روایت:الکافی جلد ۱ ش ۹۲۵: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جز (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۱ ش ۹۲۵ را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۱ ش ۹۲۵ منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۶
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
الحسين بن محمد عن معلي بن محمد عن الوشا قال :
الکافی جلد ۱ ش ۹۲۴ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۹۲۶ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۶۲۷
وشاء گويد: من به خراسان آمدم و واقفى مذهب بودم، و همراه من يك جامه گلدارى بود كه در يكى از بستهها جا داشت كه من متوجه آن نبودم و جاى آن را هم نمىدانستم، چون به مرو رسيدم و منزل گرفتم مردى از زاد و بوم مدينه اول بار نزد من آمد و به من گفت: ابو الحسن الرضا (ع) به تو مىفرمايد: آن جامه گلدارى كه نزد تو است براى من بفرست، گويد: گفتم: من هم اكنون وارد شدم، كَى به ابو الحسن خبر آمدن مرا داد؟ من جامه گلدار ندارم، رفت و برگشت و گفت: مىفرمايد: چرا، دارى، در فلان جا است و در بسته كذائى است، او را در جايى كه گفته بود يافتم و ديدم، در زير بسته است و آن را براى او فرستادم.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۱۶۷
وشاء گويد: من بخراسان رفتم و از طايفه واقفيه بودم و متاعى را همراه خود برده بودم در ميان آنها جامه گلدارى در يكى از بغچهها بود كه من نفهميده بودم و جايش را هم نميدانستم. چون رو وارد شدم و در منزلى فرود آمدم، بدون سابقه مردى مدنى كه فقط در مدينه متولد شده بود آمد و بمن گفت: همانا ابو الحسن الرضا عليه السلام بتو ميگويد: آن جامه گلدارى كه نزد تو هست، براى من بفرست، من گفتم: كى ورود مرا به ابو الحسن خبر داده؟ من اكنون وارد ميشوم، و جامه گلدارى نزد من نيست، او رفت و برگشت و گفت: ميگويد: چرا آن جامه در فلان جا و سارغش چنين و چنانست، من آن سارغ را گشتم و آن جامه را در زير بغچه پيدا كردم و نزدش فرستادم. شرح - وشاء همان حسن بن على بن زياد است كه پارچههاى رنگ كرده و گلدار ميفروخته. مدت كوتاهى واقفى مذهب بود، سپس بواسطه مشاهده اين معجزه و معجزات ديگر از آن عقيده برگشت و از بزرگان و اصحاب خاص حضرت رضا عليه السلام گشت.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۲۲۹
حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء روايت كرده است كه گفت: به خراسان آمدم و من واقفى مذهب بودم، پس با خود متاعى را برداشتم و با من جامهاى چيتى بود كه در بعضى از بستههاى قماش بود، و من ملتفت اين مطلب نبودم (كه جامه چيتى دارم) و جاى آن را نمىدانستم (كه در ميان كدام بسته است). چون به مرو رسيدم، و در بعضى از منزلهاى آن فرود آمدم، كسى برآمدن بر من مطلع نبود (يا آنكه، كسى را نمىشناختم)، مگر در حالتى كه مردى مدنى از جماعتى كه در مدينه متولد شده بودند از اولاد عجم. به من گفت كه: ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام به تو مىفرمايد كه: «جامه چيتى كه نزد تو است، به سوى من فرست». وشّاء مىگويد كه: گفتم: كى ابوالحسن را به آمدن من خبر داد، و من در اين نزديكى آمدم و جامه چيتى در نزد من نيست. به سوى آن حضرت برگشت و باز به نزد من آمد و گفت: به تو مىفرمايد كه: «بلكه آن جامه در فلان جا است و بسته آن، چنين و چنين است». پس آن را جستجو كردم در آنجا كه فرموده بود، و در زير بسته آن را يافتم و به خدمت آن حضرت فرستادم.