۱۶٬۲۷۸
ویرایش
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
در مفردات مى گويد: كلمۀ «كيد»، به معناى نوعى حيله زدن است كه گاهى مذموم و گاهى ممدوح است، هر چند استعمالش بيشتر در مذموم است، و چنين است كلمه «استدراج» و «مكر». علماى ادب گفته اند كه: «كيد»، هم به خودى خود متعدى مى شود و مفعول مى گيرد، و هم با حرف «لام». | در مفردات مى گويد: كلمۀ «كيد»، به معناى نوعى حيله زدن است كه گاهى مذموم و گاهى ممدوح است، هر چند استعمالش بيشتر در مذموم است، و چنين است كلمه «استدراج» و «مكر». علماى ادب گفته اند كه: «كيد»، هم به خودى خود متعدى مى شود و مفعول مى گيرد، و هم با حرف «لام». | ||
اين آيه دلالت مى كند بر اين كه يعقوب وقتى خواب يوسف را شنيده، نسبت به آنچه كه از خواب او فهميده، اطمينان پيدا كرده، و يقين كرده كه به زودى خدا خود، كار يوسف را عهده دار گشته و كارش بالا مى گيرد، و بر اريكه سلطنت تكيه مى زند و چون يوسف را از ساير افراد آل يعقوب بيشتر دوست مى داشت و احترام مى كرد. | اين آيه دلالت مى كند بر اين كه يعقوب وقتى خواب يوسف را شنيده، نسبت به آنچه كه از خواب او فهميده، اطمينان پيدا كرده، و يقين كرده كه به زودى خدا خود، كار يوسف را عهده دار گشته و كارش بالا مى گيرد، و بر اريكه سلطنت تكيه مى زند و چون يوسف را از ساير افراد آل يعقوب بيشتر دوست مى داشت و احترام مى كرد. لذا ترسيد اگر خواب وى را بشنوند، به او صدمه اى بزنند. | ||
زيرا ايشان، مردانى قوى و نيرومند بودند. و انطباق يازده ستاره و آفتاب و ماه بر يعقوب و همسرش و يازده پسران ديگرش خيلى روشن بود، و طورى بود كه برادران، به محض شنيدن خواب وى، معنا را فهميده، آنگاه تكبّر و نخوّت وادار به حسادتشان كرده، در صدد بر مى آمدند نقشه اى بريزند كه ميان او و پدرش حائل شده، نگذارند به آن بشارت ها نائل شود. | |||
و لذا به يوسف خطابى مشفقانه كرد و فرمود: «يَا بُنَىَّ: اى پسرك عزيزم». و قبل از آن كه خواب او را تعبير كند، از درِ اشفاق، اول او را نهى كرد از اين كه رؤياى خود را براى برادرانش نقل كند، و آنگاه بشارتش داد به كرامت الهيى كه در حقّش رانده شده. و نهى را مقدم بر بشارت نياورد، مگر به خاطر فرط محبّت و شدّت اهتمامى كه به شأن او داشته و آن حسادت و بغض و كينه اى كه از برادران نسبت به وى سراغ داشت. | و لذا به يوسف خطابى مشفقانه كرد و فرمود: «يَا بُنَىَّ: اى پسرك عزيزم». و قبل از آن كه خواب او را تعبير كند، از درِ اشفاق، اول او را نهى كرد از اين كه رؤياى خود را براى برادرانش نقل كند، و آنگاه بشارتش داد به كرامت الهيى كه در حقّش رانده شده. و نهى را مقدم بر بشارت نياورد، مگر به خاطر فرط محبّت و شدّت اهتمامى كه به شأن او داشته و آن حسادت و بغض و كينه اى كه از برادران نسبت به وى سراغ داشت. |
ویرایش