تفسیر:نمونه جلد۱۹ بخش۷۲: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۲۵
ََآيه ۱۰ - ۱۶
آيه و ترجمه
قُلْ يَعِبَادِ الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسنُوا فى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسنَةٌ وَ أَرْض اللَّهِ وَسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفى الصبرُونَ أَجْرَهُم بِغَيرِ حِسابٍ(۱۰) قُلْ إِنى أُمِرْت أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مخْلِصاً لَّهُ الدِّينَ(۱۱) وَ أُمِرْت لاَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسلِمِينَ(۱۲) قُلْ إِنى أَخَاف إِنْ عَصيْت رَبى عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ(۱۳) قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مخْلِصاً لَّهُ دِينى (۱۴) فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُم مِّن دُونِهِ قُلْ إِنَّ الخَْسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَلا ذَلِك هُوَ الخُْسرَانُ الْمُبِينُ(۱۵) لهَُم مِّن فَوْقِهِمْ ظلَلٌ مِّنَ النَّارِ وَ مِن تحْتهِمْ ظلَلٌ ذَلِك يخَوِّف اللَّهُ بِهِ عِبَادَهُ يَعِبَادِ فَاتَّقُونِ(۱۶)
ترجمه : ۱۰ - بگو: اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت پروردگارتان بپرهيزيد، براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كرده اند پاداش نيك است ، و زمين خداوند وسيع است (هرگاه تحت فشار سردمداران كفر واقع شديد مهاجرت كنيد) كه صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند. ۱۱ - بگو: من مامورم كه خدا را پرستش كنم در حالى كه دينم را براى او خالص نمايم . ۱۲ - و مامورم كه نخستين مسلمان باشم . ۱۳ - بگو: من اگر نافرمانى پروردگارم كنم از عذاب روز بزرگ قيامت (او) مى ترسم . ۱۴ - بگو: من تنها خدا را مى پرستم ، در حالى كه دينم را براى او خالص مى كنم . ۱۵ - شما هر كس را جز او مى خواهيد بپرستيد، بگو: زيانكاران واقعى كسانى هستند كه سرمايه وجود خويش و بستگانشان را در روز قيامت از دست داده اند آگاه باشيد زيان آشكار همين است . ۱۶ - براى آنها از بالاى سرشان سايبانهائى از آتش ، و در زير پايشان نيز سايبانهائى از آتش است ، اين چيزى است كه خداوند با آن بندگانش را تخويف مى كند، اى بندگان من از نافرمانى من بپرهيزيد تفسير: خطوط اصلى برنامه بندگان مخلص در تعقيب آيات در بحث گذشته كه مقايسه اى ميان مشركان مغرور و مؤ منان مطيع فرمان خدا و نيز ميان عالمان و جاهلان شده بود در آيات مورد بحث خطوط اصلى برنامه هاى بندگان راستين و مخلص را ضمن هفت دستور كه در طى چند آيه آمده و هر آيه با خطاب «قل » شروع مى شود بيان شده است . نخست از تقوى شروع مى كند و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد: ((بگو! اى بندگان مؤ من من ! از پروردگار خود بپرهيزيد و تقوى را پيشه كنيد (قل يا
عباد الذين آمنوا اتقوا ربكم ). آرى تقوى كه همان خويشتندارى در برابر گناه ، و احساس مسئوليت و تعهد در پيشگاه حق است نخستين برنامه بندگان مؤ من خدا مى باشد، تقوى سپرى است در مقابل آتش و عاملى است بازدارنده در برابر انحراف ، تقوى سرمايه بزرگ بازار قيامت ، و معيار شخصيت و كرامت انسان در پيشگاه پروردگار است . در دومين دستور به مساله «احسان و نيكوكارى » در اين دنيا كه دار عمل است پرداخته ، و از طريق بيان نتيجه احسان ، مردم را به آن تشويق و تحريص مى كند و مى فرمايد: «براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كرده اند حسنه و پاداش نيكوى بزرگى است » (للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنه ). آرى نيكوكارى به طور مطلق در اين دنيا در گفتار، در عمل ، در طرز انديشه و تفكر نسبت به دوستان ، و نسبت به بيگانگان ، نتيجه اش برخوردارى از پاداش عظيم در هر دو جهان است كه نيكى جز نتيجه نيك نخواهد داشت . در حقيقت تقوى يك عامل بازدارنده است ، و احسان يك عامل حركت آفرين كه مجموعا ترك گناه و انجام فرائض و مستحبات را شامل مى شود. سومين دستور تشويق به «هجرت » از مراكز شرك و كفر و آلوده به گناه است مى گويد: «زمين خداوند وسيع است » (و ارض الله واسعة ). كه در حقيقت پاسخى است به بهانه جويان سست اراده اى كه مى گفتند
