گمنام

يوسف ٩٦: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
۲۳٬۴۲۷ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۳ مرداد ۱۳۹۶
QRobot edit
(افزودن سال نزول)
(QRobot edit)
خط ۳۰: خط ۳۰:
<tabber>
<tabber>
المیزان=
المیزان=
{{ نمایش فشرده تفسیر|
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link234 | آيات ۱۰۲ - ۹۳، سوره يوسف]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link234 | آيات ۱۰۲ - ۹۳، سوره يوسف]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link235 | بيان آيات راجع به بازگشت برادران نزد پدر با پيراهن يوسف (عليه السلام ) وعزيمت آل يعقوب به مصر و...]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۲۸#link235 | بيان آيات راجع به بازگشت برادران نزد پدر با پيراهن يوسف (عليه السلام ) وعزيمت آل يعقوب به مصر و...]]
خط ۵۵: خط ۵۶:
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۱#link257 | ۴ مؤ يد آنچه درباره رؤ يا گفته شد، در قرآن]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۱_بخش۳۱#link257 | ۴ مؤ يد آنچه درباره رؤ يا گفته شد، در قرآن]]


}}
|-|نمونه=
|-|نمونه=
{{ نمایش فشرده تفسیر|
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۱#link45 | آيه ۹۴-۹۸]]
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۱#link45 | آيه ۹۴-۹۸]]
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۱#link46 | آيه و ترجمه]]
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۱#link46 | آيه و ترجمه]]
خط ۶۵: خط ۶۸:
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۱#link52 | ۵ - توسل جايز است -]]
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۱#link52 | ۵ - توسل جايز است -]]
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۱#link53 | ۶ - پايان شب سيه ...]]
*[[تفسیر:نمونه جلد۱۰_بخش۵۱#link53 | ۶ - پايان شب سيه ...]]
}}
|-| تفسیر نور=
===تفسیر نور (محسن قرائتی)===
{{ نمایش فشرده تفسیر|
فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى‌ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ «96»
پس چون (آن برادرى كه حامل پيراهن يوسف بود) مژده‌رسان آمد، پيراهن را روى صورت يعقوب انداخت. پس يعقوب بينا گشت و گفت: آيا به شما نگفتم: همانا من از (عنايت) خداوند چيزى مى‌دانم كه شما نمى‌دانيد.
===نکته ها===
اگر مراد از سفيد شدن چشم‌ «وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ»؛ كم‌نور شدن باشد، «بَصِيراً» به معناى پر نور شدن است و دلالت بر اين دارد كه حزن و شادى در ديد و قوه باصره‌ى انسان مؤثر است.
امّا اگر مراد نابينايى مطلق باشد كه از ظاهر آيه و «فَارْتَدَّ بَصِيراً» بر مى‌آيد، يك معجزه و توسّل است كه قرآن آن را اثبات مى‌كند.
دنيا فراز و نشيب دارد؛ برادران يوسف يك روز كشته شدن يوسف را به دست گرگ و يك روز خبر حاكم شدن يوسف را مى‌آورند.
===پیام ها===
1- سرچشمه علم انبيا، علم الهى است. أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ‌ ...
2- انبياى الهى به وعده‌هاى خداوند اطمينان دارند. أَ لَمْ أَقُلْ‌ ...
3- يعقوب بر خلاف فرزندانش، به زنده بودن يوسف و پايان پذيرفتن فراقش اطمينان داشت. «أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ»
4- فرزند ناصالح باعث كورى پدر وفرزند صالح موجب بينايى او مى‌شود.
ابْيَضَّتْ عَيْناهُ‌ ... فَارْتَدَّ*
5- اراده‌ى الهى، بر قوانين طبيعى حاكم است. «فَارْتَدَّ بَصِيراً»
6- لباس و تعلّقات اولياى خدا، مى‌تواند منشأ اثر باشد. «فَارْتَدَّ بَصِيراً»
7- چه بسا امرى كه مكروه شمرده مى‌شود؛ ولى براى همه خير است، چنان كه قحطى ناخوشايند بود، ولى موجب آزادى بى‌گناهى چون يوسف و حاكميّت‌
جلد 4 - صفحه 284
او، وصال يعقوب وكنترل قحطى شد. «إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»*
}}
|-|
اثنی عشری=
===تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)===
{{نمایش فشرده تفسیر|
فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى‌ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (96)
فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ: پس چون بشير آمد يهودا يا مالك زعر. أَلْقاهُ عَلى‌ وَجْهِهِ‌: بينداخت پيراهن يوسف عليه السّلام را بر روى يعقوب عليه السلام.
فَارْتَدَّ بَصِيراً: پس قوت يافت بينائى او بعد از ضعفش و جوانى او بعد از پيرى و سرور او بعد از حزنش. جاء البشير مبشّرا بقدومه. فملئت من قول البشير سرورا، فكانّنى يعقوب من فرح به. اذا عاد من شمّ القميص بصيرا. و اللّه لو قنع البشير بمهجتى اعطيته و رأيت ذاك يسيرا: و به بشير فرمود: ندانم چه جزا دهم تو را و آنگاه در حق او دعا نمود: هوّن اللّه عليك سكرات الموت. «1» پس متوجه فرزندان شده: قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ‌: گفت يعقوب عليه السّلام آيا نگفتم شما را. إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‌: من داناترم از جانب خداى تعالى آنچه را كه شما نمى‌دانيد در اينكه خواب يوسف صادق، و تحقّق يابد و كشف شدائد از انبياى خود فرمايد به صبر، و شما اين را نمى‌دانستيد. يا آنكه‌
----
«1» تفسير ابو الفتوح ج 6 ص 439.
جلد 6 - صفحه 293
خداى تعالى، دانا فرموده بود يعقوب را به حيات يوسف، و لكن مكانش را اعلام ننمود.
نقل شده كه‌ «1» يعقوب از بشير سؤال نمود حال يوسف عليه السّلام را. گفت:
پادشاه مصر است. پرسيد: با پادشاهى چه كند و بر چه دينى باشد. گفت: دين اسلام. يعقوب عليه السّلام گفت: الان نعمت تمام گرديد. از اينجا معلوم شود كه گوهر گرانبهاى ديانت اسلاميه، اهم تمام مقاصد انبياى عظام و منظور نظر آنان بوده.
}}
|-|
روان جاوید=
===تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)===
{{نمایش فشرده تفسیر|
وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ (95) فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى‌ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (96) قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ (97) قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (98)
ترجمه‌
- و چون بيرون شد قافله گفت پدرشان همانا من هر آينه مى‌يابم بوى يوسف را اگر نخوانيد كم خردم‌
گفتند بخدا همانا تو هر آينه باشى در اشتباهت از پيش‌
پس چون آمد مژده دهنده انداخت آنرا بر رويش پس گشت بينا گفت آيا نگفتم بشما كه من ميدانم از خدا آنچه را نميدانيد
گفتند اى پدر ما آمرزش خواه براى ما گناهان ما را همانا ما بوديم خطا كاران‌
گفت زود باشد كه آمرزش خواهم براى شما از پروردگارم همانا او است آمرزنده مهربان.
تفسير
- چون برادران از مصر حركت كردند و از آبادى خارج شدند حضرت يعقوب بكسانيكه در محضرش بودند فرمود من بوى يوسف را ميشنوم و شما تصديق خواهيد نمود مرا اگر نسبت ندهيد مرا بخرفتى و كم عقلى ناشى از پيرى آنها جواب دادند و سوگند ياد نمودند كه همان خطا و اشتباه سابق كه زياد ياد يوسف مينمودى و انتظار وصل او را داشتى در وجود تو باقى است و چون بشير كه در اكمال از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه يهودا بود آمد انداخت پيراهن يوسف عليه السّلام را بروى پدر خود و بينا شد چون قوّت گرفت اعصابش و فرمود نگفتم بشما من ميدانم از كرم و لطف خداوند يا الهام او آنچه را نميدانيد شما از امكان فرج و حيات يوسف عليه السّلام و در اين حال بر حسب نقل قمى و عياشى از امام صادق عليه السّلام حضرت يعقوب عليه السّلام در فلسطين بود و چون برادران همگى خدمت پدر رسيدند استدعا كردند
----
جلد 3 صفحه 176
كه از خداوند براى آنها طلب مغفرت كند و اقرار بگناه و خطاء سابق خود نمودند و آنحضرت بآنها وعده فرمود كه در مظنّه اجابت دعا براى آنها استغفار فرمايد در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود بهترين اوقات از براى دعا سحرها است و اين آيه را تلاوت فرمود و فرمود دعاى آنها را تأخير انداخت تا سحر و در فقيه و مجمع و عياشى ره از آنحضرت نقل نموده كه تأخير انداخت دعا را تا سحر شب جمعه و عياشى از آنحضرت نقل نموده كه در سحر عرض كرد خدايا گناه آنها بين من و خودشان بوده پس وحى شد كه آمرزيدم ايشانرا و در علل از آنحضرت نقل شده كه معلل فرمود تأخير حضرت يعقوب را در دعا و طلب مغفرت براى فرزندان و مبادرت حضرت يوسف را در عفو از آنها و طلب مغفرت بعد از اقرارشان بفضيلت او و گناه خودشان بآنكه قلب جوان رقيق‌تر از قلب پير است و جنايت آنها مستقلا وارد بر يوسف بود و بر يعقوب به تبع وارد شد لذا يوسف مبادرت نمود بگذشت از حق خود و يعقوب تأخير انداخت براى مراعات حق غير تا سحر شب جمعه و در كافى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه اولاد يعقوب انبيا نبودند ولى اسباط و پيغمبر زاده بودند و توبه كردند و سعيد از دنيا رفتند و متذكر كار بدشان شدند اما آن دو شيخ توبه نكردند و متذكر ظلمشان بامير المؤمنين نشدند پس بر آندو باد لعنت خدا و ملائكه و مردم تمامى ..
}}
|-|
اطیب البیان=
===اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)===
{{نمایش فشرده تفسیر|
فَلَمّا أَن‌ جاءَ البَشِيرُ أَلقاه‌ُ عَلي‌ وَجهِه‌ِ فَارتَدَّ بَصِيراً قال‌َ أَ لَم‌ أَقُل‌ لَكُم‌ إِنِّي‌ أَعلَم‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ (96)
‌پس‌ چون‌ ‌که‌ آمد بشير انداخت‌ قميص‌ يوسف‌ ‌را‌ ‌بر‌ صورت‌ يعقوب‌ ‌پس‌ برگشت‌ بينا برادران‌ يوسف‌ ‌پس‌ ‌از‌ آنكه‌ شناختند يوسف‌ ‌را‌ بسيار فرحناك‌ شدند و بسرعت‌ ‌هر‌ چه‌ تمام‌تر ‌از‌ مصر حركت‌ و نزد يعقوب‌ رسيدند يهودا ‌که‌ پيراهن‌ باو سپرده‌ ‌شده‌ ‌بود‌ سبقت‌ گرفت‌ و پيراهن‌ ‌را‌ ‌بر‌ صورت‌ يعقوب‌ انداخت‌ ‌که‌ مفاد فَلَمّا أَن‌ جاءَ البَشِيرُ ‌است‌ و چون‌ ‌او‌ بشارت‌ يوسف‌ ‌را‌ داد بشيرش‌ گفتند پيراهن‌ ‌را‌ باز كرد ‌که‌ بوي‌ ‌او‌ هوا ‌را‌ معطر كرد.
القيه‌ القي‌ يهودا پيراهن‌ ‌را‌ ‌علي‌ وجه‌ يعقوب‌ پيش‌ ‌از‌ آنكه‌ خبر يوسف‌ ‌را‌ باو بدهند فارتدّ ارتداد برگشتن‌ چيزي‌ ‌از‌ حالتي‌ بحالت‌ ضدّ ‌آن‌ ‌است‌. ارتداد ‌در‌ دين‌ برگشتن‌ مسلم‌ ‌است‌ ‌از‌ اسلام‌ بكفر و ‌اينکه‌ دو قسم‌ ‌است‌:
فطري‌ و ملي‌.
فطري‌ آنست‌ ‌که‌ نطفه‌ ‌آن‌ ‌در‌ اسلام‌ منعقد ‌شده‌ سپس‌ كافر شود مثل‌ بسياري‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ جوانان‌ عصري‌ رجالا و نساء بالاخص‌ محصلين‌ و محصلات‌ و ارتداد منحصر باين‌ نيست‌ ‌که‌ يهودي‌ شود ‌ يا ‌ نصراني‌ بلكه‌ ‌اگر‌ يكي‌ ‌از‌ ضروريات‌ دين‌ ‌را‌ منكر شد مرتد ميشود مگر آنكه‌ لشبهة ‌باشد‌ ‌که‌ بايد رفع‌ شبهه‌ ‌آن‌ ‌را‌ كرد و حكم‌ مرتد فطري‌ اعدام‌ ‌است‌ بيكي‌ ‌از‌ انحاء ثلاثة.
و ملّي‌ آنست‌ ‌که‌ نطفه‌ ‌آن‌ ‌در‌ كفر منعقد ‌شده‌ ‌باشد‌ سپس‌ اسلام‌ آورد بعدا بحالت‌ كفر برگردد و حكمش‌ حبس‌ ‌است‌ ‌تا‌ بميرد ‌ يا ‌ اسلام‌ اختيار كند و ‌از‌ ‌براي‌ مرتد پنج‌ حكم‌ گفتند:
1‌-‌ نجاست‌ بدن‌ 2‌-‌ بطلان‌ ازدواج‌ 3‌-‌ ممنوعيت‌ ‌از‌ ارث‌ 4‌-‌ قتل‌ 5‌-‌ ‌که‌ محل‌ اختلاف‌ ‌است‌ عدم‌ قبول‌ توبه‌ و تحقيق‌ آنست‌ ‌که‌ توبه‌ ‌او‌ قبول‌ ميشود و ازدواج‌ ‌او‌ بعقد جديد صحيح‌ ‌است‌ و ‌اگر‌ قبل‌ ‌از‌ ثبوت‌ نزد حاكم‌ توبه‌
جلد 11 - صفحه 273
كرد قتل‌ ‌هم‌ برداشته‌ ميشود و لكن‌ ارث‌ ‌اگر‌ مورث‌ ‌او‌ ‌در‌ حال‌ ارتداد بميرد باو برنميگردد و ‌اگر‌ ‌پس‌ ‌از‌ توبه‌ بميرد ارث‌ ميبرد.
و مراد ‌در‌ اينجا اينست‌ ‌که‌ يعقوب‌ ‌از‌ حالت‌ عمي‌ و بياض‌ عين‌ برگشت‌ بصيرا بينا شد سپس‌ بشارت‌ يوسف‌ ‌را‌ ‌که‌ عزيز مصر ‌شده‌ ‌با‌ ‌آن‌ عظمت‌ و عزت‌ و رياست‌ ‌که‌ تمام‌ اهل‌ مصر رجالا و نساء و تمام‌ اموال‌ ‌آنها‌ منقولا و ‌غير‌ منقول‌ مملوك‌ ‌او‌ شده‌اند بيعقوب‌ دادند، و ‌در‌ بعض‌ اخبار دارد ‌که‌ ‌اينکه‌ پيراهن‌ ‌را‌ ‌بر‌ ‌هر‌ ذي‌ آفتي‌ بيندازند بكلي‌ رفع‌ ‌آن‌ ميشود و حضرت‌ يعقوب‌ نه‌ فقط بصير ‌شده‌ ‌باشد‌ حالت‌ شكستگي‌ و ضعف‌ و انحناء و هم‌ّ و غم‌ّ ‌آن‌ مبدّل‌ شد بصحت‌ و سلامت‌ و استقامت‌ و فرح‌ و سرور و سجده‌ شكر كرد سپس‌ استفسار ‌از‌ ‌إبن‌ يامين‌ كرد گفتند نزد يوسف‌ معززا ماند و ‌او‌ ‌را‌ نگاه‌ داشت‌ نزد ‌خود‌ و انتظار دارد ‌که‌ تمام‌ ‌ما ‌با‌ اهل‌ و عيال‌ ‌در‌ خدمت‌ ‌شما‌ و بالاتفاق‌ جلاء وطن‌ كنيم‌ و برويم‌ مصر نزد يوسف‌ و ‌شما‌ بوصال‌ ‌او‌ برسيد و خدمت‌ گذار ‌شما‌ ‌باشد‌.
قال‌َ أَ لَم‌ أَقُل‌ لَكُم‌ إِنِّي‌ أَعلَم‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ ما لا تَعلَمُون‌َ حضرت‌ يعقوب‌ فرمود باولاد و احفاد و كسان‌ ‌خود‌ آيا ‌من‌ نگفتم‌ بشما ‌که‌ محققا ‌من‌ ميدانم‌ ‌از‌ جانب‌ وحي‌ الهي‌ چيزي‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌شما‌ نميدانيد.
