۸٬۹۳۳
ویرایش
(Edited by QRobot) |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۰ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۲}} | |||
__TOC__ | __TOC__ | ||
خط ۹۱: | خط ۹۳: | ||
در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه وابن منذر وابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : ما با معاويه در جنگ مضيق كه در اطراف روم بود شركت كرديم وبه غار معروف كهف كه اصحاب كهف در آنجا بودند وداستانشان را خدا در قرآن آورده برخورديم . معاويه گفت : چه مى شد در اين غار را مى گشوديم واصحاب كهف را مى ديديم . ابن عباس به اوگفت : تونمى توانى اين كار را بكنى خداوند اين اشخاص را از نظر كسانى كه بهتر از توبودند مخفى داشت وفرمود: ((لواطلعت عليهم لوليت منهم فرارا ولملئت منهم رعبا - اگر آنان را ببينى پا به فرار مى گذارى وپر از ترس مى شوى معاويه گفت : من از اين كار دست بر نمى دارم تا قصه آنان را به چشم خود ببينيم ، عده اى را فرستاد تا داخل غار شده جستجوكنند، وخبر بياورند. آن عده وقتى داخل غار شدند خداوند باد تندى بر آنان مسلط نمود تا به طرف بيرون پرتابشان كرد. قضيه به ابن عباس رسيد پس اوشروع كرد به نقل داستان اصحاب كهف وگفت كه اصحاب كهف در مملكتى زندگى مى كردند كه پادشاهى جبار داشت ومردمش را به تدريج به پرستش بتها كشانيد، واين چند نفر در آن شهر بودند، وقتى اين را ديدند بيرون آمده خداوند همه شان را يكجا جمع كرد بدون اينكه قبلا يكديگر را بشناسند. وقتى به هم برخوردند از يكديگر پرسيدند قصد كجا داريد، در جواب نيت خود را پنهان مى داشتند چون هر يك ديگرى را نمى شناخت تا آنكه از يكديگر عهد وميثاق محكم گرفتند كه نيت خود را بگويند. بعدا معلوم شد كه همه يك هدف دارند ومنظورشان پرستش پروردگار وفرار از شرك است ، همه با هم گفتند: ((ربنا رب السموات والارض ... مرفقا(( | در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه وابن منذر وابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : ما با معاويه در جنگ مضيق كه در اطراف روم بود شركت كرديم وبه غار معروف كهف كه اصحاب كهف در آنجا بودند وداستانشان را خدا در قرآن آورده برخورديم . معاويه گفت : چه مى شد در اين غار را مى گشوديم واصحاب كهف را مى ديديم . ابن عباس به اوگفت : تونمى توانى اين كار را بكنى خداوند اين اشخاص را از نظر كسانى كه بهتر از توبودند مخفى داشت وفرمود: ((لواطلعت عليهم لوليت منهم فرارا ولملئت منهم رعبا - اگر آنان را ببينى پا به فرار مى گذارى وپر از ترس مى شوى معاويه گفت : من از اين كار دست بر نمى دارم تا قصه آنان را به چشم خود ببينيم ، عده اى را فرستاد تا داخل غار شده جستجوكنند، وخبر بياورند. آن عده وقتى داخل غار شدند خداوند باد تندى بر آنان مسلط نمود تا به طرف بيرون پرتابشان كرد. قضيه به ابن عباس رسيد پس اوشروع كرد به نقل داستان اصحاب كهف وگفت كه اصحاب كهف در مملكتى زندگى مى كردند كه پادشاهى جبار داشت ومردمش را به تدريج به پرستش بتها كشانيد، واين چند نفر در آن شهر بودند، وقتى اين را ديدند بيرون آمده خداوند همه شان را يكجا جمع كرد بدون اينكه قبلا يكديگر را بشناسند. وقتى به هم برخوردند از يكديگر پرسيدند قصد كجا داريد، در جواب نيت خود را پنهان مى داشتند چون هر يك ديگرى را نمى شناخت تا آنكه از يكديگر عهد وميثاق محكم گرفتند كه نيت خود را بگويند. بعدا معلوم شد كه همه يك هدف دارند ومنظورشان پرستش پروردگار وفرار از شرك است ، همه با هم گفتند: ((ربنا رب السموات والارض ... مرفقا(( | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۰ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۲}} | |||
[[رده:تفسیر المیزان]] | [[رده:تفسیر المیزان]] |
ویرایش