تفسیر:نمونه جلد۲۷ بخش۱: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۳۰
َسوره بلد
ََمقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى بيست آيه است
سوره بلد اين سوره در مكه نازل شده و داراى بيست آيه است
محتوى و فضيلت سوره بلد اين سوره در عين كوتاهى حقايق بزرگى را در بردارد. ۱ - در قسمت اول اين سوره بعد از ذكر سوگندهاى پرمعنائى اشاره به اين حقيقت شده كه زندگى انسان در عالم دنيا همواره تواءم با مشكلات و رنج است ، تا از يكسو خود را براى رفتن به جنگ مشكلات آماده سازد، و از سوى ديگر انتظار آرامش و آسودگى مطلق را در اين جهان از سر بيرون كند، آرامش مطلق تنها در زندگى آخرت امكانپذير است و بس . ۲ - در بخش ديگرى از اين سوره قسمتى از مهمترين نعمتهاى الهى را بر انسان مى شمرد، و سپس به ناسپاسى او در مقابل اين نعمتها اشاره مى كند. ۳ - در آخرين بخش اين سوره مردم را به دو گروه : «اصحاب الميمنة » و «اصحاب المشئمة » تقسيم كرده ، و گوشهاى از صفات اعمال گروه اول (مؤ منان صالح ) و سپس سرنوشت آنها را بيان مى كند، و بعد به نقطه مقابل آنها يعنى كافران و مجرمان و سرنوشت آنها مى پردازد. تعبير آيات سوره بسيار قاطع و كوبنده ، جمله بنديها كوتاه و پرطنين ، و الفاظ بسيار مؤ ثر و گويا است ، و شكل آيات و محتوا نشان مى دهد كه اين سوره از سوره هاى مكى است . در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود: من قراءها اعطاه الله الامن من غضبه يوم القيامة : كسى كه سوره بلد را بخواند خداوند او را از خشم خود در قيامت در امان مى دارد.
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : كسى كه در نماز واجب سوره «لا اقسم بهذا البلد» را بخواند، در دنيا از صالحان شناخته خواهد شد، و در آخرت از كسانى شناخته مى شود كه در درگاه خداوند مقام و منزلتى دارد، و از دوستان پيامبران و شهدا و صالحين خواهد بود.
ََآيه ۱ - ۷
آيه و ترجمه
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لا أُقْسِمُ بهَذَا الْبَلَدِ(۱) وَ أَنت حِلُّ بهَذَا الْبَلَدِ(۲) وَ وَالِدٍ وَ مَا وَلَدَ(۳) لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ فى كَبَدٍ(۴) أَ يحْسب أَن لَّن يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ(۵) يَقُولُ أَهْلَكْت مَالاً لُّبَداً(۶) أَ يحْسب أَن لَّمْ يَرَهُ أَحَدٌ(۷) ترجمه : بنام خداوند بخشنده بخشايشگر ۱ - قسم به اين شهر مقدس (مكه ). ۲ - شهرى كه تو ساكن
۳ - و قسم به پدر و فرزندش (ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح ). ۴ - كه ما انسان را در رنج آفريديم (و زندگى او مملو از رنجها است ). ۵ - آيا او گمان مى كند كه هيچ كس قادر نيست بر او دست يابد؟! ۶ - مى گويد: مال زيادى را (در كارهاى خير) تلف كرده ام ! ۷ - آيا گمان مى كند هيچ كس او را نديده (و نمى بيند)؟ تفسير : سوگند به اين شهر مقدس سنت قرآن در بسيارى از موارد بر اين است كه بيان حقايق بسيار مهم را با سوگند شروع مى كند، سوگندهائى كه خود نيز سبب حركت انديشه و فكر و عقل انسان است ، سوگندهائى كه ارتباط خاصى با همان مطلب مورد نظر دارد. در اينجا نيز براى بيان اين واقعيت كه زندگى انسان در دنيا تواءم با درد و رنج است از سوگند تازه اى شروع مى كند و مى فرمايد: قسم به اين شهر مقدس شهر مكه (لا اقسم بهذا البلد). شهرى كه تو ساكن آن هستى (و انت حل بهذا البلد). گرچه در اين آيات نام مكه صريحا نيامده است ، ولى با توجه به مكى بودن سوره از يكسو، و اهميت فوق العاده اين شهر مقدس از سوى ديگر، پيدا است كه منظور همان مكه است ، و اجماع مفسران نيز بر همين است . البته شرافت و عظمت سرزمين مكه ايجاب مى كند خداوند به آن سوگند
