تفسیر:نمونه جلد۱۳ بخش۶۵: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۲۰
آيه ۳۴ - ۳۵
آيه و ترجمه
وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشرٍ مِّن قَبْلِك الْخُلْدَ أَ فَإِين مِّت فَهُمُ الخَْلِدُونَ(۳۴) كلُّ نَفْسٍ ذَائقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم بِالشرِّ وَ الخَْيرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ(۳۵) ترجمه : ۳۴ - ما براى هيچ انسانى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم (وانگهى آيا آنها كه انتظار مرگ تو را مى كشند) اگر تو بميرى آنها زندگى جاويدان دارند؟! ۳۵ - هر انسانى طعم مرگ را مى چشد، و ما شما را با بديها و نيكيها آزمايش مى كنيم ، و سرانجام به سوى ما باز مى گرديد. تفسير: همه مى ميرند! در قسمتى از آيات گذشته خوانديم كه مشركان براى ترديد در نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مساله انسان بودن او متوسل مى شدند و معتقد بودند كه پيامبر حتما بايد فرشته باشد و خالى از هر گونه عوارض بشرى . آيات مورد بحث اشاره اى به بعضى ديگر از ايرادات آنها است : گاه آنها مى گفتند سر و صدائى كه پيامبر - و به گفته آنها اين شاعر - به راه انداخته دوامى
ندارد و با مرگش همه چيز پايان مى يابد چنانكه در آيه ۳۰ سوره طور مى خوانيم «ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون »: و گاه چنين مى پنداشتند كه چون اين مرد معتقد است خاتم پيامبران است بايد هرگز نمى رد تا حافظ آئين خويش باشد، بنابراين مرگ او در آينده دليلى خواهد بود بر بطلان ادعاى او! قرآن در نخستين آيات فوق در جمله كوتاهى به آنها پاسخ مى دهد و مى گويد: «ما براى هيچ بشرى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم » (و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد). اين قانون تغييرناپذير آفرينش است كه هيچكس زندگى جاويدان ندارد. وانگهى اينها كه از مرگ تو هم اكنون شادى مى كنند اگر تو بميرى مگر خودشان زندگى جاويدان دارند؟! (ا فان مت فهم الخالدون ). شايد نياز به توضيح نداشته باشد كه بقاى شريعت و دين و آئين نياز به بقاى آورنده آن ندارد، آئين ابراهيم ( عليه السلام ) و موسى ( عليه السلام ) و عيسى ( عليه السلام ) هر چند جاويدان نبودند ولى قرنها بعد از وفات اين پيامبران بزرگ (و در مورد حضرت مسيح بعد از صعود او به آسمان ) باقى ماندند. بنابراين جاودانگى مذهب نياز به پاسدارى دائمى پيامبر ندارد، ممكن است جانشينان او خط او را ادامه دهند. و اما اينكه آنها خيال مى كنند با درگذشت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همه چيز پايان مى يابد در حقيقت كور خوانده اند، زيرا اين سخن در مورد مسائلى صحيح است كه قائم به شخص باشد، اسلام نه قائم به شخص پيامبر بود ، و نه اصحاب و يارانش آئينى بود زنده و پويا كه بر اساس حركت درونيش پيش مى رود، و مرزهاى زمان و مكان را مى شكافد و به سير خود ادامه مى دهد.
سپس قانون كلى مرگ را در باره همه نفوس ، بدون استثناء چنين بازگو مى كند: «هر انسانى طعم مرگ را مى چشد» (كل نفس ذائقة الموت ). لازم به يادآورى است كه واژه «نفس » در قرآن مجيد در معانى مختلفى به كار رفته ، نخستين معنى نفس «ذات » يا خويشتن خويش است ، اين معنى وسيعى است كه حتى بر ذات پاك خداوند اطلاق مى شود، چنانكه مى خوانيم «كتب على نفسه الرحمة » خداوند رحمت را بر خويش لازم كرده است (انعام آيه ۱۲). سپس اين كلمه در انسان يعنى مجموعه جسم و روح او به كار رفته است مانند: من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا: «كسى كه انسانى را بدون اينكه قتلى انجام دهد يا فساد در زمين كرده باشد بكشد گوئى همه انسانها را كشته است » (مائده آيه ۳۲). و گاهى در خصوص روح انسان استعمال شده مانند «اخرجوا انفسكم »: «فرشتگان قبض ارواح مى گويند: روح خود را خارج كنيد» (انعام آيه ۹۳). پيدا است كه منظور از «نفس » در آيات مورد بحث همان معنى دوم است بنابراين منظور بيان قانون كلى مرگ در باره انسانها است ، و به اين ترتيب جاى ايرادى در آيه باقى نمى ماند كه تعبير به نفس شامل خداوند يا فرشتگان هم مى شود چگونه بايد آيه را تخصيص زد و اينها را خارج كرد. بعد از ذكر قانون عمومى مرگ اين سؤ ال مطرح مى شود كه هدف از اين حيات ناپايدار چيست و چه فايده اى دارد؟ قرآن در دنباله همين سخن مى گويد: «ما شما را با بديها و نيكيها امتحان مى كنيم ، و سرانجام به سوى ما باز مى گرديد» (و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و الينا ترجعون ). جايگاه اصلى شما اين جهان نيست بلكه جاى ديگر است شما تنها
براى دادن امتحانى در اينجا مى آئيد و پس از پايان امتحان و كسب تكامل لازم به جايگاه اصلى خود كه سراى آخرت است خواهيد رفت . قابل توجه اينكه در ميان مواد امتحانى «شر» مقدم بر «خير» ذكر شده و بايد هم چنين باشد، زيرا آزمايش الهى هر چند گاهى با نعمت است و گاهى با بلا، ولى مسلما آزمايش بوسيله بلاها سختتر و مشكلتر است . ذكر اين نكته نيز لازم است كه شر در اينجا به معنى شر مطلق نيست ، زيرا فرض اين است شرى كه وسيله آزمايش و تكامل مى باشد، بنابراين منظور شر نسبى است ، و اصولا در مجموع عالم هستى با بينش صحيح توحيدى شر مطلق وجود ندارد! (دقت كنيد). لذا در حديثى از امير مؤ منان على ( عليه السلام ) چنين مى خوانيم كه امام بيمار شده بود جمعى از برادران (و ياران ) به عيادتش آمدند عرض كردند كيف نجدك يا امير المؤ منين ؟ قال بالشر: «حالتان چطور است اى امير مؤ منان ؟ فرمود: شر است »!! «قالوا ما هذا كلام مثلك : ((گفتند: اين سخن شايسته مثل شما نيست ». امام فرمود : «ان الله تعالى يقول و نبلوكم بالشر و الخير فتنه فالخير الصحة و الغنا و الشر المرض و الفقر»: «خداوند متعال مى گويد ما شما را با ((شر» و «خير» آزمايش مى كنيم ، خير تندرستى است و بى نيازى و شر بيمارى و فقر است )) (و اين تعبيرى است كه من از قرآن مجيد انتخاب كرده ام ). در اينجا سؤ ال مهمى باقى مى ماند كه خداوند چرا بندگان را آزمايش مى كند، و اصولا آزمايش در مورد خداوند چه مفهومى دارد؟! پاسخ اين سؤ ال را در جلد اول تفسير نمونه ذيل آيه ۱۵۵ سوره بقره آوره ايم كه آزمايش در مورد خداوند به معنى پرورش دادن است (شرح كامل اين موضوع را در آنجا مطالعه فرمائيد).
آيه ۳۶ - ۴۰
آيه و ترجمه
وَ إِذَا رَءَاك الَّذِينَ كفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَك إِلا هُزُواً أَ هَذَا الَّذِى يَذْكرُ ءَالِهَتَكُمْ وَ هُم بِذِكرِ الرَّحْمَنِ هُمْ كفِرُونَ(۳۶) خُلِقَ الانسنُ مِنْ عَجَلٍ سأُورِيكُمْ ءَايَتى فَلا تَستَعْجِلُونِ(۳۷) وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كنتُمْ صدِقِينَ(۳۸) لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَن ظهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(۳۹) بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتهُمْ فَلا يَستَطِيعُونَ رَدَّهَا وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(۴۰) ترجمه : ۳۶ - هنگامى كه كافران تو را مى بينند كارى جز استهزا كردن ندارند (و مى گويند) آيا اين همان كسى است كه سخن از خدايان شما مى گويد؟ در حالى كه خودشان ذكر خداوند رحمن را انكار مى كنند. ۳۷ - (آرى ) انسان از عجله آفريده شده ، ولى عجله نكنيد من آيات خود را به زودى به شما ارائه مى دهم . ۳۸ - آنها مى گويند اگر راست مى گوئيد اين وعده قيامت كى فرا مى رسد؟! ۳۹ - ولى اگر كافران مى دانستند زمانى را كه نمى توانند شعله هاى آتش را از صورت و از پشتهاى خود دور كنند و هيچكس آنها را يارى نمى كند (اينقدر در باره قيامت
شتاب نمى كردند). ۴۰ - آرى اين مجازات الهى بصورت ناگهانى به سراغشان مى آيد و مبهوتشان مى كند آنچنانكه توانائى بر دفع آن ندارند و به آنها مهلت داده نمى شود. تفسير: انسان از عجله آفريده شده ! باز در اين آيات به بحثهاى ديگرى در ارتباط با موضع گيرى مشركان در برابر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخورد مى كنيم ، كه بيانگر طرز تفكر انحرافى آنها در مسائل اصولى است نخست مى گويد: هنگامى كه كافران تو را مى بينند كارى جز مسخره كردن تو ندارند)) (و اذا رءاك الذين كفروا ان يتخذونك الا هزوا). آنها با بى اعتنائى به تو اشاره كرده مى گويند: «آيا اين همان كسى است كه خدايان و بتهاى شما را به بدى ياد مى كند»؟ (ا هذا الذى يذكر الهتكم ). «در حالى كه خود ذكر خداوند رحمان را انكار مى كنند» (و هم بذكر الرحمن هم كافرون ). تعجب در اين است كه اگر كسى از اين بتهاى سنگى و چوبى بدگوئى كند - نه بدگوئى بلكه حقيقت را بيان نمايد و بگويد اينها موجودات بى روح و فاقد شعور و بى ارزشى هستند، تعجب مى كنند، اما اگر كسى منكر خداوند بخشنده و مهربانى شود كه آثار رحمتش پهنه جهان را گرفته و در هر چيز دليلى بر عظمت و رحمت او است ، براى آنها جاى تعجب نيست . آرى هنگامى كه انسان به امرى عادت كرد و خو گرفت و تعصب ورزيد، در نظرش جلوه خواهد داشت هر چند بدترين امور باشد، و هر گاه نسبت به چيزى
عداوت ورزيد كمكم در نظرش بد مى شود، هر چند زيباترين و محبوبترين امور باشد. سپس به يكى ديگر از كارهاى زشت و بى رويه اين انسانهاى بى بندوبار اشاره كرده مى فرمايد: «انسان از عجله آفريده شده » (خلق الانسان من عجل ). گرچه مفسران در تفسير كلمه «انسان » و «عجل » در اينجا بيانات گوناگونى دارند ولى پيدا است كه منظور از انسان در اينجا نوع انسان است (البته انسانهاى تربيت نايافته و خارج از قلمرو رهبرى رهبران الهى ). و منظور از «عجل » شتاب و شتابزدگى است ، همانگونه كه آيات بعد نيز شاهد گوياى اين مطلب است ، و در جاى ديگر قرآن مى خوانيم و كان الانسان عجولا: «انسان ، عجول است » (اسراء - ۱۱). در حقيقت تعبير «خلق الانسان من عجل » يكنوع تاكيد است ، يعنى آنچنان انسان عجول است كه گوئى از «عجله » آفريده شده ، و تار و پود وجودش از آن تشكيل يافته ! و به راستى بسيارى از مردم عادى چنينند هم در خير عجولند و هم در شر، حتى وقتى به آنها گفته مى شود اگر آلوده كفر و گناه شويد، عذاب الهى دامنتان را مى گيرد مى گويند پس چرا اين عذاب زودتر نمى آيد؟! و در پايان آيه اضافه مى كند: «عجله نكنيد من آيات خود را به زودى به شما نشان مى دهم » (ساوريكم آياتى فلا تستعجلون ). تعبير «آياتى » در اينجا ممكن است اشاره به آيات و نشانه هاى عذاب و بلاها و مجازاتهائى باشد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مخالفان را با آن تهديد مى كرد و اين سبك مغزان كرارا مى گفتند: پس چه شد اين بلاهائى كه ما را با آن مى ترسانى . قرآن مى گويد عجله نكنيد، چيزى نمى گذرد كه دامانتان را خواهد گرفت . و نيز ممكن است اشاره به معجزاتى كه دليل بر صدق پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
است بوده باشد يعنى اگر كمى صبر كنيد: معجزات كافى به شما ارائه داده خواهد شد. اين دو تفسير منافاتى با هم ندارند، زيرا مشركان در هر دو قسمت عجله داشتند و خداوند هم هر دو را به آنها ارائه داد، هر چند تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد و با آيات بعد متناسب تر است . باز انگشت روى يكى از تقاضاهاى عجولانه آنها گذاشته مى گويد: «آنها مى گويند: اين وعده قيامت اگر راست مى گوئيد كى فرا مى رسد؟!» (و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ). آنها با بى صبرى تمام ، در انتظار قيام قيامت بودند، غافل از اينكه فرا رسيدن قيامت همان و بيچارگى و بدبختى تمام عيار آنها همان ، ولى چه مى توان كرد، انسان عجول حتى در راه بدبختى و نابودى خود نيز عجله مى كند. تعبير به ان كنتم صادقين به صورت جمع (اگر راست مى گوئيد) با اينكه مخاطب پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود به خاطر آنست كه پيروان راستين او را نيز در اين خطاب شركت داده شده اند، و ضمنا مى خواستند بگويند، فرا نرسيدن قيامت دليل بر اين است كه همه شما دروغگو هستيد! آيه بعد به آنها پاسخ مى دهد، و مى گويد: «اگر كافران مى دانستند زمانى را كه نمى توانند شعله هاى آتش را از صورت و پشت خود دور سازند، و هيچكس به يارى آنها نخواهد شتافت ، هرگز تعجيل در عذاب نمى كردند، و نمى گفتند: قيامت كى فرا مى رسد» (لو يعلم الذين كفروا حين لا يكفون عن وجوههم النار و لا عن ظهورهم و لا هم ينصرون ). تعبير به «صورتها» و «پشتها» در آيه فوق ، اشاره به اين است كه آتش
دوزخ چنان نيست كه از يكسو آنها را احاطه كند، هم قسمت پيش روى آنها در آتش است و هم پشتها، گوئى در وسط آتش غرق و دفن مى شوند! و جمله «و لا هم ينصرون » اشاره به اين است كه اين بتهائى را كه گمان مى برند شفيعان و ياوران آنها خواهند بود هيچ كارى از آنها ساخته نيست . و جالب اينكه اين مجازات الهى و آتش سوزان به صورت ناگهانى به سراغ آنها مى آيد آنچنانكه مبهوتشان مى كند))! (بل تاتيهم بغتة فتبهتهم ). «و آنچنان غافلگير و مقهورشان مى سازد كه قدرت بر دفع آن را ندارند» (فلا يستطيعون ردها). حتى اگر تقاضاى مهلت كنند و بر خلاف آنچه تا آن وقت عجله مى كردند درخواست تاخير نمايند «به آنها مهلت داده نمى شود» (و لا هم ينظرون ). نكته ها: ۱ - با توجه به آيات فوق اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر انسان طبيعتا عجول است پس چرا به دنبال آن نهى از عجله مى كند و مى گويد: «فلا تستعجلون » آيا اين دو با هم متضاد نيست . در پاسخ مى گوئيم با توجه به اصل اختيار و آزادى اراده انسان و قابل تغيير بودن صفات و روحيات و ويژگيهاى اخلاقى ، هيچگونه تضادى در كار نيست ، چرا كه با تربيت و تزكيه نفس مى توان اين حالت را دگرگون ساخت . ۲ - جمله «بل تاتيهم بغتة فتبهتهم » (عذاب الهى بطور ناگهانى به سراغ آنها مى آيد آنچنان كه مبهوتشان مى كند) ممكن است اشاره به اين باشد كه عذابهاى قيامت همه چيزش با عذاب دنيا متفاوت است مثلا در باره آتش جهنم مى خوانيم : «نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة » «آتش برافروخته
الهى كه بر قلب آدمى مى زند» (همزه آيه ۷). يا اينكه در مورد آتشگيره جهنم مى خوانيم «وقودها الناس و الحجارة »: «آتشگيره دوزخ مردم و سنگها هستند» (بقره آيه ۲۴). اين گونه تعبيرات نشان مى دهد كه آتش دوزخ غافلگيرانه و ناگهانى و مبهوت كننده است .
آيه ۴۱ - ۴۵
آيه و ترجمه
وَ لَقَدِ استهْزِىَ بِرُسلٍ مِّن قَبْلِك فَحَاقَ بِالَّذِينَ سخِرُوا مِنهُم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۴۱) قُلْ مَن يَكلَؤُكم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ مِنَ الرَّحمَنِ بَلْ هُمْ عَن ذِكرِ رَبِّهِم مُّعْرِضونَ(۴۲) أَمْ لهَُمْ ءَالِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِّن دُونِنَا لا يَستَطِيعُونَ نَصرَ أَنفُسِهِمْ وَ لا هُم مِّنَّا يُصحَبُونَ(۴۳) بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلاءِ وَ ءَابَاءَهُمْ حَتى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتى الاَرْض نَنقُصهَا مِنْ أَطرَافِهَا أَ فَهُمُ الْغَلِبُونَ(۴۴) قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكم بِالْوَحْىِ وَ لا يَسمَعُ الصمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنذَرُونَ(۴۵) ترجمه : ۴۱ - (اگر تو را استهزا كنند نگران نباش ) پيامبران پيش از تو را نيز استهزا كردند، اما سرانجام آنچه را (از عذابهاى الهى ) مسخره مى كردند دامان استهزا كنندگان را گرفت
۴۲ - بگو چه كسى شما را در شب و روز از (مجازات ) خداوند رحمان نگاه مى دارد؟ ولى آنها از ياد پروردگارشان روى گردانند. ۴۳ - آيا آنها خدايانى دارند كه مى توانند از آنان در برابر ما دفاع كنند؟ (اين خدايان ساختگى حتى ) نمى توانند خودشان را يارى دهند (تا چه رسد به ديگران ) و نه از ناحيه ما بوسيله نيروئى يارى مى شوند. ۴۴ - ما آنها و پدرانشان را از نعمتها بهره مند ساختيم تا آنجا كه عمر طولانى پيدا كردند (و مايه غرور و طغيانشان شد) آيا نمى بينند كه ما مرتبا از زمين (و اهل آن ) مى كاهيم آيا آنها غالبند (يا ما)؟! ۴۵ - بگو من تنها بوسيله وحى شما را انذار مى كنم ولى آنها كه گوشهايشان كر است هنگامى كه انذار مى شوند سخنان را نمى شنوند! تفسير: گوش اگر گوش تو... در آيات گذشته ديديم كه مشركان و كفار، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به باد استهزاء مى گرفتند، همان كارى كه عادت ديرينه همه جاهلان مغرور است كه واقعيتهاى مهم و جدى را به شوخى و مسخره مى گيرند. در نخستين آيه مورد بحث به عنوان دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تسلى خاطر او مى گويد: اين تنها تو نيستى كه مورد استهزاء واقع شده اى پيامبران قبل از تو را نيز استهزا كردند)) (و لقد استهزى ء برسل من قبلك ). «ولى سرانجام آنچه را از عذابهاى الهى به باد مسخره گرفته بودند، دامان استهزاكنندگان را گرفت » (فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزئون ). بنابراين غم و اندوهى به خود راه مده و اين گونه اعمال جاهلان نبايد در روح بزرگ تو كمترين اثر بگذارد و يا در اراده آهنينت خللى وارد كند. در آيه بعد مى گويد: نه تنها در برابر عذاب خدا در قيامت ، كسى از شما دفاع نمى كند، در اين دنيا نيز همين است بگو چه كسى شما را در شب
و روز در برابر مجازات خداوند رحمان حفظ و نگهدارى مى كند))؟ (قل من يكلؤ كم بالليل و النهار من الرحمان ). در واقع اگر خداوند آسمان «جو زمين » را سقف محفوظى قرار نداده بود (آنگونه كه در آيات قبل گذشت ) همين به تنهائى كافى بود كه شما را شب و روز در معرض بمباران سنگهاى آسمانى قرار دهد. خداوند رحمان آنقدر به شما محبت دارد كه ماموران مختلفى را براى حفظ و نگاهبانيتان قرار داده كه اگر يك لحظه از شما جدا شوند سيل بلاها به سويتان سرازير مى شود. قابل توجه اينكه : در اين آيه به جاى «الله »، «رحمان » به كار رفته ، يعنى ببينيد شما چقدر گناه كرده ايد كه حتى خداوندى را كه كانون رحمت عامه است به خشم آورده ايد. سپس اضافه مى كند: اما آنها از ياد پروردگارشان روى گردانند، نه به مواعظ و اندرزهاى پيامبران او گوش فرا مى دهند، و نه ياد خدا و نعمتهايش دل آنها را تكان مى دهد، و نه لحظه اى انديشه خود را در اين راه به كار مى اندازند «بلكه از ياد پروردگارشان روى گردانند» (بل هم عن ذكر ربهم معرضون ). باز به عنوان سؤ ال مى پرسد: اين كافران ظالم و گنهكار در برابر كيفرهاى الهى به چه چيز دل بسته اند؟ ((آيا آنها خدايانى دارند كه مى تواند از آنان در برابر ما دفاع كند؟! (ام لهم الهة تمنعهم من دوننا). «اين خدايان ساختگى آنها حتى نمى توانند خودشان را يارى دهند و از خويشتن دفاع كنند» (لا يستطيعون نصر انفسهم ). «و نه از ناحيه ما به وسيله رحمت و نيروى معنوى يارى و همراهى مى شوند»