چون‌ وحي‌ الهي‌ باو رسيده‌ ‌بود‌ ‌که‌ يوسف‌ زنده‌ ‌است‌ و وعده‌ وصال‌ ‌هم‌ باو داده‌ بودند ‌که‌ بالاخره‌ بوصال‌ ‌او‌ ميرسيد بلكه‌ ‌از‌ همان‌ رؤياي‌ يوسف‌ حضرت‌ يعقوب‌ عزت‌ و برتري‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌بر‌ برادرانش‌ ميدانست‌ و لذا فرمود لا تَقصُص‌ رُؤياك‌َ عَلي‌ إِخوَتِك‌َ بلي‌ محل‌ يوسف‌ و ‌در‌ چه‌ حالي‌ ‌است‌ ‌او‌ ‌را‌ نميدانست‌ و همين‌ انتظار و فراق‌ باعث‌ حزن‌ و اندوه‌ ‌او‌ ‌بود‌ ‌اگر‌ بكلي‌ مأيوس‌ ‌بود‌ ‌اينکه‌ نحو نميشد ‌که‌ گفتند (اليأس‌ احدي‌ الراحتين‌) لذا ‌قال‌ يعقوب‌ بآنها أَ لَم‌ أَقُل‌ استفهام‌ تقريري‌
جلد 11 - صفحه 274
‌است‌ ‌که‌ اعتراف‌ كنند ‌که‌ ‌شما‌ چنين‌ فرمودي‌ نظير ‌آيه‌ شريفه‌ أَ لَست‌ُ بِرَبِّكُم‌ قالُوا بَلي‌ و بسياري‌ ‌از‌ آيات‌ ديگر مثل‌ أَ لَم‌ أَعهَد إِلَيكُم‌ يا بَنِي‌ آدَم‌َ أَن‌ لا تَعبُدُوا الشَّيطان‌َ إِنَّه‌ُ لَكُم‌ عَدُوٌّ مُبِين‌ٌ و ‌غير‌ اينها.
لكم‌ خطاب‌ بجميع‌ اولاد و احفاد و اهل‌ و كسان‌ ‌آنها‌ ‌است‌ إِنِّي‌ أَعلَم‌ُ مِن‌َ اللّه‌ِ تقييد ‌من‌ اللّه‌ ‌از‌ جهت‌ اينكه‌ بطرق‌ عادي‌ نبوده‌ ‌که‌ ‌اگر‌ وحي‌ الهي‌ نبود ‌من‌ ‌هم‌ مثل‌ شماها مأيوس‌ بودم‌ و دروغ‌ ‌شما‌ ‌را‌ باور ميكردم‌ و ‌اينکه‌ ‌هم‌ يكي‌ ‌از‌ معجزات‌ انبياء ‌است‌ بكوري‌ چشم‌ كساني‌ ‌که‌ بكلي‌ منكر معجزه‌ هستند ‌ يا ‌ منكر علم‌ غيب‌ ‌براي‌ انبياء و ائمه‌ ‌عليهم‌ ‌السلام‌ ميشوند بتوهّم‌ اينكه‌ ظواهر آيات‌ دلالت‌ دارد ‌بر‌ اينكه‌ علم‌ غيب‌ مختص‌ بخدا ‌است‌ و مكرر گفته‌ايم‌ ‌که‌ ‌اگر‌ ‌ما ميگفتيم‌ ‌از‌ پيش‌ ‌خود‌ اينها علم‌ غيب‌ دارند حق‌ بجانب‌ ‌شما‌ ‌است‌ لكن‌ ‌پس‌ ‌از‌ وحي‌ الهي‌ و اخبار خداوند ديگر ‌بر‌ ‌آنها‌ غيب‌ نيست‌ ‌بر‌ ‌ما غيب‌ ‌است‌ و ‌ما مي‌گوييم‌ ‌آنها‌ بآنچه‌ نزد ‌ما غيب‌ ‌است‌ چنانچه‌ خداوند علم‌ دارد بآنچه‌ ‌بر‌ بندگان‌ ‌حتي‌ الانبياء غيب‌ ‌است‌ لكن‌ ‌بر‌ ذات‌ مقدس‌ ‌او‌ غيب‌ نيست‌ و بعين‌ مثل‌ اينست‌ ‌که‌ ‌ما خبر ‌از‌ فردا نداريم‌ وَ ما تَدرِي‌ نَفس‌ٌ ما ذا تَكسِب‌ُ غَداً وَ ما تَدرِي‌ نَفس‌ٌ بِأَي‌ِّ أَرض‌ٍ تَمُوت‌ُ لقمان‌ ‌آيه‌ 34، لكن‌ باخبار خداوند ‌در‌ قرآن‌ مجيد و باخبار انبياء و ائمه‌ ‌عليهم‌ ‌السلام‌ ‌از‌ بسياري‌ ‌از‌ خصوصيات‌ آتيه‌ خبر داريم‌ ‌از‌ ظهور حضرت‌ بقية اللّه‌ عجل‌ اللّه‌ ‌تعالي‌ فرجه‌ و علائم‌ حتميه‌ ظهور و كيفيات‌ ظهور و دوره‌ رجعت‌ و عوالم‌ عالم‌ برزخ‌ و قيامت‌ و بسياري‌ ‌از‌ خصوصيات‌ ‌آنها‌ ديگر ‌بر‌ ‌ما غيب‌ نيست‌ ‌پس‌ چه‌ مانعي‌ دارد بگوئيم‌ خداوند تعليم‌ فرمود علم‌ ‌ما ‌کان‌ و ‌ما ‌يکون‌ ‌الي‌ انقضاء خلقه‌ بآنها) چنانچه‌ ‌در‌ دعاء ندبه‌ ‌در‌ پيشگاه‌ الهي‌ عرض‌ ميكني‌
و علمته‌ علم‌ ‌ما ‌کان‌ و ‌ما ‌يکون‌ ‌الي‌ انقضاء خلقك‌
و اخبار ‌در‌ ‌اينکه‌ باب‌ متواتر ‌است‌ بتواتر معنوي‌ منحصر بدعاء ندبه‌ نيست‌.
جلد 11 - صفحه 275
ما لا تَعلَمُون‌َ ‌شما‌ نميدانستيد ‌حتي‌ ‌خود‌ پسران‌ يعقوب‌ ‌که‌ بدروغي‌ گفتند ‌که‌ اكله‌ الذئب‌ ‌آنها‌ ‌هم‌ نميدانستند حيات‌ يوسف‌ و بازگشت‌ يعقوب‌ ‌با‌ عزت‌ تمام‌.
}}
|-|
برگزیده تفسیر نمونه=
===برگزیده تفسیر نمونه===
{{نمایش فشرده تفسیر|
]
(آیه 96)- بعد از چندین شبانه روز که معلوم نیست بر یعقوب چه اندازه گذشت، یک روز صدا بلند شد بیایید که کاروان کنعان از مصر آمده است، فرزندان یعقوب برخلاف گذشته شاد و خندان وارد شهر شدند، و با سرعت به سراغ خانه پدر رفتند و قبل از همه «بشیر»- همان بشارت دهنده وصال و حامل پیراهن یوسف- نزد یعقوب پیر آمد و پیراهن را بر صورت او افکند، یعقوب که چشمان بی‌فروغش توانایی دیدن پیراهن را نداشت، همین اندازه احساس کرد که بوی آشنایی از آن به مشام جانش می‌رسد.
هیجان عجیبی سر تا پای پیرمرد را فراگرفته است، ناگهان احساس کرد، چشمش روشن شد، همه جا را می‌بیند و دنیا با زیبائیهایش بار دیگر در برابر چشم او قرار گرفته‌اند چنانکه قرآن می‌گوید: «هنگامی که بشارت دهنده آمد آن (پیراهن) را بر صورت او افکند ناگهان بینا شد»! (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً).
برادران و اطرافیان، اشک شوق و شادی ریختند، و یعقوب با لحن قاطعی به آنها «گفت: آیا نگفتم من از خدا چیزهایی سراغ دارم که شما نمی‌دانید»؟! (قالَ أَ لَمْ
ج2، ص450
أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)
}}


|-|تسنیم=
|-|تسنیم=
{{ نمایش فشرده تفسیر|
*[[تفسیر:تسنیم | تفسیر آیات]]
*[[تفسیر:تسنیم | تفسیر آیات]]
|-|نور=
}}
*[[تفسیر:نور  | تفسیر آیات]]
 
|-|</tabber>
|-|</tabber>


کاربر ناشناس