المنافقون ٣: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(افزودن جزییات آیه)
 
خط ۳۹: خط ۳۹:
المیزان=
المیزان=
{{ نمایش فشرده تفسیر|
{{ نمایش فشرده تفسیر|
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۶#link316 | آيات ۱ - ۸، سوره منافقون]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۶#link316 | آيات ۱ - ۸  سوره منافقون]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۶#link317 | كاذب بودن منافقان در شهادت به رسالت پيامبر(ص ) از باب كذب مخبرى بوده است]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۶#link317 | معنای كاذب بودن شهادت منافقان به رسالت پيامبر«ص»]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۶#link318 | منظور اينكه درباره منافقين فرموده : ((آمنوا ثم كفروا فطبع على قلوبهم ...))]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۶#link319 | معناى اين كه خداوند بر دل هاى منافقان، مُهر زده]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۶#link319 | معناى اينكه خداوند بر دل هاى منافقين مهر زده]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۶#link320 | توصيف منافقان به «چوب ها و اشباح بی روح» ]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۶#link320 | مراد از توصيف منافقين به اينكه (كانهم خشب مسندة )]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۶#link321 | اوصاف و احوالى ديگر از منافقان]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۶#link321 | اوصاف و احوالى ديگر از منافقين]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۶#link322 | بحث روایتی: (رواياتى درباره داستان عبدالله بن أُبَى)]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۶#link322 | (رواياتى درباره ماجراى رفتار و گفتار منافقانه عبدالله ابن ابى ونزول آيات مربوطه )]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۷#link324 | رواياتى ديگر در ذيل آيات مربوط به منافقان]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۷#link323 | روايتى در ذيل آيه (اذا جاءك المنافقون ) و ماجراى عبدالله بن ابى منافق]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۷#link325 | گفتاری پیرامون مسأله «نفاق» در صدر اسلام]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۷#link324 | رواياتى ديگر در ذيل آيات مربوط به منافقين]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۷#link326 | تداوم جریان نفاق پس از رحلت پيامبر«ص»]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۷#link325 | اشاره به خطر مناقين و فتنه انگيزى ها و توطئه هايشان در صدر اسلام]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۱۹_بخش۳۷#link326 | رد اين سخن كه نفاق بعد از هجرت پديد آمد وقبل از رحلت پيامبر(ص ) برچيده شد!]]


}}
}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۹ خرداد ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۰۶

کپی متن آیه
ذٰلِکَ‌ بِأَنَّهُمْ‌ آمَنُوا ثُمَ‌ کَفَرُوا فَطُبِعَ‌ عَلَى‌ قُلُوبِهِمْ‌ فَهُمْ‌ لاَ يَفْقَهُونَ‌

ترجمه

این بخاطر آن است که نخست ایمان آوردند سپس کافر شدند؛ از این رو بر دلهای آنان مهر نهاده شده، و حقیقت را درک نمی‌کنند!

