تفسیر:نمونه جلد۲۲ بخش۸: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۲۷
آيه ۶-۸
آيه و ترجمه
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن جَاءَكمْ فَاسِقُ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمَا بجَهَلَةٍ فَتُصبِحُوا عَلى مَا فَعَلْتُمْ نَدِمِينَ(۶) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكمْ فى كَثِيرٍ مِّنَ الاَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ حَبَّب إِلَيْكُمُ الايمَنَ وَ زَيَّنَهُ فى قُلُوبِكمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسوقَ وَ الْعِصيَانَ أُولَئك هُمُ الرَّشِدُونَ(۷) فَضلاً مِّنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(۸) ترجمه : ۶ - اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمان شويد. ۷ - و بدانيد رسول خدا در ميان شما است ، هر گاه در بسيارى از امور از شما اطاعت كند به مشقت خواهيد افتاد، ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده ، و آنرا در دلهايتان زينت بخشيده ، و (به عكس ) كفر و فسق و گناه را منفور شما قرار داده است كسانى كه واجد اين صفاتند هدايت يافتگانند. ۸ - خداوند بر شما فضل و نعمتى از سوى خود بخشيده ، و خداوند دانا و حكيم است .
شان نزول : براى نخستين آيه مورد بحث دو شاءن نزول در تفاسير آمده است كه بعضى مانند طبرسى در «مجمع البيان » هر دو را ذكر كرده اند، و بعضى مانند «قرطبى » و «نور الثقلين » و «فى ظلال القرآن » تنها به يكى اكتفا كرده اند. نخستين شاءن نزولى كه غالب مفسران آن را ذكر كرده اند اين است كه آيه يا ايها الذين آمنوا ان جائكم ...درباره «وليد بن عقبه » نازل شده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) او را براى جمع آورى زكات از قبيله «بنى المصطلق » اعزام داشت ، هنگامى كه اهل قبيله با خبر شدند كه نماينده رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) مى آيد با خوشحالى به استقبال او شتافتند، ولى از آنجا كه ميان آنها و «وليد» در جاهليت خصومت شديدى بود تصور كرد آنها به قصد كشتنش آمده اند. خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بازگشت (بى آنكه تحقيقى در مورد اين گمان كرده باشد) و عرض كرد: آنها از پرداخت زكات خوددارى كردند! (و مى دانيم امتناع از پرداخت زكات يكنوع قيام بر ضد حكومت اسلامى تلقى مى شد، بنابراين مدعى بود آنها مرتد شده اند!). پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) سخت خشمگين شد، و تصميم گرفت با آنها پيكار كند، آيه فوق نازل شد (و به مسلمانان دستور داد كه هرگاه فاسقى خبرى آورد درباره آن تحقيق كنيد). بعضى نيز بر آن افزوده اند كه بعد از اخبار «وليد» درباره ارتداد قبيله «بنى المصطلق » پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به خالد بن وليد بن مغيره دستور داد به سراغ قبيله «بنى المصطلق » رود، ولى فرمود شتابزده كارى انجام مده . «خالد» شبانه به نزديكى قبيله رسيد، و ماموران اطلاعاتى خود را براى
تحقيق فرستاد، آنها خبر آوردند كه بنى المصطلق به اسلام كاملا وفا دارند، و صداى اذان و نماز آنها را با گوش خود شنيده اند، صبحگاهان «خالد» شخصا به سراغ آنها آمد، و صدق گفتار مخبرين را ملاحظه كرد، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بازگشت و ماجرا را به عرض رسانيد، در اين هنگام آيه فوق نازل شد و به دنبال آن پيامبر مى فرمود: التانى من الله ، و العجلة من الشيطان !: درنگ كردن و تحقيق از سوى خدا است و عجله از شيطان است !. شان نزول ديگرى كه فقط بعضى از مفسران به آن اشاره كرده اند اين است كه آيه در مورد «ماريه » همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) (مادر ابراهيم ) نازل شد، زيرا خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) عرض كردند كه او پسر عموئى دارد كه گاه و بيگاه به سراغش مى آيد (و روابط نامشروعى در ميان است ) پيامبر على (عليه السلام ) را فراخواند فرمود: برادرم ! اين شمشير را بگير اگر او را نزد «ماريه » يافتى به قتل برسان . امير مؤ منان على (عليه السلام ) عرض كرد: اى رسول خدا! من مامورم كه مانند «سكه تفتيده » دستور شما را پياده كنم ، يا اينكه شخص حاضر چيزى مى بيند كه غائب نمى بيند؟ (با تحقيق بيشتر انجام وظيفه كنم ). فرمود: نه ! بر اساس اينكه حاضر چيزى مى بيند كه غائب نمى بيند عمل كن .
على (عليه السلام ) مى فرمايد: شمشير را به كمر بستم و به سراغ او آمدم ، ديدم نزد ماريه است شمشير را كشيدم او فرار كرد و از نخلى بالا رفت ، و سپس خود را از بالا به زير افكند، در اين هنگام پيراهن او بالا رفت و معلوم شد اصلا عضو جنسى ندارد، خدمت پيامبر آمدم و ماجرا را شرح دادم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود خدا را شكر كه بدى و آلودگى و اتهام را از دامان ما دور مى كند. تفسير : به اخبار فاسقان اعتنا نكنيد! در آيات گذشته سخن از وظائف مسلمانان در برابر رهبر و پيشوايشان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بود، و دو دستور مهم در آن آمده بود: نخست پيشى نگرفتن بر خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و ديگر رعايت ادب به هنگام سخن گفتن و صدا زدن در محضر او. آيات مورد بحث ادامه وظائف امت در برابر اين رهبر بزرگ است و مى گويد هنگامى كه اخبارى را خدمت او مى آورند بايد از روى تحقيق باشد، و اگر شخص فاسقى خبر از چيزى داد بدون تحقيق نپذيرند، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را براى پذيرش آن تحت فشار قرار ندهند. نخست مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد: (يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا). سپس به علت آن اشاره كرده مى افزايد: «مبادا در صورت عمل كردن
بدون تحقيق به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمان شويد»! (ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا على مافعلتم نادمين ). همانگونه كه اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به گفته «وليد بن عقبه » عمل مى فرمود و با طايفه «بنى المصطلق » به عنوان يك قوم مرتد پيكار مى كرد فاجعه و مصيبت دردناكى به بار مى آمد. از لحن آيه بعد چنين استفاده مى شود كه جمعى اصرار بر اين پيكار داشتند قرآن مى گويد: اين كار شايسته شما نيست ، اين عين جهالت و نادانى است و سرانجامش ندامت و پشيمانى خواهد بود. جمعى از علماى علم اصول براى حجيت خبر واحد به اين آيه استدلال كرده اند، چرا كه آيه مى گويد: تحقيق و تبين در خبر «فاسق » لازم است ، و مفهوم آن اين است كه اگر شخص «عادل » خبرى دهد بدون تحقيق مى توان پذيرفت . ولى به اين استدلال اشكالات فراوانى كرده اند كه از همه مهمتر دو ايراد است ، بقيه اهميت چندانى ندارد: نخست اينكه استدلال فوق متوقف بر قبول «حجيت مفهوم وصف » است در حالى كه معروف اين است كه مفهوم وصف حجت نيست . ديگر اينكه علتى كه در ذيل آيه آمده است آنچنان گسترده است كه خبر «عادل » و «فاسق » هر دو را شامل مى شود، زيرا عمل به خبر ظنى هر چه باشد احتمال پشيمانى و ندامت دارد. و اما اين هر دو اشكال قابل حل است ، زيرا مفهوم وصف و هر قيد ديگر
در مواردى كه به اصطلاح منظور بيان قيود يك مساءله و مقام احتراز است حجت مى باشد و ذكر اين قيد (قيد فاسق ) در آيه فوق طبق ظهور عرفى هيچ فايده قابل ملاحظه اى جز بيان حجيت خبر عادل ندارد. و اما در مورد تعليلى كه ذيل آيه آمده است ظاهر اين است كه هر گونه عمل به ادله ظنيه را شامل نمى شود، بلكه ناظر به مواردى است كه در آنجا عمل ، عمل جاهلانه يا سفيهانه و ابلهانه است ، چرا كه در آيه روى عنوان «جهالت » تكيه شده ، و مى دانيم غالب ادلهاى كه تمام عقلاى جهان در مسائل روزمره زندگى روى آن تكيه مى كنند دلائل ظنى است (از قبيل ظواهر الفاظ، قول شاهد، قول اهل خبره ، قول ذو اليد و مانند اينها). معلوم است كه هيچيك از اينها جاهلانه و سفيهانه شمرده نمى شود، و اگر احيانا مطابق با واقع نباشد مساءله ندامت نيز در آن مطرح نيست چون يك راه عمومى و همگانى است . به هر حال به عقيده ما اين آيه از آيات محكمى است كه دلالت بر «حجيت خبر واحد» حتى در «موضوعات » دارد، و در اين زمينه بحثه اى فراوانى است كه اينجا جاى شرح آن نيست . بعلاوه نمى توان انكار كرد كه مساءله اعتماد بر اخبار موثق اساس تاريخ و زندگى بشر را تشكيل مى دهد، به طورى كه اگر مساءله حجيت خبر عادل يا موثق از جوامع انسانى حذف شود بسيارى از ميراثهاى علمى گذشته ، و اطلاعات مربوط به جوامع بشرى ، و حتى مسائل زيادى از آنچه امروز در جامعه خود با آن سر و كار داريم به كلى حذف خواهد شد، و نه تنها انسان به عقب باز مى گردد، بلكه گردش چرخهاى زندگى فعلى او نيز متوقف خواهد شد. لذا اجماع همه عقلا بر حجيت آن است و شارع مقدس نيز آن را «قولا» و «عملا» امضا فرموده است .
ولى به همان اندازه كه حجيت خبر واحد ثقه به زندگى سامان مى بخشد، تكيه بر اخبار غير موثق بسيار خطرناك ، و موجب از هم پاشيدگى نظام جامعه ها است ، مصائب فراوانى به بار مى آورد، حيثيت و حقوق اشخاص را به خطر مى اندازد، و انسان را به بيراهه و انحراف مى كشاند، و به تعبير جالب قرآن در آيه مورد بحث سرانجام مايه ندامت و پشيمانى خواهد بود. اين نكته نيز قابل توجه است كه ساختن خبرهاى دروغين و تكيه بر اخبار غير موثق يكى از حربه هاى قديمى نظامهاى جبار و استعمارى است كه به وسيله آن جو كاذبى ايجاد كرده ، و با فريب و اغفال مردم ناآگاه آنها را گمراه مى سازند، و سرمايه هاى آنها را به تاراج مى برند. اگر مسلمانان دقيقا به همين دستور الهى كه در اين آيه وارد شده عمل كنند و خبرهاى فاسقين را بدون تحقيق و تبين نپذيرند از اين بلاهاى بزرگ مصون خواهند ماند. اين نكته نيز قابل توجه است كه مساءله مهم وثوق و اعتماد به خود خبر است ، منتها گاهى اين وثوق از ناحيه اعتماد به «شخص خبر دهنده » حاصل مى شود، و گاه از قرائن ديگرى از بيرون ، لذا در پارهاى از موارد با اينكه گوينده خبر فاسق است ما به خبر او اطمينان پيدا مى كنيم . بنابراين اين وثوق و اعتماد از هر راهى حاصل شود، خواه از طريق عدالت و تقوا و صداقت گوينده باشد، و يا از قرائن خارجى ، براى ما معتبر است ، و سيره عقلا كه مورد امضاى شرع اسلام قرار گرفته ، نيز بر همين اساس است . به همين دليل در فقه اسلامى مى بينيم بسيارى از اخبارى كه سند آنها ضعيف است ، به خاطر اينكه مورد «عمل مشهور» قرار گرفته ، و آنها از روى قرائنى به صحت خبر واقف شده اند معيار عمل قرار مى گيرد، و بر طبق آن فتوا مى دهند.
