تفسیر:نمونه جلد۲۷ بخش۲۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۳۱


نكته ها:

دلائل توحيد

توحيد، يعنى يگانگى ذات خداوند و عدم وجود هر گونه همتا و شبيه براى او، گذشته از دلائل نقلى و آيات قرآن مجيد، با دلائل عقلى فراوان نيز قابل اثبات است كه در اينجا قسمتى از آن را به صورت فشرده مى آوريم : ۱ - برهان صرف الوجود و خلاصه اش اين است كه خداوند وجود مطلق است ، و هيچ قيد و شرط و حدى براى او نيست ، چنين وجودى مسلما نامحدود

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۴۴

خواهد بود، چرا كه اگر محدوديتى پيدا كند بايد آلوده به عدم گردد، و ذات مقدسى كه هستى از آن مى جوشد هرگز مقتضى عدم و نيستى نخواهد بود و چيزى در خارج نيست كه عدم را بر او تحميل كند بنابر اين ، محدود به هيچ حدى نمى باشد. از سوى ديگر دو هستى نامحدود در عالم تصور نمى شود، زيرا اگر دو موجود پيدا شود حتما هر يك از آنها فاقد كمالات ديگرى است ، يعنى كمالات او را ندارد، و بنابر اين هر دو محدود مى شوند، و اين خود دليل روشنى است بر يگانگى ذات واجب الوجود (دقت كنيد). ۲ - برهان علمى هنگامى كه به اين جهان پهناور نگاه مى كنيم در ابتدا عالم را به صورت موجوداتى پراكنده مى بينيم ، زمين و آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و انواع گياهان و حيوانات ، اما هر چه بيشتر دقت كنيم مى بينيم اجزاء و ذرات اين عالم چنان به هم مربوط و پيوسته است كه مجموعا يك واحد منسجم را تشكيل مى دهد، و يك سلسله قوانين معين بر سراسر اين جهان حكومت مى كند. هر قدر پيشرفت علم و دانش بشرى بيشتر مى شود وحدت و انسجام اجزاى اين جهان آشكارتر مى گردد، تا آنجا كه گاهى آزمايش روى يك نمونه كوچك (مانند افتادن يك سيب از درخت ) سبب مى شود قانون بزرگى كه بر تمام عالم هستى حكومت مى كند كشف گردد (همانگونه كه در باره نيوتن و قانون جاذبه اتفاق افتاد). اين وحدت نظام هستى ، و قوانين حاكم بر آن ، و انسجام و يكپارچگى در ميان اجزاى آن نشان مى دهد كه خالق آن يكتا و يگانه است . ۳ - برهان تمانع - دليل علمى فلسفى دليل ديگرى كه براى اثبات يگانگى ذات خداوند ذكر كرده اند و قرآن در آيه ۲۲ سوره انبياء الهامبخش

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۴۵

آن است برهان تمانع است ، مى فرمايد: لو كان فيها الهة الا الله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما يصفون : اگر در زمين و آسمان خدايانى جز خداوند يگانه بود زمين و آسمان به فساد كشيده مى شد، و نظام جهان به هم مى خورد، پس منزه است خداوندى كه پروردگار عرش است از آنچه آنها توصيف مى كنند! توضيح اين دليل را در جلد ۱۳ صفحه ۳۸۱ تحت عنوان برهان تمانع مشروحا؟ ذكر كرده ايم . ۴ - دعوت عمومى انبياء به خداوند يگانه - اين دليل ديگرى براى اثبات توحيد است ، چرا كه اگر دو واجب الوجود در عالم بود هر دو بايد منبع فيض باشند، چرا كه يك وجود بى نهايت كامل ممكن نيست در نور افشانى بخل ورزد، زيرا عدم فيض براى وجود كامل نقص است ، و حكيم بودن او ايجاب مى كند كه همگان را مشمول فيض خود قرار دهد. اين فيض دو شاخه دارد: فيض تكوينى (در عالم خلقت )، و فيض ‍ تشريعى (در عالم هدايت ) بنابر اين اگر خدايان متعددى وجود داشت بايد فرستادگانى از نزد همه آنها بيايند، و فيض تشريعى آنها را براى همگان برسانند. حضرت على (عليه السلام ) در وصيت نامه اش براى فرزند گرامى ش ‍ امام مجتبى (عليه السلام ) مى فرمايد: و اعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله و لراءيت آثار ملكه و سلطانه ، و لعرفت افعاله و صفاته ، و لكنه اله واحد كما وصف نفسه : بدان فرزندم اگر پروردگارت همتائى داشت فرستادگان او به سراغ تو مى آمدند و آثار ملك و سلطان او را مشاهده مى كردى ، و به افعال و صفاتش آشنا مى شدى ولى او معبود يكتا است همانگونه كه خودش توصيف كرده است .

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۴۶

اينها همه دلائل يگانگى ذات او است ، اما دليل بر عدم وجود هر گونه تركيب و اجزاء در ذات پاك او روشن است ، زيرا اگر براى او اجزاء خارجيه باشد طبعا نيازمند به آنها است ، و نياز براى واجب الوجود غير معقول است . و اگر اجزاء عقليه (تركيب از ماهيت و وجود يا از جنس و فصل ) منظور باشد آن نيز محال است ، زيرا تركيب از ماهيت و وجود فرع بر محدود بودن است ، در حالى كه مى دانيم وجود او نامحدود است و تركيب از جنس و فصل فرع برداشتن ماهيت است چيزى كه ماهيت ندارد جنس ‍ و فصل هم ندارد.

شاخه هاى پر بار توحيد

معمولا براى توحيد چهار شاخه ذكر مى كنند: ۱ - توحيد ذات (آنچه در بالا شرح داده شده ). ۲ - توحيد صفات يعنى صفات او از ذاتش جدا نيست ، و نيز از يكديگر جدا نمى باشد، فى المثل علم و قدرت ما، دو وصف است كه عارض بر ذات ما است ، ذات ما چيزى است و علم و قدرت ما چيز ديگر، همانگونه كه علم و قدرت نيز در ما از هم جدا است ، مركز علم روح ما است ، و مركز قدرت جسمانى بازو و عضلات ما، ولى در خداوند نه صفاتش زائد بر ذات او است ، و نه جدا از يكديگرند، بلكه وجودى است تمامش علم ، تمامش قدرت ، تمامش ازليت و ابديت . اگر غير از اين باشد لازمه اش تركيب است ، و اگر مركب باشد محتاج به اجزاء مى شود و شى ء محتاج هرگز واجب الوجود نخواهد بود. ۳ - توحيد افعالى يعنى هر وجودى ، هر حركتى ، هر فعلى در عالم است به ذات

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۴۷

پاك خدا برمى گردد، مسبب الاسباب او است و علت العلل ذات پاك او مى باشد، حتى افعالى كه از ما سر مى زند به يك معنى از او است ، او به ما قدرت و اختيار و آزادى اراده داده ، بنابر اين در عين حال كه ما فاعل افعال خود هستيم ، و در مقابل آن مسؤ وليم ، از يك نظر فاعل خداوند است ، زيرا همه آنچه داريم به او بازمى گردد (لا مؤ ثر فى الوجود الا الله ). ۴ - توحيد در عبادت : يعنى تنها بايد او را پرستش كرد و غير او شايسته عبوديت نيست ، چرا كه عبادت بايد براى كسى باشد كه كمال مطلق و مطلق كمال است ، كسى كه از همگان بى نياز است ، و بخشنده تمام نعمتها، و آفريننده همه موجودات ، و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمى شود. هدف اصلى از عبادت ، راه يافتن به جوار قرب آن كمال مطلق ، و هستى بى پايان ، و انعكاس پرتوى از صفات كمال و جمال او در درون جان است كه نتيجه اش فاصله گرفتن از هوى و هوسها، و روى آوردن به خودسازى و تهذيب نفس است . اين هدف جز با عبادت الله كه همان كمال مطلق است امكانپذير نيست .

شاخه هاى توحيد افعالى

توحيد افعالى نيز به نوبه خود شاخه هاى زيادى دارد كه در اينجا به شش ‍ قسمت از مهمترين فروع آن اشاره مى كنيم : ۱ - توحيد خالقيت همانگونه كه قرآن مى گويد: قل الله خالق كل شى ء: «بگو خداوند

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۴۸

آفريدگار همه چيز است » (رعد - ۱۶). دليل آنهم روشن است وقتى با دلائل گذشته ثابت شد واجب الوجود يكى است ، و همه چيز غير از او ممكن الوجود است ، بنابر اين خالق همه موجودات نيز يكى خواهد بود. ۲ - توحيد ربوبيت يعنى مدبر و مدير و مربى و نظامبخش عالم هستى تنها خدا است ، چنانكه قرآن مى گويد: قل اغير الله ابغى ربا و هو رب كل شى ء: آيا غير خدا را پروردگار خود بطلبم در حالى كه او پروردگار همه چيز است ؟! (انعام - ۱۶۴). دليل آن نيز وحدت واجب الوجود و توحيد خالق در عالم هستى است . ۳ - توحيد در قانونگذارى و تشريع چنانكه قرآن مى گويد: و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون : هر كس كه به آنچه خدا نازل كرده است حكم نكند كافر است (مائده - ۴۴). زيرا وقتى ثابت كرديم مدير و مدبر او است ، مسلما غير او صلاحيت قانونگذارى نخواهد داشت ، چون غير او در تدبير جهان سهمى ندارد تا قوانينى هماهنگ با نظام تكوين وضع كند. ۴ - توحيد در مالكيت خواه «مالكيت حقيقى » يعنى سلطه تكوينى بر چيزى باشد، يا «مالكيت حقوقى » يعنى سلطه قانونى بر چيزى اينها همه از او است ، چنانكه قرآن مى گويد: و لله ملك السموات و الارض ‍ «مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۴۹

مخصوص خدا است » (آل عمران - ۱۸۹). و نيز مى فرمايد: و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه «انفاق كنيد از اموالى كه خداوند شما را نماينده خود در آن قرار داده » (حديد - ۷). دليل آن هم همان توحيد در خالقيت است ، وقتى خالق همه اشياء او است طبعا مالك همه اشياء نيز ذات مقدس او است بنابر اين هر ملكيتى بايد از مالكيت او سرچشمه گيرد. ۵ - توحيد حاكميت مسلما جامعه بشرى نياز به حكومت دارد، چون زندگى دستجمعى بدون حكومت ممكن نيست ، تقسيم مسؤ وليتها، تنظيم برنامه ها، اجراى مديريتها، و جلوگيرى از تعديات و تجاوزها، تنها به وسيله حكومت ميسر است . از طرفى اصل آزادى انسانها مى گويد هيچكس بر هيچكس حق حكومت ندارد، مگر آنكه مالك اصلى و صاحب حقيقى اجازه دهد، و از همين جاست كه ما هر حكومتى را كه به حكومت الهى منتهى نشود مردود مى دانيم ، و نيز از همين جاست كه مشروعيت حكومت را از آن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سپس امامان معصوم (عليهمالسلام ) و بعد از آنها براى فقيه جامع الشرائط مى دانيم . البته ممكن است مردم به كسى اجازه دهند كه بر آنها حكومت كند، ولى چون اتفاق تمام افراد جامعه عادتا غير ممكن است چنين حكومتى عملا ممكن نيست . البته نبايد فراموش كرد كه توحيد ربوبيت مربوط به عالم تكوين است

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۵۰

و توحيد قانونگذارى و حكومت به عالم تشريع . قرآن مجيد مى گويد: ان الحكم الا لله : حكم و حكومت تنها از آن خدا است (انعام - ۵۷). ۶ - توحيد اطاعت يعنى تنها مقام «واجب الاطاعه » در جهان ، ذات پاك خدا است ، و مشروعيت اطاعت از هر مقام ديگرى بايد از همين جا سرچشمه گيرد، يعنى اطاعت او اطاعت خدا محسوب مى شود. دليل آن هم روشن است وقتى حاكميت مخصوص او است مطاع بودن هم مخصوص او است ، و لذا ما اطاعت انبياء (عليهمالسلام ) و ائمه معصومين و جانشينان آنها را پرتوى از اطاعت خدا مى شمريم ، قرآن مى گويد: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا و رسول او و صاحبان امر (امامان معصوم ) را (نساء - ۵۹). و نيز مى فرمايد: من يطع الرسول فقد اطاع الله : هر كس رسول خدا را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است (نساء - ۸۰). البته بحثهاى فوق هر كدام در خور شرح و بسط فراوان است و ما به ملاحظه اين كه از شكل بحث تفسيرى خارج نشويم آنها را فشرده بيان كرديم . خداوندا! ما را در تمام عمر به خط توحيد ثابت بدار. پروردگارا! شاخه هاى شرك همچون شاخه هاى توحيد زياد است و نجات

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۵۱

از شرك جز با لطف تو ميسر نيست ، ما را مشمول الطافت گردان . بارالها ! ما را با توحيد زنده دار، و با توحيد بميران ، و با حقيقت توحيد محشور بگردان . آمين يا رب العالمين

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۵۲
تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۵۳

َسوره فلق

ََمقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى ۵ آيه است

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۵۴

محتوى و فضيلت سوره فلق جمعى معتقدند كه اين سوره در مكه نازل شده است هر چند جمعى ديگر از مفسران آن را «مدنى » مى دانند. محتواى اين سوره تعليماتى است كه خداوند به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خصوصا و به ساير مسلمانان عموما، در زمينه پناه بردن به ذات پاك او از شر همه اشرار مى دهد، تا خود را به او بسپارند، و در پناه او از شر هر موجود صاحب شر در امان بدارند. در باره شاءن نزول اين سوره رواياتى در غالب كتب تفسير نقل شده كه مطابق آنها پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به وسيله بعضى از يهود مورد سحر قرار گرفته ، و بيمار شده بود، جبرئيل نازل شد و محل ابزار سحر را كه در چاهى پنهان كرده بودند نشان داد، آن را بيرون آوردند، سپس اين سوره را خواندند، و حال پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بهبود يافت . ولى مرحوم طبرسى و بعضى ديگر از محققان اينگونه روايات را كه سند آن فقط به دو نفر ابن عباس و عايشه منتهى مى شود زيرا سؤ ال قرار دادند، زيرا: اولا سوره طبق مشهور مكى است و لحن آن نيز لحن سوره هاى مكى را دارد، در حالى كه درگيرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با يهود در مدينه بوده است و اين خود دليلى است بر عدم اصالت اينگونه روايات . از سوى ديگر اگر پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين آسانى مورد سحر ساحران قرار گيرد تا آنجا كه بيمار شود و در بستر بيفتد، به آسانى ممكن است او را از مقاصد بزرگش بازدارند، مسلما خداوندى كه او را براى چنان ماموريت و رسالت

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۵۵

عظيمى فرستاده از نفوذ سحر ساحران حفظ خواهد كرد، تا مقام والاى نبوت بازيچه دست آنها نشود. از سوى سوم اگر بنا شود سحر در جسم پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اثر بگذارد ممكن است اين توهم در مردم پيدا شود كه سحر در روح او نيز مؤ ثر است ، و ممكن است افكارش دستخوش سحر ساحران گردد، و اين معنى اصل اعتماد به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در افكار عمومى متزلزل مى سازد . و لذا قرآن مجيد اين معنى را نفى مى كند كه پيغمبر مسحور شده باشد مى فرمايد: و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا: ظالمان گفتند شما از يك انسان سحره شدهاى پيروى مى كنيد، ببين چگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند؟ آنچنانكه نمى توانند راه را پيدا كنند! (فرقان ۸ و ۹). «مسحور» در اينجا خواه به معنى كسى باشد كه از نظر عقلى سحر شده يا در جسمش ، در هر صورت گواه بر مقصود ما است . به هر حال با چنين روايات مشكوكى نمى توان قداست مقام نبوت را زير سؤ ال برد، و در فهم آيات بر آنها تكيه كرد. درباره فضيلت اين سوره از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است كه فرمود: انزلت على آيات لم ينزل مثلهن : المعوذتان : «آياتى بر من نازل شده كه همانند آنها نازل نشده است ، و آن دو سوره ((فلق (( و ((ناس » است )). و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : كسى كه در نماز «وتر» سوره «فلق » و «ناس » و «قل هو الله احد» را بخواند به او گفته مى شود اى بنده خدا بشارت باد بر تو خدا نماز وتر تو را قبول كرد.

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۵۶

و باز در روايتى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه به يكى از يارانش فرمود مى خواهى دو سوره به تو تعليم كنم كه برترين سوره هاى قرآن است ؟ عرض كرد: آرى اى رسول خدا! حضرت معوذتان (سوره فلق و سوره ناس ) را به او تعليم كرد، سپس آن دو را در نماز صبح قرائت نمود و به او فرمود: هر گاه برمى خيزى و مى خوابى آنها را بخوان . روشن است اينها براى كسانى است كه روح و جان و عقيده و عمل خود را با محتواى آن هماهنگ سازند.

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۵۷

ََآيه ۱ - ۵

آيه و ترجمه

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَب الْفَلَقِ(۱) مِن شرِّ مَا خَلَقَ(۲) وَ مِن شرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَب (۳) وَ مِن شرِّ النَّفَّثَتِ فى الْعُقَدِ(۴) وَ مِن شرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسدَ(۵) ترجمه : بنام خداوند بخشنده مهربان ۱ - بگو پناه ميبرم به پروردگار سپيده صبح . ۲ - از شر تمام آنچه آفريده است . ۳ - و از شر هر موجود مزاحمى هنگامى كه وارد مى شود. ۴ - و از شر آنها كه در گره ها مى دمند (و هر تصميمى را سست مى كنند). ۵ - و از شر هر حسودى هنگامى كه حسد مى ورزد. تفسير : پناه مى برم به پروردگار سپيده دم ! در نخستين آيه به شخص پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان يك الگو و پيشوا

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۵۸

دستور مى دهد: بگو: پناه مى برم به پروردگار سپيده صبح كه دل سياهى شب را مى شكافد (قل اعوذ برب الفلق ). از شر تمام آنچه آفريده است (من شر ما خلق ). از شر همه موجودات شرور، انسانهاى شرور، جن و حيوانات و حوادث و پيشامدهاى شر و از شر نفس اءماره . «فلق » (بر وزن شفق ) از ماده فلق (بر وزن خلق ) در اصل به معنى شكافتن چيزى و جدا كردن بعضى از بعضى ديگر است ، و از آنجا كه به هنگام دميدن سپيده صبح پرده سياه شب مى شكافد، اين واژه به معنى طلوع صبح ، به كار رفته ، همانگونه كه «فجر» نيز به همين مناسبت بر طلوع صبح اطلاق مى شود. بعضى آن را به معنى همه مواليد و تمام موجودات زنده اعم از انسان و حيوان و گياه مى دانند، چرا كه تولد اين موجودات كه با شكافتن دانه و تخم و مانند آن صورت مى گيرد از عجيب ترين مراحل وجود آنها است ، و در حقيقت هنگام تولد جهش عظيمى در آن موجود رخ مى دهد و از جهانى به جهان ديگرى گام مى نهد. در آيه ۹۵ انعام مى خوانيم : ان الله فالق الحب و النوى يخرج الحى من الميت و مخرج الميت من الحى «خداوند شكافنده دانه و هسته است ، زنده را از مرده خارج مى سازد، و مرده را از زنده ». بعضى نيز مفهوم فلق را از اين هم گسترده تر گرفته اند، و آن را به هر گونه آفرينش و خلقت اطلاق كرده اند، چرا كه با آفرينش هر موجود پرده عدم شكافته مى شود و نور وجود آشكار مى گردد. هر يك از اين معانى سه گانه (طلوع صبح - تولد موجودات زنده - آفرينش هر موجود) پديده اى است عجيب كه دليل بر عظمت پروردگار و خالق و مدبر

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۵۹

آن است ، و توصيف خداوند به اين وصف داراى مفهوم و محتواى عميقى است . در بعضى از احاديث نيز آمده كه «فلق » چاه يا زندانى در دوزخ است ، و همچون شكافى در دل جهنم خودنمائى مى كند. اين روايت ممكن است اشاره به مصداقى از مصداقهاى آن باشد نه اينكه مفهوم گسترده «فلق » را محدود كند. تعبير به «من شر ما خلق » مفهومش اين نيست كه آفرينش الهى در ذات خود شرى دارد، چرا كه آفرينش همان ايجاد است ، و ايجاد و وجود خير محض است ، قرآن مى گويد: الذى احسن كل شى ء خلقه «همان خدائى كه هر چه را آفريد نيكو آفريد» (الم سجده - ۷). بلكه شر هنگامى پيدا مى شود كه مخلوقات از قوانين آفرينش منحرف شوند و از مسير تعيين شده جدا گردند، فى المثل نيش و دندان برنده حيوانات يك حربه دفاعى براى آنها است كه در برابر دشمنانشان به كار مى برند همانند سلاحى كه ما در مقابل دشمن از آن استفاده مى كنيم ، اگر اين سلاح به مورد به كار رود خير است ، اما اگر نابجا و در برابر دوست مصرف گردد شر است . وانگهى بسيارى از امور است كه ما در ظاهر آنها را شر حساب مى كنيم ولى در باطن خير است مانند حوادث و بلاهاى بيدارگر و هشدار دهنده كه انسان را از خواب غفلت بيدار ساخته و متوجه خدا مى كند اينها مسلما شر نيست . سپس در توضيح و تفسير اين مطلب مى افزايد: «و از شر هر موجود مزاحمى هنگامى كه وارد مى شود» (و من شر غاسق اذا وقب ). «غاسق » از ماده «غسق »(بر وزن شفق ) به گفته «راغب » در «مفردات » به معنى شدت ظلمت شب است كه در همان نيمه شب حاصل مى شود، و لذا قرآن مجيد به هنگام اشاره به پايان وقت نماز مغرب مى فرمايد: الى غسق

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۶۰

الليل ، و اينكه در بعضى از كتب لغت غسق به معنى تاريكى آغاز شب تفسير شده ، بعيد به نظر مى رسد، بخصوص اينكه ريشه اصلى اين لغت به معنى امتلاء (پر شدن ) و سيلان است ، و مسلما تاريكى شب هنگامى پر و لبريز مى شود كه به نيمه رسد، يكى از مفاهيمى كه لازمه اين معنى است هجوم و حمله ور گشتن است ، لذا در اين معنى نيز استعمال شده . بنابراين معنى «غاسق » در آيه مورد بحث يا «فرد مهاجم » است ، يا هر «موجود شرور» كه از تاريكى شب براى حمله كردن استفاده مى كند، زيرا نه فقط حيوانات درنده و گزنده شب هنگام از لانه ها بيرون مى آيند و زيان مى رسانند، بلكه افراد شرور و ناپاك و پليد نيز غالبا از تاريكى شب براى مقاصد سوء خود استفاده مى كنند. «وقب » (بر وزن شفق )) از ماده «وقب » (بر وزن نقب ) به معنى حفره و گودال است ، سپس فعل آن به معنى ورود در گودال به كار رفته ، گوئى موجودات شرور و زيان آور از تاريكى شب استفاده كرده ، و با ايجاد حفره هاى زيانبار براى تحقق بخشيدن به مقاصد پليد خود اقدام مى كنند، يا اينكه اين تعبير اشاره به «نفوذ كردن » است . بعد مى افزايد: «و از شر آنها كه در گره ها مى دمند» (و من شر النفاثات فى العقد). «نفاثات » از ماده «نفث » (بر وزن حبس ) در اصل به معنى ريختن مقدار كمى از آب دهان است ، و از آنجا كه اين كار با دميدن انجام مى گيرد، «نفث » به معنى «نفخ » (دميدن ) نيز آمده است . ولى بسيارى از مفسران «نفاثات » را به معنى «زنان ساحره » تفسير

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۶۱

كرده اند (نفاثات جمع مؤ نث است و مفرد آن «نفاثة » صيغه مبالغه از نفث مى باشد) آنها اورادى را مى خواندند و در گره هائى مى دميدند و به اين وسيله سحر مى كردند، ولى جمعى آن را اشاره به زنان وسوسه گر مى دانند كه پى در پى در گوش مردان ، مخصوصا همسران خود، مطالبى را فرو مى خوانند تا عزم آهنين آنها را در انجام كارهاى مثبت سست كنند، و وسوسه هاى اين گونه زنان در طول تاريخ چه حوادث مرگبارى كه بار نياورده ، و چه آتشها كه بر نيفروخته و چه عزمهاى استوارى را كه سست نساخته است . فخر رازى مى گويد زنان به خاطر نفوذ محبتهايشان در قلوب رجال ، در آنان تصرف مى كنند. اين معنى در عصر و زمان ما از هر وقت ظاهرتر است زيرا يكى از مهمترين وسائل نفوذ جاسوسها در سياستمداران جهان استفاده از زنان جاسوسه است كه با اين نفاثات في العقد قفلهاى صندوقهاى اسرار را مى گشايند و از مرموزترين مسائل با خبر مى شوند و آن را در اختيار دشمن قرار مى دهند. بعضى نيز نفاثات را به نفوس شريره ، و يا جماعتهاى وسوسه گر كه با تبليغات مستمر خود گره هاى تصميمها را سست مى سازند تفسير نموده اند. بعيد نيست كه آيه مفهوم عام و جامعى داشته باشد كه همه اينها را شامل شود حتى سخنان سخن چينها، و نمامان كه كانونهاى محبت را سست و ويران مى سازند. البته بايد توجه داشت كه قطع نظر از شاءن نزول سابق نشانه اى در آيه نيست كه منظور از آن خصوص سحر ساحران باشد، و به فرض كه آيه را چنين تفسير كنيم دليل بر صحت آن شاءن نزول نمى باشد، بلكه تنها دليل بر اين است

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۶۲

كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از شر ساحران به خدا پناه مى برد، درست مثل اينكه افراد سالم از بيمارى سرطان به خدا پناه مى برند هر چند هرگز مبتلا به آن نشده باشند. در آخرين آيه اين سوره مى فرمايد: و از شر هر حسودى هنگامى كه حسد مى ورزد (و من شر حاسد اذا حسد). اين آيه نشان مى دهد كه حسد از بدترين و زشت ترين صفات رذيله است ، چرا كه قرآن آن را در رديف كارهاى حيوانات درنده و مارهاى گزنده ، و شياطين وسوسه گر قرار داده است . نكته ها: ۱ - مهمترين منابع شر و فساد در آغاز اين سوره به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه از شر تمام مخلوقات شرور به خدا پناه برد، سپس در توضيح آن اشاره به سه گونه شر مى كند شر مهاجمين تاريك دل كه از تاريكيها استفاده مى كنند و حمله ور مى شوند. شر وسوسه گرانى كه با سخنان و تبليغات سوء خود اراده ها، ايمانها، عقيده ها محبتها و پيوندها را سست مى كنند. و شر حسودان . از اين اجمال و تفصيل چنين استفاده مى شود كه عمده شرور و آفات از همينجا سرچشمه مى گيرد و مهمترين منابع شر و فساد اين سه منبع است و

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۶۳

اين بسيار پر معنى و قابل تامل مى باشد.

تناسب آيات

قابل توجه اينكه در نخستين آيه اين سوره به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه به پروردگار فلق پناه برد، از شر تمام موجودات ذى شر، انتخاب «رب فلق » شايد به خاطر اين است كه موجودات شرور نور و روشنائى سلامت و هدايت را قطع مى كنند، ولى پروردگار فلق شكافنده ظلمتها و تاريكيها است .

تاثير سحر

در جلد اول ذيل آيه ۱۰۲ و ۱۰۳ سوره بقره بحثهاى مفصلى در باره حقيقت سحر در زمانهاى گذشته و امروز، و حكم سحر از نظر اسلام . و چگونگى تاثير آن بحثهاى مشروحى داشتيم ، و در آن مباحث تاثير سحر را به طور اجمال پذيرفته ايم ، ولى نه به آن صورتى كه پندارگرايان و افراد خرافى از آن سخن مى گويند، براى توضيح بيشتر به همان بحث مراجعه فرمائيد. اما نكته اى كه ذكر آن در اينجا لازم است اين است كه اگر در آيات مورد بحث به پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه از سحر ساحران يا مانند آن به خدا پناه برد، مفهومش اين نيست كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مورد سحر آنها قرار گرفته ، بلكه درست به اين ميماند كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از هر گونه اشتباه و خطا و گناه نيز به خدا پناه مى برد، يعنى با استفاده از لطف خدا از اين خطرات مصون مى ماند و اگر لطف خدا نبود امكان تاثير سحر در حق او بود، اين از يكسو. از سوى ديگر سابقا گفتيم دليلى نداريم كه منظور از «النفاثات فى العقد» ساحران باشد.

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۶۴

شر حسودان !

«حسد» يك خوى زشت شيطانى است كه بر اثر عوامل مختلف مانند ضعف ايمان و تنگ نظرى و بخل در وجود انسان پيدا مى شود، و به معنى درخواست و آرزوى زوال نعمت از ديگرى است . حسد سرچشمه بسيارى از گناهان كبيره است . حسد همانگونه كه در روايات وارد شده است ايمان انسان را مى خورد و از بين مى برد همانگونه كه آتش هيزم را! همانگونه كه امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: ان الحسد لياكل الايمان كما تاكل النار الحطب . در حديث ديگرى از امام صادق آمده است آفة الدين الحسد و العجب و الفخر: آفت دين حسد است و خود بزرگ بينى و تفاخر. اين به خاطر آن است كه حسود در واقع معترض به حكمت خدا است كه كه چرا به افرادى نعمت بخشيده ؟ و مشمول عنايت خود قرار داده است ؟ همانگونه كه در آيه ۵۴ نساء مى خوانيم : ام يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله . كار حسد ممكن است به جائى رسد كه حتى براى زوال نعمت از شخص محسود خود را به آب و آتش زند و نابود كند، چنانكه نمونه اش ‍ در داستانها و تواريخ معروف است . در نكوهش حسد همين بس كه نخستين قتلى كه در جهان واقع شد از ناحيه قابيل نسبت به برادرش «هابيل » بر اثر انگيزه «حسد» بود. «حسودان » هميشه يكى از موانع راه انبيا و اوليا بوده اند، و لذا قرآن

تفسير نمونه جلد ۲۷ صفحه ۴۶۵

مجيد به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه از شر حاسدان به خدا و رب فلق پناه برد. گر چه مخاطب در اين سوره و سوره بعد شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ولى مسلما منظور الگو و نمونه است و همه بايد از شر حسودان به خدا پناه برند. خداوندا! ما نيز از شر حسودان به ذات مقدس تو پناه مى بريم . پروردگارا! از تو مى خواهيم كه خود ما را نيز از حسد نسبت به ديگران حفظ نمائى . بارالها ! ما را از شر نفاثات فى العقد و وسوسه گران در راه حق نيز محفوظ بدار. آمين يا رب العالمين