اين بدان سبب است كه آنها ايمان آوردند، سپس كافر شدند، در نتيجه بر دل‌هايشان مهر زده شد. از اين رو آنها نمى‌فهمند
اين بدان سبب است كه آنان ايمان آورده، سپس به انكار پرداخته‌اند و در نتيجه بر دلهايشان مُهر زده شده و [ديگر] نمى‌فهمند.
این (نفاق و بدکاریشان) برای آن است که آنها (به زبان) ایمان آوردند و سپس (به دل) کافر شدند، پس مُهر (قهر و ظلمت) بر دلهاشان نهاده شد تا هیچ (از حقایق ایمان) درک نکنند.
این [صفت زشت نفاق و بدی اعمال] به سبب آن است که آنان [نخست] ایمان آوردند، سپس کافر شدند در نتیجه بر دل هایشان مهر [تیره بختی] زده شد، به این علّت [حقایق را] نمی فهمند.
اين بدان سبب است كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند. خدا نيز بر دلهاشان مُهر نهاد و آنان درنمى‌يابند.
این از آن است که ایشان ایمان آورده‌اند سپس کفر ورزیده‌اند، و بر دلهایشان مهر نهاده شده است، و ایشان در نمی‌یابند
اين [نفاق و بدكاريشان‌] بدان سبب است كه ايمان آوردند- به ظاهر- سپس كافر شدند- در نهان-، پس بر دلهاشان مُهر نهاده شد از اين رو [حق را] در نمى‌يابند.
این (نفاق و دروغگوئی و بازداشتن از دین) بدان خاطر است که (نخست با زبان) ایمان آورده‌اند و سپس (با دل) کافر شده‌اند، پس بر دلهایشان مهر نهاده شد، و ایشان دیگر (حقیقت را درک نمی‌کنند، و از ایمان چیزی) نمی‌فهمند.
این بدین سبب است که آنان ایمان آورده، سپس کافر شدند، در نتیجه بر دل‌هایشان مُهر زده شد و (دیگر) نمی‌توانند بفهمند.
این بدان است که ایشان ایمان آوردند سپس کافر شدند پس مُهر نهاد بر دلهاشان پس درنیابند

That is because they believed, and then disbelieved; so their hearts were sealed, and they cannot understand.
ترتیل:
ترجمه:
المنافقون ٢ آیه ٣ المنافقون ٤
سوره : سوره المنافقون
نزول : ٣ هجرت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١١
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا»: (نگا: نساء / . «ذلِکَ»: این نفاق و دروغ و جلوگیری از دین اسلام که بدان عادت گرفته‌اند. «طُبِعَ عَلی قُلُوبِهِمْ»: (نگا: توبه / و ، نحل / محمّد / ).

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى‌ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ «3»

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا: اين قول ايشان يا اين حال آنها از نفاق و دروغ، به سبب آنست كه ايشان ايمان آوردند به زبان، يعنى به كلمه شهادتين ناطق شدند و خود را در زىّ اهل اسلام به مسلمانان نمودند، ثُمَّ كَفَرُوا: پس نگرويدند به دل، يعنى ظاهر شد كفر ايشان و مبين گشت نفاق آنها از گفتار

جلد 13 - صفحه 178

آنان، يا ايمان آوردند وقتى آيتى مشاهده كردند، و كافر شدند وقتى كه استماع شبهات باطله از رؤساى خود نمودند. فَطُبِعَ عَلى‌ قُلُوبِهِمْ‌: پس مهر نهاده شده بر دلهاى ايشان تا به سبب آن، ملائكه آنها را از مؤمنين امتياز كنند يا حق سبحانه الطاف هاديه از آنها باز گرفت و تخليه ايشان نمود و واگذاشت ايشان را در باديه ضلالت به سبب تمرد آنان و سوء اختيار آنان كفر را بر ايمان با وجود مشاهده آيات هاديه و براهين ساطعه بر حقانيت اسلام و قرآن. فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ‌:

پس ايشان نمى‌دانند حقيقت ايمان را و نمى‌شناسند صحت آن را به جهت عناد و انكار، و تدبر نمى‌كنند در آيات واضحه تا باطل را از حق امتياز دهند.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌

إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ «1» اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ «2» ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى‌ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ «3» وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ «4»

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ «5»

ترجمه‌

هنگاميكه بيايند نزد تو منافقان گويند گواهى ميدهم كه همانا تو پيغمبر خدائى و خدا ميداند كه همانا تو پيغمبر اوئى و خدا گواهى ميدهد كه همانا منافقان دروغگويانند

گرفتند سوگندهاشان را سپرى پس برگشتند از راه خدا همانا آنها بد بود آنچه را بودند كه بجا مى‌آوردند

اين بسبب آنستكه آنها ايمان آوردند پس كافر شدند پس مهر نهاده شد بر دلهاشان پس آنها نميفهمند

و چون ببينى آنها را بشگفت مى‌آورد تو را بدنهاشان و اگر سخن گويند گوش ميدهى بسخنشان گوئى آنها چوبهائى تكيه داده شده بديوارند گمان ميكنند هر فريادى را بر ضررشان آنها دشمنند پس حذر كن از آنها بكشد آنها را خدا چگونه برگردانده ميشوند

و چون گفته شود بآنها بيائيد تا طلب آمرزش كند براى شما پيغمبر خدا برگردانند سرهاشان را و ميبينى آنها را كه روى ميگردانند با آنكه آنها تكبّر كنندگانند.

تفسير

در مدينه منوّره جماعتى بودند معروف بنفاق و دو روئى كه ظاهرا


جلد 5 صفحه 207

مسلمان و باطنا كافر بلكه معاند بودند و رئيس آنها عبد اللّه بن ابى بود كه قبل از تشريف فرمائى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بمدينه طمع بسلطنت در آن ديار داشت و بعد از ورود آنحضرت مأيوس شد و ظاهرا قبول اسلام نمود ولى هر وقت فرصتى پيدا ميشد كارشكنى در پيشرفت اسلام مينمود تا در سال پنجم هجرت كه غزوه بنى المصطلق پيش‌آمد كرد و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مدينه خارج شد براى جهاد اين ملعون و اتباعش هم در ركاب مبارك حاضر بودند و ميان يكى از اتباع او و يكنفر از بستگان مهاجرين تشاجر در سر آب چاهى روى داد كه منجرّ باستمداد آن از جمعى از انصار و اين از مهاجرين گرديد و نزديك بود دامنه نزاع بالا گيرد كه عبد اللّه بن ابّى بانصار خطاب نمود كه اين چه كارى بود كرديد اين مردم را در مدينه آورديد و منزل داديد و اموالتان را با آنها قسمت نموديد و جان آنها را بجان خودتان حفظ نموديد و اطفالتانرا يتيم كرديد و اللّه اگر پس مانده خوراك خودتان را بآنها نميداديد بگردن شما سوار نميشدند و از شهر شما ميرفتند حال هم چيزى بآنها ندهيد تا از دور محمّد پراكنده شوند اگر بمدينه برگشتيم عزيزترين خلق ذليل‌ترين آنها را از شهر بيرون خواهند كرد و مقصودش بيرون كردن او و اتباعش بود پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و پيروانش را و زيد بن ارقم كه طفلى نزديك ببلوغ بود اين سخنان را شنيد و خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد و عرضه داشت و حضرت چند مرتبه او را استنطاق فرمود و او خبر خود را تأكيد نمود و پيغمبر متأثر شد و چون بقيّه انصار از اين واقعه باخبر شدند عبد اللّه را ملامت نمودند و او منكر شد و قسم خورد كه من نگفتم آنها باو گفتند پس بيا نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عذرخواهى كن او روى خود را برگرداند ولى بعدا كه كدورت خاطر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را احراز نمود ترسيد و خدمت رسيد و سوگند ياد نمود كه چنين سخنى نگفته و شهادتين را بر زبان جارى نمود و گفت زيد بمن افترا بسته و پيغمبر قبول فرمود و قبيله خزرج از انصار زيد بن ارقم را ملامت نمودند و دشنام دادند كه چرا چنين افترائى بسيّد آنها بسته و او نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شكايت نمود و گفت خدايا تو ميدانى كه من راست گفتم پس آثار نزول وحى بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ظاهر گرديد و حضرت بعد از آن بزيد بن ارقم فرمود خداوند تو را


جلد 5 صفحه 208

تصديق فرمود و آنها رسوا شدند و اين سوره را براى اصحاب قرائت فرمود و آنها بعبد اللّه و اتباعش گفتند بيائيد نزد پيغمبر و بخواهيد از او براى شما استغفار كند آنان رويهاى خودشان را برگرداندند و پسر عبد اللّه از حضرت اجازه خواست كه پدرش را بكشد اجازه نداد و آن ملعون بعد از چند روز از ورود بمدينه بدار الجزاء رخت كشيد آنچه ذكر شد خلاصه مستفاد از نقل قمّى ره و بعضى از روايات ديگر در ذيل اين آيات و آيات آتيه است و خداوند در اين آيات پيغمبر خود را مخاطب فرموده ميفرمايد وقتى كه بيايند نزد تو اهل نفاق و دوروئى گويند گواهى ميدهيم كه تو پيغمبر خدائى و خدا ميداند كه تو پيغمبر اوئى ولى شهادت ميدهد كه آنها دروغگويانند چون معتقد به نبوّت تو نيستند و باين اداء شهادت ميخواهند بگويند ما معتقد به نبوّت توايم چون شهادت بامرى بايد باعلم بآن امر باشد يا دروغ گويانند در انكار آنچه زيد عرضه داشته و نسبت افتراء باو چنانچه ذكر شد و اين جماعت سوگندهائى را كه ياد نمودند بر برائت خودشان از اقوال كفر آميز براى آنستكه جان و مال خودشان را حفظ نمايند و آنرا سپر بلا براى خود قرار دادند پس باقى ماندند باعراض از راه خدا و دين اسلام يا بازداشتند مردم را از قبول اسلام و دين حق چون آنها اين كاره هم بودند و صدّ بهر دو معنى استعمال ميشود در هر حال اعمال آنها بسيار بد و ناپسند بوده چون نفاق بدترين صفات است و اعمال ناشى از آن بدترين اعمال و اولين نفاق آنها و عمل بدشان كه موجب آنشد كه خداوند آنها را دروغگو خواند اين بود كه اوّلا اظهار ايمان نمودند بزبان و بعدا كافر شدند بقلب و كلمات كفرآميز از آنها بروز نمود و روز نه قلب آنها را بعالم معنى مسدود كرد مانند آنكه مهر شده باشد ديگر چيزى از حقائق را درك نميكنند و حقيقت ايمانرا نميفهمند و عجب در آنستكه هيكل و اندام آنها بنظر خوب و نطق و بيانشان جالب و جاذب است كه شنونده گوش ميدهد بگفتارشان ولى در بى‌استقامتى و بى‌شعورى مانند تيرهاى خشكى هستند كه بديوار تكيه داده شده و در جبن و بزدلى چنانند كه هر صدائى از هر جا بلند شود گمان ميكنند براى اضرار بآنها است اينها كه ظاهرا اظهار دوستى مينمايند باطنا دشمنند بايد از آنها حذر نمود و مستحق لعن‌


جلد 5 صفحه 209

و نفرين ميباشند بايد در باره آنها گفت بكشد خدا آنها را چگونه منصرف از حق بباطل و وارونه از ادراك حقايق ميگردند و چون اصحاب براى خيرخواهى بآنها گويند بيائيد توبه و استغفار نمائيد و از پيغمبر بخواهيد براى شما طلب مغفرت نمايد از خدا سرهاشان را تكان ميدهند و رو گردان ميشوند از شدّت نخوت و تكبّر چنانچه ذيلا نگاشته شد چون ممكن است خداوند از كردار آنها قبلا خبر داده باشد و محتمل است اشاره برو گرداندن عبد اللّه باشد از پيشنهاد اصحاب كه گفتند بيا نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عذرخواهى كن قبل از نزول سوره چنانچه ذكر شد كه او روى گرداند ولى بعد ترسيد و آمد قسم خورد در هر حال سياق آيات ظاهر در آنستكه اختصاص بعبد اللّه ندارد و مقصود بيان احوال جماعت منافقين اعمّ از او و اتباعش و سايرين است كه با خاندان نبوّت عداوت داشتند ولى اظهار ايمان مينمودند و لذا در كافى از امام كاظم عليه السّلام نقل نموده كه خداوند كسانيرا كه منكر ولايت امير المؤمنين شدند منافقين خوانده و انكار امامت وصى را مانند انكار رسالت رسول قرار داده آنجا كه فرموده وقتى آمدند نزد تو منافقون بولايت وصى تو و شهادت برسالت تو دادند با آنكه خداوند علم دارد بآنكه تو پيغمبر اوئى خدا شهادت ميدهد كه آن منافقين در قبول ولايت دروغگويانند و مراد از سبيل اللّه وصى است و ايمان آنها برسالت و كفرشان بولايت موجب آنشده كه خداوند تكذيب فرموده آنها را و دلهاشان مهر شده و تعقّل مقام نبوّت را نمينمايند و از استغفار و رجوع بولايت روى گردانند و تكبّر مينمايند و استغفار پيغمبر بموجب آيات آتيه مفيد نيست بحالشان چون خدا ستمكاران بوصى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را هدايت بخير نميفرمايد اين خلاصه روايت است كه حقير نقل بمعنى نموده‌ام و اللّه اعلم بحقيقة الحال.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


ذلِك‌َ بِأَنَّهُم‌ آمَنُوا ثُم‌َّ كَفَرُوا فَطُبِع‌َ عَلي‌ قُلُوبِهِم‌ فَهُم‌ لا يَفقَهُون‌َ «3»

‌اينکه‌ رفتار منافقين‌ و عقوبت‌ ‌آنها‌ ‌براي‌ ‌اينکه‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌آنها‌ ايمان‌ آوردند سپس‌ كافر شدند ‌پس‌ مهر زده‌ شد ‌بر‌ قلوب‌ ‌آنها‌ ‌پس‌ ‌آنها‌ نميفهمند و درك‌ نميكنند.

ذلِك‌َ بِأَنَّهُم‌ آمَنُوا نظر باين‌ ‌که‌ منافق‌ ‌تا‌ مادامي‌ ‌که‌ نفاقش‌ ظاهر نشده‌ بايد احكام‌ ايمان‌ ‌بر‌ ‌آنها‌ جاري‌ كرد ‌از‌ حفظ جان‌ و مال‌ و طهارت‌ بدن‌ و ازدواج‌ مسلمين‌ ‌حتي‌ ‌اگر‌ مرد غسل‌ و كفن‌ و دفن‌ ميخواهد و ‌لو‌ مثل‌ پيغمبر و امام‌ خبر ‌از‌ بواطن‌ ‌آنها‌ داشته‌ باشند ولي‌ ‌بر‌ حسب‌ ظاهر حكم‌ اسلام‌ دارند چنانچه‌ ميفرمايد:

وَ لا تَقُولُوا لِمَن‌ أَلقي‌ إِلَيكُم‌ُ السَّلام‌َ لَست‌َ مُؤمِناً نساء آيه 94، بلكه‌ ‌بعد‌ ‌از‌ ظهور نفاق‌ و كفر ‌آنها‌ احكام‌ مرتد ‌بر‌ ‌آنها‌ جاري‌ ‌است‌ غاية الامر مرتد ملي‌ ‌است‌ نه‌ مرتد فطري‌ زيرا مرتد فطري‌ ‌آن‌ ‌است‌ ‌که‌ نطفه ‌او‌ ‌در‌ اسلام‌ منعقد ‌شده‌ ‌باشد‌ و ملي‌ ‌آن‌ ‌است‌ ‌که‌ ايمان‌ بياورد سپس‌ كافر شود و ‌از‌ ‌اينکه‌ جهت‌ ‌است‌ ‌که‌ فرمودند،

(ارتد ‌النّاس‌ ‌بعد‌ ‌رسول‌ اللّه‌ الا اربعة ‌او‌ خمسة)

‌که‌ بسيار ‌از‌ ‌آنها‌ همين‌ منافقين‌ بودند لذا ميفرمايد:

جلد 17 - صفحه 20

ذلِك‌َ بِأَنَّهُم‌ آمَنُوا ثُم‌َّ كَفَرُوا چنانچه‌ ميفرمايد: إِن‌َّ الَّذِين‌َ كَفَرُوا بَعدَ إِيمانِهِم‌ ثُم‌َّ ازدادُوا كُفراً لَن‌ تُقبَل‌َ تَوبَتُهُم‌ وَ أُولئِك‌َ هُم‌ُ الضّالُّون‌َ آل‌ عمران‌ آيه 90، و ميفرمايد:

إِن‌َّ الَّذِين‌َ آمَنُوا ثُم‌َّ كَفَرُوا ثُم‌َّ آمَنُوا ثُم‌َّ كَفَرُوا ثُم‌َّ ازدادُوا كُفراً لَم‌ يَكُن‌ِ اللّه‌ُ لِيَغفِرَ لَهُم‌ وَ لا لِيَهدِيَهُم‌ سَبِيلًا بَشِّرِ المُنافِقِين‌َ بِأَن‌َّ لَهُم‌ عَذاباً أَلِيماً نساء آيه 137 و 138. ‌که‌ همين‌ منافقين‌ هستند ‌که‌ ‌هر‌ روز ‌به‌ يك‌ رنگي‌ ‌در‌ ميآيند گاهي‌ مسلمان‌ گاهي‌ كافر، نزد بعضي‌ مسلمان‌ نزد بعضي‌ كافر ‌که‌ ميفرمايد: وَ إِذا لَقُوا الَّذِين‌َ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوا إِلي‌ شَياطِينِهِم‌ قالُوا إِنّا مَعَكُم‌ إِنَّما نَحن‌ُ مُستَهزِؤُن‌َ بقره‌ آيه 14.

فَطُبِع‌َ عَلي‌ قُلُوبِهِم‌ طبع‌ قلب‌ بواسطه قساوت‌ و سياهي‌ قلب‌ ‌است‌ بكلي‌ نور عقل‌ و ايمان‌ ‌از‌ قلب‌ خارج‌ ‌است‌ چشم‌ قلب‌ كور ‌است‌ گوش‌ قلب‌ كر ‌است‌ زبان‌ قلب‌ لال‌ ‌است‌ ‌از‌ قابليت‌ هدايت‌ افتاده‌ ‌که‌ ميفرمايد:

صُم‌ٌّ بُكم‌ٌ عُمي‌ٌ فَهُم‌ لا يَرجِعُون‌َ بقره‌ آيه 18، و نيز ميفرمايد: صُم‌ٌّ بُكم‌ٌ عُمي‌ٌ فَهُم‌ لا يَعقِلُون‌َ بقره‌ آيه 171. و ‌در‌ اينجا ميفرمايد: فَطُبِع‌َ عَلي‌ قُلُوبِهِم‌ ‌که‌ مهر زده‌ ‌شده‌ ‌بر‌ قلب‌ ‌آنها‌ و مهر قلب‌ حب‌ شهوات‌ و عناد و عصبيت‌ و كبر و نخوت‌ و هزار عيب‌ ديگر ‌است‌.

فَهُم‌ لا يَفقَهُون‌َ فهم‌ و ادراك‌ و شعور و عقل‌ بكلي‌ رخت‌ ‌بر‌ بسته‌ و ‌از‌ قلب‌ خارج‌ ‌شده‌ بعينه‌ مثل‌ ديوانه‌ و كر و كور و لال‌ شده‌اند نه‌ ميشنوند و نه‌ ميبينند و نه‌ درك‌ ميكنند و نه‌ ميگويند:

بگذار ‌تا‌ بميرد ‌در‌ عين‌ ‌خود‌ پرستي‌ فَذَرهُم‌ يَخُوضُوا وَ يَلعَبُوا حَتّي‌ يُلاقُوا يَومَهُم‌ُ الَّذِي‌ يُوعَدُون‌َ زخرف‌ آيه 82 معارج‌ آيه 42.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 3)- این آیه به علت اصلی این گونه اعمال ناروا پرداخته، می‌افزاید:

ج5، ص190

«این به خاطر آن است که آنها نخست ایمان آوردند، سپس کافر شدند، و لذا بر دلهای آنها مهر نهاده شده و حقیقت را درک نمی‌کنند» (ذلک بانهم آمنوا ثم کفروا فطبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون).

منافقان دو گروهند، گروهی از اول ایمانشان صوری و ظاهری بوده، و گروه دیگر در آغاز ایمان حقیقی داشته‌اند سپس راه ارتداد و نفاق را پیش گرفته‌اند، ظاهر آیه مورد بحث گروه دوم را می‌گوید.

و این سومین نشانه از نشانه‌های آنهاست که از درک حقائق روشن غالبا محرومند.

نکات آیه

۱ - عملکرد بد منافقان، ناشى از کفر و بى ایمانى آنان است. (ذلک بأنّهم ءامنوا ثمّ کفروا) «ذالک» به جمله «إنّهم ساء ما کانوا یعملون» در آیه قبل اشاره دارد.

۲ - دروغ گویى، استفاده ابزارى از سوگندها، انحراف و بازداشتن مردم از راه خدا، زاییده کفر و بى ایمانى منافقان (ذلک بأنّهم ءامنوا ثمّ کفروا) «ذلک» مى تواند به تمامى آنچه در دو آیه پیش در رابطه با منافقان، مطرح شده اشاره داشته باشد.

۳ - منافقان صدراسلام، عناصرى مرتد بودند (ابتدا ایمان آوردند و سپس کفر ورزیدند). (ذلک بأنّهم ءامنوا ثمّ کفروا)

۴ - افشاى چهره واقعى عناصر نفاق پیشه صدراسلام از سوى خداوند (ذلک بأنّهم ءامنوا ثمّ کفروا)

۵ - کفر و ارتداد، زمینه ساز مُهر شدن دل است. (ذلک بأنّهم ءامنوا ثمّ کفروا فطبع على قلوبهم)

۶ - دل هاى منافقان، بر اثر کفر و ارتداد مُهر شد. (ذلک بأنّهم ءامنوا ثمّ کفروا فطبع على قلوبهم)

۷ - دروغ گویى، استفاده ابزارى از مقدسات و عملکردهاى ناپسند، نشانه هاى مُهر شدن دل است. (ذلک بأنّهم ءامنوا ثمّ کفروا فطبع على قلوبهم)

۸ - مردمى که دل هایشان مهر شده، از درک حقایق و معارف دینى و الهى محروم اند. (فطبع على قلوبهم فهم لایفقهون)

۹ - منافقان، بر اثر مُهر شدن دل هایشان از درک معارف دین ناتوان اند. (فطبع على قلوبهم فهم لایفقهون)

۱۰ - دل آدمى، مرکز درک و فهم حقایق و معارف الهى است. (فطبع على قلوبهم فهم لایفقهون)

موضوعات مرتبط

  • ارتداد: آثار ارتداد ۵
  • حقایق: جایگاه درک حقایق ۱۰; موانع درک حقایق ۸
  • خدا: افشاگریهاى خدا ۴
  • دروغ: آثار دروغ ۷
  • دین: عوامل محرومیت از درک دین ۸; موانع فهم دین ۹
  • سبیل الله: زمینه ممانعت از سبیل الله ۲
  • سوگند: سوءاستفاده از سوگند ۲
  • قلب: آثار ختم قلب ۸، ۹; زمینه ختم قلب ۵; نشانه هاى ختم قلب ۷; نقش قلب ۱۰
  • کفر: آثار کفر ۵
  • مقدسات: آثار سوءاستفاده از مقدسات ۷
  • منافقان: آثار ارتداد منافقان ۶; آثار کفر منافقان ۱، ۲، ۶; ارتداد منافقان صدر اسلام ۳; افشاى منافقان صدر اسلام ۴; ختم قلب منافقان ۹; زمینه ختم قلب منافقان ۶; زمینه سوءاستفاده منافقان ۲; زمینه سوگند دروغ منافقان ۲; عجز منافقان ۹; منشأ عمل ناپسند منافقان ۱

منابع