تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۳۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۳۳ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۳۵}}
__TOC__
__TOC__


خط ۷۹: خط ۸۱:
خواننده عزيز در بيان سابق ما توجه فرمود كه گفتيم : ظاهر آيه اين است كه آيه شريفه به منزله تعليل مضمون آيه قبل خودش است و نسبت به آن چنين موقعيتى دارد و بنابراين چاره درست اين است كه اين روايات را اگر ممكن باشد حمل كنيم بر اينكه مفسرين خود آيه را بر مورد داستانهائى تطبيق كرده اند، نه اينكه نازل شدن آيه به آن معناى معهود درباره يكى از اين قصه ها نازل شده باشد.
خواننده عزيز در بيان سابق ما توجه فرمود كه گفتيم : ظاهر آيه اين است كه آيه شريفه به منزله تعليل مضمون آيه قبل خودش است و نسبت به آن چنين موقعيتى دارد و بنابراين چاره درست اين است كه اين روايات را اگر ممكن باشد حمل كنيم بر اينكه مفسرين خود آيه را بر مورد داستانهائى تطبيق كرده اند، نه اينكه نازل شدن آيه به آن معناى معهود درباره يكى از اين قصه ها نازل شده باشد.


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۳۳ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۳۵}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۲۰

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



دروغ بستن يهود به خداى سبحان

و جمله : «و يقولون على الله الكذب و هم يعلمون » تكذيب بعد از تكذيب قبلى است ، تكذيب وحيى است كه از پيش خود تراشيده و به خداى سبحان نسبت دادند و اين تكرار براى آن است كه يهوديان با لحن القول امر را بر مردم مشتبه مى كردند و خداى تعالى اين لحن در قول را با جمله : «و ما هو من الكتاب » باطل كرد و نيز يهوديان بعد از لحن دادن به جعليات خود و خواندن آن با لحن تورات ، به زبان هم تصريح مى كردند كه اينكه خوانديم جزء تورات است ، خداى تعالى اين را هم دو بار تكذيب كرد، يكى با جمله : «و ما هو من الكتاب » و ديگرى با جمله : «و يقولون على الله الكذب ...» تا به اين نكته اشاره كرده باشد كه اولا دروغ بستن به خدا عادت و ديدن يهود است و ثانيا اين كذبى كه مرتكب مى شوند به خاطر آن نيست كه امر بر ايشان مشتبه شده ، بلكه حقيقت امر را مى دانند و عالما عامدا به خدا دروغ مى بندند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۲۱

بحث روايتى

رواياتى در ذيل آيه شريفه «يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء...» و شاءن نزول آن در تفسير الدرالمنثور است كه وى يعنى ابن جرير از سدى نقل كرده كه در ذيل آيه : «قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء...» نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ايشان را - يعنى واردين از نصاراى نجران را - دعوت كرد و فرمود: «اى اهل كتاب بيائيد به سوى كلمه اى كه ...». مؤ لف قدس سره : در آن كتاب همين معنا را از ابن جرير از محمد بن جعفر بن زبير نقل كرده و ظاهر روايت اين است كه آيه درباره نصاراى نجران نازل شده ، ما نيز قبلا يعنى در آغاز سوره روايتى را آورديم كه دلالت مى كرد بر اينكه اول سوره مورد بحث تا هشتاد و چند آيه اش كه آيه مورد بحث يكى از آنها است ، درباره نصاراى نجران نازل شده ، چون آيه مورد بحث قبل از تمام شدن اين عدد قرار دارد. و در بعضى از روايات آمده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) يهوديان مدينه را به سوى كلمه «سواء» خواند تا آنكه جزيه را پذيرفتند و اين روايت منافات ندارد با اين كه آيه مورد بحث درباره واردين نصاراى نجران نازل شده باشد. و صحيح بخارى به سند خود از ابن عباس از ابى سفيان روايت كرده كه در حديثى طولانى كه نامه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به هرقل امپراطور روم را نقل كرده ، گفته است : سپس هرقل آن را خواست - يعنى نامه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را - و آن را خواند، ناگهان در آن نامه به اين عبارت برخورد: بسم الله الرحمن الرحيم ، از محمد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به سوى هرقل عظيم روم : سلام بر هركسى كه هدايت را پيروى كند. اما بعد، من تو را به تبليغ اسلام در ميان قومت مى خوانم ، اسلام بياور و تسليم فرمان خدا شو، تا سالم باشى ، و خداى تعالى اجرت را دو چندان دهد، و گرنه اگر روى بگردانى گناه تمام (طبقات پائين اجتماع روم كه چشمشان به دست و دهان شما طبقه بالاى روم است ، مانند) كشاورزان به گردن تو خواهد بود، «و يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله - تا جمله - اشهدوا بانا مسلمون ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۲۲

مؤ لف : اين روايت را مسلم هم در صحيح خود و سيوطى در درالمنثور از نسائى و از عبد الرزاق و از ابن ابى حاتم از ابن عباس نقل كرده .

نامه پيامبر براى پادشاهان عصر خود

و بعضى گفته اند: نامه اى هم كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به مقوقس عظيم قبطيان (مردم اسكندريه و قاهره ) نوشته ، مشتمل بر آيه مذكور بوده ، و هم اكنون نسخه اى از آن در دست هست ، كه منسوب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، نامه اى به خط كوفى شبيه به نامه اى كه به هرقل مرقوم داشته ، و اخيرا از اين نامه گراور برداشته اند و نزد بسيارى از اشخاص يافت مى شود. و به هر حال مورخين نوشته اند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نامه هائى نوشت و به وسيله پيك هائى براى پادشاهان آن عصر فرستاد نامه اى به هرقل قيصر روم و نامه اى به يزدگرد كسراى ايران و نامه اى به اصحمه نجاشى حبشه و اين جريان در سال ششم از هجرت بود و لازمه اين حرف آن است كه آيه مورد بحث هم در همان سال و يا قبل از آن سال نازل شده باشد و حال آنكه همين مورخين از قبيل طبرى و ابن اثير و مقريزى نوشته اند كه نصاراى نجران در سال دهم هجرت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وارد شدند و جمعى ديگر از قبيل ابى الفداء در كتاب «البداية و النهاية » جريان را مربوط به سال نهم هجرت دانسته اند، نظير ابى الفداء در اين نظريه سيره حلبى است و لازمه اين تاريخ اين است كه آيه هم در سال نهم هجرت نازل شده باشد. و چه بسا بعضيها گفته باشند كه اين آيه از آياتى است كه در سال اول هجرت نازل شده ، چون روايات آينده به اين معنا اشعار دارد و چه بسا گفته باشند: آيه شريفه دو نوبت نازل شده ، - نقل از حافظ ابن حجر -. و در بين اين احتمالات ، آن احتمالى كه اتصال سياق آيات سوره - كه يعنى در اول سوره هم به آن اشاره رفت - آن را تاءييد مى كند، اين است كه : ممكن است آيه شريفه قبل از سال نهم نازل شده باشد و نيز جريان آمدن نصاراى نجران به مدينه در سال ششم هجرت و يا قبل از آن اتفاق افتاده باشد و اين بعيد است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به حكمرانان روم و قبط و فارس با فاصله دورى كه از مدينه داشتند نامه نوشته باشند و به نصاراى نجران با اينكه نزديك مدينه بودند ننوشته باشند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۲

برسى نامه پيامبر براى اسقف نجران

در اين روايت نكته ديگرى هم هست و آن اين است كه در آن آمده ، اولين چيزى كه در نامه نوشته شد، جمله : «بسم اللّه الرحمن الرحيم » بود و از آن بر مى آيد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) طريقه نامه نگارى را از بيان خداى تعالى در حكايت نامه نگارى سليمان آموخته است و اينجا است اشكالى كه در بعضى از روايات مربوطه به داستان نجرانيان كه چند صفحه قبل نقل كرديم وارد مى شد روشن مى شود، چون در آن روايات بنا به نقل دلائل بيهقى آمده بود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) قبل از نزول سوره طس سليمان «نمل » نامه اى به اين مضمون به اهل نجران نوشت : «بسم الله اله ابراهيم و اسحاق از ناحيه محمد رسول الله به سوى اسقف نجران ، اگر اسلام بياوريد من در حضورتان ، خدا - معبود ابراهيم و اسحاق و يعقوب - را حمد مى گويم ، اما بعد، پس بدانيد كه من شما را از پرستش بندگان به سوى پرستش اللّه ، و از ولايت بندگان به سوى ولايت اللّه مى خوانم ، پس اگر نپذيريد به دادن جزيه تان مى خوانم و اگر اين را هم نپذيريد اعلام جنگ به شما مى دهم و السلام ((تا آخر حديث ». اشكالش اين است كه سوره نمل از سوره هاى مكى است و مضامين آياتش نزديك به تصريح است در اينكه قبل از هجرت نازل شده پس ‍ چگونه ممكن است داستان نجران قبل از سوره نمل اتفاق افتاده باشد، علاوه بر اينكه نامه اى را كه بيهقى نقل كرده ، مطالب ديگرى از قبيل جزيه و اعلام جنگ و امثال آن دارد كه به هيچ وجه قابل توجيه نيست ، (چون قبل از هجرت اسلام آنچنان به قدرت نرسيده بود كه از اقوام جزيه بگيرد و يا اعلام جنگ كند) و در عين حال خدا داناتر است . دو روايت از تفسير «الدرالمنثور» سيوطى و در تفسير الدرالمنثور است كه طبرانى از ابن عباس روايت آورده كه گفت : نامه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به همه اقوام كافر اين بود: «تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم ...». و نيز در تفسير الدرالمنثور ذيل آيه : «يا اهل الكتاب لم تحاجون ...» آمده كه ابن اسحاق و ابن جرير و بيهقى (در كتاب دلائل ) از ابن عباس ‍ روايت كرده اند كه گفت :

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۲۴

نصاراى نجران و احبار يهود نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) جمع شده ، در حضورش به جدال و نزاع پرداختند، احبار يهود مى گفتند: ابراهيم به غير از يهوديت كيشى نداشت ، نصارا مى گفتند: خير، او تنها نصرانى بود، خداى تعالى اين آيه را درباره آنان نازل كرد: «يا اهل الكتاب لم تحاجون فى ابراهيم و ما انزلت التورية و الانجيل الا من بعده ... و الله ولى المؤ منين »، بعد از آنكه اين آيه نازل شد ابو رافع قرظى كه از يهوديان بنى قريظه بود گفت : اى محمد! آيا از ما مى خواهى كه ما تو را بپرستيم ، همانطور كه نصارا عيسى بن مريم را مى پرستند؟ و مردى از نجران پرسيد اى محمد آيا همين را مى خواهى ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: معاذ اللّه ، از اينكه من غير خدا را بپرستم و يا مردم را به عبادت غير خدا وادار كنم ، خدا مرا به چنين دستورى مبعوث نكرده و چنين دستورى به من نداده ، در همين باره خداى تعالى در پاسخ آن دو نفر اين آيه را نازل كرد: «ما كان لبشر ان يوتيه الله الكتاب و الحكم و النبوه ، ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون اللّه ... بعد اذ انتم مسلمون » يعنى هيچ بشرى ممكن نيست خداى تعالى كتاب و حكمت و نبوت به او بدهد، آنگاه او به مردم بگويد: به جاى بندگى خدا همه بندگان من باشيد... بعد از آنكه شما مسلمان بوديد، آنگاه آيه ۸۱ همين سوره مورد بحث را ذكر فرمود كه در آن پيمانى آمده كه خدا از ايشان و از پدرانشان گرفته ، يعنى آيه : «و اذاخذ اللّه ميثاق النبيين ... من الشاهدين ». مؤ لف قدس سره : اين آيات يعنى آيه : (۷۹ -۸۰) كه مى فرمايد: «ما كان لبشر ان يوتيه الله الكتاب ...» از نظر سياق ، هم بهتر و هم آسان تر با عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) انطباق دارد تا با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، و توضيحش انشاء الله در بحث پيرامون آن مى آيد، پس اگر در روايت بالا شان نزول آن را رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دانسته ، شايد استنباط و تطبيق خود ابن عباس بوده ، علاوه بر اينكه اگر آيات درباره بگو مگوى وارد در روايت نازل شده بود، مثل ساير بگومگوهائى كه قرآن حكايت مى كند به صورت سؤ ال و جواب و يا به صورت حكايت و رد بيان مى كرد، و چون به اين صورت بيان نكرده ، معلوم مى شود داستان روايت بالا شاءن نزول آيات مذكور نيست .

