تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۲۳: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۰۸
داستان موسى (عليه السلام ) و فرعون و آنچه اشاره به اين داستان در اين مقام افاده مىكند
هَلْ أَتَاك حَدِيث مُوسى ... اين آيه تا پايان دوازده آيه اشاره اى است به خلاصه اى از داستان موسى (عليه السلام )، و فرستاده شدنش به سوى فرعون ، و اينكه فرعون دعوت آن جناب را رد نموده ، و خداى تعالى او را به عذاب دنيا و آخرت گرفتار ساخت .
اين آيات در عين حال مشركين را كه منكر قيامتند و با اين انكار خود دعوت دينى اسلام را رد كردند - چون بدون معاد، تشريع دين معنا ندارد - اندرز مى دهد، و موعظه مى كند، و اين آيات در عين حال تسليتى براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و تهديدى براى كفار نيز هست ، مويد اين معنا اين است كه در اين آيات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مورد خطاب قرار مى دهد، و مى فرمايد: «هل اتيك ». و در اين داستان علاوه بر همه نكات گذشته استدلال بر وقوع قيامت و جزاء نيز هست ، چون هلاكت فرعون و لشكريانش با آن وضع هراسناك دليل روشنى است بر حقانيت رسالت موسى از جانب خداى تعالى بسوى مردم ، و اين رسالت از جانب خدا تمام نمى شود مگر با ربوبيت خداى تعالى نسبت به مردم ، و اين بر خلاف پندار غلطى است كه مشركين دارند، و معتقدند خداى تعالى تنها خالق است و ربوبيتى براى مردم ندارد، و ارباب مردم كسانى ديگرند و خدا رب آن ارباب است . پس اينكه فرمود: «هل اتيك حديث موسى » هر چند استفهام است ، اما منظور از آن ترغيب شنونده است به اينكه اين داستان را خوب گوش بدهد، (مثل اينكه خود ما وقتى مى خواهيم خبر مهمى به طرف مقابل خود بدهيم و او خوب گوش بدهد، در آغاز مى گوييم : هيچ خبر دارى ؟) و اين خطاب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تسليت خاطر آن جناب و انذار منكرين است ، چون در آن ، سخن از عذاب هم رفته ، و نيز اتمام حجت است ، به آن بيانى كه گذشت . و اين نوع از استفهام منافاتى با اطلاع قبلى شنونده از داستان ندارد، براى اينكه منظور اين نيست كه به راستى و حقيقتا داستان را به اطلاع شنونده برساند، بلكه منظور اين است كه او را متوجه آن بسازد و به يادش بيندازد، پس ممكن است اولا آيات اين سوره اولين نوبتى باشد كه قرآن كريم داستان موسى را شرح داده و شنونده هيچ اطلاعى قبلى از آن نداشته باشد، و در ثانى ممكن است اگر هم اطلاع داشته ، و مثلا سوره مزمل را و داستان موسى را در آن سوره كه قبل از نازعات نازل شده شنيده باشد ولى بطور اجمال شنيده ، چون در مزمل تنها اجمالى از آن آمده ، همچنان كه در سوره اعراف و طه و غير آن دو به تفصيل آمده . إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ المُْقَدَّسِ طوىً كلمه «اذ» ظرف است براى قصه و اين نداء مربوط به اولين بارى است كه خداى تعالى به موسى وحى نموده ، و مسؤ وليت رسالت را به عهده اش انداخته ، و كلمه «طوى » اسمى است براى وادى مقدس .
اذْهَب إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طغَى اين جمله نداى در آيه قبل را تفسير مى كند، كه آن نداء چه بوده .و بعضى گفته اند: در اين كلام قولى در تقدير است ، و تقدير كلام «قائلا اذهب ...» بوده ، و يا كلمه «ان » تفسيرى در تقدير است ، و تقدير آن : «ان اذهب ...» است ، و اشكالى كه به اين دو قول وارد است اين است كه هيچ احتياجى به اين تقديرها نيست ، و جمله «انه طغى » دستور «اذهب » را تعليل مى كند. معناى «هل لك الى ان تزكى و اهديك الى ربك فتخشى » كه موسى (عليه السلام )ماءمور شد به فرعون بگويد فَقُلْ هَل لَّك إِلى أَن تَزَكى كلمه «الى » متعلق به محذوف است ، و تقدير كلام : «هل لك ميل الى ان تزكى - آيا ميل به اين دارى كه پاك شوى ؟» و يا چيزى مثل اين است ، و مراد از «تزكى » پاك شدن از قذارت طغيان است . وَ أَهْدِيَك إِلى رَبِّك فَتَخْشى عطف است بر جمله «تزكى »، و منظورش از هدايت وى به سوى پروردگارش - بطورى كه گفته اند - معرفى خداى تعالى براى او، و ارشاد او به معرفت خداست ، كه ترس از خدا نتيجه اين معرفت و دست بردارى از طغيان و تعدى از طور و حقيقت عبوديت نتيجه آن ترس است ، همچنان كه فرمود: «انما يخشى اللّه من عباده العلماء». حال ببينيم مراد از تزكى چيست ؟ اگر مراد پاك شدن از طغيان از راه توبه و برگشت به خداى تعالى باشد، آن وقت خشيت اثر مترتب بر آن است ، و مراد از خشيت همان ترسى است كه هميشه ملازم با ايمان به خداست ، و انسان مؤ من را وادار مى كند به اطاعت از او و ترك معصيتش ، و اگر مراد از آن پاك شدن بوسيله اطاعت و ترك معصيت باشد، جمله «و اهديك الى ربك فتخشى » مفسر ما قبل خود، و عطفش به ما قبل عطف تفسيرى خواهد بود. فَأَرَاهُ الاَيَةَ الْكُبرَى «فاء» در اين جمله فصيحه است ، و مى فهماند چيرهايى در وسط كلام حذف شده ، چون احتياج به ذكر آنها نبوده ، و تقدير كلام «فاتاه و دعاه فاراه ...»، بوده يعنى پس موسى به نزد فرعون رفت ، و او را دعوت كرد، و آيت كبرايى نشانش داد)). و مراد از آيت كبرى بطورى كه از تفصيل قصه بر مى آيد، معجزه عصاء بوده .
ولى بعضى گفته اند: منظور تمام معجزاتى است كه به فرعون و درباريانش نشان داده . ولى اين احتمال بعيد است . فَكَذَّب وَ عَصى يعنى فرعون موسى و رسالت او را تكذيب نموده ، ساحرش خواند و نافرمانيش كرد. ثمَّ أَدْبَرَ يَسعَى كلمه «ادبار» به معناى پشت كردن ، و كلمه «سعى » به معناى جد و كوشش است ، مى فرمايد فرعون پشت كرد در حالى كه تصميم گرفته بود دعوت موسى را باطل نموده ، با او به معارضه برخيزد. فَحَشرَ فَنَادَى حشر به معناى جمع كردن مردم به زور و جبر است ، مى فرمايد به همين منظور مردم را از اطراف مملكت جمع كرد، دليل اينكه از همه جا جمع كرد، جمله بعدى از كلام او است ، كه به مردم گفت : پروردگار بزرگتر شما منم . چون فرعون در مصر ادعاى ربوبيت داشت ، و معلوم است كه خود را رب تمام مردم مملكت مى دانسته ، نه يك طائفه خاصى از ايشان . بعضى گفته اند مراد از حشر، جمع كردن همه مردم نيست ، بلكه تنها جمع آورى ساحران است ، چون در جاى ديگر آمده : «فارسل فرعون فى المدائن حاشرين »، و نيز در جاى ديگر فرموده : «فتولى فرعون فجمع كيده ثم اتى »، ولى اين ، دليل نمى شود كه مراد از حشر در سوره شعراء عين حشر در سوره مورد بحث است ، و مراد در هر دو آيه يك چيز است . مراد فرعون از اينكه خطاب به مردم مصر گفت : «انا ربكم الاعلى » فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الاَعْلى فرعون در اين جمله ادعاى ربوبيت مى كند، و ظاهرش اين است كه خود را رب اعلا مى پنداشته يعنى از ساير ارباب كه مورد پرستش مصريان بودند بلند مرتبه تر مى دانسته . و بعيد نيست منظورش از اين برترى با اينكه خودش هم بت پرست بوده ، و به حكايت قرآن درباريانش براى تحريكش مى گفتند: «آيا موسى را آزاد مى گذارى تا در زمين فساد نموده ، تو را و خدايانت را تباه كند»، اين بوده كه بگويد: من از همه خدايان به شما نزديك ترم ، براى اينكه ارزاق شما به دست من تاءمين مى شود، و شوون زندگى و شرافت و آقائيتان به همت من حفظ مى شود، ولى ساير خدايان داراى اين صفت نيستند.
بعضى گفته اند: مرادش اين بوده كه خود را بر همه كسانى كه متولى امور مردمند برترى بدهد، نه اينكه ادعاى خدايى كند، و حاصل دعوتش اين است كه من سلطان شما، و مافوق ساير اولياى امور مملكت شمايم ، مافوق حكام و عمال مملكتم . پس آيه مورد بحث در معناى آيه ديگرى است كه در آن كلام فرعون را حكايت نموده ، مى فرمايد: «و نادى فرعون فى قومه قال : يا قوم اليس لى ملك مصر...» ليكن اين قول با ظاهر كلام مخالف است ، چون فرعون در ضمن سخنانش با قوم تصريح به الهيت خود كرده ، مى گويد: «يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى »، و نيز به موسى گفت : «لئن اتخذت الها غيرى لاجعلنك من المسجونين ».
چند وجه در معناى
«فاخذه الله نكال الاخره و الاولى » فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الاَخِرَةِ وَ الاُولى كلمه «اخذ» كنايه است از تعذيب ، همچنان كه كلمه «نكال » هم به معناى تعذيبى است كه هر كس آن را ببيند، و يا بشنود از ارتكاب مثل آن خوددارى مى كند، و عذاب آخرت از اين جهت نكال خوانده شده كه يكى از آثارش اين است كه هر كس آن را بشنود از هر عملى كه وى را بدان گرفتار سازد خوددارى مى كند، همچنان كه عذاب استيصال و انقراض در دنيا هم به همين جهت نكال خوانده مى شود. و معناى آيه اين است كه : خدا فرعون را بگرفت ، يعنى به عذاب دنيا و آخرت بگرفت ، در دنيا او و لشكرش را غرق كرد، و در آخرت بعد از مردن به آتش دوزخ گرفتارش ساخت ، پس مراد از اولى و آخره دنيا و آخرت است . ولى بعضى گفته اند: مراد از آخرت و اولى دو گفتارى است كه فرعون گفته بود، كلمه اولش اين بود كه گفته بود: «ما علمت لكم من اله غيرى »، و كلمه آخرش اين بود كه گفته بود: «انا ربكم الاعلى »، و خدا او را به خاطر اين دو كلمه اخذ و عذاب كرد، ليكن اين معنا خالى از بعد نيست .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از اولى تكذيب آيات خدا و نافرمانى او است ، كه در اول قصه نقل شده ، و مراد از آخرت جمله «انا ربكم الاعلى » است ، كه در آخر قصه نقل شده ، اين وجه هم مثل قبلى اش بعيد است بعضى ديگر گفته اند «اولى » اولين معصيت ، و «آخره » آخرين معصيت او است ، و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى او را به جرم همه گناهانش بگرفت . اين وجه هم خالى از خفاء نيست . إِنَّ فى ذَلِك لَعِبرَةً لِّمَن يخْشى كلمه «ذلك » اشاره است به داستان موسى (عليه السلام ) و ظاهرا مفعول «يخشى » به فراموشى سپرده شده ، يعنى عمدا از ذكرش خوددارى شده ، و معناى عبارت اين است كه در اين حديث - يعنى داستان موسى - عبرتى است براى هر كس كه خشيت داشته باشد، يعنى داراى غريره ترس از شقاوت و عذاب باشد، و انسان سالم چنين غريره اى دارد، پس در داستان موسى عبرتى است براى هر كس كه انسان باشد و فطرت انسانيش را از دست نداده باشد. بعضى هم گفته اند: مفعول حذف شده ، و تقدير كلام «لمن يخشى الله » است . ولى وجه قبلى بليغ تر است . رفع استبعاد معاد در خطاب و استفهام توبيخى «ءاءنتم اشد خلقا ام السماء بنيها...» ءَ أَنتُمْ أَشدُّ خَلْقاً أَمِ السمَاءُ بَنَاهَا ... وَ لاَنْعَمِكمْ اين خطاب ، خطابى است توبيخى به مشركين ، كه منكر قيامت بوده و آن را مسخره مى كردند، خطابى است هم بر سبيل عتاب ، و هم متضمن جواب استبعاد آنان بر بعث كه گفتند: «ءانا لمردودون فى الحافره ءاذا كنا عظاما نخره »، مى فرمايد خداى تعالى چيرهايى خلق كرده كه خيلى بزرگتر از شما است ، پس او مى تواند دوباره شما را در نشاه ديگر زنده كند، و ايجاد نمايد. و نيز متضمن اشاره اى است به دليل وقوع قيامت ، چون در اين آيه تدبير عام عالمى و ارتباط آن به عالم انسانى را خاطر نشان مى سازد، و لازمه اين تدبير، ربوبيت خداى تعالى است ، و لازمه ربوبيت او صحت نبوت و تكليف است ، و لازمه آن نيز اين است كه روز جزايى باشد، و آن همان روز بعث و حشر است ، و به همين جهت مساله بعث را بر اين آيه متفرع نموده ، فرمود: «فاذا جاءت الطامه الكبرى ...» پس جمله «ءانتم اشد خلقا ام السماء» استفهامى است توبيخى به داعى رفع استبعاد منكرين بعث بعد از مرگ ، و نيز اشاره به تفصيل خلقت آسمان با جمله «بناها...»، دليلى است بر اينكه مراد تثبيت و مسجل نمودن اين معنا است كه خلقت آسمان شديدتر است .
و جمله «بناها» استينافى و بيانى تفصيلى است براى خلقت آسمان . «رفع سمكها فسويها» - يعنى سقف آسمان و نقطه مرتفع آن را بلند كرد، و منظور از «تسويه آسمان »، ترتيب اجزاى آن ، و تركيب آن است ، تا هر جزئى در موضعى كه حكمت اقتضاء دارد قرار گيرد، همچنان كه درباره آدم فرمود: «فاذا سويته و نفخت فيه من روحى ». «و اغطش ليلها و اخرج ضحيها» - يعنى شبش را تاريك و روزش را روشن كرد، و اصل در معناى كلمه «ضحى » گسترده شدن نور خورشيد، و امتداد يافتن روز است ، ولى در اينجا منظور مطلق روز است ، به قرينه اينكه در مقابل شب قرار گرفته ، و اگر شب و روز را به آسمان نسبت داده ، بدين جهت بوده كه سبب اصلى پيدايش آن دو آسمانى است ، و آن پيدا شدن اجرام تاريك و ناپيدا بوسيله انوار آسمانى از قبيل نور خورشيد و غيره است ، و همينكه اين نورها غروب مى كنند، دوباره اجرام مستور مى شوند، و مساءله شب و روز اختصاص به كره زمين كه ما روى آنيم ندارد بلكه ساير اجرام آسمانى هم تاريكى و روشنى و شب و روز دارند. «و الارض بعد ذلك دحيها» - يعنى بعد از آنكه آسمان را بنا كرد و سقفش را بلند نمود، و هر جزئش را در جاى خود قرار داد، و شبش را تاريك و روزش را روشن ساخت ، زمين را بگسترانيد. بعضى گفته اند: معنايش اين است كه زمين را با اين حال بگسترد، (و خلاصه كلمه بعد ذلك به معناى مع ذلك است )، همچنان كه در جمله «عتل بعد ذلك زنيم » كلمه بعد به معناى مع آمده ، و ما در تفسير سوره «الم سجده » گفتارى پيرامون اينكه از كلام خدا درباره خلقت آسمان و زمين چه استفاده مى شود داشتيم . و بعضى گفته اند: كلمه «دحو» كه فعل «دحيها» از آن مشتق است ، به معناى «دحرجه » يعنى غلتاندن است .
«اخرج منها ماءها و مرعيها» - بعضى گفته اند: كلمه «مرعى » در معناى «رعى » - به كسره راء و سكون عين - يعنى گياه نيز اطلاق مى شود، همانطور كه به معناى مصدر ميمى و اسم زمان و مكان مى آيد، و مراد از بيرون كردن آب زمين از زمين ، شكافتن چشمه ها و جارى ساختن نهرها است ، و مراد از اخراج مرعاى زمين ، روياندن نبات بر روى زمين است ، نباتاتى كه حيوانات و انسانها از آنها تغذيه مى كنند. پس ، از ظاهر اين آيه بر مى آيد كه مراد از مرعى مطلق گياهانى باشد كه حيوان و انسان از آن تغذيه مى كند، همچنان كه آيه «متاعا لكم و لانعامكم » هم بدان اشعار دارد، نه تنها گياهانى كه مختص حيوان است ، هر چند كه كلمه مرعى بيشتر در آن خصوص استعمال مى شود. «و الجبال ارسيها» - يعنى كوهها را بر زمين استوار كرد تا زمين نوسان و اضطراب نكند، و بتواند آبها و معدنها را در جوف خود ذخيره كند، همچنان كه ساير آيات قرآنى از اين جريان خبر داده . «متاعا لكم و لانعامكم » - يعنى آنچه از آسمان و زمين كه گفته شد خلق كرديم و امر آن را تدبير نموديم تا متاعى باشد براى شما و چارپايان شما، چارپايانى كه خداوند براى شما مسخر كرد، تا در زندگيتان از آنها بهره مند شويد، پس اين خلقت و تدبير كه بهره مندى شما در آن است بر شما واجب مى سازد، در پى معرفت پروردگارتان باشيد و از مقام او بترسيد و نعمتش را شكر گزاريد چون در اين ميان روزى هست كه در آن بدانچه كرده ايد جزاء داده مى شويد، خير باشد خير و شر باشد شر، همچنان كه اين خلقت و تدبير از خلقت شما شديدتر است ، پس شما ديگر نبايد از خلقت بار دوم خود استبعاد و تعجب كنيد و آن را بر خدا دشوار بپنداريد. تسميه قيامت به «الطامه الكبرى » فَإِذَا جَاءَتِ الطامَّةُ الْكُبرَى در مجمع البيان مى گويد كلمه «طامه » به معناى عاليه و غالبه است ، وقتى گفته مى شود: اين اطم از آن است ، معنايش اين است كه از آن عالى تر است «و طم الطائر الشجره »، به اين معنا است كه طائر به بالاى درخت پرواز كرد، و هر داهيه و بلايى را كه انسانها از دفع آن عاجز باشند طامه مى گويند. و بنا به گفته وى طامه كبرى همان قيامت است ، چون قيامت داهيه اى است كه از هر داهيه ديگرى عالى تر است ، و بر هر داهيه اى غالب است ، اين است معناى كبرى بودن طامه قيامت ، و چون نفرموده قيامت از هر داهيه اى بزرگتر است ، بطور مطلق فرموده داهيه بزرگتر، معلوم مى شود هيچ داهيه و واقعه اى بزرگتر از آن نيست .
و اگر در اول جمله فاء تفريع آورده ، براى اشاره به اين معنا بوده كه مضمون آيه يعنى آمدن قيامت از لوازم خلقت آسمان و زمين و تدبير جارى در آن دو است ، كه قبلا هم به اين معنا اشاره شد. يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الانسنُ مَا سعَى كلمه «يوم » ظرف است براى آمدن طامه كبرى ، «وسعى » به معناى عمل جدى است . وَ بُرِّزَتِ الجَْحِيمُ لِمَن يَرَى كلمه «برزت » ماضى مجهول از مصدر «تبريز» است ، كه به معناى اظهار است ، و از آوردن مفعول كلمه «يرى » عمدا اعراض شده ، و مراد از كلمه «من » هر كسى است كه چشم دارد و مى تواند ببيند، و معناى آيه اين است كه : در آن روز، دوزخ ظاهر مى شود، و پرده از روى آن بر مى دارند، تا هر صاحب چشم و بينايى آن را به عيان ببيند. پس آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد» چيزى كه هست آيه سوره «ف » مفصل تر است ، مى فرمايد تو از اين در غفلت بودى ، پس ما پرده ات را كنار زديم ، اينك امروز چشمت تيزبين شده است . و از ظاهر آيه مورد بحث بر مى آيد كه جهنم قبل از روز قيامت خلق شده ، تنها در روز قيامت با كشف غطاء ظاهر مى شود، و مردم آن را مى بينند.
تقسيم مردم به دو دسته : طاغى دوزخى ، او خائف از مقام پروردگار كه بهشت ماءواى اواست و بيان ضابطه براى صفات هر يك
فَأَمَّا مَن طغَى وَ ءَاثَرَ الحَْيَوةَ الدُّنْيَا فَإِنَّ الجَْحِيمَ هِىَ الْمَأْوَى وَ أَمَّا مَنْ خَاف مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْس عَنِ الهَْوَى فَإِنَّ الجَْنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى در اين آيات حال مردم در آن روز به تفصيل بيان شده ، مى فرمايد مردم دو قسم مى شوند، و اين تفصيل بجاى جواب اجمالى كلمه «فاذا جاءت ...» نشسته ، و تقدير كلام «فاذا جاءت الطامه الكبرى ، انقسم الناس قسمين فاما من طغى ...» است ، يعنى وقتى طامه كبرى بيايد مردم دو دسته مى شوند، طاغيان ، ترسندگان از خداوند. خداى تعالى در اين آيات سه گانه ، مردم را به دو دسته تقسيم فرموده ، اهل جهنم و اهل بهشت ، - و اگر صفت اهل جهنم را جلوتر ذكر كرد براى اين بود كه روى سخن با مشركين بود - و اهل جهنم را به همان اوصافى توصيف كرد كه در آيه «من طغى و اثر الحيوه الدنيا» به آن توصيف كرده ، و تعريف آنان را مقابل تعريف اهل بهشت قرار داده ، كه در آن فرموده : «من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى »، و به هر حال توصيفى كه از دو طائفه كرده جنبه بيان ضابطه دارد.
و چون اين دو طائفه به حسب حالى كه دارند مقابل يكديگر قرار دارند، قهرا وصفى كه براى هر يك آورده مقابل وصفى است كه براى ديگرى آورده ، پس اينكه اهل بهشت را توصيف كرده به ترس از مقام پروردگارش ، - با در نظر گرفتن اينكه ترس ، نوعى تاءثر است از ضعيف و مقهور در برابر شخصى قوى و قاهر، و خشوع و خضوعش در برابر او- اقتضا دارد كه طغيان اهل جهنم - با در نظر گرفتن اينكه طغيان به معناى تعدى از حد است - عبارت باشد از عدم تاءثر طاغيان از مقام پروردگارشان ، و استكبار ورزيدن و خروجشان از حد عبوديت ، و در نتيجه خاشع و خاضع نشدن ، و طبق اراده او عمل نكردن ، و بر وفق اختيار او - كه همان سعادت جاودانه ايشان است - اختيار نكردن ، و بر عكس به پيروى هواى نفس دنبال زينت حيات دنيا رفتن .
لوازم و آثار طغيان و خوف از مقام رب
پس از لوازم طغيان اين طائفه يكى همين است كه زندگى دنيا را اختيار كنند، و اين همان است كه بعد از توصيف آنان به طغيان با جمله و اثر الحيوه الدنيا توصيفشان كرده . و چون از لوازم طغيان رها كردن آخرت و ايثار حيات دنيا يعنى پيروى هواى نفس در آنچه مى خواهد، و اطاعتش در آنچه دوست دارد، و نيز از آثار ديگرش مخالفت خدا است در آنچه مى خواهد مى باشد قهرا مقابل اين طغيان يعنى خوف هم اثرى مخالف اثر طغيان دارد اثر طغيان ايثار حيات دنيا بود و اثر خوف خلاف آن است ، و آن ردع و پرهيز از دنياپرستى و نهى نفس از پيروى هواى نفس است ، و لذا دنبال جمله «من خاف مقام ربه » اثر آن را ذكر كرد و فرمود: «و نهى النفس عن الهوى ». و اگر در بيان اين حالت فرمود: «نفس را از هوى نهى مى كند»، و نفرمود: «پيروى نفس را ترك مى كند» براى اين بود كه بفهماند انسان ضعيف است ، و چه بسا كه نادانى او را وادار به معصيت كند، بدون اينكه نسبت به خداى تعالى استكبار داشته باشد، پس او نمى تواند بكلى پيروى هواى نفس را ترك كند، همينكه در مقام نهى خود از آن باشد خدا هم واسع المغفره است ، همچنان كه فرمود: «و لله ما فى السموات و ما فى الارض ليجزى الذين اساوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ان ربك واسع المغفره »، و نيز فرموده : «ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما».
و معناى آيات سه گانه در دادن ضابطه كلى براى صفت اهل دوزخ و اهل بهشت در اين خلاصه مى شود كه : اهل جهنم اهل كفر و فسوق ، و اهل بهشت اهل ايمان و تقوايند، و در اين ميان طوائف ديگرى غير آن دو طائفه هستند كه از مستضعفين مى باشند، كسانى كه به گناهان خود اعتراف داشته ، اعمالى صالح را با اعمالى زشت مخلوط مى كنند، و نيز طوائف ديگرى كه امرشان به دست خداى سبحان است ، و چه بسا با شفاعت و وسائل ديگر مشمول مغفرت خدا بشوند. پس معناى جمله «هى الماوى » در آيه «فاما من طغى ... هى الماوى » «هى ماواه » است ، يعنى جهنم ماواى او است ، و الف و لام كه در اول كلمه است به جاى ضمير آمده ، ممكن هم هست ضمير حذف شده و تقدير كلام «هى الماوى له » باشد.
مقصود از مقام پروردگار و خوف از آن
و در آيه «و اما من خاف مقام ربه ...»، كلمه «مقام » اسم مكان است ، و منظور مكانى است كه در آن جسمى از اجسام بايستد، اين اصل در معناى كلمه مقام است ، همچنان كه اسم زمان و مصدر ميمى نيز معناى اصلى آن است ، و ليكن بسا مى شود كه صفات و احوال چيزى به نوعى عنايت محل و قرارگاه آن چيز اعتبار مى شود، و به آن صفات و احوال ، مقام و منزلت اطلاق مى شود، مثل آن آيه اى كه در مورد شهادت مى فرمايد: «فاخران يقومان مقامهما»، و قول نوح كه به حكايت قرآن به قوم خود گفت «ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بايات الله »، و قول ملائكه كه بنا به حكايت خداى تعالى گفتند: «و ما منا الا له مقام معلوم »، كه در اين چند مورد كلمه مقام نه اسم مكان واقعى است ، و نه اسم زمان و نه مصدر ميمى ، بلكه همانطور كه گفتيم صفات ، به نوعى عنايت محل استقرار و مكان فرض شده است .
در آيه مورد بحث هم مقام خداى تعالى به همين معنا است ، يعنى صفت ربوبيت و ساير صفات كريمه او چون علم و قدرت مطلقه اش و قهر و غلبه اش و رحمت و غضبش كه از لوازم ربوبيت او است ، مقام او است ، كه در آيه «و لا تطغوا فيه فيحل عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاثم اهتدى »، و آيه «نبى ء عبادى انى انا الغفور الرحيم و ان عذابى هو العذاب الاليم »، مقام خود را به بندگانش اعلام مى دارد. پس مقام خداى تعالى كه بندگان خود را از آن مى ترساند همان مرحله ربوبيت او است كه مبداء رحمت و مغفرت او نسبت به كسانى است كه ايمان آورده تقوى پيشه كنند، و نيز مبداء عذاب سخت و عقاب شديد او است ، نسبت به كسانى كه آيات او را تكذيب نموده و نافرمانيش كنند. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از مقام رب ، مقام پروردگار در قيامت است ، آن هنگامى كه از اعمال او سؤ ال مى كند، ولى اين نظريه بطورى كه ملاحظه مى كنيد درست نيست ، چون در آن جا نيز خداى تعالى مكان قيام ندارد. و بعضى ديگر گفته اند: معناى اينكه فرمود: «از مقام پروردگارش مى ترسد» ترس بطريق ديدن عظمت است همچنان كه همين سخن را در معناى جمله «اكرمى مثواه » بعضى گفته اند منظور از مثوا اطاق زندگى نيست بلكه مقام و منزلت است .
بحث روائى
(رواياتى درباره سوگندهاى سوره نازعات ، استعباد معاد توسط كفار،خوف از مقامپروردگار،پيروى از هوى )
در كتاب فقيه آمده كه على بن مهزيار گفته به امام جواد (عليه السلام ) عرضه داشتم سوگند «و الليل اذا يغشى و النهار اذا تجلى » و «و النجم اذا هوى » و نظائر آن چه معنا دارد؟ فرمود: خداى تعالى مى تواند به هر يك از مخلوقاتش كه بخواهد سوگند ياد كند ولى خلق او جز به خود او نمى توانند سوگند بخورند. مؤ لف : روايتى در همين معنا از كافى از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير اول سوره نجم گذشت . و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، و ابن منذر، از على (عليه السلام ) روايت كرده اند كه در تفسير آيه «و النازعات غرقا» فرموده : نازعات ملائكه هستند كه ارواح كفار را از بدنهايشان به شدت مى كنند، و ناشطات نيز ملائكه هستند كه ارواح كفار را تا مابين ناخن ها و پوست جذب نموده ، سپس بيرون مى كشند، و سابحات نيز ملائكه اند كه ارواح مؤ منين را در بين آسمان و زمين شناور مى سازند، و سابقات نيز ملائكه اند، كه بعضى براى بردن روح مؤ من بسوى خدا از بعضى ديگر سبقت مى گيرند، و مدبرات هم ملائكه اند، كه امور بندگان را از اين سال تا سال ديگر تدبير مى كنند. مؤ لف : بنابر اينكه روايت صحيح باشد بايد آن را حمل كنيم بر اينكه امام خواسته اند بعضى از مصاديق اين عناوين را ذكر كنند، و اينكه فرمود: «ارواح كفار را تا ما بين ناخن ها و پوست جذب نموده ، سپس بيرون مى كشند» نوعى از تمثيل است ، كه شدت عذاب را مى رساند. و نيز در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم از على بن ابى طالب (عليه السلام ) روايت كرده كه ابن الكوا از آن جناب از آيه «فالمدبرات امرا» پرسيد، فرمود: ملائكه اند، كه ذكر رحمان و امر او را تدبير مى كنند. و در تفسير قمى در ذيل آيه «يوم ترجف الراجفه تتبعها الرادفه » آمده كه امام فرمود: يعنى زمين زير پاى اهلش شكافته مى شود، و رادفه به معناى صيحه است . و نيز در همان كتاب در ذيل آيه «ءانا لمردودون فى الحافره » آمده كه امام در معناى آن فرمود: قريش مى پرسيدند آيا بعد از مرگ دوباره بر مى گرديم ؟.
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه «تلك اذا كره خاسره » امام فرمود: كفار اين سخن را از در استهزاء زدند. و باز در همان كتاب در روايت ابى الجارود امام باقر (عليه السلام ) در معناى «ءانا لمردودون فى الحافره » فرمود: يعنى در خلقتى جديد و در معناى «فاذا هم بالساهره » فرمود: ساهره يعنى زمين ، چون كفار در قبرها قرار دارند، همينكه زجره و صيحه را مى شنوند از قبرشان در مى آيند، و با خلقتى تمام عيار روى زمين قرار مى گيرند. و در اصول كافى به سندى كه به داوود رقى دارد از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه «و لمن خاف مقام ربه جنتان » فرموده : كسى كه بداند كه خدا او را مى بيند، و آنچه مى گويد مى شنود، و آنچه از اعمال خوب و بد مى كند خبر دارد چنين علمى او را از اعمال زشت باز مى دارد، اين همان كسى است كه از مقام پروردگارش مى ترسد، و نفس خود را از پيروى هوا نهى مى كند. مؤ لف : مويد اين حديث معنايى است كه ما براى خوف از مقام خداى تعالى كرديم . و نيز در اصول كافى به سند خود از يحيى بن عقيل روايت كرده كه گفت : امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمود: من تنها از دو چيز بر شما مى ترسم ، يكى پيروى هوا، و يكى آرزوى دراز، چون پيروى هوا آدمى را از حق باز مى دارد، و آرزوى دراز آخرت را از ياد مى برد.