيل است كه خداوند اولياء خويش را در ارض خلفه كرده يعنى براى شرافت اولياء مثل [انعام:165]. راغب مى‏گويد: خلائف جمع خليفه و خلفاء جمع خليف است مثل «جَعَلَكُمْ خُلَفا مِنْ بَعْدِ قِوْمِ نُوْحٍ» ناگفته نماند اين سخن بنابر قاعده جمع است و گرنه مؤنث و مذّكر در آن حساب نيست درباره حضرت داود آمده [ص:26] در اقرب الموارد مى‏گويد: خلفاء و خلائف هر دو جمع خليفه است. خلفاء مذكّر است گويند: «ثلاثة خلفا» ولى در خلائف تذكير و تأنيث هر دو جايز است گفته مى‏شود: «ثلاثة خلائف و ثلث خلائف» و هر دو (خلائف و خلفاء) لغت فصيح‏اند شاهد قول اقرب آنست كه هر دو در قران مجيد آمده است. * اختلاف و ناسازگارى آنست كه هر يك راهى غير از راه ديگرى بگيرد در فعل يا در قول و چون اختلاف در قول گاهى منّجر به تنازع مى‏شود لذا اختلاف به معنى نزاع و مجادله مى‏آيد به طور استعاره (مفردات) اقرب مى‏گويد اختلاف ضدّ اتّفاق است [مريم:37]، [آل عمران:19]. اختلاف شب و روز: پى در پى هم بودن آن دو است [يونس:6] اين جمله پنج بار در قرآن مجيد آمده است. * استخلاف: جانشين گذاشتن است و معنى طلب در آن ملحوظ است [انعام:133] اگر بخواهد شما را ميبرد و از پس شما آنكه بخواهد جانشين مى‏كند. يشر خليفةاللّه است [بقره:30]. در آيه شريفه صحبت از يك نفر نيست وگرنه در جواب خدا ملائكه نمى‏گفتند «مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» فساد و سفك دماء در صورت كثرت انسان تحقّق‏پذير است در الميزان گفته: خلافت بر آدم عليه السلام منحصر نيست بلكه اولادش نيز در آن شريك اند بى آنكه اختصاصى در بين باشد و مراد از تعليم اسماء وديعه گذاشتن اين علم در انسان بطوريكه آثار آن تدريجاًو دائماً از انسان ظاهر مى‏شود. در المنارج 1 ص 258 مى‏گويد: ظاهر (واللّه اعلم) آن است كه مراد از خليفه آدم و مجموع ذريّة الوست. و در ص :260 مى‏گويد: انسان ضعيف خلق شده ولى داراى حسّ و شعور است و با آن دو در كائنات تصرّف مى‏كند و آنها را زير سلطه خود مى‏كشد لذا داراى اين همه اختراعات عجيبه شده و در آينده يه جائى خواهد رسيد كه نمى‏توان حساب كرد. از حيث استعداد ئ آرزو و علم و عمل غير محدود است. خداوند اين مواهب را به او داده تا بواسطه او اسرار خلقت آشكار گردد. خدا او را با اين مواهب خليفه و جانشين خود در زمين قرار داده و او عجائب صنع خدا و اسرار خلقت خدا و بدايع حكمت او را آشكار مى‏سازد (خلاصه سخن المنار). توضيح سخن آن است كه خداوند داراى اسماء حسنى و صفات علياست و بشر در تمامى آنها خليفه و جانشين خدا در زمين است و در تمام شئون خويش كارهاى خدا را حكايت مى‏كند و مظهر اسماء و صفات حق است النهايه كمال و اتمّ آن صفات در خداست و به انسان مقدارى از آنها عطا شده است و اين خلافت شامل تمام انسان استاعمّ از نيك و بد، مؤمن و كافر، بدكار و نيكوكار. مثلا خالق، رازق، عليم، قادر، غفور، سميع، بصير، رحيم، حكيم، غفور و... از اسماء حق تعالى است. بشر در تمام اين صفات و اسماء جانشين خداست. خدا همه را خلق كرده بشر نيز مثلا ساختمان، كارخانه و غيره‏را خلق مى‏كند و باقدرت خدا دادى آنها را به وجود مى‏آورد، و به اولاد خود روزى فراهم مى‏آورد،داناست، قدرت دارد، مى‏شنود،مى‏بيند، مهربان، محكم كار، چاره ساز و مدبّر است. اينها همه جانشينى از حضرت از حضرت حق تعالى است. على هذا درباره امامان و مخصوصاً درباره امير المؤمنين عليه السلام مثلا مى‏خوانيم كه: مظهر صفات حق اند يعنى در اظهار صفات خدا از ديگران مافوق اند و اگر گفتيم: على عليه السلام يداللّه است يعنى او مانند خدا و به جانشينى خدا قوى و كارساز و نجات دهنده است گرچه مى‏شود گفت انسان‏ها همه يداللّه‏اند ولى نه مثل آنحضرت و خلاصه آنكه: بشر خدا صفت است و جانشين خداست. اصل نيروها و صفات كه بشر داراست از خدا مى‏باشد منتهى بد كاران جانشينان خوب اند. [انعام:165]، [فاطر:39] منظور به احتمال قوى خليفةاللّه بودن انسان است و كافر نيز خليفة اللّه بودن انسان است و كافر نيز خليفه خداست امّا كفر او در پيش خدا رسوايش خواهد كرد. ولى در آياتى مثل [يونس:14]، [اعراف:69] ظاهراً جانشين شدن از گذشتگان است نه خليفةاللّه بودن همچنين است آيه 84 اعراف ولى شايد منظور از آيه 74 يونس و 62 نمل خليهة اللّه بودن باشد. در خاتمه نا گفته نماند معناى خليفة اللّه بودن آن است كه بشر در آينده از حيث صنعت و كار و عمل هر چه بيشتر خدا صفت خواهد بود و مظهر بيشتر آن در زندگى بهشتى است كه انسان با اراده كار خواهد كرد و اين مطلب را در كتاب معاد از نظر قرآن و علم توضيح داده‏ام بايد منتظر ترقيّات عجيب بشر در دنيا بود كه اين موجود مرموز و خليفة اللّه چه كارهائى انجام خواهد داد و ظهور آن كارها دليل خليفة اللّه و مظهر صفات حق بودن است و در عين حال معرّف كمال قدرت خداست. [ص:26] بخ نظر مى‏آيد مراد از اين خلافت، خلافت حكومت و قضاوت است و آن اخصّ از خلافت سابق است كه درباره انسان گفته شد زيرا جانشينى داود فقط در بعضى از اسماء حسنى بود. الميزان آن را كصداق خلافت سابق گرفته و مى‏گويد: به آيه [بقره:30] منطبق خلافت داود است. بعضى گفته‏اند: مراد جانشين بودن از پيامبران سابق است ولى آن خلافت ظاهر آيه است. اختلاف ممدوح و مذموم‏ * [هود:117-118]. اين دو ايه از چند جهت قابل بررسى است: 1- مراد از «مختلفين» اختلاف در دين است يا اختلاف در سلائق، سنن، ذوقيّات، آداب، مقاصد، اعمال و غيره؟. 2- «اِلّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» استثنا است از جمله «لا يِزالونَ مُخّتَلِفينَ» يا از معنى لازم آن؟. 3- مشاراليه «لِذلِكَ» رحمت است يا اختلاف كه هر دو از كلام سابق مستفاداند به عبارت ديگر مراد آن است كه خدا مردم را براى اختلاف آفريده يا رحمت؟ و يا مشاراليه آن مضمون كلام سابق است كه هم اختلاف و هم رحمت بوده باشد. 4- آيا مراد از «لَجَعَلَ النّاسَ...» جعل اجبارى است يا اختيارى؟. راجع به مطلب اوّل مى‏شود گفت: با ملاحظه آيات ديگر مراد از اختلاف، اختلاف در دين است چنانكه فرموده: [مائده:48] آيه روشن است در اينكه مراد از امّت واحده امّتى است كه داراى يك دين و يك آئين باشد. ولى در آيه 93 نحل و 8 شورى ظاهراً مراد اتحاد در نيكوكارى است. على هذا مراد از «لَجَعَلَ النّاسَ» جعل اجبارى است و چون خدا جعل اجبارى را نخواسته و مى‏خواهد مردم به اختيار خويش دين حقّ را بپذيرند لذا پيوسشته در دين اختلاف خواهند داشت «وَلا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ». اختلاف در دين اگر از روى طلب واقع و تحرّى حقيقت باشد قهراً در پيشگاه خدا عذر موجّه است ولى در اينصورت اختلاف در اصول اصلا يا به وجود نمى‏آيد و يا خيلى كم و جزئى خواهد بود كه اگر طالبان در طلب حقيقت باشند با كمترين تلاش و تفكّر حقّ روشن خواهد شد. امّا اگر اختلاف از روى عناد و لجاجت باشد پيش خدا موجب مسئوليّت و عذاب خواهد بود و نوعاً اختلافات دينى در اثر لجاجت و اختلاف عمدى است پس از روشن شدن واقع. چنانكه فرموده: [بقره:213] و نيز فرموده: [آل عمران:19] و ايضاً فرموده: [آل عمران:19] و ايضاً فرموده: [آل عمران:71] ايضاً [روم:32] - [آل عمران:105] - [شورى:14]. چنانكه مى‏بينيم در اين آيات اختلاف عمدى و از روى علم و موجب آن عناد مى‏باشد نه مخفى ماندن حقيقت، اين اختلاف مبغوض خداست و در مقام بر كندن آن دعوت به اتّفاق كرده و فرموده: [شورى:13]، [آل عمران:64]. و امّا اختلاف در سنن، آداب، روحيات، سلائق و غيره از ضرورت عالم و مورد تصديق قرآن است و در غير آن صورت دنيا پيشرفت و ترقّى نمى‏كرد ولى چنانكه گفته شد اين اختلاف مورد نظر آيه ما نحن فيه نيست. راجع به مطلب دوّم: بنابر آنچه گذشت «اِلّا مَنْرَحِمَ رَبُّكَ» استثنا است از «مُخْتَلِفينَ»يعنى مگر آن كسى كه خدايت رحم كند تابع حقّ باشد و لختلاف نكند. در اين صورت «مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» مصداق همان «فَهَدَى اللّهُ الَّذينِ آمَنُوا» خواهد بود كه در آيه [بقره:213] آمده است. راجع به مطلب سوّم: بنا بر تحقيق به مطلب سوّم: بنا بر تحقيق فوق «لِذلِكَ» راجع به رحمت است نه به اختلاف كه اختلاف دينى مورد رضاى خدا نيست و علّت خلقت نمى‏تواند باشد. رجوع اشاره به «مُخْتَلِفينَ» در صورتى صحيح بود مه مراد از اختلاف، اختلاف سلائق و روحيّات باشد كه عامل مهم پيشرفت بشر است . و اينكه رحمت مؤنث است در آن صورت لازم بود «لِتِلْكَ خَلَقَهُمْ» گفته شود بايد دانست رحمت مؤنث حقيقى نيست لذا آمده [كهف:98]، [اعراف:56] و نه فرموده: «هذاه قرينة».


[[رده:كلمات قرآن]]
[[رده:كلمات قرآن]]

نسخهٔ ‏۲۵ تیر ۱۳۹۳، ساعت ۱۶:۱۱

آیات شامل این کلمه

ریشه کلمه

قاموس قرآن

(بر وزن فلس) پس. پشت سر. راغب گويد: خلف ضدّ قدّام است [يونس:92] امروز پيكر تو را نجات مى‏دهيم و از آب بيرون مى‏افكنيم تا از براى كسانى كه از پس تواند عبرتى باشى رجوع شود به «فرعون» [يس:45] خلف در اين آيه و غيره به معنى پس و پشت سر است. در تمام مشتقّات آن اين به معنى ملحوظ مى‏باشد. ايضاً خلف (بر وزن فلس) وصف است به معنى جانشين بد و آخر مانده بد، مثل [اعراف:169]، [مريم:59] ابن اثير در نهايه مى‏گويد: خلف به تحريك و سكون هر كسى است كه پس از رفتن ديگرى در آيد ليكن به فتح اوّل و دوّم در جانشين بد به كار مى‏رود گويند خلف صدق و خلف سوء قول طبرسى و راغب نظير قول نهايه مى‏باشد. * خلف: (بر وزن قفل) به معنى مخالفت در وعده و وفا نكردن و به آن است و فعل آن همه از باب افعال بكار رفته مثل [ابراهيم:22] و نحو [ابراهيم:47]. * خِلْفَة: بكسر اوّل و سكون ثانى در جائى گفته مى‏شود كه يكى از پى ديگرى در آيد (مفردات) مثل [فرقان:62] او كسى است كه شب و روز را پى هم قرار داده براى كسى كه متذّكر باشد يا شكر گذارد در اقرب گويد: اسم است از جانشين گذاشتن يا جانشين شدن در مجمع نقل شده: شب خلفه روز و روز خلفه شب است زيرا يكى از آن ديگرى جانشين مى‏شود: * خلاف: مصدر باب مفاعله به معنى مخالفت و ناسازگارى است و به گمان ابوعبيده به معنى بعد (پس) است [توبه:81] باز گذاشتگان به قعودشان بر خلاف رسول خدا شاد شدند [اسراء:76] آنگاه در مخالفت تو جز اندكى توقّف نمى‏كنند. بنابر قول ابوعبيده معنى آن در هر دو آيه پس است يعنى از پس تو جز اندكى نمانند هكذا آيه اوّل. * [اعراف:124] قطع از خلاف آن است كه مثلاً دست راست را با پاى چپ و يا بالعكس ببرند اين سخن فرعون است نسبت به ساحران كه به موسى ايمان آورند در سوره طه:71 - شعراء:49 نيز آمده است. * خالف: به معنى مانده مثل ترك شده است (مفردات) [توبه:83] بنشينيد با بازماندگان. (مثل زنان و اطفال كه مى‏مانند و به جهاد بيرون نمى‏شوند). * خافه: به معنى عمد آخر خيمه است و گاهى از زنان به مناسبت ماندن در خانه و خارج نشدن به جنگ خوالف تعبى مى‏كنند (مفردات) [توبه:87-93] راضى شدند كه با زنان باز مانده، باشند طبرسى از زجاج نقل مى‏كند: زنان را خوالف گويند به علّت تخلّف از جهاد ولى جايز است كه جمع خالفه باشد و در مردان استعمال شود خالف و خالفه آنست كه نانجيب باشد در دو محل جمع فاعل فواعل آمده مثل فارس فوارس و هالك هوالك. معنى آيه به عقيده طبرسى آنست: راضى شدند اين كه با زنان و اطفال و مريضان و بازنشستگان باشند. خوالف فقط دو بار در قرآن آمده است. * مخلّف: (به صيغه مفعول) كسى است كه ترك شده و باز گذاشته شود [فتح:11] باز گذاشتگان از اعراب باديه نشين خواهند گفت كه: اموال و اهل، ما را از خروج به جهاد مشغول كردند. [توبه:118]، [فتح:16]. * خليفه به معنى نائب و جانشين است در مفردات و اقرب مى‏گويد: خلافت نيابت از غير است در اثر غيبت منوب عنه و يا براى مرگش و يا براى عاجز بودنش و يا براى شرافت نائب و از اين قبيل است كه خداوند اولياء خويش را در ارض خلفه كرده يعنى براى شرافت اولياء مثل [انعام:165]. راغب مى‏گويد: خلائف جمع خليفه و خلفاء جمع خليف است مثل «جَعَلَكُمْ خُلَفا مِنْ بَعْدِ قِوْمِ نُوْحٍ» ناگفته نماند اين سخن بنابر قاعده جمع است و گرنه مؤنث و مذّكر در آن حساب نيست درباره حضرت داود آمده [ص:26] در اقرب الموارد مى‏گويد: خلفاء و خلائف هر دو جمع خليفه است. خلفاء مذكّر است گويند: «ثلاثة خلفا» ولى در خلائف تذكير و تأنيث هر دو جايز است گفته مى‏شود: «ثلاثة خلائف و ثلث خلائف» و هر دو (خلائف و خلفاء) لغت فصيح‏اند شاهد قول اقرب آنست كه هر دو در قران مجيد آمده است. * اختلاف و ناسازگارى آنست كه هر يك راهى غير از راه ديگرى بگيرد در فعل يا در قول و چون اختلاف در قول گاهى منّجر به تنازع مى‏شود لذا اختلاف به معنى نزاع و مجادله مى‏آيد به طور استعاره (مفردات) اقرب مى‏گويد اختلاف ضدّ اتّفاق است [مريم:37]، [آل عمران:19]. اختلاف شب و روز: پى در پى هم بودن آن دو است [يونس:6] اين جمله پنج بار در قرآن مجيد آمده است. * استخلاف: جانشين گذاشتن است و معنى طلب در آن ملحوظ است [انعام:133] اگر بخواهد شما را ميبرد و از پس شما آنكه بخواهد جانشين مى‏كند. يشر خليفةاللّه است [بقره:30]. در آيه شريفه صحبت از يك نفر نيست وگرنه در جواب خدا ملائكه نمى‏گفتند «مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» فساد و سفك دماء در صورت كثرت انسان تحقّق‏پذير است در الميزان گفته: خلافت بر آدم عليه السلام منحصر نيست بلكه اولادش نيز در آن شريك اند بى آنكه اختصاصى در بين باشد و مراد از تعليم اسماء وديعه گذاشتن اين علم در انسان بطوريكه آثار آن تدريجاًو دائماً از انسان ظاهر مى‏شود. در المنارج 1 ص 258 مى‏گويد: ظاهر (واللّه اعلم) آن است كه مراد از خليفه آدم و مجموع ذريّة الوست. و در ص :260 مى‏گويد: انسان ضعيف خلق شده ولى داراى حسّ و شعور است و با آن دو در كائنات تصرّف مى‏كند و آنها را زير سلطه خود مى‏كشد لذا داراى اين همه اختراعات عجيبه شده و در آينده يه جائى خواهد رسيد كه نمى‏توان حساب كرد. از حيث استعداد ئ آرزو و علم و عمل غير محدود است. خداوند اين مواهب را به او داده تا بواسطه او اسرار خلقت آشكار گردد. خدا او را با اين مواهب خليفه و جانشين خود در زمين قرار داده و او عجائب صنع خدا و اسرار خلقت خدا و بدايع حكمت او را آشكار مى‏سازد (خلاصه سخن المنار). توضيح سخن آن است كه خداوند داراى اسماء حسنى و صفات علياست و بشر در تمامى آنها خليفه و جانشين خدا در زمين است و در تمام شئون خويش كارهاى خدا را حكايت مى‏كند و مظهر اسماء و صفات حق است النهايه كمال و اتمّ آن صفات در خداست و به انسان مقدارى از آنها عطا شده است و اين خلافت شامل تمام انسان استاعمّ از نيك و بد، مؤمن و كافر، بدكار و نيكوكار. مثلا خالق، رازق، عليم، قادر، غفور، سميع، بصير، رحيم، حكيم، غفور و... از اسماء حق تعالى است. بشر در تمام اين صفات و اسماء جانشين خداست. خدا همه را خلق كرده بشر نيز مثلا ساختمان، كارخانه و غيره‏را خلق مى‏كند و باقدرت خدا دادى آنها را به وجود مى‏آورد، و به اولاد خود روزى فراهم مى‏آورد،داناست، قدرت دارد، مى‏شنود،مى‏بيند، مهربان، محكم كار، چاره ساز و مدبّر است. اينها همه جانشينى از حضرت از حضرت حق تعالى است. على هذا درباره امامان و مخصوصاً درباره امير المؤمنين عليه السلام مثلا مى‏خوانيم كه: مظهر صفات حق اند يعنى در اظهار صفات خدا از ديگران مافوق اند و اگر گفتيم: على عليه السلام يداللّه است يعنى او مانند خدا و به جانشينى خدا قوى و كارساز و نجات دهنده است گرچه مى‏شود گفت انسان‏ها همه يداللّه‏اند ولى نه مثل آنحضرت و خلاصه آنكه: بشر خدا صفت است و جانشين خداست. اصل نيروها و صفات كه بشر داراست از خدا مى‏باشد منتهى بد كاران جانشينان خوب اند. [انعام:165]، [فاطر:39] منظور به احتمال قوى خليفةاللّه بودن انسان است و كافر نيز خليفة اللّه بودن انسان است و كافر نيز خليفه خداست امّا كفر او در پيش خدا رسوايش خواهد كرد. ولى در آياتى مثل [يونس:14]، [اعراف:69] ظاهراً جانشين شدن از گذشتگان است نه خليفةاللّه بودن همچنين است آيه 84 اعراف ولى شايد منظور از آيه 74 يونس و 62 نمل خليهة اللّه بودن باشد. در خاتمه نا گفته نماند معناى خليفة اللّه بودن آن است كه بشر در آينده از حيث صنعت و كار و عمل هر چه بيشتر خدا صفت خواهد بود و مظهر بيشتر آن در زندگى بهشتى است كه انسان با اراده كار خواهد كرد و اين مطلب را در كتاب معاد از نظر قرآن و علم توضيح داده‏ام بايد منتظر ترقيّات عجيب بشر در دنيا بود كه اين موجود مرموز و خليفة اللّه چه كارهائى انجام خواهد داد و ظهور آن كارها دليل خليفة اللّه و مظهر صفات حق بودن است و در عين حال معرّف كمال قدرت خداست. [ص:26] بخ نظر مى‏آيد مراد از اين خلافت، خلافت حكومت و قضاوت است و آن اخصّ از خلافت سابق است كه درباره انسان گفته شد زيرا جانشينى داود فقط در بعضى از اسماء حسنى بود. الميزان آن را كصداق خلافت سابق گرفته و مى‏گويد: به آيه [بقره:30] منطبق خلافت داود است. بعضى گفته‏اند: مراد جانشين بودن از پيامبران سابق است ولى آن خلافت ظاهر آيه است. اختلاف ممدوح و مذموم‏ * [هود:117-118]. اين دو ايه از چند جهت قابل بررسى است: 1- مراد از «مختلفين» اختلاف در دين است يا اختلاف در سلائق، سنن، ذوقيّات، آداب، مقاصد، اعمال و غيره؟. 2- «اِلّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» استثنا است از جمله «لا يِزالونَ مُخّتَلِفينَ» يا از معنى لازم آن؟. 3- مشاراليه «لِذلِكَ» رحمت است يا اختلاف كه هر دو از كلام سابق مستفاداند به عبارت ديگر مراد آن است كه خدا مردم را براى اختلاف آفريده يا رحمت؟ و يا مشاراليه آن مضمون كلام سابق است كه هم اختلاف و هم رحمت بوده باشد. 4- آيا مراد از «لَجَعَلَ النّاسَ...» جعل اجبارى است يا اختيارى؟. راجع به مطلب اوّل مى‏شود گفت: با ملاحظه آيات ديگر مراد از اختلاف، اختلاف در دين است چنانكه فرموده: [مائده:48] آيه روشن است در اينكه مراد از امّت واحده امّتى است كه داراى يك دين و يك آئين باشد. ولى در آيه 93 نحل و 8 شورى ظاهراً مراد اتحاد در نيكوكارى است. على هذا مراد از «لَجَعَلَ النّاسَ» جعل اجبارى است و چون خدا جعل اجبارى را نخواسته و مى‏خواهد مردم به اختيار خويش دين حقّ را بپذيرند لذا پيوسشته در دين اختلاف خواهند داشت «وَلا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ». اختلاف در دين اگر از روى طلب واقع و تحرّى حقيقت باشد قهراً در پيشگاه خدا عذر موجّه است ولى در اينصورت اختلاف در اصول اصلا يا به وجود نمى‏آيد و يا خيلى كم و جزئى خواهد بود كه اگر طالبان در طلب حقيقت باشند با كمترين تلاش و تفكّر حقّ روشن خواهد شد. امّا اگر اختلاف از روى عناد و لجاجت باشد پيش خدا موجب مسئوليّت و عذاب خواهد بود و نوعاً اختلافات دينى در اثر لجاجت و اختلاف عمدى است پس از روشن شدن واقع. چنانكه فرموده: [بقره:213] و نيز فرموده: [آل عمران:19] و ايضاً فرموده: [آل عمران:19] و ايضاً فرموده: [آل عمران:71] ايضاً [روم:32] - [آل عمران:105] - [شورى:14]. چنانكه مى‏بينيم در اين آيات اختلاف عمدى و از روى علم و موجب آن عناد مى‏باشد نه مخفى ماندن حقيقت، اين اختلاف مبغوض خداست و در مقام بر كندن آن دعوت به اتّفاق كرده و فرموده: [شورى:13]، [آل عمران:64]. و امّا اختلاف در سنن، آداب، روحيات، سلائق و غيره از ضرورت عالم و مورد تصديق قرآن است و در غير آن صورت دنيا پيشرفت و ترقّى نمى‏كرد ولى چنانكه گفته شد اين اختلاف مورد نظر آيه ما نحن فيه نيست. راجع به مطلب دوّم: بنابر آنچه گذشت «اِلّا مَنْرَحِمَ رَبُّكَ» استثنا است از «مُخْتَلِفينَ»يعنى مگر آن كسى كه خدايت رحم كند تابع حقّ باشد و لختلاف نكند. در اين صورت «مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» مصداق همان «فَهَدَى اللّهُ الَّذينِ آمَنُوا» خواهد بود كه در آيه [بقره:213] آمده است. راجع به مطلب سوّم: بنا بر تحقيق به مطلب سوّم: بنا بر تحقيق فوق «لِذلِكَ» راجع به رحمت است نه به اختلاف كه اختلاف دينى مورد رضاى خدا نيست و علّت خلقت نمى‏تواند باشد. رجوع اشاره به «مُخْتَلِفينَ» در صورتى صحيح بود مه مراد از اختلاف، اختلاف سلائق و روحيّات باشد كه عامل مهم پيشرفت بشر است . و اينكه رحمت مؤنث است در آن صورت لازم بود «لِتِلْكَ خَلَقَهُمْ» گفته شود بايد دانست رحمت مؤنث حقيقى نيست لذا آمده [كهف:98]، [اعراف:56] و نه فرموده: «هذاه قرينة».