تفسیر:نمونه جلد۱۶ بخش۶۸: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۶ بخش۶۷ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۶ بخش۶۹}} | |||
__TOC__ | __TOC__ | ||
خط ۷: | خط ۹: | ||
<span id='link184'><span> | <span id='link184'><span> | ||
==آيه و ترجمه == | ==آيه و ترجمه == | ||
وَ لَهُ مَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ | وَ لَهُ مَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ كلُّ لَّهُ قَنِتُونَ(۲۶) | ||
وَ هُوَ | وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الاَعْلى فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(۲۷) | ||
ضرَب لَكُم | ضرَب لَكُم مَّثَلاً مِّنْ أَنفُسِكُمْ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَت أَيْمَنُكُم مِّن شرَكاءَ فى مَا رَزَقْنَكمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سوَاءٌ تخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكمْ أَنفُسكُمْ كذَلِك نُفَصلُ الاَيَتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ(۲۸) | ||
بَلِ | بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيرِ عِلْمٍ فَمَن يهْدِى مَنْ أَضلَّ اللَّهُ وَ مَا لهَُم مِّن نَّصِرِينَ(۲۹) | ||
ترجمه : | ترجمه : | ||
۲۶ - و از آن اوست تمام كسانى كه در آسمانها و زمينند، همگى در برابر او خاضع و مطيعند. | ۲۶ - و از آن اوست تمام كسانى كه در آسمانها و زمينند، همگى در برابر او خاضع و مطيعند. | ||
خط ۸۰: | خط ۸۲: | ||
<span id='link187'><span> | <span id='link187'><span> | ||
==آيه و ترجمه == | ==آيه و ترجمه == | ||
فَأَقِمْ وَجْهَك | فَأَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطرَت اللَّهِ الَّتى فَطرَ النَّاس عَلَيهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِك الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۳۰) | ||
* مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ | * مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشرِكينَ(۳۱) | ||
مِنَ | مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كلُّ حِزْبِ بِمَا لَدَيهِمْ فَرِحُونَ(۳۲) | ||
ترجمه : | ترجمه : | ||
۳۰ - روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش خدا نيست اين است دين و آئين محكم و استوار ولى اكثر مردم نمى دانند. | ۳۰ - روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش خدا نيست اين است دين و آئين محكم و استوار ولى اكثر مردم نمى دانند. | ||
خط ۲۰۶: | خط ۲۰۸: | ||
البته در اين زمينه ذيل آيات بعد در همين سوره كه بى شباهت به آيه سوره عنكبوت نيست باز هم به خواست خدا سخن خواهيم گفت . | البته در اين زمينه ذيل آيات بعد در همين سوره كه بى شباهت به آيه سوره عنكبوت نيست باز هم به خواست خدا سخن خواهيم گفت . | ||
'''{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۶ بخش۶۷ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۶ بخش۶۹}} | |||
[[رده:تفسیر نمونه]] | [[رده:تفسیر نمونه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۳۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۲۶-۲۹
آيه و ترجمه
وَ لَهُ مَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ كلُّ لَّهُ قَنِتُونَ(۲۶) وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الاَعْلى فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(۲۷) ضرَب لَكُم مَّثَلاً مِّنْ أَنفُسِكُمْ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَت أَيْمَنُكُم مِّن شرَكاءَ فى مَا رَزَقْنَكمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سوَاءٌ تخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكمْ أَنفُسكُمْ كذَلِك نُفَصلُ الاَيَتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ(۲۸) بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيرِ عِلْمٍ فَمَن يهْدِى مَنْ أَضلَّ اللَّهُ وَ مَا لهَُم مِّن نَّصِرِينَ(۲۹) ترجمه : ۲۶ - و از آن اوست تمام كسانى كه در آسمانها و زمينند، همگى در برابر او خاضع و مطيعند. ۲۷ - او كسى است كه آفرينش را آغاز كرد سپس آن را باز مى گرداند، و اين كار براى او آسانتر مى باشد، و براى او توصيف برتر در آسمان و زمين است و او است شكست ناپذير و حكيم . ۲۸ - خداوند مثالى از خودتان براى شما زده : آيا (اگر مملوك و بردهاى داشته باشيد) اين مملوكهايتان هرگز شريك شما در روزيهائى كه به شما داده ايم مى باشد،
آنچنان كه هر دو مساوى باشيد و از تصرف مستقل و بدون اجازه آنها بيم داشته باشيد، آنگونه كه در مورد شركاى آزاد بيم داريد؟ اين چنين آيات خود را براى كسانى كه تعقل مى كنند شرح مى دهيم . ۲۹ - بلكه ظالمان از هوى و هوسهاى خود بدون علم و آگاهى پيروى مى كنند، و چه كسى مى تواند آنها را كه خدا گمراه كرده است هدايت كند؟ و براى آنها هيچ يار و ياورى نخواهد بود! تفسير: توحيد مالكيت خداوند در آيات گذشته بحثهائى پيرامون «توحيد خالقيت » و «توحيد ربوبيت » آمده بود، نخستين آيه مورد بحث از يكى ديگر از شاخه هاى توحيد كه «توحيد مالكيت » است سخن مى گويد. مى فرمايد: «تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن او مى باشند» (و له من فى السموات و الارض ). و چون همه از آن اويند «در برابر او خاضع و مطيعند» (كل له قانتون ). روشن است كه منظور از مالكيت و همچنين مطيع بودن ، مالكيت و مطيع بودن تكوينى است ، يعنى از نظر قوانين آفرينش زمام امر همه در دست او است و همه خواه ناخواه تسليم قوانين او در جهان تكوينند. حتى گردنكشان ياغى و گنهكاران قانون شكن نيز مجبورند سر بر فرمان قوانين تكوينى خدا بگذارند. دليل اين «مالكيت » همان خالقيت و ربوبيت او است : كسى كه در آغاز موجودات را آفريده و تدبير آنها را بر عهده دارد، مسلما مالك اصلى نيز بايد او باشد، نه غير او. و از آنجا كه همه موجودات جهان هستى در اين امر يكسانند روشن مى شود
كه هيچ شريكى براى او در مالكيت وجود ندارد، حتى معبودهاى پندارى مشركان نيز مملوك مالك الملوكند و سر بر فرمان او دارند. ضمنا بايد توجه داشت «قانت » از ماده «قنوت » در اصل به معنى ملازمت اطاعت تواءم با خضوع است (چنانكه راغب در مفردات گفته است ). در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : كل قنوت فى القرآن فهو طاعة : «هر قنوتى در قرآن به معنى اطاعت است ». منتهى گاه اطاعت تكوينى و گاه تشريعى است . و اينكه بعضى از مفسران «قانتون » را در اينجا به معنى «قائمون بالشهادة على وحدانيته » كرده اند در حقيقت بيان يكى از مصداقهاى اطاعت است ، چرا كه شهادت به وحدانيت خدا نوعى اطاعت او است . و از آنجا كه در سلسله آياتى كه گذشت و نيز بعدا خواهد آمد مسائل مربوط به مبدء و معاد همچون تار و پود يك پارچه درهم انسجام يافته ، در آيه بعد باز به مساءله معاد بر مى گردد و مى گويد: «او كسى است كه آفرينش را آغاز كرد سپس آنرا باز مى گرداند، و اين براى او آسانتر است »! (و هو الذى يبدء الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه ). قرآن در اين آيه با كوتاهترين استدلال ، مساءله امكان معاد را اثبات كرده
است ، مى گويد: شما معتقديد آغاز آفرينش از او است ، بازگشت مجدد كه از آن آسانتر است چرا از او نباشد؟ دليل آسانتر بودن «اعاده » از «آغاز» اين است كه در آغاز اصلا چيزى نبود و خدا آنرا ابداع كرد، ولى در اعاده لااقل مواد اصلى موجود است ، قسمتى در لابلاى خاكهاى زمين ، و بخشى در فضا پراكنده مى باشد، تنها مساءله همان نظام دادن و صورت بندى آن است . ولى توجه به يك نكته در اينجا ضرورى است كه تعبير به آسان بودن و سخت بودن از دريچه فكر ما است ، والا براى وجودى كه بينهايت است «سخت » و «آسان » هيچ تفاوتى ندارد، اصولا سخت و آسان در جائى مفهوم دارد كه سخن از قدرت محدودى در ميان باشد كه از عهده كارى به خوبى برآيد و از عهده كار ديگرى به زحمت ، اما هنگامى كه سخن از قدرت نامحدود در ميان است سخت و آسان بى معنى مى شود. به تعبير ديگر برداشتن عظيمترين كوه هاى روى زمين براى خداوند به همان اندازه آسان است كه برداشتن يك پر كاه ! و شايد به همين دليل بلافاصله در ذيل آيه مى فرمايد: «و براى خدا است توصيف برتر در آسمان و زمين » (و له المثل الا على فى السموات و الارض ). چرا كه هر وصف كمالى در آسمان و زمين در باره هر موجودى تصور كنيد از علم قدرت و مالكيت و عظمت وجود و كرم ، مصداق اتم و اكمل آن نزد خدا است ، چرا كه همه محدودش را دارند، و او نامحدودش ، اوصاف همه عارضى است و اوصاف او ذاتى و او منبع اصلى همه كمالات است . حتى الفاظ ما كه غالبا براى بيان مقاصد روزمره ما است بيانگر اوصاف او نمى تواند باشد، همانگونه كه در تعبير «اهون » (آسانتر) نمونه آن را ديديم .
جمله فوق همانند چيزى است كه در سوره اعراف آيه ۱۸۰ آمده : و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها: «براى خدا بهترين نامها است او را با آن بخوانيد» و در سوره شورى - ۱۱ آمده است ليس كمثله شى ء: «هيچ چيز در عالم همانند خدا نيست ». سرانجام در پايان آيه به عنوان تاءكيد يا به عنوان يك دليل ، مى گويد: «و او است عزيز و حكيم » (و هو العزيز الحكيم ). عزيز است و شكست ناپذير اما در عين قدرت نامحدودش كارى بى حساب انجام نمى دهد، و همه افعالش بر طبق حكمت است . بعد از بيان قسمتى ديگر از دلائل توحيد و معاد در آيات گذشته به ذكر دليلى بر نفى شرك به صورت بيان يك مثال پرداخته ، مى گويد: «خداوند مثالى از خودتان براى شما زده است » (ضرب لكم مثلا من انفسكم ). و آن مثال اين است كه اگر بردگان و مملوكهائى در اختيار شما باشد «آيا اين مملوكهايتان هرگز شريك شما در روزيهائى كه به شما داده ايم مى باشند»؟! (هل لكم من ما ملكت ايمانكم من شركاء فى ما رزقناكم ). «آنچنان كه هر دو با هم كاملا مساوى باشيد» (فانتم فيه سواء). «آنچنان كه بيم داشته باشيد آنها مستقلا و بدون اجازه شما در اموالتان تصرف كنند، همانگونه در مورد شركاى آزاد، در اموال يا ميراث خود بيم داريد» (تخافونهم كخيفتكم انفسكم ). يا آنچنان كه شما حاضر نيستيد بدون اجازه آنها دخل و تصرفى در اموالتان كنيد. وقتى در مورد بردگانتان كه «ملك مجازى » شما هستند اين چنين امرى را نادرست و غلط مى دانيد، چگونه مخلوقات را كه ملك حقيقى خدا هستند شريك او مى پنداريد؟ يا پيامبرانى همچون مسيح ، يا فرشتگان خدا، يا مخلوقاتى
همچون جن ، و يا بتهاى سنگى و چوبى را شركاء خدا مى شمريد؟ اين چه قضاوت زشت و دور از منطقى است ؟! «مملوكهاى مجازى » كه به سرعت ممكن است آزاد شوند و در رديف شما قرار گيرند (همانگونه كه در اسلام اين طرح ريخته شده ) هرگز در حال مملوك بودن در رديف مالك خود قرار نمى گيرند، و حق دخالت در قلمرو او ندارند، چگونه «مملوكهاى حقيقى » كه ذات و وجودشان متعلق به خدا است ، و محال است اين تعلق و وابستگى از آنها سلب شود، و هر چه داريد از او داريد، و بدون او هيچ است و پوچيد، چگونه آنها را به عنوان شريك خدا انتخاب كرده ايد؟ بعضى از مفسران گفته اند كه اين آيه ناظر به سخنى است كه مشركان قريش به هنگام مراسم حج و گفتن «لبيك » ذكر مى كردند، چرا كه آنها مى گفتند: لبيك ، اللهم لا شريك لك ، الا شريكا هو لك ، تملكه و ما ملك ! كه محتواى آن اين بود «خداوندا تو شريكى دارى كه مالك او هستى و مالك املاك او»!. بديهى است اين شاءن نزول مانند سائر شاءن نزولها معناى آيه را محدود نمى كند و در هر حال آيه پاسخى است به همه مشركان ، و از زندگى خود آنها كه بر مدار بردگى مى چرخيد گرفته ، و بر آنها احتجاج مى كند. تعبير به «ما رزقناكم » اشاره به اين نكته است كه شما نه مالك واقعى اين بردگان هستيد، و نه مالك واقعى اموالتان ، چرا كه همه از آن خدا است ، اما با اين حال حاضر نيستيد اموال مجازى خود را به مملوكهاى مجازى خود واگذار كنيد و آنها را شريك خود بشماريد، در حالى كه از نظر تكوينى مشكل و محالى لازم نمى آيد، زيرا سخن در محور اعتباريات دور مى زند. اما تفاوت خدا با مخلوقاتش يك تفاوت تكوينى و غير قابل تغيير است ، و شريك
قرار دادن آنها محال است محال . از سوى ديگر پرستش يك موجود يا بخاطر عظمت او است ، يا بخاطر سود و زيانى است كه از او به انسان مى رسد، اما اين معبودان ساختگى نه آن دارند نه اين !. و در دنباله آيه براى تاءكيد بر دقت هر چه بيشتر بر مضمون اين سؤ ال ، مى فرمايد: «اين گونه آيات خود را براى افرادى كه تعقل مى كنند تشريح مى كنيم » (كذلك نفصل الايات لقوم يعقلون ). آرى با ذكر مثالهاى روشن از متن زندگى خود شما حقايق را بازگو مى كنيم تا انديشه خود را به كار اندازيد، و لااقل چيزى را كه حتى براى خود نمى پسنديد براى پروردگار جهان قائل نشويد. ولى اين آيات بينات و اين گونه مثالهاى واضح و روشن براى صاحبان انديشه است ، نه ظالمان هواپرست بى دانشى كه پرده هاى جهل و نادانى بر قلب آنها فرو افتاده ، و خرافات و تعصبات جاهلى فضاى فكر آنها را تيره و تار كرده . لذا در آيه بعد مى افزايد: «ظالمان از هوا و هوسهاى خويش بدون علم و آگاهى پيروى مى كنند و تابع هيچ منطقى نيستند» (بل اتبع الذين ظلموا اهوائهم بغير علم ). اينها را خداوند به خاطر اعمالشان در وادى ضلالت افكنده است و «چه كسى مى تواند آنها را كه خدا گمراه كرده است هدايت كند»؟! (فمن يهدى من اضل الله ).
تعبير به «ظلموا» بجاى «اشركوا» اشاره به اين است كه «شرك » خود بزرگترين «ظلم » محسوب مى شود، ظلم بر خالق از اين نظر كه مخلوقش را همرديف او قرار داده اند (و مى دانيم ظلم اين است كه چيزى را در غير جاى خود قرار دهند). و ظلم بر خلق خدا كه آنها را از راه خير و سعادت كه راه توحيد است باز داشته اند. و ظلم بر خويشتن كه تمام سرمايه هاى وجود خود را بر باد داده و در بيراهه سرگردان شده اند. ضمنا اين تعبير مقدمه اى است براى جمله بعد كه اگر خداوند آنها را از طريق حق گمراه ساخته به خاطر ظلمشان است ، همانگونه كه در سوره ابراهيم آيه ۲۷ مى خوانيم : و يضل الله الظالمين : «خداوند ظالمان را گمراه مى سازد». و مسلم است كسانى را كه خدا رهايشان سازد و به خويشتن واگذار كند «براى آنها هيچ يار و ياورى نخواهد بود» (فما لهم من ناصرين ). و به اين ترتيب سرنوشت شوم اين گروه را روشن مى سازد، چرا چنين نباشد در حالى كه آنها مرتكب بزرگترين ظلمها شده اند، عقل و انديشه خود را از كار انداخته و به آفتاب علم و دانش پشت كرده ، و به تاريكى هوى و هوس روى آورده اند، طبيعى است كه خداوند توفيقش را از آنها سلب مى كند و در ظلمتها رهايشان مى سازد و هيچ يار و ياورى براى آنها باقى نمى ماند.
آيه ۳۰-۳۲
آيه و ترجمه
فَأَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطرَت اللَّهِ الَّتى فَطرَ النَّاس عَلَيهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِك الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۳۰)
- مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشرِكينَ(۳۱)
مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كلُّ حِزْبِ بِمَا لَدَيهِمْ فَرِحُونَ(۳۲) ترجمه : ۳۰ - روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش خدا نيست اين است دين و آئين محكم و استوار ولى اكثر مردم نمى دانند. ۳۱ - اين بايد در حالى باشد كه شما بازگشت به سوى او كنيد و از او بپرهيزيد و نماز را بر پا داريد و از مشركان نباشيد. ۳۲ - از كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند و به دسته ها و گروه ها تقسيم شدند و (عجب اينكه ) هر گروهى به آنچه نزد آنهاست (دلبسته و) خوشحالند.
تفسير: تا اينجا بحثهاى فراوانى پيرامون توحيد و خداشناسى از طريق مشاهده نظام آفرينش و استفاده از آن براى اثبات يك مبدء علم و قدرت در ماوراى جهان طبيعت با استفاده از آيات توحيدى اين سوره داشته ايم . و به دنبال آن در نخستين آيه از آيات مورد بحث سخن از توحيد فطرى است يعنى همان مساءله را از طريق درون و مشاهده باطنى و درك ضرورى و جدائى تعقيب مى كند. مى فرمايد: «روى خود را متوجه آئين پاك و خالص پروردگار كن »! (فاقم وجهك للدين حنيفا). چرا كه «اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده ، دگرگونى در آفرينش خدا نيست » (فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ). «اين است دين و آئين محكم و استوار» (ذلك الدين القيم ). «ولى اكثر مردم نمى دانند» (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ). «وجه » به معنى «صورت » است ، و در اينجا منظور صورت باطنى و روى دل مى باشد، بنابراين منظور تنها توجه با صورت نيست ، بلكه توجه با تمام وجود است ، زيرا وجه و صورت مهمترين عضو بدن و سنبل آن است . «اقم » از ماده «اقامه » به معنى صاف و مستقيم كردن و بر پا داشتن است . و «حنيف » از ماده «حنف » (بر وزن كنف ) به معنى تمايل از باطل به سوى حق و از كجى به راستى است ، به عكس «جنف » (بر همين وزن ) به معنى تمايل از راستى به گمراهى است . بنابراين دين حنيف يعنى دينى كه از تمام كجيها و از انحرافات و خرافات و گمراهيها به سوى راستى و درستى متمايل شده است .
مجموع اين جمله چنين معنى مى دهد كه توجه خود را دائما به سوى آئينى داشته باش كه از هرگونه اعوجاج و كجى خالى است ، همان آئين اسلام و همان آئين پاك و خالص خدا است . آيه فوق تاءكيد مى كند كه دين حنيف و خالص خالى از هرگونه شرك دينى است كه خداوند در سرشت همه انسانها آفريده است سرشتى است جاودانى و تغيير ناپذير هر چند بسيارى از مردم توجه به اين واقعيت نداشته باشند. آيه فوق بيانگر چند حقيقت است : ۱ - نه تنها خداشناسى ، بلكه دين و آئين بطور كلى ، و در تمام ابعاد، يك امر فطرى است ، و بايد هم چنين باشد، زيرا مطالعات توحيدى به ما مى گويد ميان دستگاه «تكوين » و «تشريع » هماهنگى لازم است ، آنچه در شرع وارد شده حتما ريشه اى در فطرت دارد و آنچه در تكوين و نهاد آدمى است مكملى براى قوانين شرع خواهد بود. به تعبير ديگر: «تكوين » و «تشريع » دو بازوى نيرومندند كه به صورت هماهنگ در تمام زمينه ها عمل مى كنند، ممكن نيست در شرع دعوتى باشد كه ريشه آن در اعماق فطرت آدمى نباشد، و ممكن نيست چيزى در اعماق وجود انسان باشد و شرع با آن مخالفت كند. بدون شك شرع براى رهبرى فطرت حدود و قيود و شرائطى تعيين مى كند تا در مسيرهاى انحرافى نيفتد، ولى هرگز با اصل خواسته فطرى مبارزه نمى كند بلكه از طريق مشروع آن را هدايت خواهد كرد، و گرنه در ميان تشريع و تكوين تضادى پيدا خواهد شد كه با اساس توحيد سازگار نيست . به عبارت روشنتر خدا هرگز كارهاى ضد و نقيض نمى كند كه فرمان
تكوينيش بگويد انجام ده ، و فرمان تشريعيش بگويد انجام نده !. ۲ - دين به صورت خالص و پاك از هرگونه آلودگى در درون جان آدمى وجود دارد، و انحرافات يك امر عارضى است ، بنابراين وظيفه پيامبران اين است كه اين امور عارضى را زايل كنند و به فطرت اصلى انسان امكان شكوفائى دهند. ۳ - جمله لا تبديل لخلق الله و بعد از آن جمله ذلك الدين القيم تاءكيدهاى ديگرى بر مساءله فطرى بودن دين و مذهب و عدم امكان تغيير اين فطرت الهى است هر چند بسيارى از مردم بر اثر عدم رشد كافى قادر به درك اين واقعيت نباشند. توجه به اين نكته نيز لازم است كه «فطرت » در اصل از ماده «فطر» (بر وزن بذر) به معنى شكافتن چيزى از طول است ، و در اينگونه موارد به معنى خلقت به كار مى رود، گوئى به هنگام آفرينش موجودات ، پرده عدم شكافته مى شود و آنها آشكار مى گردند. به هر حال از نخستين روزى كه انسان قدم به عالم هستى مى گذارد اين نور الهى در درون جان او شعله ور است . روايات متعددى كه در تفسير اين آيه آمده آنچه را در بالا گفتيم تاءييد مى كند كه در بحث نكات از آن سخن خواهيم گفت ، علاوه بر بحثهاى ديگرى كه در زمينه فطرى بودن توحيد خواهيم داشت . در آيه بعد چنين مى افزايد: اين توجه شما به دين حنيف خالص و فطرى «در حالى است كه شما بازگشت به سوى پروردگار مى كنيد» (منيبين اليه ). اصل و اساس وجود شما بر توحيد است و سرانجام بايد به سوى همين اصل بازگرديد. «منيبين » از ماده «انابه » در اصل به معنى بازگشت مكرر است ، و در اينجا منظور بازگشت به سوى خدا و بازگشت به سوى سرشت توحيدى مى باشد
به اين معنى كه هر زمان عاملى پيدا شود كه انسان را از نظر عقيده و عمل از اصل توحيد منحرف سازد بايد به سوى او بازگردد، و هر قدر اين امر تكرار شود مانعى ندارد تا سرانجام پايه هاى فطرت آنچنان محكم و موانع و دوافع آنچنان سست و بى اثر گردد كه بطور مداوم در جبه ه توحيد بايستيد، و مصداق تام «و اقم وجهك للدين حنيفا» گردد. قابل توجه اينكه : «اقم وجهك » به صورت مفرد آمده ، «منيبين » به صيغه جمع ، اين نشان مى دهد كه دستور اول گرچه مفرد است و مخاطب آن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد، ولى در حقيقت همه مؤ منين و مسلمين مخاطبند. و به دنبال دستور «انابه » و بازگشت ، دستور به «تقوا» مى دهد كه جامع همه اوامر و نواهى الهى است ، مى فرمايد «از خداوند بپرهيزيد» (و اتقوه ). يعنى از مخالفت فرمان او. سپس از ميان تمام اوامر تكيه و تاءكيد بر موضوع نماز كرده ، مى گويد: «و نماز را بر پا داريد» (و اقيموا الصلوة ). چرا كه نماز در تمام ابعادش مهمترين برنامه مبارزه با شرك و مؤ ثرترين وسيله تقويت پايه هاى توحيد و ايمان به خدا است . لذا از ميان تمام نواهى نيز روى «شرك » تكيه مى كند و مى گويد: «و از مشركان نباشيد» (و لا تكونوا من المشركين ). چرا كه شرك بزرگترين گناه و اكبر كبائر است كه هر گناهى را ممكن است خداوند ببخشد اما شرك را هرگز نخواهد بخشيد چنانكه در آيه ۴۸ نساء مى خوانيم : ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء: «خداوند شرك را نمى بخشد ولى كمتر از آن را براى هر كس بخواهد مى بخشد». پيدا است كه دستورات چهارگانه اى كه در اين آيه آمده همه تاءكيدى است بر مساءله توحيد و آثار عملى آن ، اعم از توبه و بازگشت به سوى خدا، تقوا،
اقامه نماز، و پرهيز از شرك . در آخرين آيه مورد بحث يكى از نشانه ها و پى آمدهاى شرك را در عبارتى كوتاه و پر معنى بيان كرده ، مى گويد: «از مشركان نباشيد، از آنها كه دين خود را پراكنده ساختند، و به دسته ها و گروه هاى مختلفى تقسيم شدند» (من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا). و عجب اين كه با تمام تضاد و اختلافى كه داشتند «هر گروه از آئين و روش خود شاد و خوشحالند»! (كل حزب بما لديهم فرحون ). آرى يكى از نشانه هاى شرك پراكندگى و تفرقه است ، چرا كه معبودهاى مختلف منشاء روشهاى متفاوت ، و سرچشمه جدائيها و پراكندگيها است ، به خصوص اينكه شرك همواره تواءم با هواى نفس و تعصب و كبر و خودخواهى و خودپسندى و مولود آن است ، لذا اتحاد و وحدت جز در سايه خداپرستى و عقل و تواضع و ايثار امكان پذير نيست . بنابراين هر جا اختلاف و پراكندگى ديديم بايد بدانيم نوعى شرك حاكم است ، اين موضوع را به صورت نتيجه مى توان بازگو كرد كه نتيجه شرك جدائى صفوف ، تضاد، هدر رفتن نيروها، و سرانجام ضعف و زبونى و ناتوانى است . و اما اينكه هر گروهى از منحرفان و مشركان از راهى كه انتخاب كرده اند خوشحالند و آنرا حق مى پندارند دليلش روشن است ، چرا كه هوا و هوس كارش زينت كردن خواسته هاى دل در نظر انسان است ، و اين تزيين نتيجه اش دلبستگى هر چه بيشتر و خوشحالى بخاطر راهى است كه برگزيده ، هر چند بيراهه و گمراهى باشد. هواپرستى هرگز به انسان اجازه نمى دهد چهره حقيقت را آن چنان كه هست ببيند، و قضاوت صحيح و خالى از حب و بغضها پيدا كند.
قرآن مجيد در آيه ۸ سوره فاطر مى گويد: فمن زين سوء عمله فرآه حسنا: ((آيا كسى كه اعمال زشتش در نظرش تزيين شده و آن را زيبا مى بيند (همانند كسى است كه در راه حق گام برمى دارد و حقايق را آن چنان كه هست مى بيند و مى داند).
نكته ها:
توحيد يك جاذبه نيرومند درونى
بدون شك همانگونه كه دلائل عقلى و منطقى به انسان جهت مى دهد در درون جان او نيز كششها و جاذبه هائى وجود دارد كه گاهى آگاهانه و گاه ناخود آگاه براى او تعيين جهت مى كند. فلسفه وجودى آنها همين است كه در مسائل حياتى انسان هميشه نمى تواند به انتظار عقل و منطق بنشيند، چرا كه اين كار گاهى سبب تعطيل هدفهاى حياتى مى شود، مثلا اگر انسان براى خوردن غذا، يا آميزش جنسى ، بخواهد از منطق «لزوم بدل ما يتحلل » و «لزوم تداوم نسل از طريق توالد و تناسل » الهام بگيرد و طبق آن حركت كند، بايد مدتها پيش از اين نوع او منقرض شده باشد، ولى غريزه و جاذبه جنسى از يكسو و اشتها به تغذيه از سوى ديگر خواه ناخواه او را به سوى اين هدف مى كشاند، و هر قدر هدفها حياتيتر و عموميتر باشد اين جاذبه ها نيرومندتر است !. ولى بايد توجه داشت كه اين كششها و جاذبه ها بر دو گونه است : بعضى ناآگاه است يعنى نياز به وساطت عقل و شعور ندارد، همانگونه كه حيوان بدون نياز به تفكر به سوى غذا و جنس مخالف جذب مى شود. اما گاهى تاءثير آن به صورت آگاهانه است يعنى اين جاذبه درونى در عقل و انديشه اثر مى گذارد و او را وادار به انتخاب طريق مى كند.
معمولا قسم اول را «غريزه » و قسم دوم را «فطرت » مى نامند (دقت كنيد). خداگرائى و خداپرستى به صورت يك فطرت در درون جان همه انسانها قرار دارد. ممكن است بعضى در اينجا اين سخن را تنها يك ادعا بدانند كه از ناحيه خداپرستان جهان عنوان شده ، ولى شواهد گوناگونى در دست داريم كه فطرى بودن «خداگرائى » بلكه مذهب را در تمام اصولش روشن مى كند: ۱ - دوام اعتقاد مذهبى و ايمان به خدا در طول تاريخ پرماجراى بشر خود نشانه اى بر فطرى بودن آن است ، چرا كه اگر عادت بود نه جنبه عمومى و همگانى داشت ، و نه دائمى و هميشگى بود، اين عموميت و جاودانگى آن دليلى است بر اينكه ريشه فطرى دارد. مورخان بزرگ مى گويند: تا آنجا كه تاريخ بشر را بررسى كرده اند، و تا آنجا كه دسترسى به دوران قبل از تاريخ دارند هرگز «لادينى » را جز به صورت يك استثناء در جوامع انسانى نديده اند. «ويل دورانت » مورخ معروف معاصر، مى گويد: «اگر دين را به معنى پرستش نيروهاى برتر از طبيعت » تعريف كنيم از همان ابتداى بحث بايد اين نكته را در نظر بگيريم كه بعضى از اقوام ابتدائى ظاهرا هيچگونه دينى نداشته اند... سپس بعد از ذكر نمونه هائى براى اين موضوع ، چنين ادامه مى دهد: «با وجود اينها، نمونه هائى كه ذكر شد جزء ((حالات نادر» است ، و اين اعتقاد كهن كه «دين نمودى است كه عموم افراد بشر را شامل مى شود با حقيقت وفق مى دهد.... » سپس اضافه مى كنند: «اين قضيه در نظر فيلسوف يكى از قضاياى اساسى تاريخ و روانشناسى بشمار مى رود، او به اين نكته قانع نمى شود كه همه اديان از
مطالب لغو و باطل آكنده است ، بلكه به اين مساءله توجه دارد كه دين از قديم الايام با تاريخ بشر همراه بوده است »... و در پايان سخنش با اين استفهام پر معنى گفتار خويش را خاتمه مى دهد: «آيا منبع اين تقوائى كه به هيچوجه از دل انسان زدوده نمى شود در كجا قرار دارد». همان «مورخ » در تحقيقات ديگرى كه در زمينه وجود مذهب در دورانهاى قبل از تاريخ نموده چنين مى گويد: «و اگر ما براى مذهب ريشه هائى در دوران پيش از تاريخ تصور نكنيم هرگز نمى توانيم آنها را در دوران تاريخى چنانكه هست بشناسيم ». كاوشهائى كه پيرامون انسانهاى قبل از تاريخ از طريق حفاريها، انجام شده نيز اين مطالب را تاءييد مى كند، چنانكه جامعه شناس معروف «ساموئلكنيگ » در كتاب خود بنام «جامعه شناسى » تصريح مى كند كه : ((اسلاف انسانهاى امروزى (انسان نئاندرتال ) حتما داراى مذهب بوده اند))، سپس براى اثبات اين مطلب به آثارى كه در حفاريها به دست آمده كه آنها مرده هاى خود را با وضع مخصوصى به خاك مى سپردند و اشيائى همراه آنها دفن مى كردند كه بيانگر اعتقاد آنها به رستاخيز بوده است ، استدلال مى نمايند. به هر حال جدا كردن مذهب را از تاريخ بشر چيزى نيست كه هيچ محققى بتواند بپذيرد. ۲ - مشاهدات عينى در دنياى امروز نشان مى دهد با تمام تلاش و كوششى كه بعضى از رژيمهاى استبدادى جهان براى محو مذهب و آثار مذهبى از طرق مختلف به خرج داده اند نتوانسته اند مذهب را از اعماق اين جوامع ريشه كن سازند.
