يَنْأَوْن: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
(Added word proximity by QBot)
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
__TOC__
''' [[ویژه:پیوند_به_این_صفحه/يَنْأَوْن | آیات شامل این کلمه ]]'''
''' [[ویژه:پیوند_به_این_صفحه/يَنْأَوْن | آیات شامل این کلمه ]]'''


خط ۹: خط ۱۰:
دور شدن «نَأَى فُلاناً و عَنْهُ: بَعُدَ عَنْهُ» [اسراء:83]. چون به انسان نعمت داديم از ما روى گرداند و خويش را از ما دور كند و چون شرى به او رسد بسيار مأيوس است، اين حال كسى است كه فقط توجه به اسباب ظاهرى دارد نه بخدا لذا به هنگام نعمت از خدا روگردان و متكبر است و به هنگام سلب نعمت بسيار مأيوس. همچنين است آيه 51 فصلت و هردو آيه نظير آيه ذيل اند [معارج:19-21]. ابوطالب عليه السلام [انعام:26]. در آيه ماقبل فرموده: «وَجَعَلْناعَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ... يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا اِنْ هذا اِلّا اَساطيرٌ الْاَوَّلينَ» به قرينه آن مى‏دانيم كه ضمير «عَنْهُ» در هردو به قرآن راجع است معنى آيه چنين مى‏شود: كفار مردم را از اتباع قرآن نهى مى‏كنند وخود نيز از آن دور مى‏شوند ولى فقط خويش را به هلاكت مى‏اندازند و نمى‏دانند و اگر هر دو ضمير راجع به حضرت رسول باشد باز معنى همان است كه گفته شد كه اعراض از آن حضرت اعراض از قرآن است. در صافى و برهان و الميزان از تفسيرقمى نقل شده «وَهُمْ يَنْهَوْنَ» بنى هاشم اند كه مردم را از اذيت رسول خدا«صلى الله عليه و اله» نهى مى‏كردند ولى خود ايمان نمى‏آوردند ولى اين بر خلاف ظاهر است. در تفسير ابن كثير از سفيان ثورى از حبيب بن ابى ثابت از كسيكه از ابن عباس شنيده نقل شده كه گفته: آيه درباره ابى طالب است نقل شده كه او كفار را از اذيت پيغمبر نهى مى‏كرد و خود ايمان نمى‏آورد و نيز آن را از عطاءبن دينار نقل كرده ولى ابن كثير وجه اول را كه گفتيم اختيار مى‏كند. درمجمع آن را از عطاء و مقاتل نقل مى‏كند و آنگاه در مجعول بودن آن سخن گفته است. ناگفته نماند: سفيان ثورى در سال 161 هجرى و مقاتل در سال 150 فوت كرده و عطاءبن دينار ظاهرا برادر سلمةبن دينار است كه در خلافت منصور فوت شده است اينها همه در زمان عباسى‏ها بوده‏اند از اينجا قول بعضى از محققين‏تأييد مى‏شود كه گفته: افسانه عدم ايمان ابوطالب «عليه السلام» از عباسيان است، خلفاى عباسى براى آنكه خود را به خلافت از علويين لايق‏تر نشان دهند ميان مردم تبليغ مى‏كردند كه جد ما عباس بن عبدالمطلب به رسول ايمان آورد ولى ابوطالب جد علويين مشرك از دنيارفت. ائمه اهل بيت عليهم السلام به ايمان ابى طالب «عليه‏السلام» اجماع كرده‏اند در مجمع ذيل آيه فوق فرموده: اهل بيت عليهم السلام اجماع كرده‏اند كه ابوطالب ايمان آورد، اجماع آنها حجت است زيرا آنها يكى از ثقلين اند كه رسول به تمسك به آندو امر فرموده «اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمالَنْ تَضِلّوُا» و نيز به اين مطلب دلالت دارد آنكه ابن عمر نقل كرده: ابوبكر پدرش ابى قحافه را روز فتح مكه پيش آن حضرت آورد و اسلام آورد، حضرت به ابى بكر فرمود: از اين پيرمرد دست برنداشتى تا آورديش؟ ابوقحافه آنروز نابينا بود، ابوبكر گفت: خواستم خدا اجرش دهد، به خداييكه تو را به حق فرستاده من به اسلام ابى طالب از اسلام پدرم شادتر بودم كه اسلام ابى طالب چشم تو را روشن كرد حضرت فرمود: راست گفتى. اين مطلب مانند جريان ابوذر رحمه الله است كه براى تبرئه عثمان بن عفان و اينكه عثمان حق داشت ابوذر را به «ربذه» تبعيد كند آنجناب را متهم كردند كه در اموال عقيده اشتراكى دارد و خليفه از تبعيد وى ناگزير بود. ابن هشام در سيره خود در ضمن اشعار لاميه ابى طالب «عليه‏السلام»شعر ذيل را نقل مى‏كند كه در باره رسول خدا «صلى الله عليه واله» فرموده است: فَاَيَّدَهُ رَبُ الْعِبادِ بنَصْرِهِ وَاَظْهَرَديناً حَقُهُ غَيرُباطِلِ و نيز در ضمن خبر صحيفه‏ايكه قريش در باره عدم معاشرت با بنى هاشم نوشتند نقل مى‏كند كه ابوطالب در ضمن اشعار خود چنين گفت: اَلَمْ تَعْلَمُوا اَنَّا وَجَدَنا مُحَمَّداً نَبِيّاً كَمُوسى خُطَّ فى اَوَّلِ الْكُتْبِ ولى با وجود آن در نقل وفات ابوطالب «عليه‏السلام» مى‏نويسند: آن حضرت به ابوطالب فرمود: لااله الا الله بگو كه بتوانم تو را شفاعت كنم. گفت: پسر برادرم مى‏ترسم براى من عار باشد و بگويند از ترس مرگ آن را بزبان آورده‏ام. چون مرگ ابوطالب نزديك شد عباس ديد او لبانش را حركت مى‏دهد، گوشش را نزديك دهان او برد و به حضرت گفت: پسر برادرم والله برادرم ابوطالب شهادت را به زبان جارى كرد، رسول خدا «صلى الله عليه واله» فرمود: من نشنيدم. اينكه ابن هشام با احتياط نقل مى‏كند به نظرم علتش آن است كه او از رجال قرن سوم هجرى است و در 213 هجرى وفات كرده و سيره خويش را در زمان عباسيان نوشته است و عباسيان خوش داشتند كه مردم ابوطالب «عليه‏السلام» را مشرك بدانند. در اين كتاب بيشتر از اين مجال بحث نيست طالبان تفصيل به جلد هفتم الغدير رجوع كنند، علامه امينى رحمه الله در آن از ص 331 تا 412 بطور مشروح سخن گفته است.
دور شدن «نَأَى فُلاناً و عَنْهُ: بَعُدَ عَنْهُ» [اسراء:83]. چون به انسان نعمت داديم از ما روى گرداند و خويش را از ما دور كند و چون شرى به او رسد بسيار مأيوس است، اين حال كسى است كه فقط توجه به اسباب ظاهرى دارد نه بخدا لذا به هنگام نعمت از خدا روگردان و متكبر است و به هنگام سلب نعمت بسيار مأيوس. همچنين است آيه 51 فصلت و هردو آيه نظير آيه ذيل اند [معارج:19-21]. ابوطالب عليه السلام [انعام:26]. در آيه ماقبل فرموده: «وَجَعَلْناعَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ... يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا اِنْ هذا اِلّا اَساطيرٌ الْاَوَّلينَ» به قرينه آن مى‏دانيم كه ضمير «عَنْهُ» در هردو به قرآن راجع است معنى آيه چنين مى‏شود: كفار مردم را از اتباع قرآن نهى مى‏كنند وخود نيز از آن دور مى‏شوند ولى فقط خويش را به هلاكت مى‏اندازند و نمى‏دانند و اگر هر دو ضمير راجع به حضرت رسول باشد باز معنى همان است كه گفته شد كه اعراض از آن حضرت اعراض از قرآن است. در صافى و برهان و الميزان از تفسيرقمى نقل شده «وَهُمْ يَنْهَوْنَ» بنى هاشم اند كه مردم را از اذيت رسول خدا«صلى الله عليه و اله» نهى مى‏كردند ولى خود ايمان نمى‏آوردند ولى اين بر خلاف ظاهر است. در تفسير ابن كثير از سفيان ثورى از حبيب بن ابى ثابت از كسيكه از ابن عباس شنيده نقل شده كه گفته: آيه درباره ابى طالب است نقل شده كه او كفار را از اذيت پيغمبر نهى مى‏كرد و خود ايمان نمى‏آورد و نيز آن را از عطاءبن دينار نقل كرده ولى ابن كثير وجه اول را كه گفتيم اختيار مى‏كند. درمجمع آن را از عطاء و مقاتل نقل مى‏كند و آنگاه در مجعول بودن آن سخن گفته است. ناگفته نماند: سفيان ثورى در سال 161 هجرى و مقاتل در سال 150 فوت كرده و عطاءبن دينار ظاهرا برادر سلمةبن دينار است كه در خلافت منصور فوت شده است اينها همه در زمان عباسى‏ها بوده‏اند از اينجا قول بعضى از محققين‏تأييد مى‏شود كه گفته: افسانه عدم ايمان ابوطالب «عليه السلام» از عباسيان است، خلفاى عباسى براى آنكه خود را به خلافت از علويين لايق‏تر نشان دهند ميان مردم تبليغ مى‏كردند كه جد ما عباس بن عبدالمطلب به رسول ايمان آورد ولى ابوطالب جد علويين مشرك از دنيارفت. ائمه اهل بيت عليهم السلام به ايمان ابى طالب «عليه‏السلام» اجماع كرده‏اند در مجمع ذيل آيه فوق فرموده: اهل بيت عليهم السلام اجماع كرده‏اند كه ابوطالب ايمان آورد، اجماع آنها حجت است زيرا آنها يكى از ثقلين اند كه رسول به تمسك به آندو امر فرموده «اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمالَنْ تَضِلّوُا» و نيز به اين مطلب دلالت دارد آنكه ابن عمر نقل كرده: ابوبكر پدرش ابى قحافه را روز فتح مكه پيش آن حضرت آورد و اسلام آورد، حضرت به ابى بكر فرمود: از اين پيرمرد دست برنداشتى تا آورديش؟ ابوقحافه آنروز نابينا بود، ابوبكر گفت: خواستم خدا اجرش دهد، به خداييكه تو را به حق فرستاده من به اسلام ابى طالب از اسلام پدرم شادتر بودم كه اسلام ابى طالب چشم تو را روشن كرد حضرت فرمود: راست گفتى. اين مطلب مانند جريان ابوذر رحمه الله است كه براى تبرئه عثمان بن عفان و اينكه عثمان حق داشت ابوذر را به «ربذه» تبعيد كند آنجناب را متهم كردند كه در اموال عقيده اشتراكى دارد و خليفه از تبعيد وى ناگزير بود. ابن هشام در سيره خود در ضمن اشعار لاميه ابى طالب «عليه‏السلام»شعر ذيل را نقل مى‏كند كه در باره رسول خدا «صلى الله عليه واله» فرموده است: فَاَيَّدَهُ رَبُ الْعِبادِ بنَصْرِهِ وَاَظْهَرَديناً حَقُهُ غَيرُباطِلِ و نيز در ضمن خبر صحيفه‏ايكه قريش در باره عدم معاشرت با بنى هاشم نوشتند نقل مى‏كند كه ابوطالب در ضمن اشعار خود چنين گفت: اَلَمْ تَعْلَمُوا اَنَّا وَجَدَنا مُحَمَّداً نَبِيّاً كَمُوسى خُطَّ فى اَوَّلِ الْكُتْبِ ولى با وجود آن در نقل وفات ابوطالب «عليه‏السلام» مى‏نويسند: آن حضرت به ابوطالب فرمود: لااله الا الله بگو كه بتوانم تو را شفاعت كنم. گفت: پسر برادرم مى‏ترسم براى من عار باشد و بگويند از ترس مرگ آن را بزبان آورده‏ام. چون مرگ ابوطالب نزديك شد عباس ديد او لبانش را حركت مى‏دهد، گوشش را نزديك دهان او برد و به حضرت گفت: پسر برادرم والله برادرم ابوطالب شهادت را به زبان جارى كرد، رسول خدا «صلى الله عليه واله» فرمود: من نشنيدم. اينكه ابن هشام با احتياط نقل مى‏كند به نظرم علتش آن است كه او از رجال قرن سوم هجرى است و در 213 هجرى وفات كرده و سيره خويش را در زمان عباسيان نوشته است و عباسيان خوش داشتند كه مردم ابوطالب «عليه‏السلام» را مشرك بدانند. در اين كتاب بيشتر از اين مجال بحث نيست طالبان تفصيل به جلد هفتم الغدير رجوع كنند، علامه امينى رحمه الله در آن از ص 331 تا 412 بطور مشروح سخن گفته است.


===کلمات [[راهنما:نزدیک مکانی|نزدیک مکانی]]===
<qcloud>
وَ:100, عَنْه:70, إِلاّ:36, يَنْهَوْن:33, إِن:33, هُم:29, يُهْلِکُون:29, الْأَوّلِين:25, أَنْفُسَهُم:21, أَسَاطِير:21, مَا:14, يَشْعُرُون:10
</qcloud>
===تکرار در هر سال نزول===
{{#ask:[[رده:آیات قرآن]] [[نازل شده در سال::+]] [[کلمه غیر ربط::يَنْأَوْن]]
|?نازل شده در سال
|mainlabel=-
|headers=show
|limit=2000
|format=jqplotchart
|charttype=line
|charttitle=نمودار تکرار در هر سال نزول
|labelaxislabel=سال نزول
|smoothlines=yes
|numbersaxislabel=دفعات تکرار
|distribution=yes
|min=0
|datalabels=value
|distributionsort=none
|ticklabels=yes
|colorscheme=rdbu
|chartlegend=none
}}
[[رده:كلمات قرآن]]
[[رده:كلمات قرآن]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۰۵

آیات شامل این کلمه

«یَنْأَوْنَ» از مادّه «نأى» (بر وزن سعى) به معناى دورى جستن است.

ریشه کلمه

قاموس قرآن

دور شدن «نَأَى فُلاناً و عَنْهُ: بَعُدَ عَنْهُ» [اسراء:83]. چون به انسان نعمت داديم از ما روى گرداند و خويش را از ما دور كند و چون شرى به او رسد بسيار مأيوس است، اين حال كسى است كه فقط توجه به اسباب ظاهرى دارد نه بخدا لذا به هنگام نعمت از خدا روگردان و متكبر است و به هنگام سلب نعمت بسيار مأيوس. همچنين است آيه 51 فصلت و هردو آيه نظير آيه ذيل اند [معارج:19-21]. ابوطالب عليه السلام [انعام:26]. در آيه ماقبل فرموده: «وَجَعَلْناعَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ... يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا اِنْ هذا اِلّا اَساطيرٌ الْاَوَّلينَ» به قرينه آن مى‏دانيم كه ضمير «عَنْهُ» در هردو به قرآن راجع است معنى آيه چنين مى‏شود: كفار مردم را از اتباع قرآن نهى مى‏كنند وخود نيز از آن دور مى‏شوند ولى فقط خويش را به هلاكت مى‏اندازند و نمى‏دانند و اگر هر دو ضمير راجع به حضرت رسول باشد باز معنى همان است كه گفته شد كه اعراض از آن حضرت اعراض از قرآن است. در صافى و برهان و الميزان از تفسيرقمى نقل شده «وَهُمْ يَنْهَوْنَ» بنى هاشم اند كه مردم را از اذيت رسول خدا«صلى الله عليه و اله» نهى مى‏كردند ولى خود ايمان نمى‏آوردند ولى اين بر خلاف ظاهر است. در تفسير ابن كثير از سفيان ثورى از حبيب بن ابى ثابت از كسيكه از ابن عباس شنيده نقل شده كه گفته: آيه درباره ابى طالب است نقل شده كه او كفار را از اذيت پيغمبر نهى مى‏كرد و خود ايمان نمى‏آورد و نيز آن را از عطاءبن دينار نقل كرده ولى ابن كثير وجه اول را كه گفتيم اختيار مى‏كند. درمجمع آن را از عطاء و مقاتل نقل مى‏كند و آنگاه در مجعول بودن آن سخن گفته است. ناگفته نماند: سفيان ثورى در سال 161 هجرى و مقاتل در سال 150 فوت كرده و عطاءبن دينار ظاهرا برادر سلمةبن دينار است كه در خلافت منصور فوت شده است اينها همه در زمان عباسى‏ها بوده‏اند از اينجا قول بعضى از محققين‏تأييد مى‏شود كه گفته: افسانه عدم ايمان ابوطالب «عليه السلام» از عباسيان است، خلفاى عباسى براى آنكه خود را به خلافت از علويين لايق‏تر نشان دهند ميان مردم تبليغ مى‏كردند كه جد ما عباس بن عبدالمطلب به رسول ايمان آورد ولى ابوطالب جد علويين مشرك از دنيارفت. ائمه اهل بيت عليهم السلام به ايمان ابى طالب «عليه‏السلام» اجماع كرده‏اند در مجمع ذيل آيه فوق فرموده: اهل بيت عليهم السلام اجماع كرده‏اند كه ابوطالب ايمان آورد، اجماع آنها حجت است زيرا آنها يكى از ثقلين اند كه رسول به تمسك به آندو امر فرموده «اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمالَنْ تَضِلّوُا» و نيز به اين مطلب دلالت دارد آنكه ابن عمر نقل كرده: ابوبكر پدرش ابى قحافه را روز فتح مكه پيش آن حضرت آورد و اسلام آورد، حضرت به ابى بكر فرمود: از اين پيرمرد دست برنداشتى تا آورديش؟ ابوقحافه آنروز نابينا بود، ابوبكر گفت: خواستم خدا اجرش دهد، به خداييكه تو را به حق فرستاده من به اسلام ابى طالب از اسلام پدرم شادتر بودم كه اسلام ابى طالب چشم تو را روشن كرد حضرت فرمود: راست گفتى. اين مطلب مانند جريان ابوذر رحمه الله است كه براى تبرئه عثمان بن عفان و اينكه عثمان حق داشت ابوذر را به «ربذه» تبعيد كند آنجناب را متهم كردند كه در اموال عقيده اشتراكى دارد و خليفه از تبعيد وى ناگزير بود. ابن هشام در سيره خود در ضمن اشعار لاميه ابى طالب «عليه‏السلام»شعر ذيل را نقل مى‏كند كه در باره رسول خدا «صلى الله عليه واله» فرموده است: فَاَيَّدَهُ رَبُ الْعِبادِ بنَصْرِهِ وَاَظْهَرَديناً حَقُهُ غَيرُباطِلِ و نيز در ضمن خبر صحيفه‏ايكه قريش در باره عدم معاشرت با بنى هاشم نوشتند نقل مى‏كند كه ابوطالب در ضمن اشعار خود چنين گفت: اَلَمْ تَعْلَمُوا اَنَّا وَجَدَنا مُحَمَّداً نَبِيّاً كَمُوسى خُطَّ فى اَوَّلِ الْكُتْبِ ولى با وجود آن در نقل وفات ابوطالب «عليه‏السلام» مى‏نويسند: آن حضرت به ابوطالب فرمود: لااله الا الله بگو كه بتوانم تو را شفاعت كنم. گفت: پسر برادرم مى‏ترسم براى من عار باشد و بگويند از ترس مرگ آن را بزبان آورده‏ام. چون مرگ ابوطالب نزديك شد عباس ديد او لبانش را حركت مى‏دهد، گوشش را نزديك دهان او برد و به حضرت گفت: پسر برادرم والله برادرم ابوطالب شهادت را به زبان جارى كرد، رسول خدا «صلى الله عليه واله» فرمود: من نشنيدم. اينكه ابن هشام با احتياط نقل مى‏كند به نظرم علتش آن است كه او از رجال قرن سوم هجرى است و در 213 هجرى وفات كرده و سيره خويش را در زمان عباسيان نوشته است و عباسيان خوش داشتند كه مردم ابوطالب «عليه‏السلام» را مشرك بدانند. در اين كتاب بيشتر از اين مجال بحث نيست طالبان تفصيل به جلد هفتم الغدير رجوع كنند، علامه امينى رحمه الله در آن از ص 331 تا 412 بطور مشروح سخن گفته است.


کلمات نزدیک مکانی

تکرار در هر سال نزول

در حال بارگیری...