حكايت هجرت مسلمانان در صدر اسلام به حبشه

و در تفسير خازن آمده كه كلبى از ابى صالح از ابن عباس و محمد بن اسحاق از ابن شهاب به سند خود حديث هجرت مسلمانان به حبشه را روايت كرده اند و در آن روايت آمده كه گفت :

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۲۵

وقتى جعفر بن ابيطالب و جمعى از اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به سرزمين حبشه مهاجرت نموده ، در آنجا مستقر شدند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از مكه به مدينه مهاجرت كرد و داستان جنگ بدر اتفاق افتاد، در اين موقع قريش در دارالندوه نشستى كردند و گفتند: ما مى توانيم انتقام كشته هاى خود در جنگ بدر را از اصحاب محمد كه در حبشه نزد نجاشى هستند بگيريم ، بايد مالى جمع آورى نموده ، هديه براى نجاشى بفرستيم ، شايد به اين وسيله اصحاب محمد را به ما بدهد و بايد براى اين كار دو نفر از صاحبان راءى را نامزد كنيم . در نتيجه عمرو بن عاص و عماره بن ابى معيط را با هدايائى از قبيل چرم و غيره به نزد نجاشى فرستادند و نامبردگان كشتى سوار شده ، در حبشه پياده شدند، وقتى وارد بر نجاشى شدند، براى او به سجده افتاده و سپس سلام كردند و گفتند: مردم ما خير خواه و سپاسگزار تو و مردم تواند و بسيار مردم حبشه را دوست مى دارند، اينك ما را نزد تو فرستاده اند تا از شر اين افرادى كه آمده اند در سرزمين تو مستقر شده اند برحذر بداريم ، براى اينكه اينها پيروان مردى دروغبافند كه ادعا مى كند فرستاده خدا است و احدى پيرويش نكرده ، بجز افرادى بى خرد و سفيه ، و تا نزد ما بودند در تنگنا قرارشان داديم و ناگزيرشان ساختيم به دره اى در همان سرزمين پناهنده شوند، احدى به سراغشان نرود، در نتيجه گرسنگى و تشنگى از پايشان در آورد، همين كه كارد به است خوانشان رسيد، او ناگزير شد پسر عموى خود «جعفر طيار» را به سرزمين تو بفرستد تا دين تو را و ملك و رعيت را تباه كند، بنابراين اگر بخواهى از آنان برحذر باشى در اختيار ما قرارشان بده ، ما شما را از شر آنان حفظ مى كنيم ، آنگاه گفت : نشانى آنچه گفتيم اين است كه وقتى بر تو درآيند برايت سجده نكنند و تو را به تحيتى كه ساير مردم تحيت مى گويند، تحيت نمى گويند و اين نشانه آن است كه به دين تو و سنتت متمايل نيستند.

نجاشى مهاجرين را فرا مى خواند

مى گويد: نجاشى مهاجرين اسلام را نزد خود خواند، همينكه حاضر شدند جعفر به در خانه نجاشى با فرياد، اذن دخول خواست ، به اين عبارت كه حزب اللّه از تو اجازه دخول مى خواهد، نجاشى به اطرافيان خود گفت : به اين فريادگر بگوئيد يك بار ديگر كلام خود را تكرار كند، جعفر دوباره فرياد كرد: حزب اللّه از تو اجازه دخول مى خواهد، آنگاه نجاشى اجازه داد كه به امان خدا درآيند، عمرو بن عاص رو كرد به همراه خود (عماره ) و گفت : توجه كردى كه چگونه مهاجرين با پرى دهان خود را حزب اللّه خواندند و نجاشى هم هيچ اعتراضى نكرد؟ همين معنا پيك قريش را ناراحت كرد، آنگاه مهاجرين داخل شدند و نجاشى را سجده نكردند، عمرو بن عاص به نجاشى گفت : هيچ ديدى كه چقدر اين قوم دچار استكبارند، بر تو درآمدند و از سجده كردن برايت عارشان آمد؟ نجاشى پرسيد: چرا براى من سجده نكرديد و به تحيتى كه معمول هركسى است كه از هر جاى دنيا بر من در مى آيد تحيت نگفتيد؟ گفتند:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۲۶

ما تنها براى خدائى سجده مى كنيم كه تو را و ملك تو را خلق كرده و اين تحيتى كه ما داديم ، تحيت خاص ما است و ما در سابق بت ها را مى پرستيديم ، خداى تعالى در بين ما پيامبرى صادق برگزيد و او به ما دستور داد به يكديگر تحيتى بگوئيم كه خدا به آن رضايت دارد و آن سلام است كه تحيت اهل بهشت است ، نجاشى فهميد كه سخن او حق است و اين مطلب در تورات و انجيل آمده ، پرسيد: كدامتان بوديد جلو در منزل فرياد مى زديد و براى حزب اللّه اجازه دخول مى گرفتيد؟ جعفر گفت : من بودم ، آنگاه اضافه كرد: تو اى نجاشى پادشاهى از پادشاهان زمين ، و از ملوك اهل كتابى و در حضور تو زياد حرف زدن و ظلم روا نيست ، و من دوست مى دارم از طرف يارانم پاسخ اين دو مرد را بدهم ، دستور بده هر چه دارند بگويند، اما يكى بگويد و ديگرى ساكت باشد و تو گفتگوى دو طرف را گوش دهى ، عمرو بن عاص به جعفر گفت : تو خودت سخن بگو.

داستان گفتگو بين نجاشى (پادشاه حبشه ) و مسلمانان مهاجر در حضور مشركين مكه وشاءن نزول آيه «

ان اولى الناس بابراهيم ...» جعفر به نجاشى گفت : از اين دو نفر بپرس آيا ما مهاجرين برده بوديم يا آزاد؟ اگر برده بوديم و از صاحبان خود گريخته ايم تو نجاشى ما را بگير و به صاحبانمان برگردان ، نجاشى از عمرو و عماره پرسيد: اين مهاجرين برده اند؟ و يا احرار؟ عمرو گفت : نه ، برده نبودند بلكه احرارند و احرارى محترم و داراى خانواده و دودمانند، نجاشى گفت : پس از بردگى نجات يافتند. جعفر گفت : از اين دو بپرس آيا خونى به ناحق ريخته ايم كه آمده اند از ما انتقام بگيرند؟ عمرو گفت : نه حتى يك قطره خون از اينان طلب نداريم ، جعفر گفت : حالا از ايشان بپرس آيا اموال مردم را به غير حق تصرف كرده ايم ؟ آمده اند تا آن اموال را از ما پس بگيرند؟ اگر اين باشد ما گردن مى گيريم كه بپردازيم ، نجاشى هم اضافه كرد حتى اگر يك پوست گاو پر از طلا بدهكار باشيد خود من مى پردازم ، عمرو گفت : نه ، حتى يك قيراط مال را نبرده اند، نجاشى گفت : پس از اين مهاجرين چه مى خواهيد؟ عمرو گفت : ما و ايشان بر يك دين بوديم ، همان دين آباى مان و اينان دين ما را رها كرده و از دين ديگرى پيروى كردند و مردم شهر، ما را روانه كرده اند تا دستگيرشان نموده و تحويل آنها بدهيم . نجاشى پرسيد: دين شما چه دينى است و اينان چه دينى را اختيار كرده اند؟ جعفر گفت : اما دينى كه بعد از رها كردن دين پدرى خود اختيار كرديم دين خدا (اسلام ) است كه فرستاده اى از خدا آن را از ناحيه خداى تعالى براى بشر آورده ، داراى كتابى است نظير كتاب عيسى بن مريم و موافق با آن ، نجاشى گفت : اى جعفر سخن عظيمى گفتى .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۲۷

آنگاه دستور داد تا ناقوس بنوازند، بعد از نواختن ناقوس كشيش ها و راهب بزرگ آنان وارد شده ، نزد نجاشى جمع شدند، نجاشى گفت : شما را به خدا سوگند مى دهم ، آن خدائى كه انجيل را بر عيسى نازل كرده ، آيا در انجيل پيامبرى مرسل كه بين آن جناب و بين قيامت مبعوث شود يافته ايد؟ همه گفتند: خود و خدا آرى ، عيسى (عليه السلام ) ما را به آمدن او بشارت داده و اين را هم فرموده : كسى به او ايمان مى آورد كه به من ايمان آورده و كسى به او كفر مى ورزد كه به من كفر ورزيده ، نجاشى به جعفر گفت : اين مرد به شما چه چيزهائى مى گويد و به آن وادارتان مى كند و از چه چيزهائى نهيتان مى كند؟ جعفر گفت : كتاب خدا را بر ما مى خواند و ما را بدانچه پسنديده است امر، و از آنچه ناپسند است نهى مى كند ما را دستور مى دهد به نيكى با همسايگان و صله رحم و احسان به يتيم ، و دستور مى دهد به اينكه تنها خداى يگانه را بپرستيم ، خدائى كه شريك ندارد، نجاشى گفت : از آنچه بر شما خوانده بر من بخوان ، جعفر سوره عنكبوت و روم را خواند، اشك از چشمان نجاشى و يارانش سرازير شد و گفتند: از اين سخن پاك بيشتر برايمان بخوان ، جعفر سوره كهف را هم خواند، عمرو در صدد برآمد نجاشى را عليه مهاجرين به خشم آورد، گفت : اين مهاجرين بر عيسى و مادرش ناسزا مى گويند، نجاشى رو كرد به جعفر كه شما نظرتان درباره عيسى و مادرش چيست ؟ جعفر سوره مريم را خواند، همينكه به نام مريم و عيسى رسيد نجاشى رشته اى بسيار ريز از مسواك چوبيش گرفت و گفت : به خدا سوگند مسيح هم حتى به اندازه اين چوب ريزه بيش از آنچه شما مى گوئيد نگفته . آنگاه رو كرد به جعفر و همراهانش و گفت : شما مى توانيد برويد و در سرزمين من ايمن از هر خطرى و آسوده از دغدغه اى بسر ببريد، آنگاه گفت : من به شما بشارت مى دهم و خوشامد مى گويم ، هيچ ترسى نداشته باشيد كه امروز در حكومت من هيچ مكروهى به حزب ابراهيم نخواهد رسيد، عمرو بن عاص گفت : اى نجاشى حزب ابراهيم چه كسانيند (مائيم يا ايشان )؟ گفت : حزب ابراهيم اين كاروان مهاجر است و آن كسى كه از نزد او آمده اند و هركسى كه پيرو ايشان باشد، اين پاسخ نجاشى به عمروبن عاص و عماره - مشركين مكه - گران آمد و ادعا كردند كه ما بر دين ابراهيم هستيم و نجاشى آن هديه اى كه مشركين از مكه براى وى آورده بودند به ايشان برگردانيد و گفت : اين هديه شما به من جنبه رشوه دارد، بگيريد (كه مرا بدان حاجتى نيست )، خدائى كه اين ملك و سلطنت را به من داد از من رشوه نگرفت ، جعفر بعدها گفته بود: كه از خانه نجاشى در آمديم و به بهترين وجهى در جوارش زندگى كرديم و خداى عزوجل در اين باره يعنى در بگو مگوئى كه مهاجرين در حضور نجاشى در حبشه كرده بودند، آيه زير را در مدينه بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نازل كرد: ((ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا و الله ولى المؤ منين .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۲۸

مؤ لف قدس سره : اين داستان به طريقى ديگر از طرق اهل سنت روايت شده و از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) نيز آمده و اگر ما همه قصه را با اينكه طولانى بود نقل كرديم ، براى اين بود كه فوائد مهمى در بيان گرفتاريهاى مهم مسلمانان صدر اسلام و مهاجرين نخستين داشت نه اينكه خواسته باشيم بگوئيم اين قصه سبب نزول آيه بوده است .

حديثى از امام صادق (ع ) و بيان آن

و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) در ذيل آيه : «ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا» آمده كه فرمود: امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمود: ابراهيم نه يهودى بود كه به طرف مغرب نماز خوانده باشد و نه نصرانى بود كه به طرف مشرق نماز خوانده باشد بلكه حنيف بود و مسلمانى بر دين محمد (صلى اللّه عليه و آله ). مؤ لف قدس سره : در بيان سابق معناى اين حديث گذشت كه چگونه ابراهيم بر دين محمد (صلى اللّه عليه و آله ) بوده ، و در اين روايت قبله بودن كعبه هم اعتبار شده ، چون تحويل قبله در مدينه واقع شد، و شهر مكه و خانه كعبه تقريبا در سمت جنوبى مدينه است و يهود و نصارا قبله بودن كعبه را نپذيرفتند و اين باعث شد كه يهود از طرف مكه به طرف مغرب كه بيت المقدس نسبت به مدينه در آن طرف است توجه كنند، نصارا هم كه هميشه به طرف مشرق نماز مى خواندند، لذا قرآن كريم در آيه : «و كذلك جعلناكم امه وسطا...» مسلمين را امتى وسط و اين دو طائفه را منحرف از حد وسط معرفى نموده است و لفظ آيه شريفه هم اين عنايت را تاءييد نموده و مى فرمايد: ابراهيم يهودى و متمايل به سوى غرب ، و نصرانى و متمايل به سوى شرق نبود، بلكه حنيف و در حد ميان بود و سخن كوتاه اينكه روايت در صدد بيان عنايت لطيفى است و چيزى بيش از اين نمى خواهد بگويد، (پس كسى گمان نكند كه معناى عبارت ((و مسلمانى بر دين محمد (صلى الله عليه و آله ) بود)) اين است كه ابراهيم خليل (عليه السلام ) تابع شريعتى بود كه قرنها بعد از او طلوع مى كرده «مترجم »). و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: معناى «حنيفا» اين است كه ابراهيم خالص و مخلص بود و كمترين شائبه اى از شرك و بت پرستى در او نبود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۲۹

و در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه : «ان اولى الناس بابراهيم ...» آمده كه امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمود: اولاى مردم به انبياء (عليهم السلام ) آن كسى است كه عاقل تر باشد بدانچه ايشان از ناحيه خدا آورده اند، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود و فرمود: در مورد پيامبر اسلام هم اولاى از همه مردم به آن جناب كسى است كه خداى تعالى را اطاعت كند، هر چند كه قرابتش با آن جناب دور باشد و دشمن محمد كسى است كه خدا را نافرمانى كند، هر چند قرابتش نزديك باشد.

نزديكترين مردم به ابراهيم و پيامبر اسلام (ص ) وآل محمد عليهم السلام ، پيروان آنانند

و در تفسير عياشى و كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايتى آمده ، كه فرمود: اولاى مردم و نزديك ترين ايشان به ابراهيم امامان و پيروان ايشانند. و در تفسير قمى و عياشى از عمر بن يزيد (اذينه ) از آن جناب روايت كرده كه فرمود: «به خدا سوگند شما از آل محمديد»، ابن اذينه از در تعجب پرسيد: فدايت شوم از خود ايشانيم ؟ فرمود: و الله از خود ايشانيد، و الله از خود ايشانيد، و الله از خود ايشانيد، آنگاه آن جناب به من چشم دوخت و من به آن جناب چشم دوختم ، پس فرمود: اى عمر خداى تعالى در كتاب عزيزش فرموده : ان اولى الناس ....)). و در تفسير قمى در ذيل آيه : «و قالت طائفه من اهل الكتاب آمنوا...» از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه وارد شد، رو به بيت المقدس نماز مى خواند، مردم خيلى خوشحال شدند و بعد از آنكه خداى تعالى قبله اش را از بيت المقدس به سوى كعبه - بيت الحرام - برگردانيد، يهود از اين معنا سخت به خشم آمدند و اين تحويل در وسط نماز ظهر بود، گفتند: محمد نماز صبح را به سوى بيت المقدس - قبله ما - خواند و همه شما يهوديان به اين دستور كه در اول روز بر محمد نازل شده ايمان بياوريد و بدانچه در آخر روز نازل شده كفر بورزيد، و منظورشان از آنچه در آخر روز نازل شده ، همان تحويل قبله از بيت المقدس به سوى كعبه است . مؤ لف قدس سره : اين روايت بطورى كه ملاحظه مى كنيد جمله : «وجه النهار» را ظرف گرفته براى جمله :

