۸٬۹۳۳
ویرایش
(Edited by QRobot) |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۱۱ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۱۳}} | |||
__TOC__ | __TOC__ | ||
خط ۵: | خط ۷: | ||
از آنجا كه رشته كلام از رسالت رسول (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و كفر مشركين به رسالت و تشبث ايشان (در شرك ) به ذيل تقليد از پدران و بدون هيچ دليل ديگر انجاميد، دنبالش داستان ابراهيم (عليه السلام ) را ذكر مى كند كه تقليد كردن از پدر و قومش را دور انداخته ، از آنچه آنان به جاى خداى سبحان مى پرستيدند بيزارى جست ، و از پروردگارش طلب هدايتى كرد كه از فطرتش سرچشمه مى گرفت . | از آنجا كه رشته كلام از رسالت رسول (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و كفر مشركين به رسالت و تشبث ايشان (در شرك ) به ذيل تقليد از پدران و بدون هيچ دليل ديگر انجاميد، دنبالش داستان ابراهيم (عليه السلام ) را ذكر مى كند كه تقليد كردن از پدر و قومش را دور انداخته ، از آنچه آنان به جاى خداى سبحان مى پرستيدند بيزارى جست ، و از پروردگارش طلب هدايتى كرد كه از فطرتش سرچشمه مى گرفت . | ||
بعد از نقل داستان ابراهيم اين مسائل را خاطر نشان مى فرمايد كه از چه نعمت هايى برخوردارشان كرد، و آنها چگونه آن نعمت ها را كفران كردند، و به كتاب خدا كافر شدند، و در آن خرده گيريها نمودند، و به فرستاده خدا طعنه ها زدند، طعنه هايى كه به خودشان بر مى گردد، و سپس آثار اعراض از ياد خدا را ذكر مى كند، و عاقبت اين كار را كه همان شقاوت و خسران است تذكر مى دهد و آنگاه عطف مى كند بر آن اين را كه پيامبر بايد براى هميشه از ايمان آوردن ايشان ماءيوس باشد. و سپس تهديدشان مى كند به عذاب . و به پيامبر عزيزش تاءكيد مى كند كه به قرآن تمسك جويد، چون قرآن ذكر او و ذكر قوم او است ، و به زودى از آن بازخواست مى شوند، و آنچه در قرآن است دين توحيد است كه همه انبياء گذشته بر آن دين بودند. | بعد از نقل داستان ابراهيم اين مسائل را خاطر نشان مى فرمايد كه از چه نعمت هايى برخوردارشان كرد، و آنها چگونه آن نعمت ها را كفران كردند، و به كتاب خدا كافر شدند، و در آن خرده گيريها نمودند، و به فرستاده خدا طعنه ها زدند، طعنه هايى كه به خودشان بر مى گردد، و سپس آثار اعراض از ياد خدا را ذكر مى كند، و عاقبت اين كار را كه همان شقاوت و خسران است تذكر مى دهد و آنگاه عطف مى كند بر آن اين را كه پيامبر بايد براى هميشه از ايمان آوردن ايشان ماءيوس باشد. و سپس تهديدشان مى كند به عذاب . و به پيامبر عزيزش تاءكيد مى كند كه به قرآن تمسك جويد، چون قرآن ذكر او و ذكر قوم او است ، و به زودى از آن بازخواست مى شوند، و آنچه در قرآن است دين توحيد است كه همه انبياء گذشته بر آن دين بودند. | ||
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ لاَبِيهِ وَ قَوْمِهِ | وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ لاَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنى بَرَاءٌ مِّمَّا تَعْبُدُونَ | ||
كلمه ((براء(( مصدر ((برء((، ((يبرء(( است كه صفت مشبهه اش ((برى ء(( مى شود. و بنابر اين ، معناى جمله ((اننى براء((، ((اننى ذو براء(( مى شود. و يا معناى آن ((اننى برى ء(( است ، كه براى مبالغه به جاى ((برى ء((، ((براء(( را به كار برده ، همچنان كه وقتى بخواهيم در عدالت كسى مبالغه كنيم مى گوييم فلانى عين عدالت است . | كلمه ((براء(( مصدر ((برء((، ((يبرء(( است كه صفت مشبهه اش ((برى ء(( مى شود. و بنابر اين ، معناى جمله ((اننى براء((، ((اننى ذو براء(( مى شود. و يا معناى آن ((اننى برى ء(( است ، كه براى مبالغه به جاى ((برى ء((، ((براء(( را به كار برده ، همچنان كه وقتى بخواهيم در عدالت كسى مبالغه كنيم مى گوييم فلانى عين عدالت است . | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۲ </center> | ||
خط ۱۱: | خط ۱۳: | ||
و در اين آيه اشاره اى است به بيزارى ابراهيم (عليه السلام ) ازستارگان و از بت هايى كه پدرش و قومش مى پرستيدند، بعد از آنكه با ايشان احتجاجكرد، و ايشان جز سيرت پدران - به طورى كه در سوره انعام و انبياء و شعراء و سورههاى ديگر آمده دليل ديگرى را ارائه ندادند. | و در اين آيه اشاره اى است به بيزارى ابراهيم (عليه السلام ) ازستارگان و از بت هايى كه پدرش و قومش مى پرستيدند، بعد از آنكه با ايشان احتجاجكرد، و ايشان جز سيرت پدران - به طورى كه در سوره انعام و انبياء و شعراء و سورههاى ديگر آمده دليل ديگرى را ارائه ندادند. | ||
و معنايش اين است كه : اى پيامبر به ياد ايشان بياور آن زمان را كه ابراهيم از آلهه پدر و قومش بيزارى جست چون ايشان آلهه خود را تنها به استناد تقليد پدران مى پرستيدند، و هيچ حجت و دليلى بر آن نداشتند و ابراهيم تنها به اعتقاد و نظر خود اتكاء نمود. | و معنايش اين است كه : اى پيامبر به ياد ايشان بياور آن زمان را كه ابراهيم از آلهه پدر و قومش بيزارى جست چون ايشان آلهه خود را تنها به استناد تقليد پدران مى پرستيدند، و هيچ حجت و دليلى بر آن نداشتند و ابراهيم تنها به اعتقاد و نظر خود اتكاء نمود. | ||
إِلا | إِلا الَّذِى فَطرَنى فَإِنَّهُ سيهْدِينِ | ||
يعنى من از هر معبودى بيزارم ، مگر آن كسى كه مرا ايجاد كرده ، و او خداى سبحان است . و در اينكه خدا را به فطر (ايجاد) توصيف كرده ، اشاره است به حجت بر ربوبيت و الوهيت خداى تعالى ، براى اينكه فطر و ايجاد منفك از تدبير امر موجودى كه ايجاد كرده نيست ، پس آن كسى كه تمام عالم را ايجاد كرده ، همان كسى است كه امور آنان را تدبير مى كند، پس تنها او سزاوار آن است كه پرستيده شود. | يعنى من از هر معبودى بيزارم ، مگر آن كسى كه مرا ايجاد كرده ، و او خداى سبحان است . و در اينكه خدا را به فطر (ايجاد) توصيف كرده ، اشاره است به حجت بر ربوبيت و الوهيت خداى تعالى ، براى اينكه فطر و ايجاد منفك از تدبير امر موجودى كه ايجاد كرده نيست ، پس آن كسى كه تمام عالم را ايجاد كرده ، همان كسى است كه امور آنان را تدبير مى كند، پس تنها او سزاوار آن است كه پرستيده شود. | ||
و معناى ((فانه سيهدين (( اين است كه : او به زودى مرا به سوى حق كه من طالب آنم هدايت مى كند. و بعضى از مفسرين گفته اند: معنايش اين است كه به سوى راه بهشت هدايتم مى كند. و در اين جمله اشاره است به يك اثر ديگر از آثار ربوبيت خداى تعالى ، و آن عبارت است از هدايت به سوى راه حق ، راهى كه انسان بايد آن را طى كند، چون سوق دادن هر موجودى به سوى كمال نيز جزء تدبير و از تماميت آن است ، پس بر ربى كه مدبر امر مربوب خويش است لازم است كه او را به سوى كمالش و سعادتش هدايت كند، همچنان كه خودش از قول موسى (عليه السلام ) حكايت كرده كه فرموده : ((ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى (( و نيز فرموده : ((و على اللّه قصد السبيل ((، پس رجوع به خداى تعالى و تنها او را پرستيدن ، هدايت او را به دنبال مى آورد، همچنان كه در اين باره نيز فرموده : ((و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا((. | و معناى ((فانه سيهدين (( اين است كه : او به زودى مرا به سوى حق كه من طالب آنم هدايت مى كند. و بعضى از مفسرين گفته اند: معنايش اين است كه به سوى راه بهشت هدايتم مى كند. و در اين جمله اشاره است به يك اثر ديگر از آثار ربوبيت خداى تعالى ، و آن عبارت است از هدايت به سوى راه حق ، راهى كه انسان بايد آن را طى كند، چون سوق دادن هر موجودى به سوى كمال نيز جزء تدبير و از تماميت آن است ، پس بر ربى كه مدبر امر مربوب خويش است لازم است كه او را به سوى كمالش و سعادتش هدايت كند، همچنان كه خودش از قول موسى (عليه السلام ) حكايت كرده كه فرموده : ((ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى (( و نيز فرموده : ((و على اللّه قصد السبيل ((، پس رجوع به خداى تعالى و تنها او را پرستيدن ، هدايت او را به دنبال مى آورد، همچنان كه در اين باره نيز فرموده : ((و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا((. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۳ </center> | ||
اين را هم بايد دانست كه استثناء ((الا الذى فطرنى استثناء(( منقطع است ، چون همان طور كه مكرر گفته ايم بت پرستان خدا را عبادت نمى كردند، چون خدا در جمله مستثنى نبود، تا كلمه ((الا(( او را استثناء كند. پس اينكه بعضى از مفسرين استثناء مذكور را متصل دانسته و گفته اند: مشركين معتقد بوده اند كه اللّه تعالى رب ايشان است ، ولى غير از اللّه (يعنى بت ها) را مى پرستيدند، صحيح نيست . | اين را هم بايد دانست كه استثناء ((الا الذى فطرنى استثناء(( منقطع است ، چون همان طور كه مكرر گفته ايم بت پرستان خدا را عبادت نمى كردند، چون خدا در جمله مستثنى نبود، تا كلمه ((الا(( او را استثناء كند. پس اينكه بعضى از مفسرين استثناء مذكور را متصل دانسته و گفته اند: مشركين معتقد بوده اند كه اللّه تعالى رب ايشان است ، ولى غير از اللّه (يعنى بت ها) را مى پرستيدند، صحيح نيست . | ||
وَ جَعَلَهَا كلِمَةَ بَاقِيَةً فى عَقِبِهِ | وَ جَعَلَهَا كلِمَةَ بَاقِيَةً فى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ | ||
از ظاهر كلام برمى آيد كه ضمير فاعل مستتر در كلمه ((جعلها(( به اللّه تعالى بر مى گردد، و ضمير بارز در آن - به طورى كه بعضى گفته اند - به كلمه ((برائت (( برمى گردد كه ابراهيم از آن سخن گفت ، و معنايش همان معناى كلمه توحيد است ، يعنى كلمه ((لا اله الا اللّه (( كه مفادش نفى خدايان دروغين است ، نه نفى آنها و اثبات خداى تعالى ، چون كلمه ((اللّه (( در اين جمله مضموم است چون بدل از ((اله (( است و منصوب نيست تا منصوب به استثناء باشد، و اين مطلبى است روشن و هيچ احتياجى به تكلف هايى كه بعضى از مفسرين مرتكب شده اند ندارد. گفته اند كه ضمير در ((جعلها(( به كلمه توحيد برمى گردد كه از كلام ابراهيم (عليه السلام ) فهميده مى شود. | از ظاهر كلام برمى آيد كه ضمير فاعل مستتر در كلمه ((جعلها(( به اللّه تعالى بر مى گردد، و ضمير بارز در آن - به طورى كه بعضى گفته اند - به كلمه ((برائت (( برمى گردد كه ابراهيم از آن سخن گفت ، و معنايش همان معناى كلمه توحيد است ، يعنى كلمه ((لا اله الا اللّه (( كه مفادش نفى خدايان دروغين است ، نه نفى آنها و اثبات خداى تعالى ، چون كلمه ((اللّه (( در اين جمله مضموم است چون بدل از ((اله (( است و منصوب نيست تا منصوب به استثناء باشد، و اين مطلبى است روشن و هيچ احتياجى به تكلف هايى كه بعضى از مفسرين مرتكب شده اند ندارد. گفته اند كه ضمير در ((جعلها(( به كلمه توحيد برمى گردد كه از كلام ابراهيم (عليه السلام ) فهميده مى شود. | ||
و مراد از كلمه ((عقب (( ذريه و فرزندان ابراهيم (عليه السلام ) است . و معناى جمله ((لعلهم يرجعون (( اين است كه : شايد از عبادت آلهه غير خدا به سوى عبادت خدا برگردند. يعنى باز گردند بعضى از آنها - كه همان پرستندگان غير خدا هستند - به دعوت بعضى ديگر - كه همان پرستندگان خدا هستند - به عبادت خداى تعالى . و از همين جا معلوم مى شود كه مراد از بقاء كلمه در ذريه فرزندان ابراهيم اين است كه ذريه آن جناب چنان نباشد كه به كلى و حتى يك نفر موحد در آنان باقى نماند، بلكه همواره و مادام كه نسل آن جناب در روى زمين باقى است ، افرادى موحد در بين آن يافت بشود و چه بسا اين استجابت همان دعايى باشد كه ابراهيم (عليه السلام ) قبلا ذكر كرده و عرضه داشته بود: ((و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام ((. | و مراد از كلمه ((عقب (( ذريه و فرزندان ابراهيم (عليه السلام ) است . و معناى جمله ((لعلهم يرجعون (( اين است كه : شايد از عبادت آلهه