تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۵۵: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۵۴ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۵۶}} | |||
__TOC__ | __TOC__ | ||
خط ۳۷: | خط ۳۹: | ||
==آيه ۸۵ == | ==آيه ۸۵ == | ||
آيه و ترجمه | آيه و ترجمه | ||
وَ يَسئَلُونَك عَنِ | وَ يَسئَلُونَك عَنِ الرُّوح قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبى وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِيلاً(۸۵) | ||
ترجمه : | ترجمه : | ||
۸۵ - از تو در باره روح سؤ ال ميكنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است ، و جز اندكى از دانش به شما داده نشده است ؟ | ۸۵ - از تو در باره روح سؤ ال ميكنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است ، و جز اندكى از دانش به شما داده نشده است ؟ | ||
خط ۱۵۰: | خط ۱۵۲: | ||
به هر حال ، آگاهى ما از خود روشنترين معلومات ما است و احتياج و نيازى ابدا به استدلال ندارد، و استدلال معروفى كه دكارت فيلسوف معروف فرانسوى براى وجودش كرده كه : «'''من فكر مى كنم پس هستم '''» استدلال زايد و نادرستى به نظر مى رسد، زيرا پيش از آنكه اثبات وجود خود كند دو بار اعتراف به وجود خودش كرده ! (يكبار آنجا كه مى گويد «'''من '''» و بار ديگر آنجا كه مى گويد «'''مى كنم '''» اين از يكسو. | به هر حال ، آگاهى ما از خود روشنترين معلومات ما است و احتياج و نيازى ابدا به استدلال ندارد، و استدلال معروفى كه دكارت فيلسوف معروف فرانسوى براى وجودش كرده كه : «'''من فكر مى كنم پس هستم '''» استدلال زايد و نادرستى به نظر مى رسد، زيرا پيش از آنكه اثبات وجود خود كند دو بار اعتراف به وجود خودش كرده ! (يكبار آنجا كه مى گويد «'''من '''» و بار ديگر آنجا كه مى گويد «'''مى كنم '''» اين از يكسو. | ||
'''{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۵۴ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۵۶}} | |||
[[رده:تفسیر نمونه]] | [[رده:تفسیر نمونه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۴:۰۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بحث ، اين گونه افراد را در هنگام سختيها، يؤ س (نوميد) معرفى كرده ، در حالى كه در آيات ديگر (مانند آيه ۶۵ سوره عنكبوت ) آنها را به عنوان مخلصين له الدين كه حاكى از نهايت توجه به خدا است در چنين حالى توصيف مينمايد. ولى اين دو حالت با هم تضادى ندارند بلكه يكى مقدمه ديگرى است ، اين گونه افراد به هنگام روبرو شدن با مشكلات از زندگى خويش به كلى مايوس ميشوند و همين حالت ياس سبب ميشود كه پرده ها از فطرتشان كنار برود و به درگاه خدا روى آورند، اما اين توجه اضطرارى نه براى آنها افتخارى است و نه دليلى است بر بيداريشان ، زيرا به محض اينكه مشكلات بر طرف گردد، به همان حال سابق كه طبيعت ثانوى آنها شده رو مى آورند. ولى اولياى حق و بندگان راستين خدا نه تنها با ديدن چهره مشكلات مايوس نميشوند، بلكه اين حوادث بر ميزان استقامتشان مى افزايد، و به خاطر اتكاء به خدا و اعتماد به نفس ، حالت تهاجم بيشتر نسبت به مشكلات به خود مى گيرند چرا كه ياس را در وجودشان راهى نيست آنها فقط خدا را در مشكلات نشناخته اند ، در همه حال با ياد او زنده اند ، و به ذات پاكش تكيه دارند، و نور رحمتش هميشه در قلب آنها پرتوافكن است .
شاكلة چيست ؟!
شاكلة در اصل از ماده شكل به معنى مهار كردن حيوان است ، و شكال به خود مهار مى گويند، و از آنجا كه روحيات و سجايا و عادات هر انسانى او را مقيد به رويه اى مى كند به آن شاكله ميگويند و كلمه اشكال به سؤ ال ها و نيازها و كليه مسائلى گفته ميشود كه به نوعى انسان را
مقيد ميسازد. به اين ترتيب مفهوم شاكله هيچگونه اختصاصى به طبيعت ذاتى انسان ندارد ، لذا مرحوم طبرسى در مجمع البيان دو معنى براى آن ذكر كرده است ، طبيعت و خلقت و نيز طريقه و مذهب و سنت (چرا كه هر يك از اين امور انسان را از نظر عمل به نحوى مقيد ميسازد). و از اينجا روشن مى شود آنها كه آيه فوق را دليلى بر حكومت صفات ذات بر انسان گرفته اند و آنرا دليلى بر جبر مى پندارند، و در اين راه تا آنجا پيش رفته اند كه به تربيت و تزكيه اعتقاد ندارند، تا چه حد در اشتباهند. اين طرز تفكر كه به علل مختلف سياسى و اجتماعى و روانى كه در مباحث جبر و اختيار آورده ايم بر ادبيات بسيارى از ملتها حكومت ميكند و براى توجيه نارسائيهاى خود به آن متوسل ميشوند از خطرناكترين اعتقاداتى است كه ميتواند يك جامعه را به ذلت و زبونى بكشاند، و در حال عقب افتادگى ، سالها يا قرنها نگاه دارد. درست در شعر زير كه بيانگر اين تفكر در مساله تعليم و تربيت است بينديشيد: درختى كه تلخ است اندر سرشت گرش بر نشانى به باغ بهشت و از جوى خلدش به هنگام آب به بيخ انگبين ريزى و شهد ناب سرانجام گوهر به كار آورد همان ميوه تلخ بار آورد! اگر براستى اين منطق ، زير بناى مسائل تربيتى و اجتماعى قرار گيرد بيهوده بودن هر گونه تعليم و تربيت ، اجتناب ناپذير خواهد بود. و به همين دليل ما معتقديم مسلك جبر هميشه دستاويزى براى سلطه هاى استعمارى بوده تا به اين وسيله از واكنشهاى شديد مردمانى كه به زنجير كشيده
شده اند در امان بمانند. جمله معروف : الجبر و التشبيه امويان و العدل و التوحيد علويان : عقيده جبر و تشبيه خدا به موجودات از اعتقادات بنى اميه است ، و عقيده عدل و توحيد زير بناى مكتب علوى است بيانگر اين واقعيت مى باشد. خلاصه ، شاكله هرگز به معنى طبيعت ذاتى نيست بلكه به هر گونه عادت و طريقه و مذهب و روشى كه به انسان جهت مى دهد شاكله گفته ميشود بنا بر اين عادات و سننى كه انسان بر اثر تكرار يك عمل اختيارى كسب كرده است ، و همچنين اعتقاداتى كه با استدلال و يا از روى تعصب پذيرفته است ، همه اينها نقش تعيين كننده دارند، و شاكله محسوب مى شوند. اصولا ملكات و روحيات انسان معمولا جنبه اختيارى دارد چرا كه انسان هنگامى كه عملى را تكرار كند، نخست حالت و سپس عادت و بعد تدريجا تبديل به ملكه ميشود، همين ملكات است كه به اعمال انسان شكل ميدهد و خط او را در زندگى مشخص ميسازد، در حالى كه پيدايش آن مستند به عوامل اختيارى بوده است . در بعضى از روايات شاكله به نيت تفسير شده است ، در اصول كافى از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده : النية افضل من العمل الا و ان النية هى العمل ، ثم تلا قوله عز و جل قل كل يعمل على شاكلته يعنى على نيته : نيت افضل از عمل است اصلا نيت همان عمل است سپس آيه قل كل يعمل على شاكلته را قرائت فرمود و اضافه كرد منظور از شاكله نيت است . اين تفسير، نكته جالبى در بر دارد. و آن اينكه نيت انسان كه از اعتقادات او برمى خيزد به عمل او شكل مى دهد، و اصولا خود نيت يكنوع شاكله يعنى امر مقيد كننده است ، لذا گاهى نيت را به خود عمل ، تفسير فرموده و گاه آنرا برتر از عمل شناخته ، چرا كه به هر حال خط عمل منشعب از خط نيت است .
در روايت ديگرى مى خوانيم كه از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدند آيا ميتوان در معابد يهود و كليساهاى نصارى نماز خواند؟ فرمود: در آنها نماز بخوانيد كسى مى پرسد: آيا ما در آن نماز بخوانيم هر چند آنها هم در آن نماز ميخوانند؟ فرمود: آرى ، مگر قرآن نميخوانى آنجا كه ميفرمايد قل كل يعمل على شاكلته فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلا سپس فرمود: تو به سوى قبلهات نماز بخوان و آنها را رها كن .
آيه ۸۵
آيه و ترجمه وَ يَسئَلُونَك عَنِ الرُّوح قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبى وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِيلاً(۸۵) ترجمه : ۸۵ - از تو در باره روح سؤ ال ميكنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است ، و جز اندكى از دانش به شما داده نشده است ؟ تفسير: روح چيست ؟ در تعقيب آيات گذشته به پاسخ بعضى از سؤ الات مهم مشركان يا اهل كتاب پرداخته ، ميگويد از تو در باره روح سؤ ال مى كنند، بگو روح از فرمان پروردگار من است و به شما بيش از اندكى علم و دانش داده نشده است (و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلا). مفسران بزرگ ، در گذشته و حال پيرامون معنى روح و تفسير اين آيه سخن بسيار گفته اند و ما نخست به معنى روح در لغت ، سپس به موارد استعمال آن در قرآن ، و بعد به تفسير آيه و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است مى پردازيم : ۱ - روح از نظر لغت در اصل به معنى نفس و دويدن است ، بعضى تصريح كرده اند كه روح و ريح (باد) هر دو از يك معنى مشتق شده است ، و اگر روح انسان كه گوهر مستقل مجردى است به اين نام ناميده شده به خاطر آنست كه از نظر تحرك و حيات آفرينى و ناپيدا بودن همچون نفس و باد است ، اين از نظر معنى لغوى .
۲ - موارد استعمال آن در قرآن بسيار متنوع است : گاهى به معنى روح مقدسى است كه پيامبران را در انجام رسالتشان تقويت ميكرده ، مانند آيه ۲۵۳ بقره و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس : ما دلائل روشن در اختيار عيسى بن مريم قرار داديم و او را با روح القدس تقويت نموديم . گاه به نيروى معنوى الهى كه مؤ منان را تقويت ميكند اطلاق شده ، مانند آيه ۲۲ مجادله اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه : آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را در قلبشان نوشته و به روح الهى تاييدشان كرده است . زمانى به معنى فرشته مخصوص وحى آمده و با عنوان امين توصيف شده ، مانند آيه ۱۹۳ سوره شعراء نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين : اين قرآن را روح الامين بر قلب تو نازل كرد تا از انذار كنندگان باشى . و گاه به معنى فرشته بزرگى از فرشتگان خاص خدا يا مخلوقى برتر از فرشتگان آمده ، مانند تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر: در شب قدر فرشتگان و روح ، به فرمان پروردگارشان براى تقدير امور نازل ميشوند (آيه ۴ سوره قدر) و در (آيه ۳۸ سوره نبا) نيز مى خوانيم يوم يقوم الروح و الملائكة صفا: در روز رستاخيز روح فرشتگان در يك صف قيام مى كنند، و گاه به معنى قرآن يا وحى آسمانى آمده است مانند و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا: اين گونه وحى به سوى تو فرستاديم ، روحى كه از فرمان ما است (شورى - ۵۲). و بالاخره زمانى هم به معنى روح انسانى آمده است ، چنانكه در آيات
آفرينش آدم مى خوانيم : ثم سواه و نفخ فيه من روحه : سپس آدم را نظام بخشيد و از روح خود در آن دميد (آيه ۹ سوره سجده ). و همچنين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين : هنگامى كه آفرينش آدم را نظام بخشيدم و از روحم در او دميدم براى او سجده كنيد آيه ۲۹ سوره حجر). ۳ - اكنون سخن در اين است كه منظور از روح در آيه مورد بحث چيست ؟ اين كدام روح است كه جمعى كنجكاو از آن سؤ ال كردند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در پاسخ آنها فرمود: روح از امر پروردگار من است و شما جز دانش كمى نداريد؟! از مجموع قرائن موجود در آيه و خارج آن چنين استفاده ميشود كه پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤ ال كردند، همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مى سازد و برترين شرف ما است ، و تمام قدرت و فعاليت ما از آن سرچشمه مى گيرد و به كمكش زمين و آسمان را جولانگاه خود قرار مى دهيم ، اسرار علوم را مى شكافيم و به اعماق موجودات راه مى يابيم مى خواستند بدانند حقيقت اين اعجوبه عالم آفرينش چيست ؟ و از آنجا كه روح ، ساختمانى مغاير با ساختمان ماده دارد و اصول حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميائى آنست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور مى شود در يك جمله كوتاه و پر معنى بگويد: روح ، از عالم امر است يعنى خلقتى اسرار آميز دارد. سپس براى اينكه از اين پاسخ تعجب نكنند، اضافه مى كند، بهره شما از علم و دانش بسيار كم و ناچيز است ، بنا بر اين چه جاى شگفتى كه رازهاى روح را نشناسيد، هر چند از همه چيز به شما نزديكتر است ؟
در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده كه در تفسير آيه يسئلونك عن الروح فرمود: انما الروح خلق من خلقه ، له بصر و قوة و تاييد، يجعله فى قلوب الرسل و المؤ منين : روح از مخلوقات خداوند است بينائى و قدرت و قوت دارد خدا آنرا در دلهاى پيغمبران و مؤ منان قرار مى دهد. در حديث ديگرى از يكى از آن دو امام بزرگوار نقل شده كه فرمود: هى من الملكوت من القدرة : روح از عالم ملكوت و از قدرت خداوند است . در روايات متعددى كه در كتب شيعه و اهل تسنن آمده است مى خوانيم كه مشركان قريش اين سؤ ال را از دانشمندان اهل كتاب گرفتند و مى خواستند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را با آن بيازمايند، به آنها گفته شده بود كه اگر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اطلاعات فراوانى در باره روح در اختيار شما بگذارد دليل بر عدم صداقت او است ، لذا جمله كوتاه و پرمعنى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى آنها اعجابانگيز بود. ولى در بخشى ديگر از روايات كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) در تفسير آيه فوق به ما رسيده مى بينيم كه روح به معنى مخلوقى برتر از جبرئيل و ميكائيل معرفى شده كه با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان همواره بوده است و آنانرا در خط سيرشان از هر گونه انحراف بازميداشت . اين روايات با آنچه در تفسير آيه گفتيم نه تنها مخالفتى ندارد، بلكه با آنها هماهنگ است چرا كه روح آدمى مراتب و درجاتى دارد، آن مرتبه اى از روح كه در پيامبران و امامان است مرتبه فوق العاده والائى است ، كه از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نيز آگاهى و علم فوق العاده است و مسلما چنين مرتبه اى از روح از همه فرشتگان برتر خواهد بود حتى از جبرئيل و ميكائيل ! (دقت كنيد)
اصالت و استقلال روح تا آنجا كه تاريخ علم و دانش بشرى نشان مى دهد، مساله روح و ساختمان و ويژگيهاى اسرار آميزش ، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است و هر دانشمندى به سهم خود كوشيده است تا به محيط اسرار آميز روح گام بگذارد. درست به همين دليل نظراتى كه در باره روح ، از سوى علماء و دانشمندان اظهار شده بسيار زياد و متنوع است . ممكن است علم و دانش امروز ما - و حتى علم و دانش آيندگان - براى پى بردن به همه رازهاى روح كافى نباشد، هر چند روح ما از همه چيز اين جهان بما نزديكتر است ، اما چون گوهر آن با آنچه در عالم ماده با آن انس گرفته ايم تفاوت كلى دارد، زياد هم نبايد تعجب كرد كه از اسرار و كنه اين اعجوبه آفرينش و مخلوق مافوق ماده سر درنياوريم . اما به هر حال اين مانع از آن نخواهد بود كه ما دورنماى روح را با ديده تيز بين عقل ببينيم و از اصول و نظامات كلى حاكم بر آن آگاه شويم . مهمترين اصلى كه بايد در اينجا شناخته شود مساله اصالت و استقلال روح است ، در برابر مكتبهاى ماده گرا كه روح را مادى و از خواص ماده مغزى و سلولهاى عصبى ميدانند و ماوراى آن هيچ !. و ما بيشتر در اينجا به همين بحث مى پردازيم ، چرا كه بحث بقاى روح و مساله تجرد كامل يا تجرد برزخى متكى به آن است . اما قبل از ورود در اين بحث ذكر اين نكته را لازم ميدانيم كه تعلق روح به بدن انسان - آنچنان كه بعضى گمان كرده اند - تعلقى از قبيل حلول و فى المثل مانند ورود باد در مشك نيست - بلكه يكنوع ارتباط و پيوندى است بر اساس حاكميت روح بر تن و تصرف و تدبير آن كه بعضى آن را تشبيه به تعلق معنى به لفظ كرده اند.
البته اين مساله در لابلاى بحث استقلال روح روشن خواهد شد. اكنون به اصل سخن باز گرديم . در اين كه انسان با سنگ و چوب بى روح فرق دارد شكى نيست ، زيرا ما به خوبى احساس ميكنيم كه با موجودات بى جان و حتى با گياهان تفاوت داريم ، ما مى فهميم ، تصور مى كنيم ، تصميم مى گيريم ، اراده داريم ، عشق ميورزيم ، متنفر ميشويم ، و... ولى گياهان و سنگها هيچ يك از اين احساسات را ندارند، بنا بر اين ميان ما و آنها يك تفاوت اصولى وجود دارد، و آن داشتن روح انسانى است . نه ماديها و نه هيچ دستهاى ديگر هرگز منكر اصل وجود روح و روان نيستند و به همين دليل همه آنها روانشناسى (پسيكولوژى ) و روانكاوى (پسيكاناليزم ) را به عنوان يك علم مثبت مى شناسند، اين دو علم گر چه تقريبا از جهاتى مراحل طفوليت خود را طى ميكنند ولى به هر حال از علومى هستند كه در دانشگاه هاى بزرگ دنيا بوسيله استادان و دانشپژوهان تعقيب مى شوند و همانطور كه خواهيم ديد روان و روح دو حقيقت جداى از هم نيستند بلكه مراحل مختلف يك واقعيتند. آنجا كه سخن از ارتباط روح با جسم است و تاثير متقابل اين دو در يكديگر بيان ميشود نام روان بر آن مى گذاريم و آنجا كه پديده هاى روحى جداى از جسم مورد بحث قرار مى گيرند نام روح را به كار مى بريم . خلاصه اينكه هيچكس انكار نميكند كه حقيقتى بنام روح و روان در ما وجود دارد. اكنون بايد ديد جنگ دامنه دار ميان ماترياليستها از يكسو و فلاسفه متافيزيك و روحيون از سوى ديگر در كجاست ؟ پاسخ اين است كه : دانشمندان الهى و فلاسفه روحيون معتقدند غير از
موادى كه جسم انسان را تشكيل مى دهد، حقيقت و گوهر ديگرى در او نهفته است كه از جنس ماده نيست اما بدن آدمى تحت تاثير مستقيم آن قرار دارد. بعبارت ديگر: روح يك حقيقت ماوراى طبيعى است كه ساختمان و فعاليت آن غير از ساختمان و فعاليت جهان ماده است درست است كه دائما با جهان ماده ارتباط دارد، ولى ماده و يا خاصيت ماده نيست ! در صف مقابل ، فلاسفه مادى قرار دارند: آنها مى گويند: ما موجودى مستقل از ماده بنام روح يا نام ديگر سراغ نداريم هرچه هست همين ماده جسمانى و يا آثار فيزيكى و شيميائى آن است . ما دستگاهى بنام مغز و اعصاب داريم كه بخش مهمى از اعمال حياتى ما را انجام مى دهند، و مانند ساير دستگاههاى بدن مادى هستند و تحت قوانين ماده فعاليت مى كنند. ما غده هائى در زير زبان داريم بنام غده هاى بزاق كه هم فعاليت فيزيكى دارند و هم شيميائى ، هنگامى كه غذا وارد دهان ميشود، اين چاههاى آرتزين ! بطور خودكار و كاملا اتوماتيك شروع بكار مى كنند، و چنان حسابگرند كه درست به همان اندازه كه آب براى جويدن و نرم كردن غذا لازم است روى آن مى پاشند غذاهاى آبدار، كم آب ، خشك ، هر كدام باندازه نياز خود سهميه اى از آب دهان دريافت ميدارند. مواد اسيدى خصوصا هنگامى كه زياد غليظ باشند، فعاليت اين غده ها را افزايش ميدهند، تا سهم بيشترى از آب دريافت دارند، و به اندازه كافى رقيق شوند و به ديوارهاى معده زيانى نرسانند! و هنگامى كه غذا را فرو برديم فعاليت اين چاهها خاموش ميگردد، خلاصه نظام عجيبى بر اين چشمه هاى جوشان حكومت ميكند كه اگر يك ساعت تعادل و حساب آنها بهم بخورد، يا دائما آب از لب و لوچه ما سرازير است و يا
باندازه اى زبان و گلوى ما خشك ميشود كه لقمه در گلوى ما گير ميكند!. اين كار فيزيكى بزاق است ، ولى ميدانيم كار مهمتر بزاق كار شيميائى آن است ، مواد مختلفى با آن آميخته است كه با غذا تركيب ميشوند و زحمت معده را كم مى كنند. ماترياليستها ميگويند: سلسله اعصاب و مغز ما شبيه غده هاى بزاقى و مانند آن داراى فعاليتهاى فيزيكى و شيميائى است (كه به طور مجموع فيزيكوشيميائى بان گفته ميشود) و همين فعاليتهاى فيزيكوشيميائى است كه ما نام آن را پديده هاى روحى و يا روح ميگذاريم . آنها ميگويند: هنگامى كه مشغول فكر كردن هستيم يك سلسله امواج الكتريكى مخصوص از مغز ما برميخيزد، اين امواج را امروز با دستگاههائى ميگيرند و روى كاغذ ثبت مى كنند، مخصوصا در بيمارستانهاى روانى با مطالعه روى اين امواج راههائى براى شناخت و درمان بيماران روانى پيدا ميكنند، اين فعاليت فيزيكى مغز ما است . علاوه بر اين سلولهاى مغز بهنگام فكر كردن و يا ساير فعاليتهاى روانى داراى يك رشته فعل و انفعالات شيميائى هستند. بنابر اين روح و پديده هاى روحى چيزى جز خواص فيزيكى و فعل و انفعالات شيميائى سلولهاى مغزى و عصبى ما نمى باشد. آنها از اين بحث چنين نتيجه مى گيرند. ۱ - همانطور كه فعاليت غده هاى بزاقى و اثرات مختلف آن قبل از بدن نبوده و بعد از آن نيز نخواهد بود، فعاليتهاى روحى ما نيز با پيدايش مغز و دستگاه اعصاب ، موجود ميشوند، و با مردن آن مى ميرند! ۲ - روح از خواص جسم است ، پس مادى است و جنبه ماوراى طبيعى ندارد. ۳ - روح مشمول تمام قوانينى است كه بر جسم حكومت ميكند.
۴ - روح بدون بدن وجود مستقلى ندارد و نميتواند داشته باشد. دلائل ماديها بر عدم استقلال روح ماديها براى اثبات مدعاى خود و اينكه روح و فكر و ساير پديده هاى روحى همگى مادى هستند، يعنى از خواص فيزيكى و شيميائى سلولهاى مغزى و عصبى ميباشند شواهدى آوردهاند كه در زير به آنها اشاره ميشود: ۱ - به آسانى ميتوان نشان داد كه با از كار افتادن يك قسمت از مراكز، يا سلسله اعصاب يك دسته از آثار روحى تعطيل ميشود. مثلا آزمايش شده كه اگر قسمتهاى خاصى از مغز كبوتر را برداريم نمى ميرد ولى بسيارى از معلومات خود را از دست ميدهد، اگر غذا به او بدهند ميخورد و هضم ميكند و اگر ندهند و تنها دانه را در مقابل او بريزند نمى خورد و از گرسنگى ميميرد! همچنين در پاره اى از ضربه هاى مغزى كه بر انسان وارد ميشود، و يا به علل بعضى از بيماريها قسمتهائى از مغز از كار ميافتد، ديده شده كه انسان قسمتى از معلومات خود را از دست ميدهد. چندى قبل در جرائد خوانديم كه يك جوان تحصيل كرده بر اثر يك ضربه مغزى در يك حادثه كه در نزديكى اهواز رخ داد تمام حوادث گذشته زندگى خود را فراموش كرد و حتى مادر و خواهر خود را نمى شناخت ، هنگامى كه او را به خانه اى كه در آن متولد و بزرگ شده بود بردند كاملا براى او ناآشنا بود! اينها و نظاير آن نشان ميدهد كه رابطه نزديكى در ميان فعاليت سلولهاى مغزى و پديده هاى روحى وجود دارد.
۲ - هنگام فكر كردن تغييرات مادى در سطح مغز بيشتر ميشود، مغز بيشتر غذا ميگيرد، و بيشتر مواد فسفرى پس ميدهد موقع خواب كه مغز كار تفكر را انجام نميدهد كمتر غذا ميگيرد اين خود دليل بر مادى بودن آثار فكرى است . ۳ - مشاهدات نشان ميدهد كه وزن مغز متفكران عموما بيش از حد متوسط است (حد متوسط مغز مردان در حدود ۱۴۰۰ گرم و حد متوسط مغز زنان مقدارى از آن كمتر است ) اين نشانه ديگرى بر مادى بودن روح است . ۴ - اگر نيروى تفكر و تظاهرات روحى دليل بر وجود روح مستقل باشد بايد اين معنى را در حيوانات نيز بپذيريم ، زيرا آنها هم در حد خود ادراكاتى دارند خلاصه آنها ميگويند ما احساس ميكنيم كه روح ما موجود مستقلى نيست و پيشرفتهاى معلوم مربوط به انسانشناسى نيز اين واقعيت را تاييد ميكند. از مجموع اين استدلالات چنين نتيجه ميگيرند كه پيشرفت و توسعه فيزيولوژى انسانى و حيوانى روز به روز اين حقيقت را واضحتر ميسازد كه ميان پديده هاى روحى و سلولهاى مغزى رابطه نزديكى وجود دارد. نقطه هاى تاريك اين استدلال اشتباه بزرگى كه دامنگير ماديها در اينگونه استدلالات شده اين است كه ابزار كار را با فاعل كار اشتباه كرده اند. براى اينكه بدانيم چگونه آنها ابزار را با كننده كار اشتباه كرده اند، اجازه دهيد يك مثال بياوريم (دقت كنيد). از زمان گاليله باين طرف تحولى در مطالعه وضع آسمانها پيدا شد گاليله ايتاليائى به كمك يك عينك ساز موفق به ساختن دوربين كوچولوئى شد ولى البته گاليله بسيار خوشحال بود و شب هنگام كه به كمك آن به مطالعه
ستارگان آسمان پرداخت ، صحنه شگفت انگيزى در برابر چشم او آشكار گرديد كه تا آن روز هيچ انسان ديگرى نديده بود، او فهميد كشف مهمى كرده است و از آن روز به بعد كليه مطالعه اسرار جهان بالا بدست انسان افتاد! تا آن روز انسان شبيه پروانه اى بود كه فقط چند شاخه اطراف خود را مى ديد اما هنگامى كه دوربين را به چشم گرفت ، مقدار قابل ملاحظه اى از درختان اطراف خود را در اين جنگل بزرگ آفرينش نيز مشاهده كرد. اين مساله به تكامل خود ادامه داد تا اينكه دوربينهاى بزرگ نجومى ساخته شد كه قطر عدسى آنها پنج متر يا بيشتر بود، آنها را بر فراز كوه هاى بلندى كه در منطقه مناسبى از نظر صافى هوا قرار داشت نصب كردند، اين دوربينها كه مجموع دستگاه آنها گاهى به اندازه يك عمارت چند طبقه ميشد عوالمى از جهان بالا را به انسان نشان داد كه چشم عادى حتى يكهزارم آن را نديده بود. حال فكر كنيد اگر روزى تكنولوژى بشر اجازه ساختمان دوربينهائى به قطر يكصد متر با تجهيزاتى به اندازه يك شهر دهد چه عوالمى بر ما كشف خواهد شد؟! اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر اين دوربينها را از ما بگيريد به طور قطع بخشى يا بخشهائى از معلومات و مشاهدات ما در باره آسمانها تعطيل خواهد شد، ولى آيا بيننده اصلى ، ما هستيم يا دوربين است ؟! آيا دوربين و تلسكوپ ابزار كار ما است كه بوسيله آن مى بينيم و يا فاعل كار و بيننده واقعى است ؟! در مورد مغز نيز هيچكس انكار نميكند كه بدون سلولهاى مغزى انجام تفكر و مانند آن ممكن نيست ولى آيا مغز ابزار كار روح است ؟ يا خود روح ؟! كوتاه سخن آنكه : تمام دلائلى كه ماديها در اينجا آورده اند فقط ثابت ميكند كه ميان سلولهاى مغزى و ادراكات ماارتباط وجود دارد، ولى هيچكدام از آنها اثبات نميكند كه مغز انجام دهنده ادراكات است نه ابزار ادراك (دقت كنيد).
و از اينجا روشن ميشود اگر مردگان چيزى نمى فهمند به خاطر اين است كه ارتباط روح آنها با بدن از بين رفته ، نه اينكه روح ، فانى شده است درست همانند كشتى يا هواپيمائى كه دستگاه بى سيم آن همه از كار افتاده است ، كشتى و راهنمايان و ناخدايان كشتى وجود دارند اما ساحلنشينان نمى توانند با آنها رابطه اى برقرار سازند، زيرا وسيله ارتباطى از ميان رفته است . دلائل استقلال روح سخن از مساله روح بود و اينكه ماديها اصرار دارند، پديده هاى روحى را از خواص سلولهاى مغزى بدانند و «فكر» و «حافظه » و «ابتكار» و «عشق » و «نفرت » و «خشم » و «علوم و دانشها» را همگى در رديف مسائل آزمايشگاهى و مشمول قوانين جهان ماده بدانند، ولى فلاسفه طرفدار استقلال روح دلائل گويائى بر نفى و طرد اين عقيده دارند كه در ذيل به قسمتهائى از آن اشاره مى شود: ۱ - خاصيت واقع نمائى (آگاهى از جهان برون ) نخستين سؤ ال كه مى توان از ماترياليستها كرد اين است كه اگر افكار و پديده هاى روحى همان خواص «فيزيكوشيميائى » مغزند، بايد «تفاوت اصولى » ميان كار مغز و كار معده يا كليه و كبد مثلا نبوده باشد، زيرا كار معده «مثلا» تركيبى از فعاليتهاى فيزيكى و شيميائى است و با حركات مخصوص خود و ترشح اسيدهائى غذا را هضم و آماده جذب بدن مى كند، و همچنين كار بزاق چنان كه گفته شد تركيبى از كار فيزيكى و شيميائى است ، در حالى كه ما مى بينيم كار روحى با همه آنها متفاوت است . اعمال تمام دستگاه هاى بدن كم و بيش شباهت بيكديگر دارند بجز «مغز» كه وضع آن استثنائى است آنها همه مربوط به جنبه هاى داخلى است در حالى كه پديده هاى روحى جنبه خارجى دارند و ما را از وضع بيرون وجود ما آگاه مى كنند.
براى توضيح اين سخن بايد به چند نكته توجه كرد: نخست اينكه : آيا جهانى بيرون از وجود ما هست يا نه ؟ مسلما چنين جهانى وجود دارد و ايده آليستها كه وجود جهان خارج را انكار مى كنند و مى گويند هر چه هست «مائيم » و «تصورات ما» و جهان خارج درست همانند صحنه هائى كه در خواب مى بينيم چيزى جز تصورات نيست ، سخت در اشتباهند، و اشتباه آنها را در جاى خود اثبات كرده ايم كه چگونه ايده آليستها در عمل رئاليست مى شوند، و آنچه را در محيط كتابخانه خود مى انديشند هنگامى كه به كوچه و خيابان و محيط زندگى معمولى قدم مى گذارند همه را فراموش مى كنند. ديگر اينكه آيا ما از وجود جهان بيرون آگاه هستيم يا نه ؟ قطعا پاسخ اين سؤ ال نيز مثبت است ، زيرا ما آگاهى زيادى از جهان بيرون خود داريم ، و از موجوداتى كه در اطراف ما با نقاط دور دست است اطلاعات فراوانى در اختيار ما هست . اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد آيا جهان خارج به درون وجود ما مى آيد؟ مسلما نه ، بلكه نقشه آن پيش ما است كه با استفاده از خاصيت «واقع نمائى » به جهان بيرون وجود خود پى مى بريم . اين واقع نمائى نمى تواند تنها خواص فيزيكوشيميائى مغز باشد زيرا اين خواص زائيده تاثرات ما از جهان بيرون است ، و به اصطلاح معلول آنها است ، درست همانند تاثيرهائى كه غذا روى معده ما مى گذارد. آيا تاثير غذا روى معده و فعل و انفعال فيزيكى و شيميائى آن سبب مى شود كه معده از غذاها آگاهى داشته باشد، پس چطور مغز ما مى تواند از دنيا بيرون خود با خبر گردد؟! به تعبير ديگر: براى آگاهى از موجودات خارجى و عينى يك نوع احاطه بر آنها لازم است ، و اين احاطه كار سلولهاى مغزى نيست ، سلولهاى مغزى تنها از خارج متاثر مى شوند، و اين تاءثر: همانند تاثر ساير دستگاههاى بدن از وضع
خارج است ، اين موضوع را ما به خوبى درك مى كنيم . اگر تاءثر از خارج دليلى بر آگاهى ما از خارج بود لازم بود ما با معده و زبان خود نيز بفهميم در حالى كه چنين نيست ، خلاصه وضع استثنائى ادراكات ما دليل بر آن است كه حقيقت ديگرى در آن نهفته است ، كه نظامش با نظام قوانين فيزيكى و شيميائى كاملا تفاوت دارد (دقت كنيد). ۲ - وحدت شخصيت دليل ديگر كه براى استقلال روح مى توان ذكر كرد، مسئله وحدت شخصيت در طول عمر آدمى است . توضيح اينكه ما در هر چيز شك و ترديد داشته باشيم در اين موضوع ترديدى نداريم كه «وجود داريم ». «من هستم » و در هستى خود ترديد ندارم ، و علم من به وجود خودم به اصطلاح «علم حضورى » است ، نه علم «حصولى » يعنى من پيش خود حاضرم و از خودم جدا نيستم . به هر حال ، آگاهى ما از خود روشنترين معلومات ما است و احتياج و نيازى ابدا به استدلال ندارد، و استدلال معروفى كه دكارت فيلسوف معروف فرانسوى براى وجودش كرده كه : «من فكر مى كنم پس هستم » استدلال زايد و نادرستى به نظر مى رسد، زيرا پيش از آنكه اثبات وجود خود كند دو بار اعتراف به وجود خودش كرده ! (يكبار آنجا كه مى گويد «من » و بار ديگر آنجا كه مى گويد «مى كنم » اين از يكسو.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |