تفسیر:نمونه جلد۱۷ بخش۶۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
'''{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۷ بخش۶۴ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۷ بخش۶۶}}
__TOC__
__TOC__


خط ۷: خط ۹:
<span id='link127'><span>
<span id='link127'><span>
==آيه و ترجمه ==
==آيه و ترجمه ==
وَ مَا كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضى اللَّهُ وَ رَسولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لهَُمُ الخِْيرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسولَهُ فَقَدْ ضلَّ ضلَلاً مُّبِيناً(۳۶)
وَ مَا كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضى اللَّهُ وَ رَسولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لهَُمُ الخِْيرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسولَهُ فَقَدْ ضلَّ ضلَلاً مُّبِيناً(۳۶)
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِى أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْت عَلَيْهِ أَمْسِك عَلَيْك زَوْجَك وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تخْفِى فى نَفْسِك مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تخْشى النَّاس وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَن تخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِّنهَا وَطراً زَوَّجْنَكَهَا لِكَىْ لا يَكُونَ عَلى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فى أَزْوَج أَدْعِيَائهِمْ إِذَا قَضوْا مِنهُنَّ وَطراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً(۳۷)
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِى أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْت عَلَيْهِ أَمْسِك عَلَيْك زَوْجَك وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تخْفِى فى نَفْسِك مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تخْشى النَّاس وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَن تخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِّنهَا وَطراً زَوَّجْنَكَهَا لِكَىْ لا يَكُونَ عَلى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فى أَزْوَج أَدْعِيَائهِمْ إِذَا قَضوْا مِنهُنَّ وَطراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً(۳۷)
مَّا كانَ عَلى النَّبىِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَض اللَّهُ لَهُ سنَّةَ اللَّهِ فى الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَّقْدُوراً(۳۸)
مَّا كانَ عَلى النَّبىِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَض اللَّهُ لَهُ سنَّةَ اللَّهِ فى الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَّقْدُوراً(۳۸)
<center> تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۱۶ </center>
<center> تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۱۶ </center>
ترجمه :
ترجمه :
خط ۱۲۲: خط ۱۲۴:
اينها خاصان و مخلصان و مقربان درگاه او هستند كه تمام وجودشان به رنگ توحيد در آمده و غرق محبت و محو جمال اويند.
اينها خاصان و مخلصان و مقربان درگاه او هستند كه تمام وجودشان به رنگ توحيد در آمده و غرق محبت و محو جمال اويند.


'''{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۷ بخش۶۴ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۷ بخش۶۶}}


[[رده:تفسیر نمونه]]
[[رده:تفسیر نمونه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۲:۵۷

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۱۵

آيه ۳۶ - ۳۸

آيه و ترجمه

وَ مَا كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضى اللَّهُ وَ رَسولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لهَُمُ الخِْيرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسولَهُ فَقَدْ ضلَّ ضلَلاً مُّبِيناً(۳۶) وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِى أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْت عَلَيْهِ أَمْسِك عَلَيْك زَوْجَك وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تخْفِى فى نَفْسِك مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تخْشى النَّاس وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَن تخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِّنهَا وَطراً زَوَّجْنَكَهَا لِكَىْ لا يَكُونَ عَلى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فى أَزْوَج أَدْعِيَائهِمْ إِذَا قَضوْا مِنهُنَّ وَطراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً(۳۷) مَّا كانَ عَلى النَّبىِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَض اللَّهُ لَهُ سنَّةَ اللَّهِ فى الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَّقْدُوراً(۳۸)

تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۱۶

ترجمه : ۳۶ - هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند اختيارى از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد، و هر كس ‍ نافرمانى خدا و رسولش را كند به گمراهى آشكارى گرفتار شده است . ۳۷ - به خاطر بياور زمانى را كه به كسى كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودى ميگفتى همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهيز (و پيوسته اين امر را تكرار مى نمودى ) و تو در دل چيزى را پنهان مى داشتى كه خداوند آن را آشكار مى كند، و از مردم مى ترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى ، هنگامى كه زيد از همسرش جدا شد ما او را به همسرى تو در آورديم تا مشكلى براى مؤ منان در ازدواج با همسران پسرخوانده هاى آنها هنگامى كه از آنان طلاق گيرند نباشد، و فرمان خدا انجام شدنى است . ۳۸ - هيچگونه جرمى بر پيامبر در آنچه خدا بر او واجب كرده است نيست ، اين سنت الهى در مورد كسانى كه پيش از اين بوده اند نيز جارى بوده است و فرمان خدا روى حساب و برنامه دقيقى است . شان نزول : آيات فوق - به گفته غالب مفسران و مورخان اسلامى در مورد داستان ازدواج زينب بنت جحش (دختر عمه پيامبر گرامى اسلام ) با زيد بن حارثه برده آزاد شده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است . ماجرا از اين قرار بود كه : قبل زمان بعثت و بعد از آن كه خديجه با پيامبر خريدارى نمود كه بعدا آن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخشيد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را آزاد فرمود، و چون طائفهاش او را از خود راندند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نام فرزند خود بر او نهاد و به اصطلاح او را

تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۱۷

تبنى كرد. بعد از ظهور اسلام زيد مسلمانى مخلص و پيشتاز شد، و موقعيت ممتازى در اسلام پيدا كرد، و چنانكه ميدانيم سرانجام يكى از فرماندهان لشكر اسلام در جنگ موته شد كه در همان جنگ شربت شهادت نوشيد. هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم گرفت براى زيد همسرى برگزيند از زينب بنت جحش كه دختر اميه دختر عبد المطلب (دختر عمهاش ) بود براى او خواستگارى نمود زينب نخست چنين تصور مى كرد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخواهد او را براى خود انتخاب كند، خوشحال شد و رضايت دادولى بعدا كه فهميد خواستگارى از او براى زيد است ، سخت ناراحت شد و سر باز زد، برادرش كه عبد الله نام داشت او نيز با اين امر به سختى مخالفت نمود. در اينجا بود كه نخستين آيه از آيات مورد بحث نازل شد و به امثال زينب و عبد الله هشدار داد كه آنها نمى توانند هنگامى كه خدا و پيامبرش كارى را لازم مى دانند مخالفت كنند، آنها كه اين مساله را شنيدند در برابر فرمان خدا تسليم شدند (البته چنانكه خواهيم ديد اين ازدواج ، ازدواج ساده اى نبود و مقدمه اى بود براى شكستن يك سنت غلط جاهلى ، زيرا در عصر جاهليت هيچ زن با شخصيت و سرشناسى حاضر نبود با برده اى ازدواج كند، هر چند داراى ارزشهاى والاى انسانى باشد). اما اين ازدواج ديرى نپائيد و بر اثر ناسازگاريهاى اخلاقى ميان طرفين ، منجر به طلاق شد، هر چند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اصرار داشت كه اين طلاق رخ ندهد اما رخ داد سپس پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى جبران اين شكست زينب در ازدواج ، او را به فرمان خدا به همسرى خود برگزيد، و اين قضيه در اينجا خاتمه يافت ، ولى گفتگوهاى ديگرى در ميان مردم پديد آمد كه قرآن با بعضى از آيات مورد بحث

تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۱۸

آنها را بر چيد كه شرح آن به خواست خدا خواهد آمد. تفسير: سنت شكنى بزرگ مى دانيم روح اسلام تسليم است ، آنهم تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان خدا اين معنى در آيات مختلفى از قرآن با عبارات گوناگون منعكس شده است ، از جمله در آيه فوق است كه مى فرمايد: هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش مطلبى را لازم بدانند اختيارى از خود در برابر فرمان خدا داشته باشند (و ما كان لمؤ من و لا مؤ منة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امر هم ). آنها بايد اراده خود را تابع اراده حق كنند، همانگونه كه سر تا پاى وجودشان وابسته به او است . قضى در اينجا به معنى قضاى تشريعى و قانون و فرمان و داورى است و بديهى است كه نه خدا نيازى به اطاعت و تسليم مردم دارد و نه پيامبر چشمداشتى ، در حقيقت مصالح خود آنها است كه گاهى بر اثر محدود بودن آگاهيشان از آن با خبر نمى شوند ولى خدا ميداند و به پيامبرش دستور مى دهد. اين درست به آن مى ماند كه يك طبيب ماهر به بيمار مى گويد در صورتى به درمان تو مى پردازم كه در برابر دستوراتم تسليم محض شوى ، و از خود اراده اى نداشته باشى ، اين نهايت دلسوزى طبيب را نسبت به بيمار نشان مى دهد و خدا از چنين طبيبى برتر و بالاتر است .

تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۱۹

لذا در پايان آيه به همين نكته اشاره كرده مى فرمايد: كسى كه نافرمانى خدا و پيامبرش را كند گرفتار گمراهى آشكارى شده است (و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا). راه سعادت گم مى كند و به بيراهه و بدبختى كشيده مى شود، چرا كه فرمان خداوند عالم ، مهربان و فرستاده او را كه ضامن خير و سعادت او است ناديده گرفته و چه ضلالتى از اين آشكارتر؟! سپس به داستان معروف زيد و همسرش زينب كه يكى از مسائل حساس ‍ زندگانى پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و ارتباط با مساله همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيات پيشين گذشت دارد پرداخته چنين مى گويد: به خاطر بياور زمانى را كه به كسى كه خداوند به او نعمت داده بود، و تو نيز به او نعمت بخشيده بودى مى گفتى همسرت را نگاهدار و از خدا بپرهيز (و اذ تقول للذى انعم الله عليه و انعمت عليه امسك عليك زوجك و اتق الله ). منظور از نعمت خداوند همان نعمت هدايت و ايمان است كه نصيب زيد بن حارثه كرده بود، و نعمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين بود كه وى را آزاد كرد و همچون فرزند خويش گراميش داشت . از اين آيه استفاده مى شود كه ميان زيد و زينب ، مشاجره اى در گرفته بود و اين مشاجره ادامه يافت و در آستانه جدائى و طلاق قرار گرفت ، و با توجه به جمله تقول كه فعل مضارع است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا و مستمرا او را نصيحت مى كرد و از جدائى و طلاق باز مى داشت . آيا اين مشاجره به خاطر عدم توافق وضع اجتماعى زينب با زيد بود كه او از يك قبيله سرشناس و اين يك برده آزاد شده بود؟ يا به خاطر پارهاى از خشونتهاى اخلاقى زيد؟

تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۲۰

و يا هيچكدام ؟ بلكه توافق روحى و اخلاقى در ميان آن دو نبود، چرا كه گاه ممكن است دو نفر خوب باشند، ولى از نظر فكر و سليقه اختلافاتى داشته باشند كه نتوانند به زندگى مشترك با هم ادامه دهند. به هر حال تا اينجا مساله پيچيده اى نيست ، بعد مى افزايد: تو در دل چيزى را پنهان ميداشتى كه خداوند آن را آشكار مى كند، و از مردم مى ترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى ! (و تخفى فى نفسك و الله مبديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه ). مفسران در اينجا سخنان فراوانى گفته اند و ناشى گرى بعضى از آنان در تعبيرات ، بهانه هائى به دست دشمنان داده است ، در حالى كه از قرائنى كه در خود آيه و شان نزول آيات و تاريخ وجود دارد، مفهوم اين آيه مطلب پيچيدهاى نيست زيرا: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در نظر داشت ، كه اگر كار صلح ميان دو همسر به انجام نرسد و كارشان به طلاق و جدائى بيانجامد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى جبران اين شكست كه دامنگير دختر عمه اش زينب شده كه حتى برده اى آزاد شده او را طلاق داده ، وى را به همسرى خود برگزيند، ولى از اين بيم داشت كه از دو جهت مردم به او خرده گيرند و مخالفان پيرامون آن جنجال بر پا كنند. نخست اينكه : زيد پسر خوانده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، و مطابق يك سنت جاهلى پسر خوانده ، تمام احكام پسر را داشت ، از جمله اينكه ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده را حرام مى پنداشتند ديگر اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چگونه حاضر مى شود با همسر مطلقه برده آزاد شده اى ازدواج كند و اين شان و مقام او است . از بعضى از روايات اسلامى به دست مى آيد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هر حال اين تصميم را به فرمان خدا گرفته بود، و در قسمت بعد آيه نيز قرينه اى بر اين معنى

تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۲۱

وجود دارد. بنابر اين اين مساله ، يك مساله اخلاقى و انسانى بود و نيز وسيله مؤ ثرى براى شكستن دو سنت غلط جاهلى (ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده ، و ازدواج با همسر مطلقه يك غلام و برده آزاد شده ). مسلم است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبايد در اين مسائل از مردم بترسد و از جوسازيها و سمپاشيها واهمه اى به خود راه دهد ولى به هر حال طبيعى است كه انسان در اين گونه موارد به خصوص كه پاى مسائل مربوط انتخاب همسر در كار بوده باشد، گرفتار ترس و وحشتى مى شود، به خصوص اينكه ممكن بود اين گفتگوها و جنجالها در روند پيشرفت هدف مقدس او و گسترش اسلام اثر بگذارد، و افراد ضعيف الايمان را تحت تاثير قرار دهد و شك و ترديد در دل آنها ايجاد كند. لذا در دنباله آيه مى فرمايد: هنگامى كه زيد حاجت خود را به پايان برد و او را رها كرد ما او را به همسرى تو در آورديم ، تا مشكلى براى مؤ منان در ازدواج با همسران پسر خوانده هاى خود، هنگامى كه از آنها طلاق بگيرند، نباشد (فلما قضى زيد منها وطرا زوجناكها لكى لا يكون على المؤ منين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهن وطرا). و اين كارى بود كه مى بايست انجام بشود و فرمان خدا انجام شدنى است (و كان امر الله مفعولا). ادعياء جمع دعى به معنى پسر خوانده و وطر به معنى نياز و حاجت مهم است ، و انتخاب اين تعبير در مورد طلاق و رهائى زينب در حقيقت به خاطر لطف بيان است كه با صراحت عنوان طلاق كه براى زنان و حتى مردان عيب است مطرح نشود گوئى اين دو به يكديگر نيازى داشته اند كه مدتى زندگى مشترك داشته باشند و جدائى آنها به خاطر پايان اين نياز بوده است . تعبير به زوجناكها (او را به همسرى تو در آورديم ) دليل بر اين است

تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۲۲

كه اين ازدواج يك ازدواج الهى بود، لذا در تواريخ آمده است كه زينب بر ساير همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين امر مباهات مى كرد و مى گفت : زوجكن اهلوكن و زوجنى الله من السماء: شما را خويشاوندانتان به همسرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درآوردند، ولى مرا خداوند از آسمان به همسرى پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درآورد. قابل توجه اينكه قرآن براى رفع هر گونه ابهام ، با صراحت تمام ، هدف اصلى اين ازدواج را كه شكستن يك سنت جاهلى در زمينه خوددارى ازدواج با همسران مطلقه پسرخواندهها بوده است بيان ميدارد، و اين خود اشاره اى است به يك مساله كلى ازدواجهاى متعدد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امر ساده اى نبود بلكه هدفهائى را تعقيب مى كرد كه در سرنوشت مكتب او اثر داشت جمله كان امر الله مفعولا اشاره به اين است كه در اينگونه مسائل بايد قاطعيت به خرج داد و كارى كه شدنى است بايد بشود، زيرا تسليم جنجالها شدن در مسائلى كه ارتباط با هدفهاى كلى و اساسى دارد بى معنى است . با تفسير روشنى كه در مورد آيه فوق آورديم معلوم مى شود كه پيرايه هائى را كه دشمنان و يا دوستان نادان خواسته اند به اين آيه ببندند كاملا بى اساس ‍ است ، و در بحث نكات توضيح بيشترى در اين زمينه به خواست خدا خواهيم داد. آخرين آيه مورد بحث در تكميل بحثهاى گذشته چنين مى گويد: هيچگونه سختى و حرجى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آنچه خدا براى او واجب كرده است نيست (ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له ). آنجا كه خداوند فرمانى به او مى دهد، ملاحظه هيچ امرى در برابر آن

تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۲۳

جائز نيست ، و بدون هيچ چون و چرا بايد به مرحله اجرا در آيد. رهبران آسمانى هرگز نبايد در اجراى فرمانهاى الهى گوش به حرف اين و آن دهند يا ملاحظه جوسازيهاى سياسى و آداب و رسوم غلط حاكم بر محيط را كنند چه بسا آن دستور براى شكستن همين شرائط نادرست و در هم كوبيدن بدعتهاى زشت و رسوا باشد. آنها بايد به مصداق و لا يخافون لومة لائم (مائده - ۵۴) بدون خوف از سرزنشها و جنجالها، فرمان خدا را به كار بندند. اصولا اگر ما بخواهيم بنشينيم تا براى اجراى فرمان حق ، رضايت و خشنودى همه را جلب كنيم چنين چيزى امكان پذير نيست ، گروههائى هستند كه تنها هنگامى راضى مى شوند كه ما تسليم خواسته ها يا پيرو مكتب آنها شويم ، چنانكه قرآن مى گويد: و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم : «هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد تا از آئين آنها بى قيد و شرط پيروى كنى » (بقره - ۱۲۰). و درباره آيه مورد بحث مطلب چنين بود، زيرا ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زينب - چنانكه گفتيم - در افكار عمومى مردم آن محيط دو ايراد داشت : يكى ازدواج با «همسر مطلقه پسر خوانده » كه در نظر آنها همچون ازدواج با همسر پسر حقيقى بود، و اين بدعتى بود كه مى بايد در هم شكسته مى شد. و ديگر ازدواج مرد با شخصيتى همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همسر مطلقه يك برده آزاد شده عيب و ننگ بود، چرا كه پيامبر را با يك برده همرديف قرار مى داد اين فرهنگ غلط نيز بايد برچيده شود، و ارزشهاى انسانى بجاى آن بنشيند، «و كفو» بودن دو همسر تنها بر اساس ايمان و اسلام و تقوا استوار گردد. اصولا سنت شكنى و برچيدن آداب و رسوم خرافى و غير انسانى همواره با سر و صدا تواءم است ، و پيامبران هرگز نبايد به اين سر و صداها اعتنا كنند.

تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۲۴

لذا در جمله بعد مى فرمايد: «اين سنت الهى در مورد پيامبران در امم پيشين نيز جارى بوده است » (سنة الله للذين خلوا من قبل ). تنها تو نيستى كه گرفتار اين مشكلى ، بلكه همه انبياء به هنگام شكستن سنتهاى غلط گرفتار اين ناراحتيها بوده اند. مشكل بزرگ در اين قضيه ، منحصر به شكستن اين دو سنت جاهلى نبود، بلكه چون پاى ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان بود، اين امر مى توانست دستاويز ديگرى به دشمنان براى عيبجوئى بدهد كه شرح آن خواهد آمد. و در پايان آيه براى تثبيت قاطعيت در اين گونه مسائل بنيادى مى فرمايد «فرمان خدا همواره روى حساب و برنامه دقيقى است و بايد به مرحله اجرا در آيد» (و كان امر الله قدرا مقدورا). تعبير به «قدرا مقدورا»، ممكن است اشاره به حتمى بودن فرمان الهى باشد، و ممكن است ناظر به رعايت حكمت و مصلحت در آن باشد اما مناسبتر با مورد آيه اين است كه هر دو معنى از آن اراده شود، يعنى فرمان خدا هم روى حساب است و هم بى چون و چرا لازم الاجرا است . جالب اينكه در تواريخ مى خوانيم : پيامبر اسلام در مورد ازدواج با زينب آنچنان دعوت عامى براى صرف غذا از مردم به عمل آورد كه در مورد هيچيك از همسرانش سابقه نداشت !. گويا با اين كار مى خواست نشان دهد كه به هيچوجه مرعوب سنتهاى خرافى محيط نيست ، بلكه به اجراى اين دستور الهى افتخار مى كند، بعلاوه در نظر داشت كه از اين راه آوازه شكستن اين سنت جاهلى به گوش ‍ همگان

تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۲۵

در سراسر جزيره عرب برساند. نكته ها:

افسانه هاى دروغين

داستان ازدواج پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زينب با تمام صراحتى كه قرآن در اين مساله و هدف اين ازدواج به خرج داده و آنرا شكستن يك سنت جاهلى در ارتباط با ازدواج با همسر مطلقه فرزند خوانده معرفى كرده باز مورد بهره بردارى سوء جمعى از دشمنان اسلام گرديده است ، آنها خواسته اند از آن يك داستان عشقى بسازند كه ساحت قدس پيامبر را با آن آلوده كنند و احاديث مشكوك و يا مجعولى را در اين زمينه دستاويز قرار داده اند. از جمله اينكه نوشته اند: هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى حالپرسى زيد به خانه او آمد همينكه در را گشود چشمش به جمال زينب افتاد، و گفت : سبحان الله خالق النور تبارك الله احسن الخالقين !: «منزه است خداوندى كه خالق نور است و جاويد و پر بركت است خدائى كه احسن الخالقين مى باشد»! و اين جمله را دليلى بر علاقه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به زينب گرفته اند. در حالى كه شواهد روشنى - قطع نظر از مساله نبوت و عصمت - در دست است كه اين افسانه ها را تكذيب مى كند. نخست اينكه : زينب دختر عمه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و در محيط خانوادگى تقريبا با او بزرگ شده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصا او را براى زيد خواستگارى كرد، و اگر زينب جمال فوق العاده اى داشت و فرضا جمال او جلب توجه حضرت را كرده بود نه جمالش امر مخفى بود و نه ازدواج با او قبل از اين ماجرا مشكلى داشت ، بلكه با توجه به اينكه زينب هيچگونه تمايلى براى ازدواج با زيد نشان

تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۲۶

نمى داد بلكه مخالفت خود را صريحا، بيان كرد، و كاملا ترجيح مى داد همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شود بطورى كه وقتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خواستگارى او براى زيد رفت خوشحال شد زيرا تصور مى كرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را براى خود خواستگارى مى كند، اما بعدا با نزول آيه قرآن و امر به تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر تن به ازدواج با زيد داد. با اين مقدمات چه جاى اين توهم كه او از چگونگى زينب با خبر نباشد؟ و چه جاى اين توهم كه تمايل ازدواج با او را داشته باشد و نتواند اقدام كند؟ ديگر اينكه هنگامى كه زيد براى طلاق دادن همسرش زينب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مراجعه مى نمايد حضرت بارها او را نصيحت مى كند و مانع اين طلاق مى شود، اين خود شاهد ديگرى بر نفى آن افسانه ها است . از سوى ديگر قرآن با صراحت هدف اين ازدواج را بيان كرده تا جائى براى گفتگوهاى ديگر نباشد. از سوى چهارم در آيات فوق خوانديم كه خدا به پيامبر مى گويد: در ماجراى ازدواج با همسر مطلقه زيد جريانى وجود داشت كه پيامبر از مردم مى ترسيد در حالى كه بايد از خدا بترسد. مساله ترس از خدا نشان مى دهد كه اين ازدواج به عنوان يك وظيفه انجام شده كه بايد به خاطر پروردگار ملاحظات شخصى را كنار بگذارد تا يك هدف مقدس الهى تامين شود، هر چند به قيمت زخم زبان كوردلان و افسانه بافيهاى منافقان در زمينه متهم ساختن پيامبر تمام گردد و اين بهاى سنگينى بود كه پيامبر در مقابل اطاعت فرمان خدا و شكستن يك سنت غلط پرداخت و هنوز هم مى پردازد! اما لحظاتى در طول زندگى رهبران راستين فرا مى رسد كه بايد ايثار و فداكارى كنند، و خود را در معرض اتهام اينگونه افراد قرار دهند تا هدفشان

تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۲۷

پياده شود. آرى اگر پيامبر هرگز زينب را نديده بود و نشناخته بود و هرگز زينب تمايل با ازدواج او نداشت و زيد نيز حاضر به طلاق دادن او نبود (قطع نظر از مسئله نبوت و عصمت ) جاى اين گفتگو و توهمات بود، ولى با توجه به نفى همه اين شرائط، ساختگى بودن اين افسانه ها روشن مى شود. به علاوه تاريخ زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هيچ وجه نشان نمى دهد كه او علاقه و تمايل خاصى نسبت به زينب داشت ، بلكه همچون ساير همسران بلكه شايد از جهاتى كمتر از بعضى همسران پيامبر بوده ، و اين خود شاهد تاريخى ديگرى بر نفى آن افسانه ها است . آخرين سخنى كه در اينجا اشاره به آن را لازم مى دانيم اينكه ممكن است كسى بگويد شكستن چنين سنت غلطى لازم بود اما چه ضرورتى داشت كه شخص پيامبر اقدام به سنت شكنى كند، مى توانست مساله را به صورت يك قانون بيان نمايد و ديگران را تشويق به گرفتن همسر مطلقه پسر خوانده خود كند. ولى بايد توجه داشت گاهى يك سنت جاهلى و غلط مخصوصا مربوط به ازدواج با افرادى كه دون شان انسان از نظر ظاهرى هستند با سخن امكان پذير نيست ، و مردم مى گويند اگر اين كار خوب بود چرا خود او انجام نداد،؟ چرا او با همسر برده آزادشده اى ازدواج نكرد؟! چرا او با همسر مطلقه فرزندخوانده اش عقد همسرى نيست ؟!. در اينگونه موارد يك نمونه عملى به همه اين چراها پايان مى دهد. و بطور قاطع آن سنت غلط شكسته مى شود. گذشته از اينكه نفس اين عمل يك نوع ايثار و فداكارى بود.

تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۲۸

تسليم در برابر حق روح اسلام است

بدون شك استقلال فكرى و روحى انسان اجازه نمى دهد كه بى قيد و شرط تسليم كسى شود، چرا كه او هم انسانى است مثل خودش ، و ممكن است در مسائلى اشتباهاتى داشته باشد. اما هنگامى كه مساله به خداوند عالم و حكيم و پيامبرى كه از او سخن مى گويد و به فرمان او گام بر مى دارد مى رسد تسليم مطلق نبودن دليل بر گمراهى است ، چرا كه فرمانش كمترين خطا و اشتباهى ندارد. و از اين گذشته فرمان او حافظ منافع خود انسان است ، و چيزى نيست كه به ذات پاك خدا برگردد، آيا ممكن است هيچ انسان عاقلى با تشخيص اين حقيقت مصالح خود را زير پا بگذارد؟ از همه اينها گذشته ما از آن او هستيم ، و هر چه داريم از او است ، و جز تسليم در برابر او كارى نمى توانيم داشته باشيم . لذا در سراسر قرآن آيات فراوانى ديده مى شود كه به اين مساله اشاره مى كند: گاه مى گويد: پيروان واقعى انبيا كسانى هستند كه در برابر حكم خدا و رسولش مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم «انما كان قول المؤ منين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا و اولئك هم المفلحون » (نور - ۵۱). و گاه مى گويد: «سوگند به پروردگارت آنها به حقيقت ايمان نمى رسند تا زمانى كه تو را در اختلافاتشان حكم سازند، و سپس در دل خود از داورى تو كوچكترين ناراحتى نداشته باشند و كاملا تسليم شوند» فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما (نساء - ۶۵).

تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۲۹

و در جاى ديگر مى گويد: «چه كسى آئينش بهتر است از آن كس كه با تمام وجود خود تسليم پروردگار شده و نيكوكار است »؟ «و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن » (نساء - ۱۲۵). اصولا «اسلام » از ماده «تسليم » گرفته شده ، و به همين حقيقت اشاره مى كند، بنابر اين هر انسانى به مقدار تسليمش در برابر حق از روح اسلام برخوردار است . مردم در اين زمينه چند گروهند: گروهى تنها در مواردى تسليم فرمان حقند كه با منافعشان تطبيق كند، اينها در حقيقت مشركانى هستند كه نام «مسلم » بر خود گذارده اند، و كارشان تجزيه احكام الهى به مصداق «نؤ من ببعض و نكفر ببعض » است حتى در آنجا كه ايمان مى آورند در حقيقت به منافعشان ايمان آورده اند نه به حكم خدا!. گروه ديگرى آنها هستند كه اراده و خواستشان تحت الشعاع اراده و خواست خدا است ، و به هنگام تضاد منافع زود گذرشان با فرمان حق از آن چشم مى پوشند و تسليم فرمان خدا مى شوند، اينها مؤ منان و مسلمانان راستينند. گروه سومى از اين هم برترند، و اصولا جز آنچه خدا اراده كند اراده اى ندارند، و جز آنچه او مى خواهد خواسته اى در دل آنها نيست ، آنها به جائى رسيده اند كه فقط چيزى را دوست مى دارند كه او دوست دارد، و از چيزى متنفرند كه او نمى خواهد. اينها خاصان و مخلصان و مقربان درگاه او هستند كه تمام وجودشان به رنگ توحيد در آمده و غرق محبت و محو جمال اويند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←