غير خدا به سوى عبادت خدا برگردند. يعنى باز گردند بعضى از آنها - كه همان پرستندگان غير خدا هستند - به دعوت بعضى ديگر - كه همان پرستندگان خدا هستند - به عبادت خداى تعالى . و از همين جا معلوم مى شود كه مراد از بقاء كلمه در ذريه فرزندان ابراهيم اين است كه ذريه آن جناب چنان نباشد كه به كلى و حتى يك نفر موحد در آنان باقى نماند، بلكه همواره و مادام كه نسل آن جناب در روى زمين باقى است ، افرادى موحد در بين آن يافت بشود و چه بسا اين استجابت همان دعايى باشد كه ابراهيم (عليه السلام ) قبلا ذكر كرده و عرضه داشته بود: ((و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام ((. | ||
خط ۲۶: | خط ۲۸: | ||
به زودى در باره اين تفسير در بحث روايتى آينده ان شاءاللّه بحث خواهيم كرد. | به زودى در باره اين تفسير در بحث روايتى آينده ان شاءاللّه بحث خواهيم كرد. | ||
مطلب ديگر اينكه از آيه شريفه چنين برمى آيد كه ذريه ابراهيم (عليه السلام ) تا روز قيامت از اين كلمه خالى نمى شود. | مطلب ديگر اينكه از آيه شريفه چنين برمى آيد كه ذريه ابراهيم (عليه السلام ) تا روز قيامت از اين كلمه خالى نمى شود. | ||
بَلْ | بَلْ مَتَّعْت هَؤُلاءِ وَ ءَابَاءَهُمْ حَتى جَاءَهُمُ الحَْقُّ وَ رَسولٌ مُّبِينٌ | ||
اين آيه كه در آغازش كلمه ((بل (( آمده اعراض از چيزى است كه از آيه قبلى فهميده مى شد، و معنايش اين است كه : برگشتن مشركين از شرك به توحيد، نهايت چيزى بود كه از مشركين اميدش مى رفت ، و ليكن برنگشتند، بلكه من اين مشركين قوم تو را و پدران ايشان را چند صباحى از زندگى بهره مند كردم ، و از نعمت هاى خود برخوردار نمودم تا آنكه حق و رسولى مبين به سويشان بيامد. | اين آيه كه در آغازش كلمه ((بل (( آمده اعراض از چيزى است كه از آيه قبلى فهميده مى شد، و معنايش اين است كه : برگشتن مشركين از شرك به توحيد، نهايت چيزى بود كه از مشركين اميدش مى رفت ، و ليكن برنگشتند، بلكه من اين مشركين قوم تو را و پدران ايشان را چند صباحى از زندگى بهره مند كردم ، و از نعمت هاى خود برخوردار نمودم تا آنكه حق و رسولى مبين به سويشان بيامد. | ||
و چه بسا التفاتى كه در اين آيه از غيبت به تكلم بكار رفته ، و فرموده : ((من آنان را برخوردار كردم (( براى اين بوده كه به عظمت جرم مشركين اشاره كرده باشد، و بفهماند مشركين در كفران نعمت ها و كفرشان به حق و نسبت سحر دادن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هيچ منظورى جز توهين به خداى تعالى نداشتند. | و چه بسا التفاتى كه در اين آيه از غيبت به تكلم بكار رفته ، و فرموده : ((من آنان را برخوردار كردم (( براى اين بوده كه به عظمت جرم مشركين اشاره كرده باشد، و بفهماند مشركين در كفران نعمت ها و كفرشان به حق و نسبت سحر دادن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هيچ منظورى جز توهين به خداى تعالى نداشتند. | ||
و مراد از اينكه فرمود: ((تا آنكه حق به سويشان آمد همين قرآن است . و مراد از ((رسول مبين (( رسول خدا، محمد مصطفى (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است . | و مراد از اينكه فرمود: ((تا آنكه حق به سويشان آمد همين قرآن است . و مراد از ((رسول مبين (( رسول خدا، محمد مصطفى (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است . | ||
وَ | وَ لَمَّا جَاءَهُمُ الحَْقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كَفِرُونَ | ||
اين جمله طعنى را كه مشركين به حق زدند، يعنى به قرآنى كه برايشان نازل شد حكايت مى كند و اين طعن مستلزم طعن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نيز هست ، همچنان كه كلام بعديشان نيز طعن به آن جناب است . | اين جمله طعنى را كه مشركين به حق زدند، يعنى به قرآنى كه برايشان نازل شد حكايت مى كند و اين طعن مستلزم طعن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نيز هست ، همچنان كه كلام بعديشان نيز طعن به آن جناب است . | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۵ </center> | ||