به خوبى مى دانيم حزب حاكم «روسيه شوروى بيش از ۶۰ سال است كه با تبليغات مستمر و بدون هيچگونه وقفه ، و با كمك گرفتن از تمام وسائل ارتباط جمعى ، سعى كرده است كه مغزها و دلها را به كلى از اعتقادات مذهبى شستشو دهد، ولى اخبارى كه جسته گريخته از اين محيط در بسته بخارج درز كرده ، و اخيرا در مطبوعات خوانديم ، نشان مى دهد كه نه تنها با آن همه تبليغات و سختگريها نتوانسته اند، به چنان هدفى برسند، بلكه در اين اواخر جنب و جوش و كشش بيشترى نسبت به مسائل مذهبى در بعضى از جمهوريهاى شوروى به چشم مى خورد كه سران نظام حاكم را متوحش ساخته ، و اين نشان مى دهد كه اگر يكروز فشار و اختناق برداشته شود، مذهب به سرعت جاى خود را باز خواهد يافت ، و اين شاهد ديگرى بر فطرى بودن مذهب است . ۳ - كشفيات اخير روانكاوان و روانشناسان در زمينه ابعاد روح انسانى شاهد ديگرى بر اين مدعا است ، آنها مى گويند: بررسى در باره ابعاد روح انسان نشان مى دهد كه يك بعد اصيل آن ((بعد مذهبى » يا به تعبير آنها «قدسى » و «يزدانى » است ، و گاه اين بعد مذهبى را سرچشمه ابعاد سه گانه ديگر يعنى بعد «راستى » (علم ) و «نيكوئى » و «زيبائى » دانسته اند. آنها مى گويند انگيزه هاى اصولى و اساسى روح آدمى به شرح زير است : ۱ - «حس راستى » كه سرچشمه انواع علوم و دانشها و انگيزه كنجكاوى مستمر و پيگير در شناخت جهان هستى است . ۲ - «حس نيكى » كه انسانرا به سوى مفاهيم اخلاقى همچون عدالت و شهامت و فداكارى و مانند آن جذب مى كند، حتى اگر انسان خود داراى اين صفات نباشد به قهرمانان اين صفات عشق مى ورزد، و اين نشان مى دهد كه عشق به نيكى در ريشه هاى جان او نهفته است . ۳ - «حس زيبائى » كه انسانرا به سوى هنرهاى اصيل ، زيبائيها، ادبيات ،
مسائل ذوقى جذب مى كند، و گاه سرچشمه تحول هائى در زندگى فرد و جامعه مى شود. ۴ - «حس مذهبى » يعنى ايمان به يك مبدء متعالى و پرستش و نيايش او. در مقاله اى كه «كوونتايم » در اين زمينه نگاشته چنين مى خوانيم : «روانشناسى به وسيله جستجو در روان ناآگاه بشر كه توسط ((فرويد» شروع و به كمك «آدلر» و «يونگ » ادامه يافت ، در اعماق روح انسان به عالم تازه اى از قواى مستور و انحاء درك و معرفت وراء عقل رسيده است كه ممكن است يكى از كليدهاى حل معماى «حس دينى » شود. هر چند در اين باره هنوز از اتفاق نظر دوريم ، اما با اين حال هم اكنون يك جريان فكرى وجود دارد كه روز به روز تعداد بيشترى از متفكران را از مكتبهاى گوناگون به تعريفى همانند آنچه ذيلا مى آوريم معتقد مى سازد. «حس دينى يكى از عناصر اوليه و ثابت و طبيعى روح انسانى است ، اصلى ترين و ماهوى ترين قسمت آن ، و به هيچيك از رويدادهاى ديگر قابل تطبيق نيست ، بلكه ... يكى از چشمه هاى آن از ژرفاى روان ناخودآگاه فوران مى كند، و نسبت به مفاهيم زيبائى و نيكى و راستى ، مفهوم دينى يا بطور صحيحتر ((مفهوم مقدس » مقوله چهارمى است كه داراى همان اصالت و استقلال سه مفهوم ديگر است )). و نيز در ترجمه و اقتباسى كه از مقاله محققانه «تانه گى - دو - كنتن » شده چنين مى خوانيم : «همانگونه كه يكى از مزاياى عصر حاضر است كه در عالم طبيعت بعد چهارمى بنام زمان يا جايگاه كشف كنند كه از سه بعد فضائى مشخص و در عين حال جامع آن سه بعد است ، همچنين در اين عصر به موازات سه مفهوم
((زيبائى ، و نيكوئى ، و راستى ، مقوله چهارم قدسى يا يزدانى كه در حقيقت بعد چهارم روح انسانى است دو باره كشف گرديده ، در اينمقام نيز اين بعد چهارم روحى از سه مفهوم ديگر مجزا است ، و ممكن است منشاء توليد سه بعد ديگر بوده باشد»!. ۴ - پناه بردن انسان در شدائد و سختيها به يك نيروى مرموز ماوراى طبيعى و تقاضاى حل مشكلات و فرونشستن طوفانهاى سخت زندگى از درگاه او، نيز گواه ديگرى بر اصالت اين جاذبه درونى و الهام فطرى است كه به انضمام ساير شواهدى كه گفتيم - مى تواند ما را به وجود چنين كشش نيرومندى در درون وجودمان به سوى خدا واقف سازد. البته ممكن است بعضى اين توجه را واكنش تلقينات و تبليغات مذهبى محيط بدانند كه در تمام طول عمر تحت تاءثير آن بوده و هستيم . ولى عموميت اين پديده در همه انسانها و حتى در آنهائى كه معمولا با مسائل مذهبى سر و كار ندارند نشان مى دهد كه ريشه اى عميقتر از اين فرضيه دارد، ريشه اى كه در اعماق وجود انسان نهفته شده و نه مولود تبليغ و تلقين است . ۵ - در زندگى انسان رويدادهائى ديده مى شود كه جز از طريق اصالت حس مذهبى قابل تفسير نيست : انسانهائى را مى بينيم كه همه امكانات مادى خود را عاشقانه فداى عواطف مذهبى كرده و مى كنند، و همه آنچه را كه دارند، با گذشت بينظيرى در پاى مذهب خود ريخته و حتى جان خويش را بر سر اين كار مى نهند. شهيدانى كه در ميدانهاى جنگ براى پيشبرد اهداف الهى شربت شهادت را با شوق و عشق نوشيده اند كه نمونه هاى آن نه تنها در تاريخ انقلاب اسلامى به وضوح و فراوان به چشم مى خورد بلكه در تاريخ اقوام و ملل ديگر نيز كم نيست
روشنگر اين حقيقت است كه حس مذهبى ريشه عميقى در روح انسان دارد. ممكن است ايراد شود كه افرادى مانند كمونيستها كه موضعگيرى الحادى و ضد مذهبى خود را هرگز مكتوم نكرده و نمى كنند، و نيز كم و بيش داراى چنين فداكاريهائى در راه حفظ مكتب و اعتقادات خود هستند. ولى با توجه به يك نكته اين ايراد كاملا حل مى شود و آن اينكه حتى كمونيستها كه ظاهرا مذهب را به كلى نفى مى كنند، و معتقدند مذهب مربوط به تاريخ گذشته است و در جامعه هاى كمونيستى هرگز نمى تواند جائى داشته باشد - آرى همانها - بطور ناخودآگاه شكل ديگرى از مذهب را پذيرا گشته اند. آنها به پيشوايانشان به همان - ديد نگاه مى كنند كه بت پرستان مصرى به بتهايشان ، و صفهاى طولانى كه بسيارى روزها در كنار قبر لنين براى زيارتش تشكيل مى شود دليل ديگرى بر اين موضوع است . آنها غالبا اصول ماركسيسم را همانند وحى آسمانى «خدشه ناپذير» و «مقدس » مى شمرند، و ماركس و لنين را همچون معصومانى خالى از خطا و اشتباه مى پندارند، و حتى تجديد نظر در اين اصول را گناه نابخشودنى مى پندارند، و مخالفان را با همان تعبير مذهبى «مرتد» خطاب مى كنند، و به اين ترتيب بسيارى از مفاهيم و مراسم و اعتقادات مذهبى را پذيرفته اند منتها يكنوع تفكر مذهبى در شكل انحرافى است !
فطرت خداشناسى در احاديث اسلامى :
نه تنها در آيات قرآن كه در احاديث اسلامى نيز در باره فطرى بودن «معرفة الله و توحيد» بحثهاى قابل ملاحظه اى وارد شده است كه در بعضى تاءكيد بر «فطرت توحيدى » و در بعضى تحت عنوان «معرفت » و در بعضى ديگر «فطرت اسلامى » و بالاخره در بعضى نيز به عنوان «ولايت » آمده است .
در حديث معتبرى كه محدث بزرگوار «كلينى » در اصول كافى آورده از هشام بن سالم چنين نقل مى كند كه مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم : منظور از فطرة الله التى فطر الناس عليها چيست ؟ فرمود: «منظور، توحيد است ». و نيز در همان كتاب كافى از يكى ديگر از ياران امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه وقتى از امام ، تفسير آيه را مطالبه كرد، امام فرمود: هى الاسلام . در حديث مشابهى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه در پاسخ «زراره » يكى از ياران دانشمندش كه از تفسير آيه سؤ ال كرده بود فرمود: فطرهم على المعرفة به : «خداوند سرشت آنها را بر معرفت و شناخت خود قرار داد». حديث معروف «كل مولود يولد على الفطرة حتى ليكون ابواه هما اللذان يهودانه و ينصرانه » كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده نيز نشان مى دهد كه هر نوزادى بر فطرت اسلام و دين خالى از شرك متولد مى شود و رنگهائى همچون يهوديت و نصرانيت انحرافى از طريق پدر و مادر به آنها القا مى شود)). و بالاخره در حديثى كه آن نيز در اصول كافى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است در تفسير همين آيه مى خوانيم : قال هى الولاية : فرمود: «منظور فطرت ولايت و پذيرش رهبرى اولياى الهى است ». در خطبه اول نهج البلاغه نيز از اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در عبارتى كوتاه و پر معنى چنين آمده است : فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول : «خداوند رسولان خود را به سوى انسانها فرستاد و انبياى
خود را يكى پس از ديگرى ماءموريت داد تا وفاى به پيمان فطرت را از آنها مطالبه كنند، و نعمتهاى فراموش شده الهى را به آنها يادآور شوند، از طريق تبليغ بر آنان اتمام حجت نمايند، و گنجينه هاى انديشه ها را براى آنها فاش سازند»! طبق روايات فوق ، نه تنها «معرفة الله »، كه مجموع اسلام به صورت فشرده در درون سرشت انسانى نهاده شده ، از توحيد گرفته تا رهبرى پيشوايان الهى و جانشينان راستين پيامبر و حتى فروع احكام . بنابر اين طبق تعبيرى كه در نهج البلاغه آمده بود، كار پيامبران شكوفا ساختن فطرتها، و به ياد آوردن نعمتهاى فراموش شده الهى ، از جمله سرشت توحيدى ، و استخراج گنجهاى معرفت است كه در درون جان و انديشه انسانها نهفته و مستور مى باشد. جالب توجه اينكه قرآن مجيد، در آيات متعددى از شدائد و مشكلات و حوادث دردناكى كه در زندگى انسان روى مى دهد به عنوان «زمينه ساز شكوفائى حس مذهبى » ياد مى كند از جمله مى گويد: و اذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون : «هنگامى كه بر كشتى سوار مى شوند و در وسط دريا گرفتار مشكلات وحشتناك مى گردند خدا را با اخلاص مى خوانند، اما هنگامى كه آنها را به سلامت به خشكى مى رساند باز مشرك مى شوند»! (عنكبوت - ۶۵). البته در اين زمينه ذيل آيات بعد در همين سوره كه بى شباهت به آيه سوره عنكبوت نيست باز هم به خواست خدا سخن خواهيم گفت .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |