تفسیر:نمونه جلد۱۱ بخش۵۵: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۱ بخش۵۴ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۱ بخش۵۶}} | |||
__TOC__ | __TOC__ | ||
خط ۶: | خط ۸: | ||
==آيه ۳۳ - ۳۷ == | ==آيه ۳۳ - ۳۷ == | ||
آيه و ترجمه | آيه و ترجمه | ||
هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَئكةُ أَوْ يَأْتىَ أَمْرُ | هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَئكةُ أَوْ يَأْتىَ أَمْرُ رَبِّك كَذَلِك فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ مَا ظلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لَكِن كانُوا أَنفُسهُمْ يَظلِمُونَ(۳۳) | ||
فَأَصابَهُمْ | فَأَصابَهُمْ سيِّئَات مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۳۴) | ||
وَ قَالَ | وَ قَالَ الَّذِينَ أَشرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْءٍ نحْنُ وَ لا ءَابَاؤُنَا وَ لا حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْءٍ كَذَلِك فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلى الرُّسلِ إِلا الْبَلَغُ الْمُبِينُ(۳۵) | ||
وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فى | وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فى كلِّ أُمَّةٍ رَّسولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطغُوت فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُم مَّنْ حَقَّت عَلَيْهِ الضلَلَةُ فَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَانْظرُوا كَيْف كانَ عَقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ(۳۶) | ||
إِن تحْرِص عَلى هُدَاهُمْ | إِن تحْرِص عَلى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى مَن يُضِلُّ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصِرِينَ(۳۷) | ||
<center> تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۱۷ </center> | <center> تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۲۱۷ </center> | ||
ترجمه : | ترجمه : | ||
خط ۱۱۳: | خط ۱۱۵: | ||
==آيه ۳۸ - ۴۰ == | ==آيه ۳۸ - ۴۰ == | ||
آيه و ترجمه | آيه و ترجمه | ||
وَ أَقْسمُوا | وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنِهِمْ لا يَبْعَث اللَّهُ مَن يَمُوت بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۳۸) | ||
لِيُبَينَ لَهُمُ | لِيُبَينَ لَهُمُ الَّذِى يخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنهُمْ كانُوا كذِبِينَ(۳۹) | ||
إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشىْءٍ إِذَا أَرَدْنَهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ(۴۰) | |||
ترجمه : | ترجمه : | ||
۳۸ - آنها مؤ كدا سوگند ياد كردند كه خدا آنها را كه مى ميرند هرگز مبعوث نمى كند، آرى اين وعده قطعى خدا است (كه همه مردگانرا به زندگى باز مى گرداند) ولى اكثر مردم نمى دانند. | ۳۸ - آنها مؤ كدا سوگند ياد كردند كه خدا آنها را كه مى ميرند هرگز مبعوث نمى كند، آرى اين وعده قطعى خدا است (كه همه مردگانرا به زندگى باز مى گرداند) ولى اكثر مردم نمى دانند. | ||
خط ۱۵۸: | خط ۱۶۰: | ||
در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه يكى از ياران پرسيد درباره اراده خدا و اراده خلق توضيحى بفرمائيد، امام گفت : ((اراده از خلق همان تصميم باطنى و سپس افعالى است كه بعد از آن آشكار مى شود، ولى اراده خدا همان ايجاد كردن او است و نه غير آن ، زيرا كه در خداوند نه انديشه اى وجود دارد و نه تصميم و نه تفكرى ، اين صفات (كه همگى زائد بر ذات است ) درباره خدا مفهوم ندارد، اينها صفات مخلوقات است ، بنابراين اراده خدا همان ايجاد افعال است لا غير، خداوند مى گويد: موجود باش ، آنهم موجود مى شود بى آنكه حتى نياز به لفظ و سخن گفتن به زبان و تصميم گرفتن و تفكر داشته باشد، و اين اراده خدا همچون ذاتش غير قابل توصيف است )). | در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه يكى از ياران پرسيد درباره اراده خدا و اراده خلق توضيحى بفرمائيد، امام گفت : ((اراده از خلق همان تصميم باطنى و سپس افعالى است كه بعد از آن آشكار مى شود، ولى اراده خدا همان ايجاد كردن او است و نه غير آن ، زيرا كه در خداوند نه انديشه اى وجود دارد و نه تصميم و نه تفكرى ، اين صفات (كه همگى زائد بر ذات است ) درباره خدا مفهوم ندارد، اينها صفات مخلوقات است ، بنابراين اراده خدا همان ايجاد افعال است لا غير، خداوند مى گويد: موجود باش ، آنهم موجود مى شود بى آنكه حتى نياز به لفظ و سخن گفتن به زبان و تصميم گرفتن و تفكر داشته باشد، و اين اراده خدا همچون ذاتش غير قابل توصيف است )). | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۱ بخش۵۴ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۱ بخش۵۶}} | |||
[[رده:تفسیر نمونه]] | [[رده:تفسیر نمونه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۳:۲۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۳۳ - ۳۷
آيه و ترجمه هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَئكةُ أَوْ يَأْتىَ أَمْرُ رَبِّك كَذَلِك فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ مَا ظلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لَكِن كانُوا أَنفُسهُمْ يَظلِمُونَ(۳۳) فَأَصابَهُمْ سيِّئَات مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۳۴) وَ قَالَ الَّذِينَ أَشرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْءٍ نحْنُ وَ لا ءَابَاؤُنَا وَ لا حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْءٍ كَذَلِك فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلى الرُّسلِ إِلا الْبَلَغُ الْمُبِينُ(۳۵) وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فى كلِّ أُمَّةٍ رَّسولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطغُوت فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُم مَّنْ حَقَّت عَلَيْهِ الضلَلَةُ فَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَانْظرُوا كَيْف كانَ عَقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ(۳۶) إِن تحْرِص عَلى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى مَن يُضِلُّ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصِرِينَ(۳۷)
ترجمه : ۳۳ - آيا آنها جز اين انتظارى دارند كه فرشتگان (قبض ارواح ) به سراغشان بيايند يا فرمان پروردگارت (دائر بمجازاتشان ) فرا رسد (آنگاه توبه كنند، كه توبه آنها در آن زمان بى اثر است ؟ آرى ) آنها كه پيش از ايشان بودند نيز چنين كردند، خداوند به آنها ستم نكرد، ولى آنان به خويشتن ستم نمودند. ۳۴ - و سرانجام سيئات اعمالشان به آنها رسيد و آنچه را استهزا مى كردند (از وعده هاى عذاب ) بر آنها وارد شد. ۳۵ - مشركان گفتند: اگر خدا مى خواست نه ما، و نه پدران ما غير او را عبادت نمى كردند و چيزى را بدون اجازه او تحريم نمى نموديم (آرى ) آنها كه قبل از ايشان بودند نيز همين كارها را انجام دادند، ولى آيا پيامبران وظيفه اى جز ابلاغ آشكار دارند؟! ۳۶ - ما در هر امتى رسولى فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد، و از طاغوت اجتناب كنيد خداوند گروهى را هدايت كرد، و گروهى ضلالت و گمراهى دامانشانرا گرفت پس در روى زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود؟ ۳۷ - هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى (سودى ندارد) چرا كه خداوند كسى را كه گمراه ساخت هدايت نمى كند و ياورانى نخواهند داشت . تفسير : وظيفه پيامبران ابلاغ آشكار است بار ديگر به تجزيه و تحليل ، پيرامون طرز فكر و برنامه مشركين و مستكبرين
پرداخته و با زبان تهديد مى گويد: آنها چه انتظارى مى كشند؟ «آيا انتظار اين را دارند كه فرشتگان مرگ به سراغشان بيايند، درهاى توبه بسته شود، پرونده اعمال پيچيده گردد و راه بازگشت باقى نماند»؟! (هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة ). و يا اينكه انتظار مى كشند «فرمان پروردگارت دائر به عذاب و مجازات آنها صادر گردد»؟! (او ياتى امر ربك ). كه در اين حال نيز درهاى توبه بسته خواهد شد و راه بازگشت و جبران نيست ، اين چه طرز تفكرى است كه آنها دارند، و چه لجاجت و سرسختى ابلهانه اى ؟ در اينجا «ملائكه » گرچه بطور مطلق ذكر شده ولى با توجه به آيات گذشته كه سخن از فرشتگان قبض ارواح مى نمود اشاره به همين مطلب است . و جمله ياتى امر ربك (فرمان خدا فرا رسد) گرچه احتمالات مختلفى را مى پذيرد، اما با توجه به اينكه اين تعبير در آيات مختلفى از قرآن به معنى نزول عذاب آمده است در اينجا نيز همين معنى را مى رساند، و به هر حال مجموع اين دو جمله تهديدى است براى اين مستكبران كه اگر اندرزهاى الهى و پيامبران او شما را بيدار نكند تازيانه هاى عذاب و مرگ بيدار خواهد ساخت ، اما در آن زمان ديگر بيدار شدن سودى ندارد. سپس اضافه مى كند تنها اين گروه نيستند كه اين چنين مى كنند بلكه مشركان و مستكبرين پيشين نيز چنين كردند (كذلك فعل الذين من قبلهم ). «خداوند به آنها ستم نكرد ولى آنها به خويشتن ستم كردند» (و ما ظلمهم الله و لكن كانوا انفسهم يظلمون ). چرا كه آنها در حقيقت تنها نتيجه اعمال خود را باز مى يابند. اين جمله بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه هر ظلم و ستم و شرى
از انسان سر مى زند سرانجام دامن خودش را مى گيرد، بلكه قبل از همه به آنها مى رسد، زيرا عمل بد، آثار شوم خود را در روح و جان فاعلش مى پاشد، قلبشان تاريك و روحشان آلوده و آرامششان نابود خواهد شد. باز به نتيجه اعمال آنها مى پردازد و مى گويد: «سرانجام ، سيئات اعمالشان به آنها رسيد» (فاصابهم سيئات ما عملوا). ((و آنچه را استهزاء مى كردند (از وعده هاى عذاب الهى ) بر آنها وارد شد)) (و حاق بهم ما كانوا به يستهزئون ). جمله «حاق بهم » به معنى «وارد شد بر آنها» مى باشد، اما بعضى مانند قرطبى در ذيل آيه مورد بحث ، و فريد و جدى در تفسيرش به معنى احاطه كردن گرفته اند، و مى توان معنى جامعى براى آن ذكر كرد كه هم وارد شدن را بگيرد و هم احاطه كردن را. و به هر حال تعبير آيه فوق كه مى گويد «سيئات اعمالشان به آنها رسيد» باز اين واقعيت را تاءكيد مى كند كه اين اعمال انسان است كه دامان او را در اين جهان و آن جهان مى گيرد و در چهره هاى مختلف تجسم مى يابد و او را رنج و آزار و شكنجه مى دهد نه چيز ديگر. آيه بعد به يكى از منطقه اى سست و بى اساس مشركان اشاره كرده مى گويد: «مشركان گفتند اگر خداى مى خواست نه ما و نه نياكان ما غير او را عبادت نمى كرديم » و به سراغ بتها نمى رفتيم (و قال الذين اشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آباؤ نا).
«و چيزى را بدون اذن او تحريم نمى نموديم » (و لا حرمنا من دونه من شى ء). اين جمله اشاره به قسمتى از چهارپايانى است كه مشركان در عصر جاهليت ، از پيش خود تحريم كرده بودند، و به خاطر آن شديدا مورد انتقاد از طرف پيامبر اسلام واقع شدند. خلاصه اينكه آنها مى خواستند ادعا كنند كه آنچه ما انجام مى دهيم ، از پرستش بتها، و حرام و حلال كردنها، همه مورد رضاى خدا است و بدون اذن او نيست . اين سخن ممكن است به اين معنى باشد كه آنها عقيده به «جبر» داشتند، و همه چيز را بسته به فرمان سرنوشت مى دانستند (همانگونه كه بسيارى از مفسران فهميده اند). ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه آنها اين سخن را به خاطر اعتقاد به جبر نمى دانستند بلكه مى خواستند چنين استدلال كنند كه اگر اعمال ما مورد رضاى خدا نيست پس چرا قبلا پيامبرانى نفرستاده و از آن نهى نكرده است ، چرا از همان روز اول به نياكان ما نگفت من به اين كار راضى نيستم ، اين سكوت او دليل بر رضاى او است ! اين تفسير با ذيل اين آيه و آيات بعد سازگارتر است . لذا بلافاصله مى فرمايد: «پيشينيان آنها نيز همين كارها را انجام دادند» (و به همين بهانه ها متوسل شدند) ولى آيا پيامبران الهى وظيفه اى جز ابلاغ آشكار دارند؟ (كذلك فعل الذين من قبلهم فهل على الرسل الا البلاغ المبين ). يعنى اولا اينكه مى گوئيد خداوند سكوت كرده هرگز سكوت نكرده است ، و هر پيامبرى آمده آشكارا دعوت به توحيد و نفى شرك نموده است ، ثانيا
وظيفه خدا و پيامبر مجبور ساختن نيست ، بلكه نشان دادن راه و ارائه طريق است و اين كار انجام شده است . ضمنا جمله كذلك فعل الذين من قبلهم (كسانى كه قبل از آنها بودند نيز همينگونه انجام دادند) يكنوع دلدارى براى پيامبر است كه بداند اين كارهائى كه آنها مى كنند همانست كه بر سر همه پيامبران آورده اند، محزون مباش و سخت استقامت كن و بايست كه خدا يار و ياور تو است . به دنبال اعلام اين واقعيت كه وظيفه پيامبران تنها ابلاغ آشكار است ، آيه بعد اشاره كوتاه و جامعى به وضع دعوت پيامبران كرده ، مى گويد: «ما در هر امتى رسولى فرستاديم » (و لقد بعثنا فى كل امة رسولا). «امت » از كلمه «ام » به معنى مادر و يا به معنى هر چيزى كه ديگرى را به خود ضميمه مى كند آمده است ، و از اين رو به هر جماعتى كه در ميان آنها يكنوع وحدت ، از نظر زمان يا مكان يا تفكر و يا هدف بوده باشد امت مى گويند، و از بررسى موارد استعمال آن در قرآن كه به ۶۴ مورد بالغ مى شود اين واقعيت تاءييد مى گردد. سپس اضافه مى كند كه محتواى دعوت همه اين رسولان اين بود «خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد» (ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت ). به اين ترتيب دعوت به سوى توحيد و مبارزه با طاغوت اساس دعوت تمام پيامبران را تشكيل مى داده ، و نخستين چيزى بوده است كه همه بدون استثناء به آن دعوت مى كردند، چرا كه اگر پايه هاى توحيد محكم نشود، و طاغوتها از جوامع انسانى و محيط افكار طرد نگردند، هيچ برنامه اصلاحى قابل پياده كردن نيست .
«طاغوت »، همانگونه كه قبلا نيز گفته ايم ، صيغه مبالغه از ماده طغيان به معنى متجاوز و متعدى از حد و مرز است ، و به هر چيزى كه وسيله تجاوز از حد گردد نيز گفته مى شود، از اين جهت به شيطان ، بت ، حاكم جبار و ستمگر و مستكبر، و بالاخره مسيرى كه به غير حق منتهى گردد، طاغوت گفته مى شود. اين كلمه هم به معنى مفرد و هم به معنى جمع استعمال مى شود، هر چند گاهى آنرا به «طواغيت » جمع مى بندند. اكنون ببينيم نتيجه دعوت انبيا به توحيد به كجا رسيد، در اينجا قرآن مى گويد: «گروهى از آن امتها كسانى بودند كه خدايشان هدايت كرد» (فمنهم من هدى الله ). «و گروهى از آنان ضلالت و گمراهى دامانشان را گرفت » (و منهم من حقت عليه الضلالة ). گرچه باز در اين آيه پيروان مكتب جبر سر و صدا بلند كرده اند اين هم دليل ديگرى بر مكتب ما! ولى كرارا گفته ايم اگر آيات هدايت و ضلالت را در كنار هم بچينيم هيچگونه ابهامى در آنها نيست ، و نه تنها اشاره اى به جبر نمى كند بلكه به وضوح مساءله اختيار و اراده و آزادى انسان را بيان مى دارد، چرا كه بسيارى از آيات قرآن مى گويد هدايت و ضلال الهى به دنبال شايستگيها يا ناشايستگى هائى است كه در انسانها بر اثر اعمالشان پيدا مى شود. خداوند ظالمان ، مسرفان ، دروغگويان و مانند آنها را، طبق صريح آيات قرآن ، هدايت نمى كند، ولى به عكس آنهائى كه در راه خدا جهاد و تلاش و كوشش مى كنند و آنهائى كه دعوت پيامبران را مى پذيرند، همه را مشمول الطاف خود قرار داده و در مسير پر فراز و نشيب تكامل و سير الى الله هدايتشان مى كند، ولى گروه اول را به حال خود وا مى گذارد، تا نتيجه اعمالشان دامان آنها را بگيرد
و در بيراهه ها سرگردان شوند. و از آنجا كه خاصيت اعمال اعم از نيك و بد از ناحيه خدا است ، نتائج آنها را مى توان به خدا نسبت داد. آرى سنت خداوند بر اين است كه نخست اقدام به هدايت تشريعى مى كند، يعنى پيامبران را مبعوث مى دارد تا هماهنگ با فطرت ، مردم را به توحيد و نفى طاغوت دعوت كنند، و به دنبال اين هدايت تشريعى ، هر شخص و گروهى لياقت و شايستگى از خود نشان داد مشمول لطف او و هدايت تكوينى اش مى گردد. آرى اين است سنت هميشگى خدا، نه آنگونه كه فخر رازى و امثال او از طرفداران مكتب جبر گفته اند كه خداوند نخست به وسيله انبياء دعوت مى كند، و بعد خودش ايمان و كفر را جبرا در افراد (بدون هيچ دليلى ) مى آفريند و عجب اينكه هيچ سؤ ال و پرسشى از خدا در اين زمينه نمى توان كرد؟ راستى چه ترسيم وحشتناكى از خدا كرده اند كه با هيچ عقل و عاطفه و منطقى سازگار نيست . جالب توجه اينكه تعبير آيه فوق در مورد هدايت و ضلالت متفاوت است : در مورد اول مى گويد «گروهى را خدا هدايت كرد» اما در مورد دوم نمى گويد «گروهى را خدا گمراه ساخت » بلكه مى گويد حقت عليهم الضلالة (گمراهى براى آنها ثابت شد و دامانشان را چسبيد!). اين تفاوت در تعبير ممكن است اشاره به واقعيتى باشد كه در آيات ديگر قرآن و بعضى از روايات وارد شده است كه خلاصه اش چنين است : در رابطه با مساءله هدايت بيشترين سهم مربوط به مقدماتى است كه خدا آفريده ، عقل داده ، فطرت را براى توحيد بسيج كرده ، پيامبران را فرستاده ، آيات تشريعى و تكوينى را ارائه نموده است ، تنها يك تصميم گيرى آزادانه از ناحيه بندگان كافى است كه آنها را به سر منزل مقصود برساند. ولى در مساءله ضلالت تمام سهم را بندگان گمراه دارند، زيرا بر ضد
مسير حوادث تكوين و تشريع حركت مى كنند، فطرت الهى را زير پا مى گذارند، قوانين او را ناديده مى گيرند، آيات تشريعى و تكوينى را پشت سر قرار مى دهند، چشم و گوش دل را بر دعوت انبياء مى بندند، و خلاصه با توسل به اينهمه تخريب و تحريف در وادى ضلالت گام مى نهند آيا همه اين امور از ناحيه خودشان نيست ؟ اين همان چيزى است كه آيه ۷۹ سوره نساء به آن اشاره مى كند ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك : «هر نيكى به تو برسد از ناحيه خدا است و هر بدى بتو برسد از ناحيه خود تو است ». در اصول كافى حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده كه اين مطلب را روشنتر مى سازد كه به يكى از يارانش كه از مساءله جبر و اختيار سؤ ال كرد چنين فرمود: بنويس : «بسم الله الرحمن الرحيم قال على بن الحسين قال الله عز و جل يا بن آدم بمشيتى كنت انت الذى تشاء، و بقوتى اديت الى فرائضى ، و بنعمتى قويت على معصيتى ، جعلتك سميعا بصيرا، ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك و ذلك انى اولى بحسناتك منك ، و انت اولى بسيئاتك منى »: ((بنام خداوند بخشنده مهربان امام زين العابدين (عليه السلام ) فرمود: خداوند (در حديث قدسى ) چنين مى فرمايد: اى فرزند آدم به اراده من است كه تو مى توانى اراده كنى (من آزادى اراده به تو داده ام ) و به نيروى من است كه مى توانى واجبات را انجام دهى ، و با سوءاستفاده از نعمت من است كه قدرت بر معصيتم را پيدا كرده اى !، من ترا شنوا و دانا آفريدم (و راه و چاه را به تو نشان دادم ) آنچه از نيكى به تو مى رسد از ناحيه خدا است ، و آنچه بدى به تو مى رسد از ناحيه خود تو است ، و اين بخاطر آنست كه من نسبت به كارهاى
نيكى كه انجام مى دهى از تو اولى هستم ، و تو نسبت به كارهاى بدى كه مرتكب مى شوى از من اولى هستى )). و در پايان آيه براى بيدار كردن گمراهان و تقويت روحيه هدايت يافتگان اين دستور عمومى را صادر مى كند در روى زمين سير كنيد و آثار گذشتگان را كه بر صفحه زمين و در دل خاك نهفته است بررسى نمائيد و ببينيد سرانجام كار كسانى كه آيات خدا را تكذيب كردند به كجا كشيد)) (فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين ). اين تعبير خود دليل زنده اى بر آزادى اراده انسان است ، چرا كه اگر هدايت و ضلالت اجبارى بود، سير در ارض و مطالعه حالات پيشينيان بيهوده بود، و اين دستور خود تاءكيدى است بر اينكه سرنوشت هيچكس به طور اجبارى قبلا تعيين نشده است بلكه بدست خود او است . قرآن مجيد درباره «سير در ارض » و مطالعه آثار پيشينيان بحثهاى فراوان و جالبى دارد كه ما در جلد سوم تفسير نمونه ذيل آيه ۱۳۷ سوره آل عمران مشروحا بيان كرديم (به جلد سوم صفحه ۱۰۲ مراجعه فرمائيد). در آخرين آيه مورد بحث ضمن دلدارى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تاءكيد مى كند كه سرانجام كار اين گروه گمراه و لجوج به جائى مى رسد كه هر قدر «بر هدايت آنها حريص باشى و تلاش كنى فايده اى ندارد زيرا خداوند كسى را كه گمراه كرد هدايت نمى كند»! (ان تحرص على هداهم فان الله لا يهدى من يضل ). «و براى آنها هيچ يار و ياورى نيست » (و ما لهم من ناصرين ). «تحرص » از ماده «حرص » به معنى طلب كردن چيزى با جديت و كوشش است !. بديهى است اين جمله در حق همه منحرفان نيست ، زيرا وظيفه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
تبليغ و هدايت است و مى دانيم و تاريخ نيز گواهى داده كه اين تبليغ و هدايت در مورد بسيارى از گمراهان اثر مى گذارد و به آئين حق مى پيوندند و عاشقانه از آن دفاع مى كنند. بنابراين جمله فوق مخصوص آن گروه است كه خيره سرى و لجاجت را به حد اعلا رسانده ، و آنچنان در استكبار و غرور و غفلت و گناه غرقند كه ديگر درهاى هدايت به روى آنها گشوده نخواهد شد، اينها هستند كه هر چند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى هدايت آنها بكوشد نتيجه اى ندارد، زيرا به خاطر اعمالشان آنچنان گمراه شده اند كه ديگر قابل هدايت نيستند. طبيعى است چنين افرادى يار و ياورى نيز نمى توانند داشته باشند زيرا هر ناصر و ياور در زمينه مناسب اقدام مى كند. ضمنا اين تعبير خود دليلى بر نفى جبر است ، چرا كه «ناصر» مربوط به جائى است كه جوششى از درون خود انسان باشد و نقش او نقش كمك و يارى باشد (دقت كنيد). تعبير به «ناصرين » به صورت جمع شايد اشاره به آنست كه گروه مؤ منان بر عكس اين گروه نه يك يار بلكه ياران و ياوران متعدد دارند، خدا يار آنهاست ، پيامبران و بندگان صالح خدا يار آنها هستند و فرشتگان رحمت نيز ياورشان محسوب مى شوند: در سوره مؤ من آيه ۵۱ مى خوانيم انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد: «ما پيامبران خويش و همچنين مؤ منان را در زندگى اين جهان ، و در روز قيامت ، روزى كه شاهدان براى شهادت قيام مى كنند يارى خواهيم كرد». و در سوره فصلت آيه ۳۰ مى خوانيم ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم
توعدون : «كسانى كه بگويند پروردگار ما الله است و در راه اين عقيده ، استقامت به خرج دهند، فرشتگان آسمان بر آنها نازل مى شوند و مى گويند نترسيد و محزون نباشيد و بشارت باد بر شما، بهشتى كه به آن وعده داده شده ايد». نكته ها: ۱ - بلاغ مبين چيست ! در آيات فوق ديديم كه وظيفه اصلى همه پيامبران بلاغ مبين است (فهل على الرسل الا البلاغ المبين ). يعنى رهبران الهى نمى توانند مخفيانه به دعوت خود ادامه دهند مگر اينكه براى مدتى محدود و موقت باشد، برنامه مخفى كارى آنهم در عصر دعوت رسالت چيزى نيست كه قابل قبول و نتيجه بخش باشد، صراحت تواءم با رشادت و قاطعيت ، همگام با تدبير، شرط اين دعوت است . به همين دليل در تاريخ همه پيامبران مى خوانيم كه آنها با اينكه غالبا تنها بودند با بيانى صريح و عريان و آشكار، دعوت خود را ابراز مى داشتند، و به تمام پى آمدهاى آن تن در مى دادند. و اين چنين است راه و رسم همه رهبران راستين (اعم از پيامبران و غير آنها) كه در اصل دعوت هرگز به اصطلاح دندان روى حرف نمى گذارند، و از سخنان دو پهلو استفاده نمى كنند، در بيان حقيقت چيزى فرو گذار نمى نمايند و تمام عواقب اين صراحت و قاطعيت را نيز به جان پذيرا هستند. ۲ - هر امتى رسولى دارد در آيات فوق خوانديم كه خداوند مى گويد: «در ميان هر امتى ، رسولى
مبعوث كرديم » و به دنبال آن اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر در هر امتى رسولى فرستاده شده باشد، بايد پيامبران از تمام كشورهاى جهان برخاسته باشند، زيرا هر يك از آنها حداقل امتى هستند، در حالى كه تاريخ چنين چيزى به ما نشان نمى دهد))؟! پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه هدف از فرستادن پيامبران اين است كه دعوت الهى به گوش امتها برسد، و گرنه مى دانيم مثلا در زمانى كه پيامبر اسلام در مكه يا مدينه قيام كرد، در شهرهاى ديگر حجاز پيامبرى نبود، ولى فرستادگان رسول الله به آن مناطق گسيل شدند و صداى پيامبر را به گوش همگان رساندند. علاوه بر اين خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نامه هائى نوشت و با رسولانى به كشورهاى مختلف مانند ايران و روم و حبشه فرستاد و پيام الهى را به آنها ابلاغ كرد. هم اكنون ما امتى هستيم كه دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از وراء اعصار و قرون وسيله دانشمندان كه پيام آوران آن پيامبرند شنيده ايم و منظور از مبعوث ساختن رسول در هر امتى چيزى غير از اين نيست .
آيه ۳۸ - ۴۰
آيه و ترجمه وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنِهِمْ لا يَبْعَث اللَّهُ مَن يَمُوت بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۳۸) لِيُبَينَ لَهُمُ الَّذِى يخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنهُمْ كانُوا كذِبِينَ(۳۹) إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشىْءٍ إِذَا أَرَدْنَهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ(۴۰) ترجمه : ۳۸ - آنها مؤ كدا سوگند ياد كردند كه خدا آنها را كه مى ميرند هرگز مبعوث نمى كند، آرى اين وعده قطعى خدا است (كه همه مردگانرا به زندگى باز مى گرداند) ولى اكثر مردم نمى دانند. ۳۹ - هدف اينست كه آنچه را در آن اختلاف داشتند براى آنها روشن سازد تا كسانى كه منكر شدند بدانند دروغ مى گفتند. ۴۰ - (معاد براى ما مشكل نيست چرا كه ) هنگامى كه چيزى را اراده مى كنيم فقط به آن مى گوئيم موجود باش ، بلافاصله موجود مى شود! شان نزول : مفسران در شاءن نزول آيه نخستين چنين نقل كرده اند كه مردى از مسلمانان از يكى از مشركان طلبى داشت ، هنگامى كه از او مطالبه كرد او در پرداخت دين خود تعلل ورزيد، مرد مسلمان ناراحت شد و ضمن سخنانش چنين سوگند ياد كرد: قسم به چيزى كه بعد از مرگ در انتظار او هستم ... (و هدفش قيامت
و حساب خدا بود) مرد مشرك گفت : گمان مى برى ما بعد از مرگ زنده مى شويم ؟! سوگند به خدا كه او هيچ مرده اى را زنده نخواهد كرد (اين سخن را به اين جهت گفت كه آنها بازگشت مردگان را به حيات و زندگى مجدد، محال ، يا بيهوده مى پنداشتند) آيه فوق نازل شد و به او و مانند او پاسخ گفت ، و مساءله معاد را با دليل روشنى بيان كرد، در حقيقت گفتگوى اين دو نفر سببى بود براى طرح مجدد مساءله معاد. تفسير : معاد و پايان گرفتن اختلافها در تعقيب بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون مساءله «توحيد» و «رسالت » پيامبران آمد اين آيات با ذكر گوشه اى از مباحث «معاد»، اين بحثها را تكميل مى كند. نخست مى گويد: «آنها مؤ كدا سوگند ياد كردند كه خداوند كسانى را كه مى ميرند هرگز مبعوث نمى كند»، و به زندگى جديد باز نمى گرداند (و اقسموا بالله جهد ايمانهم لا يبعث الله من يموت ). اين انكار بى دليل ، آنهم انكارى توام با قسمهاى مؤ كد، نشانه اى از نادانى آنها و بيخبريشان بود، لذا قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد: ((اين وعده قطعى خداوند است (كه همه مردگان را به حيات جديد باز مى گرداند تا نتيجه اعمالشان را ببينند) ولى غالب مردم نمى دانند)) و بر اثر ناآگاهى دست به انكار مى زنند (بلى وعدا عليه حقا و لكن اكثر الناس لا يعلمون ).
تعبير به «بلى » (آرى ) و «حقا» و سپس ذكر وعده ، آنهم وعده اى كه بر خدا است همگى نشانه تاءكيد و قطعيت مساءله معاد است . اصولا در مقابل كسى كه حقيقتى را با قاطعيت انكار مى كند بايد با قاطعيت سخن گفت ، تا آثار سوء روانى آن نفى قاطع با اثبات قاطع بر چيده شود، و مخصوصا بايد روشن كرد كه اين نفى ، از بى اطلاعى و نادانى است تا اثر خود را به كلى از دست دهد. سپس به بيان يكى از هدفهاى معاد، و بعد از آن به ذكر قدرت خدا بر اين كار، مى پردازد، تا نشان دهد اگر سرچشمه انكار آنها اين است كه بازگشت به حيات مجدد را از قدرت خدا دور مى دانند اين اشتباه بزرگى است ، و اگر منشاء اين كار بى هدف بودن معاد است آن نيز اشتباه ديگرى است . نخست مى گويد «خداوند مردگان را مبعوث مى كند تا براى همگان روشن سازد آنچه را كه در آن اختلاف داشتند» (ليبين لهم الذى يختلفون فيه ). «و تا كسانى كه اين واقعيت را انكار كردند بدانند دروغ مى گفتند» (و ليعلم الذين كفروا انهم كانوا كاذبين ). چرا كه آن جهان ، جهان كشف غطاء، و كنار رفتن پرده ها، و آشكار شدن حقايق است ، چنانكه در سوره ق آيه ۲۲ مى خوانيم : لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد: «به انسان گفته مى شود تو در غفلت از چنين روزى بودى ، ولى ما پرده را از برابر ديدگانت بر داشتيم و امروز بسيار تيز بين هستى »! و در آيه ۹ سوره طارق مى خوانيم يوم تبلى السرائر: «رستاخيز روزى است كه اسرار درون آشكار مى گردد» و در آيه ۴۸ سوره ابراهيم مى خوانيم
و برزوا الله الواحد القهار: «در آن روز همگى در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى شوند». بالاخره آن روز، روز شهود، و كشف اسرار، و آشكار شدن پنهانيها، و ظهور و بروز است ، و در چنين شرايط و محيطى اختلاف در عقيده معنى ندارد، هر چند ممكن است بعضى از منكران لجوج براى تبرئه خويش به دروغ در بعضى از مواقف قيامت متوسل شوند، ولى آن يك امر استثنائى و زودگذر است ! اين درست به آن مى ماند كه مجرمى را در پاى ميز دادگاه حاضر كنند، او همه چيز را منكر شود، ولى بلافاصله نوار ضبط صوت و دستخط او و ساير مدارك زنده و حسى را به او ارائه دهند، و به اتفاق او تمام آثار جرم را از درون خانه و اطاقش بيرون بياورند، اينجا است كه ديگر جائى براى گفتگو باقى نمى ماند و تسليم مى شود ظهور حقايق در عالم قيامت حتى از اين هم واضحتر و آشكارتر است ! گرچه حيات پس از مرگ و رستاخيز، اهداف متعددى دارد كه در آيات قرآن بطور پراكنده به آنها اشاره شده است : تكامل انسان ، اجراى عدالت ، هدف دادن به زندگى اين جهان ، ادامه فيض خداوند و مانند آن . ولى آيه مورد بحث به هدف ديگرى اشاره مى كند، و آن بر طرف كردن اختلافات و بازگشت به توحيد است . مى دانيم مهمترين اصلى كه در عالم حكومت مى كند اصل توحيد است اين اصل فراگير هم در ذات و صفات و افعال خدا صادق است و هم در مجموعه عالم آفرينش و قوانينى كه بر آن حكومت مى كند، و هر چيز بايد سرانجام به اين اصل باز گردد. و لذا ما معتقديم كه اين اختلافها و جنگها و ستيزها روزى همگى پايان مى گيرد و همه مردم جهان در زير پرچم حكومت واحدى ، حكومت مهدى (عليه السلام )
جمع مى شوند، چرا كه آنچه بر خلاف روح عالم هستى يعنى توحيد است بايد سرانجام روزى بر چيده شود. ولى اختلاف عقيده ها هرگز بطور كامل در اين دنيا، از بين نخواهد رفت چرا كه عالم غطاء و پوشش است ، ولى سرانجام روزى فرا مى رسد كه اين پوششها و پرده ها از ميان خواهد رفت و يوم البروز و يوم الظهور است . بنابراين بازگشت به وحدت و پايان گرفتن اختلافات عقيدتى يكى از اهداف معاد را تشكيل مى دهد كه در آيه فوق به آن اشاره شده است . در آيات فراوانى از قرآن مجيد اين مساءله تكرار و تاءكيد شده كه خداوند در روز قيامت در ميان مردم داورى مى كند و اختلافات بر طرف مى شود. سپس به دومين نكته يعنى بيان اين حقيقت مى پردازد كه اگر آنها بازگشت انسان را به زندگى جديد محال مى شمرند بايد بدانند كه قدرت خداوند برتر و بالاتر از اينها است ، «هنگامى كه ما چيزى را اراده كنيم فقط به آن مى گوئيم موجود باش ! آن نيز بلافاصله موجود مى شود» (انما قولنا لشى ء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون ). با چنين قدرت كامله اى كه تنها فرمان موجود باش ، براى وجود هر چيز كافى است ، ديگر چه جاى شك و ترديد در قدرت خدا بر بازگشت مردگان به زندگى باقى مى ماند. شايد نياز به توضيح نداشته باشد كه تعبير به «كن » (موجود باش ) نيز به اصطلاح از ضيق بيان و عدم گنجايش الفاظ است ، و الا حتى نياز به جمله كن نيست ، اراده خدا همان و تحقق يافتن همان .
اگر بخواهيم مثال كوچك و ناقصى براى اين مساءله در زندگى خود بزنيم مى توانيم آنرا تشبيه به ايجاد تصورات در مغز به مجرد اراده كنيم ، آيا هنگامى كه ما تصميم مى گيريم تصورى از يك كوه عظيم يا يك اقيانوس پهناور، يا يك باغ وسيع با اشجار فراوان ، و مانند اينها در مغز خود داشته باشيم هيچگونه مشكلى براى ما وجود دارد؟ و اصلا نياز به جمله و كلمه اى داريم ؟ بلكه به محض اراده تصوير اين موجودات ذهنى در افق ذهن ما نمايان مى گردد. در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه يكى از ياران پرسيد درباره اراده خدا و اراده خلق توضيحى بفرمائيد، امام گفت : ((اراده از خلق همان تصميم باطنى و سپس افعالى است كه بعد از آن آشكار مى شود، ولى اراده خدا همان ايجاد كردن او است و نه غير آن ، زيرا كه در خداوند نه انديشه اى وجود دارد و نه تصميم و نه تفكرى ، اين صفات (كه همگى زائد بر ذات است ) درباره خدا مفهوم ندارد، اينها صفات مخلوقات است ، بنابراين اراده خدا همان ايجاد افعال است لا غير، خداوند مى گويد: موجود باش ، آنهم موجود مى شود بى آنكه حتى نياز به لفظ و سخن گفتن به زبان و تصميم گرفتن و تفكر داشته باشد، و اين اراده خدا همچون ذاتش غير قابل توصيف است )).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |