تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
جزبدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲۱ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۴: خط ۴:




همين معنا را مرحوم صدر المتالهين به وجهى دقيق ولطيف تر بيان فرموده ، وآن اين است كه معلول در هست شدن محتاج علت فاعلى است وذاتش وابسته ومربوط به آن است ، وبا اينكه اين فقر جزء ذات معلول است ديگر معنا ندارد كه از مرحله ذاتش عقب افتاده وبعد از وجود آن پيدا شود، وجداى از هم باشند، چه در چنين صورتى ذات معلول ، بى نياز از علت ، وخود، مستقل از آن مى بود، ودر چنين فرضى ديگر معلول نبود، واين خود خلف فرض است ، چون فرض ما معلول بودن معلول است ، پس وقتى ذات معلول جداى از فقر نبوده ، وفقر عين ذاتش شد پس از وجود جز وجودى رابط وغير مستقل بهره اى ندارد، و وجودش عين ربط با علت است ، وآن استقلالى كه آدمى در بدونظر در وجود اومى بيند در حقيقت استقلال اونيست ، بلكه استقلال علت او است كه در اومشاهده مى كند، پس بنابراين وجود معلول از وجود علت خود حكايت نموده وآن را در همان حدى كه خود از وجود دارد مجسم مى سازد.
همين معنا را مرحوم صدر المتألّهين به وجهى دقيق و لطيف تر بيان فرموده و آن، اين است كه:
 
معلول در هست شدن، محتاج علت فاعلى است و ذاتش وابسته و مربوط به آن است، و با اين كه اين فقر جزء ذات معلول است، ديگر معنا ندارد كه از مرحله ذاتش عقب افتاده و بعد از وجود آن پيدا شود، و جداى از هم باشند. چه در چنين صورتى ذات معلول، بى نياز از علت، و خود، مستقل از آن مى بود، و در چنين فرضى ديگر معلول نبود، و اين خود خُلف فرض است. چون فرض ما، معلول بودن معلول است.
 
پس وقتى ذات معلول جداى از فقر نبوده، و فقر عين ذاتش شد، پس از وجود جز وجودى رابط و غيرمستقل بهره اى ندارد، و وجودش عين ربط با علت است، و آن استقلالى كه آدمى در بدو نظر در وجود او مى بيند، در حقيقت استقلال او نيست، بلكه استقلال علت او است كه در او مشاهده مى كند. پس بنابراين وجود معلول از وجود علت خود حكايت نموده و آن را در همان حدى كه خود از وجود دارد، مجسّم مى سازد.
<span id='link180'><span>
<span id='link180'><span>
==وجود رابطه وسنخيت بين فعل وفاعل از نظر قرآن ==
 
دقت در آيات قرآنى ترديدى براى انسان باقى نمى گذارد كه قرآن كريم موجودات را با همه اختلافى كه در نسخه آنها ودر نوع آنها وجود دارد آيات خداى تعالى دانسته كه اسماء وصفات اورا مجسم مى سازند، و هيچ موجودى نيست مگر آنكه هم در اصل وجودش وهم در هر جهتى از جهات كه در وجودش فرض شود آيت خداى تعالى واشاره كننده به ساحت عظمت وكبريائى اوست ، وآيت كه به معناى علامت يعنى دلالت كننده است ، از جهت اينكه آيت است وجودش وجود مرآت و آينه اى است كه فانى در صاحب آيت است وبى اواستقلال ندارد زيرا اگر در وجودش يا جهتى از جهات وجودش مستقل مى بود ديگر از اين جهت آيت ونشانگر ودلالت كننده به سوى اونبود واين خلف فرض است زيرا فرض كرديم كه وجود موجودات وتمامى جهات وجودشان آيات خدايند.
دقت در آيات قرآنى، ترديدى براى انسان باقى نمى گذارد كه قرآن كريم، موجودات را با همه اختلافى كه در نسخه آن ها و در نوع آن ها وجود دارد، آيات خداى تعالى دانسته كه اسماء و صفات او را مجسم مى سازند، و هيچ موجودى نيست، مگر آن كه هم در اصل وجودش و هم در هر جهتى از جهات كه در وجودش فرض شود، آيت خداى تعالى و اشاره كننده به ساحت عظمت و كبريایى اوست، و آيت كه به معناى علامت، يعنى دلالت كننده است، از جهت اين كه آيت است، وجودش وجود مرآت و آينه اى است كه فانى در صاحب آيت است و بى او استقلال ندارد. زيرا اگر در وجودش يا جهتى از جهات وجودش مستقل مى بود، ديگر از اين جهت آيت و نشانگر و دلالت كننده به سوى او نبود و اين خلف فرض است. زيرا فرض كرديم كه وجود موجودات و تمامى جهات وجودشان، آيات خدايند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۷۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۷۰ </center>
بنابراين موجودات از اين جهت كه مخلوق اويند افعال اوهستند، افعالى كه با هستى خود وصفات هستى خود هستى خداى را حكايت مى كنند، صفات علياى اورا نشان مى دهند، واينكه گفتيم فعل هميشه هم سنخ فاعل است همين معنا است نه اينكه فعل واجد هويت فاعل بوده ومانند حقيقت ذات اوباشد، زيرا اين حرف با بداهت وضرورت مخالف است .
بنابراين، موجودات از اين جهت كه مخلوق اويند، افعال او هستند. افعالى كه با هستى خود و صفات هستى خود، هستى خداى را حكايت مى كنند، صفات علياى او را نشان مى دهند. و اين كه گفتيم فعل هميشه هم سنخ فاعل است، همين معنا است، نه اين كه فعل واجد هويت فاعل بوده و مانند حقيقت ذات او باشد. زيرا اين حرف با بداهت و ضرورت مخالف است.
وَ يَسئَلُونَك عَنِ الرُّوح قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبى وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاقَلِيلاً(۸۵)
 
معناى ((روح (( ومراد از ((امر خدا(( وتوضيح اينكه روح از امر خدا است
==معناى اين كه فرمود: «روح، از امر خدا است»==
كلمه ((روح (( به طورى كه در لغت معرفى شده به معناى مبداء حيات است كه جاندار به وسيله آن قادر بر احساس وحركت ارادى مى شود و به لفظ ((روح (( هم ضمير مذكر بر مى گردد وهم مؤ نث وچه بسا در استعمال اين كلمه جواز صادر شده كه مجازا در امورى كه به وسيله آنها آثار نيك ومطلوبى ظاهر مى شود اطلاق بكنند، چنانكه علم را حيات نفوس مى گويند چنانچه خداى تعالى هم فرمود: ((اومن كان ميتا فاحييناه (( كه مقصود از آن زنده كردن ، هدايت نمودن به سوى ايمان است ، ودر آيه شريفه ((ينزل الملائكة بالروح من امره (( هم از همين باب جمعى روح را به وحى تفسير كرده اند وهمچنين آيه ((وكذلك اوحينااليك روحا من امرنا(( كه مراد از آن قرآن است كه آن نيز وحى است ، وگفته اند كه اگر خدا قرآن ووحى را روح ناميده از اين باب بوده كه نفوس مرده به وسيله آن حيات وزندگى مى يابند همچنانكه روح معروف مايه حيات جسدهاى مرده است .
«'''وَ يَسئَلُونَك عَنِ الرُّوح قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلّا قَلِيلاً'''»:
وبه هر حال كلمه ((روح (( در بسيارى از آيات مكى ومدنى تكرار شده ، ودر همه جا به اين معنائى كه در جانداران مى يابيم ومبداء حيات ومنشاء احساس وحركت ارادى است نيامده ، مثلا يكجا فرمود: ((يوم يقوم الروح والملائكه صفا(( ونيز فرموده ((تنزل الملائكة والروح فيها باءذن ربّهم من كل امر(( كه بدون ترديد مراد از آن در اين دوآيه غير روح حيوانى وغير ملائكه است ، وقبلا هم روايتى از على (عليه السلام ) نقل كرديم كه آن جناب به آيه ((ينزل الملائكه بالرّوح من امره على من يشاء من عباده (( استدلال فرموده بود بر اينكه روح از ملائكه است .
 
كلمۀ «روح»، به طورى كه در لغت معرفى شده، به معناى مبدأ حيات است، كه جاندار به وسيله آن، قادر بر احساس و حركت ارادى مى شود، و به لفظ «روح»، هم ضمير مذكر بر مى گردد و هم مؤنث. و چه بسا در استعمال اين كلمه جواز صادر شده كه مجازا در امورى كه به وسيله آن ها آثار نيك و مطلوبى ظاهر مى شود، اطلاق بكنند. چنان كه علم را حيات نفوس مى گويند. چنانچه خداى تعالى هم فرمود: «أوَ مَن كَانَ مَيتاً فَأحيَينَاهُ»، كه مقصود از آن زنده كردن، هدايت نمودن به سوى ايمان است.
 
و در آيه شريفه: «يُنَزِّلُ المَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِن أمرِه» هم، از همين باب جمعى «روح» را به وحى تفسير كرده اند، و همچنين آيه: «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا» كه مراد از آن، قرآن است كه آن نيز، وحى است. و گفته اند كه: اگر خدا قرآن و وحى را «روح» ناميده، از اين باب بوده كه نفوس مرده به وسيله آن حيات و زندگى مى يابند، همچنان كه روح معروف، مايه حيات جسدهاى مرده است.
 
و به هر حال، كلمۀ «روح» در بسيارى از آيات مكّى و مدنى تكرار شده، و در همه جا به اين معنایی كه در جانداران مى يابيم و مبدأ حيات و منشأ احساس و حركت ارادى است، نيامده.
 
مثلا يك جا فرمود: «يَومَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ المَلَائِكَةُ صَفّاً». و نيز فرموده: «تَنَزَّلُ المَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإذنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أمر»، كه بدون ترديد، مراد از آن در اين دو آيه، غير روح حيوانى و غير ملائكه است، و قبلا هم روايتى از على «عليه السلام» نقل كرديم كه آن جناب به آيه «يُنَزِّلُ المَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِن أمرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ» استدلال فرموده بود بر اين كه «روح»، از ملائكه است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۱ </center>
ونيز قرآن كريم كه يكجا آن را به ((قدس (( وجائى ديگر به ((امانت (( توصيف كرده است - وبه زودى خواهد آمد - به خاطر اين است كه چون روح از خيانت وقذارتهاى مادى وپليديهاى معنوى و از معايب وامراضى كه روحهاى انسانى آلوده به آنهااست پاك ومنزه است .
و نيز قرآن كريم، كه يك جا آن را به «قدس»، و جایى ديگر به «امانت» توصيف كرده است - و به زودى خواهد آمد - به خاطر اين است كه چون روح از خيانت و قذارت هاى مادى و پليدی هاى معنوى و از معايب و امراضى كه روح هاى انسانى آلوده به آن ها است، پاك و منزّه است.
واين روح هر چند غير از ملائكه است ، ليكن جز در امر وحى وتبليغ - همچنانكه از آيه ((ينزل الملائكة بالروح من امره على من يشاء من عباده ...(( استفاده مى شود - همراه ملائكه هست .
 
از سوى ديگر مى بينيم يكجا آورنده قرآن را به نام جبرئيل معرفى نموده ومى فرمايد: ((قل من كان عدوا لجبريل فاءنّه نزله على قلبك باذن اللّه (( ودر جاى ديگر همين جبرئيل را روح الامين خوانده وآورنده قرآنش ناميده وفرموده : ((نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من الم نذرين بلسان عربّى مبين (( ونيز فرموده : ((قل نزله روح القدس ‍ من ربّك (( وروح را كه به وجهى غير ملائكه است به جاى جبرئيل كه خود از ملائكه است آورنده قرآن دانسته است ، پس معلوم مى شود جبرئيل آورنده روح است وروح حامل اين قرآن خواندنى است .
و اين «روح»، هر چند غير از ملائكه است، ليكن جز در امر وحى و تبليغ - همچنان كه از آيه «يُنَزِّلُ المَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِن أمرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ...» استفاده مى شود - همراه ملائكه هست.
از همينجا آن گره ومشكلى كه در آيه ((وكذلك اوحينااليك روحا من امرنا(( بود حل مى شود، ومعلوم مى گردد كه مراد از ((وحى روح (( در آيه مزبور نازل كردن روح القدس است به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم )، ونازل كردن روح القدس براى آن جناب همان وحى قرآن است به او، چون همانطور كه بيان شد حامل قرآن روح القدس است ، پس اجبارى نيست كه ما هم مانند بعضى كه در چند سطر قبل نقل كرديم مراد از روح را در آيه شريفه قرآن بگيريم .
 
از سوى ديگر مى بينيم يك جا آورندۀ قرآن را به نام جبرئيل معرفى نموده و مى فرمايد: «قُل مَن كَانَ عَدُوّاً لِجِبرِيلَ فَإنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلبِكَ بِإذنِ اللّه». و در جاى ديگر، همين جبرئيل را «روح الامين» خوانده و آورنده قرآنش ناميده و فرموده: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ عَلَى قَلبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنذِرِينَ بِلِسَانٍ عَرَبِّىٍ مُبِينٍ». و نيز فرموده: «قُل نَزَّلَهُ رُوحُ القُدُسِ ‍مِن رَبِّكَ»، و روح را كه به وجهى غير ملائكه است، به جاى جبرئيل كه خود از ملائكه است، آورندۀ قرآن دانسته است. پس معلوم مى شود جبرئيل آورندۀ «روح» است و «روح»، حامل اين قرآن خواندنى است.
 
از همين جا آن گره و مشكلى كه در آيه: «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا» بود، حل مى شود، و معلوم مى گردد كه مراد از «وحى روح» در آيه مزبور، نازل كردن روح القدس است به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، و نازل كردن روح القدس براى آن جناب، همان وحى قرآن است به او. چون همان طور كه بيان شد، حامل قرآن، «روح القدس» است. پس اجبارى نيست كه ما هم مانند بعضى كه در چند سطر قبل نقل كرديم، مراد از روح را در آيه شريفه قرآن بگيريم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۲ </center>
واگر نسبت وحى را به روح داد وفرمود روح را به تووحى كرديم با اينكه روح از موجودات عينى واز اعيان خارجى است ووحى به معناى كلام پنهان است ، از اين باب است كه اين سلسله از موجودات يعنى ارواح كه موجوداتى طاهر ومقدسند همانطور كه موجوداتى مقدس از خلق خدا هستند يكى از كلمات خداى تعالى نيز هستند همانطورى كه در قرآن عيسى بن مريم را كلمه خدا ناميده وفرموده : ((وكلمته القيها الى مريم وروح منه ((
و اگر نسبت وحى را به روح داد و فرمود: روح را به تو وحى كرديم، با اين كه روح از موجودات عينى و از اعيان خارجى است و وحى به معناى كلام پنهان است، از اين باب است كه اين سلسله از موجودات، يعنى ارواح كه موجوداتى طاهر و مقدس اند، همان طور كه موجوداتى مقدس از خلق خدا هستند، يكى از كلمات خداى تعالى نيز هستند، همان طورى كه در قرآن، عيسى بن مريم را كلمۀ خدا ناميده و فرموده: «وَ كَلِمَتُهُ ألقَيهَا إلَى مَريَمَ وَ رُوحٌ مِنهُ».
پس روح را از اين روكلمه ناميده كه مانند ساير كلمات بر مراد صاحب خود دلالت مى كند ووقتى جائز باشد روح را كلمه بناميم پس جائز خواهد بود كه آن را وحى نيز بناميم ، واگر در آن آيه عيسى بن مريم را كلمه اى از خود (كلمه منه ) دانسته بدين جهت بوده كه پيدايش عيسى به وسيله كلمه ((ايجاد(( بوده بدون اينكه سببهاى عادى كه در تكون انسان دخالت دارند در اودخالت داشته وواسطه شده باشند، به شهادت اينكه خود قرآن صريحا فرموده : ((ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثمّ قال له كن فيكون ((
 
خداى سبحان براى روشن كردن وواضح نمودن حقيقت روح اين را نيز فرموده : ((قل الروح من امر ربّى (( وظاهر از كلمه ((من (( اين است كه حقيقت جنس را معنا مى كند همچنانكه اين كلمه در ساير آيات وارده در اين باب بيانيه است ، مانند آيه ((يلق الرّوح من امره (( وآيه ((ينزل الملائكة بالرّوح من امره (( وآيه ((اوحينا اليك روحا من امرنا(( وآيه ((تنزل الملائكة والرّوح فيها باذن ربّهم من كلّ امر(( كه در همه اينها كلمه من مى فهماند روح از جنس وسنخ امر است .
پس روح را از اين رو «كلمه» ناميده كه مانند ساير كلمات، بر مراد صاحب خود دلالت مى كند، و وقتى جایز باشد روح را كلمه بناميم، پس جایز خواهد بود كه آن را وحى نيز بناميم. و اگر در آن آيه، عيسى بن مريم را كلمه اى از خود (كَلِمَةً مِنهُ) دانسته، بدين جهت بوده كه پيدايش عيسى به وسيله كلمه «ايجاد» بوده، بدون اين كه سبب هاى عادى كه در تكون انسان دخالت دارند، در او دخالت داشته و واسطه شده باشند. به شهادت اين كه خود قرآن صريحا فرموده: «إنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ».
آنگاه امر را بيان كرده ومى فرمايد: ((انّما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الّذى بيده ملكوت كل شى ء(( كه در درجه اول مى فهماند امر اوعبارت است از كلمه ((كن (( كه همان كلمه ايجادى است كه عبارت از خود ايجاد است وايجاد هم عبارت است از وجود هر چيز،
 
خداى سبحان، براى روشن كردن و واضح نمودن حقيقت روح اين را نيز فرموده: «قُل الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى»، و ظاهر از كلمۀ «مِن»، اين است كه حقيقت جنس را معنا مى كند. همچنان كه اين كلمه در ساير آيات وارده در اين باب بيانيّه است. مانند آيه: «يُلقِ الرُّوحَ مِن أمرِهِ»، و آيه: «يُنَزّلُ المَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِن أمرِهِ»، و آيه: «أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا»، و آيه: «تَنَزَّلُ المَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإذنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أمر»، كه در همه اين ها، كلمه «مِن» مى فهماند «روح»، از جنس و سنخ «امر» است.
 
آنگاه «امر» را بيان كرده و مى فرمايد: «إنَّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ * فَسُبحَانَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَئٍ»، كه در درجه اول مى فهماند «امر» او، عبارت است از كلمۀ «كُن»، كه همان كلمه ايجادى است، كه عبارت از خود ايجاد است و ايجاد هم عبارت است از وجود هر چيز.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۳ </center>
ليكن نه از هر جهت بلكه وجود هر چيز از جهت استنادش به خداى تعالى واينكه وجودش قائم به ذات است ، اين معناى امر خدا است ، و از جمله دليلهائى كه مى رساند وجود اشياء از جهت استنادش به ذات پروردگار وبا قطع نظر از اسباب وجودى ديگر كلام خدا هستند آيه ذيل است كه مى فرمايد: ((وما امرنا الاواحدة كلمح بالبصر(( كه امر خداى را بعد از آنكه يگانه معرفى نموده به لمح بصر تشبيه نموده است كه منظور از آن نفى تدريجى بودن است واز آن فهميده مى شود كه موجودات خارج با اينكه تدريجا وبه وسيله اسباب مادى موجود گشته ومنطبق بر زمان ومكان هستند معذلك جهتى دارند كه آن جهت عارى از تدريج ، وخارج از حيطه زمان ومكان است واز اين جهت امر خدا و قول وكلمه اوشمرده شده است واما از جهت اينكه در مسير سلسله علل واسباب قرار داشته وبر زمان ومكان منطبق مى گردد از اين جهت امر خدا نيست بلكه خلق خداست همچنانكه فرمود: ((الاله الخلق و الامر(( پس امر، عبارت است از وجود هر موجود از اين نقطه نظر كه تنها مستند به خداى تعالى است ، وخلق ، عبارت است از وجود همان موجود از جهت اينكه مستند به خداى تعالى است با وساطت علل و اسباب .
ليكن نه از هر جهت، بلكه وجود هر چيز از جهت استنادش به خداى تعالى و اين كه وجودش قائم به ذات است، اين معناى امر خدا است.
اين معنا از كلام ديگر خداى سبحان به خوبى استفاده مى شود كه فرمود ((ان مثل عيسى عنداللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون (( زيرا در اين آيه نخست خلقت آدم را ذكر نموده وارتباط آن را با خاك كه يكى از اسباب است بيان مى كند سپس همان وجود را بدون ارتباطش به چيزى با تعبير ((كن (( خاطر نشان مى سازد (دقت فرمائيد)
 
وهمچنين نظير اين آيه است آيه ((ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ثمّ خلقنا النّطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة ... ثمّ انشاناه خلقا آخر(( زيراايجاد خداى سبحان را كه منسوب به خود اواست وسلسله علل ، تخلل وواسطه نيستند خلق ديگرى ناميده .
و از جمله دليل هایى كه مى رساند وجود اشياء از جهت استنادش به ذات پروردگار و با قطع نظر از اسباب وجودى ديگر، كلام خدا هستند، آيه ذيل است كه مى فرمايد: «وَ مَا أمرُنَا إلّا وَاحِدَةٌ كَلَمحٍ بِالبَصَر»، كه امر خداى را بعد از آن كه يگانه معرفى نموده، به «لَمح بَصَر» تشبيه نموده است، كه منظور از آن، نفى تدريجى بودن است و از آن فهميده مى شود كه موجودات خارج با اين كه تدريجا و به وسيله اسباب مادى موجود گشته و منطبق بر زمان و مكان هستند. معذلك جهتى دارند كه آن جهت عارى از تدريج، و خارج از حيطه زمان و مكان است و از اين جهت، امر خدا و قول و كلمه او شمرده شده است.
از همه آنچه كه گفته شد اين معنا به دست آمد كه امر عبارت است از كلمه ايجاد آسمانى يعنى فعل مختص به ذات اوواسباب وعلل واسطه وتخلل نيستند واين امر به مقياس زمان ومكان وهيچ خصيصه مادى ديگرى اندازه گيرى نمى شود.
 
ودر درجه دوم اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه امر اودر هر چيز عبارت است از ملكوت آن چيز، وفراموش نشود كه ملكوت ، ابلغ از ملك است بنابراين براى هر موجودى ملكوتى وامرى است آنچنان كه فرمود: ((اولم ينظروا فى ملكوت السموات والارض (( ونيز فرمود: ((وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض (( ونيز فرمود: ((تنزل الملائكة والروح فيها باذن ربّهم من كل امر((
و اما از جهت اين كه در مسير سلسله علل و اسباب قرار داشته و بر زمان و مكان منطبق مى گردد، از اين جهت امر خدا نيست، بلكه خلق خداست، همچنان كه فرمود: «ألَا لَهُ الخَلقُ وَ الأمرُ».
موارد اطلاق واستعمال كلمه ((روح (( در آيات قرآن مجيد
 
پس ، از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه امر خدا عبارت از كلمه ايجاد اواست وكلمه ايجاد اوهمان فعل مخصوص به اواست بدون اينكه اسباب وجودى ومادى در آن دخالت داشته وبا تاءثيرات تدريجى خود در آن اثر بگذارند اين همان وجود ما فوق نشاءه مادى و ظرف زمان است وروح به حسب وجودش از همين باب است يعنى از سنخ امر وملكوت است .
پس «امر»، عبارت است از: وجود هر موجود از اين نقطه نظر كه تنها مستند به خداى تعالى است، و «خلق»، عبارت است از: وجود همان موجود از جهت اين كه مستند به خداى تعالى است، با وساطت علل و اسباب.
وخداى سبحان امر روح را به اوصاف مختلفى توصيف فرموده يكى اينكه آن را به تنهائى ذكر كرده مانند آيه ((يوم يقوم الروح والملائكة صفا ونيز مانند تعرج الملائكة والرّوح اليه ...((
 
از كلام خداى سبحان چنين بر مى آيد كه اين روح گاهى با ملائكه است همچنانكه آيات زير بدان دلالت دارد كه مى فرمايد: ((من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك (( و((نزل به الروح الامين على قلبك (( و((قل نزله روح القدس (( و((فارسلنااليها روحنا فتمثّل لها بشرا سويا.
اين معنا از كلام ديگر خداى سبحان به خوبى استفاده مى شود كه فرمود: «إنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ». زيرا در اين آيه، نخست خلقت آدم را ذكر نموده و ارتباط آن را با خاك، كه يكى از اسباب است، بيان مى كند. سپس همان وجود را بدون ارتباطش به چيزى با تعبير «كُن» خاطرنشان مى سازد. (دقت فرمایيد).
وگاهى آن حقيقتى است كه در عموم آدميان نفخ ودميده مى شود ودر اين باره فرموده است : ((ثم سويه ونفخ فيه من روحه (( ونيز فرموده : ((فاذا سويته ونفخت فيه من روحى ((
 
وگاهى ديگر آن حقيقتى كه با مؤ منين است ناميده شده است ودر اين باره فرموده : ((اولئك كتب فى قلوبهم الايمان وايدهم بروح منه (( اشعار بلكه دلالت دارد بر اين مطلب آيه شريفه : ((اومن كان ميتا فاحييناه وجعلنا له نورايمشى به فى الناس ((
و همچنين، نظير اين آيه است آيه: «ثُمّ جَعَلنَاهُ نُطفَةً فِى قَرَارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً... ثُمَّ أنشَأنَاهُ خَلقاً آخَر». زيرا ايجاد خداى سبحان را كه منسوب به خود او است و سلسله علل، تخلل و واسطه نيستند، خلق ديگرى ناميده.
براى اينكه در آن از حيات جديد گفتگوشده وحيات فرع روح است .
 
وگاهى ديگر آن حقيقتى ناميده شده است كه انبياء با وى در تماسند و در اين باره فرموده : ((ينزل الملائكة بالرّوح من امره على من يشاء من عباده ان انذروا...(( ونيز فرموده ((وآتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس (( ونيز فرموده : ((وكذلك اوحينااليك روحا من امرنا(( وآياتى ديگر.
از همه آنچه كه گفته شد، اين معنا به دست آمد كه:
 
«امر»، عبارت است از كلمۀ ايجاد آسمانى، يعنى فعل مختص به ذات او و اسباب و علل واسطه و تخلل نيستند، و اين امر به مقياس زمان و مكان و هيچ خصيصه مادى ديگرى اندازه گيرى نمى شود.
 
و در درجه دوم، اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه «امر» او، در هر چيز عبارت است از ملكوت آن چيز، و فراموش نشود كه ملكوت، ابلغ از مُلك است.
 
بنابراين، براى هر موجودى، ملكوتى و امرى است، آن چنان كه فرمود: «أوَ لَم يَنظُرُوا فِى مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض». و نيز فرمود: «وَ كَذَلِكَ نُرِىَ إبرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض». و نيز فرمود: «تَنَزَّلُ المَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بإذنِ رَبِّهِم مِن كُلّ أمرٍ».
 
==موارد استعمال كلمۀ «روح»، در آيات قرآن مجيد==
 
پس از آنچه گذشت، اين معنا روشن گرديد كه:
 
«امر خدا»، عبارت از كلمه ايجاد او است و كلمه ايجاد او، همان فعل مخصوص به اوست، بدون اين كه اسباب وجودى و مادى در آن دخالت داشته و با تأثيرات تدريجى خود در آن اثر بگذارند. اين همان وجود مافوق نشئه مادى و ظرف زمان است و «روح»، به حسب وجودش از همين باب است. يعنى از سنخ «امر» و «ملكوت» است.
 
و خداى سبحان، امر روح را به اوصاف مختلفى توصيف فرموده. يكى اين كه آن را به تنهایى ذكر كرده، مانند آيه: «يَومَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ المَلَائِكَةُ صَفّاً»، و نيز مانند: «تَعرُجُ المَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ إلَيه...».
 
از كلام خداى سبحان چنين بر مى آيد كه: اين «روح»، گاهى با ملائكه است، همچنان كه آيات زير، بدان دلالت دارد كه مى فرمايد: «مَن كَانَ عَدُوّاً لِجِبرِيلَ فَإنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلبِكَ». و «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِين عَلَى قَلبِكَ»، و «قُل نَزَّلَهُ رُوحُ القُدُس»، و «فَأرسَلنَا إلَيهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً».
 
و گاهى آن حقيقتى است كه در عموم آدميان نفخ و دميده مى شود، و در اين باره فرموده است: «ثُمَّ سَوَّيهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُوِحِهِ». و نيز فرموده: «فَإذَا سَوَّيتُهُ وَ نَفَختُ فِيهِ مِن رُوحِى».
 
و گاهى ديگر، آن حقيقتى كه با مؤمنان است، ناميده شده است، و در اين باره فرموده: «أُولَئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإيمَانَ وَ أيَّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ»، إشعار بلكه دلالت دارد بر اين مطلب آيه شريفه: «أوَ مَن كَانَ مَيتاً فَأحيَينَاهُ وَ جَعَلنَا لَهُ نُوراً يَمشِى بِهِ فِى النَّاس».
 
براى اين كه در آن، از حيات جديد گفتگوشده و حيات، فرع «روح» است.
 
و گاهى ديگر، آن حقيقتى ناميده شده است كه انبياء با وى در تماس اند، و در اين باره فرموده: «يُنَزِّلُ المَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِن أمرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ أن أنذِرُوا...». و نيز فرموده: «وَ آتَينَا عِيسَى بنَ مَريَمَ البَيِّنَاتِ وَ أيَّدنَاهُ بِرُوحِ القُدُس». و نيز فرموده: «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً ِمِن أمرِنَا» و آياتى ديگر.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۶ </center>
وگاهى به آن حقيقتى اطلاق مى شود كه در حيوانات ونباتات زنده وجود دارد، وپاره اى از آيات اشعار به اين معنا دارد، يعنى زندگى حيوانات ونباتات را هم روح ناميده چون همانطور كه گفتيم حيات متفرع بر داشتن روح است .
و گاهى به آن حقيقتى اطلاق مى شود كه در حيوانات و نباتات زنده وجود دارد، و پاره اى از آيات به اين معنا إشعار دارد. يعنى زندگى حيوانات و نباتات را هم «روح» ناميده. چون همان طور كه گفتيم حيات، متفرع بر داشتن «روح» است.
پس ، از آن چه گذشت با تمام طول وتفصيلش معناى آيه ((يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربّى (( روشن شد، ومعلوم شد كه جواب آيه از سؤ ال از روح مشتمل بر بيان حقيقت روح است ، واينكه روح از مقوله امر است ، به آن معنائى كه گذشت .
 
واما جمله ((ومااوتيتم من العلم الاقليلا(( معنايش اين است كه آن علم به روح كه خداوند به شما داده اندكى از بسيار است ، زيرا روح موقعيتى در عالم وجود دارد وآثار وخواصى در اين عالم بروز مى دهد كه بسيار بديع وعجيب است ، وشما از آن آثار بى خبريد.
پس از آنچه گذشت، با تمام طول و تفصيلش، معناى آيه: «يَسئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى»، روشن شد، و معلوم شد كه جواب آيه از سؤال از «روح»، مشتمل بر بيان حقيقت روح است، و اين كه «روح» از مقوله «امر» است، به آن معنایى كه گذشت.
اقوال مختلف ومتعدد مفسرين درباره مراد از روح در آيه : ((يسئلونك عن الروح ...((
 
اين بود نظريه ما در باره روح ولى مفسرين در اينكه مراد از روح كه در آيه مورد بحث مورد سؤ ال وجواب قرار گرفته چيست اقوال مختلفى دارند.
و اما جملۀ «وَ مَا أُوتِيتُم مِنَ العِلمِ إلّا قَلِيلاً»، معنايش اين است كه: آن علم به روح كه خداوند به شما داده، اندكى از بسيار است. زيرا روح موقعيتى در عالَم وجود دارد و آثار و خواصى در اين عالَم بروز مى دهد، كه بسيار بديع و عجيب است، و شما از آن آثار بى خبريد.
بعضى از ايشان گفته اند: مراد از روح كه در آيه از آن سؤ ال شده همان روحى است كه خداى تعالى در آيه ((يوم يقوم الروح والملائكة صفا(( ودر آيه ((تعرج الملائكة والرّوح اليه ...(( از آن اسم برده ، ولى اين مفسرين دليلى بر گفته خود ارائه نداده اند.
 
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، جبرئيل است ، زيرا خداى تعالى اورا روح ناميده وفرموده : ((نزل به الروح الامين على قلبك (( دليل ايشان همين است كه خدا اورا روح ناميده ، ولى صرف ناميدن ، دليل نمى شود بر اينكه هر جا كلمه روح بيايد به معناى جبرئيل باشد، علاوه بر اين ما در آغاز گفتار خاطرنشان ساختيم كه تسميه جبرئيل به روح معناى خاصى دارد، واگر اين معنا نبود مى بايستى عيسى وجبرئيل شخص واحدى باشند چون خداى سبحان عيسى را نيز در كلام خود روح ناميده .
اين بود نظريه ما در باره «روح»، ولى مفسران، در اين كه مراد از «روح» كه در آيه مورد بحث، مورد سؤال و جواب قرار گرفته، چيست، اقوال مختلفى دارند:
بعضى ديگر گفته اند: مراد از روح ، قرآن كريم است ، چون خداى سبحان آن را روح خوانده ، وحاصل سؤ ال وجواب در آيه مورد بحث اين است كه مردم از تواز قرآن مى پرسند كه آيا از امر خداست ويا از خود تو؟ جوابش ان بگوكه از ناحيه امر پروردگار من است ، وغير از پروردگار من كسى قادر نيست مانند آن را بياورد، وبه همين جهت قرآن آيتى است معجره كه بر صحت رسالت من دلالت دارد،
 
بعضى از ايشان گفته اند: مراد از «روح» كه در آيه از آن سؤال شده، همان روحى است كه خداى تعالى، در آيه: «يَومَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ المَلَائِكَةُ صَفّاً»، و در آيه: «تَعرُجُ المَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ إلَيه...» از آن اسم برده، ولى اين مفسران، دليلى بر گفته خود ارائه نداده اند.
 
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، جبرئيل است. زيرا خداى تعالى، او را «روح» ناميده و فرموده: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِين عَلَى قَلبِكَ». دليل ايشان، همين است كه خدا او را «روح» ناميده، ولى صرف ناميدن، دليل نمى شود بر اين كه هر جا كلمه روح بيايد، به معناى جبرئيل باشد.
 
علاوه بر اين، ما در آغاز گفتار، خاطرنشان ساختيم كه تسميه جبرئيل به «روح» معناى خاصى دارد، و اگر اين معنا نبود، مى بايستى عيسى و جبرئيل، شخص واحدى باشند. چون خداى سبحان، عيسى را نيز در كلام خود «روح» ناميده.
 
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «روح»، قرآن كريم است. چون خداى سبحان، آن را «روح» خوانده، و حاصل سؤال و جواب در آيه مورد بحث، اين است كه:
 
مردم از تو از قرآن مى پرسند، كه آيا از امر خداست و يا از خود تو؟ جوابشان بگو كه: از ناحيه امر پروردگار من است، و غير از پروردگار من، كسى قادر نيست مانند آن را بياورد. و به همين جهت، قرآن آيتى است معجزه كه بر صحت رسالت من دلالت دارد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۷ </center>
وشما علمتان به قرآن بسيار كم است ، واحاطه به آن نداريد تا بتوانيد مثل آن را بياوريد، سپس اضافه كرده اند كه آيه بعد هم كه مى فرمايد: ((ولئن شئنا لنذهبن بالذى اوحينا اليك (( اين معنا را تاءييد مى كند.
و شما علمتان به قرآن بسيار كم است، و به آن احاطه نداريد، تا بتوانيد مثل آن را بياوريد. سپس اضافه كرده اند كه آيه بعد هم كه مى فرمايد: «وَ لَئِن شِئنَا لَنَذهَبَنَّ بِالَّذِى أوحَينَا إلَيك»، اين معنا را تأييد مى كند.
اين قول نيز صحيح نيست ، وهمان ايرادى كه به وجه قبلى كرديم به اين نيز وارد است ، زيرا صرف اينكه در كلام خداى سبحان روح به معناى قرآن آمده باشد دليل نمى شود بر اينكه هر جا كه اين كلمه اطلاق شده به معناى قرآن بوده باشد، علاوه بر اين قبلا هم گفتيم كه روح در آيه ((و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا(( به معناى قرآن نيست ، واشكالى را هم كه به اين معنا وارد مى شد بيان نموديم ،از اين هم كه بگذريم آيه ((ولوشئنا(( كه بعد از آيه مورد بحث قرار دارد چنين نيست ، كه تنهااين قول را تاءييد كند، بلكه مؤ يد اقوال ديگرى نيز هست .
 
بعضى ديگر گفته اند: مراد از روح ، روح انسانى است ، چون متبادر از آن هر جا كه اطلاق شود همين معنا است ، وپاسخ ((قل الروح من امر ربّى (( در حقيقت ، طفره رفتن از جواب ونهى از غور درفهم حقيقت روح است ، چون روح از امر خداست كه خدا علم آن را به خود اختصاص داده واحدى را به حقيقت آن راه نداده است . قائلين به اين قول سپس اختلاف كرده اند در اينكه آيا روح جسمى است هوائى و لطيف كه در جوف بدن آمد وشد مى كند، ويا آنكه جسمى است هوائى در هيات وشكل بدن كه در بدن حلول نموده بعد از مرگ از بدن بيرون مى شود، ويا آنكه اجزاى اصلى بدن است كه در قلب جاى دارد، ويا آنكه حالتى است براى بدن ، ويا آنكه همان بدن آدمى است ويا چيزى غير اينها، وهر كدام از ايشان يكى از اين احتمالات را اختيار كرده اند.
اين قول نيز صحيح نيست، و همان ايرادى كه به وجه قبلى كرديم، به اين نيز وارد است. زيرا صرف اين كه در كلام خداى سبحان، «روح» به معناى قرآن آمده باشد، دليل نمى شود بر اين كه هر جا كه اين كلمه اطلاق شده، به معناى قرآن بوده باشد.
اشكال اين قول اين است كه قبول نداريم متبادر از لفظ روح در كلام خداى سبحان روح آدمى باشد، ودقت وتدبر در آيات كريمه اى كه متعرض كلمه روح شده احتمالاتى را كه اين قائلين بر سر آنها اختلاف كرده اند همه را دفع مى كند.
 
بعضى ديگر گفته اند: مراد از روح ، مطلق روحهائى است كه در كلام مجيد خداى تعالى آمده ، ومقصود از سؤ ال اين است كه آيا اين روح ها كه در قرآن آمده آيا قديمند يا حادثند، جواب داده كه روح ، حادث از امر خدا وفعل اواست وفعل خدا حادث است نه قديم .
علاوه بر اين، قبلا هم گفتيم كه «روح» در آيه «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا»، به معناى قرآن نيست، و اشكالى را هم كه به اين معنا وارد مى شد، بيان نموديم. از اين هم كه بگذريم، آيه: «وَ لَو شِئنَا» كه بعد از آيه مورد بحث قرار دارد، چنين نيست كه تنها اين قول را تأييد كند، بلكه مؤيد اقوال ديگرى نيز هست.
 
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «روح»، روح انسانى است. چون متبادر از آن هر جا كه اطلاق شود، همين معنا است، و پاسخ «قُل الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى» در حقيقت، طفره رفتن از جواب و نهى از غور در فهم حقيقت روح است. چون «روح» از امر خداست، كه خدا علم آن را به خود اختصاص داده، و احدى را به حقيقت آن راه نداده است.  
 
قائلان به اين قول سپس اختلاف كرده اند در اين كه: آيا «روح» جسمى است هوایى و لطيف، كه در جوف بدن آمد و شد مى كند، و يا آن كه جسمى است هوایى در هيأت و شكل بدن كه در بدن حلول نموده ،بعد از مرگ از بدن بيرون مى شود، و يا آن كه اجزاى اصلى بدن است كه در قلب جاى دارد، و يا آن كه حالتى است براى بدن، و يا آن كه همان بدن آدمى است و يا چيزى غير اين ها، و هر كدام از ايشان يكى از اين احتمالات را اختيار كرده اند.
 
اشكال اين قول، اين است كه قبول نداريم متبادر از لفظ «روح» در كلام خداى سبحان روح آدمى باشد، و دقت و تدبر در آيات كريمه اى كه متعرض كلمه «روح» شده، احتمالاتى را كه اين قائلان بر سر آن ها اختلاف كرده اند، همه را دفع مى كند.
 
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «روح»، مطلق روح هایى است كه در كلام مجيد خداى تعالى آمده، و مقصود از سؤال اين است كه آيا اين روح ها كه در قرآن آمده، آيا قديم اند يا حادث اند. جواب داده كه» «روح»، حادث از امر خدا و فعل او است و فعل خدا حادث است، نه قديم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۸ </center>
اشكال اين قول اين است كه هر چند اين تعميم صحيح است ليكن ارجاع سوال به پرسش از حدوث وقدم روح ومعنا كردن جواب به طورى كه با اين سؤ ال جور ومناسب در آيد ادعائى است بدون دليل و لفظ آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد.
اشكال اين قول، اين است كه: هر چند اين تعميم صحيح است، ليكن ارجاع سؤال به پرسش از حدوث و قدم روح و معنا كردن جواب، به طورى كه با اين سؤال جور و مناسب در آيد، ادعایى است بدون دليل، و لفظ آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد.
مفسرين ، گذشته از اين اختلاف ، اختلاف ديگرى در معناى ((قل الروح من امر ربّى (( دارند كه آيا اين جواب ، جواب مثبتى است ، يا آنكه طفره رفتن از جواب وتوجه نكردن به سؤ ال است ، وجوه واقوالى كه در معناى روح نقل كرديم از نظر مناسبت با اين دوقول مختلفند، پاره اى از آن اقوال با قول اول مناسبند، وپاره اى ديگر با قول دوم ، كه اگر دقت فرموده باشيد ما در نقل هر يك از آن اقوال اشاره به اين جهت نيز كرده ايم .
 
سپس اختلاف ديگرى كرده اند كه مخاطبين به اين آيه چه كسانى هستند؟ واينكه مى ف رمايد: ((شما از علم بهره اى داده نشده ايد مگر اندكى (( آيا مخاطب به آن قوم يهود است ويا قريش ؟ - البته اگر قريش ‍ باشند قطعا يهوديها يادشان داده اند كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چنين سوالى بكنند - ويا آنكه مخاطبين به آن رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) وساير مردمند؟ مناسب تر به سياق آيات اين است كه مخاطبين به خطاب ((وما اوتيتم (( يهود باشد، وجمله مذكور تتمه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) باشد، وهم ايشان پرسش مذكور را كرده باشند، چون در عصر رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) يهود معروف به علم ودانش بوده اند، ودر اين كلام وخطاب هم مختصر علمى براى آنان اثبات كرده .
مفسران، گذشته از اين اختلاف، اختلاف ديگرى در معناى «قُلِ الرُّوحُ مِن أمر رَبِّى» دارند كه: آيا اين جواب، جواب مثبتى است، يا آن كه طفره رفتن از جواب و توجه نكردن به سؤال است. وجوه و اقوالى كه در معناى «روح» نقل كرديم، از نظر مناسبت با اين دو قول مختلف اند. پاره اى از آن اقوال، با قول اول مناسب اند، و پاره اى ديگر با قول دوم، كه اگر دقت فرموده باشيد، ما در نقل هر يك از آن اقوال، به اين جهت نيز اشاره كرده ايم.
واما قريش وكفار عرب كه در پاره اى آيات قرآن از ايشان با جمله ((الّذين لايعلمون (( تعبير شده مردمى جاهل بوده اند.
 
وَ لَئن شِئْنَا لَنَذْهَبنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك ثمَّ لاتجِدُ لَك بِهِ عَلَيْنَا وَكيلاً(۸۶)
سپس اختلاف ديگرى كرده اند كه: مخاطبان به اين آيه، چه كسانى هستند؟ و اين كه می فرمايد: «شما از علم بهره اى داده نشده ايد، مگر اندكى»، آيا مخاطب به آن قوم يهود است و يا قريش؟ - البته اگر قريش باشند، قطعا يهودی ها يادشان داده اند كه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» چنين سؤالى بكنند - و يا آن كه مخاطبان به آن، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» و ساير مردم اند؟
كلامى است متصل به ما قبلش ، زيرا آيه قبلى اگر چه متعرض مطلق روح بود كه خود داراى مراتب مختلفى است اما بر حسب سياق آيات مورد بحث كه درباره قرآن گفتگوداشت مى فهميم كه مقصود از آن خصوص آن روحى است كه از آسمان بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نازل مى شود وقرآن را به اوالقاء مى كرد.
 
وبنابراين ، معناى آيه مورد بحث - وخدا داناتر است - چنين خواهد شد آن روح كه بر تونازل مى شود وقرآن را به امر ما به توالقاء مى كند از تحت قدرت ما خارج نيست وقسم مى خورم كه اگر بخواهيم همان روح را كه كلمه القاء شده ما به تواست ، از بين مى بريم ، آن وقت است كه ديگر كسى را كه به نفع تووعليه ما وكيل به آن باشد نخواهى يافت يعنى كسى را نخواهى جست كه از تودفاع نموده وما را محكوم ومجبور به برگرداندن آن نمايد.
مناسب تر به سياق آيات، اين است كه مخاطبان به خطاب: «وَ مَا أُوتِيتُم» يهود باشد، و جملۀ مذكور، تتمۀ كلام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» باشد، و هم ايشان پرسش مذكور را كرده باشند. چون در عصر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، يهود، به علم و دانش معروف بوده اند، و در اين كلام و خطاب هم، مختصر علمى براى آنان اثبات كرده.
 
و اما قريش و كفار عرب، كه در پاره اى آيات قرآن، از ايشان با جملۀ «الَّذِينَ لَا يَعلَمُون» تعبير شده، مردمى جاهل بوده اند.
 
«'''وَ لَئن شِئْنَا لَنَذْهَبنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك ثُمَّ لا تَجِدُ لَك بِهِ عَلَيْنَا وَكيلاً'''»:
 
كلامى است متصل به ماقبلش. زيرا آيه قبلى، اگرچه متعرض مطلق روح بود، كه خود داراى مراتب مختلفى است، اما بر حسب سياق آيات مورد بحث كه درباره قرآن گفتگو داشت، مى فهميم كه مقصود از آن، خصوص آن روحى است كه از آسمان بر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» نازل مى شود و قرآن را به او القاء مى كرد.
 
بنابراين، معناى آيه مورد بحث - و خدا داناتر است - چنين خواهد شد:
 
آن روح كه بر تو نازل مى شود و قرآن را به امر ما به تو القاء مى كند، از تحت قدرت ما خارج نيست و قسم مى خورم كه اگر بخواهيم همان روح را كه كلمه القاء شده ما به تو است، از بين مى بريم، آن وقت است كه ديگر كسى را كه به نفع تو و عليه ما وكيل به آن باشد، نخواهى يافت. يعنى كسى را نخواهى جست كه از تو دفاع نموده و ما را محكوم و مجبور به برگرداندن آن نمايد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۹ </center>
واز اين معنا برمى آيد كه اولامراد از ((الذى اوحينا اليك (( آن روح الهى است كه كلمه القاء شده به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) بوده و همان حقيقتى است كه آيه ((وكذلك اوحينا اليك روحا من امرنا(( به آن اشاره مى كند.
و از اين معنا بر مى آيد كه:
وثانيا اينكه مراد از وكيل ، وكيل مطالبه وبرگرداندن آن چيزى است كه خدا گرفته است ، نه وكيل در حفظ قرآن وتلاوت آن كه بعضى از مفسرين پنداشته اند، ومعلوم است كه اين تفسير مبنى بر اين است كه مراد از ((الذى اوحينا اليك (( قرآن باشد، نه روح كه آورنده آن است ، وحال آنكه جلوتر گفتيم مراد از آن روح است .
 
إِلارَحْمَةً مِّن رَّبِّك إِنَّ فَضلَهُ كانَ عَلَيْك كبِيراً(۸۷)
اولاً مراد از «الَذِى أوحَينَا إلَيك»، آن روح الهى است كه كلمۀ القاء شده به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» بوده، و همان حقيقتى است كه آيه: «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا» به آن اشاره مى كند.
كلمه ((الّا(( استثناء از جمله اى است كه به خاطر دلالت سياق حذف شده وتقدير كلام چنين بوده : توبه آنچه اختصاص يافتى اختصاص نيافتى وآن موهبتى كه به توعطا شد كه عبارت از نازل شدن روح وملازمتش با تواست به تواختصاص ندادند مگر به عنوان رحمتى از پروردگارت ، آنگاه آن رحمت را تعليل نموده وفرموده : ((ان فضله كان عليك كبيرا - همانا فضل اوبر توبسيار بزرگ است (( ومعلوم است كه اين جمله در مقام منت نهادن بر رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) است .
 
و ثانياً اين كه مراد از «وكيل»، وكيل مطالبه و برگرداندن آن چيزى است كه خدا گرفته است، نه وكيل در حفظ قرآن و تلاوت آن، كه بعضى از مفسران پنداشته اند. و معلوم است كه اين تفسير، مبنى بر اين است كه مراد از «الَّذِى أوحَينَا إلَيكَ»، قرآن باشد، نه روح كه آورنده آن است، و حال آن كه جلوتر گفتيم: مراد از آن روح است.
 
«'''إِلّا رَحْمَةً مِن رَبِّك إِنَّ فَضلَهُ كانَ عَلَيْك كبِيراً'''»:
 
كلمۀ «إلّا»، استثناء از جمله اى است كه به خاطر دلالت سياق حذف شده و تقدير كلام چنين بوده:  
 
تو به آنچه اختصاص يافتى، اختصاص نيافتى و آن موهبتى كه به تو عطا شد كه عبارت از نازل شدن روح و ملازمتش با تو است، به تو اختصاص ندادند، مگر به عنوان رحمتى از پروردگارت. آنگاه آن رحمت را تعليل نموده و فرموده: «إنَّ فَضلَهُ كَانَ عَلَيكَ كَبِيراً: همانا فضل او بر تو، بسيار بزرگ است»، و معلوم است كه اين جمله در مقام منت نهادن بر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» است.
<span id='link184'><span>
<span id='link184'><span>
==تحدّى عمومى (همه انس وجن ) وبه تمامى خصوصيات قرآن (نه فقط بلاغت وفصاحت ) ==
 
قُل لَّئنِ اجْتَمَعَتِ الانس وَ الْجِنُّ عَلى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ لايَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضهُمْ لِبَعْضٍ ظهِيراً(۸۸)
==تحدّى همۀ جنّ و انس، برای آوردن مثل قرآن، با تمامى خصوصيات آن==
كلمه ظهير به معناى كمك كار وماءخوذ از ظهر است مانند كلمه رئيس كه ماءخوذ از ((راءس (( است ، وكلمه ((بمثله (( از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى مضمر است ، وضمير آن به قرآن برمى گردد.
«'''قُل لَّئنِ اجْتَمَعَتِ الإنسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظهِيراً'''»:
در اين آيه به روشنى وصراحت تحدى شده است ، وظهور در اين دارد كه به تمامى خصوصيات قرآن وصفات كمالى كه از نظر لفظ ومعنا دارد تحدى شده ، نه تنها به فصاحت وبلاغت لفظ آن ، زيرا اگر منظور معجره بودن لفظ آن بود ديگر معنا نداشت كه همه جن وانس را دخالت دهد، بلكه بايد مى فرمود: اگر همه عرب جمع شوند نمى توانند به مثل آن بياورند.
 
علاوه بر اين ظاهر آيه مى رساند كه تحدى مزبور مدت معينى ندارد، به شهادت اينكه مى بينيم در اين عصر هم كه اثرى از فصحا وبلغاى آن روز عرب نمانده قرآن بر اعجاز باقى
كلمه «ظهير»، به معناى كمك كار و مأخوذ از «ظَهر» است. مانند كلمه «رئيس»، كه مأخوذ از «رأس» است. و كلمۀ «بِمِثلِه»، از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى مضمر است، و ضمير آن، به قرآن بر مى گردد.
 
در اين آيه، به روشنى و صراحت تحدّى شده است، و ظهور در اين دارد كه به تمامى خصوصيات قرآن و صفات كمالى كه از نظر لفظ و معنا دارد، تحدّى شده. نه تنها به فصاحت و بلاغت لفظ آن، زيرا اگر منظور معجزه بودن لفظ آن بود، ديگر معنا نداشت كه همۀ جنّ و انس را دخالت دهد، بلكه بايد مى فرمود: «اگر همه عرب جمع شوند، نمى توانند به مثل آن بياورند».
 
علاوه بر اين، ظاهر آيه مى رساند كه تحدّى مزبور، مدت معينى ندارد. به شهادت اين كه مى بينيم در اين عصر هم، كه اثرى از فصحا و بلغاى آن روز عرب نمانده، قرآن بر اعجاز باقى مانده و به بانگ بلند تحدّى مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۸۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۸۰ </center>
مانده وبه بانگ بلند تحدى مى كند.
 
وَ لَقَدْ صرَّفْنَا لِلنَّاسِ فى هَذَا الْقُرْءَانِ مِن كلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثرُ النَّاسِ إِلاكفُوراً(۸۹)
«'''وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فى هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثرُ النَّاسِ إِلّا كُفُوراً'''»:
((تصريف امثال (( به معناى برگرداندن ودوباره آوردن وبا بيانهاى مختلف واسلوبهاى گوناگون ايراد كردن است ، و((مثل (( به معناى توصيف مقصود است به چيزى كه آن را مجسم وممثل كند وذهن شنونده را به آن نزديك گرداند، وكلمه ((من (( در جمله ((من كل مثل (( براى ابتداء غايت است ، مراد اين است كه ما هر مثلى را كه روشنگر راه حق وراه ايمان وشكر باشد براى ايشان بيان كرديم ، ولى بيشتر مردم جز راه كفران را نپيمودند، واين كلام همانطور كه ملاحظه مى كنيد، در مقام توبيخ وملامت است .
 
ودر جمله ((اكثر الناس ((، اسم ظاهر ((ناس (( به جاى ضمير ((هم (( به كار رفته ، ودر اصل ((اكثرهم (( بوده ، وشايد جهت اين تعبير اين بوده كه خواسته است اشاره به اين نكته كند كه سر كفران ايشان همين است كه ناسند همچنانكه در آيه ((وكان الانسان كفورا(( نيز گذشت كه كفران ، خاصيت انسان بودن است .
«تصريف امثال»، به معناى برگرداندن و دوباره آوردن و با بيان هاى مختلف و اسلوب هاى گوناگون ايراد كردن است. و «مَثَل» به معناى توصيف مقصود است به چيزى كه آن را مجسّم و ممثّل كند و ذهن شنونده را به آن نزديك گرداند، و كلمۀ «مِن» در جملۀ «مِن كُلّ مَثَل»، براى ابتداء غايت است. مراد اين است كه ما هر مَثَلى را كه روشنگر راه حق و راه ايمان و شكر باشد، براى ايشان بيان كرديم، ولى بيشتر مردم، جز راه كفران را نپيمودند. و اين كلام، همان طور كه ملاحظه مى كنيد، در مقام توبيخ و ملامت است.
ومعناى آيه اين است كه سوگند مى خوريم كه ما در اين قرآن براى مردم مكرر مثلها آورديم كه حق را برايشان روشن مى كرد، وايشان را به ايمان به ما وشكر نعمتهاى ما دعوت مى نمود، وليكن بيشتر مردم جز راه كفران نپيمودند وشكر ما نگزاردند.
 
و در جملۀ «أكثَرُ النّاس»، اسم ظاهر «ناس» به جاى ضمير «هُم» به كار رفته، و در اصل «أكثَرُهُم» بوده،  و شايد جهت اين تعبير اين بوده كه خواسته است به اين نكته اشاره كند كه سرّ كفران ايشان، همين است كه «ناس» اند، همچنان كه در آيه: «وَ كَانَ الإنسَانُ كَفُوراً» نيز گذشت كه «كفران»، خاصيت انسان بودن است.
 
و معناى آيه اين است كه: سوگند مى خوريم كه ما در اين قرآن براى مردم، مكرر مَثَل ها آورديم كه حق را برايشان روشن مى كرد، و ايشان را به ايمان به ما و شكر نعمت هاى ما دعوت مى نمود، وليكن بيشتر مردم، جز راه كفران نپيمودند و شكر ما نگزاردند.
<span id='link185'><span>
<span id='link185'><span>
==مشروط كردن مشركين ايمان خود را به معجزاتى غريب وناممكن ! ==
 
وَ قَالُوا لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاَرْضِ يَنبُوعاً(۹۰)... كِتَباً نَّقْرَؤُهُ
==مشروط كردن مشركان، ايمان خود را به معجزاتى غريب و ناممكن! ==
كلمه ((فجر(( به معناى باز كردن وشكافتن است ، وهمچنين است كلمه ((تفجير(( با اين تفاوت كه تفجير مبالغه وبسيارى را هم مى رساند، و((ينبوع (( به معناى چشمه اى است كه آبش خشك نمى شود، وكلمه ((خلال (( به معناى وسط واثناء هر چيزى است ، و ((كسف (( جمع كسفه است همچنانكه قطع جمع قطعه است ، هم بر وزن آن است وهم به معناى آن ، وكلمه ((قبيل (( به معناى مقابل است ، مانند عشير كه به معناى معاشر است وكلمه ((زخرف (( به معناى طلااست ، و((رقى (( به معناى صعود وبالارفتن است .
«'''وَ قَالُوا لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاَرْضِ يَنبُوعاً... كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ'''»:
اين آيات آن معجزاتى را حكايت مى كند كه قريش عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) اقتراح واز وى مطالبه مى كرده اند. وبا وجود قرآن كه معجزه جاودانى است ايمان آوردن خود را مشروط به آن مى نمودند، چون مى خواستند قرآن را يكدستى گرفته آن را خوار بشمارند.
كلمۀ «فجر» به معناى باز كردن و شكافتن است، و همچنين است كلمۀ «تفجير»، با اين تفاوت كه «تفجير»، مبالغه و بسيارى را هم مى رساند. و «ينبوع»، به معناى چشمه اى است كه آبش خشك نمى شود، و كلمۀ «خلال»، به معناى وسط و اثناء هر چيزى است.
ومعناى آن اين است كه ((قالوا(( يعنى قريش گفتند: ((لن نومن لك (( اى محمد به توايمان نمى آوريم ((حتى تفجر(( تا آنكه بشكافى ((لنا من الارض (( براى ما از زمين مكه با همه كم آبيش ‍ ((ينبوعا(( چشمه آبى كه آبش خشك نشود ((اوتكون - اعجازا - لك (( تا اينكه به عنوان معجزه براى توبوده باشد (جنه من نخيل و عنب فتفجر الانهار) باغى از خرما وانگور كه در آن نهرها جارى سازى ((خلالها(( در وسط آن بهشت ((تفجيرا جارى ساختنى ((او تسقط السماء كما ز عمت (( ويا آسمان را فروريزى همانطور كه خودت (در سخنانت ) ادعا كردى .
 
(اين جمله اشاره است به حكايت كلام خدا كه فرموده بود: ((اونسقط عليهم كسفا من السّماء(( واز همينجا فهميده مى شود كه سوره اسرى بعد از سوره سباء نازل شده ) ((علينا كسفا(( يا آسمان را بر سر ما قطعه قطعه فروريزى ((اوتاتى باللّه والملائكة قبيلا ويا خدا وملائكه را در مقابل چشم ما حاضر كنى تا آنها را ببينيم ((اويكون لك بيت من ز خرف (( ويا خانه اى از طلاداشته باشى ((اوترقى فى السماء(( و يا به آسمان بالاروى و((لن نؤ من لرقيّك (( وهرگز به بالارفتنت ايمان نياوريم ((حتى تنزل علينا(( تا آنكه بر ما نازل كنى ((كتابا نقروه (( كتابى راكه بخوانيم .
و «كسف»، جمع «كِسفَه» است، همچنان كه «قطع»، جمع «قِطعَه» است، هم بر وزن آن است و هم به معناى آن. و كلمۀ «قبيل»، به معناى «مقابل» است، مانند «عشير»، كه به معناى «معاشر» است.  و كلمۀ «زُخرُف»، به معناى «طلا» است، و «رقى»، به معناى صعود و بالا رفتن است.
قُلْ سبْحَانَ رَبى هَلْ كُنت إِلابَشراً رَّسولاً(۹۳)
 
اين آيات آن معجزاتى را حكايت مى كند كه قريش عليه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، اقتراح و از وى مطالبه مى كرده اند. و با وجود قرآن، كه معجزه جاودانى است، ايمان آوردن خود را مشروط به آن مى نمودند. چون مى خواستند قرآن را يكدستى گرفته، آن را خوار بشمارند.
 
و معناى آن، اين است كه: «قَالُوا»، يعنى قريش گفتند: «لَن نُؤمِنَ لَكَ»، اى محمّد! به تو ايمان نمى آوريم، «حَتّى تَفجُرَ»، تا آن كه بشكافى «لَنَا مِنَ الأرضِ»، براى ما از زمين مكه با همه كم آبی اش، ‍«يَنبُوعاً» چشمه آبى كه آبش خشك نشود، «أو تكَوُنَ - إعجَازاً - لَكَ»، تا اين كه به عنوان معجزه براى تو بوده باشد «جَنَّة مِن نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأنهَار»، باغى از خرما و انگور كه در آن نهرها جارى سازى «خِلَالَهَا»، در وسط آن بهشت «تَفجِيراً» جارى ساختنى، «أو تُسقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمتَ»، و يا آسمان را فرو ريزى، همان طور كه خودت (در سخنانت) ادعا كردى.
 
(اين جمله اشاره است به حكايت كلام خدا كه فرموده بود: «أو نُسقِط عَلَيهِم كِسَفاً مِنَ السَّمَاءِ»، و از همين جا فهميده مى شود كه سوره «اسرى»، بعد از سوره «سباء» نازل شده).
 
«عَلَينَا كِسَفاً» يا آسمان را بر سر ما قطعه قطعه فرو ريزى، «أو تَأتِىَ بِاللّهِ وَ المَلَائِكَةُ قَبِيلاً»: و يا خدا و ملائكه را در مقابل چشم ما حاضر كنى تا آن ها را ببينيم، «أو يَكُونَ لَكَ بَيتٌ مِن زُخرُف»: و يا خانه اى از طلا داشته باشى، «أو تَرقَى فِى السَّمَاء»: و يا به آسمان بالا روى، «وَ لَن نُؤمِنَ لِرُقِيّكَ»: و هرگز به بالا رفتنت ايمان نياوريم، «حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا»: تا آن كه بر ما نازل كنى، «كِتَاباً نَقرَؤُهُ»: كتابى را كه بخوانيم.
 
<span id='link186'><span>
<span id='link186'><span>
==تحقق بخشيدن به پيشنهاد مشركين ، در شاءن پيامبر (ص ) نيست ==
 
در اين جمله رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) را فرمان مى دهد تا از معجزات پيشنهادى ايشان پاسخ گفته ايشان را بر جهل و لجاجتشان آگاهى دهد، لجاجتى كه بر هيچ عاقلى پوشيده نيست ، زيرا ايشان كارهاى بس بزرگى را پيشنهاد واز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) توقع مى كنند كه بيشتر آنها از تحت قدرت اوخارج است و جز قدرت غيبى الهى كسى ياراى آنها را ندارد، حتى برخى از آنها كه اصلا محال بالذات است مانند آوردن خدا وملائكه در برابر چشم ايشان وبه اين هم قناعت نكردند، اى كاش مى گفتند: ما ايمان نمى آوريم تا آنكه از خدايت درخواست كنى كه چنين وچنان كند واين امور غير معقول وغيرممكن را از خدا مى خواستند، ولى اين چنين نگفتند، بلكه گفتند ما به توايمان نمى آوريم مگر وقتى كه توخودت نهر وچشمه جارى سازى وچه كنى وچه كنى .
==تحقق بخشيدن به پيشنهاد مشركان، در شأن پيامبر«ص» نيست ==
اگر منظور شاءن اين بوده كه آن جناب به اين عنوان كه يك فرد از افراد بشر است اين كارها را انجام دهد كه زهى نفهمى ، زيرا بشر كجا وچنين قدرت مطلقه وغير متناهى ومحيط حتى بر محالات ذاتى كجا؟ واگر مقصودشان اين بوده كه آن جناب از اين جهت كه مدعى رسالت است چنين كارهائى را بكند كه زهى لجاجت ، زيرا رسالت كجا چنين اقتضائى دارد،
در اين جمله، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمان مى دهد تا از معجزات پيشنهادى ايشان پاسخ گفته، ايشان را بر جهل و لجاجتشان آگاهى دهد. لجاجتى كه بر هيچ عاقلى پوشيده نيست. زيرا ايشان كارهاى بس بزرگى را پيشنهاد و از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» توقع مى كنند كه بيشتر آن ها از تحت قدرت او خارج است و جز قدرت غيبى الهى، كسى ياراى آن ها را ندارد.
 
حتّى برخى از آن ها كه اصلا محال بالذات است، مانند آوردن خدا و ملائكه در برابر چشم ايشان، و به اين هم قناعت نكردند. اى كاش مى گفتند: ما ايمان نمى آوريم تا آن كه از خدايت درخواست كنى كه چنين و چنان كند، و اين امور غيرمعقول و غيرممكن را از خدا مى خواستند. ولى اين چنين نگفتند، بلكه گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم، مگر وقتى كه تو خودت نهر و چشمه جارى سازى و چه كنى و چه كنى.
 
اگر منظورشان اين بوده كه آن جناب، به اين عنوان كه يك فرد از افراد بشر است، اين كارها را انجام دهد، كه زهى نفهمى. زيرا بشر كجا و چنين قدرت مطلقه و غيرمتناهى و محيط حتىّ بر محالات ذاتى كجا؟ و اگر مقصودشان اين بوده كه آن جناب از اين جهت كه مدعى رسالت است، چنين كارهایى را بكند، كه زهى لجاجت. زيرا رسالت كجا چنين اقتضایى دارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۸۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۸۲ </center>
رسالت تنها اين اقتضاء را دارد كه آنچه را خداوند به اوپيغام داده و ماءمور به ابلاغ بر بندگانش كرده كه از راه انذار وتبشير ابلاغ كند، نه اينكه قدرت غيبى خود را هم به اوواگذار نموده اورا بر آفريدن هر چه كه بخواهد قدرت دهد وبه فرض محال كه چنين چيزى ممكن باشد خود آن جناب چنين ادعائى نكرده وبارها خاطر نشان ساخته كه من مانند شما يك فرد بشرم با اين تفاوت كه به من وحى مى شود، پس اين اقتراح وپيشنهاد ايشان با اينكه واضح البطلان است پيشنهاد عجيبى است .
رسالت، تنها اين اقتضاء را دارد كه آنچه را خداوند به او پيغام داده و مأمور به ابلاغ بر بندگانش كرده، كه از راه انذار و تبشير ابلاغ كند. نه اين كه قدرت غيبى خود را هم به او واگذار نموده، او را بر آفريدن هرچه كه بخواهد، قدرت دهد. و به فرض محال كه چنين چيزى ممكن باشد، خود آن جناب، چنين ادعایى نكرده و بارها خاطرنشان ساخته كه من مانند شما، يك فرد بشرم، با اين تفاوت كه به من وحى مى شود. پس اين اقتراح و پيشنهاد ايشان، با اين كه واضح البطلان است، پيشنهاد عجيبى است.
وبه همين جهت پيامبر خود را ماءمور نموده ك ه در جواب آنها نخست پروردگار خود را از گزاف وتفويض قدرت كه از گفته ايشان بر مى آمد منزه نمايد (بعيد نيست كه از جمله ((قل سبحان ربّى (( تعجب هم استفاده بشوچون مقام بسيار مناسبت آن را دارد)، ودر ثانى بصورت استفهام بفرمايد: ((هل كنت الابشرا رسولا(( مگر من جز يك فرد بشرم ؟، وهمين جواب ، خود مؤ يد اين است كه جمله ((سبحان ربّى (( در مورد تعجب وبه منظور افاده آن آمده باشد، ومعنا چنين باشد كه اگر اين اقتراح وتوقعاتتان از من از اين نظر است كه من محمد و فرزند عبدالله هستم كه از اين نظر من يك فرد بشر هستم وهيچ بشرى قدرت بر انجام اين امور ندارد، واگر از اين نظر از من چنين توقعاتى مى كنيد كه من رسول خدايم كه معناى رسالت ، داشتن قدرت بر اينگونه امور نيست ورسول جز گرفتن رسالت ورساندن آن شاءنى ندارد، ومعناى رسالت اين نيست كه داراى قدرت غيبى مطلق باشد.
 
از اين بيان روشن شد كه هر يك از دوكلمه ((بشرا(( و((رسولا(( دخالتى در تماميت جواب دارند، كلمه ((تشرا(( جواب اقتراح ايشان است كه آن جناب خودش چنين وچنان كند، وكلمه ((رسولا(( جواب از اين است كه اگر تورسولى از خدايت قدرت برآوردن اينگونه امور را بگير.
و به همين جهت، پيامبر خود را مأمور نموده كه در جواب آن ها، نخست پروردگار خود را از گزاف و تفويض قدرت كه از گفته ايشان بر مى آمد، منزه نمايد. (بعيد نيست كه از جملۀ «قُل سُبحَانَ رَبِّى» تعجب هم استفاده بشود، چون مقام بسيار مناسبت آن را دارد). و در ثانى به صورت استفهام بفرمايد: «هَل كُنتُ إلّا بَشَراً رَسُولاً» مگر من جز يك فرد بشرم؟
 
و همين جواب، خود مؤيد اين است كه جملۀ «سُبحَانَ رَبِّى» در مورد تعجب و به منظور افاده آن آمده باشد، و معنا چنين باشد كه اگر اين اقتراح و توقعاتتان از من از اين نظر است كه من محمّد و فرزند عبدالله هستم، كه از اين نظر من يك فرد بشر هستم و هيچ بشرى قدرت بر انجام اين امور ندارد. و اگر از اين نظر از من چنين توقعاتى مى كنيد كه من رسول خدايم، كه معناى رسالت، داشتن قدرت بر اين گونه امور نيست و رسول، جز گرفتن رسالت و رساندن آن شأنى ندارد، و معناى رسالت اين نيست كه داراى قدرت غيبى مطلق باشد.
 
از اين بيان روشن شد كه: هر يك از دو كلمۀ «بَشَراً» و «رَسُولاً»، دخالتى در تماميت جواب دارند. كلمۀ «بَشَراً»، جواب اقتراح ايشان است كه آن جناب خودش چنين و چنان كند، و كلمۀ «رَسُولاً»، جواب از اين است كه اگر تو رسولى، از خدايت قدرت برآوردن اين گونه امور را بگير.
<span id='link187'><span>
<span id='link187'><span>
==گفتار بعضى مفسرين در ارتباط به دوكلمه بشرا ورسولا در آيه واشكالات آن ==
 
بعضى از مفسرين گفته اند: تنها كلمه ((رسولا(( در جواب دخالت دارد، وكلمه ((بشرا(( به عنوان مقدمه آورده شده ، يعنى خواسته است قبلا ايشان را از اين اشتباه كه مگر بشر هم رسول مى شود بيرون آورده وبفهماند كه پيغمبران گذشته هم از جنس بشر بوده اند، وآنگاه جواب دهد كه پيغمبران جز بر آنچه كه به دستشان سپرده شده قدرت برآوردن چيز ديگرى ندارند، ومعناى پيغمبرى اين نيست كه خداوند قدرت خود را به ايشان واگذار كرده باشد، وايشان بتوانند به پروردگار خود تحكم كنند. پس معناى كلام اين مى شود كه : ((مگر من جز پيغمبرى مانند ساير پيغمبرانم ؟((
==گفتار بعضى مفسران در ارتباط با دو كلمۀ «بَشَراً» و «رَسُولاً»، در آيه شریفه ==
بعضى از مفسران گفته اند:  
 
تنها كلمۀ «رَسُولاً» در جواب دخالت دارد، و كلمۀ «بَشَراً» به عنوان مقدمه آورده شده. يعنى خواسته است قبلا ايشان را از اين اشتباه كه مگر بشر هم رسول مى شود، بيرون آورده و بفهماند كه پيغمبران گذشته هم، از جنس بشر بوده اند، و آنگاه جواب دهد كه پيغمبران جز بر آنچه كه به دستشان سپرده شده، قدرت برآوردن چيز ديگرى ندارند، و معناى پيغمبرى اين نيست كه خداوند قدرت خود را به ايشان واگذار كرده باشد، و ايشان بتوانند به پروردگار خود تحكم كنند.  
 
پس معناى كلام اين مى شود كه: «مگر من، جز پيغمبرى مانند ساير پيغمبرانم»؟





نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۶

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



همين معنا را مرحوم صدر المتألّهين به وجهى دقيق و لطيف تر بيان فرموده و آن، اين است كه:

معلول در هست شدن، محتاج علت فاعلى است و ذاتش وابسته و مربوط به آن است، و با اين كه اين فقر جزء ذات معلول است، ديگر معنا ندارد كه از مرحله ذاتش عقب افتاده و بعد از وجود آن پيدا شود، و جداى از هم باشند. چه در چنين صورتى ذات معلول، بى نياز از علت، و خود، مستقل از آن مى بود، و در چنين فرضى ديگر معلول نبود، و اين خود خُلف فرض است. چون فرض ما، معلول بودن معلول است.

پس وقتى ذات معلول جداى از فقر نبوده، و فقر عين ذاتش شد، پس از وجود جز وجودى رابط و غيرمستقل بهره اى ندارد، و وجودش عين ربط با علت است، و آن استقلالى كه آدمى در بدو نظر در وجود او مى بيند، در حقيقت استقلال او نيست، بلكه استقلال علت او است كه در او مشاهده مى كند. پس بنابراين وجود معلول از وجود علت خود حكايت نموده و آن را در همان حدى كه خود از وجود دارد، مجسّم مى سازد.

دقت در آيات قرآنى، ترديدى براى انسان باقى نمى گذارد كه قرآن كريم، موجودات را با همه اختلافى كه در نسخه آن ها و در نوع آن ها وجود دارد، آيات خداى تعالى دانسته كه اسماء و صفات او را مجسم مى سازند، و هيچ موجودى نيست، مگر آن كه هم در اصل وجودش و هم در هر جهتى از جهات كه در وجودش فرض شود، آيت خداى تعالى و اشاره كننده به ساحت عظمت و كبريایى اوست، و آيت كه به معناى علامت، يعنى دلالت كننده است، از جهت اين كه آيت است، وجودش وجود مرآت و آينه اى است كه فانى در صاحب آيت است و بى او استقلال ندارد. زيرا اگر در وجودش يا جهتى از جهات وجودش مستقل مى بود، ديگر از اين جهت آيت و نشانگر و دلالت كننده به سوى او نبود و اين خلف فرض است. زيرا فرض كرديم كه وجود موجودات و تمامى جهات وجودشان، آيات خدايند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۷۰

بنابراين، موجودات از اين جهت كه مخلوق اويند، افعال او هستند. افعالى كه با هستى خود و صفات هستى خود، هستى خداى را حكايت مى كنند، صفات علياى او را نشان مى دهند. و اين كه گفتيم فعل هميشه هم سنخ فاعل است، همين معنا است، نه اين كه فعل واجد هويت فاعل بوده و مانند حقيقت ذات او باشد. زيرا اين حرف با بداهت و ضرورت مخالف است.

معناى اين كه فرمود: «روح، از امر خدا است»

«وَ يَسئَلُونَك عَنِ الرُّوح قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلّا قَلِيلاً»:

كلمۀ «روح»، به طورى كه در لغت معرفى شده، به معناى مبدأ حيات است، كه جاندار به وسيله آن، قادر بر احساس و حركت ارادى مى شود، و به لفظ «روح»، هم ضمير مذكر بر مى گردد و هم مؤنث. و چه بسا در استعمال اين كلمه جواز صادر شده كه مجازا در امورى كه به وسيله آن ها آثار نيك و مطلوبى ظاهر مى شود، اطلاق بكنند. چنان كه علم را حيات نفوس مى گويند. چنانچه خداى تعالى هم فرمود: «أوَ مَن كَانَ مَيتاً فَأحيَينَاهُ»، كه مقصود از آن زنده كردن، هدايت نمودن به سوى ايمان است.

و در آيه شريفه: «يُنَزِّلُ المَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِن أمرِه» هم، از همين باب جمعى «روح» را به وحى تفسير كرده اند، و همچنين آيه: «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا» كه مراد از آن، قرآن است كه آن نيز، وحى است. و گفته اند كه: اگر خدا قرآن و وحى را «روح» ناميده، از اين باب بوده كه نفوس مرده به وسيله آن حيات و زندگى مى يابند، همچنان كه روح معروف، مايه حيات جسدهاى مرده است.

و به هر حال، كلمۀ «روح» در بسيارى از آيات مكّى و مدنى تكرار شده، و در همه جا به اين معنایی كه در جانداران مى يابيم و مبدأ حيات و منشأ احساس و حركت ارادى است، نيامده.

مثلا يك جا فرمود: «يَومَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ المَلَائِكَةُ صَفّاً». و نيز فرموده: «تَنَزَّلُ المَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإذنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أمر»، كه بدون ترديد، مراد از آن در اين دو آيه، غير روح حيوانى و غير ملائكه است، و قبلا هم روايتى از على «عليه السلام» نقل كرديم كه آن جناب به آيه «يُنَزِّلُ المَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِن أمرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ» استدلال فرموده بود بر اين كه «روح»، از ملائكه است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۱

و نيز قرآن كريم، كه يك جا آن را به «قدس»، و جایى ديگر به «امانت» توصيف كرده است - و به زودى خواهد آمد - به خاطر اين است كه چون روح از خيانت و قذارت هاى مادى و پليدی هاى معنوى و از معايب و امراضى كه روح هاى انسانى آلوده به آن ها است، پاك و منزّه است.

و اين «روح»، هر چند غير از ملائكه است، ليكن جز در امر وحى و تبليغ - همچنان كه از آيه «يُنَزِّلُ المَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِن أمرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ...» استفاده مى شود - همراه ملائكه هست.

از سوى ديگر مى بينيم يك جا آورندۀ قرآن را به نام جبرئيل معرفى نموده و مى فرمايد: «قُل مَن كَانَ عَدُوّاً لِجِبرِيلَ فَإنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلبِكَ بِإذنِ اللّه». و در جاى ديگر، همين جبرئيل را «روح الامين» خوانده و آورنده قرآنش ناميده و فرموده: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ عَلَى قَلبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنذِرِينَ بِلِسَانٍ عَرَبِّىٍ مُبِينٍ». و نيز فرموده: «قُل نَزَّلَهُ رُوحُ القُدُسِ ‍مِن رَبِّكَ»، و روح را كه به وجهى غير ملائكه است، به جاى جبرئيل كه خود از ملائكه است، آورندۀ قرآن دانسته است. پس معلوم مى شود جبرئيل آورندۀ «روح» است و «روح»، حامل اين قرآن خواندنى است.

از همين جا آن گره و مشكلى كه در آيه: «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا» بود، حل مى شود، و معلوم مى گردد كه مراد از «وحى روح» در آيه مزبور، نازل كردن روح القدس است به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، و نازل كردن روح القدس براى آن جناب، همان وحى قرآن است به او. چون همان طور كه بيان شد، حامل قرآن، «روح القدس» است. پس اجبارى نيست كه ما هم مانند بعضى كه در چند سطر قبل نقل كرديم، مراد از روح را در آيه شريفه قرآن بگيريم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۲

و اگر نسبت وحى را به روح داد و فرمود: روح را به تو وحى كرديم، با اين كه روح از موجودات عينى و از اعيان خارجى است و وحى به معناى كلام پنهان است، از اين باب است كه اين سلسله از موجودات، يعنى ارواح كه موجوداتى طاهر و مقدس اند، همان طور كه موجوداتى مقدس از خلق خدا هستند، يكى از كلمات خداى تعالى نيز هستند، همان طورى كه در قرآن، عيسى بن مريم را كلمۀ خدا ناميده و فرموده: «وَ كَلِمَتُهُ ألقَيهَا إلَى مَريَمَ وَ رُوحٌ مِنهُ».

پس روح را از اين رو «كلمه» ناميده كه مانند ساير كلمات، بر مراد صاحب خود دلالت مى كند، و وقتى جایز باشد روح را كلمه بناميم، پس جایز خواهد بود كه آن را وحى نيز بناميم. و اگر در آن آيه، عيسى بن مريم را كلمه اى از خود (كَلِمَةً مِنهُ) دانسته، بدين جهت بوده كه پيدايش عيسى به وسيله كلمه «ايجاد» بوده، بدون اين كه سبب هاى عادى كه در تكون انسان دخالت دارند، در او دخالت داشته و واسطه شده باشند. به شهادت اين كه خود قرآن صريحا فرموده: «إنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ».

خداى سبحان، براى روشن كردن و واضح نمودن حقيقت روح اين را نيز فرموده: «قُل الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى»، و ظاهر از كلمۀ «مِن»، اين است كه حقيقت جنس را معنا مى كند. همچنان كه اين كلمه در ساير آيات وارده در اين باب بيانيّه است. مانند آيه: «يُلقِ الرُّوحَ مِن أمرِهِ»، و آيه: «يُنَزّلُ المَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِن أمرِهِ»، و آيه: «أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا»، و آيه: «تَنَزَّلُ المَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإذنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أمر»، كه در همه اين ها، كلمه «مِن» مى فهماند «روح»، از جنس و سنخ «امر» است.

آنگاه «امر» را بيان كرده و مى فرمايد: «إنَّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ * فَسُبحَانَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَئٍ»، كه در درجه اول مى فهماند «امر» او، عبارت است از كلمۀ «كُن»، كه همان كلمه ايجادى است، كه عبارت از خود ايجاد است و ايجاد هم عبارت است از وجود هر چيز.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۳

ليكن نه از هر جهت، بلكه وجود هر چيز از جهت استنادش به خداى تعالى و اين كه وجودش قائم به ذات است، اين معناى امر خدا است.

و از جمله دليل هایى كه مى رساند وجود اشياء از جهت استنادش به ذات پروردگار و با قطع نظر از اسباب وجودى ديگر، كلام خدا هستند، آيه ذيل است كه مى فرمايد: «وَ مَا أمرُنَا إلّا وَاحِدَةٌ كَلَمحٍ بِالبَصَر»، كه امر خداى را بعد از آن كه يگانه معرفى نموده، به «لَمح بَصَر» تشبيه نموده است، كه منظور از آن، نفى تدريجى بودن است و از آن فهميده مى شود كه موجودات خارج با اين كه تدريجا و به وسيله اسباب مادى موجود گشته و منطبق بر زمان و مكان هستند. معذلك جهتى دارند كه آن جهت عارى از تدريج، و خارج از حيطه زمان و مكان است و از اين جهت، امر خدا و قول و كلمه او شمرده شده است.

و اما از جهت اين كه در مسير سلسله علل و اسباب قرار داشته و بر زمان و مكان منطبق مى گردد، از اين جهت امر خدا نيست، بلكه خلق خداست، همچنان كه فرمود: «ألَا لَهُ الخَلقُ وَ الأمرُ».

پس «امر»، عبارت است از: وجود هر موجود از اين نقطه نظر كه تنها مستند به خداى تعالى است، و «خلق»، عبارت است از: وجود همان موجود از جهت اين كه مستند به خداى تعالى است، با وساطت علل و اسباب.

اين معنا از كلام ديگر خداى سبحان به خوبى استفاده مى شود كه فرمود: «إنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ». زيرا در اين آيه، نخست خلقت آدم را ذكر نموده و ارتباط آن را با خاك، كه يكى از اسباب است، بيان مى كند. سپس همان وجود را بدون ارتباطش به چيزى با تعبير «كُن» خاطرنشان مى سازد. (دقت فرمایيد).

و همچنين، نظير اين آيه است آيه: «ثُمّ جَعَلنَاهُ نُطفَةً فِى قَرَارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً... ثُمَّ أنشَأنَاهُ خَلقاً آخَر». زيرا ايجاد خداى سبحان را كه منسوب به خود او است و سلسله علل، تخلل و واسطه نيستند، خلق ديگرى ناميده.

از همه آنچه كه گفته شد، اين معنا به دست آمد كه:

«امر»، عبارت است از كلمۀ ايجاد آسمانى، يعنى فعل مختص به ذات او و اسباب و علل واسطه و تخلل نيستند، و اين امر به مقياس زمان و مكان و هيچ خصيصه مادى ديگرى اندازه گيرى نمى شود.

و در درجه دوم، اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه «امر» او، در هر چيز عبارت است از ملكوت آن چيز، و فراموش نشود كه ملكوت، ابلغ از مُلك است.

بنابراين، براى هر موجودى، ملكوتى و امرى است، آن چنان كه فرمود: «أوَ لَم يَنظُرُوا فِى مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض». و نيز فرمود: «وَ كَذَلِكَ نُرِىَ إبرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض». و نيز فرمود: «تَنَزَّلُ المَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بإذنِ رَبِّهِم مِن كُلّ أمرٍ».

موارد استعمال كلمۀ «روح»، در آيات قرآن مجيد

پس از آنچه گذشت، اين معنا روشن گرديد كه:

«امر خدا»، عبارت از كلمه ايجاد او است و كلمه ايجاد او، همان فعل مخصوص به اوست، بدون اين كه اسباب وجودى و مادى در آن دخالت داشته و با تأثيرات تدريجى خود در آن اثر بگذارند. اين همان وجود مافوق نشئه مادى و ظرف زمان است و «روح»، به حسب وجودش از همين باب است. يعنى از سنخ «امر» و «ملكوت» است.

و خداى سبحان، امر روح را به اوصاف مختلفى توصيف فرموده. يكى اين كه آن را به تنهایى ذكر كرده، مانند آيه: «يَومَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ المَلَائِكَةُ صَفّاً»، و نيز مانند: «تَعرُجُ المَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ إلَيه...».

از كلام خداى سبحان چنين بر مى آيد كه: اين «روح»، گاهى با ملائكه است، همچنان كه آيات زير، بدان دلالت دارد كه مى فرمايد: «مَن كَانَ عَدُوّاً لِجِبرِيلَ فَإنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلبِكَ». و «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِين عَلَى قَلبِكَ»، و «قُل نَزَّلَهُ رُوحُ القُدُس»، و «فَأرسَلنَا إلَيهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً».

و گاهى آن حقيقتى است كه در عموم آدميان نفخ و دميده مى شود، و در اين باره فرموده است: «ثُمَّ سَوَّيهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُوِحِهِ». و نيز فرموده: «فَإذَا سَوَّيتُهُ وَ نَفَختُ فِيهِ مِن رُوحِى».

و گاهى ديگر، آن حقيقتى كه با مؤمنان است، ناميده شده است، و در اين باره فرموده: «أُولَئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإيمَانَ وَ أيَّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ»، إشعار بلكه دلالت دارد بر اين مطلب آيه شريفه: «أوَ مَن كَانَ مَيتاً فَأحيَينَاهُ وَ جَعَلنَا لَهُ نُوراً يَمشِى بِهِ فِى النَّاس».

براى اين كه در آن، از حيات جديد گفتگوشده و حيات، فرع «روح» است.

و گاهى ديگر، آن حقيقتى ناميده شده است كه انبياء با وى در تماس اند، و در اين باره فرموده: «يُنَزِّلُ المَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِن أمرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ أن أنذِرُوا...». و نيز فرموده: «وَ آتَينَا عِيسَى بنَ مَريَمَ البَيِّنَاتِ وَ أيَّدنَاهُ بِرُوحِ القُدُس». و نيز فرموده: «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً ِمِن أمرِنَا» و آياتى ديگر.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۶

و گاهى به آن حقيقتى اطلاق مى شود كه در حيوانات و نباتات زنده وجود دارد، و پاره اى از آيات به اين معنا إشعار دارد. يعنى زندگى حيوانات و نباتات را هم «روح» ناميده. چون همان طور كه گفتيم حيات، متفرع بر داشتن «روح» است.

پس از آنچه گذشت، با تمام طول و تفصيلش، معناى آيه: «يَسئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى»، روشن شد، و معلوم شد كه جواب آيه از سؤال از «روح»، مشتمل بر بيان حقيقت روح است، و اين كه «روح» از مقوله «امر» است، به آن معنایى كه گذشت.

و اما جملۀ «وَ مَا أُوتِيتُم مِنَ العِلمِ إلّا قَلِيلاً»، معنايش اين است كه: آن علم به روح كه خداوند به شما داده، اندكى از بسيار است. زيرا روح موقعيتى در عالَم وجود دارد و آثار و خواصى در اين عالَم بروز مى دهد، كه بسيار بديع و عجيب است، و شما از آن آثار بى خبريد.

اين بود نظريه ما در باره «روح»، ولى مفسران، در اين كه مراد از «روح» كه در آيه مورد بحث، مورد سؤال و جواب قرار گرفته، چيست، اقوال مختلفى دارند:

بعضى از ايشان گفته اند: مراد از «روح» كه در آيه از آن سؤال شده، همان روحى است كه خداى تعالى، در آيه: «يَومَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ المَلَائِكَةُ صَفّاً»، و در آيه: «تَعرُجُ المَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ إلَيه...» از آن اسم برده، ولى اين مفسران، دليلى بر گفته خود ارائه نداده اند.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، جبرئيل است. زيرا خداى تعالى، او را «روح» ناميده و فرموده: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِين عَلَى قَلبِكَ». دليل ايشان، همين است كه خدا او را «روح» ناميده، ولى صرف ناميدن، دليل نمى شود بر اين كه هر جا كلمه روح بيايد، به معناى جبرئيل باشد.

علاوه بر اين، ما در آغاز گفتار، خاطرنشان ساختيم كه تسميه جبرئيل به «روح» معناى خاصى دارد، و اگر اين معنا نبود، مى بايستى عيسى و جبرئيل، شخص واحدى باشند. چون خداى سبحان، عيسى را نيز در كلام خود «روح» ناميده.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از «روح»، قرآن كريم است. چون خداى سبحان، آن را «روح» خوانده، و حاصل سؤال و جواب در آيه مورد بحث، اين است كه:

مردم از تو از قرآن مى پرسند، كه آيا از امر خداست و يا از خود تو؟ جوابشان بگو كه: از ناحيه امر پروردگار من است، و غير از پروردگار من، كسى قادر نيست مانند آن را بياورد. و به همين جهت، قرآن آيتى است معجزه كه بر صحت رسالت من دلالت دارد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۷

و شما علمتان به قرآن بسيار كم است، و به آن احاطه نداريد، تا بتوانيد مثل آن را بياوريد. سپس اضافه كرده اند كه آيه بعد هم كه مى فرمايد: «وَ لَئِن شِئنَا لَنَذهَبَنَّ بِالَّذِى أوحَينَا إلَيك»، اين معنا را تأييد مى كند.

اين قول نيز صحيح نيست، و همان ايرادى كه به وجه قبلى كرديم، به اين نيز وارد است. زيرا صرف اين كه در كلام خداى سبحان، «روح» به معناى قرآن آمده باشد، دليل نمى شود بر اين كه هر جا كه اين كلمه اطلاق شده، به معناى قرآن بوده باشد.

علاوه بر اين، قبلا هم گفتيم كه «روح» در آيه «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا»، به معناى قرآن نيست، و اشكالى را هم كه به اين معنا وارد مى شد، بيان نموديم. از اين هم كه بگذريم، آيه: «وَ لَو شِئنَا» كه بعد از آيه مورد بحث قرار دارد، چنين نيست كه تنها اين قول را تأييد كند، بلكه مؤيد اقوال ديگرى نيز هست.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از «روح»، روح انسانى است. چون متبادر از آن هر جا كه اطلاق شود، همين معنا است، و پاسخ «قُل الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى» در حقيقت، طفره رفتن از جواب و نهى از غور در فهم حقيقت روح است. چون «روح» از امر خداست، كه خدا علم آن را به خود اختصاص داده، و احدى را به حقيقت آن راه نداده است.

قائلان به اين قول سپس اختلاف كرده اند در اين كه: آيا «روح» جسمى است هوایى و لطيف، كه در جوف بدن آمد و شد مى كند، و يا آن كه جسمى است هوایى در هيأت و شكل بدن كه در بدن حلول نموده ،بعد از مرگ از بدن بيرون مى شود، و يا آن كه اجزاى اصلى بدن است كه در قلب جاى دارد، و يا آن كه حالتى است براى بدن، و يا آن كه همان بدن آدمى است و يا چيزى غير اين ها، و هر كدام از ايشان يكى از اين احتمالات را اختيار كرده اند.

اشكال اين قول، اين است كه قبول نداريم متبادر از لفظ «روح» در كلام خداى سبحان روح آدمى باشد، و دقت و تدبر در آيات كريمه اى كه متعرض كلمه «روح» شده، احتمالاتى را كه اين قائلان بر سر آن ها اختلاف كرده اند، همه را دفع مى كند.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از «روح»، مطلق روح هایى است كه در كلام مجيد خداى تعالى آمده، و مقصود از سؤال اين است كه آيا اين روح ها كه در قرآن آمده، آيا قديم اند يا حادث اند. جواب داده كه» «روح»، حادث از امر خدا و فعل او است و فعل خدا حادث است، نه قديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۸

اشكال اين قول، اين است كه: هر چند اين تعميم صحيح است، ليكن ارجاع سؤال به پرسش از حدوث و قدم روح و معنا كردن جواب، به طورى كه با اين سؤال جور و مناسب در آيد، ادعایى است بدون دليل، و لفظ آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد.

مفسران، گذشته از اين اختلاف، اختلاف ديگرى در معناى «قُلِ الرُّوحُ مِن أمر رَبِّى» دارند كه: آيا اين جواب، جواب مثبتى است، يا آن كه طفره رفتن از جواب و توجه نكردن به سؤال است. وجوه و اقوالى كه در معناى «روح» نقل كرديم، از نظر مناسبت با اين دو قول مختلف اند. پاره اى از آن اقوال، با قول اول مناسب اند، و پاره اى ديگر با قول دوم، كه اگر دقت فرموده باشيد، ما در نقل هر يك از آن اقوال، به اين جهت نيز اشاره كرده ايم.

سپس اختلاف ديگرى كرده اند كه: مخاطبان به اين آيه، چه كسانى هستند؟ و اين كه می فرمايد: «شما از علم بهره اى داده نشده ايد، مگر اندكى»، آيا مخاطب به آن قوم يهود است و يا قريش؟ - البته اگر قريش باشند، قطعا يهودی ها يادشان داده اند كه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» چنين سؤالى بكنند - و يا آن كه مخاطبان به آن، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» و ساير مردم اند؟

مناسب تر به سياق آيات، اين است كه مخاطبان به خطاب: «وَ مَا أُوتِيتُم» يهود باشد، و جملۀ مذكور، تتمۀ كلام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» باشد، و هم ايشان پرسش مذكور را كرده باشند. چون در عصر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، يهود، به علم و دانش معروف بوده اند، و در اين كلام و خطاب هم، مختصر علمى براى آنان اثبات كرده.

و اما قريش و كفار عرب، كه در پاره اى آيات قرآن، از ايشان با جملۀ «الَّذِينَ لَا يَعلَمُون» تعبير شده، مردمى جاهل بوده اند.

«وَ لَئن شِئْنَا لَنَذْهَبنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك ثُمَّ لا تَجِدُ لَك بِهِ عَلَيْنَا وَكيلاً»:

كلامى است متصل به ماقبلش. زيرا آيه قبلى، اگرچه متعرض مطلق روح بود، كه خود داراى مراتب مختلفى است، اما بر حسب سياق آيات مورد بحث كه درباره قرآن گفتگو داشت، مى فهميم كه مقصود از آن، خصوص آن روحى است كه از آسمان بر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» نازل مى شود و قرآن را به او القاء مى كرد.

بنابراين، معناى آيه مورد بحث - و خدا داناتر است - چنين خواهد شد:

آن روح كه بر تو نازل مى شود و قرآن را به امر ما به تو القاء مى كند، از تحت قدرت ما خارج نيست و قسم مى خورم كه اگر بخواهيم همان روح را كه كلمه القاء شده ما به تو است، از بين مى بريم، آن وقت است كه ديگر كسى را كه به نفع تو و عليه ما وكيل به آن باشد، نخواهى يافت. يعنى كسى را نخواهى جست كه از تو دفاع نموده و ما را محكوم و مجبور به برگرداندن آن نمايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷۹

و از اين معنا بر مى آيد كه:

اولاً مراد از «الَذِى أوحَينَا إلَيك»، آن روح الهى است كه كلمۀ القاء شده به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» بوده، و همان حقيقتى است كه آيه: «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا» به آن اشاره مى كند.

و ثانياً اين كه مراد از «وكيل»، وكيل مطالبه و برگرداندن آن چيزى است كه خدا گرفته است، نه وكيل در حفظ قرآن و تلاوت آن، كه بعضى از مفسران پنداشته اند. و معلوم است كه اين تفسير، مبنى بر اين است كه مراد از «الَّذِى أوحَينَا إلَيكَ»، قرآن باشد، نه روح كه آورنده آن است، و حال آن كه جلوتر گفتيم: مراد از آن روح است.

«إِلّا رَحْمَةً مِن رَبِّك إِنَّ فَضلَهُ كانَ عَلَيْك كبِيراً»:

كلمۀ «إلّا»، استثناء از جمله اى است كه به خاطر دلالت سياق حذف شده و تقدير كلام چنين بوده:

تو به آنچه اختصاص يافتى، اختصاص نيافتى و آن موهبتى كه به تو عطا شد كه عبارت از نازل شدن روح و ملازمتش با تو است، به تو اختصاص ندادند، مگر به عنوان رحمتى از پروردگارت. آنگاه آن رحمت را تعليل نموده و فرموده: «إنَّ فَضلَهُ كَانَ عَلَيكَ كَبِيراً: همانا فضل او بر تو، بسيار بزرگ است»، و معلوم است كه اين جمله در مقام منت نهادن بر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» است.

تحدّى همۀ جنّ و انس، برای آوردن مثل قرآن، با تمامى خصوصيات آن

«قُل لَّئنِ اجْتَمَعَتِ الإنسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظهِيراً»:

كلمه «ظهير»، به معناى كمك كار و مأخوذ از «ظَهر» است. مانند كلمه «رئيس»، كه مأخوذ از «رأس» است. و كلمۀ «بِمِثلِه»، از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى مضمر است، و ضمير آن، به قرآن بر مى گردد.

در اين آيه، به روشنى و صراحت تحدّى شده است، و ظهور در اين دارد كه به تمامى خصوصيات قرآن و صفات كمالى كه از نظر لفظ و معنا دارد، تحدّى شده. نه تنها به فصاحت و بلاغت لفظ آن، زيرا اگر منظور معجزه بودن لفظ آن بود، ديگر معنا نداشت كه همۀ جنّ و انس را دخالت دهد، بلكه بايد مى فرمود: «اگر همه عرب جمع شوند، نمى توانند به مثل آن بياورند».

علاوه بر اين، ظاهر آيه مى رساند كه تحدّى مزبور، مدت معينى ندارد. به شهادت اين كه مى بينيم در اين عصر هم، كه اثرى از فصحا و بلغاى آن روز عرب نمانده، قرآن بر اعجاز باقى مانده و به بانگ بلند تحدّى مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۸۰

«وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فى هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثرُ النَّاسِ إِلّا كُفُوراً»:

«تصريف امثال»، به معناى برگرداندن و دوباره آوردن و با بيان هاى مختلف و اسلوب هاى گوناگون ايراد كردن است. و «مَثَل» به معناى توصيف مقصود است به چيزى كه آن را مجسّم و ممثّل كند و ذهن شنونده را به آن نزديك گرداند، و كلمۀ «مِن» در جملۀ «مِن كُلّ مَثَل»، براى ابتداء غايت است. مراد اين است كه ما هر مَثَلى را كه روشنگر راه حق و راه ايمان و شكر باشد، براى ايشان بيان كرديم، ولى بيشتر مردم، جز راه كفران را نپيمودند. و اين كلام، همان طور كه ملاحظه مى كنيد، در مقام توبيخ و ملامت است.

و در جملۀ «أكثَرُ النّاس»، اسم ظاهر «ناس» به جاى ضمير «هُم» به كار رفته، و در اصل «أكثَرُهُم» بوده، و شايد جهت اين تعبير اين بوده كه خواسته است به اين نكته اشاره كند كه سرّ كفران ايشان، همين است كه «ناس» اند، همچنان كه در آيه: «وَ كَانَ الإنسَانُ كَفُوراً» نيز گذشت كه «كفران»، خاصيت انسان بودن است.

و معناى آيه اين است كه: سوگند مى خوريم كه ما در اين قرآن براى مردم، مكرر مَثَل ها آورديم كه حق را برايشان روشن مى كرد، و ايشان را به ايمان به ما و شكر نعمت هاى ما دعوت مى نمود، وليكن بيشتر مردم، جز راه كفران نپيمودند و شكر ما نگزاردند.

مشروط كردن مشركان، ايمان خود را به معجزاتى غريب و ناممكن!

«وَ قَالُوا لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاَرْضِ يَنبُوعاً... كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ»: كلمۀ «فجر» به معناى باز كردن و شكافتن است، و همچنين است كلمۀ «تفجير»، با اين تفاوت كه «تفجير»، مبالغه و بسيارى را هم مى رساند. و «ينبوع»، به معناى چشمه اى است كه آبش خشك نمى شود، و كلمۀ «خلال»، به معناى وسط و اثناء هر چيزى است.

و «كسف»، جمع «كِسفَه» است، همچنان كه «قطع»، جمع «قِطعَه» است، هم بر وزن آن است و هم به معناى آن. و كلمۀ «قبيل»، به معناى «مقابل» است، مانند «عشير»، كه به معناى «معاشر» است. و كلمۀ «زُخرُف»، به معناى «طلا» است، و «رقى»، به معناى صعود و بالا رفتن است.

اين آيات آن معجزاتى را حكايت مى كند كه قريش عليه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، اقتراح و از وى مطالبه مى كرده اند. و با وجود قرآن، كه معجزه جاودانى است، ايمان آوردن خود را مشروط به آن مى نمودند. چون مى خواستند قرآن را يكدستى گرفته، آن را خوار بشمارند.

و معناى آن، اين است كه: «قَالُوا»، يعنى قريش گفتند: «لَن نُؤمِنَ لَكَ»، اى محمّد! به تو ايمان نمى آوريم، «حَتّى تَفجُرَ»، تا آن كه بشكافى «لَنَا مِنَ الأرضِ»، براى ما از زمين مكه با همه كم آبی اش، ‍«يَنبُوعاً» چشمه آبى كه آبش خشك نشود، «أو تكَوُنَ - إعجَازاً - لَكَ»، تا اين كه به عنوان معجزه براى تو بوده باشد «جَنَّة مِن نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأنهَار»، باغى از خرما و انگور كه در آن نهرها جارى سازى «خِلَالَهَا»، در وسط آن بهشت «تَفجِيراً» جارى ساختنى، «أو تُسقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمتَ»، و يا آسمان را فرو ريزى، همان طور كه خودت (در سخنانت) ادعا كردى.

(اين جمله اشاره است به حكايت كلام خدا كه فرموده بود: «أو نُسقِط عَلَيهِم كِسَفاً مِنَ السَّمَاءِ»، و از همين جا فهميده مى شود كه سوره «اسرى»، بعد از سوره «سباء» نازل شده).

«عَلَينَا كِسَفاً» يا آسمان را بر سر ما قطعه قطعه فرو ريزى، «أو تَأتِىَ بِاللّهِ وَ المَلَائِكَةُ قَبِيلاً»: و يا خدا و ملائكه را در مقابل چشم ما حاضر كنى تا آن ها را ببينيم، «أو يَكُونَ لَكَ بَيتٌ مِن زُخرُف»: و يا خانه اى از طلا داشته باشى، «أو تَرقَى فِى السَّمَاء»: و يا به آسمان بالا روى، «وَ لَن نُؤمِنَ لِرُقِيّكَ»: و هرگز به بالا رفتنت ايمان نياوريم، «حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا»: تا آن كه بر ما نازل كنى، «كِتَاباً نَقرَؤُهُ»: كتابى را كه بخوانيم.

تحقق بخشيدن به پيشنهاد مشركان، در شأن پيامبر«ص» نيست

در اين جمله، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمان مى دهد تا از معجزات پيشنهادى ايشان پاسخ گفته، ايشان را بر جهل و لجاجتشان آگاهى دهد. لجاجتى كه بر هيچ عاقلى پوشيده نيست. زيرا ايشان كارهاى بس بزرگى را پيشنهاد و از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» توقع مى كنند كه بيشتر آن ها از تحت قدرت او خارج است و جز قدرت غيبى الهى، كسى ياراى آن ها را ندارد.

حتّى برخى از آن ها كه اصلا محال بالذات است، مانند آوردن خدا و ملائكه در برابر چشم ايشان، و به اين هم قناعت نكردند. اى كاش مى گفتند: ما ايمان نمى آوريم تا آن كه از خدايت درخواست كنى كه چنين و چنان كند، و اين امور غيرمعقول و غيرممكن را از خدا مى خواستند. ولى اين چنين نگفتند، بلكه گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم، مگر وقتى كه تو خودت نهر و چشمه جارى سازى و چه كنى و چه كنى.

اگر منظورشان اين بوده كه آن جناب، به اين عنوان كه يك فرد از افراد بشر است، اين كارها را انجام دهد، كه زهى نفهمى. زيرا بشر كجا و چنين قدرت مطلقه و غيرمتناهى و محيط حتىّ بر محالات ذاتى كجا؟ و اگر مقصودشان اين بوده كه آن جناب از اين جهت كه مدعى رسالت است، چنين كارهایى را بكند، كه زهى لجاجت. زيرا رسالت كجا چنين اقتضایى دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۸۲

رسالت، تنها اين اقتضاء را دارد كه آنچه را خداوند به او پيغام داده و مأمور به ابلاغ بر بندگانش كرده، كه از راه انذار و تبشير ابلاغ كند. نه اين كه قدرت غيبى خود را هم به او واگذار نموده، او را بر آفريدن هرچه كه بخواهد، قدرت دهد. و به فرض محال كه چنين چيزى ممكن باشد، خود آن جناب، چنين ادعایى نكرده و بارها خاطرنشان ساخته كه من مانند شما، يك فرد بشرم، با اين تفاوت كه به من وحى مى شود. پس اين اقتراح و پيشنهاد ايشان، با اين كه واضح البطلان است، پيشنهاد عجيبى است.

و به همين جهت، پيامبر خود را مأمور نموده كه در جواب آن ها، نخست پروردگار خود را از گزاف و تفويض قدرت كه از گفته ايشان بر مى آمد، منزه نمايد. (بعيد نيست كه از جملۀ «قُل سُبحَانَ رَبِّى» تعجب هم استفاده بشود، چون مقام بسيار مناسبت آن را دارد). و در ثانى به صورت استفهام بفرمايد: «هَل كُنتُ إلّا بَشَراً رَسُولاً» مگر من جز يك فرد بشرم؟

و همين جواب، خود مؤيد اين است كه جملۀ «سُبحَانَ رَبِّى» در مورد تعجب و به منظور افاده آن آمده باشد، و معنا چنين باشد كه اگر اين اقتراح و توقعاتتان از من از اين نظر است كه من محمّد و فرزند عبدالله هستم، كه از اين نظر من يك فرد بشر هستم و هيچ بشرى قدرت بر انجام اين امور ندارد. و اگر از اين نظر از من چنين توقعاتى مى كنيد كه من رسول خدايم، كه معناى رسالت، داشتن قدرت بر اين گونه امور نيست و رسول، جز گرفتن رسالت و رساندن آن شأنى ندارد، و معناى رسالت اين نيست كه داراى قدرت غيبى مطلق باشد.

از اين بيان روشن شد كه: هر يك از دو كلمۀ «بَشَراً» و «رَسُولاً»، دخالتى در تماميت جواب دارند. كلمۀ «بَشَراً»، جواب اقتراح ايشان است كه آن جناب خودش چنين و چنان كند، و كلمۀ «رَسُولاً»، جواب از اين است كه اگر تو رسولى، از خدايت قدرت برآوردن اين گونه امور را بگير.

گفتار بعضى مفسران در ارتباط با دو كلمۀ «بَشَراً» و «رَسُولاً»، در آيه شریفه

بعضى از مفسران گفته اند:

تنها كلمۀ «رَسُولاً» در جواب دخالت دارد، و كلمۀ «بَشَراً» به عنوان مقدمه آورده شده. يعنى خواسته است قبلا ايشان را از اين اشتباه كه مگر بشر هم رسول مى شود، بيرون آورده و بفهماند كه پيغمبران گذشته هم، از جنس بشر بوده اند، و آنگاه جواب دهد كه پيغمبران جز بر آنچه كه به دستشان سپرده شده، قدرت برآوردن چيز ديگرى ندارند، و معناى پيغمبرى اين نيست كه خداوند قدرت خود را به ايشان واگذار كرده باشد، و ايشان بتوانند به پروردگار خود تحكم كنند.

پس معناى كلام اين مى شود كه: «مگر من، جز پيغمبرى مانند ساير پيغمبرانم»؟


→ صفحه قبل صفحه بعد ←