۱۶٬۹۰۷
ویرایش
خط ۱۰۸: | خط ۱۰۸: | ||
==بحث روايتى (رواياتى درباره داستان قارون و آيات مربوط به آن ) == | ==بحث روايتى (رواياتى درباره داستان قارون و آيات مربوط به آن ) == | ||
در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه در كتاب مصنف و ابن منذر، ابن ابى حاتم ، حاكم وى حديث راصحيح دانسته - و ابن مردويه ، از ابن عباس روايت آورده اند كه گفت : قارون مردى از قوم موسى (عليه السلام )، و پسر عموى آن جناب بود، و همواره در جستجوى علم بود، تا آنكه علم بسيارى جمع آورى نمود، و همچنان به كار خود ادامه داد تا روزى كه بر موسى (عليه السلام ) طغيان كرد، و به وى حسد ورزيد | در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه در كتاب مصنف و ابن منذر، ابن ابى حاتم ، حاكم وى حديث راصحيح دانسته - و ابن مردويه ، از ابن عباس روايت آورده اند كه گفت : قارون مردى از قوم موسى (عليه السلام )، و پسر عموى آن جناب بود، و همواره در جستجوى علم بود، تا آنكه علم بسيارى جمع آورى نمود، و همچنان به كار خود ادامه داد تا روزى كه بر موسى (عليه السلام ) طغيان كرد، و به وى حسد ورزيد | ||
موسى (عليه السلام ) به او فرمود: خداى تعالى به من دستور داده كه از بندگانش زكات بگيرم ، تو هم بايد زكات مالت را بدهى ، قارون از اطاعت اين دستور سرباز زد، و به مردم گفت : موسى (عليه السلام ) مى خواهد مال مردم را بخورد، اول دم از نماز زد، شما اطاعتش كرديد، و دستورهايى ديگر داد همه را اطاعت كرديد، آيا باز او را اطاعت مى كنيد و اموالتان را به او مى دهيد، مردم گفتند: نه ما نمى خواهيم به اين كار تن در دهيم ، ولى چه چاره اى داريم ؟ گفت : من نظرم اين است كه بفرستم به سراغ يكى از زنان فاحشه بنى اسرائيل ، و وقتى آمد او را تحريك كنيم ، و به سر وقت موسى بفرستيم كه او را متهم كند به اينكه خواسته اى با من زنا كنى | موسى (عليه السلام ) به او فرمود: خداى تعالى به من دستور داده كه از بندگانش زكات بگيرم ، تو هم بايد زكات مالت را بدهى ، | ||
قارون از اطاعت اين دستور سرباز زد، و به مردم گفت : موسى (عليه السلام ) مى خواهد مال مردم را بخورد، اول دم از نماز زد، شما اطاعتش كرديد، و دستورهايى ديگر داد همه را اطاعت كرديد، آيا باز او را اطاعت مى كنيد و اموالتان را به او مى دهيد، مردم گفتند: نه ما نمى خواهيم به اين كار تن در دهيم ، ولى چه چاره اى داريم ؟ گفت : من نظرم اين است كه بفرستم به سراغ يكى از زنان فاحشه بنى اسرائيل ، و وقتى آمد او را تحريك كنيم ، و به سر وقت موسى بفرستيم كه او را متهم كند به اينكه خواسته اى با من زنا كنى | |||
مردم اين نظريه را پسنديده ، شخصى نزد آن زن فاحشه فرستادند و بدو گفتند: اگر شهادت دهى كه موسى با تو زنا كرده است هر چه بخواهى به تو مى دهيم ، زن پذيرفت | مردم اين نظريه را پسنديده ، شخصى نزد آن زن فاحشه فرستادند و بدو گفتند: اگر شهادت دهى كه موسى با تو زنا كرده است هر چه بخواهى به تو مى دهيم ، زن پذيرفت | ||
قارون نزد موسى (عليه السلام ) آمد، و گفت : دستور بده بنى اسرائيل جمع شوند، و آنان را به آنچه خدايت فرموده آگاه كن ، موسى (عليه السلام ) قبول كرد، و بنى اسرائيل را جمع كرد، و به ايشان فرمود: شما را جمع كرده ام تا به اطلاعتان برسانم كه پروردگارم چه دستوراتى داده ، بنى اسرائيل گفتند: چه دستور داده ؟ فرمود: مرا دستور داده تا به شما بگويم تنها خدا را بپرستيد، و چيزى را شريك او مگيريد، و صله رحم كنيد، و چه و چه كنيد، تا آنكه فرمود: و اينكه اگر كسى زنا كرد در صورتى كه زن داشته باشد سنگسارش كنيد، گفتند: هر چند كه خودت باشى ؟ فرمود بله اگر خودم نيز زنا كنم بايد سنگسار شوم ، گفتند: خوب تو زنا كرده اى ، و بايد سنگسار شوى ، موسى (عليه السلام ) با تعجب پرسيد: من زنا كرده ام ؟ | |||
قارون نزد موسى (عليه السلام ) آمد، و گفت : دستور بده بنى اسرائيل جمع شوند، و آنان را به آنچه خدايت فرموده آگاه كن ، موسى (عليه السلام ) قبول كرد، و بنى اسرائيل را جمع كرد، و به ايشان فرمود: شما را جمع كرده ام تا به اطلاعتان برسانم كه پروردگارم چه دستوراتى داده ، بنى اسرائيل گفتند: چه دستور داده ؟ فرمود: مرا دستور داده تا به شما بگويم تنها خدا را بپرستيد، و چيزى را شريك او مگيريد، و صله رحم كنيد، و چه و چه كنيد، تا آنكه فرمود: و اينكه اگر كسى زنا كرد در صورتى كه زن داشته باشد سنگسارش كنيد، گفتند: هر چند كه خودت باشى ؟ | |||
فرمود بله اگر خودم نيز زنا كنم بايد سنگسار شوم ، گفتند: خوب تو زنا كرده اى ، و بايد سنگسار شوى ، موسى (عليه السلام ) با تعجب پرسيد: من زنا كرده ام ؟ | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۲۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۲۳ </center> | ||
اطرافيان قارون فرستادند نزد آن زن كه بيا و شهادت بده ، چون آمد، پرسيدند درباره موسى (عليه السلام ) چه شهادت مى دهى ؟ موسى (عليه السلام ) از او پرسيد تو را به خدا سوگند راست بگو، زن گفت : چون مرا به خدا سوگند مى دهى (راستش را مى گويم ) اين مردم مرا خواستند و مزدى برايم مقرر كردند تا در برابرش من تو را متهم به زناى با خود كنم ، و اينك شهادت مى دهم تو از اين تهمت برى هستى ، و نيز شهادت مى دهم بر اينكه تو رسول خدايى | اطرافيان قارون فرستادند نزد آن زن كه بيا و شهادت بده ، چون آمد، پرسيدند درباره موسى (عليه السلام ) چه شهادت مى دهى ؟ موسى (عليه السلام ) از او پرسيد تو را به خدا سوگند راست بگو، زن گفت : چون مرا به خدا سوگند مى دهى (راستش را مى گويم ) اين مردم مرا خواستند و مزدى برايم مقرر كردند تا در برابرش من تو را متهم به زناى با خود كنم ، و اينك شهادت مى دهم تو از اين تهمت برى هستى ، و نيز شهادت مى دهم بر اينكه تو رسول خدايى | ||
موسى با چشم گريان به سجده افتاد، خداى تعالى به وى وحى فرستاد كه چرا مى گريى ؟ با اينكه من زمين را مسخر تو كرده ام ، به زمين فرمان بده تا قارون را ببلعد، كه اگر فرمانش دهى اطاعتت مى كند | موسى با چشم گريان به سجده افتاد، خداى تعالى به وى وحى فرستاد كه چرا مى گريى ؟ با اينكه من زمين را مسخر تو كرده ام ، به زمين فرمان بده تا قارون را ببلعد، كه اگر فرمانش دهى اطاعتت مى كند | ||
موسى (عليه السلام ) سر از سجده برداشت ، و به زمين فرمود: قارون و اطرافيانش را بگير، زمين آنان را تا اعقاب پاهايشان در خود فرو برد، همينكه وضع را چنين ديدند، از در التماس فرياد زدند: اى موسى اى موسى ! موسى (عليه السلام ) مجددا فرمان داد بگير ايشان را، پس زمين آنان را تا گردنهايشان فرو برد، مجددا فريادشان به يا موسى يا موسى بلند شد، بار سوم موسى (عليه السلام ) فرمان داد كه بگير ايشان را، پس زمين همه شان را در خود فرو برد، و خداى تعالى به موسى وحى فرستاد كه : بندگان من هر چه تو را خواندند و تضرع كردند اجابت نكردى ، به عزتم سوگند اگر مرا مى خواندند اجابتشان مى كردم | موسى (عليه السلام ) سر از سجده برداشت ، و به زمين فرمود: قارون و اطرافيانش را بگير، زمين آنان را تا اعقاب پاهايشان در خود فرو برد، همينكه وضع را چنين ديدند، از در التماس فرياد زدند: اى موسى اى موسى ! موسى (عليه السلام ) مجددا فرمان داد بگير ايشان را، پس زمين آنان را تا گردنهايشان فرو برد، مجددا فريادشان به يا موسى يا موسى بلند شد، بار سوم موسى (عليه السلام ) فرمان داد كه بگير ايشان را، پس زمين همه شان را در خود فرو برد، و خداى تعالى به موسى وحى فرستاد كه : بندگان من هر چه تو را خواندند و تضرع كردند اجابت نكردى ، به عزتم سوگند اگر مرا مى خواندند اجابتشان مى كردم | ||
ابن عباس مى گويد: اين است معناى آيه شريفه كه مى فرمايد: ((فخسفنا به و بداره الارض (( كه زمين قارون و اتباعش را تا طبقه تحتانى خود فرو برد | ابن عباس مى گويد: اين است معناى آيه شريفه كه مى فرمايد: ((فخسفنا به و بداره الارض (( كه زمين قارون و اتباعش را تا طبقه تحتانى خود فرو برد | ||
مؤ لف : در كتاب مزبور از عبد الرزاق ، و ابن ابى حاتم ، از ابن نوفل هاشمى ، نيز همين قصه روايت شده ، چيزى كه هست در روايات مذكور آمده كه آن زن را در مجلس قارون آوردند، تا به عنوان شكايت از موسى آن تهمت را پيش قارون بزند، ولى وقتى حضور بهم رسانيد، نزد همه حضار شهادت داد به برائت موسى ، و اين خبر به گوش موسى رسيد، و نزد خدا از قارون و رفقايش شكوه كرد، خدا هم او را بر قارون مسلط كرد | مؤ لف : در كتاب مزبور از عبد الرزاق ، و ابن ابى حاتم ، از ابن نوفل هاشمى ، نيز همين قصه روايت شده ، چيزى كه هست در روايات مذكور آمده كه آن زن را در مجلس قارون آوردند، تا به عنوان شكايت از موسى آن تهمت را پيش قارون بزند، ولى وقتى حضور بهم رسانيد، نزد همه حضار شهادت داد به برائت موسى ، و اين خبر به گوش موسى رسيد، و نزد خدا از قارون و رفقايش شكوه كرد، خدا هم او را بر قارون مسلط كرد | ||
مرحوم قمى در تفسير خود در اين داستان گفته : موسى (عليه السلام ) خودش نزد قارون آمد، و حكم زكات را به وى ابلاغ نمود، قارون او را استهزاء كرده و از خانه اش بيرون راند، موسى (عليه السلام ) نزد پروردگارش از رفتار قارون شكوه كرد، خدا هم او را بر وى مسلط ساخت و زمين به فرمان وى قارون و خانه اش را در خود فرو برد | مرحوم قمى در تفسير خود در اين داستان گفته : موسى (عليه السلام ) خودش نزد قارون آمد، و حكم زكات را به وى ابلاغ نمود، قارون او را استهزاء كرده و از خانه اش بيرون راند، موسى (عليه السلام ) نزد پروردگارش از رفتار قارون شكوه كرد، خدا هم او را بر وى مسلط ساخت و زمين به فرمان وى قارون و خانه اش را در خود فرو برد | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۲۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۱۲۴ </center> | ||
ليكن اين روايت به خاطر اينكه حرفهاى ناپسندى دارد، و از نظر سند هم موقوف و بريده است از ايراد همه آن خوددارى كرديم ، دو روايت ابن عباس و ابن نوفل نيز موقوفند يعنى از صحابى نقل كردند نه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) | ليكن اين روايت به خاطر اينكه حرفهاى ناپسندى دارد، و از نظر سند هم موقوف و بريده است از ايراد همه آن خوددارى كرديم ، دو روايت ابن عباس و ابن نوفل نيز موقوفند يعنى از صحابى نقل كردند نه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) | ||
علاوه بر اين روايت ابن عباس بغى و ستمكارى قارون را نسبت به موسى دانسته ، در حالى كه قرآن فرموده : ((فبغى عليهم ((، قارون بر بنى اسرائيل ستم كرد، و نيز روايت مى گويد: علمى كه قارون داشته علمى بوده كه با درس خواندن فرا گرفته ، و آيه قرآن همان طور كه گفتيم ظاهر در اين است كه : مراد از علم به علم قارون ، علم به راه هاى جمع آورى ثروت و امثال ثروت است | علاوه بر اين روايت ابن عباس بغى و ستمكارى قارون را نسبت به موسى دانسته ، در حالى كه قرآن فرموده : ((فبغى عليهم ((، قارون بر بنى اسرائيل ستم كرد، و نيز روايت مى گويد: علمى كه قارون داشته علمى بوده كه با درس خواندن فرا گرفته ، و آيه قرآن همان طور كه گفتيم ظاهر در اين است كه : مراد از علم به علم قارون ، علم به راه هاى جمع آورى ثروت و امثال ثروت است | ||
<span id='link74'><span> | <span id='link74'><span> | ||
==داستان قارون در تورات حاضر == | ==داستان قارون در تورات حاضر == | ||
البته داستان قارون در تورات فعلى به نحو ديگرى آمده ، در اصحاح شانزدهم ، از سفر عدد، مى خوانيم : قورح بن بصهار بن نهات بن لاوى ، و داثان ، و ابيرام ، دو پسر الياب ، و اون ، پسر فالت ، كه از نواده هاى راءوبين بودند، با جمعى از بنى اسرائيل و رؤ ساى ايشان كه دويست و پنجاه نفر مى شدند، در مخالفت با موسى پافشارى مى كردند، و در روزى مقرر، يك جا جمع شدند، تا عليه موسى و هارون قيام كنند، به موسى و هارون گفتند: تا اينجا هر چه كرديد بس است ، اين جمعيت كه مى بينيد همه شان مقدسند، و در وسطشان رب قرار دارد، پس چرا بر جماعت رب برترى مى جوييد؟ وقتى موسى اين سخن بشنيد به سجده افتاد، پس قورح و همه مردمش را صدا كرد كه : فردا رب اعلام خواهد كرد كه او براى چه كسى است ؟ و چه كسى مقدس است ؟ آنگاه آن كسى را كه مقدس تر باشد به درگاه خود نزديك خواهد كرد، آرى او هر كه را بپسندد به خود نزديك مى كند، اين كار را بكنيد، و محابر قورح و همه جماعتش را براى خود بگيريد، و آتشى در آن بيفكنيد، و بر آن بخور دهيد، فردا اين كار را در مقابل رب انجام دهيد، چون آن مردى كه خدا او را بپسندد او مقدس است ، و همين شما را بس است اى دودمان لاوى | البته داستان قارون در تورات فعلى به نحو ديگرى آمده ، در اصحاح شانزدهم ، از سفر عدد، مى خوانيم : قورح بن بصهار بن نهات بن لاوى ، و داثان ، و ابيرام ، دو پسر الياب ، و اون ، پسر فالت ، كه از نواده هاى راءوبين بودند، با جمعى از بنى اسرائيل و رؤ ساى ايشان كه دويست و پنجاه نفر مى شدند، در مخالفت با موسى پافشارى مى كردند، و در روزى مقرر، يك جا جمع شدند، تا عليه موسى و هارون قيام كنند، به موسى و هارون گفتند: تا اينجا هر چه كرديد بس است ، اين جمعيت كه مى بينيد همه شان مقدسند، و در وسطشان رب قرار دارد، پس چرا بر جماعت رب برترى مى جوييد؟ وقتى موسى اين سخن بشنيد به سجده افتاد، پس قورح و همه مردمش را صدا كرد كه : فردا رب اعلام خواهد كرد كه او براى چه كسى است ؟ و چه كسى مقدس است ؟ آنگاه آن كسى را كه مقدس تر باشد به درگاه خود نزديك خواهد كرد، آرى او هر كه را بپسندد به خود نزديك مى كند، اين كار را بكنيد، و محابر قورح و همه جماعتش را براى خود بگيريد، و آتشى در آن بيفكنيد، و بر آن بخور دهيد، فردا اين كار را در مقابل رب انجام دهيد، چون آن مردى كه خدا او را بپسندد او مقدس است ، و همين شما را بس است اى دودمان لاوى |
ویرایش