تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۲۷: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۸:۴۸
اثبات سيادت اثبات عالى ترين مراتب اصطفاء است
مؤ لف قدس سره : روايات در اين مضمون و قريب به اين مضمون از طرق شيعه و سنى بسيار است و سيده زنان بودن هر چهار نفر منافات ندارد كه در بين خودشان يكى از ديگران برتر باشد، همچنانكه از خبر ششم كه از تفسير الدر المنثور نقل كرديم استفاده مى شد كه : ((فاطمه (عليهاالسلام ) در دورانى مى زيسته كه مردمش تكامل يافته تر و متمدن تر از ساير دوران ها بودند و قهرا خود آن جناب هم از آن سه تن ديگر افضل مى شود)) و همچنين از اخبارى ديگر و نظير اين بحث در تفسير آيه : «ان اللّه اصطفى آدم و نوحا...» گذشت . چيزى كه جا دارد در اينجا بدان توجه شود اين است كه در آيه مورد بحث سخنى از سيادت نرفته و آنچه اين احاديث بر آن تكيه دارند مساءله سيادت است نه اصطفا، و بين سيادت و اصطفا از نظر معنا فرق هست ، ليكن از آنجائى كه سيادت از مراتب كمال اصطفا است ، لذا اثبات آن براى اين چهار تن اثبات عالى ترين مراتب اصطفا است .
و در تفسير عياشى در ذيل آيه : «اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم » از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: يعنى بعد از آنكه مريم با مرگ پدرش يتيم شد، قرعه انداختند كه چه كسى سرپرستيش را عهده دار شود؟.
اخبار غيب حضرت عيسى (ع ) معجزه قابل قبول براى مردم بود
و در تفسير قمى در ذيل آيه : «و اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين » آمده كه خداى تعالى مريم را دو بار اصطفا كرد (و بدين جهت هم بود كه در آيه دو بار اصطفاى او را ذكر نمود)، اول اينكه او را اصطفا كرد يعنى او را از ميان ساير زنان انتخاب نمود و دوم اينكه بدون داشتن شوهر به او فرزند داد و او را با اين امتياز بر همه زنان عالم ممتاز نمود - تا آنجا كه قمى مى گويد - و خداى سبحان به رسول گراميش مى فرمايد: اين مطلب از اخبار غيب است كه ما آن را به تو وحى كرديم و اى محمد تو آن روز با آنان نبودى كه داشتند قرعه مى انداختند تا معلوم كنند كدام يك از آنان سرپرستى مريم را عهده دار شود و تو آن روز نبودى كه ببينى چه بگومگوها مى كردند و نيز مى فرمايد: وقتى مريم متولد شد، آل عمران در مورد او بگو مگو كردند، هركسى ميگفت سرپرستيش با من ، تا آنكه به معبد رفتند و قرعه انداختند و از ميان همه چوبه هاى قرعه ، چوبه زكريا درآمد تا «آخر حديث ». مؤ لف قدس سره : در سابق بيانى داشتيم كه مويد اين خبر و خبر قبل از آن است . اين را هم بايد دانست كه روايات در زمينه «بشارت مريم » و «ولادت عيسى » (عليه السلام ) و «دعوتش » و «معجزاتش » بسيار زياد است ولى آنچه ما در خلال آيات راجع به داستانهاى آن جناب نقل كرديم از نظر بحث تفسيرى كافى است و به همين جهت متعرض نقل همه احاديث نشديم ، تنها آن چند عددى كه اهميت داشت نقل نموديم . و در تفسير قمى در ذيل آيه : «و انبئكم بما تاكلون ...» از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: عيسى (عليه السلام ) همواره به بنى اسرائيل مى گفت : من فرستاده خدا به سوى شمايم و من برايتان از گل چيزى به شكل مرغ مى سازم و سپس در آن مى دمم ، به اذن خدا مرغ مى شود و من اكمه و برصى را شفا مى دهم (و اكمه به معناى كور است )، بنى اسرائيل گفتند: به نظر ما اين كارهائى كه مى كنى جز سحر نمى باشد اگر مى خواهى تو را در دعويت تصديق كنيم معجره اى بياور تا براى ما يقين به نبوتت حاصل شود، فرمود: به من بگوئيد اگر
شما را خبر دهم بدانچه مى خوريد و به آنچه در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد، (يعنى اگر بگويم قبل از اينكه از خانه بيرون شويد، چه خورده ايد، و در شب چه چيزهائى ذخيره كرده ايد)، آنگاه به صدق دعوى من يقين مى كنيد؟ گفتند: آرى ، آنگاه به يك يك آنان مى فرمود: تو فلان و فلان چيز را خورده اى و فلان و فلان را نوشيده اى و فلان و فلان چيز را برداشتى ، بعضى ها قبول مى كردند و ايمان مى آوردند و بعضى ديگر همچنان كفر مى ورزيدند، در حالى كه در اين معجزات عيسى (عليه السلام ) آيتى بود، اگر بنا داشتند ايمان بياورند. در سابق اشاره كرديم كه چرا در آيه شريفه كه عيسى (عليه السلام ) معجزات خود را مى شمرد، سياق كلام را تغيير داد، با در نظر داشتن بيان آنجا، متوجه خواهى شد كه تغيير سياق ، اين روايت را تاءييد مى كند، (روايت توضيح مى دهد كه اگر انكار بنى اسرائيل نبود، سياق آيه تغيير نمى كرد و همچنان سياق آيات قبل را كه عيسى (عليه السلام ) غايب فرض شده بود حفظ مى كرد و مى فرمود: خداى تعالى مى خواهد به تو (مريم ) فرزندى دهد كه چنين و چنان است و رسولى به سوى بنى اسرائيل است و معجره اى از ناحيه خدا مى آورد، از گل چيزى به شكل مرغ مى سازد و سپس در آن مى دمد، مرغ مى شود و كور و برصى را شفا مى دهد و مرده را زنده مى كند... پس اگر سياق تغيير كرده ، خواسته است از سخن با مريم يك باره منتقل شود به گفتگوئى كه بعد از چندين سال عيسى در پاسخ يهوديان گفته كه اگر من چنين و چنان كنم ايمان مى آوريد؟ گفتند: بله ... «مترجم »).
روايتى درباره آنچه در شريعت عيسى (ع ) آمده بود
و در تفسير عياشى در ذيل آيه : «و مصدقا لما بين يدى من التورية و لاحل لكم ...»، از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: بين داود و عيسى (عليه السلام ) چهار صد سال فاصله بود. و شريعت عيسى (عليه السلام ) اين بود كه به توحيد و اخلاص و به همه آنچه از ناحيه خداى تعالى به نوح و ابراهيم و موسى (عليهماالسلام ) وحى شده بود مبعوث بود و كتاب آسمانى انجيل بر او نازل شد و از او ميثاقى گرفتند كه از همه انبياء گرفته بودند و در كتابش شريعتى كه همان اقامه نماز بداعى دين دارى و امر به معروف و نهى از منكر و تحريم حرام و تحليل حلال برايش تشريع كردند و نيز در آن كتاب مواعظى و مثل هائى و حدودى نازل شد، ولى قصاص در آن نبود و احكام حدود هم نبود و مساءله تقسيمات ارث هم نبود و نيز تخفيفى نسبت به آنچه در تورات بر موسى نازل شده بود، نازل گرديد و خداى تعالى همين قسمت اخير را از قول عيسى (عليه السلام ) حكايت كرده كه فرموده : «و لاحل لكم بعض الذى حرم عليكم » و نيز عيسى
(عليه السلام ) و گروندگان به او را ماءمور كرد به اينكه به شريعت تورات و انجيل هر دو ايمان بياورند. مؤ لف قدس سره : اين روايت را صاحب قصص الانبياء بطور مفصل از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده و در نقل او آمده كه بين داود و عيسى (عليه السلام ) چهار صد و هشت سال فاصله بوده ، ولى اين دو نقل با تاريخ اهل كتاب مطابقت ندارد. و در كتاب عيون از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت آورده كه شخصى از آن جناب پرسيد: چرا ياران عيسى (عليه السلام ) را حوارى ناميدند، فرمود: اما از نظر مردم (يعنى علماى اهل سنت ) بدين جهت بوده كه ياران آن جناب شغل لباسشوئى داشتند، جامه هاى مردم را از آلودگى پاك مى كردند و اين لفظ يعنى لفظ حوارى از كلمه حوار در «خبزالحوار» يعنى نان سفيد گرفته شده . و اما از نظر ما اهل بيت وجه نامگذارى اين بوده كه ياران مسيح (عليه السلام ) هم نفس خود را خالص كرده بودند و هم ديگران را با پند و اندرز از آلودگى گناهان پاك مى كردند. و در كتاب توحيد از آن جناب روايت آورده كه فرمود: حواريين عيسى (عليه السلام ) دوازده نفر بودند كه از همه آنان برتر و داناتر لوقا بود.
