تفسیر:نمونه جلد۱۹ بخش۵۸: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۲۴
ََآيه ۱۰۱ - ۱۱۰
آيه و ترجمه
فَبَشرْنَهُ بِغُلَمٍ حَلِيمٍ(۱۰۱) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السعْىَ قَالَ يَبُنىَّ إِنى أَرَى فى الْمَنَامِ أَنى أَذْبحُك فَانظرْ مَا ذَا تَرَى قَالَ يَأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ستَجِدُنى إِن شاءَ اللَّهُ مِنَ الصبرِينَ(۱۰۲) فَلَمَّا أَسلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ(۱۰۳) وَ نَدَيْنَهُ أَن يَإِبْرَهِيمُ(۱۰۴) قَدْ صدَّقْت الرُّءْيَا إِنَّا كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ(۱۰۵) إِنَّ هَذَا لهَُوَ الْبَلَؤُا الْمُبِينُ(۱۰۶) وَ فَدَيْنَهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ(۱۰۷) وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فى الاَخِرِينَ(۱۰۸) سلَمٌ عَلى إِبْرَهِيمَ(۱۰۹) كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ(۱۱۰)
ترجمه : ۱۰۱ - ما او (ابراهيم ) را به نوجوانى بردبار و پر استقامت بشارت داديم . ۱۰۲ - هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد گفت : فرزندم من در خواب ديدم كه بايد تو را ذبح كنم ! بنگر نظر تو چيست ؟ گفت : پدرم هر چه دستور دارى اجرا كن ، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت ! ۱۰۳ - هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد ... ۱۰۴ - او را ندا داديم كه اى ابراهيم ! ۱۰۵ - آنچه را در خواب ماموريت يافتى انجام دادى ، ما اينگونه نيكوكاران را جزا مى دهيم . ۱۰۶ - اين مسلما امتحان مهم و آشكارى است . ۱۰۷ - ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم . ۱۰۸ - و نام نيك او را در امتهاى بعد باقى گذارديم . ۱۰۹ - سلام بر ابراهيم باد! ۱۱۰ - اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم . تفسير: ابراهيم در قربانگاه در آيات گذشته به اينجا رسيديم كه ابراهيم بعد از اداى رسالت خويش در بابل از آنجا هجرت كرد، و نخستين تقاضايش از پروردگار اين بود كه فرزند صالحى به او عطا فرمايد، زيرا تا آن روز صاحب فرزندى نشده بود. نخستين آيه مورد بحث سخن از اجابت اين دعاى ابراهيم به ميان آورده ، مى گويد: ما او را به نوجوانى حليم و بردبار و پر استقامت بشارت داديم (فبشرناه بغلام حليم ). در واقع سه بشارت در اين جمله جمع شده است : بشارت تولد فرزندى
پسر، و بشارت رسيدن او به سنين نوجوانى ، و بشارت به صفت والاى حلم . در تفسير حليم گفته اند كسى است كه در عين توانائى در هيچ كارى قبل از وقتش شتاب نمى كند، و در كيفر مجرمان عجله اى به خرج نمى دهد. روحى بزرگ دارد و بر احساسات خويش مسلط است . راغب در مفردات مى گويد: حلم به معنى خويشتندارى به هنگام هيجان غضب است ، و از آنجا كه اين حالت از عقل و خرد ناشى مى شود گاه به معنى عقل و خرد نيز به كار رفته ، و گر نه معنى حقيقى حلم همان است كه در اول گفته شد، ضمنا از اين توصيف استفاده مى شود كه خداوند بشارت بقاى اين فرزند را تا زمانى كه به سنى برسد كه قابل توصيف به حلم باشد داده است ، و چنانكه در آيات بعد خواهيم ديد او مقام حليم بودن خود را به هنگام ماجراى ذبح نشان داد، همانگونه كه ابراهيم نيز حليم بودن خود را در آن هنگام ، و هم در موقع آتش سوزى آشكار ساخت . قابل توجه اينكه واژه حليم پانزده مرتبه در قرآن مجيد تكرار شده ، ووصفى است براى خداوند جز در دو مورد كه به صورت توصيفى براى ابراهيم و فرزندش در كلام خدا آمده است ، و در يك مورد توصيفى است براى شعيب از زبان ديگران . واژه غلام به عقيده بعضى به هر كودكى قبل از رسيدن به سن جوانى گفته مى شود و بعضى آن را به كودكى كه از ده سال گذشته و هنوز به سن بلوغ نرسيده است اطلاق كرده اند. از تعبيرات مختلفى كه در لغت عرب آمده مى توان استفاده كرد كه غلام حد فاصل ميان طفل (كودك ) و شاب (جوان ) است كه در زبان فارسى از آن تعبير به نوجوان مى كنيم .
