تفسیر:نمونه جلد۲۲ بخش۱۳: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۲۲ بخش۱۲ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۲۲ بخش۱۴}} | |||
__TOC__ | __TOC__ | ||
خط ۸: | خط ۱۰: | ||
==آيه و ترجمه == | ==آيه و ترجمه == | ||
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسوِس بِهِ نَفْسهُ وَ نحْنُ أَقْرَب إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ(۱۶) | وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسوِس بِهِ نَفْسهُ وَ نحْنُ أَقْرَب إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ(۱۶) | ||
إِذْ | إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشمَالِ قَعِيدٌ(۱۷) | ||
مَّا يَلْفِظ مِن قَوْلٍ إِلا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ(۱۸) | |||
ترجمه : | ترجمه : | ||
۱۶ - ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم ، و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم ! | ۱۶ - ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم ، و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم ! | ||
خط ۸۹: | خط ۹۱: | ||
<span id='link113'><span> | <span id='link113'><span> | ||
==آيه و ترجمه == | ==آيه و ترجمه == | ||
وَ جَاءَت سكْرَةُ الْمَوْتِ | وَ جَاءَت سكْرَةُ الْمَوْتِ بِالحَْقِّ ذَلِك مَا كُنت مِنْهُ تحِيدُ(۱۹) | ||
وَ نُفِخَ فى الصورِ ذَلِك يَوْمُ الْوَعِيدِ(۲۰) | وَ نُفِخَ فى الصورِ ذَلِك يَوْمُ الْوَعِيدِ(۲۰) | ||
وَ جَاءَت | وَ جَاءَت كلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سائقٌ وَ شهِيدٌ(۲۱) | ||
لَّقَدْ كُنت فى غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشفْنَا عَنك غِطاءَك فَبَصرُك الْيَوْمَ حَدِيدٌ(۲۲) | |||
ترجمه : | ترجمه : | ||
۱۹ - و سرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى رسد (و به انسان گفته مى شود) اين همان چيزى است كه از آن مى گريختى ! | ۱۹ - و سرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى رسد (و به انسان گفته مى شود) اين همان چيزى است كه از آن مى گريختى ! | ||
خط ۲۰۴: | خط ۲۰۶: | ||
جالب اينكه در حديثى آمده است : «'''مردى نزد عمر آمد'''»، و گفت : من فتنه را دوست دارم ! و از حق بيزارم ! و به چيزى گواهى مى دهم كه هرگز نديده ام ! عمر او را به زندان افكند اين سخن به گوش على (عليه السلام ) رسيد، فرمود: اى عمر! زندان كردن اين مرد ظلم است و تو مرتكب ستم شدى گفت چرا؟ فرمود: زيرا او مال و فرزند خود را دوست مى دارد كه خدا در يكى از آيات قرآن از آن تعبير به «'''فتنه '''» كرده است : انما اموالكم و اولادكم فتنه او از مرگ بيزار است و در قرآن از آن تعبير به «'''حق '''» شده و جاءت سكرة الموت بالحق او شهادت به يكتائى خداوندى مى دهد كه هرگز او را نديده است ، در اينجا عمر گفت : لو لا على لهلك عمر: ((اگر على (عليه السلام ) نبود عمر هلاك مى شد)). | جالب اينكه در حديثى آمده است : «'''مردى نزد عمر آمد'''»، و گفت : من فتنه را دوست دارم ! و از حق بيزارم ! و به چيزى گواهى مى دهم كه هرگز نديده ام ! عمر او را به زندان افكند اين سخن به گوش على (عليه السلام ) رسيد، فرمود: اى عمر! زندان كردن اين مرد ظلم است و تو مرتكب ستم شدى گفت چرا؟ فرمود: زيرا او مال و فرزند خود را دوست مى دارد كه خدا در يكى از آيات قرآن از آن تعبير به «'''فتنه '''» كرده است : انما اموالكم و اولادكم فتنه او از مرگ بيزار است و در قرآن از آن تعبير به «'''حق '''» شده و جاءت سكرة الموت بالحق او شهادت به يكتائى خداوندى مى دهد كه هرگز او را نديده است ، در اينجا عمر گفت : لو لا على لهلك عمر: ((اگر على (عليه السلام ) نبود عمر هلاك مى شد)). | ||
'''{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۲۲ بخش۱۲ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۲۲ بخش۱۴}} | |||
[[رده:تفسیر نمونه]] | [[رده:تفسیر نمونه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۴:۵۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۶-۱۸
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسوِس بِهِ نَفْسهُ وَ نحْنُ أَقْرَب إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ(۱۶) إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشمَالِ قَعِيدٌ(۱۷) مَّا يَلْفِظ مِن قَوْلٍ إِلا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ(۱۸) ترجمه : ۱۶ - ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم ، و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم ! ۱۷ - به خاطر بياوريد هنگامى كه دو فرشته راست و چپ كه ملازم انسان هستند اعمال او را دريافت مى دارند. ۱۸ - هيچ سخنى را انسان تلفظ نمى كند مگر اينكه نزد آن فرشته اى مراقب و آماده براى انجام ماموريت است . تفسير : كمترين سخنان شما را هم مى نويسند! در اين آيات بخش ديگرى از مسائل مربوط به معاد مطرح مى شود و آن مساءله ثبت و ضبط اعمال انسانها براى روز حساب است . نخست از علم بى پايان خدا و احاطه علمى او به انسانها سخن گفته ، مى فرمايد: «ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم » (و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه ).
«توسوس » از ماده «وسوسه » به گفته راغب در مفردات به معنى افكار نامطلوبى است كه از دل انسان مى گذرد، و اصل آن از كلمه وسواس گرفته شده كه به معنى صداى زينت آلات و همچنين پيام و صداى مخفى است . منظور در اينجا اين است كه وقتى خداوند از خطورات قلبى آنها و وسوسه هاى زودگذرى كه از فكر آنها مى گذرد آگاه است مسلما از تمام عقائد و اعمال و گفتار آنها با خبر مى باشد، و حساب همه را براى روز حساب نگه مى دارد. جمله «و لقد خلقنا الانسان » ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه خالق بشر محال است از جزئيات وجود او بيخبر بماند، آنهم خلقتى كه دائم و مستمر است ، زيرا لحظه به لحظه فيض وجود از ناحيه خداوند به ممكنات مى رسد كه اگر يكدم رابطه ما با او قطع شود همه نابود مى شويم ، همانگونه كه نور آفتاب لحظه به لحظه از اين منبع فيض بخش يعنى كره خورشيد جدا مى شود و در فضا پخش مى گردد (بلكه چنانكه خواهيم گفت ارتباط ما با ذات مقدس او از اينهم بالاتر است ). آرى او خالق است ، و خلقتش دائم و مستمر، و ما در جميع حالات وابسته به وجود او هستيم ، با اين حال چگونه ممكن است او از ظاهر و باطن ما بيخبر باشد؟! و در ذيل آيه براى روشنتر ساختن مطلب مى افزايد: «و ما به او از رگ قلبش نيز نزديكتريم » (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد). چه تعبير جالب و تكان دهنده اى ، حيات جسمانى ما وابسته به رگى است كه خون را به طور مرتب از يكسو وارد قلب و از يكسو خارج كرده به تمام اعضا مى رساند كه اگر يك لحظه در عمل آن وقفه رخ دهد فورا مرگ به سراغ انسان مى آيد.
خداوند از رگ قلب ما نيز به ما نزديكتر است . اين همان است كه در جاى ديگر مى گويد: و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون : «بدانيد خداوند بين انسان و قلب او حائل مى شود، و همه شما نزد او در قيامت جمع خواهيد شد» (انفال ۲۴). البته همه اينها تشبيه است و قرب خداوند از اينهم برتر و بالاتر است ، هر چند مثالى از اينها رساتر در محسوسات پيدا نمى شود. با اين احاطه علمى خداوند، و بودن ما در قبضه قدرت او، تكليف ما روشن است ، نه افعال و گفتار ما از او پنهان است ، و نه انديشه ها و نيات ، و حتى وسوسه هائى كه از قلب ما مى گذرد. توجه به اين واقعيت انسان را بيدار مى كند، و به مسئوليت سنگين و پرونده دقيق او در دادگاه عدل الهى آشنا مى سازد، و از انسان بيخبر و بى تفاوت ، موجودى هوشيار و سر به راه و متعهد و با تقوا به وجود مى آورد. در حديثى آمده است كه روزى «ابو حنيفه » خدمت امام صادق (عليه السلام ) عرض كرد من فرزندت «موسى » را ديدم كه نماز مى خواند، و مردم از جلوى او عبور مى كردند و آنها را نهى نمى كرد، در حالى كه اينكار مطلوب نيست ! امام صادق (عليه السلام ) فرمود فرزندم موسى را صدا زنيد، حضرت را صدا كردند، امام صادق (عليه السلام ) سخن ابو حنيفه را براى فرزندش موسى ابن جعفر (عليه السلام ) تكرار فرمود، در جواب عرض كرد اى پدر! ان الذى كنت اصلى له كان اقرب الى منهم ، يقول الله عز و جل و نحن اقرب اليه من حبل الوريد!: «كسى كه من براى او نماز مى خواندم از آنها به من نزديكتر بود»، چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: ما به انسان از رگ قلب او نزديكتريم . امام صادق (عليه السلام ) او را در آغوش گرفت ، و فرمود: بابى انت و امى يا مستودع الاسرار: «پدر و مادرم به فدايت باد، اى كسى كه اسرار الهى در قلبت به وديعت نهاده
شده ». مفسران و ارباب لغت درباره معنى «وريد» تفسيرهاى گوناگونى دارند عدهاى معتقدند كه وريد همان رگى است كه به قلب يا كبد انسان پيوسته است ، و بعضى آنرا به معنى تمام رگهائى كه از بدن انسان مى گذرد مى دانند، در حالى كه بعضى ديگر آنرا به رگ گردن تفسير كرده اند، و گاه آنرا «وريدان » مى گويند يعنى دو رگ گردن . ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد، مخصوصا با توجه به آيه ۲۴ سوره انفال كه قبلا اشاره كرديم . ضمنا اين كلمه (وريد) در اصل از واژه «ورود» به معنى رفتن به سراغ آب گرفته شده ، و از آنجا كه خون از اين رگ وارد قلب مى شود، و يا وارد به اعضاء ديگر آنرا «وريد» گفته اند. ولى بايد توجه داشت كه اصطلاح متداول امروز درباره «وريد» و «شريان » (رگهائى كه خون انسان را از تمام اعضاء به سوى قلب مى برد، و رگهائى كه خون را از قلب به اعضاء مى رساند) اصطلاحى است مخصوص علم زيستشناسى كه ارتباطى به معنى لغوى اين كلمه ندارد. در آيه بعد مى افزايد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه دو فرشته سمت راست و چپ انسان كه مراقب و ملازم او هستند اعمال او را گرفته و ضبط مى كنند» (اذ يتلقى المتلقيان عن اليمين و عن الشمال قعيد).
يعنى علاوه براحاطه علمى خداوند به ظاهر و باطن انسان ، دو فرشته نيز مامور حفظ و نگاهدارى حساب اعمال اويند كه از طرف راست و چپ از او مراقبت مى كنند، پيوسته با او هستند و لحظه اى جدا نمى شوند، تا از اين طريق اتمام حجت بيشترى شود، و تاءكيدى باشد بر مساءله نگاهدارى حساب اعمال . «تلقى » به معنى دريافت و اخذ و ضبط است ، و «متلقيان » دو فرشته اى هستند كه مامور ثبت اعمال انسان مى باشند. «قعيد» از ماده «قعود» به معنى نشسته است و در اينجا منظور ملازم و مراقب است ، و به تعبير ديگر مفهوم آيه اين نيست كه اين دو فرشته در سمت راست و چپ انسان نشسته اند، زيرا انسان گاه نشسته است و گاه در حال راه رفتن ، بلكه اين تعبير كنايه از آن است كه اين دو همواره با انسانند و مترصد اعمال او مى باشند. اين احتمال نيز داده شده است كه آن دو بر شانه راست و چپ ، يا دندان انياب راست و چپ انسان هميشه نشسته اند، و اعمال او را ثبت مى كنند، و در بعضى از روايات غير معروف نيز اشارهاى به اين معنى ديده مى شود (بحار الانوار جلد ۵۹ صفحه ۱۸۶ روايت ۳۲). قابل توجه اينكه در روايات اسلامى آمده است كه فرشته سمت راست ،
نويسنده حسنات است ، و فرشته سمت چپ نويسنده سيئات ، و فرشته اول فرمانده فرشته دوم است ، هنگامى كه انسان عمل نيكى انجام دهد، فرشته سمت راست ده برابر مى نويسد، و هنگامى كه عمل بدى از او سر زند، و فرشته سمت چپ مى خواهد آن را بنويسد، فرشته اول مى گويد: عجله مكن . لذا او هفت ساعت به تاخير مى اندازد، اگر پشيمان شد و توبه كرد چيزى نمى نويسد، و اگر توبه نكرد تنها يك گناه براى او مى نويسد. و نيز از روايات بر مى آيد كه بعد از مردن انسان مؤ من ، آنها مى گويند پروردگارا! بنده ات را قبض روح كردى ، ماموريت ما كجاست ؟ مى فرمايد: «آسمان من مملو از فرشتگان من است كه پيوسته مرا عبادت مى كنند، و زمينى نيز مملو از خلق مطيع است ، شما به سوى قبر بنده ام برويد و در آنجا تسبيح و تكبير و تهليل گوئيد، و آنرا تا روز قيامت در دفتر حسنات بنده ام بنويسيد»!. در روايت ديگرى آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر مسلمانى بيمار مى شود خداوند به فرشتگان حافظ اعمال او مى گويد مادام كه او بيمار است ، اعمالى را كه در حال صحت انجام مى داده براى او بنويسيد، سپس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) افزود: من مرض او سافر كتب الله تعالى له ما كان يعمل صحيحا مقيما: «كسى كه بيمار شود يا مسافرت كند خداوند همان اعمالى را كه در حال صحت و در حضر انجام ميداد براى او مى نويسد».
و اينها همه اشاره هاى پرمعنائى به توسعه الطاف خداوندى است . آخرين آيه مورد بحث باز روى مساءله فرشتگان ثبت اعمال تكيه كرده ، مى گويد: «هيچ سخنى را انسان تلفظ نمى كند مگر اينكه نزد آن فرشته اى مراقب و آماده براى انجام ماموريت است » (ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد). در آيه گذشته سخن از ثبت تمامى اعمال آدمى بود، و در اين آيه روى خصوص الفاظ و سخنان او تكيه مى كند، و اين به خاطر اهميت فوق العاده و نقش مؤ ثرى است كه گفتار در زندگى انسانها دارد، تا آنجا كه گاهى يك جمله مسير اجتماعى را به سوى خير يا شر تغيير مى دهد. و هم به خاطر اينكه بسيارى از مردم سخنان خود را جزء اعمال خويش نمى دانند، و خود را در سخن گفتن آزاد مى بينند، در حالى كه مؤ ثرترين و خطرناكترين اعمال آدمى همان سخنان او است . بنابراين ذكر اين آيه بعد از آيه گذشته از قبيل ذكر خاص بعد از عام است . «رقيب » به معنى مراقب و «عتيد» به معنى كسى است كه مهياى انجام كار است ، لذا به اسبى كه مهياى دويدن است «فرس عتيد» مى گويند، و به كسى كه چيزى را ذخيره و نگهدارى مى كند نيز عتيد گفته مى شود (از ماده «عتاد» بر وزن جهاد به معنى ذخيره كردن ). غالب مفسران معتقدند كه رقيب و عتيد همان دو فرشته اى است كه در آيه قبل به عنوان «متلقيان » از آنها ياد شده است ، فرشته سمت راست
نامش «رقيب » و فرشته سمت چپ نامش «عتيد» است ، گرچه آيه مورد بحث صراحتى در اين مطلب ندارد، ولى با ملاحظه مجموع آيات چنين تفسيرى بعيد به نظر نمى رسد. در اينكه اين دو فرشته چه سخنانى را مى نويسند؟ در ميان مفسران گفتگو است : جمعى معتقدند همه را مى نويسند، حتى ناله اى را كه دردمند در موقع درد سر مى دهد! در حالى كه بعضى ديگر عقيده دارند تنها الفاظ خير و شر و واجب و مستحب يا حرام و مكروه را مى نويسند و كارى به مباحات ندارند. اما عموميت تعبير آيه نشان مى دهد كه تمامى الفاظ و گفتار آدمى ثبت مى شود. جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه ان المؤ منين اذا قعدا يتحدثان قالت الحفظة بعضها لبعض اعتزلوا بنا، فلعل لهما سرا و قد ستر الله عليهما!: «هنگامى كه دو مؤ من كنار هم مى نشينند و بحثهاى خصوصى مى كنند، حافظان اعمال به يكديگر مى گويند: ما بايد كنار رويم ، شايد آنها سرى دارند كه خداوند آنرا مستور داشته ». راوى مى گويد: «مگر خداوند عز و جل نمى فرمايد» ما يلفظ من قول الا لديه رقيب و عتيد: «هيچ سخنى انسان نمى گويد مگر اينكه فرشته مراقب و آماده ثبت اعمال نزد آن حاضر است »؟ امام فرمود: ان كانت الحفظة لاتسمع فان عالم السر يسمع و يرى : «اگر حافظان سخنان آنها را نشنوند خداوندى كه از اسرار با خبر است مى شنود و مى بيند»!.
از اين روايت استفاده مى شود كه خداوند براى اكرام و احترام مؤ من بعضى از سخنان او را كه جنبه سرى دارد از آنها مكتوم ميدارد، ولى خودش حافظ تمام اين اسرار است . از بعضى از روايات نيز استفاده مى شود كه فرشتگان شب غير فرشتگان روزند، چنانكه در تفسير آيه ۷۸ سوره اسراء اين معنى را آورده ايم .
نكته :
دوست نزديكتر از من به من است ! بعضى از فلاسفه مى گويند: «همانگونه كه شدت بعد موجب خفا است شدت قرب نيز چنين است ، فى المثل اگر خورشيد بسيار از ما دور شود قابل رؤ يت نيست ، و اگر بسيار به آن نزديك شويم چنان نور خيره كننده اى دارد كه باز قدرت ديد آن را نداريم ». و در حقيقت ذات پاك خداوند همين گونه است ، «يا من هو اختفى لفرط نوره »: «اى كسى كه از شدت نورانيت از نظر ما پنهان شده اى »! در آيات مورد بحث نيز نزديكى فوق العاده خداوند به بندگان ضمن تشبيه جالبى بيان شده كه او از رگ گردن به ما نزديكتر است . اين نزديكى از شدت وابستگى ما به او سرچشمه مى گيرد. حتى تشبيهاتى مانند اينكه عالم همه جسم است او روح عالم است ، عالم همه چون شعاع است او قرص آفتاب است ، نمى تواند بيانگر اين رابطه نزديك باشد، و بهترين تعبير همان است كه اءمير مؤ منان على (عليه السلام ) (در خطبه اول نهج البلاغه ) فرموده است : مع كل شى ء لابمقارنة و غير كل شى ء لا بمزايلة :
«او با همه موجودات است اما نه اينكه قرين آنها باشد، و جدا از همه موجودات است اما نه اينكه از آنها بر كنار باشد»! جمعى از فلاسفه براى بيان اين قرب فوق العاده تشبيه ديگرى دارند، ذات خداوند را به معنى «اسمى » و موجودات را به معنى «حرفى » تشبيه كرده اند. توضيح اينكه : وقتى مى گوئيم : «رو به كعبه كن » كلمه «به » به تنهائى مفهوم مشخصى ندارد، و تا كلمه «كعبه » به آن افزوده نشود گنگ و مبهم و نا مفهوم است ، بنابراين معنى حرفى به تنهائى نميتواند مفهومى داشته باشد جز به تبع معنى «اسمى ». هستى تمام موجودات عالم نيز چنين است كه بدون وابستگى و پيوند با ذات او اصلا مفهوم و وجود و بقائى ندارد، و اين نهايت قرب خداوند را به بندگان ، و قرب بندگان را به او نشان مى دهد، هر چند بيخبران از اين معنى غافلند. دوست نزديكتر از من به من است وين عجبتر كه من از وى دورم ! چكنم با كه توان گفت كه دوست در كنار من و من مهجورم !
آيه ۱۹-۲۲
آيه و ترجمه
وَ جَاءَت سكْرَةُ الْمَوْتِ بِالحَْقِّ ذَلِك مَا كُنت مِنْهُ تحِيدُ(۱۹) وَ نُفِخَ فى الصورِ ذَلِك يَوْمُ الْوَعِيدِ(۲۰) وَ جَاءَت كلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سائقٌ وَ شهِيدٌ(۲۱) لَّقَدْ كُنت فى غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشفْنَا عَنك غِطاءَك فَبَصرُك الْيَوْمَ حَدِيدٌ(۲۲) ترجمه : ۱۹ - و سرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى رسد (و به انسان گفته مى شود) اين همان چيزى است كه از آن مى گريختى ! ۲۰ - و در صور دميده مى شود، آن روز، روز تحقق وعده وحشتناك است . ۲۱ - و هر انسانى وارد محشر مى گردد در حالى كه همراه او سوق دهنده و گواهى است . ۲۲ - (به او خطاب مى شود) تو از اين صحنه (و دادگاه بزرگ ) غافل بودى ، و ما پرده را از چشم تو كنار زديم ، و امروز چشمت كاملا تيز بين است ! تفسير : قيامت و چشمهاى تيز بين ! در اين آيات صحنه هاى ديگرى از مسائل مربوط به معاد منعكس است : صحنه «مرگ »، صحنه «نفخ صور» و «صحنه حضور در محشر». نخست مى فرمايد: ((سرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى رسد (و جائت
سكرة الموت بالحق ). «سكره مرگ » حالتى است شبيه به «مستى » كه بر اثر فرا رسيدن مقدمات مرگ ، به صورت هيجان و انقلاب فوق العادهاى به انسان دست مى دهد، و گاه بر عقل او چيره مى گردد، و او را در اضطراب و نا آرامى شديدى فرو مى برد. چگونه چنين نباشد در حالى كه مرگ يك مرحله انتقالى مهم است كه بايد انسان در آن لحظه تمام پيوندهاى خود را با جهانى كه ساليان دراز با آن خو گرفته بود قطع كند، و در عالمى گام بگذارد كه براى او كاملا تازه و اسرارآميز است ، به خصوص اينكه در لحظه مرگ انسان درك و ديد تازهاى پيدا مى كند، بى ثباتى اين جهان را با چشم خود مى بيند، و حوادث بعد از مرگ را كم و بيش مشاهده مى كند. اينجا است كه وحشتى عظيم سر تا پاى او را فرا مى گيرد و حالتى شبيه مستى به او دست مى دهد ولى «مست » نيست . حتى انبياء و مردان خدا كه در لحظه مرگ از آرامش كاملى برخوردارند از مشكلات و شدائد اين لحظه انتقالى بى نصيب نيستند، چنانكه در حالات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمده است كه در لحظات آخر عمر مباركش دست خود را در ظرف آبى مى كرد و به صورت مى كشيد، و «لااله الا الله » مى گفت و مى فرمود: ان للموت سكرات : «مرگ سكراتى دارد». على (عليه السلام ) ترسيم زنده و گويائى از لحظه مرگ و سكرات آن دارد مى فرمايد: اجتمعت عليهم سكرة الموت و حسرة الفوت ، ففترت لها اطرافهم ،
و تغيرت لها الوانهم ، ثم ازداد الموت فيهم ولوجا، فحيل بين احدهم و بين منطقه ، و انه لبين اهله ، ينظر ببصره ، و يسمع باذنه ، على صحة من عقله ، و بقاء من لبه ، يكفر فيم افنى عمره ؟ و فيم اذهب دهره ؟ و يتذكر اموالا جمعها، اغمض فى مطالبها، و اخذها من مصرحاتها، و مشتبهاتها قد لزمته تبعات جمعها، و اشرف على فراقها، تبقى لمن ورائه ينعمون فيها و يتمتعون بها!: «سكرات مرگ ، تواءم با حسرت از دست دادن آنچه داشتند بر آنها هجوم مى آورد، اعضاى بدنشان سست مى گردد، و رنگ از صورتهايشان مى پرد كم كم مرگ در آنها نفوذ كرده ، ميان آنها و زبانشان جدائى مى افكند، در حالى كه او در ميان خانواده خويش است ، با چشمش مى بيند و با گوشش مى شنود و عقل و هوشش سالم است ، اما نمى تواند سخن بگويد! در اين مى انديشد كه عمرش را در چه راه فانى كرده ؟ و روزگارش را در چه راهى سپرى نموده است ؟! به ياد ثروتهائى مى افتد كه در تهيه آن چشم بر هم گذارده ، و از حلال و حرام و مشكوك جمع آورى نموده ، و تبعات و مسؤ ليت گردآورى آن را بر دوش مى كشد، در حالى كه هنگام جدائى و فراق از آنها رسيده است او به دست بازماندگان مى افتد، آنها از آن متنعم مى شوند و بهره مى گيرند اما مسئوليت و حسابش بر او است »!. و در جاى ديگر اين معلم بزرگ جهان انسانيت هشدار مى دهد و مى فرمايد: انكم لو قد عاينتم ما قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و اطعتم و لكن محجوب عنكم ما قد عاينوا و قريب ما يطرح الحجاب !:. ((اگر آنچه را مردگان شما مشاهده كرده اند شما مى ديديد وحشت مى كرديد، و ترسان مى شديد، سخنان حق را مى شنيديد و اطاعت مى كرديد،
ولى آنها آنچه ديده اند از شما مستور است ، و به زودى پردهها كنار مى رود و شما هم مشاهده مى كنيد (اما افسوس ...). سپس قرآن ادامه مى دهد: «به كسى كه در حال سكرات مرگ است گفته مى شود اين همان چيزى است كه ناخوش داشتى و از آن مى گريختى »! (ذلك ما كنت منه تحيد). آرى مرگ واقعيتى است كه غالب افراد از آن مى گريزند، به خاطر اينكه آن را فنا ميدانند، نه دريچه اى به عالم بقاء، يا به خاطر علائق و پيوندهاى شديدى كه با دنيا و مواهب مادى دارند و نمى توانند از آن دل بر كنند، و يا به خاطر تاريكى نامه اعمالشان ! هر چه هست از آن گريزانند، اما چه سود كه اين سرنوشتى است كه در انتظار همگان است ، و شترى است كه بر در خانه همه كس خوابيده ، و احدى را توان فرار از آن نيست ، همه سرانجام در كام مرگ فرو مى روند و به آنها گفته مى شود اين همان است كه از آن فرار مى كرديد؟! گوينده اين سخن ممكن است خدا باشد، يا فرشتگان ، و يا وجدانهاى بيدار و يا همه اينها. اين حقيقت را قرآن در آيات ديگرى نيز خاطر نشان ساخته ، در آيه ۷۸ سوره نساء مى فرمايد: اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة : «هر جا باشيد مرگ دامن شما را مى گيرد هر چند در قلعه هاى محكم باشيد»! گاه انسان مغرور، تمام واقعيتهاى عينى را كه با چشم مى بيند بر اثر خود خواهى و حب دنيا به دست فراموشى مى سپارد، تا جائى كه سوگند ياد مى كند من عمر
جاويدان دارم ، چنانكه قرآن مى گويد: اولم تكونوا اقسمتم من قبل ما لكم من زوال : «مگر شما نبوديد كه قبلا سوگند ياد كرديد كه هرگز زوال و فنائى براى شما نيست »؟! اما چه سوگند ياد كند و چه نكند، چه باور كند و چه نكند، مرگ حقيقتى است كه دامان همه كس را مى گيرد و راه فرارى از آن نيست . سپس به مساءله نفخ صور پرداخته مى فرمايد: «در صور دميده مى شود و آن روز روز تحقق وعده هاى وحشتناك است » (و نفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد). منظور از «نفخ صور» در اينجا همان نفخ دوم است ، زيرا چنانكه قبلا نيز گفته ايم دو بار در صور دميده مى شود، نفخه اول كه آن را نفخه «فزع »يا «صعق » مى گويند، نفخه اى است كه در پايان جهان صورت مى گيرد، و همه انسانها با شنيدن آن مى ميرند، و نظام عالم دنيا متلاشى مى شود، و نفخه دوم كه نفخه «قيام » و «جمع » و «حضور» است ، نفخه اى است كه در آغاز «رستاخيز» انجام مى گيرد، و با آن ، همه انسانها زنده مى شوند، و از قبرها برخاسته ، براى حساب و جزا در محضر عدل الهى حاضر مى شوند. «نفخ » در اصل به معنى «دميدن » و «نفخه » به معنى «يكبار دميدن » است ، و «صور» به معنى شيپور است كه معمولا به وسيله آن ، دستورهائى به سربازان براى جمع شدن يا حاضر باش و يا استراحت و خواب مى دهند، و استعمال آن در مورد «صور اسرافيل » يك نوع كنايه و تشبيه است مبسوط آن در جلد نوزدهم صفحه ۵۳۷ به بعد (ذيل آيه ۶۸ سوره زمر) آمده است . به هر حال با توجه به ذيل آيه (جمله ذلك يوم الوعيد: امروز روز وعده عذاب است ) روشن مى شود كه منظور از «نفخه صور» در اينجا همان
نفخه دوم و رستاخيز است . در آيه بعد وضع انسانها را به هنگام ورود در محشر چنين بيان مى كند: ((در آن روز هر انسانى (اعم از نيكوكار و بدكار) وارد عرصه محشر مى شود، در حالى كه همراه او سوق دهنده و گواهى است )) (و جائت كل نفس معها سائق و شهيد). «سائق » او را به سوى دادگاه عدل الهى مى راند، و «شهيد» بر اعمال او گواهى مى دهد. درست همچون دادگاههاى اين جهان كه مامورى همراه شخص متهم است و شاهدى بر اعمال او، شهادت مى دهد. بعضى احتمال داده اند كه «سائق »، آن كسى است كه نيكوكاران را به سوى بهشت «سوق » مى دهد و بدكاران را به سوى دوزخ ، ولى با توجه به كلمه «شهيد» (شاهد و گواه ) معنى اول يعنى سوق به دادگاه عدل الهى مناسبتر است . در اينكه اين سوق دهنده و شاهد از فرشتگان است يا غير آنها؟ تفسيرهاى گوناگونى كرده اند. بعضى گفته اند «سائق » فرشته نويسنده حسنات است ، و شهيد فرشته نويسنده سيئات ، و به اين ترتيب آنها فرشتگانى هستند كه در آيات گذشته اشاره شده . از روايتى چنين استفاده مى شود كه سائق ، فرشته ، مرگ است و شهيد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) اما اين روايت با توجه به لحن آيات ، ضعيف به نظر مى رسد. بعضى نيز گفته اند: «سائق » فرشته اى است كه هر انسانى را سوق مى دهد، و شهيد عمل انسان است .
و نيز گفته شده «سائق » فرشته است ، و «شهيد» اعضاى تن انسان ، و يا نامه اعمال او كه به گردنش آويخته مى شود. اين احتمال نيز داده شده كه «سائق » و «شهيد» يك فرشته بيش نيست ، و عطف اين دو بر يكديگر به خاطر مغايرت اين دو وصف است ، يعنى فرشته اى همراه او است كه هم او را به دادگاه الهى سوق مى دهد، و هم گواه بر اعمال او است . ولى غالب اين تفسيرها خلاف ظاهر آيه است و ظاهر آيه چنانكه غالب مفسران نيز فهميده اند اين است كه دو فرشته با هر انسانى مى آيد يكى او را سوق ميدهد و ديگرى گواه اعمال او است . ناگفته پيداست كه گواهى بعضى از فرشتگان منافاتى با وجود گواهان ديگر در صحنه قيامت ندارد، گواهانى همچون انبياء، اعضاى بدن ، نامه اعمال و زمان و مكانى كه گناه در آنجا انجام گرفته است . به هر حال ، فرشته اول در حقيقت مانع از فرار است ، و فرشته دوم مانع از انكار و به اين ترتيب هر انسانى در آن روز گرفتار اعمال خويش است و راه گريزى از جزاء و كيفر آنها وجود ندارد. در اينجا به مجرمان ، يا به همه انسانها، خطاب مى شود كه «تو از اين دادگاه بزرگ غافل بودى ، و ما پرده را از چشم تو كنار زديم ، و امروز چشمت كاملا تيز بين است »! (لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد). آرى پرده هاى جهان ماده : آمال و آرزوها، عشق و علاقه به دنيا، زن و فرزند و مال و مقام ، هوسهاى سركش و حسادتها، تعصب و جهل و لجاجت به تو
اجازه نمى داد كه امروز را از همان زمان بنگرى ، با اينكه نشانه هاى معاد و رستاخيز روشن بود و دلائل آن آشكار! امروز گرد و غبار غفلت فرو نشسته ، حجابهاى جهل و تعصب و لجاج كنار رفته ، پرده هاى شهوات و آمال و آرزوها دريده شده ، حتى آنچه در پرده غيب مستور بوده ظاهر گشته است ، چرا كه امروز «يوم البروز» و «يوم الشهود» و «يوم تبلى السرائر» است ! به همين دليل چشمى تيز بين پيدا كرده اى ، و به خوبى مى توانى حقائق را درك كنى ! آرى چهره حقيقت پوشيده نيست ، و جمال يار پرده ندارد، اما غبار ره را بايد فرو نشاند تا بتوان آن را تماشا كرد. جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد! اما فرو رفتن در چاه طبيعت ، و گرفتارى در ميان انواع حجابها، به انسان اجازه نمى دهد حقائق را به خوبى ببيند، ولى آن روز كه تمام اين علائق و پيوندها بريده مى شود طبعا انسان درك و ديد تازه اى پيدا مى كند، و اصولا روز قيامت روز ظهور و آشكار شدن حقائق است . حتى در اين جهان كسانى را كه بتوانند اين حجابها را از برابر چشم دل كنار بزنند و خود را از چنگال اسارت شهوات رهائى بخشند درك و ديدى پيدا مى كنند كه فرزندان دنيا از آن محرومند. توجه به اين نكته نيز لازم است كه «حديد» در اصل به معنى «آهن » و نيز به معنى چاقو يا شمشير تيز است ، سپس به تيز بينى ، و تيز فهمى ، اطلاق شده است ، همانگونه كه «برنده » صفت شمشير و كارد است اما در فارسى به زبان گويا و نطق فصيح نيز برنده اطلاق مى شود، و از اينجا روشن مى شود كه منظور از «بصر» در اينجا چشم ظاهر نيست ، بلكه همان چشم عقل و دل است .
على (عليه السلام ) درباره حجتهاى الهى در روى زمين چنين مى فرمايد: هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة ، و باشروا روح اليقين ، و استلانوا ما استعوره المترفون ، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون ، و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى ، اولئك خلفاء الله فى ارضه و الدعاة الى دينه : «علم و دانش با حقيقت بصيرت به آنها روى آورده ، و روح يقين را لمس كرده اند، آنچه دنيا پرستان آن را مشكل مى شمرند براى آنها آسان است ، و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند، در اين دنيا با بدنهائى زندگى مى كنند كه ارواحشان به جهان بالا پيوسته ، آنها خلفاى الهى در زمينند و دعوت - كنندگان به آئين خدا»!.
نكته ها :
حقيقت مرگ ؟
غالبا تصور مى كنند مرگ يك امر عدمى و به معنى فنا است ، ولى اين برداشت هرگز با آنچه در قرآن مجيد آمده و دلائل عقلى به آن رهنمون مى شود موافق نيست . «مرگ » از نظر قرآن يك امر وجودى است ، يك انتقال و عبور از جهانى به جهان ديگر است ، و لذا در بسيارى از آيات قرآن از مرگ تعبير به «توفى » شده كه به معنى باز گرفتن ، و دريافت روح از تن به وسيله فرشتگان است . تعبير آيات فوق «و جائت سكرة الموت بالحق »: «شدائد مرگ به حق
به سراغ انسان مى آيد» نيز اشاره به همين معنى است در بعضى از آيات مرگ را صريحا مخلوق خدا شمرده : الذى خلق الموت و الحيوة (ملك - ۲). در روايات اسلامى تعبيرات مختلفى درباره حقيقت مرگ آمده است . در حديثى مى خوانيم كه از على بن الحسين امام سجاد (عليه السلام ) سؤ ال كردند: ما الموت ؟ مرگ چيست ؟ در پاسخ فرمود: للمؤ من كنزع ثياب وسخة قملة ، و فك قيود، و اغلال ثقيلة ، و الاستبدال بافخر الثياب ، و اطيبها روائح ، و اوطى المراكب و انس المنازل : و للكافر كخلع ثياب فاخرة ، و النقل عن منازل انيسة ، و الاستبدال باوسخ الثياب و اخشنها، و اوحش المنازل ، و اعظم العذاب !: «براى مؤ من مانند كندن لباس چركين و پر حشرات است ، و گشودن غل و زنجيرهاى سنگين ، و تبديل آن به فاخرترين لباسها، و خوشبوترين عطرها، و راهوارترين مركبها و مناسبترين منزلها است . ((و براى كافر مانند كندن لباسى است فاخر، و انتقال از منزلهاى مورد علاقه ، و تبديل آن به چرك ترين و خشنترين لباسها، و وحشتناكترين منزلها و بزرگترين عذاب »!. از امام محمد بن على (عليهم السلام ) نيز همين سؤ ال شد فرمود:
هو النوم الذى ياتيكم كل ليلة الا انه طويل مدته ، لاينتبه منه الا يوم القيامة !: «مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مى آيد، جز اينكه مدتش طولانى است و انسان از آن بيدار نمى شود تا روز قيامت »!. در مباحث مربوط به برزخ گفته ايم كه حالت اشخاص در برزخ متفاوت است : بعضى گوئى به خواب فرو مى روند، و بعضى (همچون شهيدان راه خدا و مؤ منان قوى الايمان ) غرق انواع نعمتها مى شوند، و جمعى از جباران و اشقياء غرق عذاب الهى . امام حسين بن على سيد الشهداء (عليه السلام ) نيز در كربلا و روز عاشورا و به هنگام شدت گرفتن جنگ تعبير لطيفى در مورد حقيقت مرگ براى يارانش ارائه فرمود: صبرا بنى الكرام ! فما الموت الاقنطرة تعبر بكم عن البؤ س و الضراء الى الجنان الواسعة ، و النعيم الدائمة ، فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر، و ما هو لاعدائكم الا كمن ينتقل من قصر الى سجن و عذاب ، ان ابى حدثنى عن رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) ان الدنيا سجن المؤ من و جنة الكافر، و الموت جسر هؤ لاء الى جنانهم ، و جسر هؤ لاء الى جحيمهم : ((شكيبائى كنيد اى فرزندان مردان بزرگوار، مرگ تنها پلى است كه شما را از ناراحتيها و رنجها به باغهاى وسيع بهشت و نعمتهاى جاودان منتقل مى كند، كداميك از شما از انتقال يافتن از زندان به قصر ناراحتيد؟! و اما نسبت به دشمنان شما همانند اين است كه شخصى را از قصرى به زندان و عذاب منتقل كنند، پدرم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نقل فرمود كه دنيا زندان مؤ من و بهشت كافر است و مرگ پل آنها به باغهاى بهشت ، و پل اينها به جهنم است ))!.
در حديث ديگرى مى خوانيم : امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) وارد بر كسى شد، در حالى كه غرق سكرات موت بود، و به هيچكس پاسخ نمى گفت ، جمعيت عرض كردند: اى فرزند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )! دوست داريم حقيقت مرگ را براى ما شرح دهى ، و بگوئى بيمار ما الان در چه حالى است ؟ فرمود: «مرگ وسيله تصفيه است كه مؤ منان را از گناه پاك مى كند، و آخرين ناراحتى اين عالم است ، و كفاره آخرين گناهان آنها است ، در حالى كه كافران را از نعمتهايشان جدا مى كند، و آخرين لذتى است كه به آنها مى رسد و آخرين پاداش كار خوبى است كه احيانا انجام داده اند، و اما اين شخص محتضر به كلى از گناهانش پاك شد و از معاصى بيرون آمد و خالص گشت آنچنان كه لباس چركين با شستشو پاك مى شود، و او هم اكنون شايستگى آن را پيدا كرده كه در سراى جاويد معاشر ما اهلبيت باشد»!.
سكرات موت
در آيات فوق سخن از سكرات مرگ بود، و گفتيم «سكرات » جمع «سكرة » به معنى حالتى است شبيه مستى كه بر اثر شدت حادثهاى دست مى دهد و انسان را سخت مضطرب مى سازد، ولى مستى نيست . درست است كه مرگ براى مؤ منان آغاز يك انتقال به جهانى وسيعتر، و مملو از مواهب الهى است ، ولى با اينهمه اين حالت انتقالى براى هيچ انسانى آسان نيست ، چرا كه روح ساليان دراز با اين تن خو گرفته ، و پيوند داشته است . لذا هنگامى كه از امام صادق (عليه السلام ) سؤ ال مى كنند چرا هنگامى كه روح
از بدن خارج مى شود احساس ناراحتى مى كند فرمود: لانه نمى عليها البدن : «به خاطر اينكه با آن نمو كرده است »!. درست به اين مى ماند كه دندان فاسدى از دهان بيرون كشند، مسلما بعدا احساس آرامش مى كند، ولى لحظه جدائى دردناك است . در بعضى از روايات اسلامى مى خوانيم : سه روز براى انسان وحشتناك است : روزى كه متولد مى شود و اين جهان ناآشنا را مى بيند، و روزى كه مى ميرد و عالم پس از مرگ را مشاهده مى كند، و روزى كه وارد عرصه محشر مى شود و احكامى مى بيند كه در دار دنيا نبود، لذا خداوند متعال درباره «يحيى بن زكريا» مى فرمايد: «و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا» و از زبان عيسى بن مريم (عليهم السلام ) نيز شبيه همين سخن را نقل مى كند، و اين دو پيامبر را مشمول عنايت خود در اين سه روز قرار مى دهد. ولى مسلم است آنها كه علائق خاصى به اين دنيا دارند انتقالشان از آن بسيار سختتر، و دل بريدن از آنچه مورد علاقه آنها است مشكلتر است ، و نيز كسانى كه مرتكب گناهان بيشترى شده اند سكرات موت براى آنها شديدتر و دردناكتر است . ۳ - مرگ «حق » است نه فقط در آيات مورد بحث ، «سكرات موت » به عنوان «حق » معرفى
شده بلكه در آيات متعدد ديگر روى حق بودن مرگ تكيه شده ، در آيه ۹۹ سوره «حجر» مى خوانيم : و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين : ((پروردگارت را عبادت كن تا يقين (مرگ ) به سراغ تو آيد)). (در سوره مدثر آيه ۴۷ نيز تعبيرى شبيه آن ديده مى شود). اينها همه به خاطر آن است كه انسان هر چيز را انكار كند نمى تواند اين واقعيت را منكر شود كه سرانجام مرگ در خانه همه ما را مى كوبد و همه را با خود مى برد. توجه به حقانيت مرگ هشدارى است براى همه انسانها كه بيشتر و بهتر بينديشند، و از راهى كه در پيش دارند با خبر شوند، و خود را براى آن آماده سازند. جالب اينكه در حديثى آمده است : «مردى نزد عمر آمد»، و گفت : من فتنه را دوست دارم ! و از حق بيزارم ! و به چيزى گواهى مى دهم كه هرگز نديده ام ! عمر او را به زندان افكند اين سخن به گوش على (عليه السلام ) رسيد، فرمود: اى عمر! زندان كردن اين مرد ظلم است و تو مرتكب ستم شدى گفت چرا؟ فرمود: زيرا او مال و فرزند خود را دوست مى دارد كه خدا در يكى از آيات قرآن از آن تعبير به «فتنه » كرده است : انما اموالكم و اولادكم فتنه او از مرگ بيزار است و در قرآن از آن تعبير به «حق » شده و جاءت سكرة الموت بالحق او شهادت به يكتائى خداوندى مى دهد كه هرگز او را نديده است ، در اينجا عمر گفت : لو لا على لهلك عمر: ((اگر على (عليه السلام ) نبود عمر هلاك مى شد)).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |