تفسیر:نمونه جلد۲۶ بخش۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۳۰


تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۱۹

َسوره عبس

ََمقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى ۴۲ آيه است

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۲۰
تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۲۱

محتواى سوره عبس سوره «عبس » در عين كوتاهى ، از مسائل مختلف و مهمى بحث مى كند، و تكيه خاصى روى مساءله «معاد» دارد، و محتواى آن را در پنج موضوع مى توان خلاصه كرد: ۱ - عتاب شديد خداوند نسبت به كسى كه در برابر مرد نابيناى حقيقتجو برخورد مناسبى نداشت . ۲ - ارزش و اهميت قرآن مجيد. ۳ - كفران و ناسپاسى انسان در برابر نعمتهاى خداوند. ۴ - بيان گوشه اى از نعمتهاى او در زمينه تغذيه انسان و حيوانات براى تحريك حس شكرگزارى بشر. ۵ - اشاره به قسمتهاى تكان دهنده اى از حوادث قيامت و سرنوشت مؤ منان و كفار در آن روز بزرگ . نامگذارى آن به اين نام به تناسب نخستين آيه سوره است . فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : من قراء سورة «عبس » جاء يوم القيامة و وجهه ضاحك مستبشر: «كسى كه سوره ((عبس » را بخواند روز قيامت در حالى وارد محشر مى شود كه صورتش خندان و بشاش است )).

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۲۲

ََآيه ۱ - ۱۰

آيه و ترجمه

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ عَبَس وَ تَوَلى (۱) أَن جَاءَهُ الاَعْمَى (۲) وَ مَا يُدْرِيك لَعَلَّهُ يَزَّكى (۳) أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّكْرَى (۴) أَمَّا مَنِ استَغْنى (۵) فَأَنت لَهُ تَصدَّى (۶) وَ مَا عَلَيْك أَلا يَزَّكى (۷) وَ أَمَّا مَن جَاءَك يَسعَى (۸) وَ هُوَ يخْشى (۹) فَأَنت عَنْهُ تَلَهَّى (۱۰)

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۲۳

ترجمه : بنام خداوند بخشنده بخشايشگر ۱ - چهره درهم كشيد و روى برتافت ! ۲ - از اينكه نابينايى به سراغ او آمده بود. ۳ - تو چه مى دانى شايد او پاكى و تقوى پيشه كند؟ ۴ - يا متذكر گردد و اين تذكر به حال او مفيد باشد. ۵ - اما آن كس كه مستغنى است ۶ - تو به او روى مى آورى ! ۷ - در حالى كه اگر او خود را پاك نسازد چيزى بر تو نيست . ۸ - اما كسى كه به سراغ تو مى آيد و كوشش مى كند، ۹ - و از خدا ترسان است ، ۱۰ - تو از او غافل مى شوى . نكته : شاءن نزول : اين آيات اجمالا نشان مى دهد كه خداوند كسى را در آنها مورد عتاب قرار داده به خاطر اينكه فرد يا افراد غنى و ثروتمندى را بر نابيناى حقطلبى مقدم داشته است ، اما اين شخص مورد عتاب كيست ؟ در آن اختلاف نظر است : مشهور در ميان مفسران عامه و خاصه اين است كه : عده اى از سران قريش مانند عتبة بن ربيعه ، ابوجهل ، عباس بن عبد المطلب ، و جمعى ديگر، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند و پيامبر مشغول تبليغ و دعوت آنها به سوى اسلام بود و اميد داشت كه اين سخنان در دل آنها مؤ ثر شود (و مسلما اگر اينگونه افراد اسلام را مى پذيرفتند گروه ديگرى را به اسلام مى كشاندند و هم كارشكنيهاى آنها از ميان مى رفت و از هر دو جهت به نفع اسلام بود) در اين ميان «عبد الله بن ام مكتوم » كه مرد نابينا و ظاهرا فقيرى بود وارد مجلس شد،