روايت درباره به دار آويختن حضرت عيسى (ع )
و در كتاب اكمال از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) كه مبعوث به نبوت گرديد، خداى تعالى نور و علم و حكمت و همه علوم انبياى قبل از آن جناب را به وى وديعه داد، علاوه بر اينكه انجيل را هم بر او نازل كرد و او را به سوى بيت المقدس و به سوى بنى اسرائيل مبعوث كرد تا ايشان را به سوى كتاب و حكمت خدا و به سوى ايمان به خدا و رسولش دعوت كند، ولى بيشترشان نپذيرفته ، به طغيان و كفر خود ادامه دادند و به خاطر همين كه ايمان نياوردند از پروردگار خود خواست تا آنان را هلاك سازد، خداى تعالى عده اى از شيطان هاى آنان را (گمراه كنندگان ايشان را) مسخ كرد تا آيتى باشد براى فريب خوردگان و گمراه شدگان ، ولى اين معجزه هم جز بيشتر شدن طغيان و كفر ايشان اثر نداد، عيسى (عليه السلام ) به ناچار به بيت المقدس آمده ، مدت سى و سه سال در آنجا ماند و به دعوت مردم آنجا پرداخت و با وعده هائى كه خداى تعالى داده بود تشويق نمود،
تا آنكه يهود به جستجوى آن جناب پرداخت و در آخر ادعا كرد كه او را شكنجه داده و زنده زنده در زمين دفن كرده و بعضى از آنان ادعا كردند كه او را كشته و به دار آويختند، ولى خداى تعالى هرگز آن كفار را بر آن جناب مسلط نمى كرد، بلكه مطلب را براى آنان مشتبه ساخت ، آنها نمى توانستند عيسى (عليه السلام ) را شكنجه كنند و بكشند و يا به دار بياويزند، چون اگر چنين قدرتى مى داشتند كلام خدا تكذيب مى شد كه فرموده : خداى تعالى او را بعد از توفى بالابرد. مؤ لف قدس سره : اينكه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: عده اى از شيطان هاى آنان را مسخ كرد، منظور شرار و گمراه كنندگان ايشان است . و اينكه فرمود: سى و سه سال در آن جا ماند، شايد منظور امام مدت عمر آن جناب بوده كه مشهور هم همين است ، چون آن جناب از روزى كه در گهواره بوده تا سن كهولت با مردم تكلم مى كرده و از كودكيش پيغمبر بوده ، چون آيه شريفه قرآن كه حكايت گفتار او است صريح در اين معنا است ، و آن اين آيه است : «فاشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا، قال انى عبد اللّه آتينى الكتاب و جعلنى نبيا». و اينكه فرمود: «كلام خدا تكذيب مى شد كه فرموده : خداى تعالى او را بعد از توفى بالا برد»، نقل معناى كلام خدا است و گرنه عبارت كلام خدا چنين است : «و لكن رفعه اللّه ...» كه در اين آيه مساءله بالا بردن عيسى (عليه السلام ) را تذكر مى دهد و در آيه ديگر مساءله توفى را به اين عبارت خاطرنشان مى سازد: «انى متوفيك و رافعك الى ...»، و امام (عليه السلام ) از ترتيب لفظى در اين عبارت كه اول مساءله توفى در آن آمده ، بعد مساءله رفع ، - ترتيب خارجى را استفاده نموده ، فرموده : خارجا هم اول او را توفى كرده ، بعد به آسمان برده .