سرانجام فرزند موعود ابراهيم طبق بشارت الهى متولد شد، و قلب پدر را كه در انتظار فرزندى صالح سالها چشم به راه بود روشن ساخت دوران طفوليت را پشت سر گذاشت و به سن نوجوانى رسيد. در اينجا قرآن مى گويد: هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد (فلما بلغ معه السعى ). يعنى به مرحله اى رسيد كه مى توانست در مسائل مختلف زندگى همراه پدر تلاش و كوشش كند و او را يارى دهد. بعضى سعى را در اينجا به معنى عبادت و كار براى خدا دانسته اند، البته سعى مفهوم وسيعى دارد كه اين معنى را نيز شامل مى شود ولى منحصر به آن نيست ، و تعبير معه (با پدرش ) نشان مى دهد كه منظور معاونت پدر در امور زندگى است . به هر حال به گفته جمعى از مفسران ، فرزندش در آن وقت ۱۳ ساله بود كه ابراهيم خواب عجيب و شگفت انگيزى مى بيند كه بيانگر شروع يك آزمايش بزرگ ديگر در مورد اين پيامبر عظيم الشان است ، در خواب مى بيند كه از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند يگانه اش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد. ابراهيم وحشتزده از خواب بيدار شد، مى دانست كه خواب پيامبران واقعيت دارد و از وسوسه هاى شيطانى دور است ، اما با اين حال دو شب ديگر همان خواب تكرار شد كه تاكيدى بود بر لزوم اين امر و فوريت آن . مى گويند نخستين بار در شب ترويه (شب هشتم ماه ذى الحجه ) اين خواب را ديد، و در شبهاى عرفه و شب عيد قربان (نهم و دهم ذى الحجه ) خواب تكرار گرديد، لذا براى او كمترين شكى باقى نماند كه اين فرمان قطعى خدا است .
ابراهيم كه بارها از كوره داغ امتحان الهى سرافراز بيرون آمده بود، اين بار نيز بايد دل به دريا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد، و فرزندى را كه يك عمر در انتظارش بوده و اكنون نوجوانى برومند شده است با دست خود سر ببرد! ولى بايد قبل از هر چيز فرزند را آماده اين كار كند، رو به سوى او كرد و گفت : فرزندم من در خواب ديدم كه بايد تو را ذبح كنم بنگر نظر تو چيست ؟! (قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى ). فرزندش كه نسخه اى از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت و ايمان را در همين عمر كوتاهش در مكتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روى طيب خاطر از اين فرمان الهى استقبال كرد، و با صراحت و قاطعيت گفت : پدرم هر دستورى به تو داده شده است اجرا كن (قال يا ابت افعل ما تؤ مر). و از ناحيه من فكر تو راحت باشد كه به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت (ستجدنى ان شاء الله من الصابرين ). اين تعبيرات پدر و پسر چقدر پر معنى است و چه ريزه كاريهائى در آن نهفته است ؟. از يكسو پدر با صراحت مساءله ذبح را با فرزند ۱۳ ساله مطرح مى كند و از او نظر خواهى مى كند، براى او شخصيت مستقل و آزادى اراده قائل مى شود، او هرگز نمى خواهد فرزندش را بفريبد، و كوركورانه به اين ميدان بزرگ امتحان دعوت كند او مى خواهد فرزند نيز در اين پيكار بزرگ با نفس شركت جويد، و لذت تسليم و رضا را همچون پدر بچشد! از سوى ديگر فرزند هم مى خواهد پدر در عزم و تصميمش راسخ باشد، نمى گويد مرا ذبح كن ، بلكه مى گويد هر ماموريتى دارى انجام ده ، من تسليم امر و فرمان او هستم ، و مخصوصا پدر را با خطاب يا ابت ! (اى پدر!) مخاطب مى سازد،
تا نشان دهد اين مساءله از عواطف فرزندى و پدرى سر سوزنى نمى كاهد كه فرمان خدا حاكم بر همه چيز است . و از سوى سوم مراتب ادب را در پيشگاه پروردگار به عالى ترين وجهى نگه مى دارد، هرگز به نيروى ايمان و اراده و تصميم خويش تكيه نمى كند، بلكه بر مشيت خدا و اراده او تكيه مى نمايد و با اين عبارت از او توفيق پايمردى و استقامت مى طلبد. و به اين ترتيب هم پدر و هم پسر نخستين مرحله اين آزمايش بزرگ را با پيروزى كامل مى گذرانند. در اين ميان چه ها گذشت ؟ قرآن از شرح آن خوددارى كرده ، و تنها روى نقاط حساس اين ماجراى عجيب انگشت مى گذارد. بعضى نوشته اند: فرزند فداكار براى اينكه پدر را در انجام اين ماموريت كمك كند، و هم از رنج و اندوه مادر بكاهد، هنگامى كه او را به قربانگاه در ميان كوههاى خشك و سوزان سرزمين منى آورد به پدر گفت : پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم ، مى ترسم از پاداشم كاسته شود! پدر جان كارد را تيز كن و با سرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسانتر باشد! پدرم قبلا پيراهنم را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود، چرا كه بيم دارم چون مادرم آنرا ببيند عنان صبر از كفش بيرون رود. آنگاه افزود سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى نديدى پيراهنم را برايش ببر كه باعث تسلى خاطر و تسكين دردهاى او است ، چرا كه بوى فرزندش را از آن خواهد يافت ، و هر گاه دلتنگ شود آنرا در آغوش مى فشارد و سوز درونش را تخفيف خواهد داد.
لحظه هاى حساسى فرا رسيد، فرمان الهى بايد اجرا مى شد، ابراهيم كه مقام تسليم فرزند را ديد او را در آغوش كشيد، و گونه هايش را بوسه داد و هر دو در اين لحظه به گريه افتادند، گريه اى كه بيانگر عواطف و مقدمه شوق لقاى خدا بود. قرآن همين اندازه در عبارتى كوتاه و پر معنى مى گويد: هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين فرزند را بر خاك نهاد ... (فلما اسلما و تله للجبين ). باز قرآن اينجا را به اختصار برگزار كرده و به شنونده اجازه مى دهد تا با امواج عواطفش قصه را همچنان دنبال كند. بعضى گفته اند منظور از جمله تله للجبين اين بود كه پيشانى پسر را به پيشنهاد خودش بر خاك نهاد، مبادا چشمش در صورت فرزند بيفتد و عواطف پدرى به هيجان در آيد و مانع اجراى فرمان خدا شود! به هر حال ابراهيم صورت فرزند را بر خاك نهاد و كارد را به حركت در آورد و با سرعت و قدرت بر گلوى فرزند گذارد در حالى كه روحش در هيجان فرو رفته بود، و تنها عشق خدا بود كه او را در مسيرش بى ترديد پيش مى برد. اما كارد برنده در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذارد! ... ابراهيم در حيرت فرو رفت بار ديگر كارد را به حركت در آورد ولى باز كارگر نيفتاد، آرى ابراهيم خليل مى گويد: ببر! اما خداوند جليل فرمان مى دهد نبر! و كارد تنها گوش بر فرمان او دارد.
اينجا است كه قرآن با يك جمله كوتاه و پر معنى به همه انتظارها پايان داده ، مى گويد: در اين هنگام او را ندا داديم كه اى ابراهيم (و ناديناه ان يا ابراهيم ). آنچه را در خواب ماموريت يافتى انجام دادى (قد صدقت الرؤ يا). ما اينگونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم (انا كذلك نجزى المحسنين ). هم به آنها توفيق پيروزى در امتحان مى دهيم ، و هم نمى گذاريم فرزند دلبندشان از دست برود، آرى كسى كه سر تا پا تسليم فرمان ما است و نيكى را به حد اعلا رسانده جز اين پاداشى نخواهد داشت . سپس مى افزايد: اين مسلما امتحان مهم و آشكارى است (ان هذا لهو البلاء المبين ). ذبح كردن فرزند با دست خود، آنهم فرزندى برومند و لايق ، براى پدرى كه يك عمر در انتظار چنين فرزندى بوده كار ساده و آسانى نيست ، چگونه مى توان دل از چنين فرزندى بركند؟ و از آن بالاتر با نهايت تسليم و رضا بى آنكه خم به ابرو آورد به امتثال اين فرمان بشتابد، و تمام مقدمات را تا آخرين مرحله انجام دهد، بطورى كه از نظر آمادگى هاى روانى و عملى چيزى فروگذار نكند؟ و از آن عجيب تر تسليم مطلق اين نوجوان در برابر اين فرمان بود، كه با آغوش باز و با اطمينان خاطر به لطف پروردگار و تسليم در برابر اراده او به استقبال ذبح شتافت . لذا در بعضى از روايات آمده است هنگامى كه اين كار انجام گرفت جبرئيل
