تفسیر:نمونه جلد۱۸ بخش۵۴: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۲۳
آيه ۴۷ - ۵۰
آيه و ترجمه
قُلْ مَا سأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى كلِّ شىْءٍ شهِيدٌ(۴۷) قُلْ إِنَّ رَبى يَقْذِف بِالحَْقِّ عَلَّمُ الْغُيُوبِ(۴۸) قُلْ جَاءَ الحَْقُّ وَ مَا يُبْدِىُ الْبَطِلُ وَ مَا يُعِيدُ(۴۹) قُلْ إِن ضلَلْت فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلى نَفْسى وَ إِنِ اهْتَدَيْت فَبِمَا يُوحِى إِلىَّ رَبى إِنَّهُ سمِيعٌ قَرِيبٌ(۵۰) ترجمه : ۴۷ - بگو هر اجر و پاداشى از شما خواسته ام براى خود شماست ، اجر من تنها بر خداوند است و او گواه بر هر چيزى است . ۴۸ - بگو: پروردگار من حق را (بر دل پيامبران خود) مى افكند كه او علام الغيوب (و از تمام اسرار نهان آگاه ) است . ۴۹ - بگو: حق آمد و باطل (كارى از آن ساخته نيست ) نمى تواند آغازگر چيزى باشد و نه تجديد كننده آن . ۵۰ - بگو: اگر من گمراه شوم از ناحيه خود گمراه مى شوم ، و اگر هدايت يابم به وسيله آنچه پروردگارم به من وحى مى كند هدايت مى يابم ، او شنوا و نزديك است . تفسير: از باطل كارى ساخته نيست ! گفتيم خداوند در اين سلسله آيات پنج بار به پيامبرش دستور مى دهد
از طرق مختلف با اين گمراهان بى ايمان سخن بگويد و راه عذر را از هر سو بر آنها ببندد. در آيه گذشته سخن از دعوت به تفكر، و نفى هر گونه عدم تعادل روحى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود. در نخستين آيه مورد بحث سخن از عدم مطالبه اجر و مزد در برابر رسالت است . مى گويد: «بگو هر اجر و پاداش از شما خواستم براى شماست » (قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ). «اجر و پاداش من تنها بر خداست » (ان اجرى الا على الله ). اشاره به اينكه انسان عاقل هر كارى را مى كند بايد انگيزه اى داشته باشد، وقتى كمال عقل من بر شما ثابت شد، و مى بينيد انگيزه مادى ندارم ، بايد بدانيد محرك الهى و معنوى مرا به اين كار واداشته است . به تعبير ديگر: من شما را دعوت به تفكر كردم ، اكنون بينديشيد، و از وجدان خود سؤ ال كنيد، چه چيز سبب شده كه من شما را از عذاب شديد الهى انذار كنم ؟ چه سودى از اين كار عائد من مى شود؟ و چه فايده مادى براى من دارد؟ اضافه بر اين اگر بهانه شما در اين اعراض و رويگردانى از حق اين است كه بايد بهاى گزافى براى آن بپردازيد، من اصولا از شما اجر و پاداشى نخواست ام . چنانكه همين معنى با صراحت در آيه ۴۶ سوره قلم آمده : ام تسالهم اجرا فهم من مغرم مثقلون «آيا تو از آنها پاداشى بر اداى رسالت خواسته اى كه بر دوش آنها سنگينى مى كند»؟! در اينكه جمله «فهو لكم چه مفهومى دارد؟ دو تفسير وجود دارد: نخست اينكه كنايه باشد از عدم مطالبه هر گونه اجرت بطور مطلق مثل
اينكه ما مى گوئيم : ((هر چه از تو خواسته ام مال خودت كنايه از اينكه چيزى از تو نخواسته ام ، شاهد اين سخن جمله بعد از آن است كه مى گويد: ان اجرى الا على الله ((پاداش من تنها بر خداست ». دوم اينكه اگر مى بينيد من در بعضى از سخنانم كه از سوى پروردگار آورده ام به شما گفته ام : لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى : «من از شما پاداشى نمى طلبم جز دوستى خويشاوندانم » (شورى - ۲۳). اين نيز سودش به خود شما بازگشت مى كند چرا كه مودت ذى القربى بازگشت به مساله «امامت و ولايت » و «تداوم خط نبوت » است كه آن نيز براى ادامه هدايت شما ضرورى است . شاهد اين سخن شان نزولى است كه بعضى در اينجا نقل كرده اند كه وقتى آيه قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى نازل شد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مشركان مكه فرمود: خويشاوندان مرا ناراحت نكنيد، آنها نيز اين پيشنهاد را پذيرفتند، اما هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از بتهاى آنها بدگوئى كرد گفتند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) منصفانه با ما رفتار نمى كند، از يكسو از ما مى خواهد خويشاوندانش را آزار ندهيم ، ولى از سوى ديگر با بدگوئى از خدايان ما، ما را آزار مى دهد در اينجا آيه : قل ما سالتكم من اجر فهو لكم (آيه مورد بحث ) نازل شد و به آنها گفت : آنچه من در اين باره از شما خواستم به نفع خود شما بود، حال مى خواهيد آنها را آزار بكنيد يا نكنيد. و در پايان آيه مى فرمايد: «و او بر هر چيزى شاهد و گواه است » (و هو على كل شى ء شهيد). اگر من پاداشم را از او مى خواهم به خاطر آن است كه او از همه اعمال و نيات من آگاه است .
بعلاوه ، او گواه حقانيت من است ، چرا كه اينهمه معجزات و آيات بينات را او در اختيار من گذارده . و به راستى برترين گواه اوست ، چرا كه كسى كه حقايق را از همه بهتر مى داند، و از همه بهتر مى تواند ادا كند، و هيچ چيزى جز حق از او صادر نمى شود او بهترين گواهان است و او خداست . با توجه به آنچه پيرامون حقانيت دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفته شد، در آيه بعد مى گويد: قرآن واقعيتى است انكار ناپذير كه از ناحيه خدا بر قلب پيامبر القا شده است «بگو پروردگار من حق را مى افكند كه او علام الغيوب است و از تمام اسرار نهان آگاه است » (قل ان ربى يقذف بالحق علام الغيوب ). با توجه به اينكه «يقذف » از ماده قذف (بر وزن حذف ) به معنى افكندن به نقطه دور دست ، يا پرتاب كردن از راه دور مى باشد، براى اين آيه تفسيرهاى متعددى گفته اند كه با هم قابل جمع است : نخست اينكه : منظور افكندن «حق » يعنى كتب آسمانى و وحى الهى بر قلوب انبياء و فرستادگان پروردگار است ، چرا كه او به حكم «علام الغيوب بودن » قلبهاى آماده را مى شناسد و بر مى گزيند، و وحى را در آن مى افكند تا در اعماقش نفوذ كند. و به اين ترتيب بى شباهت به حديث معروف «العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء» «علم نورى است كه خداوند به دلهاى كسانى كه بخواهد و شايسته ببيند مى افكند» نيست . تعبير به علام الغيوب اين معنى را تاءييد مى كند. بعضى ديگر گفته اند منظور افكندن حق بر باطل و كوبيدن باطل به وسيله حق است ، يعنى حق آنچنان نيروئى دارد كه تمام موانع را از سر راه خود
بر مى دارد و هيچكس را قدرت مقابله با آن نيست ، و به اين ترتيب تهديدى است براى مخالفان كه به مقابله با قرآن بر نخيزند، و بدانند حقانيت قرآن آنها را در هم مى كوبد. و در اين صورت شبيه مطلبى است كه در آيه ۱۸ سوره انبياء آمده بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق : «ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را نابود و هلاك سازد، و باطل محو و نابود مى شود. اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از تعبير به ((قذف » در اينجا نفوذ حقانيت قرآن در نقاط دور و نزديك جهان است و اشاره به اينكه سرانجام ، اين وحى آسمانى جهانگير خواهد شد و همه جا را با نور خود روشن مى سازد. سپس براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: «بگو حق آمد و از باطل در برابر آن كارى ساخته نيست نه كار تازه اى مى تواند انجام دهد و نه برنامه گذشته را تجديد كند» (قل جاء الحق و ما يبدى ء الباطل و ما يعيد). و به اين ترتيب در برابر حق هيچگونه نقشى نخواهد داشت ، نه يك نقش جديد و آغازگر و نه يك نقش تكرارى چرا كه نقشه هايش نقش بر آب است و درست به همين دليل نمى تواند نور حق را بپوشاند و اثر آن را از خاطره ها بزدايد. گرچه بعضى از مفسران خواسته اند «حق » و «باطل » را در اين آيه در مصداقهاى محدودى محصور كنند، ولى پيداست كه مفهوم آن دو وسيع و گسترده است ، قرآن ، وحى الهى ، و تعليمات اسلام ، همه در مفهوم «حق »
جمع است ، و «شرك » و كفر، ضلالت ، ظلم و گناه ، وسوسه هاى شيطانى ، و ابداعات طاغوتى همه در معنى «باطل » درج است . و در حقيقت اين آيه شبيه آيه ۸۱ سوره اسراء است كه مى فرمايد: و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا: «بگو حق آمد و باطل از ميان رفت ، چرا كه باطل از بين رفتنى است ». در روايتى از ابن مسعود چنين آمده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مكه شد در حالى كه در اطراف خانه خدا ۳۶۰ بت بود، با چوبى كه به دست داشت يك يك از بتها را فرو مى انداخت و مى فرمود جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا جاء الحق و ما يبدى ء الباطل و ما يعيد. سؤ ال : در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : آيه فوق مى گويد: با ظهور حق باطل رنگ باخته شده و به كلى ابتكار را از دست داده ، با اينكه ما مى بينيم هنوز باطل جولان دارد، و بسيارى از مناطق را زير سيطره خود قرار داده است ؟ در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه اولا با ظهور حق و آشكار شدن آن ، باطل يعنى شرك و كفر و نفاق و آنچه از آن سرچشمه مى گيرد، بى رنگ مى گردد، و اگر به حيات خود ادامه دهد از طريق زور و ظلم و فشار خواهد بود، و گرنه نقاب از صورتش برداشته شده ، و چهره كريه آن بر جويندگان حق آشكار گشته ، و منظور از آمدن حق و محو شدن باطل همين است . ثانيا: براى تحقق حكومت حق و زوال حكومت باطل در پهنه جهان علاوه بر امكاناتى كه از سوى خداوند در اختيار بندگان قرار داده شده ، وجود
شرائطى نيز از ناحيه آنان ضرورى است كه مهمترين آنها ترتيب مقدمات براى استفاده از اين امكانات است . و به تعبير ديگر: پيروزى حق بر باطل نه تنها در جنبه هاى مكتبى و منطقى و هدفى ، بلكه در جنبه هاى اجرائى بر دو اساس قرار دارد «فاعليت فاعل » و «قابليت قابل » و اگر بر اثر عدم تحقق قابليتها در مرحله اجرا به پيروزى نرسد دليل بر عدم پيروزى آن نيست . چنانكه قرآن فى المثل مى گويد: ادعونى استجب لكم : «مرا بخوانيد تا دعاى شما را اجابت كنم » (مؤ من - ۶۰) اما مى دانيم اجابت دعا بى قيد و شرط نيست چنانچه شرائطش حاصل شود اجابتش قطعى است ، و در غير اين صورت نبايد انتظار اجابت داشت ، شرح اين معنى در ذيل آيه ۱۸۶ سوره بقره (جلد اول صفحه ۶۳۹) آمده است . اين درست به آن مى ماند كه طبيب حاذقى را بر بالين بيمارى حاضر كنيم ، مى گوئيم اسباب نجات تو فراهم شد، و هر گاه دارو را براى او آماده كرديم مى گوئيم مشكل تو ديگر حل شده است ، در حالى كه همه اينها مقتضى است نه علت تامه ، بيمار بايد از دارو استفاده كند شرائط طبيب را به كار بندد، و پرهيزهاى لازم را فراموش نكند، تا شفا عينيت خارجى پيدا كند (دقت كنيد). سپس براى اينكه روشن سازد كه آنچه مى گويد از سوى خداست ، و هر هدايتى از ناحيه اوست ، و در وحى الهى هرگز خطائى رخ نمى دهد، مى افزايد: بگو: اگر من گمراه شوم از ناحيه خويشتن گمراه مى شوم ، و اگر هدايت يابم به وسيله آنچه پروردگارم به من وحى مى كند هدايت مى يابم (قل ان ضللت فانما اضل على نفسى و ان اهتديت فبما يوحى الى ربى ).
يعنى من نيز اگر به حال خود بمانم گمراه مى شوم ، چرا كه پيدا كردن راه حق از ميان انبوه باطلها جز به مدد پروردگار ممكن نيست ، و نور هدايتى كه هيچ گمراهى در آن راه ندارد نور وحى اوست . درست است كه عقل چراغى است پر فروغ ، اما مى دانيم كه انسان معصوم نيست ، و شعاع اين چراغ نميتواند همه پردههاى ظلمت را بشكافد، پس شما هم بياييد دست به دامن اين نور وحى الهى بزنيد تا از وادى ظلمات در آييد، و در سرزمين نور قدم بگذاريد. به هر حال جائى كه پيامبر با تمام علم و آگاهيش بدون هدايت الهى به جائى نرسد تكليف ديگران روشن است . «و در پايان آيه مى افزايد: او شنوا و نزديك است » (انه سميع قريب ). مبادا فكر كنيد سخنان ما و شما را نمى شنود، و يا مى شنود اما از ما دور است نه او هم شنواست و هم نزديك بنا بر اين ذرهاى از گفتگوها و خواسته هاى ما از او مخفى نمى ماند.
آيه ۵۱ - ۵۴
آيه و ترجمه
وَ لَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْت وَ أُخِذُوا مِن مَّكانٍ قَرِيبٍ(۵۱) وَ قَالُوا ءَامَنَّا بِهِ وَ أَنى لهَُمُ التَّنَاوُش مِن مَّكانِ بَعِيدٍ(۵۲) وَ قَدْ كفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَّكانِ بَعِيدٍ(۵۳) وَ حِيلَ بَيْنهُمْ وَ بَينَ مَا يَشتهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشيَاعِهِم مِّن قَبْلُ إِنهُمْ كانُوا فى شكٍ مُّرِيبِ(۵۴) ترجمه : ۵۱ - اگر ببينى هنگامى كه فريادشان بلند مى شود، اما نمى توانند (از چنگال عذاب الهى ) بگريزند، و آنها را از مكان نزديكى (از آنجا كه حتى انتظارش را ندارند ) مى گيرند (از درماندگى آنها تعجب خواهى كرد). ۵۲ - و (در آن حال ) مى گويند ايمان آورديم ، ولى چگونه مى توانند از فاصله دور به آن دسترسى پيدا كنند؟! ۵۳ - آنها پيش از اين (كه در نهايت آزادى بودند) به آن كافر شدند (و نسبتهاى ناروا به آن مى دادند) و از مكان دور دستى به جهان غيب پرتاب مى شدند (بى مطالعه در باره آن قضاوت مى كردند). ۵۴ - (سرانجام ) ميان آنها و آنچه مورد علاقه شان بود جدائى افكنده شد، همانگونه كه به پيروان (و هم مسلكان ) آنها از قبل عمل گرديد چرا كه آنها در شك و ترديد بودند. تفسير: آنها راه فرار ندارند در آيات مورد بحث كه آخرين آيات سوره سبا است با توجه به بحثهائى
كه پيرامون مشركان لجوج در آيات پيشين گذشت ، روى سخن را بار ديگر به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده ، حال اين گروه را به هنگام گرفتارى در چنگال عذاب الهى مجسم مى سازد كه چگونه آنها پس از گرفتارى به فكر ايمان مى افتند اما ايمانشان سودى نخواهد داشت . مى فرمايد: اگر ببينى هنگامى كه فريادشان بلند مى شود اما نمى توانند فرار كنند، و از چنگال عذاب الهى بگريزند، و آنها را از مكان نزديكى مى گيرند و گرفتار مى سازند از بيچارگى آنها تعجب خواهى كرد (و لو ترى اذ فزعوا فلا فوت و اخذوا من مكان قريب ). در اينكه اين فرياد و فزع و بيتابى مربوط به چه زمانى است ؟ در ميان مفسران گفتگو است : بعضى آنرا مربوط به عذاب دنيا يا هنگام مرگ دانسته اند، و بعضى آنرا مربوط به مجازات روز قيامت . ولى در آخرين آيه مورد بحث تعبيرى است كه نشان مى دهد اين آيات همه مربوط به دنيا و عذاب استيصال ، و يا لحظه جان دادن است ، چرا كه در آخرين آيه مى گويد: «ميان آنها و آنچه مورد علاقه آنها بود جدائى افكنده مى شود، همانگونه كه قبل از آن در باره گروههاى ديگرى از كفار اين عمل انجام گرفت ». اين تعبير با عذاب روز قيامت سازگار نيست ، چرا كه در آن روز همه يكجا براى حساب جمع مى شوند، چنانكه در آيه ۱۰۲ سوره هود آمده است ذلك يوم مجموع له الناس و ذلك يوم مشهود «آن روزى است كه همه مردم در آن جمع مى شوند، و روزى است كه همه آنرا مشاهده مى كنند»! و در آيه ۵۰ سوره واقعه مى خوانيم : قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون
الى ميقات يوم معلوم بگو اولين و آخرين همگى براى وقت روز معينى جمع آورى مى شوند. بنا بر اين منظور از جمله «اخذوا من مكان قريب » اين است كه اين افراد بى ايمان و ستمگر نه تنها نمى توانند از حوزه قدرت خدا فرار كنند بلكه خدا آنها را از جائى گرفتار مى كند كه بسيار به آنها نزديك است ! آيا فرعونيان در امواج نيل كه سرمايه افتخار آنها بود دفن نشدند؟ و آيا قارون در ميان گنجهايش به زمين فرو نرفت ؟ و آيا قوم سبا كه داستانشان در همين سوره آمده است از نزديكترين مكان يعنى همان سد عظيمى كه قلب آبادى آنها و مايه حيات و حركت آنان بود گرفتار نگشتند؟ بنابراين خدا آنها را از نزديكترين مكان گرفتار مى سازد تا بدانند قدرتنمائى او را. بسيارى از پادشاهان ظالم به وسيله نزديكترين افرادشان به قتل رسيدند و نابود شدند، و بسيارى از قدرتمندان ستمگر از درون خانه هايشان آخرين ضربت را خوردند. و اگر مى بينيم در روايات فراوانى كه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده اين آيه تطبيق بر خروج «سفيانى » (گروهى كه پيرو مكتب ابوسفيانند و تفاله هاى عصر جاهليتند و بر ضد طرفداران حق در آستانه قيام مهدى خروج مى كنند) و لشكر او شده است كه آنها به هنگام حركت به سوى مكه به قصد تسخير آن در صحرا گرفتار مى شوند، و زمين لرزه شديدى سبب شكافتن زمين و فرو رفتن آنها در آن مى شود، در حقيقت بيان يكى از مصاديق «اخذوا من مكان قريب » است كه آنها از نقطه اى كه زير پايشان است گرفتار چنگال عذاب الهى مى شوند. مضمون اين حديث را «ابن عباس » و «ابن مسعود» و «ابوهريره » و «ابو حذيفه » و «ام سلمه » و «عايشه » مطابق آنچه در كتب اهل سنت آمده از پيامبر گرامى
اسلام نقل كرده اند. و بسيارى از مفسرين شيعه مانند تفسير «قمى » و «مجمع البيان »و «نور الثقلين » و «صافى » و جمعى از مفسران اهل سنت مانند نويسنده تفسير «روح المعانى » و «روح البيان » و قرطبى نيز آنرا ذيل آيات مورد بحث آورده اند. مرحوم «علامه مجلسى » روايات متعددى در بحار الانوار از امام باقر (عليه السلام ) و پيامبر گرامى اسلام در اين زمينه نقل كرده كه نشان مى دهد يكى از مصاديق آيات مورد بحث مساله خروج «سفيانى » به هنگام قيام مهدى (عليه السلام ) است كه خداوند آنها را از نزديكترين مكان گرفته و نابود مى كند. همانگونه كه بارها گفته ايم رواياتى كه در تفسير آيات وارد مى شود غالبا به ذكر مصداقهاى روشن مى پردازد و هرگز دليلى بر محدوديت مفهوم آيات نيست . در آيه بعد وضع حال آنها را به هنگام گرفتار شدن در چنگال مجازات الهى بيان كرده ، مى فرمايد: ((آنها مى گويند ما به آن (قرآن و آورنده اش و مبداء و معاد ) ايمان آورديم )) (و قالوا آمنا به ). «ولى چگونه آنها مى توانند از آن فاصله دور دسترسى به آن پيدا كنند»؟! (و انى لهم التناوش من مكان بعيد). آرى با فرا رسيدن مرگ و عذاب استيصال درهاى بازگشت به كلى بسته مى شود، و ميان انسان و جبران خلافكاريهاى گذشته گوئى سد محكمى ايجاد
مى گردد، به همين دليل اظهار ايمان در آن هنگام گوئى از نقطه دور دستى انجام مى گيرد. اصولا چنين ايمانى كه جنبه اضطرارى دارد، و به خاطر وحشت فوق العاده از عذابى است كه با چشم مشاهده مى كنند ارزشى ندارد، و لذا در آيات ديگر قرآن مى خوانيم «اينها دروغ مى گويند، اگر باز گردند همان برنامه ها را تكرار مى كنند» (انعام - ۲۸). «تناوش » از ماده نوش (بر وزن خوف ) به معنى بر گرفتن چيزى است ، و بعضى آن را به معنى گرفتن با سهولت دانسته اند، يعنى آنها چگونه مى توانند به آسانى به چنين هدف دور دستى راه يابند؟. آنها چگونه مى توانند در اين لحظهاى كه همه چيز پايان گرفته در مقام جبران خطاهاى خويش بر آيند و ايمان بياورند «در حالى كه پيش از آن - در همان حالتى كه در نهايت اختيار و آزادى اراده بودند - به آن كافر شدند»؟! (و قد كفروا به من قبل ). نه تنها كافر شدند بلكه انواع اتهامات را به پيامبر اسلام و تعليمات او بستند و «درباره جهان غيب - عالم ماوراء طبيعت ، و قيامت و نبوت پيامبر - داوريهاى نادرستى مى كردند و از نقطه دور دستى نسبتهائى به آن مى دادند» (و يقذفون بالغيب من مكان بعيد). «قذف » چنانكه گفتيم به معنى پرتاب كردن چيزى است ، و «غيب » جهان ماوراء حس است ، و «مكان بعيد» به معنى نقطه دور دست است ، و مجموعا كنايه لطيفى است از كسى كه بدون آگاهى و اطلاع در باره جهان ماوراء طبيعت قضاوت مى كند، همانگونه كه پرتاب كردن چيزى از نقطه دور دست كمتر به هدف مى خورد اين ظن و گمان و داورى آنها نيز به هدف اصابت نمى كند.
گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را «ساحر» مى خواندند، گاه «مجنون »، گاه «كذاب » و گاه قرآن را ساخته فكر بشر مى دانستند، و گاه بهشت و دوزخ و قيامت را به كلى انكار مى كردند، تمام اينها يكنوع رجم به غيب و تير در تاريكى و قذف من مكان بعيد بود. سپس مى افزايد: «سرانجام ميان آنها و آنچه مورد علاقه آنان بود به وسيله مرگ جدائى افكنده مى شود، همانگونه كه با گروههاى مشابه آنها از قبل چنين عمل شد» (و حيل بينهم و بين ما يشتهون كما فعل باشياعهم من قبل ). در يك لحظه دردناك تمام اموال و ثروتها، تمام كاخها و مقامها، و تمام آرزوهاى خود را مى بينند كه از آنها جدا مى شود، آنهائى كه سخت به يكدرهم و دينار چسبيده بودند و دل از كمترين امكانات مادى بر نمى كندند چه حالى خواهند داشت در آن لحظه كه بايد با همه آن يكباره وداع گويند، و چشم بپوشند، و به سوى آينده اى تاريك و وحشتناك گام بردارند؟ براى جمله «حيل بينهم و بين ما يشتهون » (ميان آنها و آنچه علاقه داشتند جدائى افكنده مى شود) دو تفسير بيان كرده اند: نخست تفسيرى است كه در بالا گفته شد، ديگر اينكه آنها مى خواهند ايمان بياورند و گذشته را جبران كنند اما ميان آنها و اين تقاضا جدائى افكنده خواهد شد. ولى تفسير اول با معنى جمله «ما يشتهون » مناسبتر است ، بعلاوه در آيات قبل جمله (انى لهم التناوش من مكان بعيد) مساله عدم دسترسى آنها به ايمان در هنگام مرگ و عذاب استيصال آمده بوده و نياز به تكرار نيست . ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه بسيارى از مفسران اين آيات را ناظر به مجازات روز قيامت و ندامت گناهكاران در عرصه محشر دانسته اند، ولى
چنانكه گفتيم آخرين آيه مورد بحث ، با توجه به جمله كما فعل باشياعهم من قبل با اين معنى سازگار نيست ، بلكه منظور لحظه مرگ و مشاهده عذاب نابود كننده الهى است . و چه زيبا مى گويد امير مؤ منان على (عليه السلام ) كه لحظات جان دادن و جدائى از نعمتهاى دنيا را در كلمات نورانيش به روشنترين وجه ترسيم مى كند: اجتمعت عليهم سكرة الموت ، و حسرة الفوت ، ففترت لها اطرافهم ، و تغيرت لهام الوانهم ! ثم ازاد الموت فيهم ولوجا، فحيل بين احدهم و بين منطقه ، و انه لبين اهله ، ينظر ببصره و يسمع باذنه ... يفكر فيم افنا عمره ؟ و فيم اذهب دهره ؟ و يتذكر اموالا جمعها اغمض فى مطالبها، و اخذها من مصرحاتها و مشتبهاتها!... فهو يعض يده ندامة على ما اصحر له عند الموت من امره ، و يزهد فيما كان يرغب فيه ايام عمره ، و يتمنى ان الذى كان يغبطه بها و يحسده عليها قد حازها دونه ! سكرات مرگ ، و حسرت از دست دادن نعمتهاى دنيا، به آنها هجوم مى آورد، اعضاى بدنشان به سستى مى گرايد و رنگ ، از چهره آنها مى پرد! سپس پنجه مرگ در آنها نفوذ بيشتر مى كند، آنچنان كه زبانش از كار مى افتد در حالى كه در ميان خانواده خود قرار دارد، با چشم مى بيند و با گوش مى شنود (اما ياراى سخن گفتن در او نيست !). در اين مى انديشد كه عمر خويش را در چه راهى تباه كرد؟ دوران زندگى خود را در چه راهى گذراند؟ به ياد ثروتهائى مى افتد كه بدون توجه به حلال و حرام بودن جمع آورى كرد، و هرگز در طريق تحصيل آنها نينديشيد. انگشت حسرت به دهان مى گيرد، و دست خود را از پشيمانى مى گزد،
چرا كه به هنگام مرگ مسائلى بر او روشن مى شود كه تا آن زمان مخفى مانده بود، او در اين حال نسبت به آنچه در دوران زندگى به شدت به آن علاقه داشت بى اعتنا مى شود، آرزو مى كند اى كاش كسانى كه در گذشته به ثروت او غبطه مى خوردند و بر آن حسد مى ورزيدند اين اموال در اختيار آنان بود و نه او. بالاخره در آخرين جمله آيه مورد بحث مى گويد: «علت همه اين مسائل آن است كه آنها پيوسته در حال شك و ترديد به سر مى بردند» و طبعا چنين سرنوشتى در انتظار آنها بود (انهم كانوا فى شك مريب ). پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه پيش از فوت فرصتها بيدار مى شوند و به جبران آنچه از آنها فوت شده مى پردازند. بارالها! دام دنيا سخت است ، و دشمن زورمند و قوى است ، اگر لطف تو يار نشود كار ما زار است . خداوندا! ما را از كسانى قرار ده كه به هنگام روى آوردن نعمتها به شكر مى پردازند و مغرور و غافل نمى شوند و به هنگام روى آوردن مصيبتها جزع نمى كنند بلكه عبرت مى گيرند. پايان سوره سبا اول اسفند ماه ۱۳۶۲ مطابق : ۱۷ ج ۱ ۱۴۰۴ ه