آدَم: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳: | خط ۳: | ||
=== ریشه کلمه === | === ریشه کلمه === | ||
*[[ریشه آدم | آدم]] (۲۵ بار) [[کلمه با ریشه:: آدم| ]] | *[[ریشه آدم | آدم]] (۲۵ بار) [[کلمه با ریشه:: آدم| ]] | ||
=== قاموس قرآن === | |||
كلمهاى است غير عربى (دخيل) اين كلمه 25 بار در قرآن بكار رفته ،17 دفعه (آدم) و 8 دفعه (بنى آدم) اكثريت نزديك به تمام اهل لغت و تفسير آنرا عَلَم شخص گرفته و نام يك فرد گفتهاند بعضى هم آنرا مثل انسان و بشر نوع دانستهاند. ما ذيل اين نفس اين لفظ مطالب متوعى خواهيم گفت كه نوعاً احتمالات و نظرات است و علم واقعى را محوّل بخدا و رسول و ائمه «عليه السلام» مىداريم. عَلَم شخص يا عَلَم نوع؟ گفتيم كه اكثريت نزديك به تمام اهل لغت و تفسير كلمه آدم را علم شخص دانسته و آنرا فقط يك نفر مىدانند و بعضى آنرا مثل انسان و بشر عَلَم نوع مىدانند. 1 - به بينيم آيا قول دوّم را مىشود از قرآن استفاده كرد؟ [بقره:30-33]. در اين آيات صحبت از خلافت بشر است. روشن است كه منظور خلافت يك فرد نيست و گرنه «يُفسد فيها وَ يَسْفِكُ» و تصديق آن از جانب خدا درست نبود از يك نفر ديگر نبوده باشد سفك دماء و فساد متصوّر نيست. آيا مراد از اين خليفة اللّه است يعنى بشر جانشين خدااست؟ يا خلافت از اقوام پيشين؟ در صورت اخير لازم مىآيد كه پيش از نسل بشر:نسل ديگرى در روى زمين بوده باشد. رجوع شود به (خلف) اگر بگوييم: ضمير «عَرَضَهُمْ» به آدم راجع است و مراد از «هولاءِ» نيز آدم مىباشد در اين صورت آدم علم نوع است يا لااقل از آن نوع مراد است يعنى: خدا نامها را به آدم آموخت آنگاه آدمها را بملائكه نشان داد و فرمود: از نامهاى اينان بمن خبر دهيد. (كارهائى كه اينها مىكنند بكنيد) ولى آنانكه آدم را علم شخص گرفتهاند گويند: ضمير «عرضهم و هولاء» راجع به مُسِّميات است يعنى نامها را به آدم تعليم كرد آنگاه ناميده گان را به ملائكه نشان داد و فرمود از نامهاى اينان خبر دهيد. مراد از تعليم اسماء چنان كه در «سمو» گفتهايم ظاهراً استعداد و قابليت انسان است براى كارهائى كه از ملائكه ساخته نيست و اظهار عجز ملائكه هم از اين جهت بود كه گفتند «لا عِلْمَ لَنا الّا ما علَّمْتَنا» و گرنه مىگفتند خدايا آنچه در پنهانى به آدم آموختهاى بما هم بياموز تا خبر دهيم ولى ملائكه ديدند: آنها طورى آفريده شدهاند كه كار آدميان آز آنها ميسّر نيست و اين امر سبب خضوع و سجده آنان گرديد و به لياقت آدم در خلافت اعتراف كردند. اگر بگوئيم: ضمير (اسمائهم) در هر دو جا بملائكه راجع است مراد آن مىشود كه آدم نامهاى ملائكه را بخودشان خبر داد. قهراً در اين صورت منظور همان «نُسْبِحُ بِحَمْدِكَ وَ نَقْدِسُ لَكَ» است كه آدم كلمات را گفت ملائكه ديدند اين موجود ارضى هم بآنچه آنها ميگويند قادر است و هم باسماء ديگر. از جمله «و نَحْنُ نُسْبِحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» بدست مىآيد كه ملائكه مىگفتند از خليفه تسبيح و تقديس است ما آنها را انجام مىدهيم. و يا مقصودشان از آن اطاعت بود يعنى ما پيوسته در طاعت و فرمان تو هستيم. ولى اگر ضمير (اسمائهم) راجع به مسميّات فئق باشد مراد آنست كه آدم به ملائكه اسماء آنها را خبر داد (ظاهراً استعداد خويش را اظهار كرد تا ملائكه تسليم شدند). 2 - [اعراف:11]، در اين آيه اول خلقت و تصوير آنهم اضافه به «كم» ذكر شده سپس موضوع سجده به ميان آمده در اين صورت لفظ آدم يا لااقل فرزندانش نيز در خلقت او در نظرند و گرنه اضافه بضمير «كُم» معنى نداشت. آيا اولاد آدم همه بصورت مصوّر در وجود وى حاضر بودند؟!! ولى ظاهر آيات كثيرة دلالت بعلم شخص دارند و اينكه آدمى كه قرآن از آن ياد مىكند يك فرد بيشتر نبوده است. از جمله قصّه زوج اوست كه [بقره:35]، [اعراف:19] و ساير آيات، اگر مراد آدم نوعى بود احتياج بذكر زوج نبود كه آدم نوعى به مرد و زن شامل است. ديگر ضمائر تثنيه است درباره وى و زوجش مثل [بقره:35-36] نظير اين الفاط در قران كريم بسيار است ايضاً ظهور (بنى آدم) در آيه [اعراف:27]. اين كلمه در قرآن 7 بار تكرار شده است. ايضاً لفظ «ابويكم» بصورت تثنيه دال بر دو فرد است. ولى در سوره طه ضميرها هم مفرد آمده و هم تثنيه مثل [طه:117-121] گفتهاند: زوجه تابع مرد است لذا ضمير مفرد آمده وگرنه در «فتشقى» مثلاً هر دو تيره بخت شدند ولى نبايد مطلب به اين سادگى باشد. با همه اينها قرآن، در عَلَم شخص بودن آدم، طورى صريح نيست كه قابل تأويل نباشد واللّه العالم. كيفيت خلقت در اينكه انسان اولّى از خاك آفريده شده شكّى نيست. و اين هم يقين است كه پس از خلقت اوّلى ازدياد نسل وى بوسيله زناشوئى شده است. [سجده:7-9] مراد از تسويه و نفخ روح ظاهراً همان است كه در رحم مادر انجام مىشود. ايضاً [صافات:11]، [ص:71]، [اسراء:61]. اين آيات مطابق آياتى است كه در آنها صلصال ذكر شده كه صلصال بمعنى گل خشكيده طين هم گفته مىشود،آن آيات بقرار ذيلاند [حجر:26-29] نظير اين آيات است آيه [ص:72]، همچنين آياتى كه مىگويند: بشر از تراب آفريده شده مثل [حج:5] ايضاً 37 كهف، 20روم،11 فاطر،67 غافر و در بعضى از آنهاست،«خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةِ». كه اشاره بخلقت مرحله اول و دوم مىباشد. اكنون مىرسيم باينكه كيفيت خلقت چگونه بوده است؟ آيا مثل مار شدن عصاى موسى بوده يعنى خداوند جسدى از گل آفريده و پس از خشكيدن آنرا دفعه مبدّل به يك بشر كرده است چنانكه عصاى موسى را به مار و اژدها مبدّل كرد يا طور ديگر بوده است؟ سه وجه در اينجا متصور است: اول اينكه مثل عصاى موسى جسد گلى آدم يا اراده خداوندى مبدّل به انسان شده است اين مطلب را مىشود از آيه [آل عمران:59] بدست آورد. جمله (خلقه من تراب) مفيد خلقت جسد اوست و جمله «ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ» مىفهماند كه خدا اراده فرمود و همان جسد بانسان مبدّل شد گرچه بغير اين هم مىشود حمل مطلب صريح و غير قابل تأويل است در آن فرموده:«ثُمَّ جَمَعَ اللّهُ سبحانه من حَزْن الارضِ وَ سَهْلِها وَعذْبها و سَبَخِها تُرْبَةَ سَنَّها بالماءِ حَتّى خَلَصَتْ ولاطَها بالبَّلةِ حَتّى لَزَبَتْ فَجَبَلَ مِنْها صُورَةً ذاتَ اَحْناءِ و وُصولٍ وأَعْضاءِ و فُصوُلٍ اَجْمَدَها حَتّى اسْتَمْسَكَتْ وَاَصْلَدَها حَتّى صَلْصَلَتِ لِوَقْتٍ مَعْدودِ وَاَمَدٍ مَعْلومٍ. ثُمَّ نَفَخَ فيها مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتِ اِنساناً ذا اَذْهانٍ يُجيلُها وَ فِكَرِ يَتَصَرَّفُ بِها» اين كلمات صريح است كه ابتدا جسد گلى تشكيل يافته سپس در آن روح دميده شده و بانسان كامل مبدّل گشته است. على هذا مراد از صلصال در آيات 26 و 28 سوره حجر همان جسد گلى است كه از لَجَن بد بو و متغيّر تشكيل يافته و مراد از «سَوَّيْتُهُ» در آيه 29 سوره فوق و در آيه 72 سوره ص، خلقت جسد و مراد از «نفخت فيه من روحى» دميدن روح و مبدّل شدن به انسان است واللّه العالم. دوم اينكه نطفه بشر و سلّول اولى در ميان لجنهاى سياه بد بو متكّون شده و چون در گذشته حرارت زمين بيش از امروز بوده لجنها مثل رحم مادر حرارت ثابت داشتهاند در نتيجه سلّول شروع به رشد كرده و بتدريج مبدّل به جنين شده و هكذا اين مطلب چندان بعيد نيست زيرا در قيامت نيز حرارت زمين تغيير يافته و خواهد توانست با اراده پروردگار همچون رحم مادر سلّولهاى خشكيده اموات را تغذيه و رشد دهد ولى فعلا آن قابليت را ندارد. و اين نظير رشد نطفه مريم با اذن خدا در رحم اوست. رفيق دانشمندم آقاى محمد امين سلدوزى احتمال داده كه: خداوند نطفه انسان را در هوا آفريده و آن بميان لِجَنهاى كرانه دريا ريخته و شروع برشد كرده است چنانكه در حال حاضر تخم كرمها در هوااند و بر روى پنيرها و گوشتها و غيره باريده و مبدّل بكرمها ميشوند و تخم قورباغه مىشوند. در رساله (معاد از نظر قرآن و علم) از بحار و تفسير برهان ذيل آيه 36 سوره (يس) از امام صادق «عليه السلام» نقل كردهايم كه فرمودهاند: نطفه از آسمان به زمين مىآيد و بر روى علف و ميوه و درخت مىنشيند مردم و چهار پايان از آن ميخورند و در وجود آنها گردش ميكند. بنابراين «مِن» «مِن صَلصالِ» بمعنى بعضيّت است نه بيان. يعنى بشر را از بعض صلصال كه قسمت زيرين و نرم آن باشد آفريديم. آنانكه لجنهاى كرانه دريا را ديدهاند مىدانند كه روى لجنها خشكيده و شيار شيار مىشوند ولى زير آنها نرم و نطفه در آن قابل رشد است. در آياتى نظير آيه [نحل:4] نيز «مِن» براى بعضيت است كه نطفه بمعنى آب كم است و سلولى كه جنين از آن تشكيل مىشود. بعض نطفه مىباشد. على عذا مراد از [سجده:7-9] ذكر شده پيداست كه اين تسويه و نفخ در رحم مادر است ولى جمله «فَقَعُوالَهُ ساجِدينَ» در ما بعد «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحى» مانع از اين تطبيق است كه از پس اين نفخ و تسويه سجود ذكر شده به خلاف آيه فوق كه بعدش «جعل لكم السمع...» آمده است و حكايت از تحولات رحم مادر دارد. سوم: اينكه موجودات ساده و زنده در اثر اراده خداوند بتدريج و با مرور زمان بانسان اولى مبدل شده باشند اين فرضيه فعلا بسيار ضعيف شده و موقعيّت خويش را از دست داده است بلكه مىشد يقين كرد كه خداوند انواع را مستقل آفريده است ولى اگر روزى علمى شود و يقين گردد، آيات قرآن به آن قابل تأويل خواهد بود. به نظر نگارنده: وجه اول با ظاهر قرآن از وجوه ديگر بهتر مىسازد. يك آدم يا چند آدم؟ ظهور آيات در آن است كه ابتدا يك انسان با زنش آفريده شده و تكثير از آن دو شروع گرديده است [حجرات:13 ] لفظ «ناس» و «كم» نشان مىدهد كه خطاب به همه بشر است و ظهور ذَكَر وانثى در پدر و مادر اوليّه است. ايضاً آيه [نساء:1]، [انعام:98]. [زمر:6]. على هذا بايد به چند سئوال پاسخ گفت: 1- در اين صورت ازدواج فرزندان آن دو نفر چگونه بوده آيا خواهر را به برادر دادهاند؟! 2- بشر چطور در همه قارهها پيدا شده با آنكه فقط در يك قاره بوجود آمده است؟! 3- اين همه اختلاف از حيث اشكال و قيافه و رنگ و قامتها چگونه بوجود آمده است؟ 1- در زمينه سئوال اول بايد گفت: هيچ مانعى نيست كه در ازدواج اوليه برادر خواهر خويش را تزويج كند، ضرورت آنرا اقتضا مىكرد و چارهاى جز آن نبود بعدها كه جمعيت زياد شدند روى مصالحى تحريم گرديد و ظهور: «بَثَّ مِنْهُما رِجالا كَثيراًوَ نِساءً...» آنست كه در بثّ و انشار نسل انسان جز آن دو نفر موجود سوّمى دخيل نبوده است و در روايت احتجاج از امام سجاد «عليه السلام» منقول است كه: ابتدا جايز بوده سپس تحريم شد. در الميزان پس از اختيار نظريه فوق فرموده: امّا حكم به حرمت آن در اسلام و ساير شريعتها چنانچه حكايت شده، حكم تشريعى و تابع مصالح و مفاسد است، حكم تكوينى نيست كه قابل تغيير نباشد وقت آن در دست خداست و او فاعل ما يشاء و حاكم ما يريد است جايز است كه روزى براى داعى ضرورت مباح و سپس براى بر طرف شدن ضرورت مباح و سپس براى برطرف شدن ضرورت و اينكه موجب انتشار فحش است تحريم كند. و اينكه گفتهاند آن بر خلاف فطرت است درست نيست كه فطرت آنرا از لحاظ تنفّر نفى نمىكند بلكه از اين جهت كه موجب شيوع فحشاء و بظلان غريزه عفت است. اما در روزى كه جز برادر و خواهر كسى نبود و خدا كثرت نسل را اراده فرموده بود عنوان تنفّر آنرا نفى نمىكند رسمى بودن آن در ميان مجوس است بنا بر نقل تاريخ ايضاً قانونى بودن آن در روسيه است چنانچه حكايت مىكنند و نيز شيوع آن بطرز زنا در ملل اروپاست، كه از عادات امروز در ملل اروپا و آمريكا آنست: دختران پيش از ازدواج بكارت خويش را از بين مىبرند، آمار نشان مىدهد كه بعضى از آنها را پدران و برادران ازاله بكارت مىكنند (الميزان باختصار) 2- در زمينه سئوال دوّم بايد دانست قارّههاى فعلى در اصل يك قارّه بيش نبوده در اثر مرور زمان و تحوّلات زمين و پيش و پس رفتن آبهااز هم جدا شده و چند قسمت گرديدهاند، تاريخ نقل مىكند: پادشاهان گذشته ايران از قصر شوش سوار كشتى ميشدند ولى فعلا خليج فارس از شوش بسيار دور شده است، و نيز مسلّم است كه جزاير بريتانيا از اروپا منفصل شده و درياى مانش بوجود آمده است و همچنين جزاير ژاپن از قسمت شرقى آسيا جدا شدهاند. على هذا مانعى ندارد كه بگوئيم: بشر در يك محل بوجود آمده سپس در اثر انفصال قارهها از هم جدا شدهاند. 3 - درباره سئوال سوّم مىگوئيم دانشمندان در برگرداندن نژادها به اصل واحد زحمت بسيار كشيدهاند و شايد بتوانند در اين زمينه توفيق بيشتر حاصل كرده و اين معما را حل كنند. با همه اينها قرآن مجيد درباره اينكه همه از آدم و زوجه او بوجود آمدهاند صراحت غير قابل تأويل ندارد و در آيه [نساء:1]، نمىشود بطور قطع گفت مراد آدم و يك فرد است درباره «نفس» بسيار چيزها مىشود گفت گر چه ظهورش در يك فرد است: زيرا ممكن است: مراد جنس باشد هكذا «نزفْسٍ واحِدَةٍ» در آيه 98 سوره انعام و 6 سوره زمر كه در اول اين فصل نقل شده. ايضاً در آيه [حجرات:13] شايد ذكر و انثاى مجهول مراد باشد كه حتى بسلّول نر و ماده شامل است. در روضه كافى باب (حديث يأجوج و مأجوج) حديث 274 از اميرالمؤمنين «عليه السلام» نقل شده (... بنى آدم 70 جنس اند، مردم همه اولاد آدماند مگر يأجوج و مأجوج) مراد از يأجوج و مأجوج در قرآن مجيد به احتمال قوى مردم چين و مغولاناند. وانگهى در كنگوى آفريقا قبائلى 0پيكمه) در جنگل زندگى مىكنند، قدّ آنها 67 سانت تجاوز نمىكند و بلندى قامت تيكى تيكىهاى آفريقا را 130 سانت نوشتهاند و در همسايگى آنها قبيله مانگ بيو زندگى مىكنند كه قدّ آنها خيلى بلند و تفاوتشان با تيكى تيكىها مانند تفاوت روز و شب است. از طرف ديگر: بلند قدّترين مردم روى زمين در سودان در امتداد رود نيل قبيله (دنيكا) است كه حدّاقّل قدّشان دو متر است. قبيله (واتوسى) در بخش خاورى جنگل ايتورى در كنگواند كه طول قامتشان از دو متر بالاتر است. بسيار مشكل است بتوان اين مردم را با اين اختلاف (با آنكه در يك قاره و يك محيطاند) بيك تبار و يك اصل برگرداند. (واللّه العالم) گفتهاند: عمده الوان انسانها چهر رنگ است: سفيد پوستان مانند مردم نقاط معتدله از آسيا و اروپا. سياه پوستان مانند مردم جنوب آفريقا. زرد پوستان چون اهل چين و ژاپن. سرخ پوستان مثل بومىهاى آمريكا. بايد مردم هر رنگ باصلى غير از مردم رنگ ديگر منتهى شوند چون اختلاف رنگ دليل اختلاف مادّه خونهاست على هذا اصل بشر لابد بايد به چهار جفت زن و مرد برسد. و اگر تعدّد اصل بشر ثابت شود احتياجى به ازدواج برادران و خواهران نخواهد بود. آيا آدم پيغمبر بود؟ [بقره:213]. ظهور اين آيه در آن است كه ابتدا در ميان مردم پيغمبرى وجود نداشته است زيرا لفظ فاء در «فبعث اللّه النبيّين» دلالت بر بعديّت دارد يعنى مردم يك امّت بودند و پيامبرانى در ميان آنها نبود سپس چون داراى رشد شدند و اختلاف كردند خداوند براى رفع اختلاف زندگى و ايجاد نظم پيامبران و كتابها فرستاد. على هذا مراد از امّت واحده آنست كه مردم در فطرت اوليّه و كم رشد بودند مثل دنياى اطفال كه با فكر سازج خود زندگى مىكنند و بقانون احتياج ندارند و از سر در نمىآورند، (و امّت واحده در عدم اختلافاند)، ولى بعدها كه عقول پيش رفت، اختلاف پيدا شده و بعثت پيامبران را ايجاب كرده بدين تقدير مىشود گفت كه آدم ابوالبشر پيغمبر نبوده است و مردم اوليه احتياج به پيامبر نداشتهاند كه در مراحل بسيار ساده زندگى مىكردهاند. جمهور مفسّران چنانكه در (المنار) است لفظ امّه را در آيه ملت و دين گفتهاند. ولى اين بسيار بعيد است بلكه ظاهراً ملّت واحده در سطح پائين و فطرت اوّلى و عدم اختلاف و نظير آن مراد است. بعضى گفتهاند: «كان» در اين آيه و آيه [يونس:19] بمعنى ماضى نيست بلكه بمعنى ثبوت (هست) مىباشد يعنى مردم يك امّت بيش نيستند ولى اختلاف كردند. در آيه ما نحن فيه معنى چنين ميشود: مردم يك امت اند پس خداوند براى رفع اختلاف و ايجاد نظم پيامبران را برانگيخت تا يگانگى و وحدت آنها حفظ شود. ولى بنظر من در آيه ما نحن فيه «كان» دلالت بماضى و گذشته دارد و از حال بشر اوّلى حكايت مىكند. در مجمع از امام باقر «عليه السلام» نقل فرموده: «قالَ كانُوا قَبْلَ نوحٍ اُمَّةً واحِدَةً عَلى فَطْرَةِ اللّهِ لا مُهْتَدينَ وَ لا ضُلالاً فَبَعَثَاللّهُ النَّبيّينَ» از اين روايت نيز مىشود عدم نبوّت آدم اوّلى را بدست آورد. در نهج البلاغه خطبه اول فرموده «وَاصْطَفى سُبْحانَهُ مِنْ ولدهِ اَنْبِياءَ...» مىشود گفت: خودش پيغمبر نبود و پيامبران از فرزندانش مبعوث شدند. ولى كلام امام «عليه السلام» از اين هم آبى نيست كه خودش پيغمبر بود انبيائى هم از فرزندانش مبعوث گرديدند گر چه ظهور اوّلى قوى است. بعضىها از آيه [آل عمران:33] استفاده كرده و گفتهاند انسان بر آدم سبقت دارد و آدم فرد بخصوصى است و ابوالبشر نيست و ازميان انسانها مبعوث شده زيرا خداوند براى بعثت آدم و نوح يك «اصطفى» فرموده چنانچه نوح از ميان مردمان برخاسته آدم هم از ميان جمعيّتى مبعوث شده است. نتيجه اين مىشود كه او اوّلين پيغمبر است ولى اوّلين بشر نيست و از اين مىشود بدست آورد كه بشر اوّيه پيغمبر نبوده و پيامبران بعداً مبعوث شدهاند. اينكه گفتهاند: آدم ابوالبشر نيست ظاهراً مخالف آيه: [آل عمران:59] است كه آدم را بشر معرّفى مىكند. از طرف ديگر: اصطفاء لازم نگرفته حتماً از ميان مردم باشد بلكه خداوند او را اوّلين خليفه در روى زمين قرار داد و اولين بار در توبه را بر روى او گشود و اولين بار باو شريعت و دين ارسال فرمود [طه:123] و كلمه «عَلَى العالَمينَ» مؤيد اين معنى است كه يا «عَلى» آمده نه با (من). ولى آياتى كه در زمينه گفتار خدا با آدم نازل شده از قبيل «فَاِمايَأتِينَّكُمْ مِنّى هُدىً...» كه گذشت همچنين آيه [بقره:37-39] و آيه [طه:122] و هكذا «اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نوحاً» همه حكايت از نبوّت او دارند و در اين زمينه اخبار بيشتر نيز وارد شده است مگر آنكه آيات را به واقعيّت انسان و ارتباط او با شيطان و نفس و غيره حمل كنيم كه در صورت سئوال جواب و خطاب عقاب ذكر شده است در (شيطان) راجع باين مطلب بحث شده است و نيز بگوئيم: مراد از آدم در «اِصطَفى آدم» آدم اوّلى نيست بلكه پيامبرى بوده كه آدم نام داشته و پيش از نوح مىزيسته است و اللّه العالم. آيه [شورى:13] روشن مىكند كه شريعت آدم بسيار ساده بوده بطوريكه اولين شريعت شريعت نوح شمرده شده و گرنه مىبايست شريعت او، اول شمرده شود. انسان كنونى از كى پيدا شده؟ تاريخ يهود مدّعى است كه عمر نسل بشر فعلى در حدود هفت هزار سال است و بيشتر از آن نيست. مىتوان تا حدّى اين مطلب را با اعتبار عقلى مطابق دانست در صورتى كه نسل فعلى به يك زن و مرد منتهى شود. اگر زن و مردى رادر نظر بگيريم و تولد و تناسل آن دو را در يك قرن حساب كنيم و آنگاه كسانى را كه در يك قرن در اثر مرگ طبيعى و حوادث و جنگها و غيره از بين رفتهاند از تعداد فوق كسر كنيم و حساب قرنها را پيش ببريم خواهيم ديد در عرض هفتاد قرن در حدود دو ميليارد و نيم يا 3 ميليارد بيشتر نخواهد بود و آمار جهانى جمعيت فعلى كره زمين را در حدود 3 ميليارد معين مىكند. يكى از دانشمندان غربى در كتابى بنام (تقدم و فقر) در ردّ نظريه مالتوس كشيش انگليسى كه عقيده داشت بشر در روى زمين در هر 25 سال دو برابر مىشود مىگويد: خانواده كنفوسيوس معروف در چين باقى است و با احترام خاص زندگى مىكنند و وسائل زندگيشان از هر جهت فراهم است ولى با گذشت دو هزار و چهارصد سال شماره افراد آن خاندان از از بيست و دو هزار تن تجاوز نكرده است. ژولين هكسلى دانشمند زيست شناس انگليسى جمعيّت روى زمين را در هشت هزار سال قبل ده ميليون تخمين مىزند و ارقام مذكوره در ذيل را بدست ميدهد: جمعيت زمين در 5000 سال قبل از ميلاد 20 ميليون نفر. در 400 ميلادى 200 ميليون نفر. در 1650 ميلادى 540 ميليون نفر. در 950 ميلادى 2200 ميليون نفر. هكسلى روزگارى كه مدير كل يونسكو بود به ايران سفر كرده است و اين آمار را در مجله جهان زير عنوان جمعيّت و سرنوشت بشر در 1950 ميلادى ماه ژانويه منتشر كرده است. در الميزان ج 4 ص 148 در زمينه فوق محاسبهاى نقل و تأييد شده است. آنگاه در جواب اين سئوال كه: دانشمندان علم طبقات الارض ميگويند: عمر بشر كنونى زايد بر ميليونها سال است و بعضى از فسيلهاى انسان يافته شده كه زمان آنرا پانصد هزار سال پيش گفتهاند، فرموده: اين را گفتهاند اما دليل قانع كننده براى اتصال اين نسل با عقاب گذشته ندارد جايز است بگوئيم. آن نوعها در زمين پيدا و منقرض شدهاند تا نوبت به نسل آخر كه ما باشيم رسيده است (يعنى فسيلها مال انواع ديگر انسانهاست نه نسل ما). نگارنده گويد: اين نظر كه فرمودهاند بعيد نيست كه در روايت مؤيّد و بلكه دليل بر آن مىتوان يافت صدوق «عليه الرحمه» در كتاب توحيد باب 38 ضمن خبر دوّم از امام باقر «عليه السلام» نقل كرد كه فرمود،«... بلى واللّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللّهُ اَلْفَ اَلْفَ عالم و اَلْفَ اَلْفَ آدَمٍ اَنْتَ فى آخَرِ تِلْكَ العوالِمِ و اولئِكَ الآدميين». اين روايت در خصال نيز نقل شده و آن آخرين حديث از آن كتاب است. نظير اين روايت در بحار و غيره نيز بافته است. و هزار هزار در حديث ظاهراً براى بيان كثرت است نه تعيين عدد واقعى لذا هيچ مانعى ندارد كه بگوييم اين فسيلها با اين زمانهاى طولانى كه معيّن مىكنند از نسلهاى قبلى است نه انسان كنونى. آخرين پديده روى زمين پيدا شدن و بوجود آمدن موجودات روى زمين واقعاً اعجاب آور و يكپارچه معجزه است و آنچه در اين زمينه تصور و خيال كردهاند كاملا بى اساس است پيش بردن تاريخ پيدايش و جلو كشيدن جابجا شدن تدريجى، مشكل را حل نمىكند در پيدايش اين همه موجودات عجيب و غريب و منظّم و ايجاد اين موتزنه حيرتانگيز جز با اراده خالق توانا عزّاسمه محال و خارج از امكان است. آخرين پديده قدرت لا يزال نسل كنونى بشر است. [انسان:1] درباره پيدايش انسان گفتهاند. اگر تمام دوره عمر زمين يكسال فرض كنيم هشت ماه از عمر زمين بدون اينكه موجود زندهاى بر آن باشد گذشته است. در ماه نهم و دهم نخستين موجودات جاندار بوجود آمدهاند. در هفته دوم ماه آخر سال پستانداران نمودار شدند در ساعت سى و يكم ماه يعنى در ربه آخر سال انسان پا به عرصه حيات گذاشته است دوره اخير سال است. در اين باره به «ارض» بند 2 كه درباره خلقت زمين و تقسيم دورانهاى ششگانه بحث شده رجوع شود. ماجراى شجره منهيه ماجراى درخت نهى شده و وسوسه شيطان و خوردن آدم و زوجهاش از آن و رانده شدن از جنّت در سوره بقره، اعراف، طه و غيره نقل شده و در شيطان مطلبى در بيان آن گفته شده است. اين است آنچه ذيل كلمه آدم بنظر ما آمده، علم واقعى پيش خداوند است. پاورقی: 1) به «آزر» رجوع شود. آيا آزر پدر اصلى آن حضرت بود، آيا استغفار آن حضرت براى او چه صورت داشت؟ توضيح داده شده است. | |||
[[رده:كلمات قرآن]] | [[رده:كلمات قرآن]] |
نسخهٔ ۲۰ تیر ۱۳۹۳، ساعت ۱۴:۴۱
ریشه کلمه
- آدم (۲۵ بار)
قاموس قرآن
كلمهاى است غير عربى (دخيل) اين كلمه 25 بار در قرآن بكار رفته ،17 دفعه (آدم) و 8 دفعه (بنى آدم) اكثريت نزديك به تمام اهل لغت و تفسير آنرا عَلَم شخص گرفته و نام يك فرد گفتهاند بعضى هم آنرا مثل انسان و بشر نوع دانستهاند. ما ذيل اين نفس اين لفظ مطالب متوعى خواهيم گفت كه نوعاً احتمالات و نظرات است و علم واقعى را محوّل بخدا و رسول و ائمه «عليه السلام» مىداريم. عَلَم شخص يا عَلَم نوع؟ گفتيم كه اكثريت نزديك به تمام اهل لغت و تفسير كلمه آدم را علم شخص دانسته و آنرا فقط يك نفر مىدانند و بعضى آنرا مثل انسان و بشر عَلَم نوع مىدانند. 1 - به بينيم آيا قول دوّم را مىشود از قرآن استفاده كرد؟ [بقره:30-33]. در اين آيات صحبت از خلافت بشر است. روشن است كه منظور خلافت يك فرد نيست و گرنه «يُفسد فيها وَ يَسْفِكُ» و تصديق آن از جانب خدا درست نبود از يك نفر ديگر نبوده باشد سفك دماء و فساد متصوّر نيست. آيا مراد از اين خليفة اللّه است يعنى بشر جانشين خدااست؟ يا خلافت از اقوام پيشين؟ در صورت اخير لازم مىآيد كه پيش از نسل بشر:نسل ديگرى در روى زمين بوده باشد. رجوع شود به (خلف) اگر بگوييم: ضمير «عَرَضَهُمْ» به آدم راجع است و مراد از «هولاءِ» نيز آدم مىباشد در اين صورت آدم علم نوع است يا لااقل از آن نوع مراد است يعنى: خدا نامها را به آدم آموخت آنگاه آدمها را بملائكه نشان داد و فرمود: از نامهاى اينان بمن خبر دهيد. (كارهائى كه اينها مىكنند بكنيد) ولى آنانكه آدم را علم شخص گرفتهاند گويند: ضمير «عرضهم و هولاء» راجع به مُسِّميات است يعنى نامها را به آدم تعليم كرد آنگاه ناميده گان را به ملائكه نشان داد و فرمود از نامهاى اينان خبر دهيد. مراد از تعليم اسماء چنان كه در «سمو» گفتهايم ظاهراً استعداد و قابليت انسان است براى كارهائى كه از ملائكه ساخته نيست و اظهار عجز ملائكه هم از اين جهت بود كه گفتند «لا عِلْمَ لَنا الّا ما علَّمْتَنا» و گرنه مىگفتند خدايا آنچه در پنهانى به آدم آموختهاى بما هم بياموز تا خبر دهيم ولى ملائكه ديدند: آنها طورى آفريده شدهاند كه كار آدميان آز آنها ميسّر نيست و اين امر سبب خضوع و سجده آنان گرديد و به لياقت آدم در خلافت اعتراف كردند. اگر بگوئيم: ضمير (اسمائهم) در هر دو جا بملائكه راجع است مراد آن مىشود كه آدم نامهاى ملائكه را بخودشان خبر داد. قهراً در اين صورت منظور همان «نُسْبِحُ بِحَمْدِكَ وَ نَقْدِسُ لَكَ» است كه آدم كلمات را گفت ملائكه ديدند اين موجود ارضى هم بآنچه آنها ميگويند قادر است و هم باسماء ديگر. از جمله «و نَحْنُ نُسْبِحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» بدست مىآيد كه ملائكه مىگفتند از خليفه تسبيح و تقديس است ما آنها را انجام مىدهيم. و يا مقصودشان از آن اطاعت بود يعنى ما پيوسته در طاعت و فرمان تو هستيم. ولى اگر ضمير (اسمائهم) راجع به مسميّات فئق باشد مراد آنست كه آدم به ملائكه اسماء آنها را خبر داد (ظاهراً استعداد خويش را اظهار كرد تا ملائكه تسليم شدند). 2 - [اعراف:11]، در اين آيه اول خلقت و تصوير آنهم اضافه به «كم» ذكر شده سپس موضوع سجده به ميان آمده در اين صورت لفظ آدم يا لااقل فرزندانش نيز در خلقت او در نظرند و گرنه اضافه بضمير «كُم» معنى نداشت. آيا اولاد آدم همه بصورت مصوّر در وجود وى حاضر بودند؟!! ولى ظاهر آيات كثيرة دلالت بعلم شخص دارند و اينكه آدمى كه قرآن از آن ياد مىكند يك فرد بيشتر نبوده است. از جمله قصّه زوج اوست كه [بقره:35]، [اعراف:19] و ساير آيات، اگر مراد آدم نوعى بود احتياج بذكر زوج نبود كه آدم نوعى به مرد و زن شامل است. ديگر ضمائر تثنيه است درباره وى و زوجش مثل [بقره:35-36] نظير اين الفاط در قران كريم بسيار است ايضاً ظهور (بنى آدم) در آيه [اعراف:27]. اين كلمه در قرآن 7 بار تكرار شده است. ايضاً لفظ «ابويكم» بصورت تثنيه دال بر دو فرد است. ولى در سوره طه ضميرها هم مفرد آمده و هم تثنيه مثل [طه:117-121] گفتهاند: زوجه تابع مرد است لذا ضمير مفرد آمده وگرنه در «فتشقى» مثلاً هر دو تيره بخت شدند ولى نبايد مطلب به اين سادگى باشد. با همه اينها قرآن، در عَلَم شخص بودن آدم، طورى صريح نيست كه قابل تأويل نباشد واللّه العالم. كيفيت خلقت در اينكه انسان اولّى از خاك آفريده شده شكّى نيست. و اين هم يقين است كه پس از خلقت اوّلى ازدياد نسل وى بوسيله زناشوئى شده است. [سجده:7-9] مراد از تسويه و نفخ روح ظاهراً همان است كه در رحم مادر انجام مىشود. ايضاً [صافات:11]، [ص:71]، [اسراء:61]. اين آيات مطابق آياتى است كه در آنها صلصال ذكر شده كه صلصال بمعنى گل خشكيده طين هم گفته مىشود،آن آيات بقرار ذيلاند [حجر:26-29] نظير اين آيات است آيه [ص:72]، همچنين آياتى كه مىگويند: بشر از تراب آفريده شده مثل [حج:5] ايضاً 37 كهف، 20روم،11 فاطر،67 غافر و در بعضى از آنهاست،«خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةِ». كه اشاره بخلقت مرحله اول و دوم مىباشد. اكنون مىرسيم باينكه كيفيت خلقت چگونه بوده است؟ آيا مثل مار شدن عصاى موسى بوده يعنى خداوند جسدى از گل آفريده و پس از خشكيدن آنرا دفعه مبدّل به يك بشر كرده است چنانكه عصاى موسى را به مار و اژدها مبدّل كرد يا طور ديگر بوده است؟ سه وجه در اينجا متصور است: اول اينكه مثل عصاى موسى جسد گلى آدم يا اراده خداوندى مبدّل به انسان شده است اين مطلب را مىشود از آيه [آل عمران:59] بدست آورد. جمله (خلقه من تراب) مفيد خلقت جسد اوست و جمله «ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ» مىفهماند كه خدا اراده فرمود و همان جسد بانسان مبدّل شد گرچه بغير اين هم مىشود حمل مطلب صريح و غير قابل تأويل است در آن فرموده:«ثُمَّ جَمَعَ اللّهُ سبحانه من حَزْن الارضِ وَ سَهْلِها وَعذْبها و سَبَخِها تُرْبَةَ سَنَّها بالماءِ حَتّى خَلَصَتْ ولاطَها بالبَّلةِ حَتّى لَزَبَتْ فَجَبَلَ مِنْها صُورَةً ذاتَ اَحْناءِ و وُصولٍ وأَعْضاءِ و فُصوُلٍ اَجْمَدَها حَتّى اسْتَمْسَكَتْ وَاَصْلَدَها حَتّى صَلْصَلَتِ لِوَقْتٍ مَعْدودِ وَاَمَدٍ مَعْلومٍ. ثُمَّ نَفَخَ فيها مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتِ اِنساناً ذا اَذْهانٍ يُجيلُها وَ فِكَرِ يَتَصَرَّفُ بِها» اين كلمات صريح است كه ابتدا جسد گلى تشكيل يافته سپس در آن روح دميده شده و بانسان كامل مبدّل گشته است. على هذا مراد از صلصال در آيات 26 و 28 سوره حجر همان جسد گلى است كه از لَجَن بد بو و متغيّر تشكيل يافته و مراد از «سَوَّيْتُهُ» در آيه 29 سوره فوق و در آيه 72 سوره ص، خلقت جسد و مراد از «نفخت فيه من روحى» دميدن روح و مبدّل شدن به انسان است واللّه العالم. دوم اينكه نطفه بشر و سلّول اولى در ميان لجنهاى سياه بد بو متكّون شده و چون در گذشته حرارت زمين بيش از امروز بوده لجنها مثل رحم مادر حرارت ثابت داشتهاند در نتيجه سلّول شروع به رشد كرده و بتدريج مبدّل به جنين شده و هكذا اين مطلب چندان بعيد نيست زيرا در قيامت نيز حرارت زمين تغيير يافته و خواهد توانست با اراده پروردگار همچون رحم مادر سلّولهاى خشكيده اموات را تغذيه و رشد دهد ولى فعلا آن قابليت را ندارد. و اين نظير رشد نطفه مريم با اذن خدا در رحم اوست. رفيق دانشمندم آقاى محمد امين سلدوزى احتمال داده كه: خداوند نطفه انسان را در هوا آفريده و آن بميان لِجَنهاى كرانه دريا ريخته و شروع برشد كرده است چنانكه در حال حاضر تخم كرمها در هوااند و بر روى پنيرها و گوشتها و غيره باريده و مبدّل بكرمها ميشوند و تخم قورباغه مىشوند. در رساله (معاد از نظر قرآن و علم) از بحار و تفسير برهان ذيل آيه 36 سوره (يس) از امام صادق «عليه السلام» نقل كردهايم كه فرمودهاند: نطفه از آسمان به زمين مىآيد و بر روى علف و ميوه و درخت مىنشيند مردم و چهار پايان از آن ميخورند و در وجود آنها گردش ميكند. بنابراين «مِن» «مِن صَلصالِ» بمعنى بعضيّت است نه بيان. يعنى بشر را از بعض صلصال كه قسمت زيرين و نرم آن باشد آفريديم. آنانكه لجنهاى كرانه دريا را ديدهاند مىدانند كه روى لجنها خشكيده و شيار شيار مىشوند ولى زير آنها نرم و نطفه در آن قابل رشد است. در آياتى نظير آيه [نحل:4] نيز «مِن» براى بعضيت است كه نطفه بمعنى آب كم است و سلولى كه جنين از آن تشكيل مىشود. بعض نطفه مىباشد. على عذا مراد از [سجده:7-9] ذكر شده پيداست كه اين تسويه و نفخ در رحم مادر است ولى جمله «فَقَعُوالَهُ ساجِدينَ» در ما بعد «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحى» مانع از اين تطبيق است كه از پس اين نفخ و تسويه سجود ذكر شده به خلاف آيه فوق كه بعدش «جعل لكم السمع...» آمده است و حكايت از تحولات رحم مادر دارد. سوم: اينكه موجودات ساده و زنده در اثر اراده خداوند بتدريج و با مرور زمان بانسان اولى مبدل شده باشند اين فرضيه فعلا بسيار ضعيف شده و موقعيّت خويش را از دست داده است بلكه مىشد يقين كرد كه خداوند انواع را مستقل آفريده است ولى اگر روزى علمى شود و يقين گردد، آيات قرآن به آن قابل تأويل خواهد بود. به نظر نگارنده: وجه اول با ظاهر قرآن از وجوه ديگر بهتر مىسازد. يك آدم يا چند آدم؟ ظهور آيات در آن است كه ابتدا يك انسان با زنش آفريده شده و تكثير از آن دو شروع گرديده است [حجرات:13 ] لفظ «ناس» و «كم» نشان مىدهد كه خطاب به همه بشر است و ظهور ذَكَر وانثى در پدر و مادر اوليّه است. ايضاً آيه [نساء:1]، [انعام:98]. [زمر:6]. على هذا بايد به چند سئوال پاسخ گفت: 1- در اين صورت ازدواج فرزندان آن دو نفر چگونه بوده آيا خواهر را به برادر دادهاند؟! 2- بشر چطور در همه قارهها پيدا شده با آنكه فقط در يك قاره بوجود آمده است؟! 3- اين همه اختلاف از حيث اشكال و قيافه و رنگ و قامتها چگونه بوجود آمده است؟ 1- در زمينه سئوال اول بايد گفت: هيچ مانعى نيست كه در ازدواج اوليه برادر خواهر خويش را تزويج كند، ضرورت آنرا اقتضا مىكرد و چارهاى جز آن نبود بعدها كه جمعيت زياد شدند روى مصالحى تحريم گرديد و ظهور: «بَثَّ مِنْهُما رِجالا كَثيراًوَ نِساءً...» آنست كه در بثّ و انشار نسل انسان جز آن دو نفر موجود سوّمى دخيل نبوده است و در روايت احتجاج از امام سجاد «عليه السلام» منقول است كه: ابتدا جايز بوده سپس تحريم شد. در الميزان پس از اختيار نظريه فوق فرموده: امّا حكم به حرمت آن در اسلام و ساير شريعتها چنانچه حكايت شده، حكم تشريعى و تابع مصالح و مفاسد است، حكم تكوينى نيست كه قابل تغيير نباشد وقت آن در دست خداست و او فاعل ما يشاء و حاكم ما يريد است جايز است كه روزى براى داعى ضرورت مباح و سپس براى بر طرف شدن ضرورت مباح و سپس براى برطرف شدن ضرورت و اينكه موجب انتشار فحش است تحريم كند. و اينكه گفتهاند آن بر خلاف فطرت است درست نيست كه فطرت آنرا از لحاظ تنفّر نفى نمىكند بلكه از اين جهت كه موجب شيوع فحشاء و بظلان غريزه عفت است. اما در روزى كه جز برادر و خواهر كسى نبود و خدا كثرت نسل را اراده فرموده بود عنوان تنفّر آنرا نفى نمىكند رسمى بودن آن در ميان مجوس است بنا بر نقل تاريخ ايضاً قانونى بودن آن در روسيه است چنانچه حكايت مىكنند و نيز شيوع آن بطرز زنا در ملل اروپاست، كه از عادات امروز در ملل اروپا و آمريكا آنست: دختران پيش از ازدواج بكارت خويش را از بين مىبرند، آمار نشان مىدهد كه بعضى از آنها را پدران و برادران ازاله بكارت مىكنند (الميزان باختصار) 2- در زمينه سئوال دوّم بايد دانست قارّههاى فعلى در اصل يك قارّه بيش نبوده در اثر مرور زمان و تحوّلات زمين و پيش و پس رفتن آبهااز هم جدا شده و چند قسمت گرديدهاند، تاريخ نقل مىكند: پادشاهان گذشته ايران از قصر شوش سوار كشتى ميشدند ولى فعلا خليج فارس از شوش بسيار دور شده است، و نيز مسلّم است كه جزاير بريتانيا از اروپا منفصل شده و درياى مانش بوجود آمده است و همچنين جزاير ژاپن از قسمت شرقى آسيا جدا شدهاند. على هذا مانعى ندارد كه بگوئيم: بشر در يك محل بوجود آمده سپس در اثر انفصال قارهها از هم جدا شدهاند. 3 - درباره سئوال سوّم مىگوئيم دانشمندان در برگرداندن نژادها به اصل واحد زحمت بسيار كشيدهاند و شايد بتوانند در اين زمينه توفيق بيشتر حاصل كرده و اين معما را حل كنند. با همه اينها قرآن مجيد درباره اينكه همه از آدم و زوجه او بوجود آمدهاند صراحت غير قابل تأويل ندارد و در آيه [نساء:1]، نمىشود بطور قطع گفت مراد آدم و يك فرد است درباره «نفس» بسيار چيزها مىشود گفت گر چه ظهورش در يك فرد است: زيرا ممكن است: مراد جنس باشد هكذا «نزفْسٍ واحِدَةٍ» در آيه 98 سوره انعام و 6 سوره زمر كه در اول اين فصل نقل شده. ايضاً در آيه [حجرات:13] شايد ذكر و انثاى مجهول مراد باشد كه حتى بسلّول نر و ماده شامل است. در روضه كافى باب (حديث يأجوج و مأجوج) حديث 274 از اميرالمؤمنين «عليه السلام» نقل شده (... بنى آدم 70 جنس اند، مردم همه اولاد آدماند مگر يأجوج و مأجوج) مراد از يأجوج و مأجوج در قرآن مجيد به احتمال قوى مردم چين و مغولاناند. وانگهى در كنگوى آفريقا قبائلى 0پيكمه) در جنگل زندگى مىكنند، قدّ آنها 67 سانت تجاوز نمىكند و بلندى قامت تيكى تيكىهاى آفريقا را 130 سانت نوشتهاند و در همسايگى آنها قبيله مانگ بيو زندگى مىكنند كه قدّ آنها خيلى بلند و تفاوتشان با تيكى تيكىها مانند تفاوت روز و شب است. از طرف ديگر: بلند قدّترين مردم روى زمين در سودان در امتداد رود نيل قبيله (دنيكا) است كه حدّاقّل قدّشان دو متر است. قبيله (واتوسى) در بخش خاورى جنگل ايتورى در كنگواند كه طول قامتشان از دو متر بالاتر است. بسيار مشكل است بتوان اين مردم را با اين اختلاف (با آنكه در يك قاره و يك محيطاند) بيك تبار و يك اصل برگرداند. (واللّه العالم) گفتهاند: عمده الوان انسانها چهر رنگ است: سفيد پوستان مانند مردم نقاط معتدله از آسيا و اروپا. سياه پوستان مانند مردم جنوب آفريقا. زرد پوستان چون اهل چين و ژاپن. سرخ پوستان مثل بومىهاى آمريكا. بايد مردم هر رنگ باصلى غير از مردم رنگ ديگر منتهى شوند چون اختلاف رنگ دليل اختلاف مادّه خونهاست على هذا اصل بشر لابد بايد به چهار جفت زن و مرد برسد. و اگر تعدّد اصل بشر ثابت شود احتياجى به ازدواج برادران و خواهران نخواهد بود. آيا آدم پيغمبر بود؟ [بقره:213]. ظهور اين آيه در آن است كه ابتدا در ميان مردم پيغمبرى وجود نداشته است زيرا لفظ فاء در «فبعث اللّه النبيّين» دلالت بر بعديّت دارد يعنى مردم يك امّت بودند و پيامبرانى در ميان آنها نبود سپس چون داراى رشد شدند و اختلاف كردند خداوند براى رفع اختلاف زندگى و ايجاد نظم پيامبران و كتابها فرستاد. على هذا مراد از امّت واحده آنست كه مردم در فطرت اوليّه و كم رشد بودند مثل دنياى اطفال كه با فكر سازج خود زندگى مىكنند و بقانون احتياج ندارند و از سر در نمىآورند، (و امّت واحده در عدم اختلافاند)، ولى بعدها كه عقول پيش رفت، اختلاف پيدا شده و بعثت پيامبران را ايجاب كرده بدين تقدير مىشود گفت كه آدم ابوالبشر پيغمبر نبوده است و مردم اوليه احتياج به پيامبر نداشتهاند كه در مراحل بسيار ساده زندگى مىكردهاند. جمهور مفسّران چنانكه در (المنار) است لفظ امّه را در آيه ملت و دين گفتهاند. ولى اين بسيار بعيد است بلكه ظاهراً ملّت واحده در سطح پائين و فطرت اوّلى و عدم اختلاف و نظير آن مراد است. بعضى گفتهاند: «كان» در اين آيه و آيه [يونس:19] بمعنى ماضى نيست بلكه بمعنى ثبوت (هست) مىباشد يعنى مردم يك امّت بيش نيستند ولى اختلاف كردند. در آيه ما نحن فيه معنى چنين ميشود: مردم يك امت اند پس خداوند براى رفع اختلاف و ايجاد نظم پيامبران را برانگيخت تا يگانگى و وحدت آنها حفظ شود. ولى بنظر من در آيه ما نحن فيه «كان» دلالت بماضى و گذشته دارد و از حال بشر اوّلى حكايت مىكند. در مجمع از امام باقر «عليه السلام» نقل فرموده: «قالَ كانُوا قَبْلَ نوحٍ اُمَّةً واحِدَةً عَلى فَطْرَةِ اللّهِ لا مُهْتَدينَ وَ لا ضُلالاً فَبَعَثَاللّهُ النَّبيّينَ» از اين روايت نيز مىشود عدم نبوّت آدم اوّلى را بدست آورد. در نهج البلاغه خطبه اول فرموده «وَاصْطَفى سُبْحانَهُ مِنْ ولدهِ اَنْبِياءَ...» مىشود گفت: خودش پيغمبر نبود و پيامبران از فرزندانش مبعوث شدند. ولى كلام امام «عليه السلام» از اين هم آبى نيست كه خودش پيغمبر بود انبيائى هم از فرزندانش مبعوث گرديدند گر چه ظهور اوّلى قوى است. بعضىها از آيه [آل عمران:33] استفاده كرده و گفتهاند انسان بر آدم سبقت دارد و آدم فرد بخصوصى است و ابوالبشر نيست و ازميان انسانها مبعوث شده زيرا خداوند براى بعثت آدم و نوح يك «اصطفى» فرموده چنانچه نوح از ميان مردمان برخاسته آدم هم از ميان جمعيّتى مبعوث شده است. نتيجه اين مىشود كه او اوّلين پيغمبر است ولى اوّلين بشر نيست و از اين مىشود بدست آورد كه بشر اوّيه پيغمبر نبوده و پيامبران بعداً مبعوث شدهاند. اينكه گفتهاند: آدم ابوالبشر نيست ظاهراً مخالف آيه: [آل عمران:59] است كه آدم را بشر معرّفى مىكند. از طرف ديگر: اصطفاء لازم نگرفته حتماً از ميان مردم باشد بلكه خداوند او را اوّلين خليفه در روى زمين قرار داد و اولين بار در توبه را بر روى او گشود و اولين بار باو شريعت و دين ارسال فرمود [طه:123] و كلمه «عَلَى العالَمينَ» مؤيد اين معنى است كه يا «عَلى» آمده نه با (من). ولى آياتى كه در زمينه گفتار خدا با آدم نازل شده از قبيل «فَاِمايَأتِينَّكُمْ مِنّى هُدىً...» كه گذشت همچنين آيه [بقره:37-39] و آيه [طه:122] و هكذا «اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نوحاً» همه حكايت از نبوّت او دارند و در اين زمينه اخبار بيشتر نيز وارد شده است مگر آنكه آيات را به واقعيّت انسان و ارتباط او با شيطان و نفس و غيره حمل كنيم كه در صورت سئوال جواب و خطاب عقاب ذكر شده است در (شيطان) راجع باين مطلب بحث شده است و نيز بگوئيم: مراد از آدم در «اِصطَفى آدم» آدم اوّلى نيست بلكه پيامبرى بوده كه آدم نام داشته و پيش از نوح مىزيسته است و اللّه العالم. آيه [شورى:13] روشن مىكند كه شريعت آدم بسيار ساده بوده بطوريكه اولين شريعت شريعت نوح شمرده شده و گرنه مىبايست شريعت او، اول شمرده شود. انسان كنونى از كى پيدا شده؟ تاريخ يهود مدّعى است كه عمر نسل بشر فعلى در حدود هفت هزار سال است و بيشتر از آن نيست. مىتوان تا حدّى اين مطلب را با اعتبار عقلى مطابق دانست در صورتى كه نسل فعلى به يك زن و مرد منتهى شود. اگر زن و مردى رادر نظر بگيريم و تولد و تناسل آن دو را در يك قرن حساب كنيم و آنگاه كسانى را كه در يك قرن در اثر مرگ طبيعى و حوادث و جنگها و غيره از بين رفتهاند از تعداد فوق كسر كنيم و حساب قرنها را پيش ببريم خواهيم ديد در عرض هفتاد قرن در حدود دو ميليارد و نيم يا 3 ميليارد بيشتر نخواهد بود و آمار جهانى جمعيت فعلى كره زمين را در حدود 3 ميليارد معين مىكند. يكى از دانشمندان غربى در كتابى بنام (تقدم و فقر) در ردّ نظريه مالتوس كشيش انگليسى كه عقيده داشت بشر در روى زمين در هر 25 سال دو برابر مىشود مىگويد: خانواده كنفوسيوس معروف در چين باقى است و با احترام خاص زندگى مىكنند و وسائل زندگيشان از هر جهت فراهم است ولى با گذشت دو هزار و چهارصد سال شماره افراد آن خاندان از از بيست و دو هزار تن تجاوز نكرده است. ژولين هكسلى دانشمند زيست شناس انگليسى جمعيّت روى زمين را در هشت هزار سال قبل ده ميليون تخمين مىزند و ارقام مذكوره در ذيل را بدست ميدهد: جمعيت زمين در 5000 سال قبل از ميلاد 20 ميليون نفر. در 400 ميلادى 200 ميليون نفر. در 1650 ميلادى 540 ميليون نفر. در 950 ميلادى 2200 ميليون نفر. هكسلى روزگارى كه مدير كل يونسكو بود به ايران سفر كرده است و اين آمار را در مجله جهان زير عنوان جمعيّت و سرنوشت بشر در 1950 ميلادى ماه ژانويه منتشر كرده است. در الميزان ج 4 ص 148 در زمينه فوق محاسبهاى نقل و تأييد شده است. آنگاه در جواب اين سئوال كه: دانشمندان علم طبقات الارض ميگويند: عمر بشر كنونى زايد بر ميليونها سال است و بعضى از فسيلهاى انسان يافته شده كه زمان آنرا پانصد هزار سال پيش گفتهاند، فرموده: اين را گفتهاند اما دليل قانع كننده براى اتصال اين نسل با عقاب گذشته ندارد جايز است بگوئيم. آن نوعها در زمين پيدا و منقرض شدهاند تا نوبت به نسل آخر كه ما باشيم رسيده است (يعنى فسيلها مال انواع ديگر انسانهاست نه نسل ما). نگارنده گويد: اين نظر كه فرمودهاند بعيد نيست كه در روايت مؤيّد و بلكه دليل بر آن مىتوان يافت صدوق «عليه الرحمه» در كتاب توحيد باب 38 ضمن خبر دوّم از امام باقر «عليه السلام» نقل كرد كه فرمود،«... بلى واللّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللّهُ اَلْفَ اَلْفَ عالم و اَلْفَ اَلْفَ آدَمٍ اَنْتَ فى آخَرِ تِلْكَ العوالِمِ و اولئِكَ الآدميين». اين روايت در خصال نيز نقل شده و آن آخرين حديث از آن كتاب است. نظير اين روايت در بحار و غيره نيز بافته است. و هزار هزار در حديث ظاهراً براى بيان كثرت است نه تعيين عدد واقعى لذا هيچ مانعى ندارد كه بگوييم اين فسيلها با اين زمانهاى طولانى كه معيّن مىكنند از نسلهاى قبلى است نه انسان كنونى. آخرين پديده روى زمين پيدا شدن و بوجود آمدن موجودات روى زمين واقعاً اعجاب آور و يكپارچه معجزه است و آنچه در اين زمينه تصور و خيال كردهاند كاملا بى اساس است پيش بردن تاريخ پيدايش و جلو كشيدن جابجا شدن تدريجى، مشكل را حل نمىكند در پيدايش اين همه موجودات عجيب و غريب و منظّم و ايجاد اين موتزنه حيرتانگيز جز با اراده خالق توانا عزّاسمه محال و خارج از امكان است. آخرين پديده قدرت لا يزال نسل كنونى بشر است. [انسان:1] درباره پيدايش انسان گفتهاند. اگر تمام دوره عمر زمين يكسال فرض كنيم هشت ماه از عمر زمين بدون اينكه موجود زندهاى بر آن باشد گذشته است. در ماه نهم و دهم نخستين موجودات جاندار بوجود آمدهاند. در هفته دوم ماه آخر سال پستانداران نمودار شدند در ساعت سى و يكم ماه يعنى در ربه آخر سال انسان پا به عرصه حيات گذاشته است دوره اخير سال است. در اين باره به «ارض» بند 2 كه درباره خلقت زمين و تقسيم دورانهاى ششگانه بحث شده رجوع شود. ماجراى شجره منهيه ماجراى درخت نهى شده و وسوسه شيطان و خوردن آدم و زوجهاش از آن و رانده شدن از جنّت در سوره بقره، اعراف، طه و غيره نقل شده و در شيطان مطلبى در بيان آن گفته شده است. اين است آنچه ذيل كلمه آدم بنظر ما آمده، علم واقعى پيش خداوند است. پاورقی: 1) به «آزر» رجوع شود. آيا آزر پدر اصلى آن حضرت بود، آيا استغفار آن حضرت براى او چه صورت داشت؟ توضيح داده شده است.