وَ قَالُوا لَوْ لا | وَ قَالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْءَانُ عَلى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَينِ عَظِيمٍ | ||
منظور از ((قريتين (( مكه و طائف است . و مقصودشان از ((عظمت (( - به طورى كه از سياق برمى آيد - عظمت از حيث مال و جاه است ، چون در نظر افراد مادى و دنياپرست ملاك عظمت و شرافت و علو مقام همين چيزها است . و مراد از ((رجل من القريتين عظيم (( مردى از يكى از دو قريه است ، كه كلمه ((احد(( به منظور اختصار از آن حذف شده . | منظور از ((قريتين (( مكه و طائف است . و مقصودشان از ((عظمت (( - به طورى كه از سياق برمى آيد - عظمت از حيث مال و جاه است ، چون در نظر افراد مادى و دنياپرست ملاك عظمت و شرافت و علو مقام همين چيزها است . و مراد از ((رجل من القريتين عظيم (( مردى از يكى از دو قريه است ، كه كلمه ((احد(( به منظور اختصار از آن حذف شده . | ||
<span id='link106'><span> | <span id='link106'><span> | ||
خط ۴۰: | خط ۴۲: | ||
در مجمع البيان گفته : منظور از دو مرد عظيم در يكى از دو شهر، وليد بن مغيره از مكه و ابا مسعود عروه بن مسعود ثقفى از طائف بوده - به نقل از قتاده . بعضى ديگر گفته اند: عتبه ابن ابى ربيعه از مكه و ابن عبدياليل از طائف بوده - به نقل از مجاهد. بعضى ديگر گفته اند: وليد بن مغيره از مكه و حبيب بن عمر ثقفى از طائف بوده - به نقل از ابن عباس . | در مجمع البيان گفته : منظور از دو مرد عظيم در يكى از دو شهر، وليد بن مغيره از مكه و ابا مسعود عروه بن مسعود ثقفى از طائف بوده - به نقل از قتاده . بعضى ديگر گفته اند: عتبه ابن ابى ربيعه از مكه و ابن عبدياليل از طائف بوده - به نقل از مجاهد. بعضى ديگر گفته اند: وليد بن مغيره از مكه و حبيب بن عمر ثقفى از طائف بوده - به نقل از ابن عباس . | ||
ليكن حق مطلب اين است كه اين تطبيق ها از خود نامبردگان بوده ، و گر نه مشركين شخص معينى را در نظر نداشتند، بلكه بطور مبهم گفته اند كه جا داشت يكى از بزرگان مكه و طائف پيامبر بشوند، و اين معنا از ظاهر آيه به خوبى استفاده مى شود. | ليكن حق مطلب اين است كه اين تطبيق ها از خود نامبردگان بوده ، و گر نه مشركين شخص معينى را در نظر نداشتند، بلكه بطور مبهم گفته اند كه جا داشت يكى از بزرگان مكه و طائف پيامبر بشوند، و اين معنا از ظاهر آيه به خوبى استفاده مى شود. | ||
أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَت | أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَت رَبِّك نحْنُ قَسمْنَا بَيْنهُم مَّعِيشتهُمْ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ... | ||
مراد از ((رحمت (( بطورى كه از سياق استفاده مى شود نبوت است . | مراد از ((رحمت (( بطورى كه از سياق استفاده مى شود نبوت است . | ||
راغب مى گويد كلمه ((عيش (( تنها در حيات جانداران استعمال مى شود، و اين كلمه اخص از كلمه حيات است چون حيات هم در مورد جاندار بكار مى رود، و هم در مورد خداى تعالى ، و هم فرشتگان ، ولى كلمه عيش در مورد خدا و ملائكه استعمال نمى شود. و كلمه ((معيشت (( هم از مشتقات ((عيش (( است كه به معناى آذوقه و هر چيزى است كه با آن زندگى مى كنند. و نيز در معناى كلمه ((تسخير(( گفته : تسخير هر چيزى به معناى راندن قهرى آن به سوى غرض مخصوص است - تا آنجا كه مى گويد: ((و سخرى (( نام همان چيزى است كه مقهور واقع شده ، و آن را به سوى اراده و خواست خود سوق مى دهد. | راغب مى گويد كلمه ((عيش (( تنها در حيات جانداران استعمال مى شود، و اين كلمه اخص از كلمه حيات است چون حيات هم در مورد جاندار بكار مى رود، و هم در مورد خداى تعالى ، و هم فرشتگان ، ولى كلمه عيش در مورد خدا و ملائكه استعمال نمى شود. و كلمه ((معيشت (( هم از مشتقات ((عيش (( است كه به معناى آذوقه و هر چيزى است كه با آن زندگى مى كنند. و نيز در معناى كلمه ((تسخير(( گفته : تسخير هر چيزى به معناى راندن قهرى آن به سوى غرض مخصوص است - تا آنجا كه مى گويد: ((و سخرى (( نام همان چيزى است كه مقهور واقع شده ، و آن را به سوى اراده و خواست خود سوق مى دهد. | ||