ما در سرزمين مكه به خاطر سيطره حكومت مشركان قادر به انجام وظائف الهى خود نيستيم ، قرآن مى گويد: سرزمين خدا محدود به مكه نيست ، مكه نشد مدينه دنيا پهناور است ، تكانى به خود دهيد و از مراكز آلوده به شرك و كفر و خفقان كه مانع آزادى و انجام وظائف شما است به جاى ديگر نقل مكان كنيد. مساءله هجرت يكى از مهمترين مسائلى است كه نه تنها در آغاز اسلام اساسيترين نقش را در پيروزى حكومت اسلامى ايفا كرد، و به همين دليل پايه و سرآغاز تاريخ اسلامى شد، بلكه در هر زمان ديگر نيز از اهميت فوق العادهاى برخوردار است كه از يكسو مؤ منان را از تسليم در برابر فشار و خفقان محيط باز مى دارد، و از سوئى ديگر عامل صدور اسلام به نقاط مختلف جهان است . قرآن مجيد مى گويد: «به هنگام قبض روح ظالمان و مشركان ، فرشتگان قبض روح مى پرسند شما در چه حال بوديد؟ در جواب مى گويند: ما مستضعف بوديم و در سرزمين خود تحت فشار، ولى فرشتگان به آنها پاسخ مى دهند مگر سرزمين الهى پهناور نبود؟ چرا مهاجرت نكرديد جايگاهشان جهنم است و چه جايگاه بدى است ((ان الذين توفاهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا ا لم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماواهم جهنم و سائت مصيرا» (نساء - ۹۷). اين به خوبى نشان مى دهد كه فشار و خفقان محيط در آنجا كه امكان هجرت وجود دارد به هيچوجه در پيشگاه خدا عذر نيست . (در زمينه اهميت هجرت در اسلام و ابعاد مختلف آن بحثهاى گوناگونى در جلد ۴ صفحه ۸۹ «ذيل آيه ۱۰۰ - سوره نساء.» و در جلد ۷ صفحه ۲۶۱ ذيل آيه ۷۲ - سوره انفال بحثهاى مشروحى آمده است ). و از آنجا كه هجرت معمولا همراه با مشكلات فراوانى در جنبه هاى مختلف زندگى است چهارمين دستور را درباره صبر و استقامت به اين صورت بيان مى كند:
((صابران و شكيبايان اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند (انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب ). تعبير به «يوفى » كه از ماده «وفى » و به معنى اعطاء كامل است از يكسو و تعبير «بغير حساب » از سوى ديگر نشان مى دهد كه صابران با استقامت برترين اجر و پاداش را در پيشگاه خدا دارند، و اهميت هيچ عملى به پايه صبر و استقامت نمى رسد. شاهد اين سخن حديث معروفى است كه امام صادق (عليه السلام ) از رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل مى كند: اذا نشرت الدواوين و نصبت الموازين ، لم ينصب لاهل البلاء ميزان ، و لم ينشر لهم ديوان ، ثم تلا هذه الاية : انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب : «هنگامى كه نامه هاى اعمال گشوده مى شود، و ترازوهاى عدالت پروردگار نصب مى گردد، براى كسانى كه گرفتار بلاها و حوادث سخت شدند و استقامت ورزيدند نه ميزان سنجشى نصب مى شود، و نه نامه عملى گشوده خواهد شد، سپس پيامبر به عنوان شاهد سخنش آيه فوق را تلاوت فرمود كه خداوند اجر صابران را بى حساب مى دهد.» بعضى معتقدند كه اين آيه درباره نخستين هجرت مسلمانان يعنى هجرت گروه عظيمى به سركردگى «جعفر بن ابى طالب » به سرزمين حبشه نازل شده است و بارها گفته ايم كه شان نزولها در عين اينكه مفاهيم آيات را روشن مى كند آنها را محدود نمى سازد.
در پنجمين دستور سخن از مساءله اخلاص ، و توحيد خالص از هر گونه شائبه شرك ، به ميان آمده ، اما در اينجا لحن كلام عوض مى شود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از وظائف و مسئوليتهاى خودش سخن مى گويد، مى فرمايد: «بگو: من مامورم كه خدا را پرستش كنم در حالى كه دين خود را براى او خالص كرده باشم » (قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين ). سپس مى افزايد: و مامورم كه نخستين مسلمان باشم )) (و امرت لان اكون اول المسلمين ). در اينجا ششمين دستور يعنى پيشى گرفتن از همگان در اسلام و تسليم كامل در برابر فرمان خدا مطرح شده است . هفتمين و آخرين دستور كه مساءله خوف از مجازات پروردگار در روز قيامت است نيز با همين لحن عنوان شده ، مى فرمايد «بگو: من اگر نافرمانى پروردگارم كنم از عذاب روز بزرگ قيامت خائفم » (قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ). تا اين حقيقت روشن شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز بنده اى از بندگان خدا است ، او نيز مامور به پرستش خالصانه است ، او نيز از كيفر الهى خائف مى باشد، او نيز مامور به تسليم در برابر فرمان حق است ، و حتى ماموريتى سنگينتر از ديگران دارد كه بايد از همه پيشگامتر باشد! او هرگز مدعى مقام الوهيت ، و بيرون نهادن گام از مسير عبوديت نبوده بلكه به اين مقام افتخار و مباهات مى كند، و به همين دليل در همه چيز الگو و اسوه مى باشد. او براى خود امتيازى از اين جهات بر ديگران قائل نيست ، و اين خود
نشانه روشنى بر عظمت و حقانيت او است ، نه همچون مدعيان دروغين كه مردم را به پرستش خويش دعوت مى كردند، و خود را مافوق بشر، و از گوهرى والاتر معرفى كرده ، و گاه پيروان خويش را دعوت مى كنند كه هر سال هم وزنشان طلا و جواهرات به آنها بدهند! او در حقيقت مى گويد: من همچون سلاطين جبارى كه مردم را موظف به وظايفى مى كنند و خود را مافوق وظيفه و تكليف مى پندارند نيستم ، و اين در واقع اشاره به يك مطلب مهم تربيتى است كه هر مربى و رهبرى بايد در انجام دستورات مكتب خويش از همه پيشگامتر باشد، او بايد اولين مؤ من به آئين خويش و كوشاترين فرد و فداكارترين نفر باشد، تا مردم به صداقتش ايمان پيدا كنند، و او را در همه چيز «قدوه » و «اسوه » خود بشناسند. و از اينجا روشن مى شود نخستين مسلمان بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نه تنها بر حسب زمان است كه نخستين مسلمان در تمامى جهات بود، در جهت ايمان ، در اخلاص و عمل و فداكارى ، و در جهاد و ايستادگى و مقاومت . سراسر تاريخ زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز اين حقيقت را به خوبى تاييد مى كند. بعد از ذكر برنامه هفت ماده اى آيات فوق (تقوى ، احسان ، هجرت ، صبر، اخلاص ، تسليم ، و خوف ) از آنجا كه مساءله اخلاص مخصوصا در برابر انگيزه هاى مختلف شرك ويژگى خاصى دارد بار ديگر براى تاءكيد به سراغ آن رفته و با همان لحن مى فرمايد: «بگو تنها خدا را پرستش مى كنم در حالى كه دينم را براى او خالص مى گردانم » (قل الله اعبد مخلصا له دينى ).
«اما شما هر كس را جز او مى خواهيد بپرستيد» (فاعبدوا ما شئتم من دونه . سپس مى افزايد: «بگو اين راه راه زيانكاران است ، چرا كه زيانكاران واقعى كسانى هستند كه سرمايه عمر و جان خويش و حتى بستگان خود را در روز قيامت از دست بدهند!» (قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيامة ) نه از وجود خويش بهره اى گرفتند، و نه از سرمايه عمر نتيجه اى ، نه خانواده و فرزندانشان وسيله نجات آنها هستند و نه مايه آبرو و شفاعت در پيشگاه حق . «آگاه باشيد خسران و زيان آشكار همين است !» (الا ذلك هو الخسران المبين ). در آخرين آيه مورد بحث يكى از چهره هاى خسران مبين و زيان آشكار آنها را اينگونه توصيف مى كند: «براى آنها در بالاى سرشان سايبانهائى از آتش ، و در زير پايشان نيز سايبانهائى از آتش است !» (لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل ). و به اين ترتيب آنها از هر طرف با شعله هاى آتش محاصره شده اند، چه خسرانى از اين بالاتر؟ و چه عذابى از اين دردناكتر؟! «ظلل » جمع «ظلة » (بر وزن قله ) به معنى پرده اى است كه در طرف بالا نصب شود، بنابراين اطلاق آن بر فرشى كه در زير پا گسترده است يكنوع اطلاق مجازى و از باب توسعه در مفهوم كلمه است . بعضى از مفسران گفته اند چون دوزخيان در ميان طبقات جهنم گرفتارند پرده هاى آتش هم بالاى سر آنها، و هم زير پاى آنها است ، و حتى اطلاق كلمه ظلل بر پردههاى پائينى مجاز نيست .
همانند اين آيه ، آيه ۵۵ سوره عنكبوت است كه مى گويد: يوم يغشيهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون : ((آن روز كه عذاب الهى از بالاى سر و از زير پا (از هر سو) آنها را مى پوشاند و به آنها مى گويد: بچشيد آنچه را عمل مى كرديد!)) اين در حقيقت تجسمى از حالات دنياى آنها است كه جهل و كفر و ظلم به تمام وجودشان احاطه كرده بود، و از هر سو آنها را مى پوشاند. سپس براى تاءكيد و عبرت مى افزايد: «اين چيزى است كه خداوند بندگانش را از آن بر حذر مى دارد اكنون كه چنين است اى بندگان من از نافرمانى من بپرهيزيد!» (ذلك الذى يخوف الله به عباده يا عباد فاتقون ). تعبير به «عباد» (بندگان و اضافه آن به خدا آنهم به طور مكرر، در اين آيه ، اشاره به اين است كه اگر خداوند تهديدى به عذاب مى كند آنهم به خاطر لطف و رحمت او است ، تا بندگان حق گرفتار چنين سرنوشت شومى نشوند، و از اينجا روشن مى شود كه لزومى ندارد «عباد» را در اين آيه به خصوص تفسير كنيم ، بلكه شامل همگان مى شود چرا كه هيچكس نبايد خود را از عذاب الهى در امان بداند. نكته ها: ۱ - حقيقت خسران و زيان ؟ خسران - چنانكه راغب در مفردات مى گويد در اصل به معنى از دست دادن سرمايه و كمبود آن است كه گاه به انسان نسبت داده مى شود و گفته مى شود فلانكس زيان كرد و گاه به خود عمل نسبت مى دهند و مى گويند تجارتش زيان كرد.
از سوى ديگر گاه «خسران » در مورد سرمايه هاى ظاهر به كار مى رود مانند مال و مقام دنيوى ، و گاه در سرمايه هاى معنوى مانند صحت و سلامت و عقل و ايمان و ثواب ، و اين همان چيزى است كه خداوند آن را «خسران مبين » نام نهاده است ... و هر خسرانى كه خداوند در قرآن بيان كرده اشاره به معنى دوم است نه آنچه مربوط به سرمايه هاى دنيوى و تجارتهاى معمولى است . قرآن در حقيقت انسانها را به تجارت پيشگانى تشبيه كرده كه با سرمايه هاى سنگين قدم به تجارتخانه اين جهان مى گذارند، بعضى سود كلانى مى برند، و گروهى سخت زيان مى بينند. آيات زيادى در قرآن مجيد است كه اين تعبير و تشبيه در آن منعكس مى باشد، و در واقع بيانگر اين حقيقت است كه براى نجات در قيامت نبايد در انتظار اين و آن نشست تنها راه آن ، بهره گيرى از سرمايه هاى موجود، و تلاش و كوشش در اين تجارت بزرگ است كه در آنجا «همه چيز را به بها مى دهند، به بهانه نمى دهند!» و اما چرا زيان مشركان و گنهكاران را «خسران مبين » توصيف كرده ؟ براى اينكه اولا آنها برترين سرمايه يعنى سرمايه عمر و عقل و خرد و عواطف و زندگانى را از دست داده اند بى آنكه در مقابل آن چيزى به دست آورند. ثانيا: اگر فقط اين سرمايه را از دست داده بودند بى آنكه عذاب و مجازاتى خريدارى كنند باز مطلبى بود، بدبختى اينجاست كه در برابر از دست دادن اين سرمايه هاى عظيم سختترين و دردناكترين عذاب را براى خود فراهم ساخته اند. ثالثا: اين خسرانى است كه قابل جبران نمى باشد، و اين از همه دردناكتر
است ، آرى اين است «خسران مبين ». ۲ - جمله «فاعبدوا ما شئتم » (هر چه را مى خواهيد بپرستيد) به اصطلاح امرى است كه براى تهديد بيان شده است و اين در مقامى گفته مى شود كه نصيحت و اندرز در شخص مجرم و گنهكار اثر نمى بخشد، آخرين سخنى كه به او گفته مى شود اين است : «هر چه مى خواهى بكن ، اما منتظر مجازات باش يعنى بجائى رسيده اى كه ديگر ارزش تكليف و نصيحت و اندرز را ندارى ، و جز عذاب دردناك سرنوشت و درمان ديگرى ندارى .» ۳ - منظور از اهل كيانند؟ آيات فوق مى گويد: اين زيانكاران نه تنها سرمايه هاى هستى خويش را از دست مى دهند كه سرمايه وجود اهل خود را نيز از كف خواهند داد. بعضى از مفسران گفته اند منظور از اهل در اينجا پيروان انسان و كسانى كه در خط مكتب و برنامه هاى او قرار گرفته اند مى باشد. بعضى آن را به معنى همسران بهشتى تفسير كرده اند كه مشركان و مجرمان آنها را از دست مى دهند. و بعضى به خانواده و نزديكان در دنيا، و معنى اخير با توجه به مفهوم اصلى اين كلمه از همه مناسبتر به نظر مى رسد چرا كه افراد بى ايمان آنها را در آخرت از دست خواهند داد، اگر مومن باشند از آنها جدا مى شوند، و اگر همچون خودشان كافران باشند نه تنها سودى به حالشان نخواهد داشت بلكه مايه عذاب دردناكترى خواهند بود.
ََآيه ۱۷ - ۲۰
آيه و ترجمه
وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطغُوت أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُوا إِلى اللَّهِ لهَُمُ الْبُشرَى فَبَشرْ عِبَادِ(۱۷) الَّذِينَ يَستَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسنَهُ أُولَئك الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَئك هُمْ أُولُوا الاَلْبَبِ(۱۸) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كلِمَةُ الْعَذَابِ أَ فَأَنت تُنقِذُ مَن فى النَّارِ(۱۹) لَكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبهُمْ لهَُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِيَّةٌ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَرُ وَعْدَ اللَّهِ لا يخْلِف اللَّهُ الْمِيعَادَ(۲۰) ترجمه : ۱۷ - كسانى كه از عبادت طاغوت اجتناب كردند و به سوى خداوند بازگشتند بشارت از آن آنها است ، بنابراين بندگان مرا بشارت ده . ۱۸ - كسانى كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند، آنها كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده ، و آنها خردمندانند. ۱۹ - آيا تو مى توانى كسى را كه فرمان عذاب درباره او قطعى شده ، رهائى بخشى ؟ آيا تو مى توانى كسى را كه در درون آتش است برگيرى و بيرون آورى . ۲۰ - ولى آنها كه تقواى الهى پيشه كردند غرفه هائى در بهشت دارند،
غرفه هاى ديگرى بنا شده ، و از زير آن نهرها جارى است ، اين وعده الهى است و خداوند در وعده خود تخلف نمى كند تفسير: بندگان حقيقى خدا باز در اين آيات ، قرآن از روش مقايسه بهره گيرى كرده ، و در مقابل مشركان متعصب و لجوجى كه سرنوشتى جز آتش دوزخ ندارند سخن از بندگان خاص و حقيقتجوى پروردگار به ميان آورده ، مى گويد: «بشارت باد بر كسانى كه از عبادت ((طاغوت » اجتناب كردند و به سوى خدا بازگشتند)) (و الذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و أ نابوا الى الله لهم البشرى ). با توجه به اينكه «بشرى » در اينجا مطلق است همه گونه بشارت بر نعمتهاى الهى اعم از مادى و معنوى را شامل مى شود، اما اين بشارت وسيع و گسترده مخصوص كسانى است كه از پرستش طاغوت اجتناب ورزند، و به سوى خدا باز آيند كه مجموع ايمان و اعمال صالح در همين جمله جمع است . زيرا «طاغوت » در اصل از ماده «طغيان » به معنى تعدى و تجاوز از حد و مرز است ، و لذا اين كلمه بر هر متجاوز، و هر معبودى جز خدا، مانند شيطان و حكام جبار اطلاق مى شود (اين كلمه در واحد و در جمع هر دو به كار مى رود). بنابراين «اجتناب از طاغوت » با اين معنى وسيع و گسترده ، دورى از هر گونه شرك و بتپرستى و هواپرستى و شيطان پرستى و تسليم در برابر حاكمان
جبار و سلطه گران ستمكار را فرا مى گيرد، «انابه الى الله » جامع روح تقوى و پرهيزگارى و ايمان است ، و البته چنين كسانى درخور بشارتند. اين نكته نيز قابل توجه است كه عبادت طاغوت تنها به معنى ركوع و سجود نيست ، بلكه هر گونه اطاعت را نيز شامل مى شود، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من اطاع جبارا فقد عبده !: «كسى كه اطاعت زمامدار ستمگرى كند او را پرستش كرده است .» سپس براى معرفى اين بندگان ويژه مى گويد: «بندگان خاص مرا بشارت ده » (فبشر عباد). «آنها كه سخنان را مى شنوند، و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند» (الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ). «آنها كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنها خردمندان و صاحبان مغز و عقلند» (اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب ). اين دو آيه كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده ، آزادانديشى مسلمانان ، و انتخابگرى آنها را در مسائل مختلف بخوبى نشان مى دهد. نخست مى گويد: «بندگان مرا بشارت ده » و بعد اين بندگان ويژه را به اين صورت معرفى مى كند كه «آنها به سخنان اين و آن بدون در نظر گرفتن گوينده و خصوصيات ديگر گوش فرا مى دهند و با نيروى عقل و خرد بهترين آنها را بر مى گزينند» هيچگونه تعصب و لجاجتى در كار آنها نيست ، و هيچگونه محدوديتى در فكر و انديشه آنها وجود ندارد، آنها جوياى حقند و تشنه حقيقت ، هر جا آن را بيابند با تمام وجود از آن استقبال مى كنند، و از چشمه زلال آن بى دريغ مى نوشند
و سيراب مى شوند. آنها نه تنها طالب حقند و تشنه گفتار نيك ، بلكه در ميان «خوب » و «خوبتر» و «نيكو» و «نيكوتر» دومى را برمى گزينند، خلاصه آنها خواهان بهترين و برترينند. آرى اين است نشانه يك مسلمان راستين و حق طلب . در اينكه منظور از «قول » در جمله «يستمعون القول » سخنان را مى شنوند) چيست مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند: بعضى آن را به «قرآن » تفسير كرده اند، و آنچه در آن از طاعات و مباحات است ، و پيروى از احسن را به معنى پيروى از طاعات مى دانند. بعضى ديگر آن را به مطلق اوامر الهى تفسير كرده اند خواه در قرآن باشد يا غير قرآن . ولى هيچگونه دليلى بر اين تفسيرهاى محدود در دست نيست بلكه ظاهر آيه هر گونه قول و سخن را شامل مى شود، بندگان با ايمان خداوند از ميان تمام سخنان آن را برمى گزينند كه «احسن » است ، و از آن تبعيت مى كنند، و در عمل خويش به كار مى بندند. جالب اينكه قرآن در آيه فوق صاحبان «هدايت الهى » را منحصر در اين قوم شمرده همانگونه كه خردمندان را منحصر به اين گروه دانسته است اشاره به اينكه اين گروه مشمول هدايت ظاهر و باطنند، هدايت ظاهر از طريق عقل و خرد، و هدايت باطن از طريق نور الهى و امداد غيبى ، و اين دو افتخار بزرگ بر اين حقيقتجويان آزادانديش است . و از آنجا كه پيامبر الهى به هدايت گمراهان و مشركان سخت علاقه داشت ، و از انحراف آنها كه گوش شنوا در برابر حقايق نداشتند رنج مى برد آيه بعد به او از
طريق بيان اين حقيقت كه اين عالم ، عالم آزادى و امتحان است ، و گروهى سرانجام مستوجب آتشند دلدارى داده ، مى گويد: «آيا تو مى توانى كسى را كه فرمان عذاب الهى درباره او قطعى و محقق شده نجات دهى ؟، آيا مى توانى كسى را كه در درون آتش است برگيرى و بيرون آورى ؟!» (أ فمن حق عليه كلمة العذاب أ فانت تنقذ من فى النار). جمله «حقت عليه كلمة العذاب » (فرمان عذاب الهى درباره او محقق شده ) اشاره به آياتى همچون آيه ۸۵ سوره ص است كه درباره شيطان و پيروانش مى گويد: لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين : «بطور مسلم دوزخ را از تو و از پيروان تو پر خواهم كرد!» بديهى است قطعى شدن فرمان عذاب درباره اين گروه جنبه اجبارى نداشته ، بلكه به خاطر اعمالى است كه مرتكب شده اند، و اصرارى است كه در ظلم و فساد و گناه داشته اند، به گونه اى كه روح ايمان و تشخيص براى هميشه در آنان مرده ، و وجود آنان يكپارچه وجود جهنمى شده ! و از اينجا روشن مى شود جمله «أ فانت تنقذ من فى النار»: «آيا تو مى توانى كسى را كه در دل آتش است نجات دهى »؟ اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه دوزخى بودن آنان آنقدر مسلم است كه گوئى هم اكنون در دل آتشند، و مى دانيم چنين كسانى كه تمام راههاى ارتباطى خود را با خدا بريده اند راه نجاتى ندارند، حتى پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با اينكه «رحمة للعالمين » است نمى تواند آنان را از عذاب رهائى بخشد.
اما براى شادى قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اميدوارى مؤ منان ، در آخرين آيه چنين مى گويد: «ولى كسانى كه تقواى الهى پيشه كردند غرفه هائى در بهشت از آن آنها است كه بر فراز آنها غرفه هاى ديگرى بنا شده » (لكن الذين اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف ). اگر دوزخيان در ميان پرده هاى آتش قرار دارند، و به تعبير آيات گذشته لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل بهشتيان غرفه هائى دارند بر فراز غرفه ها، و قصرهائى بر فراز قصرها، چرا كه ديدن منظره گلها و آب و نهرها و باغها از فراز غرفه ها لذتبخشتر و دلپذيرتر است . «غرف » جمع «غرفه » از ماده «غرف » (بر وزن حرف ) به معنى برداشتن چيزى است ، و لذا به آبى كه با كف از چشمه برمى دارند و مى نوشند غرفه مى گويند، سپس به قسمتهاى فوقانى ساختمان و طبقات بالاى منازل اطلاق شده است . اين غرفه هاى زيباى بهشتى با نهرهائى كه از زير آن جارى مى شود تزيين شده لذا در دنباله آيه مى فرمايد: «از زير آنها نهرها پيوسته جريان دارد» (تجرى من تحتها الانهار). آرى اين وعده الهى است ، و خداوند در وعده خود تخلف نمى كند (وعد الله لا يخلف الله الميعاد). نكته ها: ۱ - منطق آزادانديشى اسلام بسيارى از مذاهب پيروان خود را از مطالعه و بررسى سخنان ديگران
نهى مى كنند، چرا كه بر اثر ضعف منطق كه به آن گرفتارند از اين مى ترسند منطق ديگران برترى پيدا كند و پيروانشان را از دستشان بگيرد! اما به طورى كه در آيات فوق خوانديم اسلام در اين قسمت سياست «دروازه هاى باز» را به اجرا درآورده ، و بندگان راستين خداوند را كسانى مى داند كه اهل تحقيقند، نه از شنيدن سخنان ديگران وحشت دارند، نه تسليم بيقيد و شرط مى شوند و نه هر وسوسه را مى پذيرند. اسلام به كسانى بشارت مى دهد كه گفتارها را مى شنوند و خوبترين آنها را برمى گزينند. نه تنها خوب را بر بد ترجيح مى دهند در ميان خوبها هر گلى را بهتر است مى چينند. قرآن جاهلان بيخبرى را كه به هنگام شنيدن پيام حق دست در گوش مى گذارند و جامه بر سر مى كشيدند شديدا نكوهش مى كند چنانكه در سخنان نوح (عليه السلام ) به هنگام شكوى به پيشگاه پروردگار آمده است : و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا: «خداوندا! هر زمان آنان را دعوت كردم كه آنها را ببخشى انگشتها را در گوش قرار دادند، و لباس بر خويشتن پيچيدند، در گمراهى خود اصرار ورزيدند، و شديدا استكبار كردند» (نوح - ۷). اصولا مكتبى كه داراى منطق نيرومندى است دليلى ندارد كه از گفته هاى ديگران وحشت داشته باشد، و از طرح مسائل آنها هراس به خود راه دهد، آنها بايد بترسند كه ضعيفند و بى منطق اند. اين آيه در عين حال چشم و گوش بسته هائى را كه هر سخنى را بى قيد و شرط مى پذيرند، و حتى به اندازه گوسفندانى كه به علفزار مى روند در انتخاب خوراك خود تحقيق و بررسى نمى كنند، از صف «اولو الالباب » و هدايت يافتگان بيرون مى شمرد، و اين دو وصف را مخصوص كسانى مى داند كه نه گرفتار افراط تسليم
بى قيد و شرطند و نه تفريط تعصبهاى خشك و جاهلانه . ۲ - پاسخ به چند سؤ ال ۱ - ممكن است در اينجا اين سؤ ال مطرح شود كه چرا در اسلام خريد و فروش كتب ضلال ممنوع است ؟ ۲ - چرا دادن قرآن به دست كفار حرام شمرده شده ؟ ۳ - كسى كه مطلبى را نمى داند چگونه مى تواند در آن انتخابگرى كند و خوب را از بد جدا نمايد؟ آيا اين مستلزم دور نيست ؟! پاسخ سؤ ال اول روشن است ، زيرا بحث در آيات فوق از سخنانى است كه اميد هدايت در آن باشد، هرگاه بعد از بررسى و دقت ثابت شد كه فلان كتاب گمراه كننده است ديگر از موضوع اين دستور خارج مى شود، اسلام هرگز اجازه نمى دهد مردم در راهى كه نادرست بودنش بثبوت رسيده گام بگذارند. البته تا زمانى كه اين امر بر كسى ثابت نشده و به اصطلاح در حال تحقيق از مذاهب مختلف براى پذيرش دين صحيح است مى تواند همه اين كتب را مورد بررسى قرار دهد ولى بعد از ثبوت مطلب بايد آنرا به عنوان يك ماده سمى از دسترس اين و آن خارج كرد. و اما در مورد سؤ ال دوم در صورتى جايز نيست قرآن به دست غير مسلمان داده شود كه مايه هتك و بى حرمتى باشد، ولى اگر بدانيم غير مسلمانى به راستى در فكر تحقيق از اسلام است ، و مى خواهد قرآن را به اين منظور و هدف بررسى كند، نه تنها گذاردن قرآن در اختيارش بى مانع است ، بلكه شايد واجب باشد و آنها كه اين امر را تحريم كرده اند منظورشان غير از اين صورت است . و لذا مجامع بزرگ اسلامى اصرار دارند كه قرآن را به زبانهاى زنده دنيا ترجمه كنند، و براى نشر دعوت اسلامى در اختيار حقطلبان تشنگان
حقايق قرار دهند. در مورد سؤ ال سوم بايد به اين نكته توجه داشت بسيار مى شود كه انسان شخصا از عهده كارى بر نمى آيد، اما به هنگامى كه ديگرى آن را انجام دهد مى تواند خوب را از بد تشخيص دهد، و با نيروى خرد و سرمايه وجدان بهترين آنها را برگزيند. فى المثل ممكن است كسانى باشند كه از فن معمارى و بنائى آگاه نباشند، حتى نتوانند دو آجر را به صورت صحيح روى هم بگذارند، ولى با اينحال يك ساختمان خوب را با كيفيت عالى از يك ساختمان زشت و بى قواره و ناموزون تشخيص مى دهند. افراد زيادى را مى شناسيم كه خود شاعر نيستند اما ارزش اشعار شعراى بزرگ را تشخيص مى دهند و آن را از اشعار بى ارزش متكلفان جدا مى سازند، كسانى ورزشكار نيستند اما به خوبى در ميان ورزشكاران داورى و انتخاب مى كنند. ۳ - نمونه اى از روايات اسلامى در زمينه آزاد انديشى در احاديث اسلامى كه در تفسير آيات فوق ، يا به طور مستقل ، وارد شده ، نيز روى اين موضوع تكيه فراوان ديده مى شود از جمله در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم كه به يار دانشمندش بنام هشام بن حكم فرمود: يا هشام ان الله تبارك و تعالى بشر اهل العقل و الفهم فى كتابه ، فقال فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه : «اى هشام خداوند متعال اهل عقل و فهم را در كتابش بشارت داده است ، و فرموده : بندگانم را بشارت ده ، آنان كه سخنان را مى شنوند و از بهترين آنها
پيروى مى كنند، آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنان صاحبان عقل و انديشه اند.» در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه در تفسير آيه فوق فرمود: هو الرجل يسمع الحديث فيحدث به كما سمعه ، لا يزيد فيه و لا ينقص : «اين آيه درباره كسانى است كه حديثى را كه مى شنوند بى كم و كاست و بدون اضافه و نقصان براى ديگران نقل مى كنند.» البته منظور از اين حديث تفسير «فيتبعون احسنه » مى باشد، چرا كه يكى از نشانه هاى پيروى كردن از بهترين سخنان اين است كه انسان از خودش چيزى بر آن نيفزايد، و عينا در اختيار ديگران بگذارد. در نهج البلاغه در كلمات قصار اميرعلى (عليه السلام ) مى خوانيم : الحكمة ضالة المؤ من ، فخذ الحكمة و لو من اهل النفاق !: «گفتار حكمت آميز گمشده مؤ من است ، پس حكمت را بگير هر چند از اهل نفاق صادر شود.» ۴ - تطبيق يا شان نزول ؟ جمعى از مفسران شان نزولهائى براى آيات فوق ذكر كرده اند از جمله اينكه گفته اند: آيه و الذين اجتنبوا الطاغوت ... و آيه بعد از آن درباره سه نفر وارد شده كه در عصر جاهليت (تسليم غوغاى مشركان در آن محيط آلوده نشدند و) مى گفتند لا اله الا الله آنها «سلمان فارسى » و «ابوذر غفارى » و «زيد بن عمرو» بودند.
و در بعضى از روايات بجاى زيد بن عمرو «سعيد بن زيد» آمده است . بعضى نيز گفته اند كه آيه ا فمن حق عليه كلمة العذاب ... در مورد «ابوجهل » و مانند او نازل شده است . ولى بعيد نيست كه اينها از قبيل شان نزول مصطلح نبوده باشد بلكه از قبيل تطبيق آيه بر مصاديق واضح است .