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۲۴

و از پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا كرد آياتى از قرآن را براى او بخواند و به او تعليم دهد، و پيوسته سخن خود را تكرار مى كرد و آرام نمى گرفت ، زيرا دقيقا متوجه نبود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با چه كسانى مشغول صحبت است . او آنقدر كلام پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را قطع كرد كه حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناراحت شد، و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت : اين سران عرب پيش خود مى گويند پيروان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نابينايان و بردگانند، و لذا رو از «عبدالله » برگرداند، و به سخنانش با آن گروه ادامه داد. در اين هنگام آيات فوق نازل شد (و در اين باره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مورد عتاب قرار داد) رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از اين ماجرا «عبدالله » را پيوسته گرامى مى داشت ، و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود: مرحبا بمن عاتبنى فيه ربى : «مرحبا به كسى كه پروردگارم به خاطر او مرا مورد عتاب قرار داد» و سپس به او مى فرمود: «آيا حاجتى دارى آنرا انجام دهم ؟» و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دو بار او را در غزوات اسلامى در مدينه جانشين خويش قرار داد. شاءن نزول دومى كه براى آيات فوق نقل شده اين است كه اين آيات درباره مردى از «بنى اميه » نازل شده كه نزد پيامبر نشسته بود، در همان حال «عبدالله بن ام مكتوم » وارد شد، هنگامى كه چشمش ‍ به «عبدالله » افتاد خود را جمع كرد، مثل اينكه مى ترسيد آلوده شود و قيافه درهم كشيده و صورت خود را برگردانيد، خداوند در آيات فوق عمل او را نقل كرده ، و مورد ملامت و سرزنش قرار داده است ، اين شاءن نزول در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است . محقق بزرگ شيعه مرحوم سيد مرتضى اين شاءن نزول را پذيرفته است .

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۲۵

البته در آيه چيزى كه صريحا دلالت كند كه منظور شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است وجود ندارد تنها چيزى كه مى تواند قرينه اى بر اين معنى باشد خطابهايى است كه از آيات ۸ تا ۱۰ اين سوره آمده كه مى گويد: ((كسى كه پيوسته (براى شنيدن آيات خدا) به سرعت سراغ تو مى آيد، و از خدا مى ترسد، تو از او غافل مى شوى !)) اين چيزى است كه بهتر از هر كس در مورد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى تواند صادق باشد. ولى به گفته مرحوم «سيد مرتضى » قرائنى نيز در اين آيات وجود دارد كه نشان مى دهد منظور شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست از جمله اينكه : «عبوس بودن » از صفات پيامبران مخصوصا پيغمبر اسلام نيست ، او حتى نسبت به دشمنان خود با چهره گشاده سخن مى گفت ، تا چه رسد به مؤ منان حقيقت جو. ديگر اينكه پرداختن به اغنيا و غافل شدن از فقراى حق طلب با اخلاق آن حضرت كه در آيه ۴ سوره «ن » به آن اشاره شده و انك لعلى خلق عظيم : «تو اخلاق عظيم و برجسته اى » دارى هرگز نمى سازد، (بخصوص اينكه معروف است سوره «ن » قبل از سوره عبس نازل شده است ). ولى به فرض كه شاءن نزول اول واقعيت داشته باشد اين مطلب در حد ترك اولايى بيش نيست : و كارى كه منافات با مقام عصمت داشته باشد در آن مشاهده نمى شود. زيرا «اولا» پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هدفى جز نفوذ در سران قريش ، و گسترش دعوت اسلام از اين طريق ، و درهم شكستن مقاومت آنها، نداشت .

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۲۶

«ثانيا» چهره درهم كشيدن در برابر يك مرد نابينا مشكلى ايجاد نمى كند چرا كه او نمى بيند، به علاوه عبد الله بن ام مكتوم نيز رعايت آداب مجلس را نكرده بود زيرا كه هنگامى كه مى شنود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با گروهى مشغول صحبت است نبايد سخن او را قطع كند. ولى از آنجا كه خداوند اهميت فوق العاده اى به محبت و ملاطفت كردن با مؤ منان مستضعف حقيقت طلب مى دهد همين مقدار بى اعتنايى را در برابر اين مرد مؤ من براى پيامبرش نمى پسندد و او را مورد عتاب قرار مى دهد، اينها همه از يك سو. از سوى ديگر، اگر به اين آيات از زاويه حقانيت و عظمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نگاه كنيم ، مى بينيم در سرحد يك معجزه است ، چرا كه رهبر بزرگ اسلام در كتاب آسمانى خود آنچنان مسؤ وليت براى خود ذكر مى كند كه حتى كوچكترين ترك اولى ، يعنى بى اعتنايى مختصرى نسبت به يك مرد نابيناى حق طلب ، را مورد عتاب خداوند مى بيند، اين دليل زنده اى است بر اينكه اين كتاب آسمانى از سوى خدا است و او پيامبر صادق است ، مسلما اگر اين كتاب از سوى خداوند نبود چنين محتوايى نداشت . و عجبتر اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق روايتى كه در بالا آورديم هر وقت «عبد الله بن ام مكتوم » را مى ديد به ياد اين ماجرا مى افتاد و او را بسيار احترام مى كرد. و از سوى ديگر اين آيات مى تواند بيانگر فرهنگ اسلام در بر خورد با مستضعفان و مستكبران باشد، كه چگونه مرد فقير نابيناى مؤ منى را بر آن همه اغنيا و سران قدرتمند مشرك عرب مقدم مى شمرد، اين به خوبى نشان مى دهد كه اسلام حامى مستضعفان و دشمن مستكبران است . در پايان اين سخن بار ديگر تكرار مى كنيم كه مشهور در ميان مفسران

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۲۷

گرچه شاءن نزول اول است ولى بايد اعتراف كرد كه در خود آيه چيزى كه صريحا دليل بر اين معنى باشد كه منظور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است وجود ندارد. تفسير : عتاب شديد به خاطر بى اعتنايى به نابيناى حق طلب با توجه به آنچه در شاءن نزول آيات گفته شد، به سراغ تفسير آيات مى رويم . نخست مى فرمايد: «چهره درهم كشيد، و روى برتافت » (عبس و تولى ). «از اينكه نابينايى به سراغ او آمده بود» (ان جاءه الاعمى ). «تو چه مى دانى شايد او در جستجوى ايمان و پاكى و تقوى باشد؟!» (و ما يدريك لعله يزكى ). «يا از شنيدن سخنان حق متذكر شود و اين تذكر به حال او مفيد باشد» (او يذكر فتنفعه الذكرى ). و اگر صددرصد پاك و با تقوى نشود لااقل از تذكر پند مى گيرد و بيدار

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۲۸

مى شود، و اين بيدارى در او اجمالا اثر مى گذارد. سپس اين عتاب را ادامه داده ، مى افزايد: اما آنكه خود را بى نياز و غنى مى داند (اما من استغنى ). «تو به او رو مى آورى و توجه مى كنى !» (فانت له تصدى ). و اصرار به هدايت او دارى در حالى كه او گرفتار غرور ثروت ، و خود خواهى است ، غرورى كه منشاء طغيان و گردنكشى است همانگونه كه در آيه ۶ - ۷ سوره علق آمده است ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى «انسان طغيان مى كند از اينكه خود را غنى مى بيند». «در حالى كه اگر او راه تقوى را پيش نگيرد و ايمان نياورد چيزى بر تو

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۲۹

نيست » (و ما عليك الا يزكى ). وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است ، خواه از آن پند گيرند يا ملال بنا براين به خاطر اينگونه افراد نمى توانى نابيناى حق طلب را ناديده بگيرى ، يا آزرده خاطر سازى ، هر چند هدف تو هدايت اين گردنكشان باشد. بار ديگر تاءكيد و عتاب را از سر مى گيرد، و همچنان به صورت خطاب مى فرمايد: «اما كسى كه به سراغ تو مى آيد، و تلاش براى هدايت و پاكى دارد» (و اما من جاءك يسعى ). «و از خدا ترسان است » (و هو يخشى ). و همين انگيزه ترس از خداوند او را به دنبال تو فرستاده ، تا حقايق بيشترى بشنود و به كار بندد، و خود را پاك و پاكيزه كند. «تو از او غافل مى شوى و به ديگرى مى پردازى » (فانت عنه تلهى ) تعبير به «انت » (تو) در حقيقت اشاره به اين است كه مثل تويى سزاوار نيست از چنين انسان حقطلبى لحظه اى غافل شوى و به ديگرى بپردازى

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۳۰

هر چند هدفت از پرداختن به ديگران نيز هدايت آنها باشد، چرا كه در محاسبه اولويتها، اولويت از آن اين گروه مستضعف پاكدل است . به هر حال اين عتاب و خطاب خواه به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد يا غير او بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق مخصوصا از طبقات مستضعف قائل است . و به عكس موضعگيرى تند و خشنى در برابر آنها كه بر اثر وفور نعمت الهى ، مست و مغرور شده اند دارد، تا آنجا كه خدا راضى نمى شود به خاطر پرداختن به آنان كمترين رنجشى در اين قشر مستضعف حق طلب پيدا شود. دليل آن نيز روشن است ، زيرا هميشه اين گروه پشتيبان مخلص اسلام و فريادرس پيشوايان بزرگ دين در مشكلات ، و ايثارگر ميدانهاى نبرد و شهادت بوده اند، همانگونه كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در فرمان معروف مالك اشتر مى فرمايد: و انما عماد الدين و جماع المسلمين و العدة للاعداء العامة من الامة ، فليكن صغوك لهم و ميلك معهم : «ستون دين ، و سرمايه اجتماع مسلمين ، و نيروى ذخيره در برابر دشمنان ، تنها همين توده مردمند، لذا بايد به سخنان آنها گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنها معطوف دارى ».

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۳۱

ََآيه ۱۱ - ۲۳

آيه و ترجمه

َكلا إِنهَا تَذْكِرَةٌ(۱۱) فَمَن شاءَ ذَكَرَهُ(۱۲) فى صحُفٍ مُّكَرَّمَةٍ(۱۳) مَّرْفُوعَةٍ مُّطهَّرَةِ(۱۴) بِأَيْدِى سفَرَةٍ(۱۵) كِرَامِ بَرَرَةٍ(۱۶) قُتِلَ الانسنُ مَا أَكْفَرَهُ(۱۷) مِنْ أَى شىْءٍ خَلَقَهُ(۱۸) مِن نُّطفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ(۱۹) ثُمَّ السبِيلَ يَسرَهُ(۲۰) ثمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبرَهُ(۲۱) ثمَّ إِذَا شاءَ أَنشرَهُ(۲۲)َكلا لَمَّا يَقْضِ مَا أَمَرَهُ(۲۳)

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۳۲

ترجمه : ۱۱ - هرگز چنين مكن ، اين (قرآن ) يك تذكر و ياد آورى است . ۱۲ - و هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد. ۱۳ - در الواح پرارزشى ثبت است . ۱۴ - الواحى والاقدر و پاكيزه . ۱۵ - به دست سفيرانى است ، ۱۶ - والامقام و فرمانبردار و نيكوكار. ۱۷ - مرگ بر اين انسان ، چقدر كافر و ناسپاس است ؟! ۱۸ - (خداوند) او را از چه چيز آفريد؟ ۱۹ - از نطفه ناچيزى او را آفريد، سپس اندازه گيرى كرد و موزون ساخت . ۲۰ - سپس راه را براى او آسان ساخت . ۲۱ - بعد او را مى راند و در قبر پنهان نمود. ۲۲ - سپس هر زمان بخواهد او را زنده مى كند. ۲۳ - چنين نيست كه او مى پندارد، او هنوز فرمان الهى را اطاعت نكرده است . تفسير : تنها دست پاكان به دامن قرآن مى رسد در تعقيب آيات گذشته كه در آن سخن از سرزنش كسى آمده بود كه نسبت به نابيناى حقطلبى كم توجهى نموده بود، در اين آيات به مساءله اهميت قرآن مجيد و مبدا پاك آن و تاءثيرش در نفوس پرداخته ، مى فرمايد:

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۳۳

«هرگز اين كار را تكرار مكن و آن را براى هميشه فراموش نما» (كلا). «چرا كه اين آيات وسيله اى است براى تذكر و يادآورى خلق خدا» (انها تذكرة ). نيازى به اين نيست كه از مستضعفان پاكدل غافل شوى ، و به افراد متنفذ و مغرور روى آورى . اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله «كلا انها تذكرة » پاسخى باشد به تمام تهمتهاى مشركان و دشمنان اسلام در مورد قرآن كه گاه شعرش ‍ مى خواندند، و گاه سحر، و گاه نوعى كهانت ، قرآن مى گويد: هيچيك از اين نسبتها صحيح نيست ، بلكه اين آيات وسيله اى است براى بيدارى و يادآورى و آگاهى و ايمان و دليل آن در خودش نهفته است ، چرا كه هر كس به آن نزديك مى شود - جز معاندان لجوج اين اثر را در خود احساس مى كند. سپس مى افزايد: «هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد» (فمن شاء ذكره ). اين تعبير هم اشاره اى است به اينكه اكراه و اجبارى در كار نيست ، و هم دليلى است بر آزادى اراده انسان كه تا نخواهد و تصميم بر قبول هدايت نگيرد نمى تواند از آيات قرآن بهره گيرد.

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۳۴

((سپس مى افزايد: اين كلمات بزرگ الهى در صحائف (الواح و اوراق ) باارزشى ثبت است )) (فى صحف مكرمة ). «صحف » جمع «صحيفه » به معنى «لوح » يا «ورقه » و يا چيز ديگرى است كه در آن مطلبى را مى نويسند، و اين تعبير نشان مى دهد كه آيات قرآنى قبل از نزول بر پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در الواحى نوشته شده بود، و فرشتگان وحى آن را با خود مى آورند، الواحى بسيار گرانقدر و پر ارزش . و اينكه بعضى گفته اند منظور از اين «صحف » كتب انبياى پيشين است ، ظاهرا با آيات قبل و بعد سازگار نيست ، همچنين اينكه گفته شده منظور از آن «لوح محفوظ» است آن نيز مناسب به نظر نمى رسد، زيرا «صحف » به صورت صيغه جمع در مورد «لوح محفوظ» به كار نرفته است . «بعد مى فرمايد: اين صحائف و الواح ، والاقدر و پاكيزه است » (مرفوعة مطهرة ) بالاتر از آن است كه دست نااهلان به سوى آن دراز شود، و يا قادر بر تحريف آن باشند، و پاكتر از آن است كه دست ناپاكان آن را آلوده كند، و نيز پاك است از هرگونه تناقض و تضاد و شك و شبهه . از اين گذشته «اين آيات الهى در دست سفيرانى است » (بايدى سفرة ). «سفيرانى والامقام ، و مطيع و فرمانبردار و نيكوكار» (كرام بررة ). «سفرة » (بر وزن طلبه ) جمع «سافر» از ماده «سفر» (بر وزن قمر) در اصل به معنى پرده بردارى از چيزى است ، و لذا به كسى كه ميان اقوام رفت

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۳۵

و آمد دارند تا مشكلات آنها را حل كنند و از مبهمات پرده بردارند «سفير» گفته مى شود، به شخص نويسنده نيز سافر مى گويند چرا كه پرده از روى مطلبى بر مى دارد. بنابراين منظور از «سفره » در اينجا فرشتگان الهى است كه سفيران وحى يا كاتبان آيات او هستند. بعضى گفته اند: منظور از «سفرة » در اينجا حافظان و قاريان و كاتبان قرآن ، و علما و دانشمندانى هستند كه اين آيات او را در هر عصر و زمانى از دستبرد شياطين محفوظ مى دارند. ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد چرا كه در اين آيات سخن از زمان نزول وحى و عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است نه از آينده . ولى در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: الحافظ للقرآن العامل به مع السفرة الكرام البررة : «كسى كه حافظ قرآن باشد و به آن عمل كند با سفيران بزرگوار فرمانبردار الهى خواهد بود». اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه حافظان و مفسران و عاملان به قرآن در رديف اين سفره و همگام آنها هستند، نه اينكه خود آنها مى باشند و اين يك واقعيت است كه وقتى اين دانشمندان و حافظان كارى شبيه فرشتگان و حاملان وحى انجام دهند در رديف آنها قرار مى گيرند. به هر حال از مجموع اين گفتار استفاده مى شود كه تمام كسانى كه در راه حفظ قرآن و احياى آن مى كوشند مقامى والا همچون مقام فرشتگان «كرام برره » دارند. «كرام » جمع «كريم » به معنى «عزيز و بزرگوار» است ، و اشاره به

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۳۶

عظمت فرشتگان وحى در پيشگاه خداوند و بلندى مقام آنها است ، و گاه گفته شده اين تعبير اشاره به پاكى آنها از هر گونه گناه مى باشد، همانگونه كه در آيه ۲۶ - ۲۷ سوره انبياء در توصيف فرشتگان آمده است : بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون : «آنها بندگان گرامى حقند كه در سخن بر او پيشى نمى گيرند، و اوامر او را پيوسته اجرا مى كنند». «بررة » جمع «بار» (مثل طالب و طلبه ) از ماده «بر» در اصل به معنى وسعت و گستردگى است ، و لذا به صحراهاى وسيع «بر» (به فتح با) گفته مى شود، و از آنجا كه افراد نيكوكار وجودى گسترده دارند، و بركات آنها به ديگران مى رسد به آنها «بار» گفته شده . البته منظور از نيكوكارى در آيه مورد بحث اطاعت فرمان الهى و پاكى از گناه مى باشد. و به اين ترتيب خداوند فرشتگان را به سه وصف توصيف كرده است : نخست اينكه آنها سفيران و حاملان وحى اويند، و ديگر اينكه ذاتا عزيز و گرانمايه اند، و سومين وصف پاكى اعمال آنها و اطاعت و تسليم و نيكوكارى است . سپس مى افزايد: «با وجود اينهمه اسباب هدايت الهى كه در صحف مكرمه به وسيله فرشتگان مقرب خداوند، با انواع تذكرات ، نازل شده ، باز هم اين انسان سركش و ناسپاس تسليم حق نمى شود مرگ بر اين انسان ، چقدر كافر و ناسپاس است ؟!» (قتل الانسان ما اكفره ).

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۳۷

«كفر» در اينجا ممكن است به معنى عدم ايمان ، و يا به معنى ناسپاسى و كفران ، و يا به معنى هر گونه ستر و پوشش حق باشد، و مناسب همين معنى جامع است ، چرا كه در آيات قبل سخن از اسباب هدايت و ايمان بود، و در آيات بعد سخن از انواع نعمتهاى پروردگار است . به هر حال منظور از تعبير «مرگ بر اين افراد» معنى كنايى آن يعنى اظهار شدت غضب و تنفر نسبت به اينگونه افراد كافر و ناسپاس ‍ است . و از آنجا كه سرچشمه سركشيها و ناسپاسيها غالبا غرور است براى درهم شكستن اين غرور در آيه بعد مى فرمايد: خداوند اين انسان را از چه چيز آفريده ؟! (من اى شى ء خلقه ). او را از نطفه اى ناچيز و بيارزش آفريد، و سپس او را موزون ساخت و در تمام مراحل اندازه گيرى نمود (من نطفة خلقه فقدره ). چرا اين انسان به اصل خلقت خود نمى انديشد؟! و ناچيز بودن مبدا اصلى خود را فراموش مى كند، وانگهى چرا قدرت خداوند در آفرينش ‍ اين موجود بديع از آن نطفه ناچيز را نمى نگرد؟ كه دقت در همين آفرينش انسان از نطفه و اندازه گيرى تمام ابعاد وجودى او، اعضاء پيكرش ، استعدادهايش و نيازهايش خود بهترين دليل براى خداشناسى و معرفة الله است . جمله «قدره » از ماده «تقدير» به معنى اندازه گيرى و موزون ساختن است ، زيرا مى دانيم در ساختمان وجود انسان بيش از بيست نوع فلز و شبه فلز به كار رفته كه هر كدام از نظر كميت و كيفيت اندازه معينى دارد، كه اگر كم و بيشى در آن رخ دهد نظام وجود انسان به هم مى ريزد، از اين گذشته كيفيت

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۳۸

ساختمان اعضاء بدن ، و تناسب و ارتباطهاى آنها با يكديگر، اندازه هاى دقيقى دارد، و نيز استعدادها و غرائز و اميالى كه در فرد انسان ، و در مجموعه جهان بشريت ، نهفته است ، بايد طبق حساب خاصى باشد تا سعادت بشر را تاءمين كند. خداوند كسى است كه تمام اين اندازه گيريها را در آن نطفه بى ارزش ‍ انجام داد، نطفه اى كه به قدرى كوچك است كه اگر به تعداد تمام افراد انسانها از سلول اصلى حيات كه شناور در آب نطفه است در يكجا جمع شود بيش از يك انگشتانه را پر نمى كند. آرى در چنين موجود خرد صغير اينهمه بدايع و نقوش را ترسيم كرد و به وديعت نهاد. بعضى نيز «تقدير» را به معنى «آماده ساختن » معنى كرده اند. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از «تقدير» ايجاد قدرت در اين نطفه ناچيز است ، چه بزرگ است آن خدايى كه اين موجود ضعيف را اينهمه قدرت و توانايى بخشيد كه مى تواند آسمان و زمين و اعماق درياها را جولانگاه خود قرار دهد، و همه نيروهاى محيط خود را مسخر فرمان خويش سازد. جمع ميان اين سه تفسير نيز ممكن است . در ادامه همين سخن مى افزايد: «سپس راه را براى او آسان ساخت » (ثم السبيل يسره ). راه تكامل پرورش جنين در شكم مادر، و سپس راه انتقال او را به اين دنيا سهل و آسان نمود. از عجائب تولد انسان اين است كه قبل از لحظات تولد آن چنان در شكم

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۳۹

مادر قرار دارد كه سر او به طرف بالا و صورتش به پشت مادر و پاى او در قسمت پايين رحم است ، ولى هنگامى كه فرمان تولد صادر مى شود ناگهان واژگونه مى گردد سر او به طرف پايين مى آيد، و همين موضوع امر تولد را براى او و مادرش سهل و آسان مى كند، البته گاهى بچه هايى هستند كه از طرف پا متولد مى شوند و مشكلات زيادى براى مادر ايجاد مى كنند. بعد از تولد نيز در مسير نمو و رشد جسمى در دوران كودكى ، و سپس نمو و رشد غرائز، و بعد از آن رشد در مسير هدايت معنوى و ايمان ، همه را از طريق عقل و دعوت انبياء براى او سهل و آسان ساخته است . چه جمله جامع و جالبى است كه در عين فشردگى به همه اين مسائل اشاره مى كند «ثم السبيل يسره ». اين نكته نيز قابل توجه است كه مى فرمايد: «راه را براى انسان آسان ساخت » و نمى فرمايد: «او را مجبور بر پيمودن اين راه كرد و اين خود تاءكيد ديگرى بر مساءله آزادى اراده انسان و اختيار است ». سپس به مرحله پايانى عمر انسان بعد از پيمودن اين راه طولانى اشاره مى فرمايد: «بعد او را مى راند و در قبر پنهان نمود» (ثم اماته فاقبره ). مسلما «اماته » (ميراندن ) كار خدا است ، ولى مساءله پنهان ساختن در قبر به ظاهر كار انسان است ، اما از آنجا كه عقل و هوش لازم براى اين كار، و همچنين وسائل ديگر را خداوند فراهم ساخته اين كار به او نسبت داده شده است . بعضى نيز گفته اند منظور از نسبت دادن اين كار به خدا اين است كه او براى انسان قبرى آفريده و آن دل خاك است ، و بعضى نيز اين جمله را به معنى حكم تشريعى و دستور الهى درباره دفن كردن اموات دانسته اند.

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۴۰

و به هر حال يكى از احترامات خداوند نسبت به نوع بشر همين برنامه دفن اجساد آنها است ، چرا كه اگر راهى براى دفن وجود نداشت ، و يا دستورى در اين زمينه صادر نشده بود، و جسد آدمى روى زمين مى ماند و متعفن مى گشت و سپس طعمه حيوانات درنده و پرندگان مى شد، ذلت و خوارى عجيبى بود، بنابراين الطاف الهى نه تنها شامل حال انسان در حيات دنيا است كه بعد از مرگ نيز مشمول الطاف او است . از اين گذشته دستور به دفن كردن بدن مردگان (بعد از غسل و كفن و نماز) دستورى است الهام بخش كه مرده انسانها بايد از هر نظر پاك و محترم باشد تا چه رسد به زنده آنها! اين نكته نيز قابل توجه است كه مساءله مرگ در اين آيه نيز در عداد نعمتهاى الهى ذكر شده ، و اگر دقت شود مطلب همين گونه است ، چرا كه اولا مرگ مقدمه اى است براى آسودگى از رنجهاى اين جهان ، و انتقال به سراى ديگر كه عالمى است بسيار گسترده تر، و ثانيا مرگ نسلهاى موجود سبب مى شود كه جا براى نسلهاى آينده گشوده شود، و نوع انسان طى نسلها تداوم و تكامل يابد، و در غير اين صورت چنان عرصه بر انسانها تنگ مى شد كه زندگى كردن در روى زمين غير ممكن بود. جالب اينكه همين معنى ضمن اشاره لطيفى در سوره الرحمن آيات ۲۶ تا ۲۸ نيز آمده است آنجا كه مى فرمايد: كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام فباى آلاء ربكما تكذبان : «تمام كسانى كه روى زمين زندگى مى كنند مى ميرند، تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند، پس كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!» مطابق اين آيات مرگ يكى از نعمتهاى بزرگ خدا است . آرى دنيا با تمام نعمتهايش زندانى است براى مؤ من ، و خروج از اين

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۴۱

دنيا آزاد شدن از اين زندان است ، و از اين گذشته نعمتهاى فراوان الهى گاه براى گروهى مايه غفلت و بى خبرى مى شود، و ياد مرگ پرده هاى غفلت را مى درد و از اين نظر نيز نعمتى است و هشدارى ، از همه گذشته زندگى دنيا اگر ادامه يابد مسلما ملال آور و خسته كننده است ، نه همچون زندگى آخرت كه سرتاسر نشاط و خوشدلى است . بعد به مرحله رستاخيز انسانها پرداخته ، مى افزايد: «سپس هر زمان كه بخواهد او را زنده و براى حساب و جزا محشور مى كند» (ثم اذا شاء انشره ). «انشره » از ماده «انشار» به معنى گستردن بعد از جمع كردن است ، و اين تعبير جالبى است كه نشان مى دهد با مرگ زندگى انسان به كلى جمع مى شود و در رستاخيز در محيطى بزرگتر و عاليتر گسترش ‍ مى يابد. قابل توجه اينكه در مساءله مردن و در قبر پنهان شدن تعبير به «مشيت الهى » شده است ، ولى در اينجا مى گويد: هر وقت خدا بخواهد او را زنده مى كند، اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه هيچكس از تاريخ وقوع اين حادثه بزرگ (قيام قيامت ) آگاه نيست ، و تنها او است كه مى داند، ولى در مورد مرگ به طور اجمال معلوم است كه انسان بعد از پيمودن يك عمر طبيعى خواه ناخواه مى ميرد. در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: با اينهمه مواهب الهى نسبت به انسان از آن روز كه به صورت نطفه اى بى ارزش بود تا آن روز كه قدم در اين

تفسير نمونه جلد ۲۶ صفحه ۱۴۲

دنيا گذارد، و راه خود را به سوى كمال طى كرد و سپس از اين دنيا مى رود و در قبر نهان مى گردد باز اين انسان راه صحيح خود را پيدا نمى كند «چنين نيست كه او مى پندارد، او هنوز فرمان الهى را انجام نداده است » (كلا لما يقض ما امره ). تعبير به «لما» كه معمولا براى نفى تواءم با انتظار مى باشد اشاره به اين است كه با اينهمه مواهب الهى و اينهمه وسائل بيدارى كه در اختيار بشر قرار داده انتظار مى رود كه او در راه امتثال اوامر الهى جدى و كوشا باشد، ولى تعجب است كه هنوز اين وظيفه را انجام نداده . در اينكه منظور از «انسان » در اينجا چه اشخاصى هستند؟ دو تفسير وجود دارد: نخست اينكه منظور انسانهايى هستند كه در مسير كفر و نفاق و انكار حق و ظلم و عصيان گام بر مى دارند، به قرينه آيه ۳۴ سوره ابراهيم كه مى فرمايد: ان الانسان لظلوم كفار «انسان بسيار ظالم و كافر و ناسپاس ‍ است ». تفسير ديگر اين است كه همه انسانها را شامل مى شود چرا كه هيچكس ‍ (اعم از مؤ من و كافر) حق عبوديت و بندگى و اطاعت خدا را آنچنان كه شايسته مقام با عظمت او است انجام نداده آن گونه كه گفته اند: بنده همان به كه ز تقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجا آورد!