تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۸:۵۹


تفسير الميزان جلد ۱۴ سوره مريم

آيات ۱۵ - ۱ سوره مريم

سوره مريم مكى است و ۹۸ آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ كهيعص (۱) ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّك عَبْدَهُ زَكرِيَّا(۲) إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا(۳) قَالَ رَب إِنى وَهَنَ الْعَظمُ مِنى وَ اشتَعَلَ الرَّأْس شيْباً وَ لَمْ أَكن بِدُعَائك رَب شقِيًّا(۴) وَ إِنى خِفْت الْمَوَلىَ مِن وَرَاءِى وَ كانَتِ امْرَأَتى عَاقِراً فَهَب لى مِن لَّدُنك وَلِيًّا(۵) يَرِثُنى وَ يَرِث مِنْ ءَالِ يَعْقُوب وَ اجْعَلْهُ رَب رَضِيًّا(۶) يَزَكرِيَّا إِنَّا نُبَشرُك بِغُلَمٍ اسمُهُ يحْيى لَمْ نجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سمِيًّا(۷) قَالَ رَب أَنى يَكُونُ لى غُلَمٌ وَ كانَتِ امْرَأَتى عَاقِراً وَ قَدْ بَلَغْت مِنَ الْكبرِ عِتِيًّا(۸) قَالَ كَذَلِك قَالَ رَبُّك هُوَ عَلىَّ هَينٌ وَ قَدْ خَلَقْتُك مِن قَبْلُ وَ لَمْ تَك شيْئاً(۹) قَالَ رَب اجْعَل لى ءَايَةً قَالَ ءَايَتُك أَلا تُكلِّمَ النَّاس ‍ ثَلَث لَيَالٍ سوِيًّا(۱۰) فخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيهِمْ أَن سبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا(۱۱) يَيَحْيى خُذِ الْكتَب بِقُوَّةٍ وَ ءَاتَيْنَهُ الحُْكْمَ صبِيًّا(۱۲) وَ حَنَاناً مِّن لَّدُنَّا وَ زَكَوةً وَ كانَ تَقِيًّا(۱۳) وَ بَرَّا بِوَلِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيًّا(۱۴) وَ سلَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوت وَ يَوْمَ يُبْعَث حَيًّا(۱۵) ترجمه آيات بنام خداى رحمان و رحيم ، كاف ، هاء، يا، عين ، صاد (۱) (اين رمز عنوان ) يادآورى رحمت پروردگارت به بنده خود زكرياست (۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴

آن دم كه پروردگارش را ندا داد، ندايى پنهانى (۳) گفت پروردگارا! من از پيرى استخوانم سست ، و سرم سفيد شده است ، و در زمينه خواندن تو اى پروردگار بى بهره نبوده ام (۴) من از بعد خويش از وارثانم بيم دارم ، و زنم نازا است مرا از نزد خود فرزندى عطا كن (۵) تا از من و از خاندان يعقوب ارث ببرد، و پروردگارا! او را پسنديده گردان (۶) (پس بدو گفتيم ) اى زكريا ما به تو مژده پسرى مى دهيم كه نامش يحيى است و از پيش همنامى براى وى قرار نداده ايم (۷) گفت : پروردگارا! چگونه باشد مرا پسرى با اينكه همسرم نازا است و خودم از پيرى به فرتوتى رسيده ام ؟(۸) (حامل پيام به وى ) گفت : پروردگار تو چنين است ، و همو فرموده كه اين بر من آسان است ، از پيش نيز تو را كه چيزى نبودى خلق كرده ام (۹) گفت : پروردگارا! براى من علامتى بگذار. گفت : نشانه ات اين باشد كه سه شب تمام با مردم سخن گفتن نتوانى (۱۰) پس از عبادتگاه نزد قوم خود شد و با اشاره به آنان دستور داد كه صبح و شام خدا را تسبيح گوييد (۱۱) (ما گفتيم ) اى يحيى اين كتاب را به جد و جهد تمام بگير. و در طفوليت او را حكمت و فرزانگى داديم (۱۲) و به او رحمت و محبت از ناحيه خود و پاكى (روح و عمل ) بخشيديم ، و او پرهيزكار بود (۱۳) و با پدر و مادرش نيكوكار بود و سركش و نافرمان نبود (۱۴) درود بر وى روزى كه تولد يافت و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده برانگيخته مى شود (۱۵) بيان آيات

غرض كلى سوره مريم : بشارت وانذار مردم ، داستان زكريا و...

غرض اين سوره به طورى كه در آخرش بدان اشاره نموده مى فرمايد: فانما يسرناه بلسانك لتبشر به المتقين و تنذر به قوما لدا... بشارت و انذار است ؛ چيزى كه هست همين غرض را در سياقى بديع و بسيار جالب ريخته نخست به داستان زكريا و يحيى و قصه مريم و عيسى و سرگذشت ابراهيم و اسحاق و يعقوب و ماجراى موسى و هارون و داستان اسماعيل و حكايت ادريس و سهمى كه به هر يك از ايشان از نعمت ولايت داده - كه يا نبوت بوده و يا صدق و اخلاص - اشاره كرده ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵

آنگاه علت اين عنايت را چنين بيان فرموده كه اين بزرگواران خصلتهاى برجسته اى داشته اند از آن جمله نسبت به پروردگارشان خاضع و خاشع بودند، و ليكن اخلاف ايشان از ياد خدا اعراض نموده به مساءله توجيه به پروردگار به كلى بى اعتناء شدند، و به جاى آن دنبال شهوت را گرفتند به همين جهت به زودى حالت ((غىّ(( را كه همان از دست دادن رشد است ديدار مى كنند، مگر آنكه كسى از ايشان توبه كند و به پروردگار خود بازگشت نمايد كه او سرانجام به اهل نعمت مى پيوندد. سپس نمونه هايى از لغزشهاى اهل غىّ و زورگوييهاى آنان و آراى خارج از منطقشان از قبيل نفى معاد، و به خدا نسبت پسر دارى دادن ، و بت پرستيدن و آنچه كه از لوازم اين لغزشها است از نكبت و عذاب را خاطر نشان مى سازد. بنابراين ، مى توان گفت بيان اين سوره شبيه به بيان مدعيى است كه براى اثبات دعوى خود مثال هايى مى آورد. كانه گفته شده فلانى را و فلانى و فلانى كه از اهل رشد و داراى موهبتى الهى بودند در زندگى اين روش را داشتند كه دل از شهوات نفس كنده و به سوى پروردگار خود متوجه شدند، و طريقه خضوع و خشوع را پيش گرفتند كه هر وقت آيات پروردگارشان را متذكر مى شدند از صميم دل خاضع مى گشتند. و طريقه آدمى به سوى رشد و موهبت همين است ، ليكن اخلاف همين نامبردگان اين طريقه را كنار گذاشتند، يعنى از عمل اعراض و به شهوات مذموم رو آوردند، و اين رويه ، ايشان را جز به سوى ((غىّ(( كه خلاف رشد است نكشانيده ، جز بر باطل استوارترشان نمى كند، و سرانجامشان اين مى شود كه رجوع به خدا را انكار، و شركايى براى خدا اثبات نموده ، سد راه دعوت هم مى شوند و اين جز به سوى نكبت و عذاب رهنمونشان نمى كند. پس اين سوره - همانطور كه ملاحظه مى فرماييد - با ذكر چند مثال آغاز و با گرفتن نتيجه اى كلى از آن مثلها، كه مورد نظر بوده ، خاتمه يافته است . و اين نتيجه گيرى از جمله ((اولئك الذين انعم اللّه عليهم (( شروع شده و تا چند آيه بعد ادامه مى يابد. پس اين سوره مردم را به سه طائفه تقسيم مى كند: ۱ - آنهائى كه خدا انعامشان كرد كه يا انبياء بودند و يا اهل اجتباء و هدايت ۲ - اهل غىّ، يعنى آنهائى كه مايه و استعداد رشد خود را از دست دادند ۳ - آن كسانى كه توبه نموده ايمان آوردند، و عمل صالح كردند كه به زودى به اهل نعمت و رشد مى پيوندند. و آنگاه ثواب توبه تائبين و مستر شدين و عذاب غاويان

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۶

كه همنشينان شيطان و از اولياى اويند - را تذكر مى دهد. اين سوره بدون هيچ شكى در مكه نازل شده ، زيرا هم عده اى از مفسرين مكى بودن آن را مورد اتفاق دانسته و هم مضامين آياتش بر اين معنا دلالت دارد. كهيعص

اشاره اى درباره حروف مقطعه

در سابق در تفسير آيه اول سوره اعراف گفتيم كه : اين سوره ها از قرآن كريم كه حروف مقطعه بر سر آنها آمده خالى از ارتباطى در ميان مضامين آنها با آن حروف نيست ، پس حروفى كه مشترك ميان چند سوره است كشف مى كند از اين كه مضامين آنها نيز مشترك است . مؤ يد اين معنا مناسبت و همجنسى اى است كه ميان اين سوره و سوره ((ص (( به چشم مى خورد، چون آن سوره نيز داستان انبياء را آورده ، و به زودى - ان شاء اللّه - بحث جامعى در باره حروف مقطعه قرآن و ارتباطى كه هر يك با مطالب سوره خود دارند ايراد نموده ، از نظر خواننده مى گذرانيم ، و در آنجا نيز اين بحث را مطرح مى كنيم كه سوره هايى كه حروف مقطعه مشترك دارند مطالبشان نيز مشترك است ، مانند سوره مورد بحث با سوره ((يس (( كه در هر دو حرف ((ياء(( وجود دارد. و باز مانند اين سوره و سوره شورى كه در هر دو حرف ((ع (( وجود دارد. ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّك عَبْدَهُ زَكرِيَّا ظاهر سياق اين است كه كلمه ((ذكر(( خبرى است براى مبتدائى محذوف ، و مصدرى است در معناى مفعول ، و برگشت معنا از نظر تقدير به ((اين است كه اين خبر رحمت مذكور پروردگار تو است (( و مراد از رحمت ، استجابت دعاى زكريا به وسيله خداى سبحان است كه تفصيل آن از جمله ((اذ نادى ربه (( شروع شده . إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا ظرف ((اذ(( متعلق است به جمله ((رحمة ربك (( و كلمه ((نداء(( و همچنين ((مناداه (( به معناى صدا زدن به آواز بلند است ، در مقابل ((مناجات (( كه به معناى آهسته صدا زدن است . خواهى گفت : اگر نداء به اين معنا است پس چرا خداى تعالى آن را با وصف ((خفى (( توصيف كرد؟ مى گوييم منافاتى ندارد، زيرا ممكن است همين دعوت با صداى بلند در جايى صورت گيرد كه احدى آن را نشنود، مانند بيابان و امثال آن ، همچنان كه جمله ((فخرج على قومه من المحراب (( هم اشعارى به اين معنا دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۷

بعضى گفته اند: عنايت ، در تعبير به نداء اين است كه حضرت زكريا خود را از خدا دور تصور كرده ، و خواسته است رعايت اين ادب را بكند كه گناهان و بديهايش او را از خدا دور كرده است ، همچنانكه حال هر كسى كه از عذاب خدا بترسد همينطور است كه خود را دور مى بيند.

سخن جناب زكريا (ع ) با خداى تعالى ، و مفاد جملات ، و نكات و ظرائف آن سخنان

قَالَ رَب إِنى وَهَنَ الْعَظمُ مِنى ... اين آيه زمينه چينى مى كند براى درخواستى كه بعدا از زكريا نقل مى نمايد كه گفت : ((فهب لى من لدنك وليا(( و اگر كلمه ((رب (( را جلوتر آورد براى استرحام بوده و خواسته در مقدمه دعا، درياى رحمت خدا را به خروش آورد و بعد دعا كند. و اگر با كلمه ((ان (( مطلب خود را تاكيد كرد براى اين است كه برساند حاجتش به داشتن فرزند حاجتى است مبرم و حياتى . و كلمه ((وهن (( به معناى ضعف و نقصان نيرو است . و اگر اين ضعف خود را به استخوانهايش اختصاص داد براى اين است كه آدمى در تمامى حركتها و سكونهايش بر آن قرار مى گيرد. و اگر نگفت ((استخوانهايم (( و يا ((استخوانم (( براى اين است كه ضعف را به جنس استخوان نسبت دهد، و هم اينكه اجمالى باشد براى تفصيل بعد. ((و اشتعل الراس شيبا(( - ((اشتعال (( به معناى انتشار زبانه آتش ‍ و سرايت آن است ، در هر چيزى كه قابل احتراق باشد. در مجمع البيان گفته : جمله ((و اشتعل الراس شيبا(( از بهترين استعارات است ، و معنايش اين است كه سفيدى موى در سر من منتشر شده آنچنان كه شعاع آتش منتشر مى شود، و كانه منظور از شعاع آتش همان زبانه آن است . ((و لم اكن بدعائك رب شقيا(( - ((شقاوت (( خلاف سعادت است ، و گويا منظور از آن محروميت از خير است كه يا لازمه شقاوت است و يا خود آن . كلمه ((بدعائك (( متعلق به شقى است ، و ((باء(( آن باء سببيت و يا به معناى ((فى (( است . و معناى آيه اين است كه : پروردگارا! من همواره به سبب دعاى خود قرين سعادت بوده ام و هر وقت تو را مى خواندم اجابتم مى فرمودى ، بدون اينكه مرا شقى و محروم سازى . و يا اين است كه : پروردگارا من هيچ وقت در دعاى خود از ناحيه تو محروم و خائب نبوده ام ، مرا به اجابت كردنت عادت داده اى و هر وقت تو را مى خواندم قبول مى نمودى . به هر صورت چه معنا آن باشد و چه اين ، كلمه دعاء مصدر مضاف به مفعول است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۸

بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه ((دعائك (( مصدر مضاف به فاعل است ، و معنايش اين است : پروردگارا! من هيچوقت نسبت به دعوتت كه مرا به سوى بندگى و اطاعت مى خواند شقى و متمرد نبوده ام ، هر وقت مرا دعوت كردى اطاعت كردم و به خلوص عبادتت نمودم . ليكن معناى اول روشن تر است . و در تكرار كلمه ((ربّ(( و قرار دادن آن بين اسم ((كان (( و خبرش ‍ در جمله ((و لم اكن بدعائك رب شقيا(( بلاغتى است كه ممكن نيست با هيچ مقياسى اندازه گيرى نمود، و همچنين در نظير آن ، يعنى جمله ((و اجعله رب رضيا(( وَ إِنى خِفْت الْمَوَلىَ مِن وَرَاءِى وَ كانَتِ امْرَأَتى عَاقِراً تتمه تمهيد و زمينه چينى است كه گفتيم قبل از دعاى خود كرده . و منظور از ((موالى (( عموها و پسر عموها هستند. بعضى گفته اند منظور از ((موالى (( ((كلالة (( است ، و بعضى ديگر گفته اند ((عصبه (( است . و بعضى گفته اند تنها پسر عموها است ، و بعضى گفته اند كه منظور ورثه است . و به هر حال ، به هر معنا كه باشد غير اولاد صلبى است . و مقصود از اينكه گفت ((از موالى مى ترسم (( اين است كه از عمل موالى مى ترسم . و مقصود از ((من ورائى (( بعد از مرگ است . و خلاصه اينكه حضرت زكريا مى ترسيده از اينكه از دنيا برود و نسلى كه وارث او باشند، نداشته باشد، و اين كنايه از همان بى اولاد مردن است . كلمه ((عاقر(( در جمله ((و كانت امراتى عاقرا(( به معناى زن نازا است ، و مرد عاقر آن مردى را گويند كه فرزند دار نشده باشد. و اينكه چنين تعبير كرده كه ((همسرم عاقر است (( خود دلالت مى كند بر اينكه همسرش علاوه بر اينكه تا آن روز كه اين دعا را مى كرده فرزند نياورده از سن فرزند دار شدن هم گذشته بوده است . و ظاهر اينكه كلمه ((ان (( را تكرار نكرده و فرموده : ((انى خفت الموالى من ورائى و كانت امراتى ...(( اين است كه جمله ((و كانت ...(( حاليه است ، و مجموع كلام يعنى ((و انى خفت الموالى ... عاقرا(( فصل واحدى از داستان است ، و اين معنا را مى رساند كه چون همسرم عاقر است جا دارد كه از ورثه بعد از خودم بترسم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹

پس مجموع زمينه چينى هايى كه آن جناب براى دعاى خود كرده است به دو بخش بر مى گردد: اول اينكه خداى عز و جل او را در طول زندگيش ‍ و تا روزى كه پيرى سالخورده شده به استجابت دعا عادت داده . دوم اينكه او از ورثه بعد از مرگش مى ترسد، چون همسرش عاقر است . و ممكن است كلام را به سه بخش تقسيم نمود، به اينكه پيرى خودش را يك بخش و عاقر بودن همسرش را بخش مستقل ديگرى شمرد.

فرزند خواستن زكريا (عليه السلام ) از خداوند (فهب بى من لدنك وليا يرثنى ...)

فَهَب لى مِن لَّدُنك وَلِيًّا(۵) يَرِثُنى وَ يَرِث مِنْ ءَالِ يَعْقُوب وَ اجْعَلْهُ رَب رَضِيًّا اين همان دعائى است كه گفتيم براى اداى آن زمينه چينى كرد، و در آن موهبت الهيى را كه درخواست كرد مقيد به قيد ((من لدنك (( نمود، چون از اسباب عادى ماءيوس شده بود. يكى از اسباب عادى كه در اختيار او و هر فرد ديگرى است استعداد شوهر است كه آنجناب اين استعداد را به خاطر پيرى از دست داده بود. يكى ديگر استعداد همسر است براى باردار شدن كه وى اين را هم نداشت ، زيرا همسرش در جوانى عاقر بود تا چه رسد به امروز كه پيرى سالخورده شده . و اگر از خدا وليىّ درخواست كرد بدين جهت بود كه ولى هر كس ‍ عبارت است از آن شخصى كه متولى و عهده دار كار او باشد، و ولىّ ميت آن كسى است كه به امر او قيام مى كند، و جانشين او در ارثيه اش مى شود. كلمه ((آل (( در آل يعقوب به معناى خاصه ، يعنى كسانى است كه امرشان به او محول است ، مانند فرزندان و خويشاوندان و سايران . و بعضى گفته اند اين كلمه در اصل اهل بوده . و منظور از ((يعقوب (( - به طورى كه گفته شده - فرزند اسحاق بن ابراهيم (عليهماالسلام ) است . و بعضى گفته اند مراد يعقوب بن ماثان برادر عمران بن ماثان پدر مريم است ، و همسر زكريا خواهر مريم بوده . و بنابراين معناى ((يرثنى و يرث من آل يعقوب (( اين مى شود كه : از من و از همسرم كه يكى از افراد خاندان يعقوب است ارث ببرد. آن وقت مناسب تر اين است كه بگوييم كلمه ((من (( در جمله ((من آل يعقوب (( براى تبعيض ‍ است ، هر چند كه اگر ابتدائيه هم بگيريم صحيح است . ((و اجعله رب رضيا(( - كلمه ((رضى (( به معناى ((مرضى (( (پسنديده ) است . و اطلاق رضاء، اقتضاء دارد كه اين مطلق شامل علم و عمل هر دو شود. پس مراد آن كسى خواهد بود كه هم اعتقادش و هم عملش مورد پسند باشد، يعنى خدايا او را آراسته به علم نافع و عمل صالح گردان .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۰

خداى عز و جل اين داستان را در سوره آل عمران هم كه سوره اى است مدنى و بعد از سوره مريم نازل شده در ذيل داستان مريم آورده و فرموده : ((فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و كفلها زكريا كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند اللّه ان اللّه يرزق من يشاء بغير حساب هنا لك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذريه طيبه انك سميع الدعاء. و هر كس در اين دو آيه دقت كند جاى شكى برايش باقى نمى ماند كه تنها چيزى كه زكريا را به دعاء وادار كرد و آن دعاى مذكور را نمود همان كرامتى بود كه از خدا نسبت به مريم مشاهده كرد، و عبوديت و خلوصى بود كه مريم نسبت به خدايش داشت . از مشاهده اين وضع لذت برد، و دوست داشت كه اى كاش بعد از او هم فرزندى داراى قرب و كرامتى اين چنين مى داشت ، ليكن از سوى ديگر متوجه سالخوردگى و ناتوانى خود و پيرى و نازايى همسرش شد و به ياد وارثانش كه هيچ يك حال و وضعى چون مريم ندارند افتاده ، دچار وجد و شعفى سوزان گرديد، و ناگهان جرقه اى در دلش شعله زد و به ياد اين معنا افتاد كه خداى تعالى تا اين روز از زندگيش وى را به استجابت دعا و كفايت همه مهمات عادت داده بود، لذا دست به دعا بلند كرده با دلى سرشار از اميد ذريه اى طيب درخواست نمود. پس جمله ((رب هب لى من لدنك ذريه طيبه (( در سوره آل عمران در مقابل ((فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا(( است . و كلمه ((طيبه (( در آنجا مقابل جمله ((و اجعله رب رضيا(( در اينجا است . و مراد از ((رضى (( هم همان قرب و كرامتى بود كه از خدا نسبت به مريم ديد، و آن عمل صالحى بود كه از مريم نسبت به خدا مشاهده كرد. باقى مى ماند جمله ((هب لى من لدنك ذريه (( در آنجا، در مقابل ((فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب (( در اينجا كه در حقيقت تفسير كننده كلمه ((وليا(( در آنجا است . پس مقصود از جمله ((وليا يرثنى ...(( فرزند صلبى است كه از او ارث ببرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱

زكريا از خداوند فرزند صلبى خواسته كه از او ارث ببرد

اين را بدين جهت گفتيم تا فساد گفتار بعضى روشن گردد كه گفته اند: ((زكريا در جمله ((فهب لى من لدنك وليا يرثنى ...(( از خدا كسى را خواسته كه قائم مقام و وارث او باشد چه فرزند و چه غير فرزند.(( و همچنين گفتار بعضى ديگر كه گفته اند: ((او از فرزنددار شدن از همسرش ماءيوس بود، و لذا از خدا كسى را خواست كه از او ارث ببرد و قائم مقام او شود هر چند از ساير مردم باشد(( و وجه فساد آنها اين است كه آيه سوره آل عمران صريح در اين است كه فرزند خواسته ، چون گفته است : ((رب هب لى من لدنك ذريه طيبه (( - علاوه بر اينكه تعبير به عبارتى مانند: ((هب لى (( خود مشعر به نوعى ملكيت است كه زكريا مالك آن شود و با ساير مردم سازگارى ندارد، چون معنا ندارد زكريا مالك مردم بيگانه شود، و اگر منظور آن بود كه اين مفسرين پنداشته اند جا داشت بگويد: ((اجعل لى وليا : وليى برايم قرار ده (( همچنانكه در آيه ۷۵ سوره نساء فرموده : ((و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا(( از اينجا اين معنا روشن مى شود كه مراد از جمله ((وليا يرثنى (( فرزند پسر است ، همچنانكه در سوره آل عمران از آن به ذريه تعبير فرموده ، پس منظور از ((ولىّ(( ذريه اى است كه ولى در ارث است ، و بى شك متبادر به ذهن از ارث همان ارث بردن ما ترك ميت از اموال و اسباب زندگى است ، حال يا به خاطر اينكه اين كلمه حقيقت در همان ارث مالى است ، و در غير مال مجاز است ، چنانچه مى گويند فلانى علم و شجاعت و زهد و ساير صفات معن وى را از پدرش ارث برده . و يا به خاطر اين است كه به ارث مال انصراف دارد هر چند كه در ارث صفات هم حقيقت باشد. پس به هر حال لفظ، ظاهر در وراثت مال است ليكن با انضمامش به ولى متعين مى شود كه مراد از وارث تنها همان فرزند است ، جمله ((و انى خفت الموالى من ورائى (( كه قبل از جمله مورد بحث بود - به بيانى كه به زودى خواهد آمد ان شاء اللّه - اين ظهور را تقويت مى كند.

رد اعداى برخى مفسرين كه مراد از ارث را وراثت نبوت يا علم يا... دانسته اند

و اما گفتار آن مف سرى كه گفته ((مراد از آن ارث نبوت است ، و زكريا از خدا خواسته كه به او فرزندى دهد كه نبوت را از او ارث ببرد(( گفتارى است كه مطلب چند سطر قبل ، آن را دفع مى كند، چون در آنجا گفتيم كه محرك و باعث زكريا به دعا آن كرامتى بود كه از مريم مشاهده كرد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۲

و آنچه از وى مشاهده كرد نبوت نبود، اثرى هم از آن در ميان نبود. آن وقت بايد ديد چه رابطه اى هست ميان مشاهده احوال مريم از عبادت و كرامت و سپس اعجابش از احترام و نزد خدا و ميان درخواست فرزندى از خدا كه نبوت را از او به ارث ببرد؟ و معلوم است كه كمترين رابطه اى ميان آن دو نيست . علاوه بر اينكه اصلا نبوت چيزى نيست كه از راه خويشاوندى ارث برده شود، و به فرض هم كه در مقام اصلاح اين نظريه بگويند: مراد ما از وراثت ، صرف پيدايش پيغمبرى بعد از پيغمبرى ديگر يا از دودمان او و يا از دودمان غير او است كه مجازا و به نوعى عنايت وراثت ناميده شده ، با اشكال ديگرى كه وارد است چه مى كنند؟ و آن اين است كه اين تفسير با جمله ((و اجعله رب رضيا(( سازگارى نخواهد داشت ، زيرا معنا ندارد كسى بگويد خدايا مرا فرزندى پيغمبر ارزانى بدار و او را مرضىّ (پسنديده ) بگردان ، براى اينكه ، كسى كه پيغمبر مى شود فضيلت مرضى بودن و بالاتر از آن را دارد ديگر حاجت به درخواست ندارد. و اگر بگويند اين درخواست جنبه تاءكيد را دارد، مى گوييم تاءكيد هميشه بايد مساوى و يا مافوق مؤ كّد باشد نه پائين تر از آن ، و خصلت مرضى بودن مادون نبوت است . و اگر بگويند اصلا منظور از مرضىّ بودن مرضى نزد خدا نيست تا بگويى درخواستش بعد از نبوت معنا ندارد، بلكه منظور مرضى نزد مردم است ، در جواب مى گوئيم اين احتمال با اطلاق مرضىّ نمى سازد، چون اين كلمه هر وقت به طور مطلق استعمال شود، و قيد نزد مردم با آن نيايد معنايش مرضى نزد خدا است . نزديك به اين وجه در فساد وجه ديگرى است كه بعضى آورده و گفته اند: مراد از وراثت ، وراثت در علم است . زكريا از خدا خواسته كه به او فرزندى دهد كه وارث علم او باشد. دليل فسادش اين است كه معنا ندارد زكريا از مشاهده حال مريم و اعجابش از احترام او نزد خدا ناگهان و بدون هيچ ربط و مناسبتى به هوس بيفتد كه فرزندى طلب كند كه وارث علم او باشد. و اگر بگويى علم نافع و عمل صالح دور و بى مناسبت با وضع مريم نيست ممكن است بگوييم زكريا (عليه السلام ) از ديدن وضع مريم و اخلاص و عبادت و كرامت او دلش خواسته خدا به او فرزندى دهد كه داراى علم نافع و عمل صالح باشد، آنگاه بگوييم مراد از وراثت ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۳

وراثت علم و مراد از رضايت عمل صالح باشد، در جواب مى گوييم : براى چنين درخواستى جمله ((و اجعله رب رضيا(( كافى بود، و ديگر حاجت نبود كه وارث بخواهد، چون كلمه ((رضى (( و ((مرضى (( اگر قيد عمل و يا اخلاق و يا غير آن ، به آن اضافه نشود يعنى نگوييم ((مرضى العمل (( و يا ((مرضى الاخلاق (( و آن را مطلق بياوريم مرضى مطلق و به تمام معنا خواهد بود، و مرضى مطلق آن كسى است كه هم عملش صالح باشد و هم علمش ، و نظير اين اشكال را به آن كسى كه احتمال داده بود منظور از رضى ، مرضى نزد مردم باشد، كرديم . نزديك به اين وجه در فساد اين احتمال است كه ((منظور از وراثت ، وراثت تقوى و كرامت باشد و حضرت زكريا از پروردگارش طلب كرد كه به او فرزندى ببخشد كه داراى همان قرب و كرامتى باشد كه او دارد((؛ چون مناسب با اين حال اين است كه زكريا فرزندى طلب كند كه داراى آن قرب و كرامتى باشد كه حضرت مريم داشته است ، و يا مطلق قرب و كرامت ، نه اينكه فرزندى درخواست كند كه به او آن قرب و كرامتى منتقل گردد كه خود دارد. علاوه بر اين با جمله ((و انى خفت الموالى من ورائى (( ناسازگار است ؛ براى اينكه او در اين جمله مى گويد: من مى ترسم بعد از مرگم چيرهايى كه بايد از انسان به فرزندش منتقل شود به خويشاوندانم منتقل گردد، پس او مى ترسد از اينكه مواليش مالك مال او شوند، نه اينكه بترسد مواليش داراى قرب و منزلت و تقوى و كرامت گردند، و اين معنا ندارد كه يك پيغمبرى نسبت به خويشاوندانش اين چنين بخلى داشته باشد كه بعد و يا قبل از مرگش داراى تقوى و كرامت گردند، زيرا انبياء جز صلاح و سعادت خلق آرزويى ندارند. و اينكه بعضى گفته اند ((خويشاوندان زكريا اشرار بنى اسرائيل بوده اند، و آنجناب از اين مى ترسيده كه پس از وى به لوازم جانشينش در امت عمل نكنند(( حرف درستى نيست ، زيرا اگر مقصود از خلافت و جانشينى خلافت باطنى و الهى است كه قطعا قابل ارث بردن نيست تا بود و نبود نسب در آن فرق داشته باشد. علاوه بر اينكه نبوت هيچگاه از مورد خود تخلف نمى كند و جز افراد واجد اهليت ، پيغمبر نمى شود، پس ديگر چه جاى ترس هست . و اگر مقصود از خلافت ، جانشينى ظاهرى و دنيائى است كه با نسب ارث برده مى شود، و كسى كه منسوب نيست ارث نمى برد، چنين خلافتى مانند مال ، يكى از وسائل زندگى مادى است ، و با اين حال چه فائده اى دارد كه ما با اصرار كلمه ارث در آيه را از ارث مال به ارث خلافت برگردانيم ؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۴

علاوه بر اينكه ديديم يحيى (عليه السلام ) چنين خلافت و سلطنتى را از پدر ارث نبرد، تا بگوييم زكريا (عليه السلام ) مى ترسيده اين خلافت به دست غير يحيى بيفتد، و اصلا در زمان آن جناب بنى اسرائيل سلطنت و قدرتى نداشته ، همه در زير سلطه روم قرار داشتند، و روم برايشان حكم مى راند.

پاسخ به اعتراضى در ارتباط با معنايى كه براى دعاى زكريا بيان كرديم

ممكن است كسى اعتراض كند كه شما چرا اصرار داريد ارث در آيه را به معناى متبادر از كلمه يعنى ارث مالى حمل كنيد نه ارث علم و امثال آن با اينكه نفوس قدسى و نظرهاى بلندى كه توجه و تعلقى به اين عالم فانى و منقطع ندارند، و همه در بند عالم باقى هستند و هيچ وقت و حتى به قدر يك بال مگس توجهى و عنايتى به متاعهاى دنيوى ندارند، آنهم مانند زكريا كسى كه در ميان اين طائفه از نفوس پاك معروف به كمال انقطاع و شدت تجرد از دنيا است ، و عادتا محال است كه اين ترس را داشته باشد كه بعد از مرگش اموالش به دست غير بيفتد، و يا به خاطر دلبستگى به دنيا دچار اندوه گشته از خدا بخواهد (آنهم اينطور التماس ‍ كند) كه فرزندى به او بدهد كه وارث اموال او گردد، و معلوم است كه چنين درخواستى از كمال محبت و علاقه او به دنيا و زخارف آن حكايت مى كند، و اگر براى رفع اين اشكال بگويى ترس او از اين بوده كه خويشانش اموالش را در راه غير مشروع خرج كنند، لذا از خدا وارثى مرضى طلب كرد تا به وسيله ارث كه خود يكى از اسباب ملكيت است ، مالك مال او شود و در راه رضاى خدا صرف كند، مى گوييم وقتى به حكم ارث مالى از آن وارث شد در هر راهى كه صرف كند خودش ‍ مسؤ ول است و ربطى به مورث او ندارد، و مورث را عذاب و عتاب نمى كنند. علاوه بر اينكه او مى توانست چنين ترسى را از خود دور كند و قبل از مرگش خودش به دست خود اموال خويش را تصدق دهد و همه را در راه خدا به مصرف برساند، و براى پسر عموها چيزى نگذارد، و ايشان را به خاطر بديشان محروم سازد. از همه اينها مى فهميم كه مقصود آن جناب از درخواست فرزند جز اجراى احكام الهى و ترويج شريعت و بقاى نبوت در اولادش چيز ديگرى نبوده . ما در پاسخ اين اعتراض مى گوييم : اين اعتراض وقتى متوجه ما مى شود كه خواسته باشيم همانطور كه شما خيال كرده ايد بگوييم زكريا (عليه السلام ) در اين دعايش از خدا فرزندى خواسته كه اموالش بعد از مرگش به وى منتقل شود و به دست اشرار از خويشاوندانش نيفتد، و ما كى چنين حرفى زده ايم ، ما مى گوييم مقصود اصلى و اولى از جمله ((وليا يرثنى (( درخواست فرزند است ، همچنانكه ظاهر از كلام آن جناب در سوره آل عمران كه عرض كرده : ((هب لى من لدنك ذريه (( و از كلام او در جاى ديگر كه عرض كرده : ((رب لا تذرنى فردا(( همين است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵

و اگر قيد ((يرثنى (( را اضافه كرده مقصود اصلى وى ارث بردن نبوده بلكه خواسته است كلمه ((ولى (( را كه يك معنائى است عام و داراى مصاديقى مختلف تفسير كند، چون اين گونه كلمات در يكى از معانيش ‍ متعين نمى شود مگر به وسيله قرينه ، و همچنانكه در آيه ((و ما كان لهم من اولياء ينصرونهم (( قرينه ((ينصرونهم (( را آورد تا ولايت را در يكى از معانيش كه همان نصرت است متعين سازد.