تفسیر:نمونه جلد۱۱ بخش۵۰: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۱ بخش۴۹ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۱ بخش۵۱}} | |||
__TOC__ | __TOC__ | ||
خط ۵: | خط ۷: | ||
==آيه ۸۵ - ۹۱ == | ==آيه ۸۵ - ۹۱ == | ||
آيه و ترجمه | آيه و ترجمه | ||
وَ مَا خَلَقْنَا السمَوَتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا إِلا | وَ مَا خَلَقْنَا السمَوَتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الساعَةَ لاَتِيَةٌ فَاصفَح الصفْحَ الجَْمِيلَ(۸۵) | ||
إِنَّ رَبَّك هُوَ الخَْلَّقُ الْعَلِيمُ(۸۶) | |||
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَك سبْعاً | وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَك سبْعاً مِّنَ الْمَثَانى وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ(۸۷) | ||
لا | لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْك إِلى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَجاً مِّنْهُمْ وَ لا تحْزَنْ عَلَيهِمْ وَ اخْفِض جَنَاحَك لِلْمُؤْمِنِينَ(۸۸) | ||
وَ قُلْ إِنى أَنَا | وَ قُلْ إِنى أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ(۸۹) | ||
كَمَا أَنزَلْنَا عَلى الْمُقْتَسِمِينَ(۹۰) | كَمَا أَنزَلْنَا عَلى الْمُقْتَسِمِينَ(۹۰) | ||
الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْءَانَ عِضِينَ(۹۱) | |||
ترجمه : | ترجمه : | ||
۸۵ - ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن دو است ، جز به حق نيافريديم ، و ساعت موعود | ۸۵ - ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن دو است ، جز به حق نيافريديم ، و ساعت موعود | ||
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۳: | ||
و مانعى ندارد كه هم اين تفسير و هم تفسيرى كه گفتيم هر دو، در مفهوم آيه جمع باشد. | و مانعى ندارد كه هم اين تفسير و هم تفسيرى كه گفتيم هر دو، در مفهوم آيه جمع باشد. | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۱ بخش۴۹ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۱ بخش۵۱}} | |||
[[رده:تفسیر نمونه]] | [[رده:تفسیر نمونه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۳:۱۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۸۵ - ۹۱
آيه و ترجمه وَ مَا خَلَقْنَا السمَوَتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الساعَةَ لاَتِيَةٌ فَاصفَح الصفْحَ الجَْمِيلَ(۸۵) إِنَّ رَبَّك هُوَ الخَْلَّقُ الْعَلِيمُ(۸۶) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَك سبْعاً مِّنَ الْمَثَانى وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ(۸۷) لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْك إِلى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَجاً مِّنْهُمْ وَ لا تحْزَنْ عَلَيهِمْ وَ اخْفِض جَنَاحَك لِلْمُؤْمِنِينَ(۸۸) وَ قُلْ إِنى أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ(۸۹) كَمَا أَنزَلْنَا عَلى الْمُقْتَسِمِينَ(۹۰) الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْءَانَ عِضِينَ(۹۱) ترجمه : ۸۵ - ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن دو است ، جز به حق نيافريديم ، و ساعت موعود
(قيامت ) قطعا فرا خواهد رسيد، از آنها (دشمنان ) به خوبى صرفنظر كن (و آنها را به نادانيهايشان ملامت ننما). ۸۶ - پروردگار تو آفريننده آگاه است . ۸۷ - ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم داديم . ۸۸ - (بنابراين ) هرگز چشم خود را به نعمتهاى (مادى ) كه به گروههائى از آنها (كفار) داديم ميفكن ، و بخاطر آنچه آنها دارند غمگين مباش و بال و پر خود را براى مؤ منين فرود آر. ۸۹ - و بگو من انذار كننده آشكارم . ۹۰ - (ما بر آنها عذابى مى فرستيم ) همانگونه كه بر تجزيه گران (آيات الهى ) فرستاديم . ۹۱ - همانها كه قرآن را تقسيم كردند (آنچه را به سودشان بود پذيرفتند، و آنچه بر خلاف هوسهايشان بود ترك نمودند)!
تفسير :
تجزيه گران و التقاطيها! از آنجا كه گرفتارى هميشگى انسان به خاطر نداشتن يك ايده ئولوژى و عقيده صحيح و خلاصه پاى بند نبودن به مبدء و معاد است ، پس از شرح حالات اقوامى همچون قوم لوط و قوم شعيب و صالح كه گرفتار آنهمه بلا شدند، به مساءله «توحيد» و «معاد» باز مى گردد و در يك آيه به هر دو اشاره مى كند)) ما آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است جز به حق نيافريديم )) (و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق ). هم نظام حاكم بر آنها حق است و حساب شده ، و هم هدف آفرينش آنها حق است ، و به همين دليل اين نظم شگرف ، و آفرينش دقيق و منظم دليل روشنى است بر آفريدگار دانا و توانائى كه او هم حق است ، بلكه حقيقت حق او است ، و هر حقى تا آنجا حق است كه با وجود بى پايانش هماهنگ است و هر چه جز او
است و با او پيوندى ندارد باطل و بيهوده است . اين در مورد توحيد، سپس در رابطه با معاد مى گويد: «ساعت موعود سرانجام به طور مسلم خواهد آمد» (و ان الساعة لاتية ). و اگر دير آيد عاقبت بيايد. بعيد نيست كه جمله اول به منزله دليلى بر جمله دوم بوده باشد چرا كه حق بودن اين جهان پهناور در صورتى خواهد بود كه تنها براى اين چند روز زندگى مملو از ناراحتيها آفريده نشده باشد، بلكه هدفى عاليتر كه بتواند اين آفرينش بزرگ را توجيه كند در نظر باشد، بنابراين حق بودن آفرينش آسمان و زمين و عالم هستى خود دليلى است بر اينكه رستاخيزى در پيش خواهيم داشت وگرنه آفرينش بيهوده بود. (دقت كنيد). و به دنبال آن به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر لجاجت ، نادانيها، تعصبها، كارشكنيها و مخالفتهاى سرسختانه آنان ، ملايمت و محبت نشان ده ، و «از گناهان آنها صرف نظر كن ، و آنها را ببخش ، بخششى زيبا كه حتى توام با ملامت نباشد» (فاصفح الصفح الجميل ). زيرا تو با داشتن دليل روشن در راه دعوت و رسالتى كه به آن ماءمورى ، براى تحكيم پايه هاى مبدء و معاد در قلوب مردم ، نيازى به خشونت ندارى ، چرا كه منطق و عقل با تو است ، به علاوه خشونت در برابر جاهلان ، غالبا موجب افزايش خشونت و تعصب آنها است . «صفح » به معنى روى هر چيزى است مانند صفحه صورت و به همين جهت «فاصفح » به معنى روى بگردان و صرف نظر كن آمده است و از آنجا كه
روى گرداندن از چيزى گاهى به خاطر بى اعتنائى و قهر كردن و مانند آنست ، و گاهى به خاطر عفو و گذشت بزرگوارانه ، لذا در آيه فوق بلافاصله آنرا با كلمه جميل (زيبا) توصيف مى كند تا معنى دوم را برساند. در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: العفو من غير عتاب : «منظور، عفو كردن خالى از مؤ اخذه و سرزنش است ». نظير اين حديث از امام زين العابدين (عليهالسلام ) نيز نقل شده است . آيه بعد - به طورى كه جمعى از مفسران گفته اند - در واقع به منزله دليلى بر لزوم گذشت و عفو و صفح جميل است ، مى گويد: «پروردگار، آفريننده و آگاه است » (ان ربك هو الخلاق العليم ). او مى داند كه همه مردم يكسان نيستند، او از اسرار درون و طبايع و ميزان رشد فكرى و احساسات مختلف آنها با خبر است ، نبايد از همه آنها انتظار داشته باشى كه يكسان باشند بلكه بايد با روحيه عفو و گذشت با آنها برخورد كنى تا تدريجا تربيت شوند، به راه حق آيند. البته اين سخن به آن معنى نيست كه مردم در راه و روش خود و اعمالى كه انجام مى دهند مجبورند بلكه صرفا اشاره به يك دستور تربيتى است كه مربوط به تفاوت تفكر و استعدادها مى باشد. ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى تصور كرده اند، اين دستور مخصوص دوران زندگى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مكه بوده است ، و پس از آنكه به مدينه هجرت نمود و مسلمانان قدرت يافتند اين دستور نسخ شد و دستور جهاد جاى آنرا گرفت . ولى با توجه به اينكه اين دستور در سوره هاى مدنى نيز آمده (مانند سوره