خط ۶۶: | خط ۶۸: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۹ </center> | ||
و بنا بر آنچه گذشت مراد از كلمه ((معيشت (( هر چيزى است كه زندگى انسان را تشكيل مى دهد، چه مال و چه جاه . و يا تنها مال است ، و غير مال را به تبع شامل مى شود همچنان كه ذيل آيه كه مى فرمايد ((و رحمه ربك خير مما يجمعون (( نيز مؤ يد اين احتمال است ، چون تنها شامل مال مى شود، و غير مال را به تبع شامل مى گردد. | و بنا بر آنچه گذشت مراد از كلمه ((معيشت (( هر چيزى است كه زندگى انسان را تشكيل مى دهد، چه مال و چه جاه . و يا تنها مال است ، و غير مال را به تبع شامل مى شود همچنان كه ذيل آيه كه مى فرمايد ((و رحمه ربك خير مما يجمعون (( نيز مؤ يد اين احتمال است ، چون تنها شامل مال مى شود، و غير مال را به تبع شامل مى گردد. | ||
وَ لَوْ لا أَن يَكُونَ | وَ لَوْ لا أَن يَكُونَ النَّاس أُمَّةً وَحِدَةً ...وَ مَعَارِجَ عَلَيهَا يَظهَرُونَ | ||
اين آيه و آيه بعدش اين معنا را بيان مى كند كه متاع دنيا نزد خداى سبحان قدر و منزلتى ندارد. | اين آيه و آيه بعدش اين معنا را بيان مى كند كه متاع دنيا نزد خداى سبحان قدر و منزلتى ندارد. | ||
مفسرين گفته اند: مراد از امت واحده بودن مردم در اين آيه شريفه اجتماع آنان است بر سنت كفر، مى فرمايد: اگر اين نبود كه مردم چون ببينند تمامى زينت هاى زندگى دنيا در دست كفار است ، و مؤ منين به خدا از آن به كلى تهى دست و محرومند كافر مى شدند... و كلمه ((معارج (( به معناى درجات بالا است . | مفسرين گفته اند: مراد از امت واحده بودن مردم در اين آيه شريفه اجتماع آنان است بر سنت كفر، مى فرمايد: اگر اين نبود كه مردم چون ببينند تمامى زينت هاى زندگى دنيا در دست كفار است ، و مؤ منين به خدا از آن به كلى تهى دست و محرومند كافر مى شدند... و كلمه ((معارج (( به معناى درجات بالا است . | ||
خط ۷۴: | خط ۷۶: | ||
و ممكن هم هست كه مراد از امت واحده بودن مردم اين باشد كه همه مردم در برابر اسباب و عوامل بهره هاى زندگى يك نسبت دارند، و در اين نسبت فرقى بين مؤ من و كافر نيست ، پس هر كس منتهاى سعى خود را در طلب رزق به كار ببندد، و اسباب و عوامل ديگر هم كه در اختيارش هست مساعد با اين كوشش باشد، قهرا به رزق مطلوب خود مى رسد، چه مؤ من باشد، چه كافر. و كسى كه آن اسباب و عوامل با سعى وى جمع نباشد، و مساعدت نكند، محروم مى گردد، و رزقش تنگ مى شود، چه مؤ من باشد و چه كافر. | و ممكن هم هست كه مراد از امت واحده بودن مردم اين باشد كه همه مردم در برابر اسباب و عوامل بهره هاى زندگى يك نسبت دارند، و در اين نسبت فرقى بين مؤ من و كافر نيست ، پس هر كس منتهاى سعى خود را در طلب رزق به كار ببندد، و اسباب و عوامل ديگر هم كه در اختيارش هست مساعد با اين كوشش باشد، قهرا به رزق مطلوب خود مى رسد، چه مؤ من باشد، چه كافر. و كسى كه آن اسباب و عوامل با سعى وى جمع نباشد، و مساعدت نكند، محروم مى گردد، و رزقش تنگ مى شود، چه مؤ من باشد و چه كافر. | ||
و معناى آيه اين است كه : اگر نبود كه ما اراده كرده ايم مردم در برابر اسبابى كه آنان را به زخارف دنيا مى رساند يكسان باشند، و اختلافشان هم به خاطر ايمان و كفر نباشد، هر آينه براى كفار سقف هايى از نقره قرار مى داديم ... | و معناى آيه اين است كه : اگر نبود كه ما اراده كرده ايم مردم در برابر اسبابى كه آنان را به زخارف دنيا مى رساند يكسان باشند، و اختلافشان هم به خاطر ايمان و كفر نباشد، هر آينه براى كفار سقف هايى از نقره قرار مى داديم ... | ||
وَ لِبُيُوتهِمْ أَبْوَباً وَ سرُراً عَلَيهَا | وَ لِبُيُوتهِمْ أَبْوَباً وَ سرُراً عَلَيهَا يَتَّكِئُونَ وَ زُخْرُفاً | ||
در اين جمله كلمه ((ابوابا(( و كلمه ((سررا(( نكره (بدون الف و لام ) آمده ، و اين به منظور عظمت دادن بدانها است . و كلمه ((زخرف (( به معناى طلا و يا به معناى مطلق زينت است . | در اين جمله كلمه ((ابوابا(( و كلمه ((سررا(( نكره (بدون الف و لام ) آمده ، و اين به منظور عظمت دادن بدانها است . و كلمه ((زخرف (( به معناى طلا و يا به معناى مطلق زينت است . | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵۰ </center> | ||
و در مجمع البيان گفته : كلمه ((زخرف (( به معناى كمال زيبايى هر چيز است و از همين جهت طلا را هم ((زخرف (( مى گويند. و وقتى گفته مى شود: ((زخرفه زخرفة (( معنايش اين است كه فلان چيز را زينت كرد و زيبايش نمود. و باز به همين جهت نقش نگار و تصاوير را زخرف مى گويند. و در حديث آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) (در فتح مكه ) بيرون كعبه ايستاد و داخل آن نشد، تا آنكه دستور داد زخرف آن را دور ريختند. و بقيه الفاظ آيه روشن است . | و در مجمع البيان گفته : كلمه ((زخرف (( به معناى كمال زيبايى هر چيز است و از همين جهت طلا را هم ((زخرف (( مى گويند. و وقتى گفته مى شود: ((زخرفه زخرفة (( معنايش اين است كه فلان چيز را زينت كرد و زيبايش نمود. و باز به همين جهت نقش نگار و تصاوير را زخرف مى گويند. و در حديث آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) (در فتح مكه ) بيرون كعبه ايستاد و داخل آن نشد، تا آنكه دستور داد زخرف آن را دور ريختند. و بقيه الفاظ آيه روشن است . | ||
وَ إِن | وَ إِن كلُّ ذَلِك لَمَّا مَتَعُ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةُ عِندَ رَبِّك لِلْمُتَّقِينَ | ||
كلمه ((ان (( نافيه است . و كلمه ((لما(( به معناى ((الا(( است . و معناى جمله اين است كه : آنچه از مزاياى معيشت گفتيم چيزى نيست ، جز متاع زندگى دنياى ناپايدار و فانى و بى دوام . | كلمه ((ان (( نافيه است . و كلمه ((لما(( به معناى ((الا(( است . و معناى جمله اين است كه : آنچه از مزاياى معيشت گفتيم چيزى نيست ، جز متاع زندگى دنياى ناپايدار و فانى و بى دوام . | ||
((و الاخره عند ربك للمتقين (( - مراد از ((آخرت (( به قرينه مقام ، زندگى آخرت است ، البته زندگى با سعادت آخرت . گويا زندگى اشقياء جزء زندگى به شمار نمى آيد. | ((و الاخره عند ربك للمتقين (( - مراد از ((آخرت (( به قرينه مقام ، زندگى آخرت است ، البته زندگى با سعادت آخرت . گويا زندگى اشقياء جزء زندگى به شمار نمى آيد. | ||
و معناى آيه اين است : زندگى آخرت كه همان زندگى نيكبختان سعيد است (چون زندگى دوزخيان زندگى نيست )، به حكمى از خداى تعالى و به قضايى از او مختص است به متقين . و اين اختصاص و انحصار تا اندازه اى مؤ يد آن معنايى است كه ما قبلا براى جمله مردم در دنيا امت واحده اى بودند ذكر كرديم . | و معناى آيه اين است : زندگى آخرت كه همان زندگى نيكبختان سعيد است (چون زندگى دوزخيان زندگى نيست )، به حكمى از خداى تعالى و به قضايى از او مختص است به متقين . و اين اختصاص و انحصار تا اندازه اى مؤ يد آن معنايى است كه ما قبلا براى جمله مردم در دنيا امت واحده اى بودند ذكر كرديم . | ||
وَ مَن يَعْش عَن ذِكْرِ | وَ مَن يَعْش عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّض لَهُ شيْطناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ | ||
در باره كسى گفته مى شود ((عشى ((، ((يعشى ((، ((عشا(( - از باب علم يعلم - كه چشمانش دچار آفتى شده باشد كه هيچ نبيند، و يا تنها شبكور باشد. و در باره كسى گفته مى شود ((عشا((، ((يعشوا((، ((عشوا(( و ((عشوا(( - از باب نصر ينصر - كه خود را به كورى و يا شبكورى زده باشد، بدون اينكه در چشمانش آفتى باشد. و كلمه ((نقيض (( از مصدر ((تقييض (( است كه هم به معناى تقدير است ، و هم چيزى را نزد چيزى بردن . مى گوييم ((قيضه له (( يعنى فلانى را نزد فلان كس آورد. | در باره كسى گفته مى شود ((عشى ((، ((يعشى ((، ((عشا(( - از باب علم يعلم - كه چشمانش دچار آفتى شده باشد كه هيچ نبيند، و يا تنها شبكور باشد. و در باره كسى گفته مى شود ((عشا((، ((يعشوا((، ((عشوا(( و ((عشوا(( - از باب نصر ينصر - كه خود را به كورى و يا شبكورى زده باشد، بدون اينكه در چشمانش آفتى باشد. و كلمه ((نقيض (( از مصدر ((تقييض (( است كه هم به معناى تقدير است ، و هم چيزى را نزد چيزى بردن . مى گوييم ((قيضه له (( يعنى فلانى را نزد فلان كس آورد. | ||
<span id='link111'><span> | <span id='link111'><span> | ||
خط ۱۰۵: | خط ۱۰۷: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵۳ </center> | ||
از سياق آيه استفاده مى شود كه اين گونه افراد غير از عذابى كه در آتش از آتش دارند، عذابى هم از همنشينى با قرينها مى چشند، و بدين جهت آرزو مى كنند كه از آنان دور مى بودند، و از بين همه عذابها تنها دورى از اين عذاب را ياد مى كنند، و ساير عذابها را از ياد مى برند. | از سياق آيه استفاده مى شود كه اين گونه افراد غير از عذابى كه در آتش از آتش دارند، عذابى هم از همنشينى با قرينها مى چشند، و بدين جهت آرزو مى كنند كه از آنان دور مى بودند، و از بين همه عذابها تنها دورى از اين عذاب را ياد مى كنند، و ساير عذابها را از ياد مى برند. | ||
وَ لَن يَنفَعَكمُ الْيَوْمَ إِذ ظلَمْتُمْ | وَ لَن يَنفَعَكمُ الْيَوْمَ إِذ ظلَمْتُمْ أَنَّكمْ فى الْعَذَابِ مُشترِكُونَ | ||
از ظاهر كلام برمى آيد كه اين جمله عطف باشد بر ما قبل كه حال گمراهان را بيان مى كرد، و مراد از كلمه ((اليوم (( روز قيامت است . و جمله ((انكم فى العذاب مشتركون (( فاعل فعل ((لن ينفعكم (( است . و مراد از ضمير ((كم (( كه جمع مخاطب است ، همان افرادى است كه از ذكر خدا كور صفتى مى كنند، و همچنين قرين هاى آنان . و جمله ((اذ ظلمتم (( به منزله تعليل است . | از ظاهر كلام برمى آيد كه اين جمله عطف باشد بر ما قبل كه حال گمراهان را بيان مى كرد، و مراد از كلمه ((اليوم (( روز قيامت است . و جمله ((انكم فى العذاب مشتركون (( فاعل فعل ((لن ينفعكم (( است . و مراد از ضمير ((كم (( كه جمع مخاطب است ، همان افرادى است كه از ذكر خدا كور صفتى مى كنند، و همچنين قرين هاى آنان . و جمله ((اذ ظلمتم (( به منزله تعليل است . | ||
و مراد از آيه - و خدا داناتر است - اين است كه : شما تا در دنيا بوديد وقتى يكى از خود شما به شما صدمه اى مى زد و شما را گرفتار مصيبتى مى كرد، و به دنبالش خودش هم گرفتار مصيبتى مى شد، خوشحال مى شديد و تسلى مى يافتيد كه او هم گرفتار شده ، و گرفتارى او همين مقدار فايده براى شما داشت ، ليكن امروز اينطور نيست كه اگر قرينان شما هم مانند شما معذب شوند سودى به حال شما داشته باشد، چون اشتراك آنان با شما در عذاب و بودنشان در آتش با شما، خود عذاب ديگرى است براى شما. | و مراد از آيه - و خدا داناتر است - اين است كه : شما تا در دنيا بوديد وقتى يكى از خود شما به شما صدمه اى مى زد و شما را گرفتار مصيبتى مى كرد، و به دنبالش خودش هم گرفتار مصيبتى مى شد، خوشحال مى شديد و تسلى مى يافتيد كه او هم گرفتار شده ، و گرفتارى او همين مقدار فايده براى شما داشت ، ليكن امروز اينطور نيست كه اگر قرينان شما هم مانند شما معذب شوند سودى به حال شما داشته باشد، چون اشتراك آنان با شما در عذاب و بودنشان در آتش با شما، خود عذاب ديگرى است براى شما. | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۱۱ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۱۳}} | |||
[[رده:تفسیر المیزان]] | [[رده:تفسیر المیزان]] |
ویرایش