الْکَهْف: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳: خط ۳:
=== ریشه کلمه ===
=== ریشه کلمه ===
*[[ریشه کهف‌ | کهف‌]] (۶ بار) [[کلمه با ریشه:: کهف‌| ]]
*[[ریشه کهف‌ | کهف‌]] (۶ بار) [[کلمه با ریشه:: کهف‌| ]]
=== قاموس قرآن ===
غار وسيع. و اگر كوچك باشد به آن غار گويند نه كهف. چنانكه در قاموس و مجمع است ولى راغب آن را مطلق غار گفته در عبارت صحاح، قاموس، مصباح و اقرب قيد «المَنْقُور» ذكر شده يعنى غار كنده شده. از اين به نظر مى‏آيد كه كهف غار طبيعى نيست. اين لفظ شش بار در قرآن مجيد آمده و همه در سوره كهفند. اصحاب كهف‏ داستان اصحاب كهف در قرآن ماجراى چند نفر جوان موحد است كه نور ايمان در قلبشان تابيده و از ميان قوم بت پرست خويش بيرون رفته و در غارى به فكر و استراحت دراز كشيدند و مدت سيصد و نه سال خفته و بعد بيدار شدند در اثر احساس گرسنگى يكى را به شهر فرستادند تا طعامى خريده بياورد، و چون از خواب گران خويش به خبر بودند به فرستاده گفتند: به مردم شناسائى نده، او چون به شهر آمد پول سيصد سال قبل را نشان داد، دكاندار از وى خواست بگويد كه آن پول را از كجا آورده است بالاخره خواب طولانى آنها هم به خودشان هم به مردم روشن گشت، سپس در همان غار مردند و به ياد آنها مسجدى بالاى غارشان بنا نمودند. اين ماجرا در سوره كهف از آيه 9 تا 26 نقل شده است اينك اول به آنچه از آيات روشن مى‏شود مى‏پردازيم سپس به كلمات ديگرى اشاره خواهيم كرد: 1- قرآن كار ندارد كه اصحاف كهف چه نام داشتند، در كدام شهر بودند، غارشان در كجاست، پادشاه آن عصر كدام كس بود، اين جريان در كدام تاريخ به وقوع پيوسته است و... زيرا اينها مطمح نظر دين نمى‏باشد بلكه منظور علت وقوع آن و نتيجه حاصله از آن است. 2- علت اين واقعه قطع نظر از اينكه خدا بدان وسيله آنها را نجات داد اين بود كه خودشان مدت طولانى خواب را بدانند [كهف:12]. سپس آنها را بيدار كرديم تا روشن كنيم كدايم يك از دو دسته مدت توفقشان را شمرده است مراد از «اَلْحِزْبَيْن» خود خواب رفتگان اند كه در مدت خواب خويش منازعه مى‏كردند، به قرينه آيه [كهف:19]. به نظر مى‏آيد واللَّه العالم اين جوانان موحد درباره معاد تاريكيهائى در دل داشته‏اند كه نتوانسته‏اند درست بدان جواب پيدا كنند اين سوال در مابين خود و بالاخره روشن شدن اينكه سيصد و نه سال خفته و بعد بيدار گشته‏اند عقده دلشان را از بين برده است وگرنه خفتن سيصد سال و بيدار شدن فقط براى «اَحْصى لِما لَبِثُوا» بودن بعيد به نظر مى‏آيد. علت ديگر آن بود كه اهل آن زمان به معاد اعتقاد پيدا كنند و در آن نزاعى نداشته باشند [كهف:21]. از اين فهميده مى‏شود كه اهل آن زمان در امر معاد نزاع داشتند و اين براى آن بوده كه به ثبوت معاد كمكى كند. 3- خلاصه ماجرا در اين سه آيه است [كهف:12-10]. معلوم مى‏شود كه از ترس قوم خويش و از ترس حكومت به غار پناه برده و از خدا مدد خواسته‏اند، خداوند آنها را به خواب و بى خبرى محضى فرو برده تا راحت شوند و نجات يابند و سپس بيدارشان فرموده است. 4- اينك آيات بعدى را بررسى مى‏كنيم: [كهف:14-13]. آنها جوانانى بودند كه به خدا ايمان آوردند و خدا به هدايتشان افزود، از جمله «رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اِذْ قامُوا فَقالُوا...» استفاده كرده‏اند كه آنها در پیش حكمران برخاسته و بى‏پروا اظهار عقيده كرده‏اند و آن در اثر اطمينانى بوده كه خدا در دلشان قرار داده بود. و از اين به نظر مى‏آيد كه از خواص پادشاه و نزديكان او بوده‏اند. [كهف:16-15]. معلوم مى‏شود كه در ميان خود به گفتگو پرداخته و قوم خويش را تخطئه كرده‏اند و «اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» مى‏رساند كه حساب خويش را از قوم جدا کرده و قیام خویش را بر عليه آنها اعلام داشته‏اند و از «فَأْؤواْ اِلَى الْكَهْفِ» به نظر مى‏آيد كه مورد تهديد قرار گرفته و قرار گذاشته‏اند كه به غارى پناه برند و در آن مخفى گردند و چون كهف معرفه بلام است ظاهر آن است كه پيش از فرار غارى را كه معروفشان بود در نظر گرفته‏اند. 5- [كهف:18-17]. يعنى: مى‏بينى كه آفتاب در وقت طلوع از غارشان به طرف راست ميل مى‏كند و به هنگام غروب از آنها به طرف چب مايل مى‏شود (آفتاب به آنها نمى‏تابيد ولى نورش به بدن آنها مى‏رسيد) و آنها در غار در فراخناى بودند و اين از آيات خدا بود (كه اگر آفتاب بر بدنشان مى‏تابيد و يا در فراخناى نبودند در آن وضع باقى نمى‏ماندند). آنها را بيدار پنداشتى ولى در خواب بودند، بدنشان را به راست و چپ بر مى‏گردانديم و سگشان بازوهاى خويش را بر آستانه (غار) گشوده بود اگر بر آنها مشرف مى‏شدى فرار مى‏كردى و سراپايت پر از ترس مى‏شد. از اين دو آيه روشن مى‏شود: اولاً: كهف رو به جنوب بوده و اگر رو به شرق يا رو به غرب بود آفتاب وقت طلوع و غروب مستقيم به درون آن مى‏تافت و اگر رو به شمال بود اصلاً آفتاب نمى‏ديد. ثانياً: ظاهراً چشمهايشان بازمانده بودكه شخص از ديدن آنها تصور مى‏كرد بيدارند و يا پلك مى‏زنند و دست و پايشان را طورى حركت مى‏داده‏اند كه بيننده خيال مى‏كرد بيدارند ولى آنها در خواب بودند. ثالثا: بطور طبيعى به راست و چپ مى‏گرديدند و بدن جهت از پوسيدن مصون مى‏گشتند و اگر يكطرف بدنشان پيوسته در زمين بود حتما مى‏پوسيد. رابعاً: سگشان بازوهاى خود را در آستانه غار گشوده بود، به نظر مى‏آمد كه سگشان نيز در آن حالت به خواب رفته بود و در طول آن مدت در آستانه غار بود. طبرسى از حسن مفسرنقل كرده‏كه سگ 309 سال بدون طعام و شراب بى آنكه بپاخيزد يا بخوابد در آستانه غار ماند. نگارنده گويد سه قسمت اول را مى‏شود از آيه استفاده كرد ولى اينكه سگ در اين مدت نخوابيد بدون دليل است . مكرر نقل كرده‏اند كه پادشاه بت پرست در تعقيب آنها بيرون شد و ديد در غار ختفه‏اند و گفت درب غار را مسدود كنند تا غار قبرشان گردد ولى از آيه به نظر مى‏آيد كه اين مطلب بى اساس است و گرنه وجهى بر بودن سگ در آستانه نبود وظاهر آن است كه سگ همانطور در آستانه بوده و خداوندنگذاشته در طول آن مدت كسى به آنجا راه يابد و از جمله «لَوِاطَّلَعْتَ» به نظر مى‏آيد: در محلى از غار بودند كه احتياج به بالا شدن و مشرف شدن داشته، به هر حال وضع خفتشان و شايد بلند شدن موها و ناخنهايشان موحش بود كه بيننده را پر از رعب مى‏كرد و شايد آن يكى از علل دور بودن مردم از آنها بوده است. خامساً: اعتنا به سگشان جاى دقت است كه چهاربار در ضمن آيات نقل شده آيا از اين جهت است كه چون سگ هم با آنها در آنمدت بوده و مانند آنها خوابش از خوارق عادت بود؟! به احتمال نزديك به يقين وجه اول معتبر است و سگ يكى از ماندگان و خواب رفتگان در آن مدت بوده است. آيه زير مطلب را هرچه بيشتر روشن مى‏كند [كهف:21]. اين آيه تقريباً صريح است كه سگ نيز در آن مدت مانند آنها به خواب رفته و مانده بود واگر چندروزى دم غار بوده و از بين رفته بود ديگر لزومى نداشت كه مصرانه در رديف آنها قرار گيرد. 6- [كهف:20-19]. از اين دو آيه به دست مى‏آيد: اولاً: علت بيدار كردن آنها يكى اين بود كه بدانند مدت خوابشان چقدر بوده؟ در بند«2»راجع به آن صحبت شد. ثانياً: به نظر مى‏آيد مقدارى پس از طلوع آفتاب به غار رسيده و وقت عصر بيدار شده‏اند لذا فكر كرده‏اند اگر يكشب گذشته باشد پس يكروز خفته‏اند و اگر يك شب نگذشته پس مقدارى از روز را كه فاصله قبل از ظهر و عصر باشد در خواب بوده‏اند. ثالثاً: طول مدت خواب را ابتدا اصلا ندانسته‏اند زيرا زمان در خواب محسوس نيست و فكر كرده‏اند كه شهر همان، پادشاه همان، و مردم همانند لذا بفرستاده كه براى طعام مى‏رفت گفته‏اند: خودش را ناشناس كند و مكان و جريان آنها را به كسى روشن نكند كه در آنصورت يا سنگسارشان مى‏كنند و يا به بت پرستى مى‏كشانند. غافل از اينكه: آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت. 7- [كهف:21]. يعنى: اهل شهر را بر جريان آنها واقف كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق و آخرت حتمى است اين ماجرى آنوقت بود كه آنها در كار معاد با هم منازعه مى‏كردند، مى‏گفتند: بنايى بر آنها بسازيد ولى آنهاكه اكثريت داشته و غالب بر امر بودند گفتند: بر آنها مسجدى بنا خواهيم كرد. به روشنى فهميده مى‏شود كه: چون يكى از آنها با پول موجود براى طعام خريدن آمده قضيه كشف شده ومردم دانسته‏اند كه اينها چند قرن پيش خفته و بيدار شده‏اند لذا به باب كهف جمع شده و خواسته‏اند آنها را ديدار كنند ولى آنها پس از دانستن اينكه صدها سال در خواب بوده‏اند و فعلا علائم عوض شده نه آن مردم مانده‏اند و نه آن پادشاه و نه آن شرك بلكه فعلا اكثريت در دين آنها هستند، آنگاه چندساعت بيش زنده نمانده وهمگى مرده‏اند. اهل شهر پس از مرگ آنها اختلاف كرده عده‏اى كه چيزى دستگيرشان نشده گفته‏اند: بنايى بر قبر آنها بسازيد پروردگارشان به حال آنها داناتر است ولى اكثريت كه از آن بهره برده و آن را حلى بر تنازع معاد دانسته واز جانب خدا مى‏دانستند گفتند: بياد جريان آنها مسجدى بنا نهيم كه در آنجا خدا ياد شود. 8- [كهف:22]. آيه در باره اختلاف در عدد آنها است كه بعضى خواهند گفت: سه نفر بودند چهارمى سگشان بود، بعضى خواهند گفت پنج نفر بودند ششمى سگشان بود اين هر دو قول رجم بغيب و بدون دليل است و خواهند گفت:هفت نفر بودند هشتمى سگشان بود بگو خدايم بعدد آنها داناتر است و نمى‏داند آنرا مگر اندكى از مردم. مى‏شود گفت كه آنها هفت نفر بوده‏اند زيرا پس از نقل سه نفر بودن و پنج نفر بودن فرموده«رَجْماً بِالغْيَبْ» و با اين جمله آن دو را رد كرده بعد هفت بودن را ذكر كرده است. و نيز در دو جمله «ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ» و «خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ» و او نيامده ولى در «سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ» و او ذكر شده يعنى عطف هشتمى بر هفت حتمى است. در كشاف گويد: اگر بگويى: اين چه «واو»ى است كه بر جمله سوم داخل شده و بر اولى و دومى داخل نشده؟ گويم: آن همان واوى است كه داخل مى‏شود به جمله ايكه صفت نكره است چنانكه داخل مى‏شود به حاليكه از معرفه حال است در مثل «جاءَ نى رَجُلٌ وَ مَعَهُ آخَرٌ» و «مَرَرْتُ بِزِيْدِ وَ فى يَدِهِ سَيْفٌ» و ازهمان است آيه «وَ ما اَهْلَكْنا مِنْ قَرْيةٍ اِلا وَ لَها كِتابٌ مَعْلوُمٌ». فائده اين واو تأكيد لصوق صفت بموصوف و دال بر آن است كه اين اتصاف امرى ثابت است. و اين واو اعلام مى‏كند كه صاحبان قول اخير آن را از روى علم و اطمينان نفس گفته‏اند و مرجوم به ظن نيستند... ابن عباس رضى الله عنه گفته: چون واو گفته شد عدد تمام شد و شمردنيكه قابل اعتنا باشد نماند و ثابت گرديد كه آنها هفت نفر بودند و هشتمى سگشان بود حتمى و ثابت (تمام شد). 9- [كهف:26-25]. صراحت آيه مى‏رساند كه مدت خوابشان 309 سال بوده است و راجع به قمرى و شمسى بودن حساب آن و روايتى كه ازعلى «عليه السلام» نقل شده در «تسمع» مشروحا سخن گفته‏ايم. زمان واقعه تقريبا يقينى است كه زمان واقعه اصحاب كهف در فاصله بعد از ميلاد مسيح و قبل از بعثت حضرت رسول «صلى الله عليه و آله» بود پادشاهيكه از ترس او به غار پناه بردند دقيانوس ياذوقيوس‏يا دسيوس نام داشته كه از 249 تا 251 ميلادى سلطنت داشته و با آنكه پادشاهى با تدبير بوده با نصارى بدرفتارى مى‏كرده است. كهف در كجا بوده؟ قول مشهور اين است كه غار اصحاب كهف در نزديكى شهر افسوس واقع است. افسوس چنانكه در قاموس كتاب مقدس گفته: از شهرهاى معروف آسياى صغير بود قريب به دهنه رود كايستر تقريبا در 40 ميلى جنوب شرقى ازمير. در الميزان گفته: شهرى است خرابه و قديمى واقع در مملكت تركيه در 73 كيلومترى شهر ازمير و غار در مسافت يك كيلومترى آن در كوهى بنام «ينايرداغ» در نزديكى قريه «اياصولوك» واقع است. به قول بعضى در دو فرسخى افسوس واقع شده و غار معروف هنوز به صورت زيارتگاه است و داراى احترام مى‏باشد. ولى الميزان كهف افسوس را قبول ندارد و گويد: آن چنانكه گفته‏اند غار وسيعى است و صدها قبر دارد ودرِ آن به طرف شمال شرقى است و در آن اثرى از مسجد يا صومعه و يا كليسا نيست و آن در نزد نصارى از همه معروفتر است و در عده‏اى از روايات مسلمين نيز آمده است. علت عدم قبول الميزان چند چيز است از جمله اينكه باب اين كهف رو به شمال شرقى است و در آن آفتاب نمى‏تابد حال آنكه آيه «وَتَرَى الشَّمْسَ اِذا طَلَعَتْ» چنانكه گذشت دلالت دارد كه درِ غار به طرف جنوب بوده است ازجمله اينكه در آنجا اثرى از مسجد و صومعه و كليسا وجود ندارد حال آنكه قرآن فرموده «لَنَتَّخِذَنّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً». توفيق الحكيم يكى از نويسندگان مشهور عرب نمايشنامه‏اى نوشته بنام «اهل الكهف» اين كتاب بوسيله آقاى ابوالفضل طباطبايى با يك مقدمه تاريخى به فارسى ترجمه شده و در مقدمه آن گويد: شهر افه زو يا افه زوس كه در نزد عربها معروف به افسوس است در فلسطين واقع بود در نزديكى كوه آنشيلوس كه غار معروف اصحاب كهف در آن است. بنابراين غار اصحاب كهف در فلسطين مى‏باشد. در الميزان آمده: در فاصله هشت كيلومترى عمان پايتخت اردن دهى است بنام رجيب و در نزديكى آن غارى است كه در كوه كنده شده رو به جنوب، اطراف آن از شرق و غرب باز است و شعاع آفتاب بر آن مى‏افتد در داخل غار سكويى است سه متر در دو مترو نيم و در غار چند تا قبر هست بصورت قبور بيزانسى گويا هشت يا هفت اند و بر ديوارهاى آن نقوش و خطوطى است به خط يونانى قديم و ثمودى كه خوانده نمى‏شود و نيز نقش سگى هست كه با رنگ سرخ رنگ‏آميزى شده و بالاى غار آثار صومعه بيزانسى هست كه كاوشها و آثار كشف شده دلالت دارند بر اينكه آن صومعه در زمان پادشاهى جوستينوس اول بنا شد كه از 418 تا 427 ميلادى پادشاهى كرده و آثار ديگر دلالت دارد كه صومعه بعد از اسلام به مسجد مبدل شده است. اين كهف پيوسته متروك بود تا اداره آثار باستانى اردن در كاوش و تحقيق آن همت گماشت، و اماراتى بدست آمد كه كهف مذكور در قرآن همين است... شهر عمان بنا شده در جاى شهرى بنام «فيلادلفيلا» كه يكى از شهرهاى مشهور قبل از اسلام بود، آن شهر و حوالى آن از اول قرن دوم ميلادى تا فتح فلسطين بدست مسلمين، تحت استيلاء روم بود. حق اين است كه مشخصات غار اصحاب كهف بر غار رجيب انطباقش از ديگرى بيشتر است. منابع غير اسلامى اين قضيه قطع نظر از قرآن مجيد در منابع اسلامى و غيراسلامى نقل شده است طالب تفصيل به الميزان و مقدمه نمايشنامه توفيق الحكيم كه اشاره شد و به ساير موارد رجوع كند. رهنما در ترجمه قرآن آن را تحت عنوان هفت خفته از ادواردمونته و از دائره المعارف بريتانيكا ذيل كلمه «هفت خفته» نقل كرده است در مقدمه نمايشنامه فوق گفته: قديميترين اثرى از اين داستان يك متن سريانى است‏كه به نثر و نظم نوشته شده... كه قديميترين آن اكنون در موزه بريتانيا موجود و به اواخر قرن ششم اسلامى مربوط مى‏باشد. آخرين سخن درباره تقريب اين واقعه مطالب خوبى از قبيل مقايسه به خواب شش ماهه خزندگان و امكان انجماد زندگان و بيدار كردن آنها پس از سالها وغيره گفته شده كه نقل آنها ازحوصله اين كتاب خارج است يك كلمه عرض مى‏كنيم كه اين واقعه محال عقلى نبوده و از قدرت خداى متعال بدور نيست.


*[[ال]]
*[[ال]]
[[رده:كلمات قرآن]]
[[رده:كلمات قرآن]]

نسخهٔ ‏۲ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۲۱:۰۲

آیات شامل این کلمه

ریشه کلمه

قاموس قرآن

غار وسيع. و اگر كوچك باشد به آن غار گويند نه كهف. چنانكه در قاموس و مجمع است ولى راغب آن را مطلق غار گفته در عبارت صحاح، قاموس، مصباح و اقرب قيد «المَنْقُور» ذكر شده يعنى غار كنده شده. از اين به نظر مى‏آيد كه كهف غار طبيعى نيست. اين لفظ شش بار در قرآن مجيد آمده و همه در سوره كهفند. اصحاب كهف‏ داستان اصحاب كهف در قرآن ماجراى چند نفر جوان موحد است كه نور ايمان در قلبشان تابيده و از ميان قوم بت پرست خويش بيرون رفته و در غارى به فكر و استراحت دراز كشيدند و مدت سيصد و نه سال خفته و بعد بيدار شدند در اثر احساس گرسنگى يكى را به شهر فرستادند تا طعامى خريده بياورد، و چون از خواب گران خويش به خبر بودند به فرستاده گفتند: به مردم شناسائى نده، او چون به شهر آمد پول سيصد سال قبل را نشان داد، دكاندار از وى خواست بگويد كه آن پول را از كجا آورده است بالاخره خواب طولانى آنها هم به خودشان هم به مردم روشن گشت، سپس در همان غار مردند و به ياد آنها مسجدى بالاى غارشان بنا نمودند. اين ماجرا در سوره كهف از آيه 9 تا 26 نقل شده است اينك اول به آنچه از آيات روشن مى‏شود مى‏پردازيم سپس به كلمات ديگرى اشاره خواهيم كرد: 1- قرآن كار ندارد كه اصحاف كهف چه نام داشتند، در كدام شهر بودند، غارشان در كجاست، پادشاه آن عصر كدام كس بود، اين جريان در كدام تاريخ به وقوع پيوسته است و... زيرا اينها مطمح نظر دين نمى‏باشد بلكه منظور علت وقوع آن و نتيجه حاصله از آن است. 2- علت اين واقعه قطع نظر از اينكه خدا بدان وسيله آنها را نجات داد اين بود كه خودشان مدت طولانى خواب را بدانند [كهف:12]. سپس آنها را بيدار كرديم تا روشن كنيم كدايم يك از دو دسته مدت توفقشان را شمرده است مراد از «اَلْحِزْبَيْن» خود خواب رفتگان اند كه در مدت خواب خويش منازعه مى‏كردند، به قرينه آيه [كهف:19]. به نظر مى‏آيد واللَّه العالم اين جوانان موحد درباره معاد تاريكيهائى در دل داشته‏اند كه نتوانسته‏اند درست بدان جواب پيدا كنند اين سوال در مابين خود و بالاخره روشن شدن اينكه سيصد و نه سال خفته و بعد بيدار گشته‏اند عقده دلشان را از بين برده است وگرنه خفتن سيصد سال و بيدار شدن فقط براى «اَحْصى لِما لَبِثُوا» بودن بعيد به نظر مى‏آيد. علت ديگر آن بود كه اهل آن زمان به معاد اعتقاد پيدا كنند و در آن نزاعى نداشته باشند [كهف:21]. از اين فهميده مى‏شود كه اهل آن زمان در امر معاد نزاع داشتند و اين براى آن بوده كه به ثبوت معاد كمكى كند. 3- خلاصه ماجرا در اين سه آيه است [كهف:12-10]. معلوم مى‏شود كه از ترس قوم خويش و از ترس حكومت به غار پناه برده و از خدا مدد خواسته‏اند، خداوند آنها را به خواب و بى خبرى محضى فرو برده تا راحت شوند و نجات يابند و سپس بيدارشان فرموده است. 4- اينك آيات بعدى را بررسى مى‏كنيم: [كهف:14-13]. آنها جوانانى بودند كه به خدا ايمان آوردند و خدا به هدايتشان افزود، از جمله «رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اِذْ قامُوا فَقالُوا...» استفاده كرده‏اند كه آنها در پیش حكمران برخاسته و بى‏پروا اظهار عقيده كرده‏اند و آن در اثر اطمينانى بوده كه خدا در دلشان قرار داده بود. و از اين به نظر مى‏آيد كه از خواص پادشاه و نزديكان او بوده‏اند. [كهف:16-15]. معلوم مى‏شود كه در ميان خود به گفتگو پرداخته و قوم خويش را تخطئه كرده‏اند و «اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» مى‏رساند كه حساب خويش را از قوم جدا کرده و قیام خویش را بر عليه آنها اعلام داشته‏اند و از «فَأْؤواْ اِلَى الْكَهْفِ» به نظر مى‏آيد كه مورد تهديد قرار گرفته و قرار گذاشته‏اند كه به غارى پناه برند و در آن مخفى گردند و چون كهف معرفه بلام است ظاهر آن است كه پيش از فرار غارى را كه معروفشان بود در نظر گرفته‏اند. 5- [كهف:18-17]. يعنى: مى‏بينى كه آفتاب در وقت طلوع از غارشان به طرف راست ميل مى‏كند و به هنگام غروب از آنها به طرف چب مايل مى‏شود (آفتاب به آنها نمى‏تابيد ولى نورش به بدن آنها مى‏رسيد) و آنها در غار در فراخناى بودند و اين از آيات خدا بود (كه اگر آفتاب بر بدنشان مى‏تابيد و يا در فراخناى نبودند در آن وضع باقى نمى‏ماندند). آنها را بيدار پنداشتى ولى در خواب بودند، بدنشان را به راست و چپ بر مى‏گردانديم و سگشان بازوهاى خويش را بر آستانه (غار) گشوده بود اگر بر آنها مشرف مى‏شدى فرار مى‏كردى و سراپايت پر از ترس مى‏شد. از اين دو آيه روشن مى‏شود: اولاً: كهف رو به جنوب بوده و اگر رو به شرق يا رو به غرب بود آفتاب وقت طلوع و غروب مستقيم به درون آن مى‏تافت و اگر رو به شمال بود اصلاً آفتاب نمى‏ديد. ثانياً: ظاهراً چشمهايشان بازمانده بودكه شخص از ديدن آنها تصور مى‏كرد بيدارند و يا پلك مى‏زنند و دست و پايشان را طورى حركت مى‏داده‏اند كه بيننده خيال مى‏كرد بيدارند ولى آنها در خواب بودند. ثالثا: بطور طبيعى به راست و چپ مى‏گرديدند و بدن جهت از پوسيدن مصون مى‏گشتند و اگر يكطرف بدنشان پيوسته در زمين بود حتما مى‏پوسيد. رابعاً: سگشان بازوهاى خود را در آستانه غار گشوده بود، به نظر مى‏آمد كه سگشان نيز در آن حالت به خواب رفته بود و در طول آن مدت در آستانه غار بود. طبرسى از حسن مفسرنقل كرده‏كه سگ 309 سال بدون طعام و شراب بى آنكه بپاخيزد يا بخوابد در آستانه غار ماند. نگارنده گويد سه قسمت اول را مى‏شود از آيه استفاده كرد ولى اينكه سگ در اين مدت نخوابيد بدون دليل است . مكرر نقل كرده‏اند كه پادشاه بت پرست در تعقيب آنها بيرون شد و ديد در غار ختفه‏اند و گفت درب غار را مسدود كنند تا غار قبرشان گردد ولى از آيه به نظر مى‏آيد كه اين مطلب بى اساس است و گرنه وجهى بر بودن سگ در آستانه نبود وظاهر آن است كه سگ همانطور در آستانه بوده و خداوندنگذاشته در طول آن مدت كسى به آنجا راه يابد و از جمله «لَوِاطَّلَعْتَ» به نظر مى‏آيد: در محلى از غار بودند كه احتياج به بالا شدن و مشرف شدن داشته، به هر حال وضع خفتشان و شايد بلند شدن موها و ناخنهايشان موحش بود كه بيننده را پر از رعب مى‏كرد و شايد آن يكى از علل دور بودن مردم از آنها بوده است. خامساً: اعتنا به سگشان جاى دقت است كه چهاربار در ضمن آيات نقل شده آيا از اين جهت است كه چون سگ هم با آنها در آنمدت بوده و مانند آنها خوابش از خوارق عادت بود؟! به احتمال نزديك به يقين وجه اول معتبر است و سگ يكى از ماندگان و خواب رفتگان در آن مدت بوده است. آيه زير مطلب را هرچه بيشتر روشن مى‏كند [كهف:21]. اين آيه تقريباً صريح است كه سگ نيز در آن مدت مانند آنها به خواب رفته و مانده بود واگر چندروزى دم غار بوده و از بين رفته بود ديگر لزومى نداشت كه مصرانه در رديف آنها قرار گيرد. 6- [كهف:20-19]. از اين دو آيه به دست مى‏آيد: اولاً: علت بيدار كردن آنها يكى اين بود كه بدانند مدت خوابشان چقدر بوده؟ در بند«2»راجع به آن صحبت شد. ثانياً: به نظر مى‏آيد مقدارى پس از طلوع آفتاب به غار رسيده و وقت عصر بيدار شده‏اند لذا فكر كرده‏اند اگر يكشب گذشته باشد پس يكروز خفته‏اند و اگر يك شب نگذشته پس مقدارى از روز را كه فاصله قبل از ظهر و عصر باشد در خواب بوده‏اند. ثالثاً: طول مدت خواب را ابتدا اصلا ندانسته‏اند زيرا زمان در خواب محسوس نيست و فكر كرده‏اند كه شهر همان، پادشاه همان، و مردم همانند لذا بفرستاده كه براى طعام مى‏رفت گفته‏اند: خودش را ناشناس كند و مكان و جريان آنها را به كسى روشن نكند كه در آنصورت يا سنگسارشان مى‏كنند و يا به بت پرستى مى‏كشانند. غافل از اينكه: آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت. 7- [كهف:21]. يعنى: اهل شهر را بر جريان آنها واقف كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق و آخرت حتمى است اين ماجرى آنوقت بود كه آنها در كار معاد با هم منازعه مى‏كردند، مى‏گفتند: بنايى بر آنها بسازيد ولى آنهاكه اكثريت داشته و غالب بر امر بودند گفتند: بر آنها مسجدى بنا خواهيم كرد. به روشنى فهميده مى‏شود كه: چون يكى از آنها با پول موجود براى طعام خريدن آمده قضيه كشف شده ومردم دانسته‏اند كه اينها چند قرن پيش خفته و بيدار شده‏اند لذا به باب كهف جمع شده و خواسته‏اند آنها را ديدار كنند ولى آنها پس از دانستن اينكه صدها سال در خواب بوده‏اند و فعلا علائم عوض شده نه آن مردم مانده‏اند و نه آن پادشاه و نه آن شرك بلكه فعلا اكثريت در دين آنها هستند، آنگاه چندساعت بيش زنده نمانده وهمگى مرده‏اند. اهل شهر پس از مرگ آنها اختلاف كرده عده‏اى كه چيزى دستگيرشان نشده گفته‏اند: بنايى بر قبر آنها بسازيد پروردگارشان به حال آنها داناتر است ولى اكثريت كه از آن بهره برده و آن را حلى بر تنازع معاد دانسته واز جانب خدا مى‏دانستند گفتند: بياد جريان آنها مسجدى بنا نهيم كه در آنجا خدا ياد شود. 8- [كهف:22]. آيه در باره اختلاف در عدد آنها است كه بعضى خواهند گفت: سه نفر بودند چهارمى سگشان بود، بعضى خواهند گفت پنج نفر بودند ششمى سگشان بود اين هر دو قول رجم بغيب و بدون دليل است و خواهند گفت:هفت نفر بودند هشتمى سگشان بود بگو خدايم بعدد آنها داناتر است و نمى‏داند آنرا مگر اندكى از مردم. مى‏شود گفت كه آنها هفت نفر بوده‏اند زيرا پس از نقل سه نفر بودن و پنج نفر بودن فرموده«رَجْماً بِالغْيَبْ» و با اين جمله آن دو را رد كرده بعد هفت بودن را ذكر كرده است. و نيز در دو جمله «ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ» و «خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ» و او نيامده ولى در «سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ» و او ذكر شده يعنى عطف هشتمى بر هفت حتمى است. در كشاف گويد: اگر بگويى: اين چه «واو»ى است كه بر جمله سوم داخل شده و بر اولى و دومى داخل نشده؟ گويم: آن همان واوى است كه داخل مى‏شود به جمله ايكه صفت نكره است چنانكه داخل مى‏شود به حاليكه از معرفه حال است در مثل «جاءَ نى رَجُلٌ وَ مَعَهُ آخَرٌ» و «مَرَرْتُ بِزِيْدِ وَ فى يَدِهِ سَيْفٌ» و ازهمان است آيه «وَ ما اَهْلَكْنا مِنْ قَرْيةٍ اِلا وَ لَها كِتابٌ مَعْلوُمٌ». فائده اين واو تأكيد لصوق صفت بموصوف و دال بر آن است كه اين اتصاف امرى ثابت است. و اين واو اعلام مى‏كند كه صاحبان قول اخير آن را از روى علم و اطمينان نفس گفته‏اند و مرجوم به ظن نيستند... ابن عباس رضى الله عنه گفته: چون واو گفته شد عدد تمام شد و شمردنيكه قابل اعتنا باشد نماند و ثابت گرديد كه آنها هفت نفر بودند و هشتمى سگشان بود حتمى و ثابت (تمام شد). 9- [كهف:26-25]. صراحت آيه مى‏رساند كه مدت خوابشان 309 سال بوده است و راجع به قمرى و شمسى بودن حساب آن و روايتى كه ازعلى «عليه السلام» نقل شده در «تسمع» مشروحا سخن گفته‏ايم. زمان واقعه تقريبا يقينى است كه زمان واقعه اصحاب كهف در فاصله بعد از ميلاد مسيح و قبل از بعثت حضرت رسول «صلى الله عليه و آله» بود پادشاهيكه از ترس او به غار پناه بردند دقيانوس ياذوقيوس‏يا دسيوس نام داشته كه از 249 تا 251 ميلادى سلطنت داشته و با آنكه پادشاهى با تدبير بوده با نصارى بدرفتارى مى‏كرده است. كهف در كجا بوده؟ قول مشهور اين است كه غار اصحاب كهف در نزديكى شهر افسوس واقع است. افسوس چنانكه در قاموس كتاب مقدس گفته: از شهرهاى معروف آسياى صغير بود قريب به دهنه رود كايستر تقريبا در 40 ميلى جنوب شرقى ازمير. در الميزان گفته: شهرى است خرابه و قديمى واقع در مملكت تركيه در 73 كيلومترى شهر ازمير و غار در مسافت يك كيلومترى آن در كوهى بنام «ينايرداغ» در نزديكى قريه «اياصولوك» واقع است. به قول بعضى در دو فرسخى افسوس واقع شده و غار معروف هنوز به صورت زيارتگاه است و داراى احترام مى‏باشد. ولى الميزان كهف افسوس را قبول ندارد و گويد: آن چنانكه گفته‏اند غار وسيعى است و صدها قبر دارد ودرِ آن به طرف شمال شرقى است و در آن اثرى از مسجد يا صومعه و يا كليسا نيست و آن در نزد نصارى از همه معروفتر است و در عده‏اى از روايات مسلمين نيز آمده است. علت عدم قبول الميزان چند چيز است از جمله اينكه باب اين كهف رو به شمال شرقى است و در آن آفتاب نمى‏تابد حال آنكه آيه «وَتَرَى الشَّمْسَ اِذا طَلَعَتْ» چنانكه گذشت دلالت دارد كه درِ غار به طرف جنوب بوده است ازجمله اينكه در آنجا اثرى از مسجد و صومعه و كليسا وجود ندارد حال آنكه قرآن فرموده «لَنَتَّخِذَنّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً». توفيق الحكيم يكى از نويسندگان مشهور عرب نمايشنامه‏اى نوشته بنام «اهل الكهف» اين كتاب بوسيله آقاى ابوالفضل طباطبايى با يك مقدمه تاريخى به فارسى ترجمه شده و در مقدمه آن گويد: شهر افه زو يا افه زوس كه در نزد عربها معروف به افسوس است در فلسطين واقع بود در نزديكى كوه آنشيلوس كه غار معروف اصحاب كهف در آن است. بنابراين غار اصحاب كهف در فلسطين مى‏باشد. در الميزان آمده: در فاصله هشت كيلومترى عمان پايتخت اردن دهى است بنام رجيب و در نزديكى آن غارى است كه در كوه كنده شده رو به جنوب، اطراف آن از شرق و غرب باز است و شعاع آفتاب بر آن مى‏افتد در داخل غار سكويى است سه متر در دو مترو نيم و در غار چند تا قبر هست بصورت قبور بيزانسى گويا هشت يا هفت اند و بر ديوارهاى آن نقوش و خطوطى است به خط يونانى قديم و ثمودى كه خوانده نمى‏شود و نيز نقش سگى هست كه با رنگ سرخ رنگ‏آميزى شده و بالاى غار آثار صومعه بيزانسى هست كه كاوشها و آثار كشف شده دلالت دارند بر اينكه آن صومعه در زمان پادشاهى جوستينوس اول بنا شد كه از 418 تا 427 ميلادى پادشاهى كرده و آثار ديگر دلالت دارد كه صومعه بعد از اسلام به مسجد مبدل شده است. اين كهف پيوسته متروك بود تا اداره آثار باستانى اردن در كاوش و تحقيق آن همت گماشت، و اماراتى بدست آمد كه كهف مذكور در قرآن همين است... شهر عمان بنا شده در جاى شهرى بنام «فيلادلفيلا» كه يكى از شهرهاى مشهور قبل از اسلام بود، آن شهر و حوالى آن از اول قرن دوم ميلادى تا فتح فلسطين بدست مسلمين، تحت استيلاء روم بود. حق اين است كه مشخصات غار اصحاب كهف بر غار رجيب انطباقش از ديگرى بيشتر است. منابع غير اسلامى اين قضيه قطع نظر از قرآن مجيد در منابع اسلامى و غيراسلامى نقل شده است طالب تفصيل به الميزان و مقدمه نمايشنامه توفيق الحكيم كه اشاره شد و به ساير موارد رجوع كند. رهنما در ترجمه قرآن آن را تحت عنوان هفت خفته از ادواردمونته و از دائره المعارف بريتانيكا ذيل كلمه «هفت خفته» نقل كرده است در مقدمه نمايشنامه فوق گفته: قديميترين اثرى از اين داستان يك متن سريانى است‏كه به نثر و نظم نوشته شده... كه قديميترين آن اكنون در موزه بريتانيا موجود و به اواخر قرن ششم اسلامى مربوط مى‏باشد. آخرين سخن درباره تقريب اين واقعه مطالب خوبى از قبيل مقايسه به خواب شش ماهه خزندگان و امكان انجماد زندگان و بيدار كردن آنها پس از سالها وغيره گفته شده كه نقل آنها ازحوصله اين كتاب خارج است يك كلمه عرض مى‏كنيم كه اين واقعه محال عقلى نبوده و از قدرت خداى متعال بدور نيست.