(و لا هم منا يصحبون ). آيه بعد اشاره به يكى از علل مهم سركشى و طغيان افراد بى ايمان كرده مى گويد: «ما به اين گروه و پدرانشان انواع نعمتها بخشيديم تا آنجا كه عمرهاى طولانى پيدا كردند» (بل متعنا هؤ لاء و آبائهم حتى طال عليهم العمر). اما به جاى اينكه اين عمر طولانى و نعمت فراوان حس شكرگزارى را در آنها تحريك كرده و سر بر آستان عبوديت حق بگذارند مايه غرور و طغيانشان شد. ولى آيا آنها نمى بينند كه اين جهان و نعمتهايش پايدار نيست آيا نمى بينند كه ما مرتبا از زمين و مردم زمين مى كاهيم ))؟! (ا فلا يرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها). اقوام و قبائل يكى بعد از ديگرى مى آيند و مى روند، افراد كوچك و بزرگ هيچيك عمر جاويدان ندارند، و همه سر به نقاب فنا فرو مى برند، اقوامى كه از آنها قويتر و نيرومندتر و سركشتر بودند همگى سر به تيره خاك كشيدند و حتى دانشمندان و بزرگان و علما كه قوام زمين به آنها بود چشم از جهان فرو بستند! «آيا با اين حال آنها غالبند يا ما غالبيم »؟! (ا فهم الغالبون ). در اينكه منظور از جمله «انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها» (ما به سراغ زمين مى آئيم و مرتبا از اطراف آن مى كاهيم ) چيست ؟ مفسران بحثهاى گونا - گونى دارند.
۱ - بعضى گفته اند منظور اين است كه خدا تدريجا از اراضى و سرزمينهاى مشركان مى كاهد و بر بلاد مسلمين مى افزايد. اما با توجه به اينكه اين سوره در مكه نازل شده و در آن روز مسلمانان چنين فتوحاتى نداشتند اين تفسير، مناسب به نظر نمى رسد. ۲ - بعضى ديگر گفته اند: منظور خراب شدن و ويرانى زمينها به طور تدريجى است . ۳ - بعضى آن را اشاره به ساكنان زمين مى دانند. ۴ - و بعضى خصوص دانشمندان و علماء را در اينجا ذكر كرده اند. اما مناسب تر از همه اين است كه منظور از زمين مردم سرزمينهاى مختلف جهان است ، اقوام و افراد گوناگونى كه تدريجا و دائما به سوى ديار عدم مى شتابند و با زندگى دنيا وداع مى گويند، و به اين ترتيب دائما از اطراف زمين كاسته مى شود. در بعضى از روايات كه از امامان اهلبيت (عليهمالسلام ) نقل شده اين آيه به مرگ علما و دانشمندان تفسير گرديده است ، امام صادق ( عليه السلام ) مى فرمايد: نقصانها ذهاب عالمها: «نقصان زمين به معنى فقدان دانشمندان است ». البته مى دانيم اين روايات معمولا براى بيان مصداقهاى روشن است ، نه اينكه مفهوم آيه را منحصر در افراد خاصى كند. و به اين ترتيب آيه مى خواهد مرگ و مير تدريجى بزرگان و اقوام پر جمعيت و حتى دانشمندان را به عنوان يك درس عبرت براى كافران مغرور و بيخبر بيان كند و به آنها نشان دهد كه در مبارزه با خدا پيروزى براى آنها وجود ندارد. سپس اين حقيقت را بازگو مى كند كه وظيفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنست كه مردم
را از طريق وحى آسمانى انذار كند، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: «به آنها بگو من از پيش خود چيزى نمى گويم تنها به وسيله وحى شما را انذار مى كنم » (قل انما انذركم بالوحى ). و اگر در دل سخت شما اثر نمى گذارد جاى تعجب نيست ، و نه دليلى بر نقصان وحى آسمانى ، بلكه به خاطر آنست كه «افراد كر، هنگامى كه انذار مى شوند سخنان را نمى شنوند»! (و لا يسمع الصم الدعاء اذا ما ينذرون ). گوش شنوا لازم است تا سخن خدا را بشنود، نه گوشهائى كه آنچنان پرده هاى گناه و غفلت و غرور بر آنها افتاده كه شنوائى حق را به كلى از دست داده است .
آيه ۴۶ - ۴۷
آيه و ترجمه
وَ لَئن مَّستْهُمْ نَفْحَةٌ مِّنْ عَذَابِ رَبِّك لَيَقُولُنَّ يَوَيْلَنَا إِنَّا كنَّا ظلِمِينَ(۴۶) وَ نَضعُ الْمَوَزِينَ الْقِسط لِيَوْمِ الْقِيَمَةِ فَلا تُظلَمُ نَفْسٌ شيْئاً وَ إِن كانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَ كَفَى بِنَا حَسِبِينَ(۴۷) ترجمه : ۴۶ - اگر كمترين عذاب پروردگارت آنها را لمس كند فريادشان بلند مى شود اى واى ما همگى ستمگر بوديم . ۴۷ - ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم ، لذا به هيچكس كمترين ستمى نمى شود، و اگر به مقدار سنگينى يكدانه خردل (كار نيك و بدى باشد) ما آنرا حاضر مى كنيم ، و كافى است كه ما حساب كننده باشيم . تفسير: ترازوهاى عدل در قيامت به دنبال آيات گذشته كه حالت غرور و بيخبرى افراد بيايمان را منعكس مى كرد در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: ((اين بيخبران مغرور كه در حالت نعمت و آرامش هرگز خدا را بنده نيستند اگر گوشه كوچك و ناچيزى از عذاب پروردگارت دامنشان را بگيرد چنان متوحش مى شوند كه فرياد مى زنند اى واى بر ما! ما همگى ظالم و ستمگر بوديم ! (و لئن مستهم نفحة من عذاب ربك ليقولن يا ويلنا انا كنا ظالمين ). به گفته مفسران و ارباب لغت ، واژه نفحه به معنى چيز كم ، يا نسيم
ملايم مى باشد، گرچه اين كلمه غالبا در نسيمهاى رحمت و نعمت به كار مى رود، ولى در مورد عذاب نيز استعمال مى شود. به گفته تفسير «كشاف » جمله «لئن مستهم نفحة ...» سه تعبير در بردارد كه همه اشاره به ناچيزى و كمى است ، تعبير به «مس »، و تعبير به «نفحه » (از نظر ماده لغت ) و نيز از نظر وزن و صيغه . خلاصه اينكه قرآن مى خواهد بگويد: اين كوردلان ، ساليان دراز سخنان پيامبر و منطق وحى را مى شنوند و در آنها كمترين اثر نمى گذارد مگر آن زمان كه تازيانه عذاب ، هر چند خفيف و مختصر، بر پشت آنها نواخته شود كه دست پا چه مى شوند و فرياد «انا كنا ظالمين » را سر مى دهند، آيا بايد تنها زير تازيانه هاى عذاب ، بيدار شوند؟ ولى چه سود كه اين بيدارى اضطرارى هم به حال آنها سودى ندارد، و اگر طوفان عذاب فرو بنشيند و آرامش بيابند، باز هم همان راه و همان برنامه است . آخرين آيه مورد بحث ، اشاره به حساب و جزاى دقيق و عادلانه قيامت مى كند تا افراد بيايمان و ستمگر بدانند به فرض كه عذاب اين دنيا دامانشان را نگيرد مجازات آخرت حتمى است ، و دقيقا تمام اعمالشان مورد محاسبه قرار مى گيرد. مى فرمايد: «ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم » (و نضع الموازين القسط ليوم القيامة ). «قسط» گاه به معنى عدم تبعيض ، و گاه به معنى عدالت به طور مطلق مى آيد و مناسب در اينجا معنى دوم است . جالب اينكه قسط در اينجا به عنوان صفت براى «موازين » ذكر شده
اين ترازوهاى سنجش آنچنان دقيق و منظم است كه گوئى عين عدالت مى باشد. و به همين دليل بلافاصله اضافه مى كند: «به هيچكس در آنجا كمترين ظلم و ستمى نمى شود» (فلا تظلم نفس شيئا). نه از پاداش نيكوكاران چيزى كاسته مى شود، و نه به مجازات بدكاران افزوده مى گردد. اما اين نفى ظلم و ستم ، مفهومش اين نيست كه در حساب دقت نمى شود بلكه ((اگر به مقدار سنگينى يك دانه خردل كار نيك و بدى باشد ما آن را حاضر مى سازيم و مورد سنجش قرار مى دهيم (و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها). «و همين قدر كافى است كه ما حسابگر اعمال بندگان باشيم » (و كفى بنا حاسبين ). «خردل » گياهى است كه داراى دانه سياه بسيار كوچكى است ، و ضرب المثل در كوچكى و حقارت مى باشد. نظير اين تعبير در جاى ديگر قرآن به عنوان «مثقال ذرة » «سنگينى يك ذره » (يك مورچه بسيار كوچك يا يك جزء كوچك از خاك و غبار) آمده است (زلزال آيه ۷). قابل توجه اينكه در قرآن مجيد در شش مورد تعبير به «مثقال ذرة » و در دو مورد تعبير به «مثقال حبة من خردل » شده است . در حقيقت در آيه فوق ، با شش تعبير مختلف ، تاكيدى بر مساله حساب و كتاب دقيق روز قيامت شده است . كلمه «موازين » آنهم به صورت جمع و سپس ذكر وصف «قسط»و به دنبال آن ، تاكيدى بر نفى ظلم «فلا تظلم نفس » و پس از آن ذكر كلمه «شيئا» (هيچ
چيز) و بعد مثال زدن به دانه خردل و سرانجام جمله كفى بنا حاسبين (كافى است كه ما حسابگر باشيم ). همه اينها دليل بر اين است كه حساب روز قيامت فوق العاده دقيق و خالى از هر گونه ظلم و ستم مى باشد. در اينكه منظور از ترازوى سنجش چيست ؟ بعضى چنين پنداشته اند كه در آنجا ترازوهائى همچون ترازوهاى اين دنيا نصب مى شود و دنبال آن چنين فرض كرده اند كه اعمال انسان در آنجا داراى سنگينى و وزن است ، تا قابل توزين با آن ترازوها باشد. ولى حق اين است كه «ميزان » در اينجا به معنى «وسيله سنجش » است و مى دانيم هر چيزى وسيله سنجشى متناسب با خود دارد، ميزان الهراره (گرما سنج ) ميزان الهوا (هواسنج ) و ميزانهاى ديگر هر يك هماهنگ با موضوعى است كه ميخواهند آن را به وسيله آن بسنجند. در احاديث اسلامى ميخوانيم : كه ميزانهاى سنجش در قيامت ، پيامبران و امامان و پاكان و نيكانى هستند كه در پرونده اعمالشان نقطه تاريكى وجود ندارد. ميخوانيم : السلام على ميزان الاعمال : «سلام بر ميزان سنجش اعمال »! (توضيح و شرح بيشتر پيرامون اين موضوع را در جلد ششم صفحه ۹۰ به بعد بيان كرديم ). ذكر «موازين » به صورت «جمع » (جمع ميزان ) نيز ممكن است اشاره به همين معنى باشد چرا كه مردان حق هر يك ميزان سنجشى هستند براى اعمال انسانها، بعلاوه گرچه همه ممتازند ولى هر يك از آنها امتياز ويژهاى دارند كه در همان قسمت ، الگو و مقياس سنجش محسوب ميشوند.
و به تعبير ديگر هر كس به اندازهاى كه با آنها شباهت دارد و از نظر صفات و اعمال بزرگواران هماهنگ است به همان مقدار وزنش سنگين ، و به هر نسبت دور و ناهماهنگ است ، سبك وزن مى باشد.