گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۵: خط ۳۵:
<span id='link58'><span>
<span id='link58'><span>
==شباهت رزق مادى با معارف حقه و شرايع آسمانى==
==شباهت رزق مادى با معارف حقه و شرايع آسمانى==
و همانطور كه دادن مال و فرزندان و سائر نعمتهاى مادى و صورى رزق مقسوم است ، و هر كسى از آن قسمتى دارد، همچنين معارف حقه و شرايع آسمانى كه منشاء همه آنها وحى است نيز رزق مقسوم است . آن نيز از ناحيه خدا نازل مى شود، و خداوند به وسيله آن نيز مردم را امتحان مى كند، چون همه در عمل به آن معارف و بكار بستن آنها يكسان نيستند، همچنان كه در بكار بستن نعمتهاى صورى يكسان نيستند.
و همان طور كه دادن مال و فرزندان و سایر نعمت هاى مادى و صورى رزق مقسوم است، و هر كسى از آن قسمتى دارد، همچنين معارف حقه و شرايع آسمانى كه منشأ همه آن ها وحى است، نيز رزق مقسوم است. آن نيز از ناحيه خدا نازل مى شود و خداوند به وسيله آن نيز، مردم را امتحان مى كند. چون همه در عمل به آن معارف و به كار بستن آن ها يكسان نيستند، همچنان كه در به كار بستن نعمت هاى صورى يكسان نيستند.


و بنابراين ، اگر چنانچه معارف الهى و احكام خدايى همگى يك دفعه نازل مى شد، با در نظر داشتن اينكه شامل تمامى شؤ ون حياتى انسان است ، مردم نمى توانستند آن را تحمل كنند، و قهرا به آن ايمان نمى آورند مگر تك تكى از ايشان ، و بدين جهت خداى سبحان آن را به تدريج بر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نازل كرد، تا مردم با پذيرفتن قسمتهاى اول آن آماده شوند براى پذيرفتن قسمتهاى بعدى . و در اين باره فرموده : ((و قرانا فرقناه لتقراه على الناس على مكث ((.
و بنابراين، اگر چنانچه معارف الهى و احكام خدايى همگى يك دفعه نازل مى شد، با در نظر داشتن اين كه شامل تمامى شؤون حياتى انسان است، مردم نمى توانستند آن را تحمل كنند، و قهرا به آن ايمان نمى آورند، مگر تك تكى از ايشان. و بدين جهت، خداى سبحان آن را به تدريج بر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نازل كرد، تا مردم با پذيرفتن قسمت هاى اول آن، آماده شوند براى پذيرفتن قسمت هاى بعدى. و در اين باره فرموده: «وَ قُرآناً فَرَقنَاهُ لِتَقرَأهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكثٍ».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۸۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۸۳ </center>
و همچنين اين سنت را در معارف عاليه اى كه در باطن معارف ظاهرى و ساده دين نهفته جارى ساخته است ، به همين نحو كه گفتيم آنها را در باطن اينها قرار داده ، چون اگر همه آنها را مانند اينها بى پرده بيان مى كرد، عموم مردم طاقت تحملش را نمى داشتند و فهم آنان از دركش عاجز مى ماند، و بدين جهت آنها را در باطن معارف ساده قرار داد تا افراد انگشت شمارى كه استعداد درك آنها را دارند، درك كنند. و هر دو سنخ معارف را در قالبى از الفاظ درآورده كه هر كس به قدر فهم و ظرفيتش از آن الفاظ استفاده مى كند، همچنان كه خداى تعالى اين معارف را كه در قرآن كريم است به بارانى مثل زده كه از آسمان مى ريزد، و دلهاى مردم را به زمين هاى مختلف مثل زده كه هر يك به قدر ظرفيت خود از آن استفاده مى كند ((انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها((.
و همچنين، اين سنت را در معارف عاليه اى كه در باطن معارف ظاهرى و ساده دين نهفته، جارى ساخته است، به همين نحو كه گفتيم آن ها را در باطن اين ها قرار داده، چون اگر همه آن ها را مانند اين ها بى پرده بيان مى كرد، عموم مردم طاقت تحملش را نمى داشتند و فهم آنان از دركش عاجز مى ماند. و بدين جهت، آن ها را در باطن معارف ساده قرار داد تا افراد انگشت شمارى كه استعداد درك آن ها را دارند، درك كنند. و هر دو سنخ معارف را در قالبى از الفاظ درآورده كه هر كس به قدر فهم و ظرفيتش، از آن الفاظ استفاده مى كند، همچنان كه خداى تعالى، اين معارف را كه در قرآن كريم است، به بارانى مَثَل زده كه از آسمان مى ريزد، و دل هاى مردم را به زمين هاى مختلف مَثَل زده كه هر يك به قدر ظرفيت خود، از آن استفاده مى كند: «أنزَلَ مِنَ السِمَاءِ مَاءً فَسَالَت أودِيَةٌ بِقَدَرِهَا».


و همچنين احكام و تكاليف شرعى را يكسان بر همه مردم تحميل نكرد، چون اگر مى كرد بعضى از مردم تاب تحملش را نمى داشتند، و به همين جهت آنها را به مقتضاى ابتلاآتى كه هر فردى از افراد دارد تقسيم كرد تا هر كس به تكليفى كه متوجه خود او است عمل كند.
و همچنين، احكام و تكاليف شرعى را يكسان بر همه مردم تحميل نكرد. چون اگر مى كرد، بعضى از مردم تاب تحملش را نمى داشتند، و به همين جهت آن ها را به مقتضاى ابتلاآتى كه هر فردى از افراد دارد، تقسيم كرد تا هر كس به تكليفى كه متوجه خود او است، عمل كند.


پس روزى دادن از معارف و شرايع هم از هر جهت كه فرض شود عينا مانند روزى دادن از مال و اولاد است كه بين مردم تقسيم ، و بر حسب حال فرد فرد آنان و به مقتضاى صلاح ايشان تقسيم شده است .
پس روزى دادن از معارف و شرايع هم، از هر جهت كه فرض شود، عينا مانند روزى دادن از مال و اولاد است كه بين مردم تقسيم، و بر حسب حال فرد فرد آنان و به مقتضاى صلاح ايشان تقسيم شده است.


وَ هُوَ الَّذِى يُنزِّلُ الْغَيْث مِن بَعْدِ مَا قَنَطوا وَ يَنشرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلىُّ الْحَمِيدُ
«'''وَ هُوَ الَّذِى يُنزِّلُ الْغَيْث مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَ يَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلىُّ الْحَمِيدُ'''»:


كلمه ((قنوط(( به معناى نوميدى ، و كلمه ((غيث (( به معناى باران است . در مجمع البيان مى گويد: ((غيث (( به معناى باران به موقع است كه آمدنش نافع است ، به خلاف كلمه ((مطر(( كه هم به چنان بارانى اطلاق مى شود و هم به باران زيان بخش ، كه در غير موقع خودش ببارد. و ((نشر رحمت (( به معناى منتشر كردن نعمت در بين مردم است ، به اين صورت كه با فرستادن باران نباتات را بروياند و ميوه ها را به بار بنشاند.
كلمه «قنوط» به معناى نوميدى، و كلمه «غيث»، به معناى باران است. در مجمع البيان مى گويد: «غيث»، به معناى باران به موقع است كه آمدنش نافع است، به خلاف كلمه «مَطَر»، كه هم به چنان بارانى اطلاق مى شود و هم به باران زيان بخش، كه در غير موقع خودش ببارد.  
 
و «نَشر رحمت»، به معناى منتشر كردن نعمت در بين مردم است، به اين صورت كه با فرستادن باران، نباتات را بروياند و ميوه ها را به بار بنشاند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۸۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۸۴ </center>
در اين آيه از داستان روزى رساندن ، به مساءله توحيد و آيات و ادله آن منتقل شده ، چون مختصر مناسبتى در بين بوده ، و در آخر آيه دو اسم از اسماى حسناى خداى تعالى را آورده ، و او را در برابر فعل جميلش به ولى و حميد ستوده ، و در آيه بعد هم تا چند آيه همين مساءله توحيد را دنبال كرده است .
در اين آيه از داستان روزى رساندن، به مسأله توحيد و آيات و ادّله آن منتقل شده. چون مختصر مناسبتى در بين بوده، و در آخر آيه، دو اسم از اسماى حُسناى خداى تعالى را آورده، و او را در برابر فعل جميلش، به «ولىّ» و «حميد» ستوده، و در آيه بعد هم، تا چند آيه همين مسأله توحيد را دنبال كرده است.


وَ مِنْ ءَايَتِهِ خَلْقُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَث فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ ...
«'''وَ مِنْ ءَايَاتِهِ خَلْقُ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ ...'''»:


كلمه ((بثّ(( به معناى منتشر كردن است ، مى گويند: ((بثّ الريح التراب : باد خاك را متفرق كرد((؛ و كلمه ((دابه (( به معناى هر جنبده اى است كه روى زمين حركت كند. پس اين كلمه شامل تمامى حيوانات يعنى جانداران مى شود. و معناى آيه روشن است .
كلمه «بَثّ» به معناى منتشر كردن است. مى گويند: «بثّ الريح التراب: باد خاك را متفرق كرد»؛ و كلمه «دابّه»، به معناى هر جنبده اى است كه روى زمين حركت كند. پس اين كلمه، شامل تمامى حيوانات يعنى جانداران مى شود. و معناى آيه روشن است.


و از ظاهر آن برمى آيد كه در آسمانها نيز جنبندگانى هست ، و اينكه بعضى جنبندگان آسمان را به ملائكه تفسير كرده اند، صحيح نيست ، زيرا اولا آيه شريفه مطلق است ، و نمى شود بدون دليل آن را مقيد به يك نوع جاندار كرد، و ثانيا اصولا اطلاق كلمه ((دابه (( بر فرشتگان معهود نيست .
و از ظاهر آن بر مى آيد كه در آسمان ها نيز جنبندگانى هست، و اين كه بعضى جنبندگان آسمان را به ملائكه تفسير كرده اند، صحيح نيست. زيرا اولا آيه شريفه مطلق است و نمى شود بدون دليل، آن را مقيد به يك نوع جاندار كرد. و ثانيا، اصولا اطلاق كلمه «دابّه» بر فرشتگان معهود نيست.


((و هو على جمعهم اذا يشاء قدير(( - اين جمله اشاره است به حشر جنبندگانى كه در زمين منتشر كرده . و اگر فرمود: ((على جمعهم (( و نفرمود: ((على حشرهم (( بدين جهت است كه خواست اين جمع در مقابل آن بث و پراكنده كردن قرار گيرد. و در اينكه ضمير اولى العقل رابه كار برد و فرمود ((على جمعهم ((، و نفرمود ((جمعها(( هيچ دلالتى نيست بر اينكه جانداران آسمان همه مانند انسان داراى عقلند، چون همين مقدار كافى است كه براى خود شعورى داشته باشند، و به حكم آيه ((و ما من دابه فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء ثم الى ربهم يحشرون (( همه جانداران داراى شعورى مخصوص به خود هستند.
«'''وَ هُوَ عَلى جَمعِهِم إذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ'''» - اين جمله اشاره است به حشر جنبندگانى كه در زمين منتشر كرده. و اگر فرمود: «عَلى جَمعِهِم» و نفرمود: «عَلى حَشرِهِم»، بدين جهت است كه خواست اين جمع در مقابل آن بثّ و پراكنده كردن قرار گيرد. و در اين كه ضمير اولى العقل را به كار برد و فرمود «عَلى جَمعِهِم»، و نفرمود «جَمعِهَا»، هيچ دلالتى نيست بر اين كه جانداران آسمان، همه مانند انسان داراى عقل اند. چون همين مقدار كافى است كه براى خود شعورى داشته باشند، و به حكم آيه «وَ مَا مِن دَابّةٍ فِى الأرضِ وَ لَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجِنَاحَيهِ إلّا أُمَمٌ أمثَالُكُم مَا فَرّطنَا فِى الكِتَابِ مِن شَئٍ ثُمّ إلى رَبّهِم يُحشَرُونَ»، همه جانداران، داراى شعورى مخصوص به خود هستند.


توضيحى راجع به ((قدير(( بودن خداى تعالى
== توضيحى راجع به «قدير» بودن خداى تعالى ==


كلمه ((قدير(( يكى از اسماء حسناى خداى تعالى است كه مركز همه قدرتها است . راغب مى گويد كلمه ((قدرت (( هرگاه وصف انسان قرار گيرد نام هيئتى براى انسان است كه با آن مى تواند كارى را كه مى خواهد انجام دهد. و چون خداى تعالى با آن وصف شود، معناى عاجز نبودن را مى دهد. اين كلمه تنها در مورد خداى تعالى بطور مطلق استعمال مى شود، و تنها در مورد او است كه مى توان بطور مطلق گفت ((قادر(( است ، و اما غير خداى تعالى محال است كسى قادر مطلق باشد، هر چند كه لفظ قادر بطور مطلق درباره آن اطلاق بشود. پس هر گاه بخواهيم غير خدا را قادر بخوانيم حق كلام اين است كه بگوييم فلانى قادر بر فلان كار است . و اگر بگوييم فلانى قادر است ، صرف تعبير است و گر نه معنايش ‍ مقيد است ، چون آن كس ، قادر بر كار معينى است ، نه قادر مطلق . و به همين جهت است كه غير از خدا احدى به اين صفت توصيف نمى شود، مگر آنكه به ضدش نيز توصيف مى شود، چون غير خدا هر كه را فرض ‍ كنيم به هر كارى كه قادر باشد، از كارهاى د يگر عاجز است ، تنها كسى كه بطور كلى عجز از او منتفى است و به هيچ وجه متصف به آن نمى شود، خداست .
كلمه ((قدير(( يكى از اسماء حسناى خداى تعالى است كه مركز همه قدرتها است . راغب مى گويد كلمه ((قدرت (( هرگاه وصف انسان قرار گيرد نام هيئتى براى انسان است كه با آن مى تواند كارى را كه مى خواهد انجام دهد. و چون خداى تعالى با آن وصف شود، معناى عاجز نبودن را مى دهد. اين كلمه تنها در مورد خداى تعالى بطور مطلق استعمال مى شود، و تنها در مورد او است كه مى توان بطور مطلق گفت ((قادر(( است ، و اما غير خداى تعالى محال است كسى قادر مطلق باشد، هر چند كه لفظ قادر بطور مطلق درباره آن اطلاق بشود. پس هر گاه بخواهيم غير خدا را قادر بخوانيم حق كلام اين است كه بگوييم فلانى قادر بر فلان كار است . و اگر بگوييم فلانى قادر است ، صرف تعبير است و گر نه معنايش ‍ مقيد است ، چون آن كس ، قادر بر كار معينى است ، نه قادر مطلق . و به همين جهت است كه غير از خدا احدى به اين صفت توصيف نمى شود، مگر آنكه به ضدش نيز توصيف مى شود، چون غير خدا هر كه را فرض ‍ كنيم به هر كارى كه قادر باشد، از كارهاى د يگر عاجز است ، تنها كسى كه بطور كلى عجز از او منتفى است و به هيچ وجه متصف به آن نمى شود، خداست .
خط ۸۴: خط ۸۶:
ممكن هم هست خطاب در آيه منحل به خطابهاى جزئى و متوجه به فرد فرد بشر بشود، آن وقت مراد از ((مصيبت (( ناملايماتى است كه متوجه جان و مال و فرزند و عرض تك تك افراد مى شود و ناشى از گناهانى است كه هر كس خودش مرتكب شده ، و خدا از بسيارى از آن گناهان درمى گذرد.
ممكن هم هست خطاب در آيه منحل به خطابهاى جزئى و متوجه به فرد فرد بشر بشود، آن وقت مراد از ((مصيبت (( ناملايماتى است كه متوجه جان و مال و فرزند و عرض تك تك افراد مى شود و ناشى از گناهانى است كه هر كس خودش مرتكب شده ، و خدا از بسيارى از آن گناهان درمى گذرد.
<span id='link61'><span>
<span id='link61'><span>
==سه مطلبى كه از سياق آيه شريفه بدست مى آيد ==
==سه مطلبى كه از سياق آيه شريفه بدست مى آيد ==
و به هر حال چه خطاب عمومى غير منحل باشد، و چه عمومى منحل ، از سياق بر مى آيد كه اولا مؤ من و كافر را يكسان شامل مى شود، و مؤ يد اين معنا آيه بعدى است كه بطور مسلم متوجه مؤ من و كافر است . و ثانيا مراد از جمله ((ما كسبت ايدى الناس (( تنها گناهان و زشتى ها است ، نه تمامى اعمال چه خوب و چه بد. و ثالثا مراد از مصائبى كه به انسانها مى رسد آثار سوء دنيايى اعمال است ، آثارى كه بين آنها و آن اعمال ارتباط و تداعى خاصى است ، نه جزاى آخرتى اعمال .
و به هر حال چه خطاب عمومى غير منحل باشد، و چه عمومى منحل ، از سياق بر مى آيد كه اولا مؤ من و كافر را يكسان شامل مى شود، و مؤ يد اين معنا آيه بعدى است كه بطور مسلم متوجه مؤ من و كافر است . و ثانيا مراد از جمله ((ما كسبت ايدى الناس (( تنها گناهان و زشتى ها است ، نه تمامى اعمال چه خوب و چه بد. و ثالثا مراد از مصائبى كه به انسانها مى رسد آثار سوء دنيايى اعمال است ، آثارى كه بين آنها و آن اعمال ارتباط و تداعى خاصى است ، نه جزاى آخرتى اعمال .
۱۶٬۲۸۴

ویرایش