(از روى اعجاب ) صدا زد: الله اكبر الله اكبر!... و فرزند ابراهيم صدا زد: لا اله الا الله ، و الله اكبر!... و پدر قهرمان فداكار نيز گفت : الله اكبر و لله الحمد. و اين شبيه تكبيراتى است كه ما روز عيد قربان مى گوئيم . اما براى اينكه برنامه ابراهيم ناتمام نماند، و در پيشگاه خدا قربانى كرده باشد و آرزوى ابراهيم برآورده شود، خداوند قوچى بزرگ فرستاد تا به جاى فرزند قربانى كند و سنتى براى آيندگان در مراسم حج و سرزمين منى از خود بگذارد، چنانكه قرآن مى گويد: ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم (و فديناه بذبح عظيم ). در اينكه عظمت اين ذبح از چه نظر بوده از نظر جسمانى و ظاهرى ؟ و يا از جهت اينكه فداى فرزند ابراهيم شد؟ و يا از نظر اينكه براى خدا و در راه خدا بود؟ و يا از اين نظر كه اين قربانى از سوى خدا براى ابراهيم فرستاده شد؟ مفسران گفتگوههاى فراوانى دارند، ولى هيچ مانعى ندارد كه تمام اين جهات در ذبح عظيم جمع ، و از ديدگاههاى مختلف داراى عظمت باشد. يكى از نشانه هاى عظمت اين ذبح آن است كه با گذشت زمان سال به سال وسعت بيشترى يافته ، و الان در هر سال بيش از يك ميليون به ياد آن ذبح عظيم ذبح مى كنند و خاطره اش را زنده نگه مى دارد. فدينا از ماده فدا در اصل به معنى قرار دادن چيزى به عنوان بلاگردان و دفع ضرر از شخص يا چيز ديگر است لذا مالى را كه براى آزاد كردن اسير مى دهند فديه مى گويند، و نيز كفاره اى را كه بعضى از بيماران بجاى روزه مى دهند به اين نام ناميده مى شود.
در اينكه اين قوچ بزرگ چگونه به ابراهيم (عليه السلام ) داده شد بسيارى معتقدند جبرئيل آورد، بعضى نيز گفته اند از دامنه كوههاى منى سرازير شد، هر چه بود به فرمان خدا و به اراده او بود. نه تنها خداوند پيروزى ابراهيم را در اين امتحان بزرگ در آن روز ستود، بلكه خاطره آن را جاويدان ساخت ، چنانكه در آيه بعد مى گويد: ما نام نيك ابراهيم را در امتهاى بعد باقى و برقرار ساختيم (و تركنا عليه فى الاخرين ). او اسوه اى شد براى همه آيندگان ، و قدوه اى براى تمام پاكبازان و عاشقان دلداده كوى دوست ، و برنامه او را به صورت سنت حج در اعصار و قرون آينده تا پايان جهان جاودان نموديم او پدر پيامبران بزرگ ، او پدر امت اسلام و پيامبر اسلام بود. سلام بر ابراهيم (آن بنده مخلص و پاكباز باد) (سلام على ابراهيم ). آرى ، ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم ( كذلك نجزى المحسنين ). پاداشى به عظمت دنيا، پاداشى جاودان در سراسر زمان ، پاداشى درخور سلام و درود خداوند بزرگ ! جالب توجه اينكه جمله كذلك نجزى المحسنين يك بار اينجا ذكر شده ، و يك بار در چند آيه قبل ، اين تكرار حتما نكته اى دارد. ممكن است دليلش اين بوده باشد كه در مرحله اول خداوند پيروزى ابراهيم را در امتحان بزرگش تصديق مى كند، و كارنامه قبولى او را امضا
مى فرمايد، اين خود جزا و پاداش بزرگى است ، و اين مهمترين مژده اى بود كه خداوند به ابراهيم داد، سپس مساءله فدا كردن ذبح عظيم و جاودان ماندن نام و سنت او و درود فرستادن خدا بر او را كه سه موهبت بزرگ ديگر است مطرح كرده و آن را به عنوان پاداش نيكوكاران معرفى مى كند. نكته ها:
ذبيح الله كيست ؟
در اينكه كدام يك از فرزندان ابراهيم (اسماعيل يا اسحق ) به قربانگاه برده شد و لقب ذبيح الله يافت ؟ در ميان مفسران سخت گفتگو است ، گروهى اسحاق را ذبيح مى دانند و جمعى اسماعيل را، نظر اول را بسيارى از مفسران اهل سنت و نظر دوم را مفسران شيعه برگزيده اند. اما آنچه با ظواهر آيات مختلف قرآن هماهنگ است اين است كه ذبيح اسماعيل بوده است ، زيرا: اولا: در يكجا مى خوانيم : و بشرناه باسحاق نبيا من الصالحين : ما او را بشارت به اسحاق داديم كه پيامبرى بود از صالحان (صافات ۱۱۲). اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه خداوند بشارت به تولد اسحاق را بعد از اين ماجرا و به خاطر فداكاريهاى ابراهيم به او داد، بنابراين ماجراى ذبح مربوط به او نبود. بعلاوه هنگامى كه خداوند نبوت كسى را بشارت مى دهد، مفهومش اين است كه زنده مى ماند، و اين با مساءله ذبح در كودكى سازگار نيست . ثانيا: در آيه ۷۱ سوره هود مى خوانيم : فبشرناه باسحق و من وراء اسحاق يعقوب : ما او را به تولد اسحاق بشارت داديم و نيز به تولد يعقوب بعد از اسحاق اين آيه نشان مى دهد كه ابراهيم مطمئن بود اسحاق مى ماند و فرزندى
همچون يعقوب از او به وجود مى آيد، بنابراين نوبتى براى ذبح باقى نخواهد ماند. كسانى كه ذبيح را اسحاق مى دانند در حقيقت اين آيات را ناديده گرفته اند. ثالثا: روايات بسيارى در منابع اسلامى آمده است كه نشان مى دهد ذبيح اسماعيل بوده است به عنوان نمونه : در حديث معتبرى كه از پيامبر گرامى اسلام نقل شده مى خوانيم : انا ابن الذبيحين : من فرزند دو ذبيحم و منظور از دو ذبيح يكى پدرش عبدالله است كه عبدالمطلب جد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نذر كرده بود او را براى خدا قربانى كند سپس يكصد شتر به فرمان خدا فداء او قرار داد و داستانش مشهور است ، و ديگر اسماعيل بود، زيرا مسلم است كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از فرزندان اسماعيل است ، نه اسحاق . در دعائى كه از على (عليه السلام ) از پيامبر گرامى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانيم : يا من فدا اسماعيل من الذبح : اى كسى كه فدائى براى ذبح اسماعيل قرار دادى . در احاديثى كه از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام ) نقل شده مى خوانيم : هنگامى كه سؤ ال كردند ذبيح كه بود فرمودند: اسماعيل . در حديثى كه از امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام ) نقل شده نيز مى خوانيم : لو علم الله عزوجل شيئا اكرم من الضان لفدا به اسماعيل : اگر حيوانى بهتر از گوسفند پيدا مى شد آنرا فديه اسماعيل قرار مى داد. خلاصه روايات در اين زمينه بسيار است كه اگر بخواهيم همه آنها را نقل
كنيم سخن به درازا مى كشد. در برابر اين روايات فراوان كه هماهنگ با ظاهر آيات قرآن است روايت شاذى بر ذبيح بودن اسحاق دلالت دارد كه نمى تواند مقابله با روايات گروه اول كند، و نه با ظاهر آيات قرآن هماهنگ است . از همه اينها گذشته اين مساءله مسلم است كودكى را كه ابراهيم او را با مادرش به فرمان خدا به مكه آورد و در آنجا رها نمود، و سپس خانه كعبه را با كمك او ساخت ، و طواف و سعى با او بجا آورد اسماعيل بود، و اين نشان مى دهد كه ذبيح نيز اسماعيل بوده است ، زيرا برنامه ذبح مكمل برنامه هاى فوق محسوب مى شده . البته آنچه از كتب عهد عتيق (تورات كنونى ) بر مى آيد اين است كه ذبيح ، اسحاق بوده است . و از اينجا چنين به نظر مى رسد كه بعضى از روايات غير معروف اسلامى كه اسحاق را ذبيح معرفى مى كند تحت تاءثير روايات اسرائيلى است و احتمالا از مجعولات يهود است ، يهود چون از دودمان اسحاق بودند مايل بودند اين افتخار را براى خود ثبت كنند و از مسلمانان كه پيامبرشان زاده اسماعيل بود سلب كنند، هر چند از طريق انكار واقعيات باشد! به هر حال آنچه براى ما از همه محكمتر است ظواهر آيات قرآن است كه به خوبى نشان مى دهد كه ذبيح اسماعيل بوده است گر چه براى ما تفاوتى نمى كند كه ذبيح اسماعيل باشد يا اسحاق هر دو فرزند ابراهيم و پيامبر بزرگ خدا بودند، هدف روشن شدن اين ماجراى تاريخى است .
آيا ابراهيم مامور به ذبح فرزند بود؟
از سؤ الات مهم ديگرى كه در اين بحث براى مفسران مطرح است اين است كه آيا ابراهيم راستى مامور به ذبح فرزند بود، يا به مقدمات آن دستور داشت ؟ اگر مامور به ذبح بوده ، چگونه پيش از انجام آن ، اين حكم الهى نسخ شد؟ در حالى كه نسخ قبل از عمل جايز نيست ، و اين معنى در علم اصول فقه اثبات شده است . و اگر مامور به مقدمات ذبح بوده است اين افتخار مهمى نخواهد بود. و اينكه بعضى گفته اند اهميت مساءله از اينجا ناشى مى شود كه ابراهيم احتمال مى داد بعد از انجام اين ماموريت و فراهم كردن مقدمات دستور به اصل ذبح داده شود، و امتحان بزرگ او همينجا بود مطلب جالبى به نظر نمى رسد. به عقيده ما اين گفتگوها از اينجا ناشى مى شود كه ميان اوامر امتحانى و غير امتحانى فرق نگذاشته اند، امرى كه به ابراهيم شد يك امر امتحانى بود، مى دانيم در اوامر امتحانى اراده جدى تعلق به اصل عمل نگرفته است ، بلكه هدف آن است كه روشن شود شخص مورد آزمايش تا چه اندازه آمادگى اطاعت فرمان دارد؟ و اين در جائى است كه شخص مورد آزمايش از اسرار پشت پرده آگاه نيست . و به اين ترتيب در اينجا نسخ واقع نشده است كه در صحت آن قبل از عمل بحث و گفتگو شود. و اگر مى بينيم خداوند بعد از اين ماجرا به ابراهيم مى گويد: قد صدقت الرؤ يا: خوابى را كه ديده بودى تحقق بخشيدى به خاطر آن است كه آنچه در توان داشت در زمينه ذبح فرزند دلبند انجام داد، و آمادگى روحى خود را در اين زمينه از هر جهت به ثبوت رسانيد و از عهده اين آزمايش به خوبى برآمد.
چگونه خواب ابراهيم مى توانست حجت باشد؟
در مورد خواب و خواب ديدن سخن بسيار است كه ما شرح مبسوطى از آن را در تفسير سوره يوسف ذيل آيه ۴ آورديم . آنچه در اينجا لازم است به آن توجه شود اين است كه چگونه ابراهيم خواب را حجت دانست و آن را معيار عمل خود قرار داد؟ در پاسخ اين سؤ ال گاه گفته مى شود كه خوابهاى انبياء هرگز خواب شيطانى ، يا مولود فعاليت قوه واهمه نيست بلكه گوشه اى از برنامه نبوت و وحى آنها است . و به تعبير ديگر ارتباط انبياء با مصدر وحى گاهى به صورت القاء به قلب است . و گاه از طريق ديدن فرشته وحى . و گاه از راه شنيدن امواج صوتى كه به فرمان خدا ايجاد شده . و گاه از طريق خواب است . و به اين ترتيب در خوابهاى آنها هيچگونه خطا و اشتباهى رخ نمى دهد، و آنچه در خواب مى بينند درست همانند چيزى است كه در بيدارى مى بينند. و گاه گفته مى شود كه ابراهيم (عليه السلام ) در حال بيدارى از طريق وحى آگاهى يافت كه بايد به خوابى كه در زمينه ذبح مى بيند عمل كند. و گاه گفته مى شود: قرائن مختلفى كه در اين خواب بود، و از جمله اينكه در سه شب متوالى عينا تكرار شد، براى او علم و يقين ايجاد كرد كه اين يك ماموريت الهى است و نه غير آن . به هر حال همه اين تفسيرها ممكن است صحيح باشد و منافاتى با هم ندارد و مخالف ظواهر آيات نيز نمى باشد.
وسوسه هاى شيطان در روح بزرگ ابراهيم اثر نگذاشت
از آنجا كه امتحان ابراهيم يكى از بزرگترين امتحانات در طول تاريخ بود، امتحانى كه هدفش اين بود قلب او را از مهر و عشق غير خدا تهى كند، و عشق الهى را در سراسر قلب او پرتوافكن سازد، طبق بعضى از روايات شيطان به دست و پا افتاد، كارى كند كه ابراهيم از اين ميدان پيروزمند بيرون نيايد، گاه به سراغ مادرش هاجر آمد، و به او گفت ميدانى ابراهيم چه در نظر دارد؟ مى خواهد فرزندش را امروز سر ببرد! هاجر گفت : برو سخن محال مگو كه او مهربانتر از اين است كه فرزند خود را بكشد، اصولا مگر در دنيا انسانى پيدا مى شود كه فرزند خود را با دست خود ذبح كند؟ شيطان به وسوسه خود ادامه داد و گفت او مدعى است خدا دستورش داده . هاجر گفت : اگر خدا دستورش داده پس بايد اطاعت كند و جز رضا و تسليم راهى نيست !! گاهى به سراغ فرزند آمد و به وسوسه او مشغول شد از آن هم نتيجه اى نگرفت ، چون اسماعيل را يك پارچه تسليم و رضا يافت . سرانجام به سراغ پدر آمد و به او گفت ابراهيم ! خوابى را كه ديدى خواب شيطانى است ! اطاعت شيطان مكن ! ابراهيم كه در پرتو نور ايمان و نبوت او را شناخت بر او فرياد زد دور شو اى دشمن خدا. در حديث ديگرى آمده است : ابراهيم نخست به مشعرالحرام آمد تا پسر را قربانى كند، شيطان به دنبال او شتافت ، او به محل جمره اولى آمد شيطان به دنبال او آمد، ابراهيم هفت سنگ به او پرتاب كرد، هنگامى كه به
جمره دوم رسيد باز شيطان را مشاهده نمود هفت سنگ ديگر بر او انداخت ، تا به جمره عقبه آمد هفت سنگ ديگر بر او زد (و او را براى هميشه از خود مايوس ساخت ). و اين نشان مى دهد كه وسوسه هاى شياطين در ميدانهاى بزرگ امتحان نه از يكسو كه از جهات مختلف صورت مى گيرد، هر زمان به رنگى ، و از طريقى مردان خدا بايد ابراهيم وار شياطين را در همه چهره ها بشناسند، و از هر طريق وارد شوند راه را بر آنها ببندند و سنگسارشان كنند، و چه درس بزرگى ؟!
فلسفه تكبيرات در منى
مى دانيم از دستورهائى كه در مورد عيد اضحى در روايات اسلامى آمده است تكبيرات مخصوصى است كه همه مسلمانان ، چه آنها كه در مراسم حج شركت كرده اند و در منى هستند، و چه آنها كه در ساير نقاط مى باشند، بعد از نمازها مى گويند (منتهى كسانى كه در منى باشند بعد از ۱۵ نماز كه نخستين آن نماز ظهر روز عيد است و كسانى كه در غير منى باشند بعد از ۱۰ نماز تكرار مى كنند) و صورت تكبيرات چنين است : الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله ، و الله اكبر، الله اكبر، و لله الحمد، الله اكبر على ما هدانا، و هنگامى كه اين دستور را با حديثى كه سابقا نقل كرديم مقايسه مى كنيم مى بينيم در حقيقت اين تكبيرات مجموعه اى است از تكبيرات جبرئيل و اسماعيل و پدرش ابراهيم و چيزى افزون بر آن . و به تعبير ديگر اين تعبيرات خاطره پيروزى ابراهيم و اسماعيل را در آن ميدان بزرگ آزمايش در نظرها زنده مى كند، و به همه مسلمانان چه در منى و چه در غير منى الهام مى بخشد.
ضمنا از روايات اسلامى معلوم مى شود كه نامگذارى سرزمين منى به اين اسم به خاطر آن است كه ابراهيم هنگامى كه به اين سرزمين رسيد و از عهده امتحان برآمد جبرئيل به او گفت هر چه مى خواهى از پروردگارت بخواه ، او از خدا تمنى كرد كه دستور دهد به عنوان فداى فرزندش اسماعيل قوچى را ذبح كند، و اين تمناى او انجام شد.
حج يك عبادت مهم انسان ساز
سفر حج در حقيقت يك هجرت بزرگ است ، يك سفر الهى است ، يك ميدان گسترده خودسازى و جهاد اكبر است . مراسم حج در واقع عبادتى را نشان مى دهد كه عميقا با خاطره مجاهدات ابراهيم و فرزندش اسماعيل و همسرش هاجر آميخته است ، و ما اگر در مطالعات در مورد اسرار حج از اين نكته غفلت كنيم بسيارى از مراسم آن به صورت معما در مى آيد، آرى كليد حل اين معما توجه به اين آميختگى عميق است . هنگامى كه در قربانگاه در سرزمين منى مى آئيم تعجب مى كنيم اين همه قربانى براى چيست ؟ اصولا مگر ذبح حيوان مى تواند حلقه اى از مجموعه يك عبادت باشد؟! اما هنگامى كه مساءله قربانى ابراهيم را به خاطر مى آوريم كه عزيزترين عزيزانش و شيرين ترين ثمره عمرش را در اين ميدان در راه خدا ايثار كرد، و بعدا سنتى به عنوان قربانى در منى به وجود آمد، به فلسفه اين كار پى مى بريم . قربانى كردن رمز گذشت از همه چيز در راه معبود است ، قربانى كردن مظهرى است براى تهى نمودن قلب از غير ياد خدا، و هنگامى مى توان از اين مناسك بهره تربيتى كافى گرفت كه تمام صحنه ذبح اسماعيل و روحيات اين پدر
و پسر به هنگام قربانى در نظر مجسم شود، و آن روحيات در وجود انسان پرتو افكن گردد. هنگامى كه به سراغ جمرات (سه ستون سنگى مخصوصى كه حجاج در مراسم حج آنها را سنگباران مى كنند و در هر بار هفت سنگ با مراسم مخصوص به آنها مى زنند) اين معما در نظر ما خودنمائى مى كند كه پرتاب اينهمه سنگ به يك ستون بى روح چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ و چه مشكلى را حل مى كند؟ اما هنگامى كه به خاطر مى آوريم اينها ياد آور خاطره مبارزه ابراهيم قهرمان توحيد با وسوسه هاى شيطان است كه سه بار بر سر راه او ظاهر شد و تصميم داشت او را در اين ميدان جهاد اكبر گرفتار سستى و ترديد كند، اما هر زمان ابراهيم قهرمان او را با سنگ از خود دور ساخت ، محتواى اين مراسم روشنتر مى شود. مفهوم اين مراسم اين است كه همه شما نيز در طول عمر در ميدان جهاد اكبر با وسوسه هاى شياطين روبرو هستيد، و تا آنها را سنگسار نكنيد و از خود نرانيد پيروز نخواهيد شد. اگر انتظار داريد كه خداوند بزرگ همانگونه كه سلام بر ابراهيم فرستاده و مكتب و ياد او را جاودان نموده به شما نظر لطف و مرحمتى كند بايد خط او را تداوم بخشيد. و يا هنگامى كه به صفا و مروه مى آئيم و مى بينيم گروه گروه مردم از اين كوه كوچك به آن كوه كوچكتر مى روند، و از آنجا به اين باز مى گردند، و بى آنكه چيزى به دست آورده باشند اين عمل را تكرار مى كنند، گاه مى دوند، و گاه راه مى روند، مسلما تعجب مى كنيم كه اين ديگر چه كارى است ، و چه مفهومى
مى تواند داشته باشد؟! اما هنگامى كه به عقب بر مى گرديم ، و داستان سعى و تلاش آن زن با ايمان هاجر را براى نجات جان فرزند شيرخوارش اسماعيل در آن بيابان خشك و سوزان به خاطر مى آوريم كه چگونه بعد از اين سعى و تلاش خداوند او را به مقصدش رسانيد چشمه زمزم از زير پاى نوزادش جوشيدن گرفت ، ناگهان چرخ زمان به عقب بر مى گردد، پرده ها كنار مى رود، و خود را در آن لحظه در كنار هاجر مى بينيم ، و با او در سعى و تلاشش همگام مى شويم كه در راه خدا بى سعى و تلاش كسى به جائى نمى رسد! و به آسانى مى توان از آنچه گفتيم نتيجه گرفت كه حج را بايد با اين رموز تعليم داد، و خاطرات ابراهيم و فرزند و همسرش را گام به گام تجسم بخشيد، تا هم فلسفه آن درك شود و هم اثرات عميق اخلاقى حج در نفوس حجاج پرتوافكن گردد، كه بدون آن آثار، قشرى بيش نيست .