ياد نمايد، چرا كه نخستين مركز توحيد و عبادت پروردگار در اينجا ساخته شده ، و انبياى بزرگ گرد اين خانه طواف كرده اند، ولى جمله «و انت حل بهذا البلد» مطلب تازه اى در بر دارد، مى گويد اين شهر به خاطر وجود پر فيض و پر بركت تو چنان عظمتى به خود گرفته كه شايسته اين سوگند شده است . و حقيقت همين است كه ارزش سرزمينها به ارزش انسانهاى مقيم در آن است ، مبادا كفار مكه تصور كنند اگر قرآن به اين سرزمين قسم ياد مى كند براى وطن آنها و يا كانون بتهايشان اهميت قائل شده است ، نه چنين نيست ، تنها ارزش اين شهر (گذشته از سوابق تاريخى خاص آن ) به خاطر وجود ذيجود بنده خاص خدا محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است . اى كعبه را ز يمن قدوم تو صد شرف وى مرده را از مقدم پاك تو صد صفا بطحا ز نور طلعت تو يافته فروغ يثرب ز خاك تو با رونق و نوا در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه من به اين شهر مقدس سوگند ياد نمى كنم در حالى كه احترام تو را هتك كرده اند، و جان و مال و عرضت را حلال و مباح شمرده اند. و اين توبيخ و سرزنش شديدى است نسبت به كفار قريش كه آنها خود را خادمان ، و حافظان حرم مكه مى پنداشتند، و براى اين سرزمين آنچنان احترامى قائل بودند كه حتى اگر قاتل پدرشان در آنجا ديده مى شد در امان بود، حتى مى گويند كسانى كه از پوست درختان مكه بر مى گرفت ند و به خود مى بستند به خاطر آن در امان بودند. ولى با اين حال چرا تمام اين آداب و سنن در مورد پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زير پا گذارده شد؟! چرا هر گونه اذيت و آزار نسبت به او و يارانش روا مى داشتند، و حتى خونشان را مباح مى شمردند؟!
اين تفسير در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل شده است . سپس مى افزايد: «و قسم به پدر و فرزندش » (و والد و ما ولد). در اينكه منظور از اين پدر و فرزند كيست ؟ تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند: نخست اينكه : منظور از «والد» ابراهيم خليل و از «ولد» اسماعيل ذبيح است و با توجه به اينكه در آيه قبل به شهر مكه سوگند ياد شده و مى دانيم ابراهيم و فرزندش بنيانگذار كعبه و شهر مكه بودند اين تفسير بسيار مناسب به نظر مى رسد بخصوص اينكه عرب جاهلى نيز براى حضرت ابراهيم و فرزندش اهميت فوق العادهاى قائل بود، و به آنها افتخار مى كرد و بسيارى از آنها نسب خود را به آن دو مى رساندند. ديگر اينكه : منظور آدم و فرزندانش مى باشد. سوم اينكه : منظور آدم و پيامبرانى هستند كه از دودمان او برخاسته اند. و چهارم اينكه : منظور سوگند به هر پدر و فرزندى است ، چرا كه مساءله تولد و بقاء نسل انسانى در طول ادوار مختلف ، از شگفت انگيزترين بدايع خلقت است ، و خداوند مخصوصا به آن سوگند ياد كرده است . جمع ميان اين چهار تفسير نيز بعيد نيست هر چند تفسير اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد. سپس به چيزى مى پردازد كه هدف نهائى اين سوگندها است ، مى فرمايد مسلما ما انسان را در رنج آفريديم (لقد خلقنا الانسان فى كبد).
«كبد» به گفته طبرسى در مجمع البيان در اصل به معنى شدت است ، و لذا هنگامى كه شير غليظ شود «تكبد اللبن » مى گويند. ولى به گفته راغب در مفردات «كبد» (بر وزن حسد) به معنى دردى است كه عارض كبد انسان (جگر سياه ) مى شود و سپس به هر گونه مشقت و رنج اطلاق شده است . ريشه اين لغت هر چه باشد مفهوم فعلى آن همان رنج و ناراحتى است . آرى انسان از آغاز زندگى حتى از آن لحظه اى كه نطفه او در قرارگاه رحم واقع مى شود، مراحل زيادى از مشكلات و درد و رنجها را طى مى كند تا متولد شود، و بعد از تولد در دوران طفوليت ، و سپس جوانى ، و از همه مشكلتر دوران پيرى ، مواجه به انواع مشقتها و رنجها است ، و اين است طبيعت زندگى دنيا، و انتظار غير آن داشتن اشتباه است اشتباه ، و به گفته شاعر عرب : طبعت على كدر و انت تريدها صفوا عن الاكدار و الاقذار؟ و مكلف الايام ضد طباعها متطلب فى الماء جدوة نار! طبيعت جهان بر كدورت است و تو مى خواهى از هر گونه كدورت و ناپاكى پاك باشد؟ «هر كس دوران جهان را بر ضد طبيعتش بطلبد همچون كسى است كه در ميان امواج آب شعله آتش جستجو مى كند!» نگاهى به زندگى انبياء و اولياء الله نيز نشان مى دهد كه زندگى اين گلهاى سرسبد آفرينش نيز با انواع ناملائمات و درد و رنجها قرين بود، هنگامى كه دنيا براى آنها چنين باشد، وضع براى ديگران روشن است . و اگر افراد يا جوامعى را مى بينيم كه به ظاهر درد و رنجى ندارند يا بر - اثر مطالعات سطحى ما است ، و لذا وقتى نزديكتر مى شويم به عمق درد و رنجهاى
همين صاحبان زندگى مرفه آشنا مى گرديم ، و يا اينكه براى مدتى محدود و زمانى استثنائى است كه قانون كلى جهان را بر هم نمى زند. سپس مى افزايد: آيا اين انسان گمان مى كند كه هيچكس قادر نيست بر او دست بيابد؟ (ا يحسب ان لن يقدر عليه احد). اشاره به اينكه آميختگى زندگى انسان با آن همه درد و رنج دليل بر اين است كه او قدرتى ندارد. ولى او بر مركب غرور سوار است ، و هر كار خلاف و گناه و جرم و تجاوزى را مرتكب مى شود گوئى خود را در امن و امان مى بيند، و از قلمرو مجازات الهى بر كنار تصور مى كند، هنگامى كه به قدرت مى رسد تمام احكام الهى را زير پا مى گذارد، و مطلقا خدا را بنده نيست ، آيا به راستى چنين مى پندارد كه از چنگال مجازات پروردگار رهائى مى يابد، چه اشتباه بزرگى ! اين احتمال نيز داده شده كه منظور ثروتمندانى هستند كه مى پنداشتند احدى توانائى ندارد ثروت آنها را بگيرد. و نيز گفته شده منظور كسانى هستند كه معتقد بودند احدى آنها را در برابر اعمالشان بازخواست نمى كنند. ولى آيه مفهوم جامعى دارد كه ممكن است همه اين تفسيرها را شامل شود. بعضى گفته اند: آيه فوق اشاره به مردى از قبيله «جمح » كه «ابو الاسد» ناميده مى شد، او بقدرى نيرومند بود كه روى يك قطعه چرم مى نشست ده نفر مى خواستند آن را از زير پاى او بكشند نمى توانست ند، چرم پاره پاره مى شد و او
از جا تكان نمى خورد!. ولى نظر داشتن آيه به چنين فرد يا افراد مغرورى مانع از عموميت مفهوم آن نيست . سپس در ادامه همين سخن مى افزايد: او مى گويد من مال زيادى را تباه كردم (يقول اهلكت مالا لبدا). اشاره به كسانى است كه وقتى به آنها پيشنهاد صرف مال در كار خيرى مى كردند از روى غرور و نخوت مى گفتند: ما بسيار در اين راه ها صرف كرده ايم در حالى كه چيزى براى خدا انفاق نكرده بودند، و اگر اموالى به اين و آن داده بودند براى تظاهر و ريا كارى و اغراض شخصى بوده است . بعضى نيز گفته اند: آيه اشاره است به كسانى كه اموال زيادى در دشمنى با اسلام و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و توطئه هاى ضد اسلامى صرف كرده بودند، و به آن افتخار مى كردند، همانگونه كه در حديثى آمده است كه در روز جنگ خندق هنگامى كه على (عليه السلام ) اسلام را به عمرو بن عبد ود عرضه نمود، او در پاسخ گفت : فاين ما انفقت فيكم مالا لبدا: پس آن همه اموالى كه بر ضد شما مصرف كردم چه مى شود))؟!. بعضى نيز گفته اند: آيه ناظر به بعضى از سران قريش مانند حارث بن عامر است كه مرتكب گناهى شده بود راه نجات را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سؤ ال كرد حضرت دستور كفاره به او داد. او گفت : اموال من از آن روز كه وارد دين اسلام شدم در كفارات و نفقات نابود شد!.
جمع ميان هر سه تفسير نيز بى مانع است ، هر چند تفسير اول تناسب بيشترى با آيه بعد دارد. تعبير به «اهلكت » اشاره به اين است كه اموال او در حقيقت نابود شده و بهره اى عائدش نمى شود. «لبد» (بر وزن لغت ) به معنى شى ء متراكم و انبوه است و در اينجا به معنى مال فراوان است . سپس مى افزايد: آيا گمان مى كند كه هيچكس او را نديده و نمى بيند؟! (ايحسب ان لم يره احد). او از اين حقيقت غافل است كه خداوند نه فقط ظواهر اعمال او را در خلوت و جمع مى بيند، بلكه از اعماق قلب و روح او نيز آگاه است ، و از نيات او با خبر، مگر ممكن است خدائى كه وجود بى انتهايش به همه چيز احاطه دارد چيزى را نبيند و نداند؟! اين غافلان بى خبرند كه بر اثر جهل و ناآگاهى خود را از مراقبت دائمى پروردگار بر كنار مى پندارند. آرى خدا مى داند اين اموال را از كجا به دست آورده ؟ و در چه راهى مصرف كرده است ؟! در حديثى از ابن عباس نقل شده است كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: لا تزول قدما العبد حتى يسال عن اربعة : عن عمره فيما افناه ؟ و عن ماله من اين جمعه ، و فيما ذا انفقه ؟ و عن عمله ما ذا عمل به ؟ و عن حبنا اهل البيت : در قيامت هيچ بندهاى قدم از قدم بر نمى دارد تا از چهار چيز سؤ ال شود:
از عمرش كه در چه راهى آن را فانى كرده ؟ و از مالش كه از كجا جمع آورى نموده ، و در چه راه مصرف كرده است ؟ و از عملش كه چه كارى انجام داده ؟ و از محبت ما اهل بيت ))!. كوتاه سخن اينكه چگونه انسان مغرور مى شود و ادعاى قدرت مى كند در حالى كه زندگى او با درد و رنج عجين است ، اگر مالى دارد به شبى است ، و اگر جانى دارد به تبى است ! وآنگهى چگونه ادعا مى كند كه من اموال فراوانى در راه خدا انفاق كرده ام ، در حالى كه او از نيتش آگاه است ، هم كيفيت تحصيل آن اموال نامشروع را مى داند و هم چگونگى صرف كردن رياكارانه و مغرضانه آن را.
ََآيه ۸ - ۱۰
آيه و ترجمه
أَ لَمْ نجْعَل لَّهُ عَيْنَينِ(۸) وَ لِساناً وَ شفَتَينِ(۹) وَ هَدَيْنَهُ النَّجْدَيْنِ(۱۰) ترجمه : ۸ - آيا براى او (انسان ) دو چشم قرار نداديم ؟ ۹ - و يك زبان و دو لب ؟ ۱۰ - و او را به خير و شرش هدايت نموديم . تفسير : نعمت چشم و زبان ، و هدايت در تعقيب آيات گذشته كه سخن از غرور و غفلت انسانهاى طغيانگر مى گفت در آيات مورد بحث بخشى از مهمترين نعمتهاى مادى و معنوى الهى را بر اين انسان مى شمرد، تا از يكسو غرور و غفلت او را بشكند، و از سوى ديگر وادار به تفكر در خالق اين نعمتها كند، و با تحريك حس شكرگزارى در درون جانش او را به سوى معرفت خالق سوق دهد. نخست مى فرمايد: آيا ما براى اين انسان دو چشم قرار نداديم ؟! (ا لم نجعل له عينين ). و يك زبان و دو لب ؟! (و لسانا و شفتين )
((و او را به خير و شرش آگاه كرديم ، و هدايت نموديم (و هديناه النجدين ). به اين ترتيب در اين چند جمله كوتاه به سه نعمت مهم مادى و يك نعمت بزرگ معنوى كه همه از عظيمترين نعمتهاى الهى است اشاره نموده است : نعمت چشمها، و زبان ، و لبها، از يكسو، و نعمت هدايت و معرفت خير و شر از سوى ديگر. (توجه داشته باشيد «نجد» در اصل به معنى مكان مرتفع است در مقابل «تهامه » كه به سرزمينهاى پست گفته مى شود، يا به تعبير ديگر بلند بوم و «پست بوم » است ، و در اينجا كنايه از خير و شر و مسير سعادت و شقاوت است ). در اهميت نعمتهاى فوق همين بس كه : «چشم » مهمترين وسيله ارتباط انسان با جهان خارج است ، شگفتيهاى چشم به اندازهاى است كه به راستى انسان را به خضوع در مقابل خالق آن وا - مى دارد، طبقات هفتگانه چشم كه به نامهاى صلبيه (قرنيه ) مشيميه ، عنبيه ، جلديه ، زلاليه ، زجاجيه ، و شبكيه ناميده شده ، هر كدام ساختمان عجيب و ظريف و شگفت انگيزى دارد كه قوانين فيزيكى و شيميائى مربوط به نور و آئنه ها به دقيقترين وجهى در آنها رعايت شده به طورى كه پيشرفته ترين دوربينهاى دقيق عكاسى در برابر آن موجود ارزشى است ، و به راستى اگر در تمام دنيا جز انسان ، و در تمام وجود انسان جز چشم ، چيز ديگرى نبود، مطالعه شگفتيهايش براى شناخت علم و قدرت عظيم پروردگار كافى بود.
و اما «زبان » مهمترين وسيله ارتباط انسان با انسانهاى ديگر و نقل و مبادله اطلاعات و معلومات از قومى به قوم ديگر، و از نسلى به نسل ديگر است ، و اگر اين وسيله ارتباطى نبود هرگز انسان نمى توانست تا اين حد در علم و دانش و تمدن مادى و مسائل معنوى ترقى كند. و اما «لبها» اولا نقش مؤ ثرى در تكلم دارند، چرا كه بسيارى از مقاطع حروف به وسيله لبها ادا مى شود، و از اين گذشته لبها كمك زيادى به جويدن غذا، و حفظ رطوبت دهان ، و نوشيدن آب مى كند و اگر نبودند مساءله خوردن و آشاميدن انسان ، و حتى منظره چهره او بر اثر جريان آب دهان به بيرون ، و عدم قدرت بر اداء بسيارى از حروف وضع اسف انگيزى داشت . و از آنجا كه درك حقايق در درجه اول با چشم و زبان است . و به دنبال اينها به مساءله وجود «عقل » و هدايت عقلانى ، و فطرى اشاره مى كند، و حتى تعبير آيه ، هدايت تشريعى كه به وسيله انبياء و اولياء انجام مى گيرد شامل مى شود. آرى او هم ديده بينا و آفتاب را در اختيار انسان گذارده ، و هم راه و چاه را به او نشان داده ، تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش . اما با اين همه چراغ فروزان كه فرا راه او قرار داده است اگر از بيراهه مى رود بايد گفت بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش ! جمله «و هديناه النجدين » ما او را از راه خير و شر آگاه كرديم علاوه بر اينكه مساءله اختيار و آزادى اراده انسان را بيان مى كند، با توجه به اينكه نجد مكان مرتفع است اشاره به اين است كه پيمودن راه خير خالى از مشكلات و زحمت و رنج نيست ، همانگونه كه بالا رفتن از زمينهاى مرتفع مشكلاتى دارد، حتى پيمودن راه شر نيز مشكلاتى دارد، چه بهتر كه انسان با سعى و تلاشش راه خير را برگزيند.
ما در عين حال انتخاب راه با خود انسان است ، او است كه مى تواند چشم و زبان را در مسير حلال يا حرام به گردش درآورد، و از دو جاده خير و شر هر كدام را بخواهد برگزيند. و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : خداوند متعال به فرزندان آدم مى گويد: يا بن آدم ! ان نازعك لسانك فيما حرمت عليك فقد اعنتك عليه بطبقتين فاطبق ، و ان نازعك بصرك الى بعض ما حرمت عليك فقد اعنتك عليه بطبقتين فاطبق ...: اى فرزند آدم ! اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام كند من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار داده ام ، لب را فروبند، و اگر چشمت بخواهد تو را به سوى حرام ببرد من پلكها را در اختيار تو قرار داده ام ، آنها را فرو بند!.... و به اين ترتيب خداوند وسائل كنترل اين نعمتهاى بزرگ نيز در اختيار بشر قرار داده و اين يكى ديگر از الطاف بزرگ او است . جالب اينكه آيات فوق در مورد زبان اشاره به لبها شده ، اما در مورد چشمها اشاره به پلكها نشده است ، و اين ظاهرا به دو علت است يكى اينكه نقش لبها براى سخن گفتن و غذا خوردن و ساير جهات به مراتب بيش از پلكها در مورد چشم است ، و ديگر اينكه كنترل زبان از كنترل چشم به مراتب مهمتر و سرنوشت سازتر است . نكته ها:
شگفتيهاى چشم
چشم را معمولا به يك دستگاه دوربين عكاسى تشبيه مى كنند كه با عدسى
بسيار ظريف خود از صحنه هاى مختلف عكسبردارى مى كند، عكسهائى كه به جاى فيلم روى شبكيه چشم منعكس مى شود، و از آنجا به وسيله اعصاب بينائى به مغز منتقل مى گردد. اين دستگاه عكسبردارى فوق العاده ظريف و دقيق ، در شبانه روز ممكن است هزاران هزار عكس از صحنه هاى مختلف بردارد، ولى از جهات زيادى قابل مقايسه حتى با پيشرفته ترين دستگاه هاى عكسبردارى و فيلمبردارى نيست ، زيرا: ۱ - دريچه تنظيم نور (ديافراگم ) در اين دستگاه كه همان مردمك چشم است به طور خودكار در برابر نور تغيير شكل داده در مقابل نور قوى تنگ تر و در مقابل نور ضعيف گشادتر مى شود در حالى كه دستگاه هاى عكاسى را بايد به وسيله اشخاص تنظيم كرد. ۲ - عدسى چشم بر خلاف تمام عدسيهائى كه در دوربينهاى عكاسى دنيا به كار رفته دائما تغيير شكل مى دهد، به طورى كه گاه قطر آن ۵/۱ ميليمتر است و گاه تا ۸ ميليمتر مى رسد! تا آماده عكسبردارى از صحنه هاى دور و نزديك شود، و اين كار به وسيله عضلاتى كه اطراف عدسى را گرفته اند، و آن را مى كشند يا رها مى كنند انجام مى شود، بطورى كه يك عدسى چشم به تنهائى كار صدها عدسى را انجام مى دهد! ۳ - اين دستگاه عكاسى در چهار جهت مختلف حركت مى كند، و مى تواند به كمك عضلات چشم به هر طرف حركت كرده و فيلمبردارى كند. ۴ - نكته مهم ديگر اينجا است كه در دوربينهاى عكاسى بايد فيلمها را عوض كنند، و يك حلقه فيلم كه تمام شد بايد حلقه ديگرى جاى آن بگذارند، اما چشمهاى انسان در تمام طول عمر فيلمبردارى مى كند، آنكه چيزى از آن عوض شود، اين به خاطر آن است كه در قسمت شبكيه چشم كه تصويرها
روى آن منعكس مى شود دو رقم سلول وجود دارد، سلولهاى مخروطى و استوانهاى كه داراى ماده بسيار حساسى در برابر نور است ، و با كمترين تابش نور تجزيه مى شود و امواجى به وجود مى آورد كه به مغز منتقل مى شود، و بعد اثر آن زائل مى شود، و شبكيه مجددا آماده فيلمبردارى جديد خواهد شد. ۵ - دوربينهاى عكاسى از موادى بسيار محكم ساخته شده است ، ولى دستگاه عكاسى چشم به قدرى ظريف و لطيف است كه با مختصر چيزى خراش مى يابد و به همين جهت در محفظه محكم استخوانى قرار گرفته اما در عين ظرافت بسيار از آهن و فولاد پر دوامتر است . ۶ - مساءله تنظيم نور براى فيلمبرداران و عكاسان مساءله بسيار مهمى است و براى اينكه تصويرها روشن باشد گاهى لازم است چندين ساعت مشغول تنظيم نور و مقدمات آن باشند در حالى كه چشم در هر شرائطى از نور قوى و متوسط و ضعيف حتى در تاريكى به شرط آنكه نور بسيار كمى در آنجا باشد عكسبردارى مى كند، و اين از عجائب چشم است . ۷ - گاهى ما از روشنائى به تاريكى مى رويم ، و يا لامپهاى برق دفعتا خاموش مى شود در آن لحظه مطلقا چيزى را نمى بينيم ، ولى با گذشتن چند لحظه چشم ما به طور خودكار وضع خود را با آن نور ضعيف تطبيق مى دهد، بطورى كه وقتى به اطراف خود نگاه مى كنيم تدريجا اشياء زيادى را مى بينيم و مى گوئيم چشم ما با تاريكى عادت كرد، و اين تعبير عادت كه با زبان ساده ادا مى شود نتيجه مكانيسم بسيار پيچيدهاى است كه در چشم قرار دارد، و مى تواند خود را در زمان بسيار كوتاهى با شرائط جديد تطبيق دهد. عكس اين معنى به هنگامى كه از تاريكى به روشنائى منتقل مى شويم نيز صادق است ، كه در آغاز، چشم ما تحمل نور قوى را ندارد ولى بعد از چند لحظه خود را با آن تطبيق مى دهد و به اصطلاح عادت مى كند، اين امور هرگز
در دستگاه هاى فيلمبردارى وجود ندارد. ۸ - دستگاه هاى فيلمبردارى از فضاى محدودى مى توانند فيلم تهيه كنند در حالى كه چشم انسان تمام نيم دايره افق را كه در مقابل او قرار داد مى بيند و به تعبير ديگر ما تقريبا ۱۸۰ درجه دائره اطراف خود را مى بينيم در حالى كه هيچ دستگاه عكاسى چنين نيست . ۹ - از مطالب عجيب و جالب اينكه دو چشم انسان كه هر كدام دستگاه مستقلى است چنان تنظيم شده كه عكسهاى حاصل از آنها درست روى يك نقطه مى افتد بطورى كه اگر كمى اين تنظيم به هم بخورد انسان با دو چشمش جسم واحد را دو جسم مى بيند! همانگونه كه در اشخاص احول (دو بين ) اين معنى مشاهده مى شود. ۱۰ - نكته جالب ديگر اينكه تمام صحنه هائى كه چشم از آن عكسبردارى مى كند به طور وارونه روى شبكيه چشم مى افتد، در حالى كه ما هيچ چيز را وارونه نمى بينيم ، اين بخاطر عادت كردن چشم ، و حفظ نسبت اشياء با يكديگر مى باشد. ۱۱ - سطح چشم بايد دائما مرطوب باشد به طورى كه اگر چند ساعتى خشك شود ضربه شديدى بر آن وارد مى گردد، اين رطوبت دائمى از غده هاى اشك تاءمين مى شود، كه از يكسو وارد چشم شده ، و از رگهاى بسيار باريك و ظريفى كه در گوشه چشمان قرار دارد بيرون مى رود، و به بينيها منتقل مى شود، و بينى را نيز مرطوب مى كند. اگر غده هاى اشك بخشكد چشم به خطر مى افتد و حركت پلكها غير ممكن مى شود، و اگر بيش از حد فعاليت كند دائما اشك بر صورت جارى مى شود يا اگر راه باريك فاضل آب چشم بسته شود بايد دائما دستمالى به دست داشته باشيم آبهاى زيادى را از صورت خشك كنيم و چه دردسر بزرگى است .
۱۲ - تركيب اشك (آب چشم ) تركيب پيچيده اى است ، و از بيش از ده عنصر تشكيل مى يابد كه در مجموع بهترين و مناسب ترين مايع براى نگهدارى چشم است . كوتاه سخن اينكه عجائب چشم بقدرى زياد است كه بايد روزها نشست و درباره آن سخن گفت ، و كتابها نوشت ، و با تمام اينها ماده اصلى آن را كه مى نگريم تقريبا يك تكه پيه بيشتر نيست ! امير مؤ منان على (عليه السلام ) در آن سخن پرمايه اش مى فرمايد: اعجبوا لهذا الانسان ينظر بشحم ، و يتكلم بلحم ، و يسمع بعظم ، و يتنفس من خرم !: «شگفتا از اين انسان كه با يك قطعه پيه مى بيند، و با قطعه گوشتى سخن مى گويد، و با استخوانى مى شنود، و از شكافى نفس مى كشد»! (و اين كارهاى بزرگ حياتى را با اين وسائل كوچك انجام مى دهد).
شگفتيهاى زبان
زبان نيز به نوبه خود از اعضاء بسيار شگفت انگيز بدن انسان است ، و وظائف سنگينى بر عهده دارد، علاوه بر اينكه كمك مؤ ثرى به بلع غذا مى كند، در جويدن نيز نقش مهمى دارد، مرتبا لقمه غذا را به زير چكش دندانها هل مى دهد! اما اين كار را بقدرى ماهرانه انجام مى دهد كه خود را از ضربات دندان دور نگه مى دارد، در حالى كه دائما كنار آن و چسبيده به آن است ! گاه ندرتا هنگام جويدن غذا زبان خود را جويده ايم ، و فرياد ما بلند شده ، و فهميده ايم كه اگر آن مهارت در زبان نبود چه به سر ما مى آمد؟ در ضمن بعد از خوردن غذا فضاى دهن و دندانها را رفتوروب و تميز مى كند.
و از اين كارها مهمتر مساءله سخن گفتن است كه با حركات سريع و منظم و پى در پى و حركت كردن در جهات ششگانه انجام مى گيرد. جالب اينكه خداوند براى حرف زدن و تكلم وسيله اى در اختيار انسانها قرار داده كه بسيار سهل و آسان و در دسترس همه است ، نه خستگى مى آورد، و نه ملالى حاصل مى شود، و نه هزينهاى دارد. و از آن عجيب تر مساءله استعداد تكلم در انسان است كه در روح آدمى به وديعت گذارده ، و انسان مى تواند جمله بنديهاى زيادى را در بى نهايت شكل مختلف براى تعبير از مقاصد فوق العاده متنوع خود انجام دهد. و باز از آن مهمتر استعداد وضع لغات مختلفى است كه با مطالعه هزاران زبان كه در دنيا موجود است اهميت آن آشكار مى شود راستى «العظمة لله الواحد القهار!.» ۳ - هدايت به «نجدين » «نجد» چنانكه گفتيم به معنى بلندى يا سرزمين بلند است ، و در اينجا منظور راه خير و راه شر است . در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: يا ايها الناس ! هما نجدان : نجد الخير و نجد الشر، فما جعل نجد الشر احب اليكم من نجد الخير: اى مردم ! دو سرزمين مرتفع وجود دارد: سرزمين خير، و سرزمين شر، و هرگز سرزمين شر نزد شما محبوب تر از سرزمين خير قرار داده نشده است . بدون شك «تكليف » و مسؤ وليت بدون شناخت و آگاهى ممكن نيست ، و خداوند طبق آيه فوق اين آگاهى را در اختيار انسانها قرار داده است .
اين آگاهى از سه طريق انجام مى گيرد: از طريق ادراكات عقلى و استدلال ، و از طريق فطرت و وجدان بدون نياز به استدلال ، و از طريق وحى و تعليمات انبياء و اوصياء، و آنچه را مورد نياز بشر در پيمودن مسير تكامل است خداوند به يكى از اين سه طريق يا در بسيارى از موارد با هر سه طريق به او تعليم كرده است . قابل توجه اينكه در اين حديث تصريح شده كه پيمودن يكى از اين دو راه بر طبع آدمى آسانتر از ديگرى نيست ، و اين در حقيقت تصور عمومى را كه انسان تمايل بيشترى به شرور دارد و پيمودن راه شر براى او آسانتر است نفى مى كند. و به راستى اگر تربيتها غلط و محيطهاى فاسد نباشد، عشق و علاقه انسان به نيكيها بسيار زياد است ، و شايد تعبير به «نجد» (سرزمين مرتفع ) در مورد نيكى ها به خاطر همين است زيرا زمينهاى مرتفع هواى بهتر و جالب ترى دارند و در مورد شرور از باب تغليب است . بعضى نيز گفته اند اين تعبير اشاره به ظهور و بروز و آشكار بودن راه خير و شر است ، همانگونه كه يك سرزمين مرتفع كاملا نمايان است .