روايتى در مورد كيفيت بالا بردن عيسى (ع ) به آسمان
و در تفسير قمى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: عيسى (عليه السلام ) در هنگام عصر آن شبى كه خداى تعالى او را به آسمان بالا برد، ياران خود را كه دوازده نفر بودند، نزد خود خواند و ايشان را داخل خانه اى كرد و سپس از چشمه اى كه در كنج آن خانه بود در آمد، در حالى كه آب از سر و رويش مى ريخت ، فرمود: خداى تعالى به من وحى كرد كه همين ساعت مرا به سوى خود بالا مى برد، و مرا از يهود پاك مى كند،
كدام يك از شما داوطلب مى شويد به شكل من در آيد و خداى تعالى شكل مرا به او بدهد و به جاى من كشته و به دار آويخته گردد و در عوض در بهشت با من باشد؟ جوانى از ميان آنان گفت : يا روح اللّه من حاضرم ، فرمود: بله تو همانى ، آنگاه رو كرد به بقيه و فرمود: بدانيد كه بعد از رفتن من يكى از شما تا قبل از رسيدن صبح دوازده بار بر من كافر مى شود (و اظهار بيزارى از من مى كند)، مردى از ميان جمع گفت : يا نبى اللّه آن منم ؟ عيسى (عليه السلام ) گفت : مثل اينكه از نفس خودت چنين چيزى را احساس كرده اى ، باشد تو همان شخص باش ، آنگاه رو كرد به بقيه و فرمود: بعد از من ديرى نمى پايد كه به سه فرقه متفرق مى شويد، دو فرقه به خداى تعالى افتراء مى بندند و در آتش خواهند بود و يك فرقه اهل نجات است ، و آن فرقه اى است كه از شمعون صادقانه پيروى مى كند و به خدا دروغ نمى بندد كه آن فرقه در بهشت خواهد بود، اين را كه گفت در جلو چشم همه اصحابش از زاويه خانه به طرف آسمان بالا رفت و ناپديد شد. از سوى ديگر يهود كه مدتها در جستجوى مسيح بود، در همان شب آن خانه را پيدا كرده ، آن جوانى را كه داوطلب شده بود به شكل عيسى (عليه السلام ) درآيد، گرفتند و كشتند و به دار آويختند و سپس آن كس ديگر را كه عيسى (عليه السلام ) خبر داده بود تا صبح دوازده نوبت كافر مى شوى را گرفته و او همان كفرها را دوازده بار مرتكب شد. مؤ لف قدس سره : قريب به اين معنا را از ابن عباس و قتاده و غير آن دو نيز نقل شده و آنگاه گفته اند بعضى از علما گفته اند: آن جوانى كه حاضر شد به شكل عيسى (عليه السلام ) درآيد، همان كسى بود كه گزارش داده بود به اينكه عيسى (عليه السلام ) كجا است تا او را بگيرند و بكشند، بعضى ديگر حرفهاى ديگرى زده اند، ولى قرآن كريم از همه اين حرفها ساكت است و ما انشاء اللّه بحث مفصل اين جريان را در تفسير آيه : «و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم ...»، ايراد خواهيم كرد.