به عكس گاه اخبارى نقل شده كه گوينده آن شخص معتبرى است ولى قرائنى از خارج ما را نسبت به آن خبر بدبين مى سازد، اينجاست كه چارهاى از رها كردن آن نداريم ، هر چند گوينده آن شخص عادل و معتبرى است . بنابراين معيار در همه جا اعتماد به خود «خبر» است ، هر چند عدالت و صداقت راوى غالبا وسيله اى است براى اين اعتماد اما يك قانون كلى نيست (دقت كنيد). در آيه بعد براى تاءكيد مطلب مهمى كه در آيه گذشته آمده ، مى افزايد: «بدانيد رسول الله در ميان شماست ، هر گاه در بسيارى از امور از شما اطاعت كند به مشقت خواهيد افتاد» (و اعلموا ان فيكم رسول الله لو يطيعكم فى كثير من الامر لعنتم ). اين جمله چنانكه جمعى از مفسران هم گفته اند نشان مى دهد كه بعد از خبر «وليد» از مرتد شدن طايفه «بنى المصطلق » جمعى از مسلمانان ساده دل و ظاهر بين به پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) فشار مى آورند كه بر ضد طايفه مزبور اقدام به جنگ كند. قرآن مى گويد: از خوشبختى شما اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در ميان شما است ، و رابطه با او عالم وحى بر قرار است ، و هر گاه خط و خطوط انحرافى در ميان شما پيدا شود از اين طريق شما را آگاه مى سازد. ولى او رهبر است انتظار نداشته باشيد كه از شما اطاعت كند، و دستور بگيرد، او نسبت به شما از هر كس مهربانتر است ، براى تحميل افكار
خود به او فشار نياوريد كه اين به زيان شما است . در دنباله آيه به يكى ديگر از مواهب بزرگ الهى به مؤ منان اشاره كرده مى فرمايد «لكن خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده ، و آن را در دلهايتان زينت بخشيده » (و لكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم ). «و به عكس كفر و فسق و گناه را منفور شما قرار داده است » (و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان ). در حقيقت اين تعبيرات اشاره لطيفى است به قانون «لطف » آنهم «لطف تكوينى ». توضيح اينكه : وقتى شخص حكيم كارى را مى خواهد تحقق بخشد زمينههاى آن را از هر نظر فراهم مى سازد، اين اصل در مورد هدايت انسانها نيز كاملا صادق است . خدا مى خواهد همه انسانها - بى آنكه تحت برنامه جبر قرار گيرند - با ميل و اراده خود راه حق را بپويند، لذا از يكسو ارسال رسل مى كند، و انبيا را با كتابهاى آسمانى مى فرستد، و از سوى ديگر «ايمان » را محبوب انسانها قرار مى دهد، آتش عشق حقطلبى و حقجوئى را در درون جانها شعله ور مى سازد، و احساس نفرت و بيزارى از كفر و ظلم و نفاق و گناه را در دلها مى آفريند. و به اين ترتيب هر انسانى فطرتا خواهان ايمان و پاكى و تقوا است و بيزار از كفر و گناه . ولى كاملا ممكن است در مراحل بعد اين آب زلالى كه از آسمان خلقت در وجود انسانها ريخته شده ، بر اثر تماس با محيطهاى آلوده ، صفاى خود را از دست دهد، و بوى نفرتانگيز گناه و كفر و عصيان گيرد. اين موهبت فطرى انسانها را به پيروى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و تقدم نيافتن
بر او دعوت مى كند. اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه محتواى اين آيه با مساءله مشورت هرگز منافات ندارد، زيرا هدف از «شورى » اين است كه هر كس عقيده خود را بيان كند، ولى نظر نهائى با شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است ، چنانكه از آيه شورى نيز همين استفاده مى شود. به تعبير ديگر: شورى مطلبى است ، و تحميل فكر و عقيده كردن مطلب ديگر، آيه مورد بحث تحميل فكر را نفى مى كند نه مشورت را. در اينكه منظور از «فسوق » در آيه فوق چيست ؟ بعضى آن را تفسير به كذب و دروغ كرده اند، ولى با توجه به گسترش مفهوم لغوى آن ، و عدم وجود قيد در آيه ، هر گونه گناه و خروج از طاعت را شامل مى گردد، بنابراين تعبير به «عصيان » بعد از آن به عنوان تاءكيد است ، همانگونه كه جمله «زينه فى قلوبكم » (آن را در دل شما زينت داده ) تاءكيدى است بر جمله حبب اليكم الايمان (ايمان را محبوب شما قرار داد). بعضى «فسوق » را اشاره به «گناهان كبيره » مى دانند، در حالى كه عصيان را اعم دانسته اند، ولى اين تفاوت نيز دليلى ندارد. به هر حال ، در پايان آيه به صورت يك قاعده كلى و عمومى مى فرمايد: ((كسانى كه واجد اين صفاتند (ايمان در نظرشان محبوب و مزين ، و كفر و فسق و عصيان در نظرشان منفور است ) هدايت يافتگانند)) (اولئك هم الراشدون ). يعنى اگر اين موهبت الهى (عشق به ايمان و نفرت از كفر و گناه ) را حفظ كنيد، و اين پاكى و صفاى فطرت را آلوده نسازيد، رشد و هدايت بيشك در انتظار شماست . قابل توجه اينكه : جمله هاى قبل به صورت خطاب به مؤ منين بود، اما اين جمله از آنها به صورت غايب ياد مى كند، اين تفاوت تعبير ظاهرا براى اين
است كه نشان دهد اين حكم اختصاص به ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) ندارد، بلكه يك قانون همگانى است كه هر كس در هر عصر و زمان صفاى فطرت خويش را حفظ كند اهل نجات و هدايت است . آخرين آيه مورد بحث اين حقيقت را روشن مى سازد كه اين محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان از مواهب بزرگ الهى بر بشر است . مى فرمايد «اين فضلى است از ناحيه خداوند، و نعمتى است كه بر شما ارزانى داشته ، و خداوند دانا و حكيم است » (فضلا من الله و نعمة و الله عليم حكيم ). آگاهى و حكمت او ايجاب مى كند كه عوامل رشد و سعادت را در شما بى افريند، و آن را با دعوت انبيا هماهنگ و تكميل سازد، و سرانجام شما را به سر منزل مقصود برساند. ظاهر اين است كه «فضل » و «نعمت » هر دو اشاره به يك واقعيت است ، و آن مواهبى است كه از ناحيه خداوند به بندگان اعطا مى شود، منتها فضل از اين نظر بر آن اطلاق مى شود كه خدا به آن نياز ندارد، و نعمت از اين نظر كه بندگان به آن محتاجند، بنابراين به منزله دو روى يك سكه اند. بدون شك علم خداوند به نياز بندگان ، و حكمت او در زمينه تكامل و پرورش مخلوقات ، ايجاب مى كند كه اين نعمتهاى بزرگ معنوى ، يعنى
محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان را به آنها مرحمت كند.
نكته ها:
«هدايت الهى » و «آزادى اراده » آيات فوق ترسيم روشنى از ديدگاه اسلام در زمينه مساءله «جبر و اختيار» و «هدايت و اضلال » است ، زيرا اين نكته را به خوبى آشكار مى كند كه كار خداوند فراهم آوردن زمينه هاى رشد و هدايت است . از يكسو «رسول الله » (صلى اللّه عليه و آله ) را در ميان مردم قرار مى دهد، و قرآن كه برنامه هدايت و نور است نازل مى كند، و از سوى ديگر «عشق به ايمان » و «تنفر و بيزارى از كفر و عصيان » را به عنوان زمينه سازى در درون جانها قرار مى دهد ولى سرانجام تصميم گيرى را به خود آنها واگذار كرده ، و تكاليف را در اين زمينه تشريع مى كند. طبق آيات فوق عشق به ايمان ، و تنفر از كفر، در دل همه انسانها بدون استثنا وجود دارد، و اگر كسانى اين زمينه ها را ندارند از ناحيه تربيتهاى غلط و اعمال خودشان است ، خدا در دل هيچكس «حب عصيان » و «بغض ايمان » را نيافريده است . ۲ - رهبرى و اطاعت اين آيات بار ديگر تاءكيد مى كند كه وجود «رهبر الهى » براى نمو و رشد يك جمعيت لازم است ، مشروط بر اينكه «مطاع » باشد نه «مطيع » پيروان خود، فرمان او را بر ديده گذارند نه اينكه او را براى اجراى مقاصد و افكار
محدود خود تحت فشار قرار دهند. نه تنها در مورد رهبران الهى اين اصل ثابت است كه در مساءله «مديريت » و «فرماندهى » همه جا اين امر بايد حكومت كند. حاكميت اين اصل نه به معنى استبداد رهبران است ، نه ترك شورى ، چنانكه در بالا نيز اشاره شد. ۳ - ايمان نوعى «عشق » است نه تنها «درك عقل » اين آيات در ضمن اشاره اى است به اين حقيقت كه ايمان نوعى علاقه شديد الهى و معنوى است ، هر چند از استدلالات عقلى ريشه گيرد، و لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه از حضرتش سؤ ال كردند: آيا حب و بغض از ايمان است ؟ در جواب فرمود: ((و هل الايمان الا الحب و البغض ؟! ثم تلا هذه الاية : حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون : آيا ايمان جز حب و بغض چيز ديگرى است ؟! سپس امام (عليه السلام ) به آيه (مورد بحث ) استدلال فرمود كه مى گويد: خداوند ايمان را محبوب شما قرار داد، و آنرا در دلهايتان تزيين كرد، و كفر و فسق و عصيان را منفور شما ساخت و كسانى كه چنين باشند هدايت يافتگانند)). در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) چنين آمده است : و هل الدين الا الحب ؟!: «آيا دين چيزى جز محبت است »؟! سپس به چند آيه از قرآن مجيد از جمله آيه مورد بحث استدلال فرمود، و در پايان اضافه
كرد: الدين هو الحب ، و الحب هو الدين : «دين محبت است و محبت دين است »!. ولى بدون شك اين محبت - چنانكه گفتيم - بايد از ريشه هاى استدلالى و منطقى نيز سيراب گردد و بارور شود.