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۴۳۰

«انزل » نه براى جمله «آمنوا»، و ما در بيان سابق در اين باره بحث كرديم . و در تفسير الدرالمنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از طريق عوفى از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير آيه : «و قالت طائفه ...» گفته است : كه طائفه اى از يهود به ديگران سفارش كردند، هر يك از اصحاب محمد را در اول روز ديديد ايمان آوريد، (يعنى اظهار كنيد كه ما مسلمان شده ايم ) و چون آخر روز شد نماز خودتان را بخوانيد، تا شايد مسلمانان پيش خود فكر كنند اينها اهل كتابند و به امور دينى آگاه ترند، لابد در اسلام نقصى ديده اند كه به دين قبلى خود برگشتند و در نتيجه خود آنان هم از دينشان برگردند.

دو روايت از كافى و امالى

مؤ لف قدس سره : اين روايت را در همان كتاب از سدى و مجاهد نيز نقل كرده . و در كافى در ذيل آيه : «ان الذين يشترون بعهد الله ... » از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: در معناى عهد در قرآن كريم اين آيه نازل شده : «ان الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا، اولئك لا خلاق لهم فى الاخره و لا يكلمهم الله ، و لا ينظر اليهم يوم القيمه ، و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم »، (آنگاه فرمود:) و «خلاق » به معناى «نصيب » است ، پس كسى كه در آخرت نصيبى ندارد ديگر با چه سرمايه اى داخل بهشت مى شود؟. و در امالى شيخ به سند خود از عدى بن عدى از پدرش روايت كرده كه گفت : امرو القيس و مردى از اهالى حضرموت با يكديگر بر سر زمينى منازعه كردند، خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمدند، حضرت به او فرمود: شاهدى دارى (كه شهادت دهد زمين از آن تو است )، عرضه داشت : نه ، فرمود: در اين صورت به سوگند خصمت حكم مى شود، امرو القيس گفت : به خدا سوگند در اين صورت زمينم از بين مى رود، فرمود: اگر در واقع زمين از آن تو باشد و او با سوگند خود زمين تو را برده باشد، از كسانى خواهد بود كه خداى تعالى در روز قيامت به او نظر نخواهد كرد و تزكيه اش ننموده ، عذابى اليم خواهد داشت ، راوى مى گويد: مرد حضر موتى وقتى اين را شنيد وحشت كرد و زمين را به امرو القيس برگردانيد. مؤ لف قدس سره : اين روايت بطورى كه ملاحظه مى كنيد دلالتى ندارد بر اينكه آيه مورد بحث در شاءن نامبردگان متنازع در زمين نازل شده و از طرق اهل سنت در عده اى از روايات آمده كه آيه شريفه در همين مورد نازل شده ، پس بين اين روايت و آن روايات از حيث شاءن نزول تعارض ‍ است ، در بعضى از آنها آمده كه نزاع بين امرو القيس و مردى از حضر موت شاءن نزول آيه بوده كه در روايت سابق گذشت و در بعضى ديگر آمده نزاع بين اشعث بن قيس و بين مردى از يهود بر سرزمينى بوده ، و در بعضى ديگر آمده درباره مردى از كفار نازل شده كه در بازار كالاى خود را بر مردم عرضه كرده بود و سوگند مى خورد به خدا فلان مقدار خريدند و من ندادم و مى خواست به اين وسيله مردى از مسلمانان را گول بزند و آيه در شاءن او نازل شده . خواننده عزيز در بيان سابق ما توجه فرمود كه گفتيم : ظاهر آيه اين است كه آيه شريفه به منزله تعليل مضمون آيه قبل خودش است و نسبت به آن چنين موقعيتى دارد و بنابراين چاره درست اين است كه اين روايات را اگر ممكن باشد حمل كنيم بر اينكه مفسرين خود آيه را بر مورد داستانهائى تطبيق كرده اند، نه اينكه نازل شدن آيه به آن معناى معهود درباره يكى از اين قصه ها نازل شده باشد.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←