روايتى از امام رضا (ع ) درباره قضيه حضرت عيسى (ع )
و در كتاب عيون از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: امر هيچ يك از انبياء و حجت هاى الهى بر مردم مشتبه نشد مگر امر عيسى (عليه السلام ) و بس ، براى اينكه عيسى (عليه السلام ) را زنده به آسمان بردند و بين آسمان و زمين قبض روحش كردند و بدن بى روح و روح بى بدنش را به آسمان بردند و دوباره روحش را به بدنش برگرداندند، اين مضمون كلام خداى تعالى است كه يك جا مى فرمايد:
«اذ قال اللّه يا عيسى انى متوفيك و رافعك الى و مطهرك » و جاى ديگر از خود عيسى (عليه السلام ) حكايت مى كند كه در روز قيامت مى گويد: «و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم ، فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى ء شهيد». و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت است كه فرمود: عيسى بن مريم وقتى به آسمان برده شد جامه اى پشمى بر تن داشت كه نخ آن را مريم رشته و خود مريم آن را بافته و خودش دوخته بود، وقتى به آسمان رسيد، ندايش دادند: زينت دنيائيت را بيفكن . مؤ لف قدس سره : توضيح معناى روايت قبلى و اين روايت در آخر سوره نساء ان شاء اللّه مى آيد. و در تفسير الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن جرير در ذيل آيه : «ان مثل عيسى عند اللّه ...» از قتاده نقل كرده اند كه گفت : دو نفر از بزرگان اهل نجران و اسقف هاى ايشان يكى به نام سيد و ديگرى به نام عاقب ، با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ملاقات نموده ، از آن جناب از وضع عيسى (عليه السلام ) پرسيده ، عرضه داشتند: هر انسانى پدر و مادرى دارد، چگونه ممكن است كه عيسى (عليه السلام ) پدر نداشته باشد؟ در پاسخشان خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: «ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم ...». مؤ لف قدس سره : قريب به اين معنا از سُدى و عكرمه و غير آن دو نيز نقل شده ، قمى هم در تفسير خود نزول آيه نامبرده را در پاسخ بزرگان نجران مى داند.
بحث روايتى ديگر در معناى محدث
در بصائر از زراره روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) فرق ميان «رسول »، «نبى » و «محدث » را پرسيدم ، فرمود: رسول كسى است كه فرشته را مى بيند كه از ناحيه پروردگارش رسالت مى آورد و مى گويد:
پروردگارت چنين و چنان دستورت داده ، و رسول در عين حال نبى هم هست . و اما «نبى » فرشته اى را كه بر او نازل مى شود نمى بيند بلكه فرشته ، پيام الهى را به قلبش مى اندازد و نبى در حال گرفتن پيام حالتى چون بيهوشى به خود مى گيرد و مطلب را در خوابش مى بيند، عرضه داشتم : پس از كجا مى فهمد كه اين را كه مى بيند از ناحيه خدا و حق است ؟ فرمود: خداى تعالى برايش مشخص مى كند، بطورى كه يقين مى كند كه آنچه مى بيند حق است ، ولى فرشته را به عيان نمى بيند. و اما «محدث » كسى است كه صدائى را مى شنود ولى شاهدى را يعنى صاحب صدا را نمى بيند. مؤ لف قدس سره : اين روايت را صاحب كافى نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده و اينكه فرمود: «شاهدى را نمى بيند»، معنايش اين است كه صاحب صدا را حاضر نمى بيند كه در حقيقت كلمه «شاهدا» مفعول فعل «نمى بيند» است ، ممكن هم هست مفعول نباشد بلكه حال باشد از فاعل «نمى بيند» و معنايش اين باشد كه محدث در حالى كه خود شاهد است كسى را نمى بيند.
فرق ميان نبى ، رسول و محدث
و باز در همان كتاب از بريد از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى در پاسخ بريد كه پرسيد: «رسول »، «نبى » و «محدث » چه معنا دارد؟ فرمود: «رسول » آن كسى است كه فرشته برايش ظاهر شده ، با او سخن مى گويد، ولى «نبى » در خواب مى بيند، و چه بسا نبوت و رسالت در يك فرد جمع مى شود. و اما محدث آن كسى است كه صوت را مى شنود ولى صورت فرشته را نمى بيند، مى گويد: عرضه داشتم : خدا اصلاحت كند، از كجا مى فهمد آنچه در خواب ديده ، حق و آن شخص فرشته است ؟ فرمود: خداى تعالى او را موفق به تشخيص آن مى كند تا او را بشناسد و اين را هم بدان كه خداى تعالى كتب آسمانى را با كتاب آسمانى شما (قرآن ) ختم كرده و نبوت را با فرستادن پيامبرتان ختم فرموده «تا آخر حديث ». و نيز در آن كتاب از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : نزد امام صادق سخن از «محدث » را پيش كشيدم ، مى گويد:
فرمود: محدث صوت فرشته را مى شنود ولى صورت او را نمى بيند، عرضه داشتم : خدا اصلاحت كند از كجا مى فهمد كه كلامى كه شنيده ، كلام فرشته است ؟ فرمود: خداى تعالى سكينت و آرامشى به او مى دهد كه با آن ، فرشته را از غير فرشته تشخيص مى دهد.
على (ع ) محدث بود
و نيز در آن كتاب است كه ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: على (عليه السلام ) محدث بود، سلمان هم محدث بود، مى گويد: عرضه داشتم : نشانه محدث چيست ؟ فرمود: اين است كه فرشته بر او نازل مى شود و مطلب را به دل او مى اندازد كه مثلا چنين و چنان شده و يا چنين و چنان بايد كرد. و نيز در كافى از حمران بن اعين روايت كرده كه گفت : امام ابى جعفر باقر (عليه السلام ) به من خبر داد: كه على (عليه السلام ) محدث بود، اين گذشت تا آنكه اصحاب و (پيروان مكتب تشيع ) مرا ديدند و سفارش كردند كه هيچ چيزى از امام نپرس ، تا اين سؤ ال ما را با جنابش در ميان بگذارى و جوابش را بگيرى و آن سؤ ال اين است كه چه كسى با على (عليه السلام ) حديث و گفتگو مى كرد، چيزى نگذشت كه اتفاق افتاد آن جناب را ملاقات كردم ، عرضه داشتم : به خاطر داريد كه به من فرموديد على محدث بود؟ فرمود: آرى ، عرضه داشتم : چه كسى با او حديث مى كرد؟ فرمود: فرشته ، پرسيدم : يعنى مى فرمائى معتقد باشم به اينكه على نبى و يا رسول است ؟ فرمود: نه ، بلكه درباره على (عليه السلام ) همان را بگو و معتقد باش كه درباره آن رفيق در بارى سليمان (عليه السلام ) مى گوئى (كه به يك چشم بر هم زدن تخت بلقيس را از شهر سبا تا به حضور سليمان آورد) و همان را معتقد باش كه درباره رفيق و همسفر موسى (عليه السلام ) معتقدى (كه اعمالى انجام داد كه موسى از تاءويل آنها عاجز ماند) و همان را بگو كه درباره ذى القرنين مى گوئى (كه كارهائى مى كرد كه از بشر عادى ساخته نيست ) مگر نشنيده اى كه شخصى از على (عليه السلام ) پرسيد: آيا ذو القرنين پيغمبر بود؟ در پاسخ فرمود: نه ، ولى بنده اى بود كه خدا را دوست مى داشت و خداى تعالى هم او را دوست مى داشت ؟ براى خدا خيرخواهى مى كرد، خدا هم خير او را مى خواست ، على (عليه السلام ) هم چنين بنده اى بود.
مؤ لف قدس سره : روايات در معناى محدث از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بسيار زياد است ، صاحب كتاب بصائر الدرجات و صاحب كافى و صاحب كنز و صاحب اختصاص و مؤ لف ينى ديگر آن روايات را در كتب خود آورده اند، در روايات اهل سنت نيز يافت مى شود. مطالبى پيرامون «وحى » و واژه «محدث » در اين روايات فرق ميان نبى و رسول و محدث را بيان نمود، ما نيز در سابق آنجا كه فرق ميان نبى و رسول را بيان مى كرديم گفتيم : وحى به معناى سخن گفتن خداى سبحان با بنده اى از بندگان خويش است و اين سخن گفتن (چه با حضور و رو در رو قرار گرفتن فرشته باشد و چه بدون حضور فرشته و به صرف افتادن در دل و رسيدن به گوش باشد)، باعث علم يقين رسول و نبى مى شود، علم به نفس ذاته ، بدون اينكه در تشخيص اينكه اين سخن از خدا است يا از شيطان احتياجى به حجت داشته باشد، پس داستان وحى و القائات الهيه نظير علوم بديهى و مانند: يك ، نصف دو است ، مى باشد كه در علم پيدا كردن به آن احتياج به رديف كردن مقدمات منطقى و امثال آن نيست . و اما خواب ديدن اولياى خدا به طورى كه روايات تفسيرش كرده ، به معنائى است غير خواب ديدن معمولى ما افراد معمولى ، چون ما نيز در عالم خواب شبانه و يا روزانه خود چيزهائى مى بينيم ولى هيچگونه حجيت ندارد، بلكه خواب اولياى خدا چيزى شبيه بيهوشى است كه حواس ولى خدا سكونتى پيدا مى كند و در آن هنگام آنچه را كه مى بينند نظير چيزهائى است كه ما در بيدارى مشاهده مى كنيم و بعد از مشاهده آنچه مشاهده كردند خداى عزوجل يقين بر دل آنان افاضه نموده ، دركشان را تسديد و استوار مى كند، در نتيجه يقين مى كنند كه واسطه و صدا از ناحيه خداى سبحان است و شيطان در دلشان تصرف نكرده . و اما عنوان محدث از تحديث گرفته شده ، و تحديث عبارت است از اينكه صداى فرشته را بشنود ولى خود او را نبيند، و اين شنيدن هم شنيدن با گوش ظاهر نيست بلكه با گوش باطن و قلب است و نيز از قبيل خطور كردن خاطره اى در دل نيست تا عرفا شنيدن صوت شمرده شود، الا به عنايتى مجازى ، آن هم مجاز دوراز فهم . و به همين جهت مى بينيد كه روايات در معرفى تحديث دو جمله آورده اند: يكى شنيدن صوت و ديگرى افتادن در قلب و با اينكه هيچيك از اين دو عنوان از نظر لغت «تكليم » و تحديث و گفت و شنود، نيست مع ذلك آن را تحديث و تكليم خوانده اند، پس محدث با فتحه «دال » صوت فرشته را در تحديثش مى شنود و با گوش خود فرا مى گيرد، نظير آنچه ، از صداهاى كلام معمولى و ساير صوتها عالم ماده را مى شنويم و يا به ديگران مى شنوايانيم با اين تفاوت كه آنچه را محدث مى شنود غير محدث نمى شنود و به همين جهت است كه گفتيم اين شنيدن امرى قلبى است .
تشخيص القائات رحمانى از شيطانى مستند به تاءييد الهى است و خارج از معيارهاىمعمولى تشخيص است
و اما تشخيص و علم محدث به اينكه آنچه مى شنود گفتار فرشته است نه القائات شيطانى ، امرى است كه خارج از معيارهاى معمولى تشخيص است ، بلكه با تاءييدى از ناحيه خداى سبحان و تسديد او است ، همچنانكه مضمون روايت محمد بن مسلم كه گذشت آن را تاءييد مى كند، چون در آن روايت آمده بود: «خداى تعالى سكينت و آرامشى به او مى دهد كه با آن فرشته را از غير فرشته تشخيص مى دهد» و توضيحش اين است كه القاى شيطانى دو جور تصور مى شود: يكى اينكه اين القا مطلبى باطل و به همان صورت باطلش باشد، كه معلوم است انسان مؤ من به خوبى آن را تشخيص مى دهد كه سخن ملائكه مكرمين نمى تواند باشد، ملائكه اى كه خداى تعالى در معرفتشان فرموده : «لا يعصون اللّه ما امرهم »، و يا باطل در صورت حق است و معلوم است كه باطل لوازمى كه دارد نيز باطل است ، در اينجا نور الهى كه همواره ملازم بنده مؤ من خدا است ، حال آن باطل را براى مومن روشن مى سازد كه آيه شريفه : «او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس »، بيانگر اين نور است ، ولى در عين حال نزعه شيطان و وسوسه او بى اضطراب هم نيست و قلب را دچار تزلزل مى سازد، همچنانكه ياد خدا و سخن او از وقار و سكينت و اطمينان خاطر خالى نيست ، همچنانكه قرآن كريم درباره اضطراب آوردن وسوسه شيطان مى فرمايد: «ذلكم الشيطان يخوف اوليائه » و درباره ياد خدا و ذكر او مى فرمايد: «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب » و نيز درباره اولى فرموده : «ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون ». پس سكينت و طماءنينه در هنگام ملهم شدن انسان به يك الهام ، حال چه اينكه به صورت سخنى باشد كه گويا كسى به گوش انسان مى خواند و يا قلبى باشد كه به دل خطور كند، خود دليل بر اين است كه آن سخن و اين خطور القائات رحمانى است نه شيطانى ، همچنانكه اضطراب و قلق در هنگام ملهم شدن آدمى به آن قسم الهام ، دليل است بر اينكه القاء مذكور از القائات شيطانى است ،
مساءله عجله كردن در امور و جزع و بى تابى نمودن در احتمال خطر و خفت در عقل در موقع شادى و يا اندوه و امثال اين عوارض ، نيز نشان همين القائات شيطانى است . توضيح اينكه : «محدث صوت فرشته را مى شنود ولى فرشته را نمى بيند» و اما اينكه در روايات آمده بود كه محدث صوت را مى شنود ولى فرشته را نمى بيند، بايد حمل كرد بر اين جهت ، نه اينكه جمع بين دو معنا يعنى هم ديدن و هم صوت را شنيدن محال است و خلاصه اينكه ملاك در محدث بودن يك انسان اين است كه صداى هاتف غيبى را بشنود و لازم نيست كه حتما صاحب صدا را هم ببيند و اگر اتفاق افتاد كه در حين شنيدن صوت ، فرشته را هم ديد از اين باب نيست كه چون محدث بوده فرشته را ديده ، نه ، لازمه محدث بودن ديدن فرشته نيست ، اين را بدان جهت گفتيم كه آيات قرآنى صريح است در اينكه مريم روح را به صورت بشرى تمام عيار مشاهده كرد و در حين گفتگو او را مى ديد، مثلا فرموده : «فارسلنا اليها روحنا، فتمثل لها بشرا سويا،قالت اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا، قال انى رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا»،(بطورى كه ملاحظه مى كنيد آيه شريفه صريح در اين است كه مريم شخصى را به شكل بشر ديده و با او سخن گفته است ) و يا درباره همسر ابراهيم (عليه السلام ) در داستان بشارت به فرزند دار شدنش فرموده : «و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى ، قالوا: سلاما قال سلام ... و امراته قائمة فضحكت ، فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب ، قالت يا ويلتى ءالد و انا عجوز، و هذا بعلى شيخا، ان هذا لشى ء عجيب ، قاتوا اتعجبين من امر اللّه رحمت اللّه و بركاته عليكم اهل البيت ، انه حميد مجيد. البته در اينجا وجه ديگرى نيز هست و آن اين است كه مراد امام در روايت از كلمه ((معاينه - مشاهده » كه آن را در مورد محدث نفى كرده ، مشاهده حقيقت فرشته باشد نه ممثل شده او، و بخواهد بفرمايد شخص محدث حقيقت فرشته را نمى بيند، (و اما ممثل شده او را مى بيند، و آيات شريفه قرآن هم بيش از ديدن مثال فرشته را درباره مريم و همسر ابراهيم اثبات نمى كند
باز وجه سومى هست كه آن را بعضى ها احتمال داده اند و آن اين است كه مراد از معاينه اى كه در روايت نفى شده ، معاينه وحى تشريعى باشد، خواسته است بفرمايد: محدث فرشته اى را كه احكام شرعيه را نازل مى كند نمى بيند، براى اينكه خداى تعالى خواسته است مقام تشريع كنندگان از انبيا و رسولان محفوظ باشد و به دست هركسى حكم شرعى نازل نكند، ليكن اين احتمال بعيد است كه منظور از عبارت : «ولى فرشته اى را نمى بيند»، اين باشد كه شريعت بر او نازل نمى شود.