گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۹۹: خط ۱۹۹:
و چنين وانمود مى كند كه اين اسباب ظاهرى، هر يك براى خود سببى است مستقل در تأثير و هر كدام به صفتى از اوصاف ملك، سلطنت، قوّت، عزّت و كرامت متّصف است، و اتصافش هم، به طور حقيقت است و اين خود اين هايند كه يكى مى دهد و آن ديگرى منع مى كند. يكى نافع است و ديگرى مضرّ، و در غير اين اسباب ظاهرى سود و زيانى نيست.
و چنين وانمود مى كند كه اين اسباب ظاهرى، هر يك براى خود سببى است مستقل در تأثير و هر كدام به صفتى از اوصاف ملك، سلطنت، قوّت، عزّت و كرامت متّصف است، و اتصافش هم، به طور حقيقت است و اين خود اين هايند كه يكى مى دهد و آن ديگرى منع مى كند. يكى نافع است و ديگرى مضرّ، و در غير اين اسباب ظاهرى سود و زيانى نيست.


==معناى جمله: «يوم يأت لاتكلم نفس الّا باذنه» و معناى تكلم در قيامت==
==معناى جملۀ: «يَومَ يَأتِ لَا تَكَلَّمُ نَفسٌ إلّا بِإذنِهِ»، و معناى تكلم در قيامت==
از همين جا مى توان به معناى آيه «يوم يات لا تكلّم نفس الاّ باذنه» ماءنوس شد، و اين معنا در آيات ديگرى قريب به همين عبارت تكرار شده ، مانند آيه «'''لا يتكلمون الاّ من اذن له الرحمن و قال صوابا'''» و آيه «هذا يوم لا ينطقون».
از همين جا مى توان به معناى آيه: «يَومَ يَأت لَا تَكَلَّمَ نَفسٌ إلّا بِإذنِهِ» مأنوس شد، و اين معنا در آيات ديگرى، قريب به همين عبارت تكرار شده. مانند آيه: «لَا يَتَكَلَّمُونَ إلّا مَن أذِنَ لَهُ الرَّحمَنُ وَ قَالَ صَوَاباً»، و آيه: «هَذَا يَومُ لَا يَنطِقُونَ».


وجه آن اينست كه خداى تعالى در مواردى كه روز قيامت را توصيف مى كند مى فرمايد: «يوم تبلى السّرائر» و نيز مى فرمايد: «ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه» و با اين كلمات خود روشن مى سازد كه حساب در روز قيامت به آن صفات و نيات و احوال خوب و بدى است كه در دلها است ، نه به ظواهر اعمال كه در اين نشاءه عنى در دنيا كاشف آن احوال است.
وجه آن، اين است كه: خداى تعالى، در مواردى كه روز قيامت را توصيف مى كند، مى فرمايد: «يَومَ تُبلَى السَّرَائِر»، و نيز مى فرمايد: «إن تُبدُوا مَا فِى أنفُسِكُم أو تُخفُوهُ يُحَاسِبكُم بِهِ اللّه»، و با اين كلمات خود روشن مى سازد كه حساب در روز قيامت، به آن صفات و نيات و احوال خوب و بدى است كه در دل ها است، نه به ظواهر اعمال كه در اين نشئه، یعنى در دنيا كاشف آن احوال است.


پس آنچه كه از احوال قلب و زواياى دل در دنيا مستور و پنهان بوده در آخرت ظاهر و عريان جلوه گر مى شود و آنچه كه امروز غيب است در آن روز شهادت خواهد بود.
پس آنچه كه از احوال قلب و زواياى دل در دنيا مستور و پنهان بوده، در آخرت ظاهر و عريان جلوه گر مى شود، و آنچه كه امروز غيب است، در آن روز شهادت خواهد بود.


(اما اينكه تكلم در قيامت به چه معناست مى گوييم :) تكلمى كه در ميان ما مردم متداول است عبارت است از استخدام صوتها و تركيب آن به نحوى از وضع و اعتبار، كه دلالت كند بر آن معانى كه در ضماير و دلها نهفته است ، و اين معنا را احتياج اجتماعى به تبادل اغراض و منويات متداول كرده ، چون نه مى توان از تفاهم افراد با يكديگر و تبادل اغراض ‍ صرفنظر كرد، و نه راهى غير استخدام اصوات به درون دلها وجود دارد.
(اما اين كه تكلم در قيامت به چه معناست، مى گوييم:)  
 
تكلمى كه در ميان ما مردم متداول است، عبارت است از استخدام صوت ها و تركيب آن به نحوى از وضع و اعتبار، كه دلالت كند بر آن معانى كه در ضماير و دل ها نهفته است، و اين معنا را احتياج اجتماعى به تبادل اغراض و منويات متداول كرده. چون نه مى توان از تفاهم افراد با يكديگر و تبادل اغراض صرف نظر كرد، و نه راهى غير استخدام اصوات به درون دل ها وجود دارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۴ </center>
آرى ، سخن گفتن ، از اسباب و وسايل اجتماعى است كه ما به وسيله آن به معانى و اغراض نهفته در دلها پى مى بريم.  
آرى، سخن گفتن، از اسباب و وسايل اجتماعى است كه ما به وسيله آن، به معانى و اغراض نهفته در دل ها پى مى بريم.  


پس قوام آن و علّت پيدايشش اين بوده كه انسان از احاطه به آنچه كه در اذهان و دلهاست عاجز مانده ، و قطعا اگر حسى مى داشته كه به وسيله آن ، معانى ذهنى يكديگر را در مى يافت ، همانطور كه مثلا چشم نورها و رنگها، و لامسه حرارت و برودت و نرمى و زبرى را درمى يابد، احتياجى به وضع واژه ها و سپس تكلم با آنها پيدا نمى كرد و آنچه امروز در ميان ما به نام كلمه و يا كلام ناميده مى شود وجود نمى يافت، و همچنين اگر نوع بشر مانند ساير انواع حيوانات مى توانست بطور انفرادى زندگى كند باز از تكلم و سخن گفتن خبرى نبود، و نطق بشر باز نمى شد.
پس قوام آن و علّت پيدايشش اين بوده كه انسان از احاطه به آنچه كه در اذهان و دل هاست، عاجز مانده، و قطعا اگر حسى مى داشته كه به وسيله آن، معانى ذهنى يكديگر را در مى يافت، همان طور كه مثلا چشم نورها و رنگ ها، و لامسه حرارت و برودت و نرمى و زبرى را در مى يابد، احتياجى به وضع واژه ها و سپس تكلم با آن ها پيدا نمى كرد، و آنچه امروز در ميان ما به نام كلمه و يا كلام ناميده مى شود، وجود نمى يافت. و همچنين اگر نوع بشر مانند ساير انواع حيوانات مى توانست به طور انفرادى زندگى كند، باز از تكلم و سخن گفتن خبرى نبود، و نطق بشر باز نمى شد.


آرى ، نشاءه دنيا، مثل اينكه از دو عالم غيب و شهود يعنى محسوس و بيرون از حس تركيب شده و مردم احتياج مبرم دارند به اينكه ضماير يكديگر را كشف نموده ، بدان اطلاع يابند.  
آرى، نشئه دنيا، مثل اين كه از دو عالَم غيب و شهود، يعنى محسوس و بيرون از حس تركيب شده و مردم احتياج مبرم دارند به اين كه ضماير يكديگر را كشف نموده، بدان اطلاع يابند.  


حال اگر عالمى را فرض كنيم كه شهادت صرف باشد و در آن غيب و نامحسوسى نباشد، احتياجى به تكلم و نطق پيدا نمى شود، و اگر هم در پاره اى از حالات آن عالم اطلاق كلام بكنيم ، مصداق و معنايش ظهور پاره اى از ضماير اشخاص است براى يكديگر.
حال اگر عالَمى را فرض كنيم كه شهادت صرف باشد و در آن غيب و نامحسوسى نباشد، احتياجى به تكلم و نطق پيدا نمى شود، و اگر هم در پاره اى از حالات آن عالَم اطلاق كلام بكنيم، مصداق و معنايش ظهور پاره اى از ضماير اشخاص است براى يكديگر.


و نشاءه اى كه داراى چنين وضعى باشد همان نشاءه قيامت است چه خداى تعالى آن را به امثال: «يوم تبلى السرائر - روزى كه ضماير آشكار مى شود»، توصيف كرده و همين معنا از آيه «فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان يعرف المجرمون بسيماهم فيؤ خذ بالنواصى و الاقدام» نيز استفاده مى شود.
و نشئه اى كه داراى چنين وضعى باشد، همان نشئه قيامت است. چه خداى تعالى آن را به امثال: «يَومَ تُبلَى السَّرَائِر: روزى كه ضماير آشكار مى شود»، توصيف كرده و همين معنا، از آيه: «فَيَومَئِذٍ لَا يُسئَلُ عَن ذَنبِهِ إنسٌ وَ لَا جَانٌّ... * يُعرَفُ المُجرِمُونَ بِسِيمَاهُم فَيُؤخَذُ بِالنَّواصِى وَ الأقدَام» نيز استفاده مى شود.
<span id='link9'><span>
<span id='link9'><span>


۱۶٬۲۸۴

ویرایش