گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۲۰۰: خط ۲۰۰:


==معناى جملۀ: «يَومَ يَأتِ لَا تَكَلَّمُ نَفسٌ إلّا بِإذنِهِ»، و معناى تكلم در قيامت==
==معناى جملۀ: «يَومَ يَأتِ لَا تَكَلَّمُ نَفسٌ إلّا بِإذنِهِ»، و معناى تكلم در قيامت==
از همين جا مى توان به معناى آيه: «يَومَ يَأت لَا تَكَلَّمَ نَفسٌ إلّا بِإذنِهِ» مأنوس شد، و اين معنا در آيات ديگرى، قريب به همين عبارت تكرار شده. مانند آيه: «لَا يَتَكَلَّمُونَ إلّا مَن أذِنَ لَهُ الرَّحمَنُ وَ قَالَ صَوَاباً»، و آيه: «هَذَا يَومُ لَا يَنطِقُونَ».
از همين جا مى توان به معناى آيه: «يَومَ يَأتِ لَا تَكَلَّمُ نَفسٌ إلّا بِإذنِهِ» مأنوس شد، و اين معنا در آيات ديگرى، قريب به همين عبارت تكرار شده. مانند آيه: «لَا يَتَكَلَّمُونَ إلّا مَن أذِنَ لَهُ الرَّحمَنُ وَ قَالَ صَوَاباً»، و آيه: «هَذَا يَومُ لَا يَنطِقُونَ».


وجه آن، اين است كه: خداى تعالى، در مواردى كه روز قيامت را توصيف مى كند، مى فرمايد: «يَومَ تُبلَى السَّرَائِر»، و نيز مى فرمايد: «إن تُبدُوا مَا فِى أنفُسِكُم أو تُخفُوهُ يُحَاسِبكُم بِهِ اللّه»، و با اين كلمات خود روشن مى سازد كه حساب در روز قيامت، به آن صفات و نيات و احوال خوب و بدى است كه در دل ها است، نه به ظواهر اعمال كه در اين نشئه، یعنى در دنيا كاشف آن احوال است.
وجه آن، اين است كه: خداى تعالى، در مواردى كه روز قيامت را توصيف مى كند، مى فرمايد: «يَومَ تُبلَى السَّرَائِر»، و نيز مى فرمايد: «إن تُبدُوا مَا فِى أنفُسِكُم أو تُخفُوهُ يُحَاسِبكُم بِهِ اللّه»، و با اين كلمات خود روشن مى سازد كه حساب در روز قيامت، به آن صفات و نيات و احوال خوب و بدى است كه در دل ها است، نه به ظواهر اعمال كه در اين نشئه، یعنى در دنيا كاشف آن احوال است.
خط ۲۱۲: خط ۲۱۲:
آرى، سخن گفتن، از اسباب و وسايل اجتماعى است كه ما به وسيله آن، به معانى و اغراض نهفته در دل ها پى مى بريم.  
آرى، سخن گفتن، از اسباب و وسايل اجتماعى است كه ما به وسيله آن، به معانى و اغراض نهفته در دل ها پى مى بريم.  


پس قوام آن و علّت پيدايشش اين بوده كه انسان از احاطه به آنچه كه در اذهان و دل هاست، عاجز مانده، و قطعا اگر حسى مى داشته كه به وسيله آن، معانى ذهنى يكديگر را در مى يافت، همان طور كه مثلا چشم نورها و رنگ ها، و لامسه حرارت و برودت و نرمى و زبرى را در مى يابد، احتياجى به وضع واژه ها و سپس تكلم با آن ها پيدا نمى كرد، و آنچه امروز در ميان ما به نام كلمه و يا كلام ناميده مى شود، وجود نمى يافت. و همچنين اگر نوع بشر مانند ساير انواع حيوانات مى توانست به طور انفرادى زندگى كند، باز از تكلم و سخن گفتن خبرى نبود، و نطق بشر باز نمى شد.
پس قوام آن و علّت پيدايشش اين بوده كه انسان از احاطه به آنچه كه در اذهان و دل هاست، عاجز مانده، و قطعا اگر حسى مى داشته كه به وسيله آن، معانى ذهنى يكديگر را در مى يافت، همان طور كه مثلا چشم نورها و رنگ ها، و لامسه حرارت و برودت و نرمى و زبرى را در مى يابد، احتياجى به وضع واژه ها و سپس تكلم با آن ها پيدا نمى كرد، و آنچه امروز در ميان ما به نام «كلمه» و يا «كلام» ناميده مى شود، وجود نمى يافت. و همچنين اگر نوع بشر مانند ساير انواع حيوانات مى توانست به طور انفرادى زندگى كند، باز از تكلم و سخن گفتن خبرى نبود، و نطق بشر باز نمى شد.


آرى، نشئه دنيا، مثل اين كه از دو عالَم غيب و شهود، يعنى محسوس و بيرون از حس تركيب شده و مردم احتياج مبرم دارند به اين كه ضماير يكديگر را كشف نموده، بدان اطلاع يابند.  
آرى، نشئه دنيا، مثل اين كه از دو عالَم غيب و شهود، يعنى محسوس و بيرون از حس تركيب شده و مردم احتياج مبرم دارند به اين كه ضماير يكديگر را كشف نموده، بدان اطلاع يابند.  
۱۶٬۲۸۸

ویرایش