بقره و سوره نور و سوره تغابن و سوره مائده كه در بعضى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور صفح و عفو داده شده و در بعضى به مؤ منان ، روشن مى شود كه اين يك دستور عمومى و ابدى است ، و اتفاقا هيچ منافاتى با دستور جهاد ندارد، زيرا هر يك از اين دو جاى مخصوص به خود دارند، در جائى بايد با عفو و گذشت پيشرفت كرد، و به هنگامى كه عفو و گذشت سبب جرات و جسارت و سوء استفاده طرف گردد چاره اى جز شدت عمل نيست . سپس به پيامبر خود دلدارى مى دهد كه از خشونت دشمنان و انبوه جمعيت آنها و امكانات فراوان مادى كه در اختيار دارند، هرگز نگران نشود، چرا كه خداوند مواهبى در اختيار او گذارده كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند مى گويد: «ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم داديم »! (و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم ). مى دانيم «سبع » در لغت به معنى «هفت » و «مثانى » به معنى «دوتاها» است ، و بيشتر مفسران و روايات ، سبعا من المثانى را كنايه از سوره «حمد» گرفته اند، زيرا سوره حمد بنابر معروف ، هفت آيه است و از اين نظر كه به خاطر اهميت اين سوره و عظمت محتوايش دو بار بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل گرديده و يا اينكه از دو بخش تشكيل شده (نيمى از آن حمد و ثناى خدا است و نيمى از آن تقاضاهاى بندگان است ) و يا اينكه دوبار در هر نماز خوانده مى شود، به اين جهات ، كلمه مثانى يعنى دوتاها بر آن اطلاق شده است . بعضى از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه سبع اشاره به هفت سوره
بزرگ آغاز قرآن است ، و مثانى كنايه از خود قرآن ،، چرا كه قرآن دو بار بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شد يكبار به طور جمعى ، و يكبار تدريجى و به حسب نيازها و در زمانهاى مختلف ، بنابراين سبعا من المثانى يعنى هفت سوره مهم ، از مجموعه قرآن . ضمنا آيه ۲۳ «سوره زمر» را نيز شاهد بر اين معنى گرفته اند الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى : ((خداوند همان كسى است كه بهترين حديث را نازل فرمود، كتابى كه محتوايش هماهنگ و شبيه يكديگر، كتابى كه دوبار بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل گرديد. ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد بخصوص اينكه در رواياتى كه از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نقل شده كرارا به همين معنى يعنى سوره حمد تفسير شده است . «راغب » در «مفردات » اطلاق كلمه مثانى را بر قرآن از اين نظر مى داند كه به طور مكرر آيات آن خوانده مى شود و همين تجديد و تكرار، آن را از دستبرد حوادث ، محفوظ مى دارد (به علاوه حقيقت قرآن در هر زمان ، تكرار و تجلى تازه اى دارد كه همه اينها ايجاب مى كند به آن مثانى گفته شود) و به هر حال ذكر كلمه «قرآن عظيم » بعد از ذكر سوره حمد با اينكه همه جزء قرآن است ، دليل بر اهميت و عظمت اين سوره مى باشد، چرا كه بسيار مى شود جزئى از كل را به خاطر اهميتش به طور مستقل ، در برابر كل ذكر مى كنند، و اين تعبير در ادبيات عربى و فارسى و مانند آن فراوان است . خلاصه اينكه خداوند به پيامبرش اين واقعيت را بازگو مى كند كه تو داراى چنين سرمايه عظيمى هستى ، سرمايه اى همچون قرآن به عظمت تمام عالم هستى ، سرمايه اى كه تمامش نور است و بركت ، درس است و برنامه ، راهنماست و راهگشا، مخصوصا سوره حمد كه چنان محتوايش عالى است كه در يك لحظه
كوتاه انسان را به خدا پيوند داده و روح او را در آستانش به تعظيم و تسليم و راز و نياز وا مى دارد. و به دنبال بيان اين موهبت بزرگ چهار دستور مهم به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد، نخست مى گويد، «هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادى كه به گروههائى از كفار داده ايم ميفكن » (لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم ). اين نعمتهاى مادى نه پايدارند، نه خالى از درد سر، حتى در بهترين حالاتش نگاهدارى آن سخت مشكل است ، بنابراين چيزى نيست كه چشم تو را به سوى خود جلب كند و در برابر آن موهبت بزرگ معنوى (قرآن ) كه خدا به تو داده است ، قابل اهميت باشد، سپس اضافه مى كند «هرگز به خاطر اين مال و ثروت و نعمتهاى مادى كه در دست آنهاست ، غمگين مباش » (و لا تحزن عليهم ). در حقيقت دستور اول راجع به چشم ندوختن به نعمتهاى مادى است ، و دستور دوم درباره غم نخوردن در برابر محروميت از آنست . اين احتمال نيز در تفسير جمله و لا تحزن عليهم داده شده است كه اگر آنها به تو ايمان نمى آورند غمگين مباش ، زيرا ارزشى ندارند و لياقتى ، ولى تفسير اول با جمله هاى قبل مناسبتر به نظر مى رسد. به هر حال نظير همين مضمون در سوره طه آيه ۱۳۱ به طور واضحتر آمده است : و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحياة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و ابقى : ((چشم خود را به نعمتهائى كه به گروههائى از آنها داده ايم نيفكن ، اينها گلهاى زندگى دنيا است (گلهائى ناپايدار كه
زود پژمرده و پرپر مى شوند) اينها به خاطر آن است كه مى خواهيم آنها را با آن بيازمائيم ، آنچه خدا به تو روزى داده است براى تو بهتر و پايدارتر است )). دستور سومى كه به پيامبر مى دهد در زمينه تواضع و فروتنى و نرمش در برابر مؤ منان است مى فرمايد: «بالهاى خود را براى مؤ منان بگستر و پائين بياور» (و اخفض جناحك للمؤ منين ). اين تعبير كنايه زيبائى از تواضع و محبت و ملاطفت است همانگونه كه پرندگان به هنگامى كه مى خواهند نسبت به جوجه هاى خود اظهار محبت كنند آنها را زير بال و پر خود مى گيرند، و هيجان انگيزترين صحنه عاطفى را مجسم مى سازند، آنها را در مقابل حوادث و دشمنان حفظ مى كنند و از پراكندگى نگه مى دارند! در حقيقت اين تعبير كنائى فشرده كوتاه مطالب فراوانى را در خود نهفته دارد!. ضمنا ممكن است ذكر اين جمله بعد از دستورات فوق اشاره به اين باشد مبادا در مقابل كفار متنعم به خاطر دارا بودن نعمتهاى مادى ، تواضع و فروتنى كنى بلكه تواضع و فروتنى و محبت و عواطفت را متوجه مؤ منان ساز، هر چند دستشان از مال دنيا تهى باشد. سرانجام دستور چهارم را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد و مى گويد در برابر اين افراد بى ايمان و ثروتمند محكم بايست «و صريحا بگو من انذار كننده آشكارم » (و قل انى انا النذير المبين ). بگو: من به شما اعلام خطر مى كنم كه خدا فرموده عذابى بر شما فرو مى فرستم «آنگونه كه بر تقسيم كنندگان فرستادم » (كما انزلنا على المقتسمين )
«همان تقسيم كنندگانى كه آيات الهى را تجزيه كردند» (الذين جعلوا القرآن عضين ). آنچه به سودشان بود گرفتند و آنچه به زيانشان بود كنار گذاشتند، در حقيقت بجاى اينكه كتاب الهى و دستوراتش رهبر و راهنماى آنها باشد به صورت آلت دست در آوردند و آنرا وسيله اى براى رسيدن به مقاصد شومشان ساختند، اگر يك كلمه به نفعشان بود به آن چسبيدند و اگر هزاران كلمه به زيانشان بود كنار گذاشتند!
نكته ها:
قرآن موهبت بزرگ الهى
خدا در آيات فوق ، به پيامبرش - به عنوان اخطار به همه مسلمانان جهان - اعلام مى كند كه اين كتاب بزرگ آسمانى ، سرمايه عظيم و بزرگى است ، موهبتى است بى نظير كه در اختيار شما مسلمين قرار داده شده است ، برنامه اى است جاودانى كه اگر در زندگى انسانها پياده شود دنيائى آباد، آزاد، و امن و امان ، و مملو از معنويت خواهد ساخت . اين حقيقت است كه حتى ديگران هم به آن معترفند و معتقدند اگر مسلمانان اين قرآن و معارف آن را زنده مى كردند، و به فرمانهاى آن گردن مى نهادند، آنچنان نيرومند و پيشرفته بودند كه هيچكس نمى توانست سلطه خود را بر آنها بيفكند. اين سوره حمد (سبعا من المثانى ) كه فاتحة الكتاب و آغازگر و فهرست قرآن ناميده شده يك دوره درس زندگى است :
توجه به مبدء بزرگى كه همه جهانيان را در مسير تكاملى پرورش مى دهد، رحمت خاص و عامش همه را فرا گرفته ، توجه به دادگاه بزرگى كه ايمان به آن دقيقترين كنترل را روى اعمال انسان مى گذارد. عدم اتكاء به غير الله ، و عدم خضوع و تسليم در برابر غير او، و بالاخره گام نهادن در صراط مستقيم كه نه انحراف در آن است ، نه به شرق مى گرايد و نه به غرب ، نه به افراط و نه به تفريط، نه گمراهى در آن است و نه خشم و غضب پروردگار. اينها مجموعه اى را تشكيل مى دهند كه پياده شدنش در روح انسان براى ساختن يك شخصيت والا و تكامل يافته كافى است . اما افسوس كه اين سرمايه بزرگ به دست كسانى افتاده كه نه به عمق آن راه يافته اند، و نه به ارزش والاى آن ، حتى گاهى ناآگاهانى در ميان آنها پيدا مى شوند كه آياتش را رها كرده و دست نياز به قوانين و برنامه هاى ساخت انسانهائى كه خود اسير چنگال شهواتند و حداقل پر از نارسائى هاى فكرى هستند دراز مى كنند، و يا تعليماتش را به «ثمن بخس » و بهاى ناچيزى مى فروشند، يا مختصر پيشرفت تمدن مادى ديگران چنان توجه آنها را به خود جلب مى كند كه از آنچه خود دارند غافل مى شوند. مفهوم اين سخن آن نيست كه ما پيشرفت مادى را ناديده بگيريم بلكه هدف اين است كه همه چيز خود را در آن منحصر و محصور نسازيم ، و اتفاقا قرآن نه تنها سرچشمه پر بار و غنى از نظر معنويات است بلكه برنامه مؤ ثرى براى پيشرفت و رفاه مادى نيز محسوب مى شود كه در آيات مناسب در گذشته شرح داده ايم و در آينده نيز به خواست خدا خواهيم داد.
چشم به امكانات ديگران دوختن مايه انحطاط است
بسيارند افراد تنگ نظرى كه هميشه مراقب اين و آن هستند كه اينها چه دارند و آنها چه دارند؟ و مرتبا وضع مادى خويش را با ديگران مقايسه مى كنند، و از كمبودهاى مادى در اين مقايسه رنج مى برند هر چند آنها اين امكانات را به بهاى از دست دادن ارزش انسانى و استقلال شخصيت به دست آورده باشند. اين طرز تفكر كه نشانه عدم رشد كافى و احساس حقارت درونى و كمبود همت مى باشد، يكى از عوامل مؤ ثر عقب ماندگى در زندگى - حتى در زندگى مادى - خواهد بود. كسى كه در خود احساس شخصيت مى كند به جاى اينكه گرفتار چنين مقايسه زشت و رنج آورى شود، نيروى فكرى و جسمانى خويش را در راه رشد و ترقى خويشتن به كار مى گيرد، و به خود مى گويد من چيزى از ديگران كمتر ندارم و دليلى ندارد كه نتوانم از آنها پيشرفت بيشترى كنم ، من چرا چشم بمال و مقام آنها بدوزم من خودم بهتر و بيشتر توليد مى كنم . اصلا زندگى مادى هدف و همت او نيست ، او آنرا مى خواهد اما تا آنجا كه به معنويت او كمك كند و به دنبال آن مى رود اما تا آنجا كه استقلال و آزادگى او را حفظ كند، نه حريصانه به دنبال آن مى دود و نه همه چيزش را با آن مبادله مى كند كه اين مبادله آزاد مردان و بندگان خدا نيست ، و نه كارى مى كند كه نيازمند ديگران گردد. در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم من رمى ببصره ما فى يد غيره كثر همه و لم يشف غيضه : «كسى كه چشم خود را به آنچه در دست ديگران است بدوزد، هميشه اندوهگين و غمناك خواهد بود و هرگز آتش خشم در دل او فرو نمى نشيند»!.
تواضع رهبر
در آيات قرآن كرارا به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) توصيه شده است كه نسبت به مؤ منان متواضع ، مهربان و نرم و ملايم باشد، اين منحصر به پيامبر اسلام نيست ، هر كس در شعاع وسيع يا محدودى وظيفه رهبرى بر دوش دارد اين اصل را كه از اصول اساسى مديريت صحيح است بايد به كار بندد، چرا كه سرمايه بزرگ يك رهبر محبت و پيوند معنوى پيروانش با او است ، و اين بدون تواضع و خوشروئى و خير خواهى حاصل نمى شود، هميشه خشونت و قساوت رهبران عامل مهم تفرقه و پراكندگى مردم از گرد آنان است . امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در نامه خود به محمد بن ابى بكر چنين مى فرمايد فاخفض لهم جناحك و الن لهم جانبك و ابسط لهم وجهك و آس بينهم فى اللحظة و النظرة : «بالهاى خود را براى آنها فرود آر! و در برابر آنها نرمش كن و چهره خود را گشاده دار، و ميان آنان حتى در نگاه كردن مساوات كن ».
مقتسمين چه اشخاص هستند؟
برنامه هاى الهى بدون شك عموما حافظ منافع همه انسانها است ولى در ظاهر و نظر ابتدائى معمولا بعضى مطابق ميل ما است ، و بعضى بر خلاف ميل ما است ، و اينجاست كه مؤ منان راستين از مدعيان دروغين شناخته مى شوند، گروه اول همه را در بست مى پذيرند حتى آنجا كه ظاهرا به سود آنها نيست و مى گويند: كل من عند ربنا «همه از ناحيه خدا است »، و هيچگونه تجزيه و تقسيم و تبعيض در ميان احكام الهى قائل نيستند. اما آنها كه دلهاى بيمارى دارند و حتى مى خواهند دين و حكم خدا را
به خدمت منافع خويش گيرند، تنها آن قسمتى را مى پذيرند كه به سود آنهاست و بقيه را پشت سر مى افكنند، آنها آيات قرآن و حتى گاهى يك آيه را تجزيه مى كنند، بخشى را كه در مسير تمايل خود مى بينند قبول كرده ، و بخش ديگر را كنار مى گذارند. اين افتخار نيست كه همچون بعضى از اقوام گذشته نغمه «نؤ من ببعض و نكفر ببعض » ساز كنيم چرا كه همه دنيا پرستان همين كار را مى كنند، آنچه معيار شناخت پيروان حق از طرفداران باطل است ، همان تسليم در مقابل آن بخش از فرمانها است كه با تمايلات و هوسها و منافع ظاهرى ما هماهنگ نيست ، اينجاست كه سره از ناسره ، و مؤ من از منافق ، شناخته مى شوند. علاوه بر آنچه در بالا گفتيم تفسيرهاى ديگرى نيز براى «مقتسمين » ذكر كرده اند، حتى قرطبى در تفسيرش هفت تفسير براى اين كلمه ذكر كرده كه بسيارى از آنها نامناسب به نظر مى رسد ولى بعضى را كه بى مناسبت نيست ذيلا مى آوريم . از جمله اينكه جمعى از سران مشركان در ايام حج بر سر جاده ها و كوچه هاى مكه مى ايستادند و هر كدام از آنها به واردين سخنى درباره پيامبر و قرآن مى گفتند كه آنها را بد بين سازند، بعضى مى گفتند او مجنون است و آنچه مى گويد ناموزون ، بعضى مى گفتند او ساحر است و قرآنش نيز بخشى از سحر او است ، بعضى او را شاعر مى خواندند و آهنگ روح بخش اين آيات آسمانى را به دروغ ، شعر مى شمردند، بعضى پيامبر را كاهن معرفى مى كردند، و اخبار غيبى قرآن را، يكنوع كهانت ، و از اين رو آنها را «مقتسمين » ناميدند چرا كه جاده و گذرگاه هاى مكه را ميان خود با برنامه حساب شده اى تقسيم كرده بودند. و مانعى ندارد كه هم اين تفسير و هم تفسيرى كه گفتيم هر دو، در مفهوم آيه جمع باشد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |