تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۳۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۳۴ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۳۶}}
__TOC__
__TOC__


خط ۶۵: خط ۶۷:
۹ - و در كتاب ارشاد ديلمى است كه ابراهيم خليل (عليه السلام ) وقتى به نماز مى ايستاد جوش و خروشى نظير هيجان و اضطراب اشخاص ‍ ترسيده ، از او شنيده مى شد، و رسول الله (صلى الله عليه و آله ) هم همينطور بود.
۹ - و در كتاب ارشاد ديلمى است كه ابراهيم خليل (عليه السلام ) وقتى به نماز مى ايستاد جوش و خروشى نظير هيجان و اضطراب اشخاص ‍ ترسيده ، از او شنيده مى شد، و رسول الله (صلى الله عليه و آله ) هم همينطور بود.


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۳۴ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۳۶}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۱۴

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۳۲

نظير اين محاوره در نفى امتيازات طبقاتى ، گفتار شعيب است با قوم خود، و قرآن آنرا چنين حكايت مى كند: «و ما اريد ان اخالفكم الى ما انهيكم عنه ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الاب الله عليه توكلت و اليه انيب » و در معرفى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) براى مردم مى فرمايد: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤ منين روف رحيم ». و نيز فرموده : «و منهم الذين يوذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يومن بالله و يومن للمؤ منين و رحمه للذين آمنوا منكم ». و نيز در اين باره فرموده : «انك لعلى خلق عظيم ». و نيز آنچه را كه در ساير آيات در معرفى آن حضرت فرموده بود، خلاصه كرده و فرموده : «و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۳۳

و اين آيات گر چه معناى تحت اللفظى و مطابقى آن ناظر به اخلاق حسنه آن جناب است ، نه به ادبش كه امرى است و راى حسن خلق ، الا اينكه همانطورى كه سابقا هم گفتيم و توضيح داديم نوع ادب ها را مى توان از نوع اخلاقيات استفاده نمود، علاوه بر اينكه خود ادب از شاخ و برگهاى اخلاقيات است . بحث روايتى ديگر

(شامل يكصدوهشتاد و سه روايت راجع به اوصاف ،احوال و و سنن پيامبر گرامى اسلام (ص ))

آن دسته از آيات قرآن كه خلق كريم و ادب جميل آن جناب از آنها استفاده مى شود نوعا سياق شان ، سياق امر و نهى است ، از اين جهت بهتر آن ديديم كه از ايراد آن آيات خوددارى نموده و روايات مشتمل بر سنن آن جناب و مجامع اخلاقى حاكى از ادب الهى جميلش را ايراد نمائيم . چه در اين روايات استشهاد به آن آيات هم شده است . ۱ - در معانى الاخبار به يك طريق از ابى هاله تميمى از حسن بن على (عليه السلام ) و بطريق ديگر از حضرت رضا، از آباء گرامش از على بن الحسين از حسن بن على (عليه السلام ) و به طريق ديگرى از مردى از اولاد ابى هاله از حسن بن على (عليهماالسلام ) روايت شده كه گفت : از دائى خود هند بن ابى هاله كه رسول خدا را براى مردم وصف مى كرد تقاضا كردم كه مقدارى از اوصاف آن حضرت را براى من نيز بيان كند، بلكه به اين وسيله علاقه ام به آن جناب بيشتر شود او نيز تقاضايم را پذيرفت و گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مردى بود كه در چشم هر بيننده بزرگ و موقر مى نمود و روى نيكويش در تلالو چون ماه تمام و قامت رعنايش ‍ از قامت معتدل بلندتر و از بلند بالايان كوتاهتر بود، سرى بزرگ و موئى كه پيچ داشت و اگر هم گاهى موهايش آشفته ميشد شانه مى زد، و اگر گيسوان مى گذاشت از نرمه گوشش تجاوز نمى كرد. رنگى مهتابى و جبينى فراخ و ابروانى باريك و طولانى داشت و فاصله بين دو ابرويش ‍ فراخ بود، بين دو ابروانش رگى بود كه در مواقع خشم از خود پر مى شد و اين رگ به طورى براق بود كه اگر كسى دقت نمى كرد خيال مى كرد دنباله بينى آن جناب است و آن حضرت كشيده بينى است ، محاسن شريفش ‍ پر پشت و كوتاه و گونه هايش كم گوشت و غير برجسته بود، دهانش ‍ خوشبو و فراخ و بيشتر اوقات باز و دندانهايش از هم باز و جدا و چون مرواريد سفيد، و موى وسط سينه تا شكمش باريك بود، و گردنش در زيبائى چنان بود كه تو گوئى گردن آهو است ، و از روشنى و صفا تو گوئى نقره است ، خلقى معتدل ، بدنى فربه و عضلاتى در هم پيچيده داشت در حالى كه شكمش از سينه جلوتر نبود، فاصله بين دو شانه اش زياد و به اصطلاح چهار شانه بود، مفاصل استخوانهايش ضخيم و سينه اش ‍ گشاد و وقتى برهنه مى شد بدنش بسيار زيبا و اندامش متناسب بود، از بالاى سينه تا سره خطى از مو داشت ، سينه و شكمش غير از اين خط از مو برهنه بود ولى از دو ذراع و پشت شانه و بالاى سينه اش پر مو، و بند دستهايش كشيده و محيط كف دستش فراخ و استخوان بندى آن و استخوان بندى كف پايش درشت بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۳۴

سراپاى بدنش صاف و استخوانهايش باريك و بدون برآمدگى بود، و گودى كف پا و دستش از متعارف بيشتر و دو كف قدمش محدب و بيشتر از متعارف برآمده ، و هم چنين پهن بود، به طورى كه آب بر آن قرار مى گرفت ، وقتى قدم برمى داشت تو گوئى آنرا از زمين مى كند و بارامى گام برمى داشت و با وقار راه مى پيمود، و در راه رفتن سريع بود، و راه رفتنش چنان بود كه تو گوئى از كوه سرازير مى شود، و وقتى بجائى التفات مى كرد با تمام بدن متوجه مى شد، چشمهايش افتاده يعنى نگاهش بيشتر به زمين بود تا به آسمان ، و آنقدر نافذ بود كه كسى را ياراى خيره شدن بر آن نبود، و به هر كس برمى خورد در سلام از او سبقت مى جست . راوى گفت پرسيدم منطقش را برايم وصف كن ، گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دائما با غصه ها قرين و دائما در فكر بود و يك لحظه راحتى نداشت ، بسيار كم حرف بود و جز در مواقع ضرورت تكلم نمى فرمود، و وقتى حرف ميزد كلام را از اول تا به آخر با تمام فضاى دهان ادا مى كرد، اين تعبير كنايه است از فصاحت ، و كلامش همه كوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود. خلق نازنينش ‍ بسيار نرم بود، به اين معنا كه نه كسى را با كلام خود مى آزرد و نه به كسى اهانت مى نمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مى نمود، اگر چه هم ناچيز مى بود، و هيچ نعمتى را مذمت نمى فرمود، و در خصوص طعامها مذمت نمى كرد و از طعم آن تعريف هم نمى نمود، دنيا و ناملايمات آن هرگز او را به خشم در نمى آورد، و وقتى كه حقى پايمال مى شد از شدت خشم كسى او را نمى شناخت ، و از هيچ چيزى پروا نداشت تا آنكه احقاق حق مى كرد، و اگر به چيزى اشاره مى فرمود با تمام كف دست اشاره مى نمود، و وقتى از مطلبى تعجب مى كرد دست ها را پشت و روى مى كرد و وقتى سخن مى گفت انگ شت ابهام دست چپ را به كف دست راست مى زد، و وقتى غضب مى فرمود، روى مبارك را مى گرداند در حالتى كه چشمها را هم مى بست ، و وقتى مى خنديد خنده اش ‍ تبسمى شيرين بود به طورى كه تنها دندانهاى چون تگرگش نمايان مى شد. صدوق (عليه الرحمه ) در كتاب مزبور مى گويد: تا اينجا روايت ابى القاسم بن منيع از اسماعيل بن محمدبن اسحاق بن جعفر بن محمد بود، و از اين پس تا آخر روايت عبد الرحمن است ، در اين روايت حسن بن على (عليهماالسلام ) مى فرمايد: تا مدتى من اين اوصاف را كه از دائى خود شنيده بودم از حسين (عليه السلام ) كتمان مى كردم ، تا اينكه وقتى برايش نقل كردم ، ديدم او بهتر از من وارد است ، پرسيدم تو از كه شنيدى ، گفت من از پدرم اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از وضع داخلى و خارجى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و هم چنين از چگونگى مجلسش و از شكل و شمايلش سؤ ال كردم ، آن جناب نيز چيزى را فروگذار نفرمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۳۵

سيره پيامبر اكرم (ص ) از زبان مبارك امام حسين (ع )

حسين (عليه السلام ) براى برادر خود چنين نقل كرد كه : من از پدرم از روش رفتار رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) در منزل پرسيدم ، فرمود: به منزل رفتنش به اختيار خود بود، و وقتى تشريف مى برد، وقت خود را در خانه به سه جزء تقسيم مى كرد، قسمتى را براى عبادت خدا،و قسمتى را براى به سر بردن با اهلش و قسمتى را به خود اختصاص ‍ مى داد، در آن قسمتى هم كه مربوط به خودش بود، باز به كلى قطع رابطه نمى كرد، بلكه مقدارى از آن را بوسيله خواص خود در كارهاى عامه مردم صرف مى فرمود، و از آن مقدار چيزى رابراى خود ذخيره نمى كرد. از جمله سيره آن حضرت اين بود كه اهل فضل را با ادب خود ايثار مى فرمود، و هر كس را به مقدار فضيلتى كه در دين داشت احترام مى نمود، و حوائجشان را برطرف مى ساخت ، چون حوائجشان يكسان نبود، بعضى را يك حاجت بود و بعضى را دو حاجت و بعضى را بيشتر، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با ايشان مشغول مى شد و ايشان را سرگرم اصلاح نواقص شان مى كرد، و از ايشان درباره امورشان پرسش ‍ مى كرد، و به معارف دينيشان آشنا مى ساخت ، و در اين باره هر خبرى كه مى داد دنبالش مى فرمود: حاضرين آنرا به غائبين برسانند، و نيز مى فرمود: حاجت كسانى را كه به من دسترسى ندارند به من ابلاغ كنيد، و بدانيد كه هر كس حاجت اشخاص ناتوان و بى رابطه با سلطان را نزد سلطان برد، و آنرا برآورده كند، خداى تعالى قدم هايش را در روز قيامت ثابت و استوار مى سازد. در مجلس آن حضرت غير اينگونه مطالب ذكر نمى شد، و از كسى سخنى از غير اين سنخ مطالب نمى پذيرفت ، مردم براى درك فيض و طلب علم شرفياب حضورش مى شدند و بيرون نمى رفتند مگر اينكه دلهاى شان سرشار از علم و معرفت بود و خود از راهنمايان و ادله راه حق شده بودند. سپ س از پدرم اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از برنامه و سيره آن جناب در خارج از منزل پرسيدم ، فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) زبان خود را از غير سخنان مورد لزوم باز مى داشت ، و با مردم انس ‍ مى گرفت ، و آنان را از خود رنجيده خاطر نمى كرد، بزرگ هر قومى را احترام مى كرد، و توليت امور قوم را به او واگذار مى نمود، هميشه از مردم برحذر بود، و خود را مى پائيد، و در عين حال بشره و خلق خود را درهم نمى پيچيد، همواره از اصحاب خود تفقد مى كرد، و از مردم حال مردم را مى پرسيد، و هر عمل نيكى را تحسين و تقويت مى كرد، و هر عمل زشتى را تقبيح مى نمود، در همه امور ميانه رو بود، گاهى افراط و گاهى تفريط نمى كرد، از غفلت مسلمين و انحراف شان غافل نبود، و درباره حق ، كوتاهى نمى كرد و از آن تجاوز نمى نمود، در ميان اطرافيان خود كسى را برگزيده تر و بهتر مى دانست كه داراى فضيلت بيشتر و براى مسلمين خيرخواه تر بود، و در نزد او مقام و منزلت آن كسى بزرگ تر بود كه مواسات و پشتيبانيش براى مسلمين بهتر بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۳۶

سيدالشهداء (عليه السلام ) سپس فرمود: من از پدر بزرگوارم از وضع مجلس رسول الله (صلى الله عليه و آله ) پرسيدم ، فرمود: هيچ نشست و برخاستى نمى كرد مگر با ذكر خدا، و در هيچ مجلسى جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى كرد، و از صدرنشينى نهى مى فرمود، و در مجالس هر جا كه خالى بود مى نشست ، و اصحاب را هم دستور مى داد كه چنان كنند. و در مجلس ، حق همه را ادا مى كرد، به طورى كه احدى از همنشينانش احساس نمى كرد كه از ديگران در نزد او محترم تر است ، و هر كسى كه شرفياب حضورش مى شد اين قدر صبر مى كرد تا خود او برخيزد و برود، و هر كس حاجتى از او طلب مى كرد برنمى گشت مگر اينكه يا حاجت خود را گرفته بود، يا با بيانى قانع ، دلخوش شده بود،خلق نازنينش اينقدر نرم بود كه به مردم اجازه مى داد او را براى خود پدرى مهربان بپندارند، و همه نزد او در حق مساوى بودند، مجلسش ، مجلس حلم و حيا و راستى و امانت بود و در آن صداها بلند نمى شد، و نواميس و احترامات مردم هتك نمى گرديد، و اگر احيانا از كسى لغزشى سر مى زد، آن جناب طورى تاديبش مى فرمود كه براى هميشه مراقب مى شد، همنشينانش همه با هم متعادل بودند، و مى كوشيدند كه با تقوا يكديگر را مواصلت كنند، با يكديگر متواضع بودند، بزرگتران را احترام نموده وبه كوچكتران مهربان بودند، و صاحبان حاجت را بر خود مقدم مى شمردند، و غريب ها را حفاظت مى كردند. و نيز فرمود: پرسيدم سيره آن حضرت در ميان همنشينانش چطور بود؟ فرمود: دائما خوش رو و نرم خو بود، خشن و درشت خو و داد و فرياد كن و فحاش و عيب جو و همچنين مداح نبود، و به هر چيزى كه رغبت و ميل نداشت بى ميلى خود را در قيافه خود نشان نمى داد و لذا اشخاص ‍ از پيشنهاد آن ماءيوس نبودند، اميدواران را نااميد نمى كرد، نفس خود را از سه چيز پرهيز ميداد: ۱ - مراء و مجادله ۲ - پر حرفى ۳ - گفتن حرف هاى بدرد نخور. و نسبت به مردم نيز از سه چيز پرهيز مى كرد: ۱ - هرگز احدى را مذمت و سرزنش نمى كرد ۲ - هرگز لغزش و عيب هايشان را جستجو نمى نمود ۳ - هيچ وقت حرف نمى زد مگر در جائى كه اميد ثواب در آن مى داشت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۳۷

و وقتى تكلم مى فرمود همنشينانش سرها را به زير مى انداختند گوئى مرگ بر سر آنها سايه افكنده است ، و وقتى ساكت مى شد، آنها تكلم مى كردند، و در حضور او نزاع و مشاجره نمى كردند، و اگر كسى تكلم مى كرد ديگران سكوت مى كردند تا كلامش پايان پذيرد، و تكلم شان در حضور آن جناب به نوبت بود، اگر همنشينانش از چيزى به خنده مى افتادند، آن جناب نيز مى خنديد و اگر از چيزى تعجب مى كردند او نيز تعجب مى كرد، و اگر ناشناسى از آن حضرت چيزى مى خواست و در درخواستش اسائه ادب و جفائى مى كرد، آن جناب تحمل مى نمود، به حدى كه اصحابش در صدد رفع مزاحمت او برميامدند و آن حضرت مى فرمود: هميشه صاحبان حاجت را معاونت و يارى كنيد، و هرگز ثناى كسى را نمى پذيرفت مگر اينكه به وى احسانى كرده باشد، و كلام احدى را قطع نمى كرد مگر اينكه مى ديد كه از حد مشروع تجاوز مى كند كه در اين صورت يا به نهى و بازداريش از تجاوز يا به برخاستن از مجلس كلامش را قطع مى كرد. سيد الشهداء (عليه السلام ) مى فرمايد: سپس از سكوت آن حضرت پرسيدم ، فرمود: سكوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) چهار جور بود: ۱ - حلم ۲ - حذر ۳ - تقدير ۴ - تفكر. سكوتش از حلم و صبر اين بود كه هيچ چيز آن حضرت را به خشم در نمى آورد و از جاى نمى كند، و سكوتش از حذر در چهار مورد بود: ۱ - در جائى كه مى خواست وجهه نيكو و پسنديده كار را پيدا كند تا مردم نيز در آن كار به وى اقتدا نمايند. ۲ - در جائى كه حرف زدن قبيح بود و مى خواست بطرف ياد دهد تا او نيز از آن خوددارى كند. ۳ - در جائى كه مى خواست درباره صلاح امتش مطالعه و فكر كند. ۴ - در مواردى كه مى خواست دست به كارى زند كه خير دنيا و آخرتش ‍ در آن بود. و سكوتش از تقدير اين بود كه مى خواست همه مردم را به يك چشم ديده و به گفتار همه به يك نحو استماع فرمايد، و اما سكوتش در تفكر عبارت بود از تفكر در اينكه چه چيزى باقى است و چه چيزى فانى . مؤ لف : اين روايت را صاحب كتاب مكارم الاخلاق از كتاب محمد بن اسحاق بن ابراهيم طالقانى به طريقى كه او به حسنين (عليهماالسلام ) دارد نقل كرده ، مرحوم مجلسى هم در بحارالانوار فرموده ، كه اين روايت از اخبار مشهور است ، عامه هم آنرا در بيشتر كتاب هاى خود نقل كرده اند، سپس مؤ لف اضافه مى كند كه بر طبق مفاد اين روايت و يا بعضى از مضامين آن ، روايات بسيارى از صحابه رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) نقل شده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۳۸

شرح و تفسير كلمات و جملات روايت مشهورى كه درباره جسمى واحوال روحى پيامبر اكرم (ص ) نقل شده است

كلمه «مربوع » بمعناى كسى است كه اندامى متوسط داشته باشد، نه كوتاه قد و نه بلند بالا، و كلمه «مشذب » بمعناى بلند قامتى است كه در عين حال لاغر اندام باشد و گوشتى بر بدن نداشته باشد و كلمه «رجل » در جمله «رجل الشعر» بر وزن خلق ، صفتى است مشتق از ماده «فعل يفعل » وقتى مى گويند فلانى «رجل الشعر» است معنايش اين است كه موى سر و روى او نه بطور كامل مستقيم و افتاده است و نه بطور كامل مجعد وفرفرى است بلكه بين اين دو حالت است . و كلمه «ازهراللون » باين معنا است كه آنجناب رنگ چهره مباركش ‍ براق و صاف بود و كلمه «ازج » وقتى در مورد ابروان استعمال مى شود بمعناى باريك و طولانى بودن آنست و اينكه در روايت آمده : «سوابغ فى غير قرن » معنايش اينست كه ابروان آنجناب متصل بيكديگر نبود و از يكديگر فاصله داشت و كلمه «اشم » بمعناى كسى است كه بينى او داراى شمم باشد، يعنى قصبه بينيش برآمدگى داشته باشد، و منظور راوى اين بوده كه بين دو ابرويش نورى تلالوء مى كرد كه اگر كسى خوب دقت نمى كرد بنظرش مى رسيد بلندى و ارتفاعى است كه بر بينى آنجناب است و «كث اللحيه » كسى را مى گويند كه محاسنش پر پشت و بلند نباشد و «سهل الخد» بكسى گويند كه گونه اى صاف و كشيده داشته باشد و در آن گوشت زيادى نباشد و «ضليع الفم » بكسى گويند كه دهانى فراخ داشته باشد و اين در مردان از محاسن شمرده مى شود و «مفلج » از ماده «فلجه » (با دو فتحه ) بكسى اطلاق مى شود كه فاصله ما بين دو قدمش يا بين دو دستش و يا بين دندانهايش زياد باشد و «اشنب » به كسى گفته مى شود كه دندانهايش سفيد باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۳۹

و «مشربه » بمعناى موئى است كه از وسط سينه تا روى شكم انسان مى رويد و كلمه «دميه » - بضم دال - بمعناى آهو است و «منكب » محل اتصال استخوان شانه و بازو است و «كراديس ‍ » جمع «كردوس » است كه بمعناى مفصل و محل اتصال دو استخوان است و در «جمله انور» المتجرد گويا كلمه «متجرد» اسم فاعل ا ز تجرد باشد كه بمعناى عريان بودن از لباس و امثال آنست و منظور از اين جمله اين است كه آنجناب وقتى برهنه ميشده خلقت و ظاهر بدن مباركش زيبا بود و كلمه «لبه » - بضمه لام و تشديد باء - آن نقطه اى است از سينه كه قلاده در آنجا قرار مى گيرد وكلمه «سره » بمعناى ناف است و كلمه «زند» محل اتصال قلمه دست به كف دست است (آنجا كه نبض مى زند) و كلمه «رحب الراحه » بمعناى كسى است كه كف دستش وسيع باشد و كلمه «شتن » (با دو فتحه ) بمعناى درشتى كف دستها و ساختمان پاها است و كلمه «سبط القصب » در وصف كسى استعمال مى شود كه استخوانهاى بدنش مستقيم و بدون كجى و برآمدى باشد و جمله «خمصان الاخمصين » در وصف كسى مى آيد كه كف پايش تخت نباشد و هنگام ايستادن همه آن به زمين نچسبد چون «اخمص » آن محلى است از كف پا كه بزمين نمى چسبد و «خمصان » بمعناى لاغر بودن باطن پا است ، در نتيجه «خمصان الاخمصين » اين معنا را افاده مى كند كه وسط كف پاى آنجناب با دو طرف آن يعنى طرف انگشتان و طرف پاشنه تفاوت بسيار داشت و از آن دو طرف بلندتر بود و كلمه «فسحه » بمعناى وسعت است و «قلع » بمعناى راه رفتن بقوت است و «تكفوء» در راه رفتن بمعناى راه رفتن با تمايل است (مثل كسيكه از كوه پائين مى آيد) و «ذريع المشيه » بكسى گفته مى شود كه بسرعت ر اه برود، و كلمه «صب » بمعناى سرازيرى راه و يا زمين سرازير است و «خافض الطرف » را جمله بعد كه مى گويد: «نظره الى الارض » معنا كرده ، يعنى آنجناب همواره نگاهش بطرف زمين بوده و كلمه «اشداق » جمع «شدق » - بكسره شين - است كه بمعناى زاويه دهان ازطرف داخل است . و يا به عبارتى باطن گونه هاى است ، و اينكه در روايت آمده سخن را با «اشداق » خود آغاز و با «اءشداق » خود ختم مى كرد كنايه است از فصاحت ، وقتى گف ته مى شود فلانى تشدق كرد معنايش اين است كه شدق خود را بمنظور فصيح سخن گفتن پيچاند و كلمه «دمث » از ماده «دماثه » است كه جمله بعد آنرا تفسير نموده ، مى گويد: «ليس بالجافى و لا بالمهين » يعنى سخن گفتنش ملايم و خالى از خشونت و نرمى بيش از اندازه بود كلمه «ذواق » بمعناى هر طعام چشيدنى است و كلمه «انشاح » از ماده «نشوح » است و «انشاح » يعنى اعراض كرد و منظور از جمله «يفتر عن مثل حب الغمام » اين است كه خنده اش بسيار شيرين و نمكين بود، لبها اندكى باز مى شد و دندانهائى چون تگرگ را نمودار مى ساخت و منظور از جمله «فيرد ذلك بالخاصه على العامه » معنايش اين است كه در آن يك سوم وقتى كه در خانه بخودش اختصاص مى داد نيز بكلى از مردم منقطع نمى شد بلكه بوسيله خواص با عامه مردم مرتبط مى شد، مسائل آنانرا پاسخ مى داد و حوائج شان را برمى آورد و هيچ چيز از آن يك سوم وقت را كه مخصوص خودش بود از مردم دريغ نمى كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۴۰

و كلمه «رواد» جمع «رائد» است و رائد بمعناى آن كسى است كه پيشاپيش كاروان مى رود تا براى كاروانيان منزل و براى حيوانات آنان چراگاهى پيدا كند و كارهائى ديگر از اين قبيل انجام دهد. و منظور از جمله «لا يوطن الا ما كنت و ينهى عن ايطانها» اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله )) جاى معينى از مجلس را بخود اختصاص ‍ نمى داد و چنين نبود كه اهل مجلس آن نقطه راخاص آنحضرت بدانند و كسى در آنجا ننشيند، زيرا مى ترسيد عنوان بالانشينى و تقدم پيدا كند، و ديگرانرا نيز از چنين عملى نهى مى كرد. و جمله «اذا انتهى الى قوم ...» بمنزله تفسير آن جمله است ، و معناى جمله «لا توبن فيه الحرم » اينست كه در حضور آنجناب كسى جراءت نمى كرد از ناموس ‍ مردم به بدى ياد كند و اين فعل از ماده «ابنه »- بضم همزه - گرفته شده كه بمعناى عيب است و كلمه «حرم » - بضمه حاء و فتحه راء- جمع «حرمه » است . و كلمه «تثنى » در جمله : «لا تثنى فلتاته » از «تثنيه » گرفته شده كه بمعناى تكرار كردن است و كلمه «فلتات » جمع «فلته » است كه بمعناى لغزش است و معناى جمله اين است كه اگر احيانا در مجلس آنجناب از احدى از جلساء لغزشى سر مى زند حضرت به همه مى فهماند كه اين عمل لغزش و خطا است و ديگر از كسى تكرار نشود و كلمه «بشر» - بكسره باء و سكون شين - بمعناى بشاش بودن چهره است و كلمه «صخاب » درباره كسى استعمال مى شود كه فريادى گوش خراش داشته باشد. و در جمله «حديثهم عنده حديث اوليتهم » كلمه «اءوليه » جمع «ولى » است و گويا مراد از آن تابع و دنبال رو باشد، ومعناى جمله اين باشد كه اصحاب وقتى با آن جناب سخن مى گفتند نوبت را رعايت مى كردند و چنين نبود كه يكى در سخن ديگرى داخل شود و يا مادام كه سخن او تمام نشده سخن بگويد و يا مانع يكديگر شوند، و معناى جمله «حتى ان كان اصحابه يستجلبونهم » اين است كه اصحاب آن جناب وقتى مى ديدند غريبه ها و ناآشنايان به اخلاق آن جناب و با حرفهاى خارج از نزاكت خود آنجناب را مى آزارند آنان را نزد خود مى خواندند تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را از شر آنان نجات دهند. و معناى جمله «و لا يقبل الثناء الا من مكافى ء» اين است كه مدح و ثناء را تنها در مقابل نعمتى كه به يكى از آنان داده بود مى پذيرفت و اين عمل همان شكرى است كه در اسلام مدح شده پس كلمه «مكافى ء» يا از مكافات بمعناى جزا دادن است و يا از مكافات بمعناى مساوات است كه اگر باين معنا باشد معناى جمله چنين مى شود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مدح و ثناء را از كسى مى پذيرفت كه مدح را به مقدارى كه طرف استحقاق آنرا دارد اداء كند نه بيش از آن ، و از كسى كه در مدحش اغراق مى كرده و زياده روى مى نموده نمى پذيرفت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۴۱

و معناى جمله : «و لا يقطع على احد كلامه حتى يجوز» اين است كه آنجناب سخن هيچ گوينده اى را قطع نمى كرد مگر آنكه از حق تجاوز مى كرده كه در آنصورت تذكر ميداده كه اين سخن تو درست نيست و يا برمى خاسته و مى رفته ، و كلمه «استفزاز» بمعناى استخفاف است و منظور راوى اين است كه هيچ صحنه اى آنجناب را آنچنان بخشم در نمى آورد كه عقلش سبك شود و از جاى كنده شود.

روايات ديگرى در درباره سيره عملى رسول اكرم (ص )

۲ - و در كتاب احياء العلوم است كه : رسول خدا گفتارش از همه فصيح تر و شيرين تر بود - تا آنجا كه ميگويد -: و سخنانش همه كلمات كوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود، و چنان بود كه گوئى اجزاى آنان تابع يكديگرند، وقتى سخن مى گفت بين جملات را فاصله مى داد تا اگر كسى بخواهد سخنانش را حفظ كند فرصت داشته باشد، جوهره صدايش بلند و از تمامى مردم خوش نغمه تر بود. ۳ - و شيخ در كتاب تهذيب به سند خود از اسحاق بن جعفر از برادرش ‍ موسى بن جعفر از پدران بزرگوارش از على (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: از رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) شنيدم كه مى فرمود: من مبعوث شده ام به مكارم اخلاق و محاسن آن . ۴ - و در كتاب مكارم الاخلاق است كه ابى سعيد خدرى گفت : حياى رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) از عروس حجله بيشتر بود، و چنان بود كه اگر چيزى را دوست نمى داشت ما از قيافه اش مى فهميديم . ۵ - و در كتاب كافى به سند خود از محمد بن مسلم روايت مى كندكه گفت : شنيدم كه حضرت ابو جعفر (عليه السلام ) مى فرمود: فرشته اى نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) آمد و عرض كرد: خدايت مخير فرموده كه اگر خواهى بنده اى متواضع و رسول باشى و اگر خواهى پادشاهى رسول باشى ، جبرئيل اين صحنه را مى ديد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از راه مشورت به جبرئيل نگريست ، او با دست اشاره كرد كه افتادگى را اختيار كن و لذا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در جواب آن فرشته فرمود: بندگى و تواضع را با رسالت اختيار كردم ، فرشته مزبور در حالى كه كليد خزينه هاى زمين را در دست داشت گفت : اينك چيزى هم از آنچه در نزد خدايت دارى كاسته نشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۴۲

۶ - و در نهج البلاغه مى فرمايد: پس بايد كه تاءسى كنى به نبى اطهر و اطيب - تا آنجا كه مى فرمايد - از خوردنيهاى دنيا اندك و به اطراف دندان خورد، و دهان خود را از آن پر نكرد و به آن التفاتى ننمود، لاغرترين اهل دنيا بود از حيث تهى گاه و گرسنه ترين شان بود از جهت شكم ، خزائن دنيا بر او عرضه شد، ليكن او از قبولش استنكاف نمود، وقتى فهميد كه خداى تعالى چيزى را دشمن دارد او نيز دشمن مى داشت ، و هر چيزى را كه خداى تعالى حقير مى دانست او نيز تحقيرش مى كرد، و ما بر عكس آن جنابيم و اگر از معايب چيزى در ما نبود جز همينكه دوست مى داريم دنيائى را كه خدا دشمن داشته و بزرگ مى شماريم دنيائى را كه خدايش تحقير كرده ، همين براى شقاوت و بدبختى و نافرمانيمان بس بود، و حال آنكه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) روى زمين غذا مى خورد، و چون بندگان مى نشست ، و كفش خود را بدست خود مى دوخت ، و بر الاغ لخت سوارمى شد، و شخصى ديگرى را هم پشت سر خود بر آن حيوان سوار مى كرد، وقتى ديد پرده در خانه اش تصوير دارد به يكى از زنان خود فرمود: اى فلان اين پرده را از نظرم پنهان كن تا آنرا نبينم ، چون هر وقت چشمم بدان مى افتد به ياد دنيا و زخارف آن مى افتم ، آرى به قلب و از صميم دل از دنيا اعراض ‍ كرده بود، و يادش را در دل خود كشته و از بين برده بود، تا جائى كه دوست مى داشت زينت دنيا را حتى به چشم هم نبيند تا هوس لباس ‍ فاخر نكند، و دنيا را خانه قرار نبيند، و اميدوار اقامت در آن نشود، از اين رو دنيا را به كلى از دل خود بيرون كرد، و ياد آن را از قلب كوچ داد، و از نظر دور بين خود هم پنهان نمود، آرى وقتى شخصى از چيزى بدش آيد نظر كردن بآن را هم دوست نمى دارد، حتى دوست نمى دارد كه كسى نزد او اسم آن چيز را ببرد.

عبادت پيامبر اكرم (ص ) از ساده روايات

۷ - و در كتاب احتجاج از موسى بن جعفر از پدرش و از پدرانش از حسن بن على از پدرش على (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن خبرى طولانى فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از خوف خداى عزوجل آنقدر مى گريست كه سجاده و مصلايش از اشك چشم او تر مى شد، با اينكه جرم و گناهى هم نداشت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۴۴۳

۸ - و در كتاب مناقب است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) آنقدر مى گريست كه بيهوش مى شد، خدمتش عرضه مى داشتند مگر خداى تعالى در قرآن نفرموده كه خداوند از گناهان گذشته و آينده تو، در گذشته پس اين همه گريه براى چيست ؟! مى فرمود: درست است كه خدا مرا بخشيده ، ليكن من چرا بنده اى شكرگزار نباشم ، و همچنين بود بيهوشى هاى على بن ابى طالب وصى آن حضرت در مقام عبادتش . مؤ لف : گويا سائل خيال مى كرده كه بطور كلى عبادت براى ايمنى از عذاب است ، و حال آنكه چنين نيست ، بلكه رواياتى وارد شده كه عبادت از ترس عذاب مانند عبادت بندگان از ترس موالى است ، بناى پاسخ آن جناب هم بر اين است كه عبادت از باب شكر خداى سبحان است ، و اين چنين عبادت ، عبادت كرام و قسم ديگرى است از عبادت . و در ماءثور از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) هم وارد شده كه بعضى از عبادته ا از ترس عقاب است و اين عبادت نظير عبادتى است كه غلامان براى آقاى خود و ازترس او انجام مى دهند، و بعضى از عبادات عبادتى است كه به طمع ثواب انجام مى شود، اين عبادت نظير عبادت تجار است كه از هر كارى سود آنرا در نظر دارند، و بعضى از آنها عبادتى است كه به خاطر اداى شكر نعمتهاى خداى سبحان انجام مى شود. و در بعضى روايات از اين قسم عبادت تعبير شده به اينكه بخاطر محبت خداى سبحان انجام مى شود، و در بعضى از روايات ديگر دارد كه بخاطر اين انجام مى شود كه خدا را اهل و سزاوار عبادت مى بيند. و ما در تفسير جمله «سيجزى الله الشاكرين » در جلد چهارم ص ‍ ۷۵ اين كتاب درباره معناى اين روايات بطور مفصل بحث كرديم ، و در آنجا گفتيم كه شكر در عبادت خدا، عبارتست از اخلاص نيت براى خدا، و شاكرين همان مخلصين (به فتح لام ) از بندگان خدايند، و مقصود از آيه شريفه «سبحان الله عما يصفون . الا عباد الله المخلصين » و امثال آن ، همين مخلصين مى باشند. ۹ - و در كتاب ارشاد ديلمى است كه ابراهيم خليل (عليه السلام ) وقتى به نماز مى ايستاد جوش و خروشى نظير هيجان و اضطراب اشخاص ‍ ترسيده ، از او شنيده مى شد، و رسول الله (صلى الله عليه و آله ) هم همينطور بود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←